تشکیلات طالبان که بعد از فروپاشی قدرت این گروه به‌شدت متشتت گردیده بود به پاکستان پناه برده و دیری نگذشت که پاکستان همکار کاذب و شریک طرف اعتماد ایالات متحده در مبارزه علیه هراس افگنی، که استفاده از ابزار دین بخش انفکاک ناپذیری سیاست آن کشور را در قالب مرزهای خیال‌پردازانه ایدئولوژیک آن در برابر کشورهای منطقه تشکیل می‌دهد، به کمک عناصر شکست خورده طالبان در همکاری با مدارس و نهادهای متعدد مذهبی پاکستانی ترویج دهنده هراس افگنی پرداخته و با تسلیح، تمویل و سربازگیری مجدد جهت تقویت صفوف متلاشی شده گروه طالبان، دور جدیدی از قتل و کشتار مردم افغانستان را به بهانه اشغال این کشور آغاز نهاد.

 طالبان که هفده سال قبل به‌مثابه یک گروه تروریستی تحت تعقیب امریکا قرار داشته و واشنگتن میلیون‌ها دالر به خاطر دستگیری سران این گروه جایزه گذاشته بود، کنون در حضور نیروهای ائتلاف بین‌المللی به‌شدت در حال توسعه‌ای حاکمیت خود در بخش‌های وسیع کشور بوده و گسترش حملات تهاجمی این گروه باعث شده است که واشنگتن گزینه زور را علیه این گروه شبه نظامی کنار گذاشته و بن بست حاکم در اوضاع جنگ را با طرح صلح با این گروه بشکند و بدین گونه از باتلاق جنگ هفده ساله افغانستان که طولانی‌ترین و پرهزینه‌ترین جنگ تاریخ امریکا نام گرفته است خود را نجات دهد.

 رویکرد مذاکره مستقیم واشنگتن با طالبان از دید سیاسی، حقوقی و استراتیژیک به‌وضوح بازتاب دهنده این واقعیت تلخ است که طالبان را نمی‌توان یک جنبش نظامی غیر مشروع و یک گروه نظامی فاقد محتوی سیاسی توصیف نمود بل این گروه دیگر بیک جریان شورشی مؤثر سیاسی‌ و نظامی در عرصه معادله قدرت مبدل شده است و هکذا جریان سه دور مذاکرات مستقیم دکتور خلیل زاد نماینده خاص واشنگتن با نمایندگان طالبان در دوحه بیانگر آنست که این گروه نه روی تقسیم قدرت و مشارکت در یک ساختار وسیع بلکه بیشتر روی خروج نیروهای خارجی به‌مثابه پیش شرط اساسی آن‌ها به هدف ایجاد خلأ قدرت و کسب یک‌جانبه قدرت به شیوه تحولات اواخر دهه هشتاد در افغانستان که روس‌ها تحت پوشش معاهده ژنیو بدون در نظر داشت کرکتر الزام آور این معاهده، دولت متحدش را در کابل تنها گذاشت، تأکید نموده است، لذا پرسش که درین روزها در میان موج از نگرانی‌های عامه نسبت به چشم انداز صلح در کشور اذهان عمومی را به خود معطوف داشته این خواهد بود که چرا گروه متواری، عقب گرا و بنیاد گر طالبان علی الرغم حضور بیش از یک‌صد هزار نیروی تا دندان مسلح ائتلاف غربی و هزینه بیش از یک ترلیون دالر بار دیگر بیک نیروی مطرح نظامی و سیاسی مدعی قدرت مبدل گردید، کی ها در زمینه مسؤول پنداشته می‌شود؟

