حقیقت، محمد عالم افتخار: باز هم بدی و دروغی و ناشدی خراسان!
(نور احمد خالدی حتی روی ابومسلم خراسانی را ندید!)
(نور احمد خالدی حتی روی ابومسلم خراسانی را ندید!)

(نور احمد خالدی حتی روی ابومسلم خراسانی را ندید!)

 

«شعار تشکیل خراسان ساده لوحانه است»

 محترم دکتور نور احمد خالدی یکی از تحلیل گران صاحب قلم و اندیشه مرتبط به قضایا و مسایل مبتلا به افغانستان بوده و حایز اثار فراوانی خاصتاً در انترنیت میباشند. گفته میشود ایشان متولد سال 1329 هجری شمسی در ولسوالی غوریان هرات بوده و پس از انجام تحصیلات مقدماتی در هرات و کابل؛ تحصیلات عالی خویش را در بخش اقتصاد و احصائیه در کابل و مومبای به پیش برده اند و مراتب عالیتر را در استرلیا به درجه پی ایچ دی اکمال نموده اند. گفتنی است که از سال 1985 میلادی با فامیل در آسترلیا به سر می برند.

 مقالات و آثار دکتور خالدی؛ منحیث یک تیپ ویژه نظریاتی مورد توجه و علاقه و دقت اینجانب بوده و شاید هم به دلیل فارسی نویسی شان راحت مورد مطالعه ام قرار میگیرد و با وصف عدم موافقت کم و بیش؛ بی کم و کاست مورد احترامم میباشد.

 البته احترام مانع نشده و نمیشود که در مواردی از پرداختن انتقادی به آنها هرو و مرو خویشتن داری و خود سانسوری نمایم. چنانکه سال پار در مورد یک مقاله شان که با کلیشه عجیبی در ویبسایت «نعیمی» انتشار یافته بود؛ واکنش نشان داده و در موازات افادات متصوره از خود مقاله؛ عرایض مستند و مدلل متقابل خدمت ایشان و ارادتمندان شان و سایر عزیزان تقدیم داشتم.

 تا آنکه ایشان طی ایمیلی؛ ضمن قبول اندیشه مقاله؛ طرز استفاده آنرا توسط افراد دارای عزایم افراطی؛ خود سرانه خوانده و داشتن هرنوع ارتباط فکری با برتری طلبان را رد کردند. عزیزان اگر مایل باشند؛ خالی از لطف نخواهد بود تا واکنش جناب خالدی به نقد و نظر بنده و خود این نقد و نظر را که همراه با آن باز نشر گردیده مروری بفرمایند؛ منجمله درین لینک کوتاه:

 محمد عالم افتخار : دکتور خالدی به افکار برتری طلبی «هیچ ارتباط» ندارند

 اما اینجا مطمح نظر؛ فرمایشات دیگر و تازه جناب دکتور خالدی با عنوان «شعار تشکیل خراسان ساده لوحانه است» میباشد. متن مکمل این نوشتار در پایان تقدیم تان میگردد.

 ولی پیشتر از آن خوب است به علل و انگیزه های اینکه چرا درین مقطع زمانی در افغانستان؛ شعار خراسان بالا شده مکث نماییم.

 البته توقع از مبصر و اندیشه گری چون دکتور خالدی این بود که در پهلوی ساده لوحانه و غیر عملی و چنین و چنان بودن شعار خراسان و مسایل موازی آن؛ اوضاع و احوال مشخص جاری را مقداری عالمانه و جامعه شناسانه و روانشناسانه بررسی و تجزیه و تحلیل نموده و جوانبی را که در موضوع دخالت و مسئولیت دارند؛ عادلانه به محاکمه میگرفتند.

 تقریباً همه مردم افغانستان و ناظران جهانی میدانند که مسئاله تنها «ساده لوحی» و هوس و جنون چند مرکز گریز و سکتاریست و چه و چه نیست. در افغانستان حساسیت و تحریک و تفرقه و زور گویی قوم پرستانه و شوونیستی عمداً و قویاً به راه انداخته شده و لذا چیز های نظیر شعار خراسان؛ عکس العمل است نه عمل بالذات و بی علت و بی انگیزش!

 اتفاقا دکتور خالدی قسماً به طریق دیگری با این مهم به تماس آمده اند. توجه بفرمائید:

 مصاحبه با دوکتور نوراحمد خالدی در مورد معضله تذکره های الکترونیکی ...

 درین ویدیو کلیپ پرسنده سوال جالب و پرمعنی و پرپیامی میکند:

 میفرماید تمامی مردم و ملت افغانستان با توزیع تذکره های الکترونیکی موافق و به آن مشتاق اند؛ ولی با اینهم توسط چند کس و ناکس (لابد آدم فضایی ها!) بحران بزرگی به وجود آمده نظر شما برای حل این بحران چیست؟

 دکتور خالدی در مورد این طرز پرسش همراه با جواب و پیشداوری و تحکم؛ اصلاً مکثی نمیکند و لذا با طرز تلقی همنوایی بروز میدهد؛ و وانمود میدارد حالا که ناشکری و لجاجت و جهالت است؛ بهتر است که برای 20 سال دیگر پروژه تذکره قفل شود.

 و جالب تر آن است که در ادامه میفرماید: یک عده مردم هنگام بحث روی کلمه «افغان» با عقده های شخصی برخورد نموده پشتون ستیزی کردند و موضوع را سیاسی ساختند.

 و هنوز جالبترین هم اینکه برعکس میگوید: هر اطلاع و معلومات که در تذکره درج میشود باید ارزش احصائیوی یا اداری داشته باشد؛ وقتی شما در همه 30 میلیون تذکره؛ نوشته میکنید: ملیت ـ افغان؛ ارزش خود را از دست میدهد!

  متباقی فرمایشات اینهاست:

 تذکره اعم از عادی و الکترونیکی چیز مهم و ضروری نیست؛ بسیاری کشور های دنیا به شمول همسایه هایی از افغانستان اصلاً تذکره ندارند و در آسترلیا که مردم حتی شناخت کارت ساده سرکاری را هم نگرفتند تا اسرار شان در اختیار حکومت قرار نگیرد!

 لطفاً لطفاً لطفاً بشنوید و قضاوت کنید!

 نقل قول شگرفی از ویکتور هوگو در کنار معرفی نامه جناب دکتور خالدی؛ نشر شده که شاید ربطی به این گفتگو برساند و آن اینکه:

 چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند!

 به هرحال در فولکلور خودمان هم؛ چشم عاشق کور است و عقل عاشق تعطیل!

  گفت؛ لیلی را خلیفه کاین تویی کز تو شد مجـنــون پریشان و غوی

 از دیگر خوبان تو افزون نیستی گفت: خاموش! چون تو مجنون نیستی

   * * *

 باری! بیاییم بر سر اینکه «شعار تشکیل خراسان ساده لوحانه است!»

 اینکه جناب دکتور خالدی قاضی و احکم الحاکمین نمیشود ـ ولو ظاهراًـ؛ و نمیگوید که «شعار تشکیل خراسان مجرمانه و باغیانه وغیره است!» و سزاوار سرکوبی و بمبارد و دار و گیوتین ...؛ خود مظهر بزرگواری و دور اندیشی است و یکی از مواردی که به وضوع ایشان را از اسماعیل یون و میرمن یون و جنرال طاقت و همقماش های هستریک ترشان جدا میکند و به عنصر غنیمتی که بالاخره میتوان به دیالوگ و کمپرامایز با ایشان امیدی بست؛ مبدل میگرداند؛ همین میباشد!

