نترسان

ما را ز سفر بری (۱) نترسان

وز غولک رابری نترسان

ما بچه ی ترس ولرز نیستیم

از مرتد وکافری نترسان

ما بسته و واز (۲) کس نباشیم

از بستن جان کری نترسان

زندان به پیش ما بود پشم

وز تهمت سر سری نترسان

ما سنک وطن به سینه بستیم

از طالب و لشکری نترسان

ما جنت ودوزخت نخواهیم

ما را ز ستمگری نترسان

ما چون سنودر (۳) دلیر مرد

از سیاست وخوگری (۴) نترسان

ماییم وهمه خوبان عالم

از عشوه ودلبری نترسان

ما دست به سوی خلق بردیم

از قدرت وبرتری نترسان

با سامه (۵) وبا فریب نسازیم

از فرهنگ بی سری نترسان

از چیغ غبی زجاه نجنبیم

از رهبر لاغری نترسان

با ساز کسی به رقص نیاییم

واز نغمه ی لوگری نترسان

————————————

۱ سفر بری: فرستادن ارتش با ساز وبرگ به جنگ، اینجا هدف مرگ ورفتن از جهان است.

۲ واز وبسته: اصطلاح زبان گفتاری (عامیانه) به معنی وابستگی به کس نداشتند بی استغنا بودن.

۳ سنودر: کارمند استخبارات سی آی ای، که راز ها ی تجاوز امریکا بر جهان را برملا ساخت.

۴ خو گری xawgari زبان گفتاری یعنی زیر وعده های خود نرفتن وعده های خود را انجام ندادن

۵ سامه: واژه فارسی به معنی شرط وشروط

با شتاب ساخته شده

از لغزش ها پوزش می خواهم، اگر از نزد من مانده با بزرگواری آنها را برای من بنویسید. به رهنمایی نیاز دارم. بادرود ومهر

دکتر حمیدالله مفید دوم ماه اکتوبر سال ۲۰۱۶ ترسایی

شهر هامبورگ

***

پرودی بر سروده ای «داشتم دارم هنوز»

من به حکمت دالبازی، داشتم، دارم هنوز

بهر قدرت چالبازی، داشتم دارم هنوز

حکمت منست که آرم پاکستان را در وطن

پیش نواز دلنوازی، داشتم دارم هنوز

زیر نام قوم پرستی زدم در جان غنی

من به قومیت شادی بازی داشتم دارم هنوز

ریشخندی دارم با این ملک تو بدان یار عزیز

کتی سیاست جز بازی، داشتم دارم هنوز

کار من اینست که ویران کنم خاک این وطن

کتی راکت کار سازی داشتم دارم هنوز

زدم در جان غنی جان نبینید روی مرا

با غنی جان گاو بازی داشتم دارم هنوز

شهر هامبورگ

۲۵ ماه دسمبر ۲۰۱۶ کافری

***

الم دو لم

الم دو لم آسپارتنگ

خر امنیت شده لنگ

طالبان می کنند جنگ

پاکستان دادی شان بنگ

آمریکا می زند رنگ

جنگ قومی در تبنگ

روشنفکران شدند منگ

خُلق مردم شده تنگ

هه کاکش دل وزیر

وزیر تنگ خر پاچا!

***

بابه بابه

بخش نخست

بابه بابه؟

بلی!

جعل وتقلب وتوطییه ها را بافتی؟

بلی!

تدویر لویه جرگه وایجاد سیستم پارلمانی را پشت سر انداختی؟

بلی!

تشدید نفاق قومی وفساد اداری را مروج ساختی؟

بلی!

به خاطر گرایش های قومی هویت انسانی ات را باختی؟

بلی!

حالا از راه دُهل بیابیم یا سُرنی؟

با قلم طنز در دهل ما زده، زده از راه دهل بیایین!

دُم دُدُم! ددم! ددم! دُدُم!

بابه بابه؟

بلی!

به خاطر ریاست اجراییه عدالت را زیر پا ساختی؟

بلی!

به خاطر پول ورشوت ومقام به همباند هایت سر دموکراسی شال انداختی؟

بلی!

جهت شیک پوشی وعیاشی وسازش با کثیف ها پرداختی؟

بلی!

سر دموکراسی ودادخواهی وآزادی تاختی؟

بلی!

حالا از راه دُهل بیاییم یا سرنی؟

چون دهل ما در خدمت بیگانه هاست از راه سُرنی!

سر سسر سر سسر سر سسر سسر!

