شام هنگام پنجم میزان 1375 طالبان در حالی وارد کابل گردیدند که در هیچ یک از دروازه‌های کابل و تأسیسات عامه و دولتی این شهر از نیروهای امنیتی خبری نبود و دولت مجاهدین به طرف شمال عقب‌نشینی نموده بودند. اعضای خانواده‌های سران این حکومت نیز از روزها قبل در داخل یا خارج از کشور جابجا گردیده بودند و بعضی از فرماندهان آماده تسلیمی و استقبال این گروه گردیده بودند. همان طوری که این گروه در کندهار و جلال‌آباد به آسانی و بدون مواجه‌شدن به کدام مقاومت جدی جاگزین حاکمیت مجاهدین به رهبری برهان‌الدین رهبری و یا حاکمیت‌های محلی فرماندهان جهادی گردیده بودند بر شهر کابل نیز به سهولت مسلط گردید.

مقاومت علیه طالبان با ایجاد موانع در دهنه تنگی پنجشیر و ساحاتی از سالنگ جنوبی بوجود آمد؛ اما طالبان با رسیدن به شهر کابل حکومت خود را معرفی و به کار آغاز نمودند؛ آغاز کار حکومت این گروه با جنایت هولناک و اقدام بی‌شرمانه‌ی صورت گرفت که عبارت بود از شهادت بی‌رحمانه و غیرانسانی داکتر نجیب الله رییس‌جمهور افغانستان و برادرشان شهید احمدزی.

شهادت داکتر نجیب الله از طرف تعداد زیادی از کشورهای جهان و سازمان ملل‌متحد و نهادهای جهانی، شخصیت های ملی و بین‌المللی و نیز بعضی از سران گروه‌های جهادی مورد نکوهش و تقبیح قرار گرفت. این شهادت ظالمانه نمایانگر ماهیت تروریستی و وحشیانه این گروه و وابستگی آن‌ها با دشمنان مردم ما و دشمنان ترقی و پیشرفت کشور ما در خارج از مرزهای افغانستان بود.

در مورد ظهور و تنظیم این گروه تروریستی و خون‌خوار تاکنون دلایل و اظهارنظرهای متعددی صورت گرفته و همچنان اسناد موثق از طرف منابع معتبر ملی و جهانی به نشر رسیده‌اند که مطابق آن‌ها امریکایی‌ها و انگلیس‌ها با همکاری دولت های مزدور و فرمان‌بردارشان عربستان سعودی و نظامی‌گران پاکستان در طراحی، تشکیل، تمویل و استفاده ابزاری از این گروه نقش اساسی داشته و تاکنون دارا هستند.

اما از اینکه حکومت مجاهدین چرا این گروه را یک گروه خودجوش مردمی و فرشته‌های صلح خطاب می‌کرد مربوط می‌شود به وجوه مشترک میان گروپ‌های جهادی و آرمان‌های مشترک آن‌ها با طالبان ونیز اطاعت و فرمان‌برداری هردو بخش از منابع فکری و مراجع واحد مؤسسات مالی و اقتصادی در جهان و شبکه‌های استخباراتی منطقه.

علاوه بر آن بنا بر ضعف و کمبود آگاهی سیاسی که سران حکومت مجاهدین داشتند و همچنان وابستگی های سیاسی، عقیدتی آن‌ها با نیروهای بیگانه و مهمتر اینکه مصروفیت و اشتغال بیش از حد آن‌ها به چپاولگری و زراندوزی و عیاشی؛ آن‌ها نتوانستند به خطر بالقوه‌ی که از طریق طالبان متوجه آن‌ها و حاکمیت‌شان گردیده بود به موقع واکنش نشان دهند. تخلیه کابل و عدم مقاومت در برابر طالبان نمایانگر سازش‌های عقب پرده و خارج از صلاحیت دولت مجاهدین نیز می‌باشد که حتماً به اساس اوامر و هدایات استخبارات بیرونی و باداران آن‌ها صورت گرفته است.

سؤال مهم دیگری که مطرح است این‌ست که چرا غیر از حکومت یا بهتر بگوییم حاکمیت‌های متعدد محلی مجاهدین تشکل دیگری در کشور وجود نداشت تا جلو پیشروی طالبان را بگیرد و یا در مقابل این گروه به نوعی هسته‌های مقاومت مسلحانه یا مسالمت‌آمیز را شکل بدهند؟ و تاریخ بار دیگر آن طوری که در حمل و ثور 1371 صورت گرفته بود در ماه‌های سنبله و میزان 1375 تکرار گردید و گروه‌های خون‌خوار وابسته به بیگانه که صلاحیت و ظرفیت کاری‌شان معلومدار بود بر مقدرات مردم ما مسلط گردیدند.