 اما ببینید در بخش های تفصیلی تر چقدر این بزرگواری و دور اندیشی و درست اندیشی و همه جانبه اندیشی و عادلانه اندیشی دوام می یابد:

(نقشه همراه با تخم مرغ را جناب خالدی گذشته اند و نقشه دیگر یکی از حد وسط های خراسان است که به تخمک و بیضه ماننده نیست)

 خراسان در کجاست؟ شمال هندوکش تا هشتاد سال قبل "ترکستان افغانی" نام داشت که در نقشه ها به همین نام موجود است. امروز هم اکثریت نفوس شمال هندوکش را ترکتبارها میسازند. هزاره جات را که هزاره ها هزارستان نام مانده اند! آیا این خراسان را در بدخشان- تخار و بغلان میسازند؟ یا در پروان و پنجشیر؟ چون در میان مناطق تاجک نشین شمال و جنوب، کوههای صعب العبور هندوکش واقع شده که پروان و پنجشیر را برای ابد شٰف مناطق پشتون نشین جنوب شرق کشور کرده است. خراسان افغانی و یا بهتر بگویم خراسان شرقی صرف ولایات بادغیس، هرات و قسمتی از غور را احتوا میکند بقیه مناطق خراسان در ترکمنستان و ایران واقع شده اند. آیا کسی فکر کرده که ایران و ترکمنستان ایجاد کشور مستقل خراسان را در کنار سرحدات ولایات خراسان خود اجازه میدهند؟ بهتر است نظری به مشکل ایجاد کشور کردستان کنیم که نه ایران، نه ترکیه، نه عراق و نه سوریه با آن موافق اند! حالا کسی بگوید کشور خراسان را در کجا میسازند؟
بیائید به تاریخ مراجعه کنیم. اعراب بعد از شکست دادن دولت ساسانی فارس، یا بگفتهٔ خودشان عراق عجم، مرو را مرکز حکومت متصرفات شرقی خود قرار دادند. مرو که امروز در کشور ترکمنستان واقع شده در آنزمان از توابع خراسان بود که در پهلوی نیشاپور و هرات یکی از شهرهای بزرگ آن منطقه را تشکیل میداد. متصرفات شرقی اعراب مسلمان از لحاظ اداری شامل ولایات خراسان، ماوراالنهر، هند، سند، نیمروز، کابل و زابلستان میگردید. در عهد هارون الرشید اسم ولایات خلافت عباسی و حکام آنها (پسران هارون الرشید) چنین بود (صفحه ۱۶۴ کتاب زین الاخبار گردیزی که در زمان سلطان مسعود غزنوی نوشته شده است):
. عراق، یمن و حجاز و برخی از شام – محمد الامین؛
. خراسان و ماوراالنهر و هند و سند، و نیمروز و کابل و زابلستان – عبداله ماُمون؛ و
. برخی شام، مغرب، آذربایجان، روم، و زنج و حبش- موُتمن.
طوریکه میبینیم خراسان، در کنارماوراالنهر، هند، سند، نیمروز، کابل و زابلستان، از لحاظ اداری یکی از ولایای متعدد متصرفات شرقی اعراب مسلمان را تشکیل میداد. هر کسی کتابهای بابرنامه ۱۵۳۰ م، سفرنامه جورج فورستر ۱۷۷۲ م، گزارش سلطنت کابل الفونستون ۱۸۰۹ م را خوانده باشد حدود خراسان را به قرار فوق که در نقشه ضمیمه نشان داده شده تایید مینماید.
متأسفانه تبلیغات زهر آگین و نادرست پشتون ستیزانه و ضد افغانستان آنچنان در میان حلقات جمعیت، شورای نظار و حامیان آنها اوج گرفته که جوانان کم اطلاع تاجیک شاید تصور کنند که پشتونها برضد یک دولت و کشور مستقل خراسان بغاوت کرده آنرا ساقط کرده و به عوض آن کشور افغانستان را تآسیس کردند! در حالیکه واقعیت چیز دیگری است. در زمان قیام میرویس خان هوتکی (۱۷۰۹ م) افغانستان فعلی در شرق تا کابل و بلخ توسط بابری ها از دهلی اداره می شد و متباقی توسط صفوی های فارس از اصفهان اداره می گردید. سرزمین ما توسط کسانی اداره می شد که از این مرز و بوم نبودند. خراسان، کابلستان، زابلستان، تخارستان، سیستان، افغانستان، غرجستان، غور نام های مناطق مختلف این کشور بودند. تیموریان هرات در حدود سه قرن قبل از میرویس و احمدشاه بابا تنها کسانی بودند که از این سرزمین برخواسته و در این سرزمین حکومت کردند اما آنها هم از سمرقند از دربار امرای تیموری دستور می گرفتند.
دولت صفوی در تشکیلات اداری خود حتی یک ولایت یا بیلگربیگی بنام خراسان نداشت. در سرزمینهای ما بیلگربیگی قندهار و بیلگر بیگی هرات بودند.
در تأریخ هیچوقت کشور مستقلی به نام خراسان که بیش از سی فیصد سرزمین فعلی کشور را احتوا کند وجود نداشته است. هرگز پادشاه مستقلی بنام شاه خراسان در تأریخ نبوده است.

 (بوده است جناب دکتور و بسیار هم بوده است به شمول احمدشاه بابا و تیمورشاه تا شاه شجاع و بعد تر هم!)

 الپتگین وقتی دولت غزنویان را در غزنی بنیاد نهاد از خراسان فرار کرده بود. در خراسان کسان دیگری حکومت می کردند. قسمیکه در بالا گفته شد خراسان شامل هرات، بادغیس، نیشاپور، مشهد و مرو است. بلخ از توابع تخارستان بود. از فراه تا پشاور شامل سیستان، زابلستان، و کابلستان بود. بنابر آن در تاریخ هرگز یک واحد اداری/سیاسی خراسان بزرگ وجود نداشته است. تعدادی از روی نادانی از تاریخ بروی دروازه درهء پنجشیر اسم خراسان را نوشته بودند در حالیکه پنجشیر هرگز در خراسان نبود بلکه از توابع کابلستان محسوب میگردید و علاوه بر آن در زمانی که صفویها بالای قندهار و هرات حاکمیت داشتند، پنجشیر، پروان و کابل جزء قلمرو امپراطوری مغولی (بابری) هند بود

 (شاید سخنان جناب دکتور در برهه ای درست باشد؛ نظر به موقعیت ستراتیژیک و عوامل دیگر که هنوز هست؛ خراسان در برهه هایی تا حد فرمایش جناب عالی میتواند خورد باشد؛ ولی در برهه هایی بزرگ و بسیار بزرگ میگردید که تفصیل آن کتب قطور می طلبد. خراسان در محیط خاستگاه یکی از هفت تمدن بزرگ قدیم عالم واقع بود و درین تمدن نقش آفرینی سترگ داشت!)
بنابر آن به استثنای حاکم نشین های محلی در مناطقیکه در نقشه نشان داده شده هرگز حکومت ملی بنام خراسان موجود نبوده تا اعاده گردد. (حکومت ها ـ البته به نهج قدیم ـ در بیشتر از هزار سال با قوت و ضعف؛ بسی بسی در خراسان آمدند و رفتند و تقریباً هیچگاه خراسان فاقد حکومت و قدرت سیاسی نبود؛ حتی در اوایل اسلام یعنی زمان حضرت عمر اقتدار و جبروت خراسان طوری بود که دستگاه خلافت امپراتوری گونه اسلامی را به لرزه می افگند. این مهم در سند ثقه نامه عمر خطاب به فرمانده بزرگش ابوموسی اشعری بازتاب جاودانه یافته است:

 «...نوشته بودى که این نامه را از سر حدّ بیابان خراسان مى‌نویسم، مگر اندیشه رفتن به جانب خراسان مى‌دارى؟ مى‌باید که بدان جانب نروى و در رفتن به جانب خراسان توقّف کنى که ما را به ولایت خراسان هیچ حاجت نیست. چون این نوشته به تو رسد، باید که به هر شهرى که به عون الله سبحانه بر دست تو فتح شده است نایبى نیکو سیرت، محمود الخصال، پسندیده افعال، امین و معتمد نصب کنى و به جانب بصره باز گردى و در آن‌جا مقیم باشى و دست از خراسان بدارى که ما را با خراسان و خراسان را با ما هیچ کارى نیست. کاشکى میان ما و خراسان کوه‌ها بودى از آهن و دریاها بودى از آتش و هزار سدّى بودى در میان چون سدّ سکندر».

  (از نامه عمر خلیفه دوم اسلام به ابوموسی اشعری که در سال 21 هجری اجازه برای فتح خراسان خواسته بود.)

 شاید قیام خراسانیان علیه امپراتوری امویان به رهبری و فرماندهی اعجوبه تاریخ نظامی جهان ابومسلم خراسانی؛ سرنگون کردن این امپراتوری ظالم و فاسد و در عوض آن برپا داشتن خلافت نوین عباسی معنای تاریخی این فرمایشات و نگرانی های حضرت عمر فاروق باشد!

 چه حکمت است که حتی این حماسه جلیل نتوانسته است؛ بر یکسویه نگری عاشقانه جناب دکتور خالدی اثر بگذارد و ایشان در تحقیر و تذلیل خراسان و خراسانیان؛ حتی نیم نگاهی به روی خورشید آسای قهرمان بی بدیل آین اب و خاک ابومسلم خراسانی نیافگنده اند؟

 با تمام اینها این آیت منزل از کجا شده که هرکشور و دولت ـ ملت تازه باید هرو مرو؛ دارای سابقه «دولت ملی!» باشد که به گونه «اعاده» ساخته شود یا تشکیل گردد!