 مسلم است که نظامیان ایالات متحده و درمجموع نیروهای نظامی ناتو در چهار چوب یک رشته معاهدات دو جانبه با کابل من‌جمله موافقت‌نامه دفاعی و امنیتی در افغانستان حضور سیاسی و نظامی خویش را حفظ نموده است و متعهد بوده است که حکومت افغانستان را در مبارزه علیه هراس افگنی و تجاوزات مسلحانه نیروهای اجیر که بیرون از مرزهای ملی‌مان از مکان‌های مطمئن برخوردار است، همکاری مینماید، اما بخاطر باید داشت که دوام حضور غرب در جنگ کنونی در محور اهداف، مقاصد و منافع ملی شرکای راهبردی افغانستان در منطقه بشدت در حال استحاله ما شکل گرفته است و ازین روست که ایالات متحده در هفده سال حضور نظامی در افغانستان هیچگاهی نخواست تا به برخاستگاه و مراکزی عمده جنگ و دهشت افگنی در خاک پاکستان یعنی جای که جنگ و ویرانی علیه افغانستان صادر میگردد تمرکز نموده و برحامیان جنگ فشارهای لازم وارد نماید لذا طوری که مردم ما شاهد هستند واشنگتن با ادامه جنگ درین کشور و با بی مبالات تعمدی نسبت به ریشه های جنگ و بی ثباتی خود به بن بست استراتژیک مواجه و ناگزیرگردیده است تا اشتباهات راهبردی خویش را با کنار آمدن با گروه جنگی که به ترور و دهشت متهم هستند جبران نماید. لذا با در نظر داشت انکشاف وضع بسود مخالفان مسلح، ساده لوحانه خواهد بود که یک دولت و مردمش بار همه ای این اشتباهات را بعهده دولتهای بگذارند که منافع خود شان در همچو قضایا ارجحیت داشته تا دوام همکاری بدولت که خود یکی از عمده ترین عامل بدبختی کنونی و گسترش دامنه جنگ و موفقیت مخالفان مسلح گردیده است.

 دولتهای حاکم در افغانستان با شرکای قدرت در هفده سال گذشت بیشترینه روی تحکیم و گسترش قدرت در محور منافع فردی و خانوادگی و زراندوزی تمرکز نموده و منصفانه خواهد بود اگر اذعان داشت که درین مدت که فصل درخشان و فرصت تاریخی کم نظیری برای افغانستان دست داد، مردم رنجدیده و فقیرافغانستان به حاشیه قرار گرفت و بخش‌های قابل توجه ای مساعدتهای مالی دولت های کمک کننده افغانستان با استفاده از ابزارهای فریبنده توسط مسوولین رده های مختلف قدرت به تاراج رفت لذا ظهور الیگارشی لجام گسیخته، فقر گسترده و غیرقابل کنترول و شگاف طبقاتی بی سابقه که محصول تاراج هفده ساله بود موجب گردیده است که جنگجویان مسلح از وضع موجود سود جسته و از فقر، عدم انسجام اجتماعی و نا رضایت عمومی در راستای استحکام قدرت و توسعه نفوذش بهره جویند.

 پوشیده نیست که همین اکنون تعدادی معلوم الحال که تا قبل از سال (۲۰۰۱) از حد اقل نورم زندگی برخوردار نبود کنون به صاحبان نا مشروع ثروتهای میلیون دالری مبدل گردیده است، از حاکمیت قانون که مظهر عدالت، توسعه و انکشاف ملی پنداشته می‌شود، خبری نیست از قانون اساسی تا عادی بی با کانه بدون حب و بغض در همه سطوح و عرصه ها نقض میگردد، کانونهای متعدد قدرت در وجود گروهای مختلف سیاسی بر سر تقسیم قدرت در هفده سال گذشته در نبرده بوده و این موجب شده که سراسیمگی و چند دستگی فضای سیاسی کشور را با گسترش بی باوری عامه بسود جنگجویان در کمین نشته به‌وضوح تغیر دهد. هکذا عدم رعایت اصل شایستگی در انتصاب کادرهای رهبری به خصوص درعرصه امنیتی و نهادهای قدرت محلی باعث توسعه بی ثباتی و ایجاد فاصله میان دولت و مردمانی شده است که از فقر و بی امنیتی رنج میبرند.

 فساد همین اکنون در افغانستان بیداد میکند و حکومت قادر نبوده است تا به تعهدات خود که در چندین نشست بین‌المللی به تمویل کننده گان جهانی افغانستان سپرده بود وفاء نماید. لذا مجموع نا توانیهای دولت درعرصه های گوناگون باعث شده است تا اعتبار جهانی افغانستان در نبود یک رهبری قدرتمند و متعهد کاهش یافته و حامیان کابل به اقدامات جدیدی خلاف توقع مردم تا آغاز مذاکرات رو در رو با طالبان متوسل گردد فلهذا این تنها دوستان راهبردی کابل نه بلکه سیاسیون و حاکمان افغان بودند که در نتیجه ضعف ها و ناتوانی در امر رهبری جامعه شان زمینه و رود مجدد مخالفان مسح را در قدرت باعث گردد.