صاحب‌نظران و شاهدان عینی حوادث سی سال اخیر کشور را نظر بر این نیز است که رهبری دولت جمهوری افغانستان بعد از کناره‌گیری داکتر نجیب الله و عده‌ای از اعضای ارشد رهبری حزب وطن در آن وقت نیز در ایجاد خلأی سیاسی و باز نگه‌داشتن دروازه‌های شهرها و ادارات دولتی به روی مجاهدین و بعداً طالبان، مسؤول و در برابر تاریخ و مردم کشور جواب ده می‌باشند.

عقیده بر این‌ست که هرگاه مقامات رهبری حزبی و دولتی در سال 1370 و اوایل 1371 متحد باقی می‌ماندند و وحدت ارگانیک و آرمانی‌شان حفظ می‌بود و بجای اعتماد وامید به سران جهادی و گروه‌های جنایتکار و اجیر به نیروهای مسلح قهرمان و آبدیده جمهوری افغانستان و صفوف رزمنده، مبارز و آگاه حزب‌شان اعتماد می‌کردند و همرزمان و رفقای خود را که سال‌ها باهم کار و زندگی مشترک داشتند فراموش نمی‌کردند تراژیدی‌های بعدی هرگز در کشور تکرار نمی‌شد. تشکیلات سیاسی اجتماعی ای که تجارب حداقل سی ساله کار و مبارزه را در افغانستان داشت به یکباره‌گی فراموش گردید و هزاران انسان آگاه و فداکار، فرزندان کار و زحمت کشور نادیده گرفته شد و بعضی از رهبران توجه به آن‌ها و اخذ مشوره و حتی تماس با آن‌ها را مایه ننگ یا هم خطر برای خود دانستند.

گرچه این موضوع از نظر اعضای سابقه حزبی و دولتی در داخل و خارج از کشور به تحلیل و ارزیابی های بیشتر نیازمند است اما بدون هرگونه تمایلات ذهنی و خودخواهی و یا اغراض شخصی بنا بر اصل مسلم و قبول‌شده علمی نگارنده را عقیده بر این است که وحدت ارگانیک حزبی ما می‌توانست جلو فجایع و بدبختی های مهم را در سال‌های بعد از 1371 تا جایی گرفته و آن‌ها را کمتر سازد و نیز امروز نیروهای دموکرات و ترقی‌خواه می‌توانستند به مثابه یک نیروی متشکل و رزمنده در کشور جایگاه مناسب داشته باشند و الترناتیف قوی در برابر حاکمیت موجود محسوب گردند و در تعاملات سیاسی مدنظر گرفته شوند.

البته این نکته را نیز فراموش نباید کرد که اگر تلاش‌های ولو محدود عده‌ای از رهبران خردمند و فعالین فداکار حزبی بعد از فروپاشی حاکمیت دموکراتیک در کشور غرض انسجام و تشکل دوباره تشکیلات ترقی‌خواهان در کشور نمی‌بود موجودیت تشکیلات ترقی‌خواه کشور برای سال‌های طولانی به عقب می‌افتاد و کارنامه‌های حماسه‌آفرینی و افتخارات جنبش مردمی ما برای سال‌ها فراموش می‌گردید.

امیدوار هستم با درنظرداشت اهمیت علمی و عملی ای که سازمان و تشکیلات ترقی‌خواهانه در روند تحولات و پیشرفت جامعه و جلوگیری از تکرار وقایع تلخ قبلی دارد؛ با انتباه از تجارب تلخ گذشته همه فرزندان اصیل و صادق وطن واحد و پرافتخار ما باهم متحد گردند و دریک سازمان بزرگ ملی میهنی ترقی‌خواه کشور غرض شگوفایی و آبادانی کشور مبارزه نمایند. تشکل و اتحاد افراد آگاه، وطن‌دوست و ترقی‌خواهان دادخواه برای ما افتخارآفرین و حیاتی است و زمینه‌های رشد، ترقی و پیشرفت وطن محبوب ما را مساعد می‌سازد.