 مگر در همین بغلک گرم و نرم شما؛ این پاکستان 70 و اندی ساله با «اعاده» کدام «دولت ملی» سابق یا اسبق ایجاد شد و پا گرفت و مقتدر و مسلح و هستوی و انتحاری گشت تا «افغانستان مانا پشتونستان» پنجهزار ساله را به این روز سیاه و تباه بنشاند؟!

 برای کسانی که درین ماه مبارک بیحالی و بی حوصله گی؛ همت کنند؛ متنی نه زیاد تحقیقی و اکادمیک را که شوینده و به آفتاب اندازنده فرمایشات جناب دکتور نور احمد خالدی خواهد نیز تقدیم میدارم.

 چه باید کرد؟ مردمان بایستی جوانب موضوعات هرچه وسیعتر و ژرفتر باید بدانند!

  * * *

  آریانا چطور خراسان و افغانستان شد

 Filed under: میهنی، معلوماتی، تاریخی، سیاسی اجتماعی

 دسامبر 15, 2010

 چگونه کشورما افغانستان نام گرفت؟

 دراین مقاله به چگونگی نام تاریخی افغانستان که ازآریانا به خراسان وسپس به افغانستان تغیریافت پرداخته می شود. نخست ازآریانا سخن بمیان می آید. ازمناطق وسرزمین های که شامل قلمرو کشورآریانا می شد. سپس تغیرنام آریانا به خراسان وقلمروخراسان زمین باتذکری ازخانواده های حکومتگروحاکمان خراسان تبیین وبررسی می شود. درپایان ازافغانستان سخن میرود. چه زمانی کشورما افغانستان نامیده شد واین نام چگونه وازکجا بمیان آمد؟

 آریانا:

 نام افغانستان هرچند درفاصلۀ بیشترازدوقرن اخیر به این کشورداده شد، اما پیشینۀ تاریخی این سرزمین وساکنانش به هزاران سال قبل بر میگردد. درآن گذشته ها کشورکنونی افغانستان بخشی عمده ای ازسرزمین بزرگی بود که آنرا «آریانا» یا «ایریانا» ویا «آریا وایریا» می خواندند. این نام ازهزار سال قبل ازمیلاد تا قرن پنجم میلادی به افغانستان امروزوبخش های از ایران کنونی، مناطقی درآسیای میانه وبخش هایی درشمال وغرب پاکستان اطلاق میگردید. محقق ومؤرخ قدیمی یونان اراتوس تینس (Eratosthenes) درنیمه ی قرن سوم پیش ازمیلاد، آریانا را نام قدیم و گذشتۀ دور افغانستان می خواند. (1)

 دکتورمحمد حسن یمین پروفیسور ومحقق علم تاریخ افغانستان، درمورد حدود و وسعت قلمرو سرزمین آریانا می نویسد: «استرابو جغرافیا نگار ومؤرخ یونانی براساس گفتارارا توتینس حدود وثغورآریانا وبه همین گونه» بطلیموس وبیلو» ولایات آریانا را درهفت ولایت این چنین مشخص ساخته اند:

 1 ـ مارجیانا (حوزۀ مرغاب(

 2 ـ بکتریانا (بلخ وبدخشان(

 3 ـ هریوا (حوزۀ هرات)

 4 ـ پاروپامیزاس (حوزۀ کابل وهزاره جات)

 5 ـ درانجیانا (حوزۀ سیستان)

 6 ـ اراکوزیا (حوزۀ ارغنداب)

 7 ـ گدروزیا (حوزۀ بلوچستان)» (2)

 سرزمین آریانا به عنوان یکی ازکانونهای هفتگانۀ تمدن کهن جامعۀ بشری محسوب می شود. آریانا در زمرۀ سرزمین های چون: بین النهرین، مصر، سواحل شرق مدیترانه، چین، نیم قارۀ هند، شبه جزیرۀ یونان، ایتالیا وروم قدیم است. ساکنان این سرزمینها هزاران سال قبل دربخش های مختلف علوم ریاضی، نجوم، طب، حکمت، تجارت، کشتی رانی، نقاشی، ایجاد الفباء، زراعت، صنایع دستی، هندسه وغیره دارای تمدن درخشانی بودند ودرواقع پایه های تمدن امروزین جامعۀ انسانی را درسیارۀ زمین گذاشتند. آریانا درمیان حوزه های تمدنی مذکور از دو تا سه هزارسال قبل ازمیلاد مسیح دارای زراعت وآبیاری وشهر های آباد وپرجمعیت بود. ونقطۀ اتصال میان تمدنهای بزرگ یونان، چین، هند وبین النهرین محسوب می شد. آیین زرتشت یا زردهشت درصدها سال قبل ازمیلاد مسیح توسط مبلغ وبنیانگذارآن به همین نام از بلخ کنونی افغانستان که «بکتریا» یا «بکتریانا» نام داشت، ظهورکرد. بلخ یا «باکتریا» مرکز وپایتخت مملکت آریانا بود. به نوشته یک مؤرخ ومحقق کشورافغانستان به نقل از کتاب «سحرگاه آیین زرتشت» تألیف آر. سی. زاهنر چاپ نیویارک: «… از روایت پارسیان هند که ازباز ماندگان زردهشتیان پیش از اسلام هستند وسنن ملی شانرا به دقت حفظ کرده اند چنین بر می آید که وی درسدۀ ششم پیش از میلاد مسیح درسرزمین باختر واقع درشمال افغانستان کنونی دربین قبایلی ظهور کرده بود که خودرا آرین می نامیدند. (3) کتاب مقدس آیین زرتشت «اویستا» نام داشت که درآن عقاید وتعالم مربوط به آیین زرتشتی وموضوعات دیگری بیان گردیده بود. نوشته هایی بروی سنگ که ازدوران امپراطوری هخامنشیان دربیشترازشش قرن قبل از میلاد مسیح منسوب به کتاب اویستا بدست آمده است نشان میدهد که بیشترین ولایات ومناطق سرزمین آریانا درکشور کنونی افغانستان موقعیت داشت. از 12 ولایت آریانا درآن کتیبه های سنگی بدینگونه نام برده می شود:

 1 ـ هرکانیا (گرگان)

 2 ـ پارتیا (درۀ خراسان)

 3 ـ زرانکا (زرنج)

 4 ـ ایریا (هرات)

 5 ـ خوارزمیا (خوارزم)

 6 ـ بکتریانا (بخدی، بلخ)

 7 ـ سغدیانا (سغد)

 8 ـ گندارا (حوزه کابل وسند)

 9 ـ ستا گیدیا (هزاره جات ومناطق مرکزی افغانستان)

 10 ـ اراکوزیا (حوزۀ ارغنداب)

 11 ـ ماکا (مکران وبلوچستان(

 12 ـ ساکا (خاک های سکایی سیستان) (4)

 

 نقشه های متفاوتی از اریانا در دسترس است که همه را اینجا می گذاریم.

  ظهور زرتشت وآیین زرتشتی که برخی زرتشتیان اورا درجملۀ پیغمبران الهی محسوب میدارند حاکی از تکامل وپیشرفت انسانی و وجود تمدن دردیار وسرزمین کهن آریانا بود. عده ای معتقد اند که آیین زرتشت برخلاف تصور وباوری ناشی ازعدم آگاهی تعالیم اصلی این آیین ویا دراثر تحریفی که به آن واردشده است نه برمبنای آتش پرستی بلکه برمبنای یکتا پرستی قرار دارد. خداوند یکتا درآیین زرتشتی» اهورا مزدا» (هستی بخش بزرگ ودانا) خوانده میشود وتعالم این آیین برمبنای دستوراخلاقی: «اندیشه ی نیک»، «گفتار نیک»، و «کردارنیک» استوار است. (5)

 در دورۀ ظهور زرتشت، آریانا دارای حکومت واداره بود. واین دلیل دیگری برموجودیت تمدن کهن بشری در آریانای گذشته محسوب می شود. زرتشت رهبر ومبلغ آیین خود توانست زمامدار یا پادشاه ولایت باکتریانا یا بلخ مرکزآریانا را که «گشتاسب» نام داشت به آیین زردشتی معتقد بسازد. پس ازآن آیین زردشتی از بلخ به سایر ولایات وقلمرو سرزمین آریانا وحتی خارج ازآن بسوی شمال غرب وغرب گسترش یافت. برغم آنکه پایتخت مملکت آریانا در باکتریا یا بلخ وسراسرقلمروآریانا بعد از ظهور زرتشت مورد هجوم ویورش قبایل» مادها» و» پارتها» یا» پارسها» ازشمال غرب وغرب وسپس قبایل بدوی وبیابانگرد صحرای مغولستان ودشت های آسیای مرکزی قرارگرفت، اما آیین زرتشت درقلمرو آریانامهاجمان را مجذوب خود ساخت. بگونه ای که درمطالعه وبررسی تاریخ آریانا دیده می شود که مهاجمان ویورشگران از بیرون قلمرو آریانا با ایجاد دولت ها وامپراطوری های مقتدردراین قلمرو بیشتربه آیین وفرهنگ ساکنان آریانا گرویدند وبا وجود یک دوره ستیزه گری و ویرانی درترویج وگسترش فرهنگ آرین زمین ازآیین ودین تا زبان آن تلاش کردند.