پایان بخش نخست

هامبورگ

۲۵ ماه آگست ۲۰۱۶ کافری

***

نوشته: دکتر حمیدالله مفید

برادر! به مه چی؟

جنرال قونسل سفارت در حالی که جنرالی اش را در زیر بغلش زده بود و قونسلی اش را در دوسیه گذاشته بود نزد سفیر کبیر سرا پا تقدیر با خضوع وخضوع مراجعه کرد و نامه ای را که باید سفیر صاحب امضآ می کرد بعد از طی مراحل تشریفات معمول سفارت پیشکش نمود وگفت:

سفیر صاحب این نامه عنوانی وزارت خارجه کشور مطلوب نگاشته شده وجهت امضآ یا دستینه به شما تقدیم است. از روی لطف اینه در پایان همین نامه امضآ یا دستینه فرمایید!

سفیر گفت: چی ضآ نمایم.

جنرال قونسل:‌ با آواز بلند: آمضآ صاحب!

سفیر: باز در حالی که دستش را در پشت پکه گوش مبارکش گرفت و جری وجوک گوشش را سوی جنرال قونسل مستولی نمود گفت: چی ضآ کنم!

- صاحب امضآ اممممم ضآآآآآآ!

سفیر: برو بچیم! سر مه امضآ نکو! چشمهای مه نمی بینه آدم هشتاد ودو ساله هستم. اگر قلمه گرفتم، در زیر مکتوبت ایطور یک غار کنم، که دلت از مکتوب ونامه سیاه شوه.

قونسل: صاحب وظیفه مبارک شما امضآ کردن است.

سفیر: بچیم! وظیفه مه معاش گرفتن است. ووظیفه تو امضآ کردن است. برو بیرون که حوصله ندارم. خودت امضآ کو.

وبیچاره جنرال قونسل پرموچ وسر پوچ از دفترسفیر خارج شد.

در همین هنگام سکرتر سفیر به دفتر سفیر داخل شد وگفت: جناب سفیر صاحب! رییس صاحب اجراییه در تیلفون هستند، می خواهند همراه شما صحبت کنند!

سفیر باز در حالی که تری تری سوی سکرتر می دیدگفت؛ او بچه یک ذره بلند تر صحبت کو!

سکرتر باز هم تکرار کرد وگفت: رییس صاحب اجراییه می خواهند همراه تان صحبت کنند.

سفیر رییس بیراهه! رییس بیراهه یش کیست؟

سکرتر: با آواز بسیار بلند! سفیر صاحب! رییس اجراییه دولت می خواهند همراه تان صحبت کنند! در تیلفون هستند.

سفیر! برو بچیم! مه همراه رییس بیراهه صحبت نمی کنم، من به بیراهه چی؟ خودت همراهش صحبت کو! وظیفه مه صحبت کردن نیست. صحبت کردن وظیفه توست!

سکرتر: صاحب!

سفیر! برو برو بچیم ایقه زبانبازی نکو!

سکرتر خارج می شود.

سکرتر پس از نیم ساعت دوباره داخل می شود، اینبار با آواز بلند می گوید: سفیر صاحب اینبار رییس صاحب جمهور در تیلفون هستند، می خواهند همراه شما صحبت کنند.

سفیر: کی است؟

سکرتر: رییس صاحب جمهور، جمهوری اسلامی افغانستان!

سفیر در حالی که بسیار بی تفاوت سوی سکرتر می نگرد، می گوید: رییس زنبور! اینه حالی زنبور ها هم رییس پیدا کرده اند.

برو بچیم. مره کتی هر سگ وسگور رخ نکو. خودت همراه شان گپ بزن، اگر آدمهای بسیار مهم هستند، کتی جنرال قونسل ویا شاشدار فیر (شاژدافیر) کتی شان صحبت کنند. برو بچیم مزاحم مه نشو، که چرت های مره خراب کردی. مه اینجه نامدیم، که کتی هر کس ونا کس گپ بزنم، مه اینجه آمدیم، که برای آخرت خود یک چند روپیه کمایی کنم.

سکرتر: صاحب مگر برای آخرت هم باید پول جمع کنیم؟

سفیر: هان بچیم پای مه لب گور است، نشود که مفلس وگنهکار از این دنیا بروم حالا تا کی رشوت نتی والله اگر روی جنت را ببینی!

سکرتر: گفت عجب! تا حالی این رقمش را نشنیده بودم، این را گفت واز دفتر سفیر بیرون شد.

آنقدر چرت برده بودیش که یادش رفت رییس جمهور جمهوری اسلامی افغانستان در تیلفون منتظر سفیر صاحب است. پایان