 درحالیکه قسمت اعظم حدود قلمرو آریانا را آنگونه که تذکر رفت کشور کنونی افغانستان تشکیل میداد اما بعداً درقرن بیست میلادی محمد رضاشاه مؤسس خاندان پهلوی درایران همان نام آریانا یا ایریانا را با اندک تغیر لفظی به نام ایران به سرزمینی گذاشت که از کشورپارس یا فارس قدیم وبخشی از قلمروآریانای کهن تشکیل یافته بود. پروفیسور محمد حسین یمین محقق ونویسندۀ افغان به نقل از «هانری ماسه» محقق غربی درمورد تاریخ وتمدن ایران این مطلب را مورد تأیید قرار میدهد: «نام ایران برای کشورایران امروزی نامی است بسیار تازه که از مدت تقریباً ششش دهه بدین سو برفارس کهن اطلاق شده است. آنهم بنا برملحوظات ویژه وبا تحلیل اینکه همه موارث تاریخی، مدنی وفرهنگی مملوازافتخارات دیرینۀ آریانا دراین واژه خلاصه شده است؛ یعنی این نام به صورت آگاهانه بر فارس (پارس وبه شکل لاتین آن پرشیا) اطلاق گردیده است. چنانکه رضا شاه مؤسس سلسله پهلوی که به گذشتۀ پر افتخار ایران کهن (به قول خودش) توجه بسیارداشت کمی پس از رسیدن به سلطنت تصمیم گرفت کشوراوکه تا آن زمان معروف به فارس بود ایران خوانده شود.» (6)

 همچنان این محقق ونویسندۀ افغانستان در بخشی دیگر ازتحقیقات خود مینگارد: «سرپرسی سایکس دراین باره مینویسد: «اهل کشوریکه به زبان انگلیسی پرشیا (Persia) نامیده میشود آن کشور را ایران وخودشان را ایرانی میخوانند واین لفظ همان است که دراویستا» ایریا» ضبط شده ومعنای آن خاک آریان است، بنا برآن این لفظ ایران هرگاه به اصطلاح سیاسی امروزه استعمال شود محدود به کشور و دولت جدیدی است که انگلیسها آنرا پرشیا (Persia) میخوانند.» (سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه تقی گیلانی، تهران 1323، ص 5)» دیا کونوف» با استناد به آثار استرابو وتأکیدقول وی میگوید: «به کاربستن صفت ایرانی ممکن است چنین تعبیر شود که صحبت برسرزبان، دولت وکشورایران است، چنانکه برهمه معلوم است اصطلاح (ایران) به صورت باستانیش یعنی» آریا» درآغاز شامل فارس نبوده است.»(دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، چاپ تهران، سال 1345، ص 581)

 و درمورد جدیداً تسمیۀ فارس به ایران درکتاب ارانسکی (زبانهای ایرانی) آمده است: » کلمۀ ایران به عنوان کشور جدید خاورمیانه فقط درپایان قرن نوزدهم به چشم میخورد وتنها درسال 1935 بود که دولت ایران (فارس) این کلمه را رسماً به نام قدیمی Persia بع عنوان نام رسمی کشورخود پذیرفت به همین جهت خلط کلمه Iran درمعنی جدید رسمی با همین کلمه درمعنی تاریخی آن که غالباً به چشم میخورد اشتباه فاحشی است. » (یوسف اراسکی، زبانهای ایرانی، ترجمه علی اشرف صادقی، تهران، نشر سخن، 1378، ص 34) » (7)

 بعد از نامگداری ایران توسط محمد رضا شاه به سرزمین فارس وبخشی از آریانا درکشور ایران این ذهنیت واعتقاد ایجاد شدکه تمام نشانه ها وافتخارات گذشتۀ سرزمین آریانا متعلق به ایران امروز است. حتی برمبنای چنین ذهنیت وباورنادرست، آن عده از دانشمندان، مبارزان، سیاستمداران، عرفاء وشعرای که درقلمرو افغانستان کنونی زاده شده اند ازسوی ایرانیها متعلق به خودشان قلمدادشده وایرانی خوانده می شوند. آنگونه که مولانا جلال الدین بلخی، حکیم ابوعلی سینای غزنوی، امام فخر رازی، ابومسلم خراسانی و…؛ که همه درمناطقی از افغانستان کنونی تولد شده اند شاعران وحکیمان ایرانی نه به معنی تعلق آنها به آریانای کهن بلکه به ایران کنونی گفته می شود.

 هرچند دولت افغانستان درنام گزاری مذکور اعتراضی به دولت ایران نکرد، اما براساس تذکر عبدالحی حبیبی مؤرخ ومحقق مشهور افغان در مجلس بزرگداشت فردوسی دردانشگاه کابل گفته می شود که: «این تصمیم از طرف دانشمندان افغانی بنا بر ملاحظات تاریخی مورد اعتراض قرار گرفت ومرحوم غبارواعظمی وبعضی دیگربه نماینده گی ازقشرروشنفکربه وزارت خارجۀ افغانستان رسماً احتجاجیۀ خودرا سپردند اما از طرف دولت وقت به آن اعتنایی نشد.» (8)

 البته دلیل بی اعتنایی وسکوت دولت افغانستان به عدم ملی بودن دولت وماهیت قبیله ای وقومی آن برمیگشت که تضعیف رابطۀ کشوروبخش اعظم ساکنانش را به گذشته درجهت اهداف ومنافع قومگرایانۀ خود ارزیابی میکرد.

 دریک دورۀ طولانی یک ونیم هزار ساله که افغانستان امروز بخشی ازآریانای کهن بود وبه سرزمین وکشورآریانا یا د می شد خانواده های متعددی چه به عنوان مهاجم وچه عنوان زمام داران برخواسته از داخل درآریانا حکومت کردند. دراین جا تنها به تذکر خانواده های شاهان وحاکمان آریانا وزمان حاکمیت شان می پردازیم:

 1 ـ هخامنشیان از 545 تا 333 قبل از میلاد مسیح

 2 ـ یونانیان از 333 تا 250 قبل از میلاد

 3 ـ یونانو باختری از 250 قبل از میلاد تا ده های اول میلادی

 4 ـ کوشانی ها از سال 40 تا 220 میلادی

 5 ـ از کوشانی تا یفتلی از 220 میلادی تا 425 میلادی

 6 ـ یفتلی ها از 425 تا 566 میلادی

 قابل یاد آوری است که قلمرو ومحدودۀ حاکمیت وزمام داری شاهان و زمام داران خانواده های مذکور درسرزمین آریانا دردوره ها وسالهای حاکمیت شان متفاوت بود. گاهی این قلمرو دراثرقدرتمندی شاهان وزمامدارانی که به هجوم ویورش دست میزدند وسیعتر میگردید. گاهی نفاق درونی اعضای خانواده ها وسران قبایل وعشایراقوام به تضعیف وتحلیل آنها می انجامید وحکومت های مستقل ایجاد می شد وبا این ضعف وناتوانی، خانواده های حاکم وحاکمیت های شان بسوی انقراض میرفتند وسقوط میکردند.

 خراسان:

 بعد از نفوذ وگسترش اسلام از شبه جزیرۀ عربستان بسوی مشرق، سرزمینی که تا آن دوران آریانا خوانده می شد نامش را به » خراسان» به معنی مشرق وطلوع گاه آفتاب داد. هرچند واژۀ خراسان قبل از نفوذ اسلام واستیلای اعراب مسلمان نیز به کشور امروز افغانستان اطلاق می شد. آنگونه که عبدالحی حبیبی از کشف مسکوکات شاهان هفتلی سخن میزند که لقب آنها خراسان خوتای یا خراسان خدای بعنی شاه خراسان نوشته شده است. (9)

 اما سرزمین آریانا بعد از نفوذ اسلام واستیلای عرب بگونه رسمی خراسان نام گرفت وبه همین نام مشهور گردید. پس ازآن نام خراسان وخراسانیان در آثار ونوشته های نویسندگان وشاعران خراسانی، مؤرخین ومحققین عرب وغیر عرب به کثرت انعکاس یافت. درنوشته ها وآثار این محققین ونویسندگان با وجودیکه ازحدود ومناطق کشورخراسان با تفاوت واختلاف سخن بمیان می آید، افغانستان امروز بخش بزرگ ومحوری خراسان محسوب میشود.

 مؤلف کتاب مشهور «مسالک وممالک»، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد اصطخری درحالیکه مناطق نیشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور وبامیان به شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشیر را جز خاک خراسان میداند، سند وماوراءالنهر را از آن مستثنی میدارد. (11) مؤرخ وجغرافیه دان عرب احمد بن یحیی بن جابر بغدادی که معروف به بلاذری است درتألیف مشهور خود» فتوح البلدان» درسال 255 هجری ولایات: نیشاپور (مناطق شرقی ایران امروز)، هرات، مرو، جوزجان، بادغیس، سمنگان، بدخشان، بلخ، بامیان، ماوراء النهر وخوارزم را از مناطقی مربوط به خراسان میداند. (10)

 خراسان بعد ازسقوط امپراطوری ساسانی فارس بدست کشورگشایان مسلمان عرب به تدریج طی نبرد های سخت وطولانی تحت سیطرۀ حاکمان اعراب قرار گرفت. نفوذ اعراب به خراسان بعد از سال 642 مسیحی آغاز شد ونخستین بار در دوران خلافت اموی ها درسال 661 مسیحی شخصی بنام قیس به عنوان اولین حاکم اموی وارد ولایت نیشاپور در سرزمین خراسان گردید. از آن پس لشکر کشی های متعددی بسوی سایر ولایات خراسان توسط زمام داران اموی صورت گرفت. لشکر کشی وجنگ اعراب بصورت پیوسته تا کمتراز دو قرن در ولایات ومناطق مختلف خراسان ادامه یافت. چون از یکطرف دراثر مقاومت وانقیاد ناپذیری مردم خراسان ازدین اسلام وحاکمیت اعراب مسلمان، پیشرفت آنها درتسخیر خراسان زمین به کندی صورت میگرفت واز سوی دیگر مخالفت وشورش دربرابرحاکمان جدید از سوی مردم به وقفه ها از سرگرفته می شد. اعراب تلاش کردند تا با جابجایی واسکان هزاران نفرازلشکریان را با خانواده هایشان درمناطق مختلف خراسان از مخالفت وقیام مردم جلوگیری کنند وزمینه را برای باور وپذیرش مردم به دین اسلام مساعد تربدارند. این راهکار درجلب وجذب مردم خراسان بدین جدید (اسلام) مؤثر وثمر بخش بود. هرچند جنگ ها ومقاومت هایی پراگنده ادامه میافت وشاهان یا زمام داران کابلستان بیشتراز هرمنطقه و ولایت خراسان زمین به جنگ علیه لشکریان اعراب پرداختند اما درجریان کمترازدو قرن، اسلام به سراسر خراسان نفوذ کرد. مردم بدین جدید درآمدند ویکنوع اختلاط وامتزاج فرهنگی میان آنها و فاتحان غالب بوجود آمد. به نحوی که دراین مدت وبعداً خراسانیان همراه با مردم فارس قدیم یا بخشی از ایران امروز حتی بیشتر از اعراب درتمدن اسلامی وپیشرفت علوم ومعارف اسلامی نقش ایفا کردند. آنگونه که میرغلام محمد غبارمؤرخ افغانی به نقل ازامین احمد نویسنده ومحقق مصری می نویسد:

 «خراسان دردورۀ اسلام ازطرف عرب به جنگ وصلح فتح شده وباردیگر استعداد وقابلیت طبیعی ودرایت خراسانی در امورسیاست وعلوم وفنون ظاهر شد، وخراسان نسبت به سایر ممالک اسلامی، بیشتر علما وامرای نامدار پرورش داد.» (12)

 برغم آنکه دین اسلام درخراسان زمین هرچند با سختی ومخالفت مردم پذیرفته شد ودولت اموی عرب، خراسان را درسیطره وحاکمیت خود درآورد اما حرکت وقیام استقلال طلبانه علیه سلطۀ حاکمیت اموی وسپس علیه حاکمان عباسی ازسوی مردم مسلمان خراسان درمقاطع مختلف زمانی بوقوع پیوست. انگیزه های اصلی نهضت آزادیخواهانه از یکطرف که به روحیۀ استقلال طلبانه ی خراسانیان مربوط می شد ازجانب دیگر عملکرد تبعیضگرایانه، ظالمانه وغیر عادلانۀ حکام عرب درسرزمین خراسان مسبب تحریک وتحریص این روحیه می گردید.

 نخستین درفش استقلال طلبانه را علیه امویها ابومسلم خراسانی درسال 129 هجری مطابق 746 میلادی برافراشت. ابومسلم متولد سال 720 مسیحی درشهر انبار قدیمی و ولایت سرپل کنونی افغانستان بود. اودرمرو با گرد آوری یکصد هزار نیرو ازولایات مختلف خراسان پایان خلافت یا حاکمیت خاندان اموی وآغاز خلافت خاندان عباسی را اعلان کرد وخودرا شهنشاه خراسان خواند. اوقلمرو خراسان را از تسلط حاکمان اموی تصفیه نمود وسایر مناطق وسرزمین های اسلامی را به نفع حاکمیت جدید خاندان عباسی اعراب از سلطه ی اموی ها کاملاً خارج ساخت وبه حاکمیت خاندان اموی نقطۀ پایان گذاشت؛ اما بعداً در 25 شعبان 137 هجری قمری مطابق 754 مسیحی از سوی منصور خلیفۀ عباسی بصورت ناجوانمردانه با خدعه ونیرنگ به قتل رسید.

 بعد از قتل ابومسلم قیام های متعددی علیه تسلط حاکمان عباسی درخراسان بوقوع پیوست. قیام» سندباد» درسال 759 مسیحی درهرات ونیشاپور، قیام» حکیم مقنع» درسال 775 درمرو، قیام «استاد سیس بادغیسی» درسال 766 درهرات وقیام» حمزۀ سیستانی» درسال 799 میلادی درسیستان از مشهورترین قیامهای بودند که از سوی زمامداران عباسی سرکوب گردیدند؛ اما درسال 206 هجری (821 مسیحی) طاهر بن حسین پوشنگی هراتی (ولسوالی زنده جان کنونی هرات) یکی از سرداران نیروی مامون الرشید خلیفه عباسی که به حاکمیت مرو توظیف شد استقلال خراسان را اعلان کرد. وی با اعلان استقلال خراسان بنیانگذار حاکمیت خانوادۀ طاهریان گردید که بعد ار اوتا سال 872 افرادی ازاین خانواده بنام های: طلحه بن طاهر، عبدالله بن طاهر، طاهر بن عبدالله ومحمد بن طاهر به حکومت پرداختند.

 بعد از شکل گیری دولت مستقل طاهریان درخراسان که تسلط حاکمان عربی تضعیف گردید و خلافت عباسی ها دربغداد بسوی انحطاط رفت، دولت های مستقل درخراسان ادامه یافت. هرچند که در دوره های مختلف با لشکر ویورش های مهاجمان بیرونی همچون چنگیز خان مغولی و تیمورگورگانی استقلال خراسان ازمیان رفت، مدنیت وآبادی شهرها تخریب گردید. خانواده های که بعد ازسلسلۀ طاهریان درخراسان به پادشاهی وزمام داری پرداختند عبارت بودند از:

 صفاریان که مؤسس این خانواده یعقوب بن لیث ازسیستان بود. اودرشهر زرنج مرکز ولایت نیمروز افغانستان کنونی پیشه ی آهنگری داشت وبعد به گروه عیاران خراسان پیوست. وی درآغاز سیستان وسپس تمام خراسان را درسیطرۀ خود آورد. پس ازیعقوب، عمرولیث وطاهر بن محمد ازاین خانواده حکومت کردند تا آنکه حاکمیت آنها درسال 910 مسیحی توسط سامانی ها سقوط داده شد.

 مؤسس خانوادۀ سامانی های تاجک تبار شخصی بنام سامان خدا یا سامان خدات از بلخ وسمرقند درشمال خراسان قدیم بود. اودربلخ پا به عرصه ی سیاست گذاشت. اسماعیل یکی ازپسرانش که به حکومت بخارا رسید، دولت مقتدر ومتمدن سامانیان را درخراسان بمیان آورد. درطول بیشتر ازیک قرن تداوم حکومت سامانیان علاوه ازاسماعیل بن احمد سامانی، ابو نصراحمد بن اسماعیل، نصربن احمد، نوح بن نصر، عبدالملک بن نوح، ابوصالح منصور بن نوح وابوالقاسم نوح بن منصورازاین خانواده درخراسان به حکومت رسیدند. وحکومت آنها درسال 999 میلادی توسط سلسلۀ غزنویان پایان یافت.

 مؤسس دولت غزنویان درخراسان سبکتگین داماد الپتگین ازغلامان ترک تبار دربار شاهان سامانی بود که به افسری گارد شاهی وبعداً به سپهسالاری ارتش سامانی رسید. اودرسال 962 با تصرف ولایت غزنی حکومت مستقلی را از دولت سامانی تشکیل داد. بعد از مرگ وی دامادش سبکتگین براریکۀ حاکمیت تکیه زد وبربسیاری از ولایت خراسان سلطه یافت. اودر 997 بمرد وحکومت را درخراسان ابوالقاسم محمود پسر بزرگش بدست گرفت که بعداً با ایجاد یکدولت مقتدرازطریق یورشگری وتوسعه طلبی به سلطان محمود غزنوی مشهور گردید. اواز مقتدرترین شاهان خانوادۀ غزنویان محسوب می شد که قلمرو خراسان را از قزوین تا دریای ستلج درهندوستان شمالی وازخوارزم درآسیای میانه تا بحرعرب توسعه داد. بعد ازسلطان محمود پسرانش سلطان محمد وسلطان مسعود وسپس سلطان مودود بن مسعود، علی بن مسعود ومسعود بن مودود، عبدالرشید بن محمود، ابراهیم بن مسعود، مسعود بن ابراهیم، ارسلان شاه بن مسعود، بهرامشاه بن مسعود، خسرو شاه بن بهرامشاه، خسرو ملک بن خسرو شاه ازخانوادۀ غزنویان تا سال 1148 درخراسان حکومت کردند.

 بعد از غزنویان، سلجوقیان ازترکمنان بحیرۀ بالخاش واراک به تشکیل حکومت درخراسان پرداختند. مشهورترین زمامداران آنها طغرال شاه، آلپ ارسلان، ملک شاه وسلطان سنجر بود که سلطان اخیرالذکر در 1157 مسیحی بمرد وبه حاکمیت سلجوقیان توسط خانوادۀ غوریها پایان داده شد. سلاطین غوری که بعد ازغزنویها درخراسان به زمامداری پرداختند ساکنان بومی ولایت کوهستانی غوردرمناطق مرکزی خراسان زمین بودند. غوریها قبل ازغزنویان استقلال محلی خودرا داشتند وپیوسته با دولت ها وحکام ماقبل خویش برسرحفظ استقلال وخودمختاری خود درجنگ وکشمکش به سر میبردند. ازمشهورترین پادشاهان غورعلاءالدین جهانسوز بود که شهرغزنی پایتخت امپراطوری غزنویان را درسال 1148 مسیحی به آتش کشیدوبه کشتار و ویرانی بی حساب پرداخت. پایتخت سلاطین غوری شهر «فیروزکوه» درغوربود. بعد ازآنکه علاء الدین در 1155 مسیحی بمرد پسرش سیف الدین جانشین پدرشد. سپس مردان دیگری ازاین خانواده تا اوایل قرن سیزدهم میلادی (1214 میلادی) یکی پی دیگری به سلطنت رسیدند. بعداً حاکمیت این خاندان توسط خوارزمشاهی ها که درشمال غرب خراسان بنام» آل مامون» ازدورۀ سامانیان به بعد حکومت محلی داشتند سرنگون گردید.

 مشهورترین ومقتدرترین شاهان خوارزمی سلطان علاء الدین محمد بن تکش بود که از 1199 تا 1219 مسیحی پادشاهی کرد وبا راندن آخرین بقایای حاکمیت غوریها ودرهم کوبیدن دولت ترکی ثمرقند ودولت فراختایی کاشغرستان درشمال شرق خراسان، امپراطوری بزرگی بوجود آورد؛ اما دولت خوارزم شاهی در دوران سلطنت وی با یورش چنگیزخان مغلی ازمیان رفت. سلطان محمد خوارزم شاه که با قتل وغارت کاروان تجارتی چنگیز وسپس قتل نمایندۀ او، موجب هجوم چنگیز به خراسان زمین شد، خود بدون مقاومت دربرابر یورشگران چنگیزی پابه فرار نهاد.

 تموچین مشهوربه چنگیزازقبیلۀ بدوی وبیابانگرد» بورجیقین» منگولیا بود که برهمه قبایل دیگر مغولی فایق آمدوحکومت نیرومندی را درمغولستان یا منگولیا بنا نهاد. اونخست چین شمالی وترکستان شرقی را تصرف کرد وسپس دراثر اشتباه سلطان محمد خوارزم شاه درسال 1220 مسیحی با دوصد هزار عسکر ترک ومغول بسوی کشورخراسان هجوم آورد. چنگیز با لشکریانش علی الرغم مقاومت سخت ودلاورانۀ بسیاری ازمردم خراسان زمین سراسر کشورخراسان را متصرف شد وتمام آبادی وآثار مدنیت وپیشرفت سرزمین خراسان را که طی قرون متوالی ایجاد شده بود نابود کرد وملیونها نفر را به قتل رسانید. لشکریان مغول سرزمین های قدیم ومرکز خلافت اسلامی را دربغداد نیز تسخیر نمودند وآثارمدنیت را نیز درآنجا ها ویران ساختند.

 بعداز مرگ چنگیز در 1226 مسیحی که بازماندگان خانوادۀ چنگیز وافراد مغولی درخراسان به حکومت ادامه دادند تدریجاً به فرهنگ خراسان زمین جذب شدند وبا پذیرش دین اسلام روش وعملکرد ترسناک وظالمانه ی چنگیزی خودرا دربرابر مردم تغیر دادند. درطول یک ونیم قرن دیگر که بازماندگان چنگیز درخراسان زمین وخارج از آن درقلمروخلافت اسلامی به حکومت پرداختند وضعیت زندگی اندک اندک متحول گردید. شهرها وروستاها ازنو ساخته شدند. حکومت های مستقل چون ملوکان کرت درهرات که ازقتل عام سالهای هجوم چنگیز باقی مانده بودند مجال بروز دوباره یافتند. شاعران وحاکمانی چه آنکه اتفاقاً ازدوران هجوم چنگیزیان زنده مانده بودند ویا بعداً متولد شدند، سربرآوردند؛ اما با ظهورامیر تیمور گورگانی درقرن چهاردهم میلادی ازآنسوی رود جبحون بار دیگر خراسان زمین مورد یورش و ویرانی قرار گرفت.

 تیمورپسر ترغای ازسران قبیله برلاس ترک مؤسس خانوادۀ تیموریان یا گورگانیان بود. اودرسال 1333 میلادی در شهر کش یا شهر سبز کنونی درجنوب سمر قند متولد شد. برخی از مؤرخین نسب اورا به چنگیز میرسانند. اودرجوانی ابتدا به حاکمیت شهر کش رسید وسپس درسال 1372 میلادی دست به یورش وکشورکشایی زد. تیموربا تصرف تمام قلمرو خراسان وتسخیر هندوستان، ترکستان شرقی، سرزمین های فارس قدیم، عراق، سوریه، مصر وترکیۀ کنونی درنتیجۀ جنگ های خونین و ویرانگریهای مدحش دست به تشکیل امپراطوری بزرگی زد. اودرسال 1404 مسیحی بمرد وبازماندگانش درخراسان به حکومت ادامه دادند.

 زمام داری بازماندگان تیمور درخراسان زمین که به دولت گورگانی شهرت یافتند از 1380 تا 1506 مسیحی طول کشید. آنها برخلاف تیمور که درولابات وشهرهای خراسان به حکومت پرداختند به احیای فرهنگ ومدنیت توجه کردند؛ اما جنگ ونزاع اولاد ها وبازماندگان تیمور برسرقدرت موجب انقراض دولت تیموریان دربخش خراسان گردید. هرچند محمد بابر ازاین خانواده تا سال 1501 مسیحی درسمرقند واندیجان حکومت میکرد وبعداً متوجه تشکیل حکومت درکابل و ولایات شرقی خراسان شد مؤفق به سقوط دولت لودیهای افغان یا پشتون درشبه قارۀ هندوستان گردبد وبه جای آنها دولت مقتدر بابری هارا درهندوستان بوجود آورد. افراد این خانواده تا سال 1738 درشبه قارۀ هند به سلطنت پرداختند که بعد از بابر مشهورترین سلاطین آنها: اکبر، جهانگیر، شاه جهان واورنگزیب بود. بابری ها دراین مدت کنترول خودرا به کابل و ولایات شرقی خراسان نیز حفظ کردند. درحالیکه بابری ها به کابل وبخش شرقی خراسان حکومت مینمودند، بخش شمالی خراسان تحت سیطره وحکومت شیبانیها و ولایات غربی وقسماً جنوبی خراسان درتصرف وحاکمیت صفویها قرارگرفت.

 بنیانگذار دولت شیبانیها محمد شیبانی ازاحفاد جوجی پسر چنگیزخان بود که با تصرف ماوراءالنهر درسال 1500 مسیحی ازحاکمان گورگانی، سلطنت شیبانیها را اساس گذاشت. اوسپس حملات خودرا برای تصرف تمام خراسان بسوی جنوب ادامه داد اما بعد ازتصرف قندهار وهرات درجنگ با اسماعیل صفوی در 1510 به قتل رسید. بازماندگان موصوف تا سال 1599 میلادی درسمرقند وبخارا به حکومت ادامه دادند.

 مؤسس دولت صفوی، اسماعیل صفوی از شیعان 12 امامی بود که درسال 1502 آذربایجان را درمنطقۀ قفقاز متصرف شد وبا اعلان پادشاهی خود مذهب تشیع 12 امامی را مذهب رسمی خواند. سپس برای حاکمیت این مذهب وتوسعه قلمروخود به سرزمینهای فارس قدیم وبسوی خراسان درمشرق به لشکر کشی وجنگ پرداخت. او دولت گورگانی هارا درخراسان سرنگون کرد وبا دولت شیبانی درماوراءالنهر وشمال خراسان بارها به جنگ پرداخت. بعداً جانشینان اونیز به این جنگها با حاکمان شیبانی ادامه دادند. درواقع خراسان میان سه دولت صفوی، شیبانی وبابری تجزیه وتقسیم گردید. وجنگ میان دولتمداران آنها برسرتوسعۀ قلمرو درخراسان ادامه یافت. این درحالی بود که مردم درداخل خراسان ازحاکمان وحاکمیت هرسه خانواده نارضایتی داشتند وعلیه آنها به مخالفت وقیام های طولانی دست زدند. درحالیکه تسلط شیبانی ها با ایجاد حکومت های محلی خود مختار درشمال خراسان روبه ضعف می نهاد، سلطۀ بابری ها درولایات شرقی به قیام های مسلحانه ودیرپا اما نامؤفق روبروگردید. معروف ترین این قیام ها، قیام روشانیان وقیامی برهبری خوشحال خان ختک شاعر معروف زبان پشتو وفارسی دری بود که تا سال 1691 میلادی ادامه یافت.

 دولت صفوی که درجنوب وغرب خراسان با تبعیض مذهبی وبیداد حکومت می کرد دربرابر مخالفت وقیام ها از پا درآمد. درابتدا میرویس خان هوتکی ازقبیله ی غلجایی پشتون به تسلط گرگین حاکم صفوی در 1709 میلادی درقندهار پایان داد ودولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. بعداً درسال 1717 میلادی درهرات نیزعبدالله خان ابدالی به تشکیل حکومت مستقل پرداخت. پس ازفوت میرویس هوتکی پسرش شاه محمود که در 1716 مبلادی جانشین پدرشد به اصفهان پایتخت دولت صفوی حمله برد ودر 1722 شاه حسین صفوی را وادار به تسلیم نمود وخود به جای او به تخت سلطنت نشست. شاه محمود دوسال بعد بمرد وپسر کاکایش شاه اشرف بر تخت اصفهان جلوس کرد؛ اما به سلطنت او دراصفهان در 1729، به حکومت ابدالی هرات در 1731 وبه حکومت غلجایی قندهار در 1738 میلادی توسط نادرافشارازافسران نیروهای شهزاده طهماسب پسر شاه حسین صفوی پایان داده شد. نادر سپس خودرا پادشاه اعلان کرد. کابل و ولایات شرقی خراسان را از تسلط حاکمالن بابری بیرون کشید ودر 1739 دهلی را نیز از محمد نادرشاه آخرین شاه بابری بدست آورد. نادر افشارسال بعد بخارا وخوارزم را هم متصرف شد وسرانجام خود در 1747 درقوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید.

 افغانستان

 افغانستان بصورت رسمی وبه عنوان نام یک کشور اسم تازه ای میباشد که به بخشی مهمی از سرزمین آریانای کهن وخراسان بعد از اسلام در حدود دو وسه قرن اخیر نهاده شده است. هرچند که قبل بر آن واژه ی افغان نه به سرزمین وکشور مستقل، بلکه به برخی عشایر وقبایل پشتون یکی ازاقوام کهن آریایی وقدیم خراسان زمین اطلاق می شد؛ اما بعداً خاصتاً پس از فروپاشی وتجزیۀ کشور وسیع خراسان یا همان آریانای کهن ودردورۀ سلطنت شاهان ابدالی کلمۀ افغان نخست از قبیله ی خاص پشتون به قبایل مختلف قوم پشتون وسپس به اقوام مختلف ساکن در محدودۀ کشورما نهاده شد. به قول میرغلام محمد غبار مؤرخ شهیر کشور: «بالآخره اسم افغان وافغانستان بمیان آمده وبه مرور قرون ازقبیله به قبایل وطوایف انتقال وبه تدریج ازنشیب های جبال سلیمان به تمام صفحات جنوب هندو کش تا دریای سند منتقل ودرنهایت به تمام ملت ومملکت خراسان قرون وسطی اطلاق گردید وامروز جانشین آریانای قدیم به شمار میرود.» (13)

 البته واژۀ افغان بسیار قدیم ترازاسم افغانستان که بعد از پادشاهی احمدشاه ابدالی وبه خصوص در دوران زمام داری بازماندگان او جانشین نام خراسان واسم رسمی مملکت ما شد وجود داشته است. عبدالحی حبیبی مؤرخ معاصر کشورکاربرد تاریخی واژه ی افغان را یک هزار وهفتصد سال قبل وانمود میدارد. (14)

 اینکه کلمۀ افغان در اصل وریشه ی خود اززبان پشتو گرفته شده یا فارسی دری چندان روشن نیست. درحالیکه درمتون قدیم عربی وفارسی دری، افغان به قبیله ویاقبایل پشتون ساکن درمناطق جنوب وشرق کشور منسوب شده است اما درمورد پشتو بودن واژۀ افغان شک وتردید وجود دارد. درحواشی وتعلیقات فرید بیژند به کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان تاًلیف میرغلام محمد غبار کلمۀ افغان ازکلمه های کهن دری خوانده می شود. درنوشته مذکور می آید: «درزمان کوشانیان، درسده های نخستین میلادی بود که درسرزمین پشتونان وهمسایگان، کیش بودایی گسترش پیدا کرد وجای کیش زردشتی را گرفت وازاین راه میان مردمان ایران (آریانا) وجه جدایی وشکاف مذهبی پدید آمد. تیره ای از کیش زردشتی روی میگرداند وازهم کیشان وهم نژادان خود جدا میگردد وچون درمنطقه ای که میزست، پیروان کیش زردشتی بسیار بودند، به منطقه دیگر که همباوران تازه را دربرداشت روی می آورد. وهمین باعث میگردد که درنظر بقیه زردشتی کیشان که همانا اشکانیان وساسانیان باشد «اوغان» خوانده شود. (جعفری، ص 1265)» (15)

 مؤلف انگلیسی کتاب افغانان یا گزارش سلطنت کابل جنرال مونت استوارت الفنستون نیز احتمال میدهد که واژۀ افغان ا زبان فارسی گرفته شده باشد. او می نویسد: «درمورد اصل نام» افغان» که اکنون بصورت عام بر آن ملت اطلاق می شود، اطلاعات دقیق ومشخصی دردرست نیست وشاید که نام جدید باشد. این نام را آنان از طریق زبان فارسی گرفته اند.» (16)

 برغم آنکه واژۀ افغان برگرفته از زبان پشتو باشد یانه، این اسم از نخستین زمان کاربرد آن به قبیله ویا قبایل پشتون که درآغازعمدتاً دروادی رود سند ونواحی کوه های سلیمان میزیستند اطلاق میگردید. وقبل از آنکه افغانستان به عنوان نام کل کشور رسمیت وشهرت یابد وجانشین اسم خراسان شود، کلمۀ افغان دراسناد وتالیفات مؤ رخین وجغرافیه نگاران تنها معّرف قوم پشتون ومناطقی درجنوب وشرق کشور بنام افغانستان مبین محل ومنطقه سکونت پشتونها بود. مرحوم عبدالحی حبیبی نویسنده ومؤرخ افغان درتحقیقات وتتبعات خود این امر را روشن میدارد: «اما دربارۀ کلمۀ افغانستان هم میتوان گفت که این نام محدثی نیست که درعصر احمدشاه ابدالی خلق کرده باشند، بلکه قرن ها قبل از او یعنی هفتصد سال پیش ازاین موجود ومستعمل بود وما درتاریخ هرات سیفی هروی تالیف (حدود 721 هجری) می بینیم که وی همین سرزمین های شرقی افغانستان را تا مجاری سند بنام افغانستان می خواند وازاین بر می آید: درزمانیکه هرات پایتخت آل کرت بود ومملکت بعد از سپری شدن دوره های وحدت سیاسی غزنویان وغوریان بسبب تجاوز چنگیزیان بسوی تجزیه و ویرانی میرفت نام افغانستان درآنوقت هم رواج داشت ولی نه با وسعتی که درزمان امپراتوری احمد شاهی کسب کرده بود. درزمان تیموریان هرات مولانا کمال الدین عبدالرزاق ثمرقندی هروی که در سنه 816 هجری درهرات بدنیا آمده ویکی از دانشمندان ومؤرخان ورجال قضاء وسیاست دربار هرات بود تاریخ مطلع سعدین ومجمع بحرین خودرا درسنه (857 هجری) نوشت وی نیز دراین کتاب افغانستان را با همان وسعت جغرافی که سیفی میشناخت مکراَ مذکور میدارد که جزوی از مملکت وسیع تیموریان هرات بنام خراسان بود که معین الدین اسفزاری هم در روضات الجنات افغانستان را مکراُ ذکر میکند.» (17)

 مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ مؤرخ دیگر کشور نیز به معنی واحد ویکسان هردو واژه ی پشتون وافغان تأکید میکند: «هنگامیکه زبان پشتو به مرحلۀ خط وکتابت رسیده است کلمات افغان وپشتون درآثار نویسندگان وشاعران این قوم با مفهوم واحد به جای یکدیگر استعمال شده اند. بنا براین بطور کلی واجمالی میتوان گفت که خود پشتونها ترجیحاً خود را پشتون گفته اند، درحالیکه فارسی زبانان آنان را افغان وهندیان، پتهان نامیده اند وهرسه کلمه از سدۀ شانزدهم به بعد در کتابت راه یافته ودرمعنی واحد بکار رفته است.» (18)

 رویهمرفته نام افغانستان پس از پادشاهی احمد شاه ابدالی به تدریج جانشین اسم خراسان شد نه دردوران پادشاهی او. دردورۀ سلطنت وزمام داری احمد شاه درانی که امپراتوری وسیعی را تشکیل داد وبنیانگذار افغانستان نوین وسرسلسلۀ شاهان وحاکمان پشتون محسوب می شود نام مملکت بصورت رسمی نه افغانستان بلکه خراسان خوانده می شد. تغیرنام کشورازخراسان به افغانستان دریک مراسم رسمی دولتی، یا دریک گردهمآیی ومجلس بزرگ مردم بنام» لویه جرگه» وچیزدیگر ویا دریک همه پرسی ونظرخواهی عمومی ویا رفرندم عملی نگردید. احمدشاه ابدالی بنیانگذاردولت معاصرافغانستان نیزخودرا پادشاه خراسان می خواند. درحالیکه برخی به اشتباه فکرمیکنند نام افغانستان بگونۀ رسمی ازسوی اوبرگزیده شده است. جانشینان اوتا شاه شجاع نیزخودرا پادشاه خراسان می خواندند. اولین بار درمکاتبات ومعاهدات رسمی با دولت های خارجی واژۀ افغانستان را لارد اکلند انگلیسی، وایسرای شبه قارۀ هند درنامۀ خود عنوانی شاه شجاع پادشاه وقت در آگست 1838(جمادلاول 1204) بکار برد. وحتی جنرال استورات الفنستون که در راًس هیئتی بریتانیا دراکتوبر 1808 بدربار شاه شجاع میرود وبعداً کتاب افغانان یا سلطنت کابل را نوشت نام رسمی کل کشور مارا خراسان میگوید. او می نویسد: «نامی که توسط ساکنان سرزمین برتمام کشور اطلاق می شود خراسان است اما واضح است که به کار بردن این نام درست نیست؛ ازیکسو تمام سرزمین افغانان درمحدودۀ خراسان داخل نیست واز سوی دیگر دربخش مهم آن ایالت، افغانان ساکن نیستند.» (19)

 اینکه الفنستون کاربرد نام خراسان را به قول خودش به این دلیل که دربخش مهمی آن افغانان ساکن نیستند نادرست میداند از سیاست های انگریزی استعماری آن دوران بریتانیا ناشی می شود. همان سیاست ایجاد تفرقه بنام قومیت ها وجلوگیری از رشد وایجاد ملت – دولت درافغانستان ودربسیاری از سرزمین های تحت اشغال واستعمار. وگرنه الفنستون به خوبی میداند که نام خراسان درطول قرون متمادی نام رسمی سرزمین وکشوری بود که افغانستان کنونی بخش عمدۀ آن را تشکیل میداد ودرآن کشور به قول الفنستون افغانان که منظوراو پشتون ها است ساکنان قدیمی خراسان بودند وازکهن ترین اقوام آریایی محسوب می شدند. بیان حدود وقلمرو کشور خراسان درمنابع مختلف محققین، مؤرخین وجغرافیا نگاران دنیا هیچ نقطه ی ابهامی دراین مورد باقی نمیگذارد. عبدالحی حبیبی مؤرخ کشور می نویسد: «درسنۀ 733 ق هنگامیکه ابن بطوطه جهانگرد عربی ازاین جا بسوی هند ازدریای سند گذشت (محرم 734 ق) وی تمام این سرزمین را به شمول ترمذ وسرخس وهرات تا سلسله کوه هندوکش وسلیمان ودره هایی که از کابل وغزنی بسوی کنار های سند گذشته خراسان می نامد. این تسمیه وقتی خوبتر تحقق میابد که شاهرخ پسر امیر تیمور هرات را مرکز خراسان وپایتخت خود میگرداند وحدود مملکت او ازدریای سند تا حدود پارس میرسد….

 درسنه 922 ق بابر ازکابل بردهلی تاخت چون آن شهر را گرفت جمالی دهلوی درمدحش گفت:

 ازخراسان چون به هندوستان شدی آمد ترا

 بخت و دولت دریمین فتح ونصرت دریسار

 دراین وقت نزد جمالی دهلوی تمام کابلستان تا دریای سند خراسان بود. » (20)

 همچنان همانگونه که دربالا گفته شد شاهان پشتون درانی تا دورۀ شاه شجاع خودرا شاهان خراسان می خواندند. وحتی مردم عام قوم پشتون، عشایروقبایل مختلف پشتون درولایات جنوب وشرق دردو سه قرن اخیرهم حین سفرتا شبه قارۀ هند خودرا ازکشور خراسان می نامیدند. به قول مرحوم عبدالحی حبیبی: «مردم افغانستان مخصوصاً پشتوزبانان کوچی وقتیکه ازمساکن خود درولایات ننگرهار وپختیا (پکتیا) وغزنی وقندهاردرزمستان بسوی شرق حرکت می کنند ودرآنجا ازسرزمین های کوهستانی خود به مراتع تاریخی قدیم دروادیهای دریای سند پای می نهند چون مردم بومی از وطن اصلی شان بپرسند گویند ازخراسان آمدیم ودروادی پیشین بین هند وباغ وقلعۀ سیف الله تا کنون جایی بنام خراسان کاکرنا میده می شود که وسعت شرقی این نام را می رساند.»(21)

 کشورافغانستان حتی درزمانیکه ازخراسان به این نام تغیریافت هرچند نه به وسعت آریانا وخراسان زمین اما بیشترازمحدوده ای بودکه افغانستان امروزرا تشکیل میدهد. آخرین تجزیه وجدایی بخش های این کشورپس ازورود وسلطۀ استعماری انگلیس ها به شبه قارۀ هند بود که خط دیورند توسط آنها بروی مرزهای شرقی وجنوبی کشیده شد. آنچه که درپیامد تجزیه وجدایی بخش های مختلف کشور درتمام دوره های آریانا، خراسان وافغانستان معاصر عرض اندام کرد، ایجاد کشورغیرطبیعی با تفاوتهای قومی، زبانی وحتی نژادی بود. ایجاد کشوری متشکل ازاقلیت های قومی وتباری. چون بخش بزرگ وبدنه های اصلی اقوام دربیرون ازافغانستان کنونی درهمان قلمروآریانای کهن وخراسان قدیم با نام وعنوان متغیرباقی ماندند. این وضعیت وموقعیت به عنوان یکی ازعوامل نامساعد وحتی بازدارنده درایجاد وگسترش هویت واحد ملی تبارزکرد. سیاست تنگنظرانه وغیرملی حاکمیت ها، ناهمگرایی وناکارآیی عوامل گفته شده را هنوزنامساعد تروناکارآمدترساخت وبرمیزان بازدارندگی آن افزود.

  https://setaber.wordpress.com/2010/12/15/%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7-%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF/