نویسنده به مانند قسمت‌های دیگر در این قسمت این خامه نیز بجا دانسته است تا یکی دو موضوعات سیاسی و نظامی کشور را به تفسیر و ارزیابی کوتاه گرفته و در متعاقباً دوباره به ادامه موضوع برگردد.

نیروهای نظامی کشور در طی هفته گذشته موفقیت‌های چشمگیری دیگری را در آزاد ساختن تعداد از ولسوالیها و مناطق که تحت تسلط طالبان بودند، بدست آوردند. نیروهای رزمی با وجود که از نداشتن یک وزیر دفاع در تبارز مورال رزمی شان می‌تواند آسیب‌پذیر باشند، ولی با روحیه خوب در برابر طالبان جنگیدند. ریاست امنیت ملی نیز در کشف چند مرکز سلاح طالبان و دستگیری های در شهر کابل و مناطق دیگر کشور موفقیت خوبی داشت. این چنین موفقیت ها و داشتن دست بالا بر نیروهای جنگی طالبان, داعش و اربابان خارجی شان بیان این واقعیت است که مورال جنگی نیروهای مسلح ناشی می‌گردد از سه فکتور موثر:

۱- پشتیبانی، حمایت و تشویق مردم از نیروهای مسلح کشور که دیگر طالبان و رژیم خشن‌شان، رهبران متفکر با شیوه قرون اوسطایی، حاکمیت تیرانی به اراده پاکستان و ارعابیون عرب دیگر برای‌شان الترناتیف نیستند. اکثریت ملت از آمدن طالبان خوف و تشویش دارند. موفقیت‌های نیروهای نظامی حتی مردمان بعض قریه و مناطق آسیب‌پذیر و تأثیر پذیر از جانب طالبان را نیز در حالت روانی جدید قرار داده تا آن‌ها در انتخاب (روی جبر و ترس و بی‌اعتمادی به نیروهای دولتی) خود تجدیدنظر نمایند و علاقمند به جلسات صلح در همکاری با ادارات دولتی گردند.

۲- مردم می‌خواهند سرنوشت خود را با آزادی‌ها و ارزش‌های ولو نیم جان قانون اساسی گره بزنند و ایجاد صلح، امنیت و ثبات را در بقا و تحکیم همین ارزش‌ها می‌دانند؛ زیرا آن‌ها هرگونه رژیم‌های خشن و سختگیر را آزمایش نموده‌اند و عین آزمایش برای بار دوم برای‌شان دیگر بدیل نیست.

۳- تعداد از افسران رده‌بالا که از یک جهت تحصیل‌کرده و مسلکی نبودند و از جانب دیگر با گذشته جنگی – تنظیمی‌شان اراده و توانایی مسلکی- رزمی را ندارند تا جنگ‌ها را، به غیر از جنگ چریکی، سازمان داده سوق و اداره مسلکی نماند، با افسران مسلکی تعویض گردیده‌اند. حتی بعضی از آن‌ها در میان معاملات چندبعدی‌شان کمتر شور و شوق جنگ و اراده رزمی را از خود نشان می‌دادند.

موفقیت‌های اخیر توانست آن روان ترس و بی‌اعتمادی که نسبت به نیروهای رزمی در مبارزه مستقلانه که داشت مسلط گردد، را از میان بردارد. چنانچه قبل از اعلان آغاز مرحله جنگ‌های بهاری طالبان منابع آمریکائی از تلفات بیشتر نظامیان افغان، فرار بیش از ۱۵ هزار نظامی از نیروهای پولیس و اردوی ملی و عدم مورال جنگی نظامیان افغان، بدون کمک‌های ناتو را تبلیغ می‌نمودند. این برآمدهای سیاسی و تبلیغاتی ناسنجیده شده، در موقع نامساعد و نتیجه‌گیری قبل از وقت بود. چنین تصامیم و نتیجه‌گیری‌ها بیان این امر است که مشاوران و پالیسی سازان کشورهای مانند افغانستان هنوز هم شناخت و درک درست از روان و خصوصیات اجتماعی- روانی ماها ندارند.

نواز شریف با سفرش به کابل افغانستان را خانه دومی‌اش خواند. این گفته او می‌تواند بگو نه‌ها مختلف تفسیر و تعبیر گردد. در هر حال افغانستان خانه مشترک همه افغان‌ها است که در آن زنده‌گی می‌کنند و آن را سرزمین مادروطن خود می‌دانند. او گفت که هیچ دشمن افغانستان دوست پاکستان شده نمی‌تواند. ولی نگفت که طالبان در کدام ردیف برای پاکستان قرار دارد. واضح است که طالبان با آنکه عمل دشمنانه و ضد ثبات و امنیت علیه افغانستان را انجام می‌دهدند ولی هیچ‌گاهی خود را دشمن افغانستان تلقی نمی‌کنند. انتظار بود و هست که سردمداران پاکستان و دولت افغانستان دشمن را تعریف واضح و روشن نمایند، ولی مثل همیشه صورت نگرفت سفر نواز شریف به کابل به حیثیت یک سفر حسن نیت و جواب سمبولیک به سفر اشرف غنی به پاکستان بود. روی کدام پلان مشخص به خاطر سازماندهی مشترک مبارزه علیه تروریزم و عوامل طالبانیزم آن کدام بحث و توافقی به عمل نیآمد. نواز شریف در این سفر کدام دیدار " خاص" با حلقه رهبری وزارت دفاع افغانستان در عقب درهای بسته نداشت. او در این کوتاهی‌اش قرضدار جناب اشرف غنی ماند زیرا رییس‌جمهور اشرف غنی در سفرش به پاکستان دیدار خاص و رو در رو با لوی درستیز پاکستان در اسلام‌آباد داشت.

موضوع جالب دیگر که برای ما افغان‌ها چندان تازگی ندارد، این بود که شرکت‌های آمریکائی و ترکی بیش از دو صد ملیون دالر کمک‌های باز سازی را با خود برده اند. این اعلان کدام معمای جدید نیست ریرا اگر از یکسو ملیارد ها دالر تحت نام کمک به افغانستان سرازیر گردید ولی قمست زیاد آن دوباره با جور آمد های شرکت‌های به خصوص سرک سازی و ساختمانی آمریکائی و ترکی دوباره از کشور خارج گردیده‌اند. ما نباید از این حقیقت تلخ انکار نماییم که یکی از عوامل فساد و ایجاد مافیای قدرت هم همین پول‌ها و همین معاملات بوده است که در سیستم دولتی افغانستان سلسله‌های زنجیری را به وجود آورد و مفسدین با مصئونیت خاص در کرسی‌ها در دوره‌های متعدد باقی می‌ماندند.

و حالا دوباره به اصل مطلب.

سیاست‌مداران  و صاحب‌نظران سیاسی فعال اکثراً در حالات در وسایل جمعی نمایان می‌گردند که یک واقعه یا قضیه در جامعه  ملی و یا بین‌المللی  بروز نماید و توجه عامه را به خود جلب نماید. هر حزب سیاسی برنامه را عرضه می‌نماید و برنامه‌های احزاب رقیب و مخالف را به باد رد و انتقاد می‌گیرد. این تفاوت‌ها و طرز دیدها یا واضح‌تر بگویم تقابل برنامه‌ها تصادفی هم نیست بلکه هر یک انعکاس یست از تعبیرات متفاوت ساختار اجتماعی، اقتصادی جامعه و سیستم سیاسی آن. در پهلوی آن شکل‌گیری برنامه‌های یست که  به حیث راه‌های  حل، تغیر و انکشاف عرضه می‌گردد یعنی تغییریابی جامعه را با خطوط فکری تدوین‌شده  پیش‌بینی می‌نمایند.

 تضادها و تفاوت‌های فکری  در روند سیاسی  اجتناب‌ناپذیراند و به حیث یک روند طبعی آن را باید پذیرفت. به همین دلیل حایز اهمیت است و هم یک هنر است که   شخصیت‌های سیاسی و سازمان‌های سیاسی  باید در  این گیرو دارهای گرم  متبارز باشند و در قالب دموکراسی موجود خود را هویت اجتماعی داده  توجه جامعه را به خود جلب نمایند. برای یک سازمان سیاسی این یک اصل پایه یی است که هویت اجتماعی خود را در فورمولبندی اهداف وظایف خود مشخص و با پالیسی فعال و متناسب زمانی جای ملموس را در روندهای سیاسی برای خود تثبیت نماید.

پس همین فورمولبندی و تدوین سنجیده شده اهداف وظایف در تناسب با روندهای جاری و عمومی در واقعیت امر ایدیالوژی سیاسی یک سازمان سیاسی است.

در اینجا این سؤال مطرح می‌گردد که آیا  کاربرد ایدیالوژی‌های که در گذشته‌های تاریخی  و در یک مقطع خاص  اجتماعی   و آن هم در جوامع دیگر زایش و تدوین یافته است، می‌تواند هویت یک سازمان سیاسی فعال را در گرماگرم سیاست متبارز سازد؟  در این جا باید دو حالت را به مقایسه گیریم. سازمان‌های که خود را  پیرو ایدیالوژی‌های مکتبی دوره‌های گذشته می‌دانند و سازمان‌های که خود و خطوط فکری‌شان در جو مبارزات و روندهای کنونی ایجاد و شکل گرفته‌اند. تجربه سیاسی احزاب و به خصوص احزاب چپ در افغانستان  درس‌های پر غنای یست مبنی بر اینکه ایدیالوژی‌های قبلاً تدوین‌شده بر بنیاد مناسبات اجتماعی دیگر و در یک مقطع تاریخی دیگر  ، با روندهای که خاصه جامعه افغانی ما بوده است در تقابل قرار می‌گرفت در حالی که نیت و اهداف آن کاملاً  وطن‌پرستانه و خدمت به مردم و ملت ما بوده است. تجربه نشان داده است که خواست‌ها و نیات شریفانه در یک ایدیالوژی با دید صرفاً طبقاتی و روان انقلابی برای آن بخش مردم که ما به خاطرشان و برای آرمان‌های آن‌ها مبارزه می‌کردیم، نه تنها قابل‌درک نبوده بلکه آن‌ها خود را با آن‌ها بیگانه تلقی می‌نمودند. پس باید به این امر معتقد شد که تضادهای موجود اجتماعی باید اساس قوی و منطقی باشند برای بالا کشیدن شعارهای متناسب با شرایط واقعاً  موجود و فورمولبندی اهداف وظایفی که راه‌های حل تضادها و معضلات مختلفه اجتماعی، اقتصادی  و کتلوری-فرهنگی جامعه را عرضه نماید و این می‌تواند بنیاد ایدیالوژیک برای یک حزب سیاسی باشد. در اینجا باید از یک سو تفاهم جلوگیری نمود که از تجارب پر غنای تاریخی در جوامع مختلفه نمی‌توان  فاصله گرفت و یا آن را ناکارا تلقی نمود، بلکه آن‌ها تجارب وسایلی‌اند که محتوای ایدیالوژی یک سازمان سیاسی را  غنی تر سازد، نه به حیث استفاده از سنگ‌های نا صیقل که با مناسبات و روندهای کنونی در همگونی قرار نگیرند.

تضادهای اجتماعی شکل‌دهنده ایدیالوژی‌ها می‌باشد  که یک سازمان سیاسی برای رفع و مهار کردن این تضادها الترناتیف‌ها و راه‌های حل را عرضه می‌نماید و از همان دیدگاه‌ها دولت و سیستم سیاسی را به باد انتقاد قرار می‌دهند و یا هم در تقابل با سیاست‌های احزاب رقیب قرار می‌گیرد. در سیستم‌های دموکراسی که انتخابات و آرای مردم تعین کننده باشد، کسب توجه عامه و عرضه نمودن  راه‌های حل عملی و قابل باور یک اساس حایز اهمیت است  و آن این است که تضادهای موجود جامعه را در عرصه‌های مختلفه باید تشخیص و بر آن‌ها برنامه تعین نماید. به همین لحاظ است که تضادهای بزرگ اجتماعی زمینه است برای شکل‌گیری ایده‌ها و تعبیرهای که  چگونه باید ساختار جامعه تعریف گردد.

در شرایط کنونی کشور ما که تمام عرصه‌های اجتماعی و اقتصادی در جریان  قریب به چهل سال دچار نابودی و متعاقباً تغییرات جدید گردیده است، مشکل به نظر می‌رسد که یک ایدیالوژِی جدید را عرضه نمود. مفهوم در این است که  بغرنجی‌های جامعه ما آن‌قدر عمیق گردیده است که  تضادهای اجتماعی را بتوان از لحاظ کتگوری‌های کلاسیک  کلاس‌بندی نمود. ولی نباید از این هم انکار نمود که  تضادها در جامعه کنونی ما در سطح  تضادهای مانند مذهبی، زبانی، اتنیکی و تعلقیت‌های سیاسی- نظامی قبلی  انکشاف نموده است  و این عمق تضادها را در ایده‌های کنونی  که در حالت شکل‌گیری‌اند، هم می‌توان در یافت که این یک انکشاف منفی و آسیب‌رسان بر انکشاف مثبت و ایجاد یک ایده ملی و فرا قومی- زبانی است.

موجودیت سازمان‌های چپ و ترقی‌خواه با در نظر داشت کلیه مسایل که در این خامه به ارزیابی و توضیح گرفته شدند، می‌توانند اتکای با ارزش و پر توان در شکل‌گیری جهش‌های فکری نوین جامعه افغانی باشد و در پیوند با هم در یک جاده ترقی‌خواهی، عدالت و حفظ و بقای ارزش‌های قانون اساسی و جامعه مدنی، اعم در حال و هم در دورنماها باشد. هدف ادای مسئولیت بزرگ این سازمان‌ها در همان انکشاف مثبت و ایده ملی یعنی فراقومی- زبانی است.


جمع‌بندی

نویسنده در مقاله هاذا که در این قسمت به پایان می‌رسد، تلاش نمود تا یک ارزیابی و تحلیل خویش را بر مبنای واقعیت‌ها و فاکت‌های ارائه نماید که در گذشته سی و پنج ساله جنگ، بی‌ثباتی و بی واقع گردیده و هنوز واقع می‌گردند. در این جمع‌بندی می‌خواهم تا با نکات قابل‌توجه زیر مقاله را اختتام بخشم.

قطب‌بندی‌های اجتماعی که در سی و پنج سال اخیر با جنگ‌های طولانی و فرسایشی که با انارشی و بی‌ثباتی توأم گردیدند، از یک جهتی ناشی از عقب‌مانده‌گی جامعه و تسلط نمادهای عقب‌مانده‌گی آن بخش از رسوم و عنعنات ناپسندیده که با رنگ و بوی دینی و مذهبی من‌جمله خرافات بوده است از جهت دیگر آموزش تعداد زیاد از طلبه‌های که در مدارس آن‌سوی سرحدات آموزش می‌دیدند و با چنین ایده‌های محدود در مساجد و اماکن مقدس به آن شکلی روان جامعه را تحت تأثیر قرار مدادند که عدم پذیرش پدیده‌های نو، نواندیشی و ایده‌های مبنی بر بینش جدید از دیدگاه دینی و مذهبی نسبت به این پدیده‌ها هم در حکم کفر، الحاد و دین‌ستیزی محکوم می‌گردیدند. این‌چنین محکومیت‌ها در احساسات دینی و عقیدتی مردم چنان غلبه می‌کرد که آن‌ها قبل از تعقل بر مسأله اسیر تبلیغ " جهاد در برابر بی‌دینی و غزا در برابر کفر" می‌گردیدند. بکار گیری و حکم کمونیست و بی‌دینی به روشنفکران که نه کمونیست بودند و نه بی‌دین بودندهم از همین منشأ می‌گرفت. این نماد خاص جامعه ما وسیله آماده‌شده و "قابل‌استفاده موثر" بوده برای دستگاه‌های منفعت جو که منافع خود را همیشه از همین راه‌های نامشروع و ضد انسانی به دست می‌آورند. روی همین دلیل موجودیت تقابل و تضاد بین عوامل جهل، تاریکی، عقب‌مانده و (به مانند تعویذ نویسان، جادوگران، سکت‌ها و یا طریقت‌های که هزاران انسان‌های مؤمن با طینت را قربانی و " مرید مرچ آغا و این آغا و آن آغا ساخته است" از یک طرف و عوامل ترقی‌خواه، تغیر طلب و روشن‌اندیش از جانب دیگر. ویان تضادها اجتناب‌ناپذیر هم هستند و در هر مرحله زمانی که ضرورت تغیر اجتماعی حاد گردند، این تضادها هم همگام شدت میآبند چنانچه قتل ظالمانه فرخنده و حوادث بعد از آن این موضوع یکبار دیگر متبارز ساخت. فراموش نشود که نویسنده در مقالات قبلی از حلقه‌ها و گروپ‌های مذهبی "تحصیل‌کرده و دانشگاهی" نیز به حیث یک بخش قابل حساب در همین جنبش روشنگری تذکر داده است.

مردم افغانستان چنانکه در تاریخ قریب به نیم‌قرن اخیر تجارب زیاد را کسب نمودند و حکومت‌ها و سیاست‌های مختلف را به آزمایش گرفتند، باید هم به این نتیجه رسیده‌اند که ما به حیث یک ملت آسیب‌دیده و مظلوم باید خود قد راست نماییم و باید به پای خود بایستیم و این تنها در انتخاب آزادی‌های مشروع اجتماعی، تجربه و پذیرش ارزش‌های که "ما به حیث انسان حق زنده‌گی آبرومندانه، حق داشتن مصئونیت قانونی در انتخاب یک زندگی که خود و برای خود و در خانواده خود می‌خواهیم، و بالأخره به حیث انسان‌ها یا موجودات اجتماعی با ارزش‌های انسانی زنده‌گی شهروندی خود را خود تعین نماییم. داریم"

مفاهیم بالا بدون شک مفاهیم عام‌اند که ما این مفاهیم را در سلسله همین مقالات بیشتر توضیح داده‌ایم.

کشته شدن دخت معصومه افغان فرخنده در شهر کابل بیان تسلط وحشت و دهشت در یک کشور بود که در آن مافیای قدرت، فساد، معاملات عقب پرده، وجدان‌های خفته، ظهور ولگردان شهری و ده ها پدیده‌های خشن و نا ماٌنوس دیگر که در کشور زبانه می‌کشند. این پدیده‌های خشن، زشت و بد روان مردم خسته از جنگ و ناامنی و بی از خواستی را در حد یک قیام و جهش‌های فکری رسانیده که سؤال تغیر و رهایی از قید عقب‌مانده‌گی و عوامل عقب‌مانده‌گی دیگر سؤال و ضرورت روز است. این قیام‌ها و جهش‌های فکری برای تحکیم و بقای خویش در قدم اول به حفظ ارزش‌های قانون اساسی و جامعه مدنی نیاز درجه اول دارند.

در جهش‌های فکری جدید نه تنها جنبش " در حالت شکل‌گیری" زنان و نهادهای اجتماعی که برای یک زنده‌گی آبرومندانه انسانی و شهروندی فعال‌اند، حایز اهمیت‌اند بلکه جنبش‌های نسل جوان دانشگاهی، حلقه‌های نو اندیش در مکاتب و مجامع دیگر تحصیلی دینی، گروه‌های که خود را از اندیشه‌های سخت‌گیرانه تنظیمی جدا ساخته‌اند، نیز حایز اهمیت جدی‌اند.

ما در این جهش‌ها نقش احزاب سیاسی ترقی‌خواه را که خود، برنامه‌ها و سیاست‌های روز خویش را در همین جو " هنرمندانه سیاسی" در مطابقت فکری و عملی قرار می‌دهند، فوق‌العاده مهم میدانیم و آن در صورتی که:

-پیوندها و نزدیکی‌ها در گره زدن انرژی و توانایی‌های فکری در تحلیل و ارزیابی‌های جامعه کنونی، برون ساختن شعارهای کارا و به موقع، نه در پروسه‌های تکراری و فرسایشی به مانند وحدت‌ها و ائتلاف‌های که باز هم هدف همان وحدت بدون نتیجه باشد. اگر در اینجا مثالی ارائه بداریم، ایجاد یک فرکسیون پارلمانی و ایجاد فشار مشترک بر دستگاه دولت جهت ترد فساد و فساد کاران و رشوه‌گیران از ادارات قضایی و عدلی (سارنوالی) و انعکاس آن از طریق نشرات و برآمدهای تلویزیونی و غیر امکانات در عین مقطع زمانی و توسط همه همین احزاب سیاسی که با هم در همین شعار روز شریک‌اند، بیشتر مؤثریت در روان عامه و دستگاه دولت خواهد داشت تا یک روند طولانی و فرسایشی وحدت.

-احزاب سیاسی بتوانند گروپ‌های تفاهم و همکاری را بین‌شان ایجاد نمایند تا در مسائل جدید روز به موقع بتوانند شعار و سیاست روز را تعین و مشخص سازند.

 احزاب همسو ترقی‌خواه در حالات آسیب‌پذیری یکدیگر را پشتیبانی نمایند نه با اتهامات کهنه و تسلط فضای سیاسی و دیدهای ایدیالوژیکی گذشته در تخریب و قصد گیری مداوم یکدیگر باشند.

-احزاب سیاسی نباید در عقب فاکت‌ها به حرکت آیند بلکه پیش‌گیر و سمت دهنده فاکت‌ها باشند.

- بزرگی یک حزب سیاسی آن‌قدر در کمیت تعداد متبارز نمی‌گردد تا در برآمدهای به موقع سیاسی.

نویسنده در اخیر بدین اصل انکارناپذیر باورمند است که جهش‌های فکری در یک کل واحد همبسته متشکل از همه نیروهای که در بالا تذکر داده شدند، نیروی بزرگ و موثر در پروسه‌های کنونی و آینده جامعه افغانی‌اند و می‌توانند پروسه‌های در حال آبستن گذرهای اجتماعی – فکری را برای امنیت، ثبات و ایجاد یک دولت دارای اتوریته، با اراده و مستقل، سمت دهند.

ختم.

برای نظر لطفاً با آدرس زیر تماس حاصل نمایید:  b_dehzad@hotmail.com


به ادامه گذشته

(قسمت ششم)


قبل از ادامه بحث قبلی بیجا نمی‌دانم تا مکث کوتاهی روی حوادث سیاسی و نظامی کشور در هفته گذشته نمایم و بعد از یک ارزیابی کوتاه دوباره به اصل موضوع برگردم.

جنگ در هفته گذشته در تعداد از ولایات کشور شدیداً جریان داشت. طالبان تعداد بیشتر نیروهای پاکستانی، چچینی ازبکی و تاجیکی را گروه‌گروه و «با مصئونیت گویا تضمین‌شده» به ولایات شمالی کشور انتقال دادند، سلاح‌های جدید را در دسترس و بکار گیری دارند ولی نیروهای مسلح کشور در همه نبردها دست بالا داشته‌اند. جنگ‌ها در غزنی، کندز، کنر، زابل و بخش های دیگر بخوبی توانایی نیروهای مسلح کشور را نشان می‌دهد. پیش‌بینی‌ها میتواند چنین باشد که طالبان در جنگ‌های تحمیلی‌شان در ادامه این سال، آنچه را در سر پرورانیده اند به دست نخواهند آورد وهم نتیجه همین خواهد بود که طالبان در کدام پروسه احتمالی مذاکره صلح چیزی بیشتر از حالا (ادامه جنگ بدون نتیجه) را بر میز مذاکره با خود نخواهند برد تا بر اساس آن چانه‌زنی کنند. سربازان و افسران ما خوب و با روحیه عالی می‌جنگند. «شوخی: با وجود اینکه بعض وسایط تیل ندارند و تیل ها فروخته شده‌اند». تبازر نیروهای جنگی دولت و تصویر ها از جریان جنگ بیان واضیح این امر است که جنگجویان شجاع از ملیت های مختلف افغانستان با روحیه دفاع از ناموس و وطن مشترک شان می‌جنگند. آنان مثالی خوبی درس عبرت برای عوامل ننگین‌اند که جز ایجاد نفرت‌های قومی زبانی و نفاق چیزی دیگر برای عرضه شخصیت خود و برای ملت ندارند.

انتقال جنگ از جنوب و جنوبغرب به طرف شمال کشور یک پدیده سؤال‌برانگیز است که خاطره چند سال قبل انتقال طالبان را با هلیکوپترها به مناطق شمال مانند بغلان، کندز، فاریاب و سمنگان یکبار دیگر در ذهن تداعی می‌نماید. چنانچه مردم میگویند که افراد ناشناس گروه‌گروه با موترهای ضد مرمی از سرحد پاکستان می‌گذرند و داخل افغانستان می‌شوند و متعاقباً با سرویس‌ها به ولایات شمال انتقال داده می‌شوند. ولی با آن هم که این نیروها ممکن پول بگیرند، وجدان بفروشند و در خدمت استخبارات بیگانه باشند ولی سرنوشت خویش را با تنفر ملت، زبونی و به احتمال قوی شکست ننگین خواهند بست و هم شرمساری را با دستور دهنده‌گان‌شان تحفه دوباره خواهند داد

برآمد طالبان و بیانیه سیاسی‌شان در کنفرانس بگواش در قطر و مصاحبه ذبیح‌الله مجاهد سخنگوی طالبان از طریق برنامه تلویزیونی «پیام افغان» هم دو موضوع بودند که در عین وقت توجه عامه را به خود جلب نمود.

آقای ذبیح‌الله «مجاهد» در یک برنامه یک و نیم‌ساعته سؤال و جواب اشتراک نمود و بعض سؤالات را از دیدگاه خودش پاسخ داد.

در هر دو برآمد طالبان مسائل جدید، مسائل تکراری و بعض مسائل که از آن انکار صورت گرفته است، را مطرح نمودند.

آقای مجاهد در اول در برابر پرسش آقای خطاب که به دری مطرح گردید، دفعتاً به پشتو جواب داد. درحالی‌که، بعد از اشاره آقای عمر خطاب وی دری روان صحبت نمود، گویی وی در شهر کابل بزرگ شده باشد. هدف اینجا در این است که هر کسی حق دارد بدون کدام ملحوظ و نزاکتی به زبان مادری خود حرف بزند. من درک می‌کنم که اگر کسی به زبان دری آشنایی ندارد، باید پشتو صحبت کند و یا بر عکس. ولی ممکن آقای مجاهد می‌گفت که می‌خواهد به راحتی به زبان پشتو صحبت نماید چون وی نماینده یک تحریک است که ادعای احترام به همه زبان‌ها و مردمان را بر حکم اساسات اسلام دارد.

آقای مجاهد از سر بریدن سربازان اردوی ملی در بدخشان انکار نمود و گفت که در این مورد تحقیق می‌شود. درحالی‌که در گذشته ده‌ها تصویر از سربریدن‌ها تا سطح فتبال با کله‌های بریده‌شده در انترنت قابل‌دسترسی است. در ویب سایت طالبان پیرامون این سربریدن‌ها طی یک اعلامیه گفته شده است که «چون تعداد از طلبان ما در بدخشان بعد از دستگیری روی‌های‌شان با مرمی هدف گرفته شده بود، این یک قصد گیری مجاهدین ما است»

. آقای مجاهد در جای می‌گوید که انظباط و دسپلین و سلسله مراتب قوی در بین گروه های جنگی شان وجود دارد ولی در عین زمان می‌گوید که «چنین اشتباهات در جنگ صورت می‌گیرد و لی رهبری طالبان در اصولنامه خود آن را واضح نموده که جاسوسان (اسیران بدون تفکیک) باید با تفنگ کشته شوند.»

آقای مجاهد از موقف طالبان در برابر داعش، رابطه- نظامی- استخباراتی با حکومت پاکستان، ماین گذاری کنار سرک ها و ده‌ها جرایم ضد بشری و جنگی توسط طالبان به راحتی پا گذاشته خیز زد. وی چند بار تاٌکیدن گفت که جنگجویان طالبان همه هموطنان خودشان‌اند. ولی این سؤال لاینحل است که این پاکستانی‌ها، چچینی‌ها و دیگر خارجیان که دستگیر می‌شوند، کشته می‌شوند، کی‌ها اند. در ویب سایت طالبان نام تعداد از کشته‌شده گان با نام شهدا به معرفی گرفته شده است که نام‌های عربی دارند. او همچنین گفت که «انتحاری‌های ما باید خود را به اهداف نظامی برسانند ولی بعضی اوقات اشتباهات تخنیکی باعث انفجار قبل از وقت می‌شود که مردم غیرنظامی کشته می‌شوند.

سؤال: آیا از نظر آقای مجاهد انفجارات در داخل شهر و به هدف‌گیری مانند ستره محکمه، سارنوالی ولایت بلخ، دو عمل انتحاری در مقابل بس‌های پرسونل لوی سارنوالی همه اهداف نظامی بوده‌اند و یا تصادفاً و روی اشتباه تخنیکی؟

خلاصه او گفت که ما اسیران را نمی‌کشیم !!!!!!

در بیانیه سیاسی طالبان در قطر هم چند نکته قابل تعمق است:

طالبان از اشتباهات‌شان در دوره حاکمیت قبلی اشاره نموده ولی تذکر ندادند که کدام اشتباهات. ممکن برای ملت این سؤال و جواب آن برای یک ارزیابی از طالبان مهم باشد که آن‌ها به کدام اشتباهات خود اعتراف می‌کنند و چه بدیل های دیگر را در پیشکش می‌کنند؛ زیرا مسأله در آن وقت هم تطبیق شریعت و اصول اسلام بوده و حالا هم هدف تطبیق شریعت و اصول اسلام است.

در بیانیه گرچه برای اولین بار از حق آزادی بیان (تحصیل و کار) برای زنان و مردان، حقوق فردی مدنی و قانون اساسی مطرح‌شده ولی درعین‌حال میگویند که «قانون اساسی کنونی اسلامی نیست و زیر فشار بی ۵۲ ساخته شده است و در قانون اساسی آن‌ها هیچ ماده مخالف عنعنات افغانی و اسلامی بوده نمی‌تواند.»

سؤال: آیا کدام مواد قانون اساسی موجود در مخالفت با اسلام و عنعنات افغانی قرار دارند؟

بالأخره: «صلح راه رسیدن حق به صاحبان حق است» این صاحبان حق جز طالبان کسی دیگر هم است؟؟؟

سؤال: آیا طالبان بر این امر معتقد خواهند شد که امروز بیش از ۷۵ فیصد جامعه از آمدن دوباره طالبان خوف دارند و نمی‌خواهند یکبار دیگر در شرایط انزوای بین‌المللی، فقر، بیکاری، جبر، فشار قرون‌وسطایی از داخل خانواده تا محیط و کار، ممنوعیت‌های مختلفه اجتماعی، لت و کوب در محضر عام، اهانت و عقده‌مندی در برابر زنده‌گی شهری و ده‌ها محرومیت‌های حیات اجتماعی قرار گیرند؟

سه تذکر:

 حق از دیدگاه طالبان همان حقی است که در اصول نامه‌شان تشریح گردیده است. این یک جمع‌بندی بیانیه سیاسی طالبان در کنفرانس قطر است.

 بیان بعض مفاهیم و شعارهای عام یا نشان دادن اینکه کمی خود را به اصطلاحات مد روز خم ساخته باشند، ناممکن است که نیروهای وسیع جامعه را اغوا سازد. جامعه کنونی افغانی و بخصوص جهش‌های جدید فکری چیزی را می‌خواهند که طالبان در عرضه آن وسیعاً کوتاهی دارد.

آن اصول که طالبان تحت نام اصول اسلامی و ایدیالوژی اسلامی مطرح می‌کنند، بیش‌ترین آن‌ها متکی بر رسوم و عنعنات ناپسندیده و کهنه‌شده افغانی‌اند که رنگ و رسم اسلامی بدان‌ها داده شده است.

آخرین سؤال:

آیا تحریک طالبان به همه آزادی‌های بشری، حقوق و آزادی‌های سیاسی، جامعه مدنی، اساسات حقوق بشری که در کنوانسیون‌های بین‌المللی توضیح و تشریح شده‌اند، به تمامی حقوق مشروع زن، فعالیت سیاسی جنبش‌ها و احزاب سیاسی و اجتماعی، حق انتخابات آزاد برای تعین یک سیستم سیاسی احترام می‌گذارد؟ جواب «نه» را همه دارند و لی جواب «بلی» با یک توضیح تحریک طالبان نیاز دارد؟؟؟

و اکنون به ادامه قسمت قبلی.

در مقاله قبلی ما یک مکث گذرا و موجز بر مفهوم چپ، خصوصیات چپ افغانی در مطابقت با رشد و انکشاف اجتماعی و روان اجتماعی نمودیم.

بحث ما در این مقاله روی موجودیت سازمان‌های سیاسی کنونی‌اند که نظر بر برنامه‌های سیاسی‌شان خود را در ردیف جریانات سیاسی ترقی‌خواهانه قرار می‌دهند که نظر به توضیح قبلی در جمع چپ افغانی می‌توانند محسوب گردند. همچنان در این بحث توضیح ارائه خواهد گردید که سیاست روز (هنر و رهبری سیاسی) و ایدیالوژی کدام زوایای جامعه کنونی را در یک آینده‌نگری باید مشخص و فرمول‌بندی نماید.

کسب و یا سهم‌گیری در قدرت سیاسی از طریق مسالمت‌آمیز و در چهارچوب قوانین موجود یک اصل مشروع است. در سیستم‌های سیاسی چند حزبی کسب عمومی قدرت سیاسی و به تنهایی بعید از تصور و واقعیت است. به خاطر این که در یک دموکراسی سیاسی در آوردن همه ملت به یک هدف و یا اهداف توسط یک حزب سیاسی یک فانتازی است. بناً شعارهای مانند «ملت با ماست، توده‌ها با ماست و ما یگانه ناجی ملی هستیم » هم یک دل‌خوشی بی‌بنیاد خواهد بود وهم در تضاد و تقابل با روندهای کنونی که ما آن را تفکر نوین و دگراندیشی سیاسی می‌نامیم، قرار دارد. تفکر نوین و دگراندیشی بیان این امر است که در یک دموکراسی انتخاباتی یک چگونه حزب سیاسی، مرتبط با تغیر و تحول، ارزیابی جدید و پالیسی جدید را مطرح نماید و در یک کورس جدید سیاسی اهداف مطروحه خود را در یک دوره معین از طریق ائتلاف‌ها و جورآمد‌های » ممکن و عملی» سیاسی به دست بیاورد. مهم‌تر از آن این است که چگونه سازمان‌های سیاسی، به عوض پروسه‌های طولانی و فرسایشی تحت نام وحدت، توانایی فورمولبندی اهداف و شعارهای را در یک مقطع معین سیاسی مطرح سازد و ضریب توانایی‌ها را در اهداف مشابه دیگر سازمان‌های سیاسی و اجتماعی بزرگ‌تر سازد. هدف احزاب کوچک در قدم اول باید کسب جایگاه اجتماعی، مشخص ساختن پرو بلم‌های اجتماعی و فورمولبندی شعار و هدف در همان مسأله باشد.

نویسنده در توضیح خود به صورت قطع موجودیت برنامه تهدابی یک حزب سیاسی را رد نمی‌کند بل در این بحث هدف ما سیاست‌های مقطعی و برخورد با سیاست روز است.

در جو سیاسی کنونی کشور تعداد زیاد احزاب سیاسی با افکار و اندیشه‌های گوناگون به وجود آمده و هر کدام با برنامه‌ها و خطوط فکری و عملی در جستجوی یک جایگاه مناسب در سیستم اجتماعی‌اند. همان‌گونه که این نهادهای سیاسی می‌خواهند مظهر اراده آزاد و دموکراتیک باشند، نقش‌شان در تعمیق، تسلط و حاکمیت قانون و آزادی‌های مشروع انسان جامعه افغانی حایز اهمیت فوق‌العاده جدی و یک مسئولیت تاریخی است. ولی مهم‌تر از آن این است که دموکراسی را باید پذیرفت آن را در حیات سازمانی خود پرورش داد و در تصمیم گیری‌ها به یک اصل زنده مسلط ساخت.

مبرهن است که تعداد زیاد احزاب سیاسی ترقی‌خواه در افغانستان فعال‌اند که بدون شک در یک جمع کل یک نیروی قوی و موثر بر سیاست‌ها اند، اگر به چنین نیروی بالقوه بتواند مبدل گردند.

با کمال تأسف تعداد از این احزاب سیاسی یا اینکه خود را در پروسه‌های تکراری، فرسایشی مانند وحدت‌ها مصروف می‌سازند «با شتاب و ذوق» آغاز می‌یابند، پروسه‌های با طوالت ادامه میابد، یک معضله حل نا شده به دیگری قدم گذاشته می‌شود و بالأخره با عدم جورآمد در انتخاب رهبری نکته پایان بدان گذاشته می‌شود. و یا اینکه سازمان در گروه افراد که یا از کلاسیک اندیشی سیاسی خود را رها کرده نمیتوانند و یا آن‌ها سازمان سیاسی را از یک هرم حاکمیت قدرت تک حزبی می‌بینند و یا اینکه با ارزیانی و پذیرش تحولات سریع اجتماعی (به حیث یک واقعیت انکار ناپذیر) هم خود مشکل دارند و هم مشکل را به دیگران و سازمان مربوطه تحمیل مینمایند. با وجود آنکه تعداد از این سازمان‌های سیاسی در مقیاس مجموع جامعه و سیر انکشاف سیاسی خیلی کوچک اند ولی خود را بزرگتر از آنچه اند تصور می‌کنند که هستند. تسلط «شبه مانند» سلیقه های سمتی و زبانی در بعضی از این سازمانها نیز یک واقعیت تلخ است. مثلاٌ تعداد ترس خود را از انتخاب یک رئیس مربوط به این یا آن زبان و ملیت را اگر پوشیده نگهدارد ولی در حلقه معین خودش به حیث یک اصل مطرح می‌گردد. داشتن احساسات بر مبنای زبان و قوم در جهش‌های فکری جدید ضرورتاً یک پدیده در کهنه‌شده و در حال زوال است اما توسل بر آن در شرایط کنونی جامعه یک جفا بزرگ بر حق ملت و جهش‌های روشنگر و تحول خواه خواهد بود که باید بدان نام عنعنه فکری ناپسندیده در میان حلقات چپ نامید. باید بدین اصل معتقد شد که شخصیت‌های ضعیف با افکار عقب‌مانده بر مبنای تفاوت‌های زبان و ملیت باید خیلی‌ها کوچکی نماید در برابر خواست‌های بزرگ ملی و وطنی.

به عقیده نویسنده دید کنونی بر سیاست و روندهای سیاسی کنونی افغانی ایجاب می‌کند تا دید دیگر، تحرک دیگر و ایده‌های دیگر (جدید) را فرمول‌بندی نمود که یکی آن هنر و ایدیالوژی سیاسی است.

ادامه دارد


به ادامه گذشته


بخش پنجم


 از هفته گذشته درحالی‌که جنگ‌ها در بیش از 9 ولایات افغانستان شدیداً جریان دارد و نیروهای رزمی افغانستان با شهامت و روحیه عالی در برابر عمال شر، زشتی و قاتلین که وجدان‌های‌شان در برابر پول کشته شده، می‌جنگند، تلویزیون‌ها، جراید، روزنامه‌ها و صفحات انترنتی پر از مصاحبات، ارائه دیدگاه‌ها و نتیجه‌گیری‌ها از دو رویداد هفتم و هشتم ثور بود، هر کسی بر حکم ایده و قضاوت ذهنی خودش تعریف‌های برای این دو واقعه دادند، یکی هشت ثور را ستودند و هفت ثور را محکوم نمودند، یکی را روز فاجعه و دیگر را روز نجات و پیروزی دانستند. هر کدام نظر به تعلقیت سیاسی و تنظیمی پروسه‌ها را از همان زاویه کوچک خودش دیدند، هیچ‌کدام نگفت که «من و حزب و یا تنظیم مربوط به خودم در این اشتباهات، جرایم و مظالم سهیم بوده‌ایم و اشتباه خود را اکنون برای ملت اعتراف می‌نمایم». من یکبار دیگر در اکثریت صحبت‌ها، نتیجه‌گیری‌ها و نوشته‌ها همان خصوصیت افغانی ما را یکبار دیگر در یافتم و آن: برائت خود و بار اشتباهات و گناهان را بر دیگران انداختن " دوغ هیچ کس ترش نیست"، گرانی و چربی احساسات نسبت به یک نتیجه‌گیری و قضاوت عادلانه و تعقلی در گفتگوها متبارز بودند. همه قضاوت‌ها بر اساس یافته‌ها و ذهنیت خود به عوض استدلال بر استناد فاکت، رو پوش گذاشتن بالای نقاط ضعف و اشتباهات جانب خود و بالأخره با غرور و تکبر خود را " خالص بالخیر کشیدن" که اصطلاح " مجرمین و گناه‌کاران با افتخار" را در ذهن تداعی می‌کند، بودند. برای آن‌ها غرور، تکبر و به اصطلاح غیرت افغانی اجازه نمی‌دهد تا هر مقطع زمانی و هر حاکمیت سیاسی تعویض شده را از جهات مثبت و منفی و در یک مقایسه عادلانه ببینند و بیان نمایند.

نویسنده که خود همپا با مبارزات حزب دموکراتیک خلق افغانستان به رشد فکری- سیاسی خود رسید و انتخاب خود را در همین خط فکری نمود، حق خود دانستم تا بیان نمایم که من هم حق دارم از همان زاویه فکری خود به دفاع خود بر خیزم. ولی برایم تکرار عین اشتباه بزرگ می‌بود اگر به همان روان افغانی و تسلط احساسات بر تعقل قضایا را تنها از یک زاویه کوچک ببینم و تنها دفاع نمایم. در عوض برایم یک انگیزه خوبی بود تا طرز دید و نتیجه‌گیری خود را کاملاً از زاویه دیگر، روان دیگر و بر اساس ضرورت‌های دیگر ارائه نمایم و آن اینکه:

-    قضاوت بر بنیاد احساسات و روپوش گذاشتن بالای واقعیت‌های تلخ من‌جمله چشم‌پوشی از اشتباهات خود بیان ترس و انکار از اشتباه خود و حلقه مربوط به خود است و بیان کرکتر ضعیف و آسیب‌پذیر یک فرد سیاسی است که هم خود آسیب‌پذیر می‌گردد و ملت هم از آن آسیب دیده است. اگر موضوع ترسی مطرح نباشد، پس عمل آگاهانه و پلان شده است.

-    اعتراف بر کمی‌ها و اشتباهات سیاستمداران در برابر ملت بیان یک شجاعت، پایمردی، آموختن از اشتباه و عدم تکرار آن، طینت پاک، راستی و صداقت و ادای احترام به ملت بزرگ افغانستان که مظلومانه و شدیداً آسیب دیده است.

-    تعریف، تمجید و تعریف مبالغه‌آمیز از خود و حلقه متعلق به خود و یا اینکه در همان حد مبالغه‌آمیز رقیب‌های سیاسی را سیاه ساختن بیان قدرت‌طلبی و کسب شخصیت کاذب است چون که جامعه و ملت ما قبل از ما و تمجید و توصیف‌های ما، قضاوت‌های‌شان را از چهار دهه گذشته نموده و این قضاوت‌ها بر بنیاد ذهنیت‌ها نه بل بر بنیاد فاکت‌ها و چشمدیدها است.

برای یک قضاوت وجدانی و اخلاقی من در اینجا سه طرح را مطرح می‌سازم. باید خواننده با حکم یک قضاوت وجدانی خود و حلقه را که بدان تعلقیت داشته و دارد در برابر آن‌ها قرار دهد و خود جواب برای خود دریابد:

-    من و سازمان مربوط من در جریان جنگ‌های سی و پنج ساله در ویرانی، کشتار مردمان غیرنظامی سهیم نبوده است.

- مرمی‌ها و راکت‌های کور ما بر محلات ملکی من‌جمله شهرها باعث تلفات مردمان غیرنظامی نشده‌اند؟

- ما به حیث یکی از طرف‌های مستقیم و یا غیرمستقیم جنگ و یا از طریق گروه‌های دیگر به قتل، ترورها و بم گذاری‌ها متوسل نشده‌ایم؟

-    ما هیچ جرم جنگی و ضد بشری را که در کنوانسیون‌های بین‌المللی وضاحت یافته‌اند، انجام نداده‌ایم.

- ما هیچ‌گونه منابع تمویل از کشورهای خارجی نداشته‌ایم و با سازمان‌های استخباراتی مراوده و همکاری نداشته‌ایم؟

- ما در سازمان جنگی خود هیچ گاه با مشاوران خارجی سروکار نداشته‌ایم.

- به اثر کدام مظالم و جنگ‌های درونی ما هیچ‌کسی مجبور به ترک محل زنده‌گی و وطن نشده است.

اگر پاسخ ما مثبت باشد یعنی " بلی" پس قضاوت عادلانه و بیان شجاعت است، اگر جواب بلی و همراه با " اما" باشد، خود را تبرئه کردن است و اگر جواب " نه" است شما کتمان واقعیت و خاک پاشی نابخردانه و ناجوانمردانه بر چشم ملت نموده‌اید. پس مگذارید از انکار واقعیت به دروغ متوسل شوید و وجدان‌تان را تا اخیر عمر تحت فشار نگهدارید.

من به حیث یک روشنفکر که بیشتر علاقه دارم با آینده روشن امید کنم و دین و مسئولیت وجدانی و وطنی‌ام را ادا نمایم، آن رقابت‌ها و تقابلات مضر به وفاق ملی خود را در شرایط خطرناک کنونی در سردخانه خاطرات گذاشته و زمانی که ریالیزم سیاسی و جو سالم مناظرات سیاسی جاگزین بحث‌های " من در برآوردی"، محکومیت‌ها و بهتان‌ها مانند کافر و کمونیست و ملحد را گیرد و جای برای دشنام، " به زن و فرزند و بالأخره مشت و لگدزدن در روی صفحه تلویزیون!!!" نباشد، به توضیح آن خواهم پرداخت.

ولی آنچه برای من به وقت است و مربوط به من است که بگویم این است که:

هفتم ثور یک حرکت نظامی بوده که حزب و تعداد زیاد رهبران و صفوف آن آن را یک عمل تحمیل‌شده می‌دانند. در سیاست‌های مفکوره وی حزب کسب قدرت از طریق حرکت‌های نظامی هیچ‌گاهی در برنامه آن پیش‌بینی‌نشده بود.

هفتم ثور مانند تولد یک طفل ناخواسته بوده است که قبل از وقت و در نتیجه یک خشونت به دینا آمده بود. این طفل بی‌وقت به وجود آمده شدیداً آسیب‌پذیر و در معرض خطر گرگان بودند که در انتظار مرگ آن زوزه می‌کشیدند تا آن را ببلعند. حزب دموکراتیک مجبور بود با تحمل همه آسیب‌های روانی و اجتماعی بار گران و جبران‌ناپذیر آن را به شانه کشد و این طفل پیش از وقت زائیده شده را به یک رشد مصئون سمت دهد که نشد.

به مانند همه حاکمیت‌های بعدی حرف ما ناتمام ماند، هدف ما در نیمه راه خشک شد، ما گذشته‌گان را کوبیدیم و بعدی‌ها ما را. این یک واقعیت تلخ و یک سلسله زنجیری در تاریخ معاصر ماست.

من هزار و یک دلیل و برهان و فاکت دارم تا از خود و آنچه در زمان حاکمیت ما واقع شده است، دفاع نمایم ولی منصفانه نیست که از کمی‌ها و اشتباهات ما یکسره کوچه بدل کنم و خاک در چشم ملت مظلوم زنم.

نویسنده در این موضوع که برایم سخت جالب و ولی مسئولانه هم است می‌خواهم به یک نکته نظر که توسط دو سه افراد که از عقب کمره‌های تلویزیون رخ به " ماها " نموده و با محکومیت ما از ماها تقاضای " معذرت‌خواهی" نموده‌اند، اشاره نمایم. گرچه من خیلی‌ها ظالمانه میدانم که ماها همه مسئولیت‌های 13 ساله حاکمیت آن وقته را بدوش گیریم که در آن چهار دولت‌مدار یکی پی دیگری روی صحنه سیاسی آمدند و رفتند، باید عرض نمایم:

-    ما از آنان که با ما و در برابر ما سلاح برکشیدند و جنگیدند، برای جنگجویان کمک مالی کردند و همه امکانات خود را دو دسته برای آنان تقدیم کردند، دلیلی ندارم که عفو تقصیر بخواهم. آنان که در برابر ما جنگیدند که ملت نبودند بلکه یک کمیت مسلح بودند.

-    بلی من حق معذرت‌خواهی آن مردمان ملت را که به هیچ طرف جنگ تعلقیت و روابط نداشته و از اشتباهات ما مستقیماً، متضرر شده‌اند، کاملاً مدلل میدانم و این را یک حق مشروع آنان میدانم. من این معذرت‌خواهی ملت و آسیب دیده‌گان اصلی جنگ را یک حق ملت و مسئولیت اخلاقی خود و همچنان مسئولیت بدون استثنا همه گروه‌های سیاسی و تنظیمی و طالبان و همچنان گروه‌های که بانفوذشان در درون تنظیم‌های جهادی جرایم قتل و ترور و بم گذاری و نقض حقوق بشری را مرتکب شده‌اند، میدانم. با آنچه امروز آن تعداد که تحت نام جامعه مدنی، عدالت برای الذمه دانسته و در حکم حقوق بشر و در زیر سایه مؤسسات انجوی و تعداد از سازمان‌های حقوق بشر فرمان عدالت می‌دهند، نیز امید بر اعتراف بر اشتباه است.


و به ادامه قسمت چهارم،

برای نسل بالنده کنونی موضوعات مطرح‌شده فوق حایز اهمیت است تا همپا با رشد و شکل‌گیری جهش‌های فکری جدید مسایل کشور را که چه رخ داد و کدام عوامل اثرات واقعی و کوبنده بر ملت آسیب وارد نمود، از چند بعد مورد دقت قرار دهند تا تفکر نوین بر بنیاد تحلیل‌ها و ارزیابی‌های عاری از تعلقیت‌های سیاسی و تنظیمی صورت گیرند و بنیان فکری منطبق با شرایط جامعه، برای روشنگری و پیش‌بینی سنجیده شده جامعه ما در یک روند ترقی‌خواهانه عاری از کژ روی‌ها و عقده‌مندی‌ها شکل گیرند.

برای نسل جدید ارزیابی بر بنیاد فاکت‌ها، نه احساسات، دوره چهل سال تاریخ خونین افغانستان یک ضرورت است، نه صرفاً به خاطر محکومیت‌ها بلکه برای استفاده از تجارب تلخ و تاریخی برای آینده ملت. همچنان موضوع ارزیابی‌ها بالای گزینش اندیشه‌های چپ و یا راست هم نباید باشد، بلکه گزینش بالای ترقی، ملت و وطن‌دوستی، روشنگری، حاکمیت قانون و ارزش‌های قانون اساسی در بابر جهل، تاریکی، عقب گرایی، خشونت و نظامی‌گری باشد. دلیل بر آن است که موجودیت گروه‌ها و اندیشه راست و چپ در هر سیستم سیاسی و اجتماعی غیرقابل انکاراند و مشروعیت هم دارند.

ما در قسمت‌های قبلی بیشتر اندیشه راست را به توضیح گرفتیم. در دو قسمت بعدی مقاله بر توضیح چپ و اهداف چپ متمرکز خواهم بود.

چپ را چگونه تعریف باید کرد و چپ افغانی چگونه محتوا و ماهیت را در جهش فکری نو خواهد داشت.

 چپ و راست دو مفهوم و یا اصطلاح سیاسی‌اند که از اخیر قرن هجده میلادی در مفاهیم علوم سیاسی و سیاست‌های عملی مورد استفاده‌اند. درحالی‌که این دو مفهوم از لحاظ محتوا دو با هم متضاداند، ولی در سیاست‌های دموکراسی لیبرال هر دو در یک موازی با هم وجود داشته و در طول حیات دموکراسی‌های آزاد یکی برای دیگری قابل پذیرش و تحمل هم بوده‌اند. جریانات و احزاب چپ در کشورهای دموکراسی باز که در محور قانون اساسی و سیستم‌های سیاسی انتخابات (پارلمانی و ریاستی) فعالیت می‌نمایند، بعد از سال‌های جنگ جهانی دوم تحت نام احزاب کمونیستی و سوسیالیستی در مبارزات پارلمانی سهم می‌گرفتند. ولی بعد از سال‌های دهه هفتاد و هشتاد در نتیجه انشعابات به احزاب مانند سوسیال - دموکرات، لیبرال، جنبش سبز، مستقلانه و با تفاوت های معین دراهداف اجتماعی و انتخاباتی شان در سیاست کشورهای اروپای لیبرال فعال اند. غیر قابل انکار است که مهمترین اساسات و بنیاد تاٌمینات اجتماعی و تضمین های قانونی در اکثریت کشورهای اروپای غربی من‌جمله، حق معاش بیکاری، حق بیمه های اجتماعی، حق تضمین های کاری که بین اتحادیه کارفرمایان و کرگران و کارمندان وجود دارند و دها عرصه های دیگر مربوط حقوق شهروندی محصول سیاست‌های همین احزاب چپی بوده است که اکثر شان در سال‌های هفتاد قرن گذشته در پارلمان‌ها و سیاست‌های این کشورها مسلط بودند.

راستی‌ها که متشکل از احزاب کاتولیکی، افراد از خانواده‌های اشرافیت مذهبی و صاحبان فابریکات، طرفداران نظام مونارشی اند، در ماهیت موجودیت عدم برابری بین لایه‌های اجتماعی برای‌شان قابل پذیرش است، علاقه‌مند یک سیستم سیاسی‌اند که در آن موقعیت مذهبی و مالی‌شان حفظ گردد ولی بر عکس چپی‌ها در برنامه‌های اجتماعی و سیاسی‌شان مسأله برابری درحق استفاده از تاٌمینات اجتماعی، نظام مالیاتی متناسب بر اندازه عواید شهروندان، ایجاد کار برای بیکاران، اخذ تضمین های کاری و اجتماعی برای لایه های اجتماعی با عواید پایان، تاٌمینات بیشتر اجتماعی و تضمین های اجتماعی را مطرح و در برنامه‌های انتخاباتی خود قرارمیدهند. این احزاب درحالیکه با موجودیت احزاب سیاسی مذهبی در سیستم سیاسی مخالفت ندارند و به مذهب و اعتقادات دینی مردم احترام میگذارند ولی از جدائی دین از سیاست پشتیبانی میکنند. اساس عقاید سیاسی چپی در چند مسأله گرهی جامعه می‌چرخد:

-    آزادی‌های اجتماعی در حد متناسب با رشد جامعه

-    عدم تسلط کامل اقتصاد مالی (اولیگارشی مالی) مربوط بر سرمایه‌ها و فابریکات بزرگ مانند کنسرن‌ها و اتحادیه بزرگ اقتصادی بر حیات اجتماعی مردم.

-    موجودیت تناسب و توازن بین آزادی‌های اجتماعی –سیاسی و اقتدار و اتوریته نظام دولتی.

-    برابری و عدالت اجتماعی و اعتقاد بر ترقی‌خواهی.

در کشور ما افغانستان نیز چپ و جنبش چپی سابقه معین خود را دارد. نویسنده صرف‌نظر از ارزیابی‌های خود پیرامون نهضت چپ افغانستان که یک بحث جالب و دلچسپ برای نسل بالنده کنونی خواهد بود، می‌خواهد مفهوم چپ و اهداف چپی را در شرایط کنونی و دریافت مسایل کلیدی و دورنمایی آن را به توضیح و تحلیل گیرد. هدف دیگر در آن است که ایده‌های چپ کنونی با در نظر داشت خصوصیات کثیرالجوانب جامعه افغانی ما چگونه تأثیر پذیر و یا تأثیر گذار بر جهش‌های فکری کنونی می‌تواند باشند.

اولین سؤال که در قدم نخست بدان باید تعمق و جواب ارائه نمود این است که آیا ایده‌های چپ با خصوصیات اجتماعی، کلتور و فرهنگ و عقاید دینی و مذهبی مردم در تضاد و تقابل خواهد بود؟

آیا جهش فکری کنونی که در حالت شکل‌گیری‌اند در تقابل با ایده‌های چپ قرار دارند؟

جواب نویسند ه مرتبط به هر دو سؤال و در یک کلمه " نه" است. زیرا:

-    ایده‌های چپ با همان محتوای کلاسیک آن گره خورده مظهر ترقی‌خواهی، عدالت، روشنگری و مبارزه با جهل و تاریک‌اندیشی است.

-    ایده‌های چپ افغانی کنونی ایده‌های واردشده و بر بنیاد ایدیولوژی‌ها نه بلکه مسائل برخاسته از عمق جامعه، ضرورت‌ها، پرو بلم‌ها و خواست و نیاز لایه‌های اجتماعی مانند: کسبه کاران، بازگشت کننده‌گان که بعد از سال‌ها دوباره به وطن برگشته‌اند و در پایین درجه فقر در شهرها تراکم نموده‌اند، نسل که در شرایط جنگ به رشد جسمی، وجدانی و روانی رسیده و اکنون با انبوه از معضلات زنده‌گی اجتماعی مواجه و با نظم اجتماعی، پذیرش قانون و نورم‌های اجتماعی، تمدن و تحول و تجدد خود و روان خود را در تقابل می‌بینند، اکثریت که خود محصول خشونت‌اند، اکنون به عامل خشونت تبدیل گردیده‌اند. به عباره دیگر با روان تجدد و نو گرائی بیگانه باقی مانده است.

-    مبارزه با فساد در دستگاه دولت و در اجتماع افغانی ما، اعتقاد بر اینکه دولت وسیله معامله‌ها و سازش‌ها به خاطر جور آمد در قدرت توسط قدرت‌طلبان نیست بلکه دستگاه دولت دستگاه تبارز قدرت مشروع و دارای اتوریته است که توانایی حفظ تناسب و توازن بین عدالت، آزادی‌های مشروع و تمثیل اراده و حاکمیت ملت و قانون باشد.

-    ایده‌های چپی به نسبت اینکه از درون جامعه افغانی ما برخاسته است، به هیچ صورت یک نماد دین‌ستیزی نیست بلکه احترام به عقیده دینی و مساعد ساختن مناسک دینی و مذهبی جز اهداف آن و پذیرش یک واقعیت غیرقابل‌انکار جامعه افغانی ماست. ولی مبارزه با عوامل جهل و تاریکی که دین و عقاید پاک مردم را وسیله حفظ و ادامه خرافات، حفظ تسلط اشرافیت مذهبی و تنظیمی، مافیای قدرت و سلسله‌های زنجیری جرایم سازمان‌یافته که تحت نام دین و مذهب امرار بقا می‌نمایند، یک اصل عمده برای نیروهای چپ خواهد بود.

-    اصل این که دولت با حفظ تناسب و توازن بین اقتصاد بازار آزاد و بخش‌های اقتصاد دولتی، توان رقابت و مداخله به نفع دولت، منافع ملت و حمایت متشبثین و سرمایه‌های کوچک و ملی را داشته باشد.

-    عدالت و حاکمیت قانون و ارزش‌های قانون اساسی و جامعه مدنی، تأمین و حفظ حقوق زن و مصئونیت فزیکی و روانی‌اش از نظام خانوادگی تا بیرون از منزل و محیط کار.

-    تأمین رشد و انکشاف مصئون جسمی و روانی طفل از نظام خانواده تا مکتب و محیط و تربیه آن با نورم‌های اخلاقی، پذیرش ضابطه‌های اجتماعی، رشد و زنده نگه‌داشتن احساس وطن‌پرستی و خدمت به انسان و جامعه.

-    تأمین رایگان صحت عامه و فراهم نمودن تضمین‌های قانونی در عرصه صحت.

-    تأمین خدمات عامه شهری مانند ترانسپورت شهری ارزان تا شهروندان کمتر از موترهای شخصی استفاده نمایند؛ و ده‌ها مسایل دیگر که همه بخش‌های از تأمین رفاه عامه و سهولت‌های زنده‌گی اجتماعی‌اند که در هر صورتی از یک جهت با منافع جهش‌های فکری نو در مطابقت‌اند و از جهتی دیگر با اساسات دینی و عقاید مذهبی مردم در تضاد نیستند.

 دیدی بر جریانات، احزاب و سازمان‌های ترقی‌خواه کنونی در افغانستان، آیا می‌توان آنان را چپ افغانی تعریف کرد؟

...ادامه دارد


...به ادامه گذشته


بخش چهارم:


نویسنده در قسمت قبلی بحث خود را بیشتر بر جامعه اسلامی افغانستان و توضیحی بر جهش‌های خودجوش تحول طلب و تفاوت اشکار میان دو گروه متمرکز ساخت که یکی در حفظ وبقای جهل و تاریکی قرار دارند و از اسلام میخواهند یک چهره خشن و آمیخته با پدیده های خرافاتی مانند فالبینی، جادوگری و غیب گوئی را به نمایش گذارند و گروه دیگر صاحبان فصاحت و بلاغت اسلامی در وجود تحصیلکرده ها و جوانان دانشگاهی اند که آن‌ها متوانند اهداف اسلامی و انسانی شان را با جهش‌های خودجوش ترقی‌خواه و روشنگر گره زنند.

در حقیقت تفاوت‌های فاحش میان مسلمانان صاحب دانش، بلاغت و فصاحت که در صف دفاع از تغیر و تحول قرار دارند و تیکه داران دین که با روش‌های محافظه‌کارانه در برابر جنایات خموشی اختیار نموده لب از لب تکان نمی‌دهند، وجود دارند.

 کدام تفاوت‌ها؟

یکی جنایات را که در شرایط خون‌بار، عدم حاکمیت قانون و موجودیت دستگاه آمیخته با فساد به عنوان جرم قتل، بی‌ناموسی، تجاوز، اختطاف، تهدید، توهین در محضر عام هم از دیدگاه اسلامی و نصوص کتاب الهی حرام دانسته محکوم می‌کند و جرم و ارتکاب آن را از دیدگاه عصر متمدن عامل ضرر به نظم عامه و ضرر شخص می‌داند و تعقیب عدلی را از مجرای عدلی و قضایی ضروری می‌داند ولی گروه دیگر نه تنها از بررسی و تفسیر دینی مسایل عاجز است بلکه خود را تنها به روایات گذشته متکی دانسته و از یک حکم قطعی و شجاعت بیان خود را کنار می‌کشد و قتل کفر، جهاد در برابر دولت و ... آغاز و انجام موعظه‌های روزانه‌شان در محلات عام و مساجد است.

بین این دو گروه تفاوت در موضع‌گیری و برخورد با خرافات و جادوگری و فال‌بینی وجود دارد. یکی آن را حرام و غیر اسلامی دانسته ولی تعداد دیگر خود در پهلوی مصروفیت‌شان به حیث امام و یا عالم دین، به این اعمال خرافی مشغول‌اند و حتی خود را ناجی امراض غیرقابل علاج، حل مشکلات و بن دش‌های زنده‌گی اجتماعی، خانواده‌گی و فردی می‌دانند.

یکی برای مسلمانان تنها ترس و وهم از آتش را هوشدار می‌دهد و انتخاب کنج خانه و عبادت شباروزی را توصیه می‌کند و دیگری عبادت، خدمت به خلق‌الله، زنده‌گی و آمیزش نیک با مردمان، حرمت و احترام به دیگران، اخلاق شایسته در روابط فعال اجتماعی، حق و عدالت و همه مسئولیت‌های دینی و دنیوی که انسان مسلمان از آن‌ها اجر و صواب بیشتر آخرت بدست می‌آورد، را مشورت می‌دهد.

چند مثال جالب:

خانمی با اثر بیماری سرطان خبیثه که از درد فغان و ناله می‌کشد و هر لحظه در انتظار مرگ است. معمولاً و ضرورتاً در تمام شفاخانه‌ها برای این مریض‌ها آمپول‌های تسکین‌دهنده (مورفین) تزریق می‌کنند تا مریض درد را احساس نکند ولی یکی از مولوی‌های مشهور اجازه تزریق مسکن به این مریض را نمی‌دهد که گویا این به حساب گناه مریض محاسبه می‌شود. مریض مظلومانه می‌خواهد از درد بمیرد ولی داکتر موظف که علم طب خوانده است؟؟؟، به حرف این ملأ گوش می‌دهد و از تزریق مسکن درد ابأ می‌ورزد.

در عربستان سعودی در نتیجه سوختن یک منزل تنها زنان در آتش سوختند زیرا مردان خود را نجات دادند ولی زنان بدون حجاب و با سرهای لچ حق بیرون شدن نداشتند.

در یکی از مدرسه‌های اسلامی دختران در شهر کندوز درس یک عالم دین!!! که برای دختران درس شریعت می‌دهد چنین است: " دختران جوان اگر با مردان زنا می‌کنند، در صورت که هنوز مجرد باشند، تنها حکم دره بالایشان تطبیق می‌شود ولی اگر شوهردار باشد حکم قتل اسلامی یعنی سنگسار تطبیق می‌گردد..."

" در کشورهای کافر غربی فرزندان والدین‌شان را که پیر و سالخورده می‌شوند به زنبیل انداخته به خانه‌های پیران گزلگ‌شان می‌کنند!!!! "

. ملأی دیگر در اوج احساسات قصه بول نوشیدن یک بول عطرآگین را توسط یک مسلمان می‌کند و فق فق می‌گرید.

دیگر روایت از این می‌کند که اگر زن کسی در تلویزیون ظاهر گردد و یا با مرد نامحرم عکس بگیرد، در روز آخرت شوهرش در جمله دیوث‌ها حساب می‌شود.

آن‌های که زمانی رادیو را صندوق شیطان (رادیو خر در جوال است، این خر در جوال زمانی پیدا می‌شود که قیامت نزدیک شود...) می‌دانستند، خود بعداً رادیو خریدند، تلویزیون را که چهره انسان در آن نمایش داده می‌شود آله شیطانی و حرام می‌دانستند، بعداً خود تلویزیون خریدند و با دیدن برنامه‌ها آغاز نمودند. جوانان " نسل جدید نسل فیسبوکی قلمداد شدند و گفته شد که آن‌ها از طریق انترنت به فحشا و فساد سوق میابند. حالا بیش‌ترین از این گروه صاحبان انترنت در تیلفون‌های دستی‌اند.

 

در اینجا باید مرتبط با مثال‌های فوق سؤالات زیر را مطرح ساخت:

آیا برای دختران جوان برای درس‌های اخلاقی و آداب اجتماعی و کسب شخصیت سالم در کتاب‌های دینی و به خصوص کتاب اسمانی مطالب دیگر کافی وجود ندارند؟

آیا نوشیدن بول " عطرآگین" می‌تواند موضوع مهم برای یک موعظه نماز جمعه باشد؟ آیا هدف و ضرورت نماز جمعه در یک مسجد جامع در این‌چنین روایات نهفته است یا مطالب دیگری مربوط به خیر و شر و روابط خیرخواهانه اجتماعی مسائل مهم‌تر برای موعظه ملأ امام باشد؟

آیا در زمان نشأت دین اسلام گرفتن عکس (فوتو) کشف شده بود و رواج داشت تا زن در پهلوی مرد نامحرم عکس گیرد؟

آیا این حلقه در تعریف دادن رادیو و تلویزیون و انترنت در آن سال‌ها در اشتباه بودند و یا همه مکر و حیله بودند.

این‌چنین سؤالات جواب می‌خواهد و علمای صاحب بلاغت باید در چنین مسائل موضع مشخص اسلامی خود را روشن سازند.

قابل‌بیان است که یکی از عوامل اصلی دیگر عقب مانده‌گی که در طول تاریخ افغانستان موانع عملی را در رشد و انکشاف کلتور متناسب با عصر قویاً ایجاد نموده است، قوی نگه داشتن همین گروه دومی است که در خدمت دولت‌های غیر عادل و برای بقای سلاطین مکار قرار داشتند که با به خدمت گرفتن دین توسط همین گروه جهل و تاریکی را بر ملت تحمیل و از روان پاک و خوش‌باور مردم سو استفاده کرده‌اند. ما از نمونه‌های مانند ملأی لنگ و این مولوی‌های درباری کم نداشته‌ایم که برای سرکوب ترقی‌خواهان و تحول طلبان به ساده‌گی فتوای " یاغی، باغی، مباح الدم و واجب القتل" داده و جهاد با بی‌دینی و کفر را فرض عین قلمداد نموده‌اند.

جهت دیگر مسأله در حفظ و تداوم رسوم و عنعنات کهنه و غیر پسندیده است که توسط این‌چنین گروه‌های به ظاهر اسلامی ولی در اصل در ضدیت با تنور و روشنگری و در تقابل با اصول صلح و سلم و زنده‌گی فعال و باعزت اجتماعی اسلامی "انسان عصر" تعمیع و تحمیل گردیده‌اند؛ که در روان مردمان مناطق که از زنده‌گی تغیر یافته شهری بدور بودند و در یک زنده‌گی بدوی قرار داشتند و دارند، زهر پاشی در برابر تغیر و پذیرش آن مقاومت نموده‌اند. خواننده محترم ممکن متوجه شده باشند که توسط این حلقات تاریک بین حتی بسیاری از سنت‌های کهنه اجتماعی که با عصر کنونی هیچ‌گاهی مطابقت نمی‌توانند داشته باشند و در طول زمان خود بخود باید با سنت‌های جدید تعویض می‌گردیدند، توسط این گروه‌ها رنگ اسلامی داده شده و بقای آن حفظ گردیده است. ما مثال‌های زیادی از رسوم و عنعنات قبیلوی داریم که حتی تعداد از آن‌ها بطور مثال باعث مصئونیت یک مجرم مرتکب قتل در همان منطقه می‌شود. مثلاً در بعضی از مناطق کشور ما به عوض که مجرم بر اساس قوانین جزایی و از طریق یک پروسه عدلی و قضایی مجازات گردد، قضیه بر اساس عنعنه " بد" و یا " تور و سپین" با موجودیت علمای دین و بزرگان محل حل و فصل می‌گردد و همین گونه قضایا با یک دعای " عالم دین یا مولوی محل" ختم می‌گردد، درحالی‌که مجازات یک جانی از دیدگاه دینی چنین نیست. در این مناطق در تلافی یا جبران خساره یک قتل، یک دختر به " بد " داده می‌شود. درحالی‌که مصئونیت قاتل یک جرم و به بد دادن یک دختر جوان خلاف اراده‌اش و مبادله‌اش به عوض تاوان مادی؛ یک جرم دیگر است و از دیدگاه حقوقی مشروعیت ندارد. ما تا کنون هیچ‌گاهی از زبان چنین " علمای دین" نشنیده‌ایم که یک فتوای اسلامی را در مردود ساختن چنین رسوم و عنعنات کهنه و بدوی ارائه بدارند.

نویسنده در این مبحث خیلی‌ها مهم؛ برای جامعه افغانی ما، بدین عقیده است که ما جامعه اسلامی داریم و حفظ اسلامی بودن‌اش با سلطه این گروه ا نه تنهای کارا نیست بلکه با ایده‌های جالب و بعضاً یا خشن " همیشه با ارعاب و بوی خون" رویا مضحک و خنده‌آورشان چهره حق خواهانه، عدالت پسندانه، خیر سعادت و نیک خواهانه، عاطفی، رحم، عفو بخشش طلبانه، انسان دوستانه (خلق‌الله) و صلح خواهانه اسلام را رو می‌پوشانند. آنان‌اند که امروز فقط سر بریدن، قطع اعضای وجود، کشتن بدون دلیل موجه، کشتن اسیر و ده‌ها شیوه‌های خشن و ضد انسان و انسانیت را اساست اسلامی قلمداد می‌کنند و خود می‌کشند و می‌کشند و بالأخره عطش و تشنگی از کشتن مسلمانان را توسطشان پایانی نیست.

نویسنده بدین عقیده است که حلقه منور و صاحب بلاغت و دانش اسلامی باید در شرایط کنونی مباحث و مناظرات جدید را در تفسیر و تعریف دقیق نصوص کتاب اسمانی ما و انطباق جایز آن را در شرایط عصر کنونی، باز نمایند. تا با جنبش بپا خاسته جدید که تغیر طلب است ولی دین‌ستیز نیست، روشنگر و منورانه است، ولی تاریک بین و جهل پرور نیست، انسان‌دوستانه و حق و عدالت طلبانه است، ولی خشن و عقده‌مندانه نیست، همگام و هم عمل گردند و این جهش را بطرف جنبش‌های سازمان‌یافته ترقی‌خواه و ملی، عدالت‌خواه، بشر منشانه تبدیل نموده همه در یک خط عملی یگانه قرار گیرند.

برای خواننده ارجمند باید این مسأله روشن باشد که در اینجا هدف نویسنده مو شگافی بکدام هدف دیگر از اساسات مقدس اسلامی نیست بلکه آن واقعیت‌های تلخ‌اند که بعضاً مسائل دینی یا به شکل کومیک بیان می‌گردند و یا یک چهره خشن، تعصب، یک دین به نمایش گذاشته می‌شود و من فکر می‌کنم جایگاه بزرگ دین و معتقدات اسلامی نزد همین نیروی ترقی و تحول طلب که به ناحق به دین‌ستیزی محکوم می‌شوند، بدون شک محترمانه‌تر عزتمندانه‌تر از آن‌ها است.

نویسنده در جمع‌بندی زیر در یک خلاصه می‌خواهد بیان نماید که اهداف جهش خودجوش ترقی و تحول طلب در ضدیت با اساسات اسلام و معتقدات مذهبی ملت متدین ما نیست بلکه:

آزادی‌های مدنی و ارزش‌های قانون اساسی هیچ‌گاهی در تناقض با دین و معتقدات پسندیده مردم کشور ما نیست، باید نسل جوان و با دینانت از مؤسسات تحصیلی دینی داخل کشور تا مردمان با دیانت ما خود و خواست‌های خود را در خواست‌ها و اهداف جهش‌های خود خوش در یابند و گره بزنند.

باید مسلمانان بخصوص حلقه جوان و دانشگاهی در برابر عوامل که از دین و اعتقادات دینی‌شان یک چهره خشن به مردم ارائه می‌گردد و دین و اعتقادشان را به قصه هاو داستان‌های خنده‌آور به اهانت مواجه می‌سازند، موقعت شجاعانه و تعقل اندیشانه را اختیار نمایند.

جامعه را علاوه بر محتوا و اساسات دینی باید از دریچه رشد و تکامل عصر کنونی نیز دید و مسأله ارائه چهره دین را منطبق به عصر کنونی در معرض جر و بحث دینی باید قرار داد.

در نهایت دفاع از ارزش‌های قانون اساسی و جامعه مدنی در یک روند اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بنیادهای اصلی و ضروری برای صلح، ثبات و ایجاد یک دولت قوی، امنیت ترقی ملی در شرایط حساس کنونی حایز اهمیت بزرگ می‌باشد. مصئون شدن و تطبیق این ارزش‌ها، مصئونیت رشد و تکامل جامعه ما در تمام ابعاد وسیع آن می‌تواند باشد.

...ادامه دارد.


به ادامه گذشته


بخش سوم:


در همین لحظات که قلم بر دست و در عمق تفکر بودم که برای خواننده محترم چه گونه بدیلی مناسب برای کلمه تیکه داران و دلالان اسلام ارائه نمایم تا رفع قبلی بر سؤتفاهم گردد که چرا ما عملاً در برابر دو نوع اسلام قرار گرفته‌ایم. یکی اسلام صلح و سلم، اخوت، آن اسلام که درس شکیبایی می‌دهد و انسان را به خیر و رستگاری، شفقت و برده باری دعوت می‌کند، آن اسلام که رفع کینه‌ها و دشمنی‌ها و ده‌ها توصیه‌های اخلاقی را برای زنده‌گی خوب و پر ارزش دنیوی و کسب آخرت هدایت می‌کند. همین که می‌خواستم اسلام تیپ دومی را با مثال به توضیح گیرم که خبر انفجار خونین در قلب شهر جلال‌آباد و کشته شده بیش از سی و پنج تن از مسلمانان بی‌گناه ما شامل اطفال و بزرگ‌سالان، دست و قلمم را برای لحظه خشک و بی‌حرکت ساخت. این ادامه همان حوادث خونین در مزارشریف و بدخشان بود که خون ریخت جسدها را نقش زمین ساخت. دست و قلمم که برای لحظه حرکت در آن نبود، گویی از قلب خونینم سر بلند کردند و با خشم و انزجار نوشتند" این است اسلام دومی و این است مفهوم عمل دلالان و تیکه داران اسلام، توضیحی در کار نیست و آن ابهام و سؤتفاهمی دیگر قبلاً رفع شده‌اند."

روح شهیدان جلال‌آباد، بدخشان و مزارشریف شاد. ما با ریختن این خون‌های ناحق در انتظار محکوم نمودن و حرام دانستن این جرایم که در انسانیت نمی‌گنجد، از جانب علمای دین و یک فتوای شورای اسلامی دولت افغانستان و ملأ امامان از عقب مکرفون‌های مساجد هستیم!!!

آن‌ها باید بگویند که داعش و طالبان را جز آتش جهنم اجر و بهشتی نیست و آنان اسلام خشن و خودساخته را از اربابان غیر اسلامی‌شان به ما تحمیل می‌کنند.

و اکنون به اصل مطلب

جهش‌های خودجوش چه می‌خواهند؟

جهش‌های خودجوش کنونی در افغانستان عبارت از حرکت‌های خود شکل یافته‌اند که ناشی از تشویش، بی‌باوری و بی‌اعتمادی نسبت به حال و آینده، خطر از دست دادن ارزش‌های بدست آمده و تهدید گذار به عقب، شکل‌گرفته‌اند. حرکت‌های خودجوش اکثراً موج آغازین خود را در شهرها شکل می‌دهند. این حرکت در افغانستان در قدم نخستین در شهر کابل ایجاد و بدون شک ناشی از بی‌باوری و عدم اعتماد توأم با ترس و تشویش مردم نسبت به آینده و در وجود دولت که پایه‌های مردمی آن مورد سؤال است، فساد و مافیای قدرت و اشرافیت مذهبی که خود را تیکه داران دین یک ملت عمیقاً متدین می‌دانند، شکل‌گرفته است. عوامل فساد در دولت، مافیای قدرت و اشرافیت مذهبی در یک مثلث با هم گره خورده در حفظ بقای خودند و خود عامل بی‌ثباتی، ایجاد تشویش و بی‌باوری در جامعه و طولانی شدن و فرسایشی شدن پروسه‌های تغیر و تحول می‌شوند. به همان سرعت که حرکت‌ها و جهش‌های خودجوش شکل می‌گیرند و در روان جامعه فراگیر می‌شوند، نیروی مخالف و سد کننده این حرکت نیز فعال گردیده و موجودیت خود را علنی و ظاهر می‌سازد یعنی در دو جبهه یکی روشنگری، تغیر و ترقی و حفظ ارزش‌ها و دیگری عقب گردی و جلوگیری از تغیر و حفظ پدیده‌های که برای ملت دیگر کارا و قابل باور نیستند.

برای این گروه اولی که ما جهش خودجوش می‌نامیم، در شرایط کنونی چند مسأله مهم ملی و وطنی دارای اهمیت‌اند:

- حفظ و بقای ارزش‌های که در قانون اساسی سال 1382 که در آن تمام گروه‌ها و لایه‌های اجتماعی، سیاسی و در مجموع جامعه اسلامی افغانستان که در شرایط حساس کنونی بقای خود و بقای اهداف مشروع‌شان در گروه آن می‌باشند. البته این قانون اساسی نظر به شرایط رشد یابنده و در ادامه راه "طولانی" احیای امنیت و ثبات و شکل‌گیری یک دولت متکی بر اراده واقعی ملی و در تناسب با شرایط جامعه ممکن تغیر یابد ولی در شرایط بحرانی و پر از خطرات و تهدیدات داخلی و خارجی، دفاع از ارزش‌های این قانون اساسی به منافع زمانی تمام نیروهای تحول طلب و ترقی‌خواه می‌باشد من‌جمله روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها، جنبش حق طلب زنان، گروه‌های بزرگ و اثربخش دانشگاهی، گروه‌های معتدل مذهبی که در مخالفت با بنیادگرایی و خرافات مذهبی‌اند، احزاب سیاسی، گروه‌های معین تنظیمی که خط خود را از خط بنیادگرایی و عقب گرایی قرون‌وسطایی جدا ساخته‌اند و ده‌ها گروه‌های دیگر اجتماعی و اقتصادی.

-دفاع و در یک خط واحد قرار گرفتن از هدف رهایی یافتن سیاست وابسته داخلی و خارجی افغانستان از گرو منافع دول بزرگ که افغانستان را به مثابه پایگاه حفظ و توسعه منافع سیاسی و نظامی‌شان در کوتاه مدت و درازمدت تحت نفوذ و تسلط خویش داشته باشند.

- رهایی دولت و حکومت از چنگال مفسدان فی‌الارض، مافیای قدرت و اشرافیت تنظیمی که هر کدام شان برای مصونیت خود، منافع و سرمایه‌های خود در سه کانال نامشروع و مضر برای ملت یعنی (غضب دارایی‌های عامه، اخذ پول از کانال‌های انجویی، روابط چندگانه و خلاف منافع ملی با دستگاه‌های استخباراتی و روابط شخصی با سیاستمداران خارجی که در زمان جنگ سال‌های 1980-1992 این روابط را ایجاد و حفظ نموده‌اند. تعداد زیاد این مافیای قدرت به یا با زور و فشار و یا با وساطت خارجیان در وظایف کلیدی دولتی نصب می‌گردند. آن‌ها مهره‌های کلیدی‌اند که استقلالیت و منافع ملی و موقعیت حقوقی دولت را در حد کومیک و مسخره تنزیل می‌دهند. به اصطلاح عامیانه " لنگی غیرت افغانی را مکرراً به زمین می‌زنند"

-تعداد از چهره‌های کلیدی تنظیمی که در اوج لذت از " سرمایه خداداد؟؟؟!!!" همان نه کرسی فلک زیر پاهای غرور و افتخارشان قرار دارد، دیگر برای حفظ و مصونیت این گنج‌های قارونی‌شان در حکم یک حکم یا ریفری گهی کارت سرخ و گهی کارت زرد و هم گهی کارت سبز در دست می‌گیرند و یا به استخاره دست می‌آزند. این همان چهره‌های وابسته به تنظیم‌ها که بعضاً به حکم زمانه ایده و لباس تبدیل می‌کنند. این چهره‌های که خود را اهل سیاست و فیگورهای اراده مردم می‌دانند، باید در این فرصت حساس و خطرناک استقلال اراده خود را در پیوند با منافع ملی شجاعانه تبارز دهند و خود را از تخریب و اخذ موضع خصمانه بر ضد جهش‌های خودجوش و نیروهای تحول طلب کنار بکشند.

-ضرورت موجودیت یک رهبر و یا رهبران شجاع و باشهامت و حکومت عادل، مدبر و مقتدر که اتوریته خود را در اخذ تصامیم قاطع و سریع بدون ترس و عاری از معامله اخذ و بلا انحراف پیاده نمایند، باید یک هدف مشترک همه این نیروها باشد.

- گره زدن عمل و تفکر وطنی برای حفظ آزادی‌های بیان و قلم و ارزش‌های مربوط به حقوق شهروندی

- حاکمیت قانون و عدالت در وجود ارگان‌های حراست حقوق (امنیت ملی، پلیس دستگاه‌های سارنوالی و قضا).

گرچه خواست‌ها برای تحکیم نظم، ثبات و امنیت و نجات وطن به مراتب بیشتر از این‌ها اند، ولی نکات بالا مسائل با اهمیت ترین در شرایط پیچیده و خطرناک کنونی‌اند که منافع و بقای بیش‌ترین مردمان کشور در آن‌ها نهفته و در گرو آن‌ها اند. به مفهوم دیگر مسائل گرهی بالا در واقعیت پیش‌زمینه‌های مطمئن برای مأمول فوق‌اند.

ما برای یک انتخاب مسئولانه و هوشیارانه باید موقف و مفاد دو جانب که در جو سیاسی و امنیتی کنونی در برابر هم قرار دارند را تفکیک و یکی را انتخاب نماییم.

شکل‌گیری و قوتگیری و تقابل این دو جهت در برابر یکدیگر در هر جامعه غیرطبیعی نیست. هر یک از این دو نیرو در تقبل با نیروی دیگر نیروهای همسوی خود را جستجو می‌کند و نیرو و اراده و منفعت خود را به هم گره می‌زنند. یکی در حالت رشد و شکل‌گیری است و دیگری به مانند اشیای کهنه‌شده ارزش خود را از دست می‌دهد. روی همین دلیل است که جبهه‌گیری گروه دومی در برابر گروه اولی خصمانه‌تر، شدیدتر توأم تا تهدید و ارعاب است. آنان می‌توانند با تمام امکانات موجود تلاش نمایند تا با ساده‌گی ارعاب و تشویش ایجاد و روحیه و احساسات مردم عامه را در برابر نیروهای جدید و در حالت شکل‌گیری تحریک کنند.

به همان میزان که حرکت‌های خودجوش تحول طلبانه در دو سال اخیر به خصوص بعد از قتل دخت جوان فرخنده، شکل‌گرفته که تحرکات قیام گونه زنان، مجامع مدنی، جوانان دانشگاهی و اهالی شهری مثالی روشنی از آن است، به همان سرعت تحریکات و تبلیغات شدید علیه آن شدت گرفته که با مارک زدن کفر و الحاد و دین‌ستیزی توأم گردیده‌اند و مردم را حتی از عقب منبرهای مساجد در عقب اهداف خود و بر ضد تحول و روشنگری می‌کشانند.

در شرایط کنونی کشور این گروه دومی همه امکانات مانند پول فراوان اعم از افغانی، دالر، پوند، درهم و کلدار در اختیاردارند و همچنان آنان آن نفوذ قابل حساب را در دستگاه‌های تقنینی، عدلی و قضایی و سائر ارگان‌های دولتی دارند تا بقای خود را با آوردن فشار بر دولت و جامعه، تبلیغات و در ذهنیت کوبیدن نیروهای تحول طلب حفظ نمایند. اتهام بر دین‌ستیزی و کفر و الحاد بدون شک ادامه و تکرار عین پرخاش‌های خشن و خصمانه است که در زمانی تحت نام جهاد علیه " کفر و سرلچی زنان" عنوان می‌شد، در دهه‌های 50 و 60 عناصر ترقی تحول صرف‌نظر از تعلقیت به سازمان‌های سیاسی وقت تحت نام‌های مانند لیبرالیزم، غرب پرستی، کفر و الحاد کمونیستی و ده‌ها القاب دیگر در ذهنیت عامه کوبیده می‌شدند و اکنون دین‌ستیزی و غرب پرستی بر جنبش جامعه مدنی و جنبش پر تحرک زنان عنوان می‌شود.

 پس می‌توان به چنین نتیجه رسید که محتوای سد کردن و جلوگیری از تحول و تغیر برای انکشاف و ترقی توسط گروه دومی یکی است ولی در مقاطع زمانی به اشکال و تحت عناوین و شعارهای متفاوت تبارز نموده و می‌نمایند. به طور مثال اگر در آن وقت‌ها یک ملأی ترقی ستیز و به اراده دولت وقت انگلیس برای مردم می‌گفت: " آی مردم من خواب دیده‌ام که در زیر آن درخت یک روحانی سفیدپوش سلاح گذاشته تا ما بر ضد کفر و لاتی گری و سرلچی جهاد و غزا کنیم" وقتی مردم می‌دیدند که واقعاً تفنگ و تلوار برای سر بریدن و کشتن هموطن در زیر همان درخت آماده است، پس با خوش‌باوری باید غزا و جهاد می‌نمودند. این واقعیت تلخ امروز به شکل دیگر و مهارت دیگری تکرار می‌گردد. درحالی‌که آن وقت هم جامعه ما اسلامی بود و اسلامی باقی ماند و امروز هم اسلامی است و اکثریت مسلمانان پاک‌طینت این را بر حکم عقل و وجدان درک می‌کنند.

 من می‌خواهم در اینجا یک مثال دیگری توأم با یک سؤال را مطرح نمایم و آن اینکه:

آیا با به وجود آمدن رژیم‌های اسلامی (تنظیمی و طالبی) در افغانستان آنان چه چیزی بیشتری به مسلمانان جامعه ارائه کرده‌اند؟ کدام امکانات بیشتر را برای مساجد و علمای دین و ملأ امامان داده‌اند که رژیم‌های قبلی که بدان‌ها اتهام کفر و الحاد زده شده است، کوتاهی نموده بودند. آیا در آن زمان مردم با تمام آزادی‌های مذهبی به مساجد و تکیه خانه‌ها نمی‌رفتند، آیا ملأ امامان با گرفتن معاش و رتبه‌های دولتی تشویق به ادامه وظیفه دینی‌شان نمی‌شدند؟ آیا بیانیه‌های رهبران دولتی بدون کلمات مقدس دینی آغاز نمی‌شد و آیا کدام جلسات رسمی دولتی بدون آغاز با آیات کلام‌الله نبوده است؟ در اینجا اصل هدف این تیکه داران اسلام فقط در ذهنیت زدن گروه‌های تغیر و تحول طلب تحت القاب کفر و الحاد و یا دین‌ستیزی است. در نهایت همان " لاتی" که ترقی‌خواهان را با نام لاتی گری کشت و خون‌شان را ریخت، اکنون همین‌ها تحت نام اسلام خود دین‌ستیزی می‌کنند و با حیله مهارت‌های انگلیسی همان خدمت را به بیگانه‌گان انجام می‌دهند. امروز در آن حد که گروه‌های تندرو مذهبی مانند القاعده، داعش، جبهه النصره و ده‌های دیگر که قتل‌عام مسلمانان پاک عقیده را عملی می‌نمایند. به همان اندازه که مسلمانان مظلوم ما در زمان جهاد و جنگ‌های طالبی به قتل رسیدند، توسط کافران و بی‌دینان به قتل نرسیده‌اند. این‌ها همان حلقه‌های اند که تحت نام اسلام اهداف " یهود و نصارا و گبر" را در کشور ما و کشورهای دیگر اسلامی مصون می‌سازند. در عین حالی که قلب‌های پر خون داریم و خون ما ریختانده می‌شود، نان ما در این دنیا از ما گرفته می‌شود، برای ما بیچاره‌گان وعده جنت و وفرت نعمت در دنیای فانی داده می‌شود، ولی این مسلمان نماهای دین‌ستیز هم خون می‌ریزند، از لقمه‌های آلوده به خون ما قصرها آباد می‌کنند، چور زمین و دارایی عامه می‌کنند، با حیله، فتنه و فریب دیگران را مارک الحاد و دین‌ستیزی می‌زنند ولی خود در یک سال چند بار به حج عمره می‌روند و گویا " گناه‌های خود را می‌تکانند، توبه می‌کنند و آن جنت و بهشت برین را هم از آن خود می‌شمارند. 

 در اینجا نباید از تفاوت‌های فاحش میان مسلمانان صاحب دانش، بلاغت و فصاحت که در صف دفاع از تغیر و تحول قرار دارند و تیکه داران دین که با روش‌های محافظه‌کارانه در برابر جنایات خموشی اختیار نموده لب از لب تکان نمی‌دهند، انکار کرد.

 کدام تفاوت‌ها؟

.... ادامه دارد.


 ادامه گذشته


بخش دوم:

 

در قسمت اول این نبشته که در حقیقت مدخلی برای باز کردن مسائل اصلی و گرهی ملت و جامعه ما در شرایط کنونی بوده است، تلاش صورت گرفت تا تعداد از سوالات را مطرح نمائیم و اساس و انگیزه سوالات را در بیان یک تعداد از فاکت های مشهود قابل بررسی و توضیح دانستم که اعم در سطح اجتماعی یعنی فکتور های تاٌثیر برانگیر داخلی و هم فاکت های که بالاثر سیاست های خارجی یعنی سیاست های جیو پولیتیک و جیو استراتیژیکی دولت های همسایه، قدرت های منطقی و بین المللی بر روند های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور ما تاثیر ابر انگیر بوده اند و هنوز هم هستند.

قبل از آنکه به ادامه موضوع بپردازم، میخواهم از یکی از خواننده گان ارجمند و بزرگوار که دو سوال شان را از طریق سایت وزین بامداد مطرح نموده بودند و طالب توضیح بیشتر شده اند، سپاسگزاری نمایم. البته برای این خواننده گرامی باید متذکر گردم که ممکن ایشان پاسخ های وسیع خویش را در ادامه این سلسله نوشته ها دریاف خواهد کرد ولی با آنهم خدمت شان به یک پاسخ کوتاه میپردازم و آن اینکه:

من خود ترس از آن دارم که در توضیح و برجسته ساختن یکی ازخصوصیات و احساس افغانی ما که توصیف از دوست و دشمن در حد مبالغه صورت گرفته و هنوز صورت میگیرد، خود به مبالغه فکری تن در ندهم زیرا که من هم از همان جامعه بر خاسته و در آن به رشد فکری و روانی رسیده ام. ما افغانها با آسانی به دیگران اعتماد " بدون سرحد" میکنیم. با یک دوستی که هنوز برای اعتماد کردن قبل از وقت است، همه احساس، عاطفه و نیت نیک و بی آلایش خود را در قدم های طرف مقابل میگذاریم. برای یک دشمن شیاد و دوست نما، خوشباوری ما نقطه ضعف و آسیب پذیر است که ما در تاریخ بخصوص تاریخ سی و پنج سال اخیر از آن در تمام عرصه ها آسیب دیده و در مجموع ملت ضربات بزرگ را متحمل شده است. این بر خورد احساساتی ما چه در تبارز دشمنی و یا تبارز دوستی با دولت های دیگر که در حقیقت برای ما دولت خارجی اند، مبالغه آمیز بوده و است. مثلاٌ کاربرد اصطلاح دولت " برادر" تعداد از سیاسیون ما در شریک ساختن تمام معلومات ها و محرمیات دولتی که امنیت ملی ما در گرو آن بوده است با این دول در حدی بوده که سرحد سیاست و پختگی سیاسی را عقب زدیم. دولت های خارجی که بر عکس نیت و احساسات خوش باورانه ما تنها روی امنیت ومنافع مقطعی و درازمدت خود در مسائل افغانستان ذیدخل شده بودند، با تغیر در جو سیاسی و نظامی کشور ما همه آنچه را که یکی از طرف جنگ دوسته به آنها تقدیم نموده بودند، دوباره بر ضد خود آنان استفاده نمودند.

نتیجه گیری در مسائل بغرنج و پیچیده افغانستان چیزی دیگری بوده نمیتواند جز اینکه جنگ در برابر ملت و مردم ما در عین ماهیت و هدف دشمانه ادامه یافته ولی فقط این دول بیگانه در هر مقطع زمانی یک نیروی معین ازداخل کشور را به خدمت گرفته اند. اگر مثالی از دولت پاکستان ارائه نمایم، این فاکت کاملاٌ صدق میکند. اگر من از خواننده محترم سوال نمایم که شما در پالیسی دستگاه نظامی پاکستان، این ژاندارم منطقه چه تغیر را در دوره های سیاسی- نظامی از ریاست جمهوری محمد داود، دوره های مختلف حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دوره حاکمیت تنظیم های جهادی، طالبان و بلاخره 14 سال اخیر میبینید. پس من ممکن بر حق باشم نتیجه گیری نمایم که پاکستان یک دشمن تاریخی ملت و مردم افغانستان بوده است، بخاطر منافع حیاتی و منافع نا مشروع خود در سی و پنج سال گذشته بحیث یک " دشمن عنعنوی" جنگ اعلام نا شده را در برابر ملت مظلوم ما آغاز و ادامه میدهد. ادامه جنگ طالبان بر ضد ملت ومنافع ملی و در تبانی با دستگاه استخباراتی پاکستا ن همان است که عین عمل سالهای پیشین را در ذهن تداعی مینماید.

مرتبط به سوال دومی خواننده گرامی عرض گردد که بدون شک انسان جامعه افغانی ما با آن پختگی و آگاهی رسیده است و خود به درک این واقعیت نایل گردیده است که افغانستان قربانی یک بازی بزرگ سیاست های نامشروع شده است. ما و جامعه ما بدون شک در یک پروسه فرسایشی و کرنشی قرار داده شده ایم که فرصت های معین برای نیل به انکشاف، ثبات و امنیت با مغلقیت ها و پیچیده گی ها مواجه ساخته شده اند؛ یعنی از دست دادن آن فرصت های ممکن که میتوانست در نیل به وفاق ملی، وضاحت در سیاست ها، استقلالیت دولت در تاٌمین منافع ملی اش استفاده میشدند. ما با ایجاد پیچیده گی های معین مواجه وهمه فرصت های ممکن و قابل استفاده ما نا ممکن گردیدند. آیا میتوان دیگر شک و گمانی داشت که 42 کشور که در افغانستان ذیدخل بودند، هرکدام گروه های مخفی مسلح خود ساخته طالب را نداشتند؟ حتی بر اساس گزارشهای دو سال قبل آنها در مواقع حساس این گروه های مخفی شان را با هلیکوپتر ها به ولایات مانند سمنگان، بغلان و کندوز انتقال دادند. آیا ما شک داشته باشیم که آمریکا و انگلستان در برخورد با مساٌله صلح افغانستان و موقف و سیاست پاکستان برخورد دوگانه نداشته است. آیا ما شک داشته باشیم که عوامل دستگاه فساد و مافیای قدرت به شکلی خود را در زیر چتر حمایت و حفظ روابط با این دول مصئون نسخته اند؟ من همچنان هیچ گونه شکی نمیبینم که مردم افغانستان سی و پنج سال گذشته را نه تنها تاریخ نویسی کرده اند بلکه با آگاهی، پختگی وتوانائی و بر اساس فاکت ها و نتیجه گیری از واقعیت ها بررسی تاریخی را هم از آن خود کرده اند. من به انچه مردم جامعه افغانی ما از لا بلای واقعیت ها درک نموده و از آنها نتیجه گیری نموده و مینمایند، اصطلاح " خود آگاهی سیاسی " را بجا بکار میبرم. همین نتیجه گیریها و قضاوت ها در میان مردم و توسط مردم نه تنها اثر گزار بر روان عامه است بلکه روان اجتماعی را در یک مقطع زمانی تعین مینماید و روان اجتماعی انگیزه تحرکات و جهش های خود جوش میشوند.

در اینجا ما نباید فراموش نمائیم که از توضیحات بالا کدام تجارب و درس ها را باید به نسل جوان و بالنده ما ارائه داد:

یکی اینکه: باید نسل سازنده و بالنده ما نسل دراک، باریک بین و آراسته با هنر سیاسی باشد. هر ملتی دا رای حقوق مشروع اند مبنی بر حفظ تمامیت ملی، استقلالیت در تبارز اراده ملی، انکشاف و رفاه، تاٌمین امنیت و مصئونیت فردی و اجتماعی شهروندان خود را در داخل سرحدات و خارج از آن و این حقوق مشروع در قوانین و کنوانسیون های بین المللی مسجل شده اند، ولی در سیاست های کنونی بین المللی جستجو و تاٌمین منافع ملت ها جایش را به منافع نا مشروع و آزمندانه دولت های بزرگ و وابسته، دولت مداران و سرمایه های بزرگ داده که عملاٌ آن قوانین و کنوانسیون ها را پشت پا میزنند و نقض صریح و گستاخانه میکنند. جای منافع مشروع " ملت ها " را منافع نا مشروع دولت مداران به تصرف گرفته اند. آنان با در نظر داشت اهداف کوتاه مدت و دراز مدت شان به ایجاد اتحاد های نا مقدس در مناطق داغ و پر منفعت جهان مبادرت ورزیده و با استفاده از افراد و گروه های آزمند و ضعیف النفس ستون های پنجم را در کشور های تحت نفوذ شان ایجاد مینمایند. این ستون همان شرکای اهداف آزمندانه در طویل المدت اند که در طول زمان سرمایه گذاری سیاسی شده اند.

پس نسل جوان و آینده ساز ما باید آن درک و درایت سیاسی را که ما بدان " هنر سیاسی" مینامیم، بهتر از گذشتگان شان فرا گیرند و بیشتر به منافع ملی و ملت خود بیاندیشند و به همان ایده ها با استقلال اراده در کارزار سیاست ملی و جهانی وارد شوند. اتکا بر منافع ملی، حفظ استقلالیت و تمرکز عمل و فکر بر تاٌمین این منافع ملت و مردم خود همان مفهوم " اندیشه ملی" است که در اوضاع کنونی و آینده ما اهمیت بزرگ دارد و خواهد داشت. ملی اندیشی را نمیتوان به مانند گذشته های تلخ و تاریک مارک کفر و الحاد و یا دین ستیزی زد، ولو اگر منافع ما بر منافع کدام کشور همدین و هم کیش ارجحیت داشته باشد. ما نباید فراموش کنیم که ما ممکن با تعداد از ملت های جهان هم کیش، ممکن هم زبان و دارای کلتور و فرهنک مشابه باشیم ولی آن در سطح روابط مردمان ملتها اند ولی هر ملت دارای دولتی است که در کسب منافع خود شان هر گونه زمینه و امکان را جستجو و بکار میگیرند، ولو به ضرر ملت های دیگر باشد.

روی همین ملحوظ و دلیل است که نویسنده در توضیح فوق تاکید بر کسب و تقویه احساس و اندیشه ملی، ترقی خواهی ملی و وطنپرستی را برای نسل جوان کنونی یکی از شعار های با اهمیت و ضروری برای سمت یابی تحرکات و جهش های خود جوش کنونی میداند.

بر ادامه این موضوع نویسنده میخواهد بحث و بررسی را بر سه سوال زیر متمرکز سارد:

 جهش های خود جوش چکونه در روندهای اجتماعی خود را انکشاف خواهند داد؟

با تبارز کدام پدیده ها ی تحریک کننده تغیر، پذیرش تغیر و حرکت ها خود جوش میتوان سیر شکل گیری و تحرکات سازمان یافته را تشخیص و راه های برون رفت را قابل پیشبینی ساخت؟

 با کدام شعار های ممکن و عملی ترقی، تحول و روشنگری را با در نظر داشت شرایط جامعه و موجودیت پدیده های واقعاٌ موجود جامعه افغانی ما میتوان معین نمود؟

قبل بر همه باید بر پیش زمینه ها، شکل گیری و خصویات جهش های خود جوش مکثی نمود.

مردم افغانستان در سی و پنج سال گذشته هفت شکل حکومات و 11 رهبر دولتی را از سر گذشتانده است. حکومتها علاوه بر انبوه معضلات اجتماعی با بحران سیاسی و جنگ مواجه بوده اند. در هر دوره در نتیجه تعویض غیر عادی و خونین رهبران، این جنگ و بحرانهای اجتماعی از یکی به دیگری تحویل داده شده است. مردم، بخصوص لایه های شهری در هیچ کدام از این دوره ها (از زمان محمد داوود الی ختم دوره طالبان) فرصت های قانونی و حقوق اجتماعی -شهروندی را نداشته اند تا خواست ها خود را در چوکات اجازت های قانونی تبارز دهند. آغاز و ادامه جنگ هم مانع ایجاد زمینه های دموکراتیک در چوکات یک قانون اساسی گردیدند. یکی از این مثال ها قانون اساسی سال 1366 زمان دوکتور نجیب الله است که در آن زمینه های کسب حقوق شهروندی پیشبینی گردیده بود ولی آن روشنفکر اپوزیسیونی که میتوانست از لحاظ سیاسی از آن بهره میبرد، یا در داخل افغانستان نبودند و یا به شکلی مستقیم و یا غیر مستقیم در حمایت از جنگ بر ضد دولت قرار داشت و یا تعداد دیگر به نسبت عدم اعتماد نسبت به سیستم و به انتظار سقوط دولت در یک تخیل سرابی آمدن حکومت تیپ شاه بودند. با سقوط دولت دوکتور نجیب الله ادامه جنگ و وحشت میان تنظیم های جهادی مردم را مصروف تلاش برای زنده ماندن و نجات از کشته شدن ساخت. در زمان طالبان از اثر فشار ها و تظلم پای مردم را در زمین و سر شان را در آسمان جا ومصئونیتی نبود ولی تحرکات زیر زمینی بخاطر بدست آوردن پائین ترین سطح حقوق اپتدائی وجود داشته است. مظاهره زنان بر ضد مظالم طالبان و فعالیت های اجتماعی منجمله کورس های مخفی آموزش تعلیم و تربیت برای دختران جوان در منازل شخصی مثالهای زنده اند.

بعد از سقوط طالبان و تجارب خونین از زنده گی، وحشت و دهشت جنگ و استبداد طالبان و تنظیم های جهادی، فرصت های جدید برای کسب آزادی های سیاسی و اجتماعی مساعد گردید که مجموع این ارزش های بشری، اجتماعی و بشری و حقوق شهروندی در قانون اساسی جدید تسجیل گردیدند. گرچه بخش اعظم محتوای قانون اساسی سال 1366 جمهوری وقت افغانستان دوباره در قانون اساسی فعلی دیده میشود ولی مردم در سالهای اول ایجاد دولت تحت رهبری آقای کرزی به تطبیق و عملی شدن ارزش های قانون اساسی امید پیدا نمودند و آینده خود و حلقات اجتماعی و سیاسی و بلاخره بقای ملت را در آن میدیدند. با گذشت زمان امید ها، باور و اعتماد به بقای ارزش ها کمتر گردید و اکنون دارد به حد اقل باور میرسد. به مفهوم دیگر پدیده بنام قانون اساسی و تطبیق آن در مسایل کشوری دارد به فراموشی سپرده میشود. من مثال خوبی از یکی دوستان جلیل القدر خود را در اینجا تکرار میکنم که میگوید: " حکومت وحدت ملی بعد از ایجادش منافع و محتوای قانون اساسی را به طاق نیسان گذاشته است. قدرت مداران جدید بیشتر در پی تطبیق مفاد توافقات اند در حالیکه توافقات پیرامون ایجاد حکومت وحدت ملی بخاطر تطبیق بلا انحراف قانون اساسی و ارزش های مندرج آن به وجود آمد تا تضمین های تطبیقی قانون اساسی حفظ و به خطر مواجه نگردند".

هدف جهش های خود جوش کنونی هم در واقعیت حفظ ارزش های قانون اساسی است نه کدام دین ستیزی و حرکت در جهت انارشی و یا کشانیدن جامعه بطرف انحراف اخلاقی، زیر پا کردن سنت های پسندیده بلکه تلاش برای حفظ و بقای ارزش های که جامعه افغانی در سی و پنج سال گذشته در پی بدست آوردن آن بودند.

این ارزش ها کدام ها اند:

تاٌمین عدالت، حاکمیت قانون، نظم و امنیت اجتماعی، آزادی های اساسی حقوق بشری، حق انتخاب در یک پروسه کاملاٌ عادلانه و عاری از تقلب و فریب، حق آزادی زبان و قلم، تاٌمین حقوق شهروندی انسان جامعه افغانی بدون در نظرداشت تعلقیت جنسی، زبانی و اتنیکی و مذهبی و دها مسائل دیگر که انسان برای یک زنده گی مصئوون و آبروندانه بدانها نیاز دارد.

در اینجا میتوان جهش های خود جوش را ناشی از عدم اعتماد به سیستم سیاسی، در معرض خطر قرارگرفتن ارزش ها و بی باوری به آینده دانست. نباید از این انکار نمود که تنها روشنفکران، نسل جوان تحصیل کرده و زنان و سازمانهای سیاسی و اجتماعی در عین موقعیت روانی (روان اجتماعی) قرار دارند بلکه شاخه های از تنظیم های جهادی و نسل جوان موسسات دینی در شهر ها هم نیزدر بخش زیاد مسائل خود را در این این جهش شریک میدانند. پس در اینجا موضوع نباید بالا کشیدن افسانه راست و چپ و یا مدافعین اسلام و دین ستیزان، غرب پرستان و طرفداران سنت های جامعه باشند بلکه موجودیت دو جریان است که یکی دفاع ار روشنگری، تحول و حفظ ارزش شهروندی و اسلامی که در قانون اساسی پیش بینی گردیده اند، با هم در یک خط هدفمندانه کنار میآیند و در جهت دیگر مافیای قدرت، ناقضین حقوق انسانی، وحشت طالبی و داعشی، مجال دهنده گان به خرافات مانند جادو و فالبینی و دها عوامل تاریکی و جهل قرار دارند که خود را تیکه داران دین میدانند، نیز با هم کنار میآیند. در واقعیت گروه دومی بعد از واقعه شهادت فرخنده در اعمال و گفتار شان دین ستیزی و انسانیت ستیزی اصلی شان را نمایان ساخته به صف آرائی جدید مبادرت میورزند و از عقب میکروفون ها با ترقی و تحول که نیاز زمان است، در جنگ و خصومت میبرآیند.

یکی از عوامل دیگری که بی باوری و خطر از دست رفته ارزش های قانون اساسی را بزرگتر میسازد، موجودیت ستون پنجم یعنی موجودیت تعداد حلقات و چهره های جهادی و عوامل فساد و مافیای غضب زمین و مداد مخدر اند که " به اصطلاح عامیانه " در کناره های آب پا تر میکنند و گهی در آب و گهی در خشکه میلولند، گهی با لنگی و پیراهن و تنبان دست به دعا شده از نجات اسلام حرف میزند و روز دیگر با دریشی ونکتائی اکت شهری بودن نموده و ناز قشر جدید اشرافیت تنظیمی را از پشت میکروفونها میفروشند و خود را صاحبان ملت میدانند در حالیکه جفا های شان با ملت، در محاسبه به دیگران در یک ترازو نمیگنجد.

جهش های خود جوش چه میخواهند؟

ادامه دارد.


بخش اول:


در دوران خونین بیش از سی و پنج سال جنگ تا به امروز که فکتورهای داخلی و فکتورهای سیاست خارجی (منطقوی و بین‌المللی) عوامل اصلی جنگ و بی‌ثباتی در کشور ما بوده، ما در دوره‌های مختلفه و تحت نام‌ها و شعارهای معین جنگ را همراهی نموده‌ایم. زمانی که یک گروه معین سیاسی در حالت اپوزیسیونی و جنگی بر ضد حاکمیت دولتی قرار داشت، همان کشورهای عامل جنگ اعلان ناشده را دوستان " با القاب گوناگون و افتخاری" تلقی نموده تمام محرمیات من‌جمله محرمیات مهم دولتی را با دستگاه‌های استخباراتی‌شان شریک می‌ساختند، ولی در حالات سیاسی که خود در حاکمیت سیاسی قرار گرفتند، همان نیروهای خارجی را عامل جنگ، تمویل کننده و ارسال‌کننده سلاح و مهمات برای اپوزیسیون خوانده و دستگاه‌های استخباراتی‌شان را عامل یا محور شرارت دانستند. ولی جنگ در تمام ابعاد آن همان جنگ نا اعلان شده است که در ادامه و نتیجه آن چندین رژیم تعویض و تبدیل شدند و قربانی اصلی ملت شد. هر دستگاه سیاسی و رهبران گذشته محکوم شدند و یا با اتهام کفر و الحاد بدنام ساخته شدند و تا آخرین حد تلاش شد تا روشنفکران ترقی‌خواه در ذهنیت‌های خوش‌باور کوبیده شوند.

در این دوره‌های مختلفه مردم افغانستان سیاست‌ها و ساختارهای مختلف سیاسی و پالیسی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی‌شان را به آزمایش گرفتند. در عرصه سیاست خارجی و حضور و اثر گزاری قدرت‌های سیاسی – نظامی اعم در سطح همسایه‌ها و هم در سطح منطقه و جهانی برای مردمان مظلوم و بیش‌ترین آسیب‌دیده ما به مانند یک مدرسه زنده‌گی تجارب بزرگ را بدست داد و درس‌ها و آموزه‌ها و نتیجه‌گیری‌های جدید را بحیث یافته‌های مستدل و منطقی عرضه نمود.

در یک جمله: بیش از سی و پنج سال گذشته تاریخ خونین یک سوم یک قرن در کشور ماست.

 اکنون که ملت افغانستان خود را با تجارب و نتیجه‌گیری‌ها از جنگ و عوامل جنگ در وضع جدید، تحرک جدید، انکشاف جدید و انتخاب جدید قرار می‌دهد و روان اجتماعی با تحرک خودجوش اجتماعی دارد آبستن شکل‌گیری یک مسیر نو در راستای انکشاف فکری و اجتماعی قرار می‌گیرد، خود بیان اعمار سدهای آهنین در برابر سیاست‌های" وابسته به غیر" نیز می‌باشد.

 حوادث خونین و قربانی شدن مردم بی‌گناه در حملات انتحاری، انفجار مین‌های کنار جاده‌ها، اختطاف‌ها و قتل‌های بدون کدام دلیل و الزام، تحت نام کفر و الحاد عوامل‌اند که خط فاصل را عملاً و واضحاٌ بین حق، عدالت، آزادی مشروعیت، روشنگری و ترقی‌خواهی از جانب و عوامل تاریکی، جهل، عقب گرایی " بی‌مانند"، ارعاب و خونریزی، جرایم ناشی از بنیاد گرایی مذهبی، ولگردی در وجود وجدان‌های مرده، به وجود آورده است. اولین حرف و پیام رسا ملت آسیب‌دیده، اعم از لب، زبان، قلب انسان‌های وطن وهم از سنگ، چوب و خاک آن، صدای نجات یعنی ختم جنگ، برگشت به صلح، ثبات و اتحاد و وفاق هموطنی، طنین‌انداز است.

اکثریت مردم و ملت افغانستان که خود بخش از تاریخ معاصر و خونین یک سوم قرن را در سینه دارند و در حقیقت تاریخ زنده هستند، اکنون به توانایی و پختگی فکری دست‌یافته‌اند تا حلقات سیاسی داخلی، منافع کشورهای مختلفه از همسایه‌‌گان و منطقه گرفته تا دوردست‌ها را در یک میزان منطقی و عادلانه متمایز سازند. این انسان جامعه ما می‌تواند عملکرد هر کدام و اثرات آنان را در ایجاد پروسه‌های مغلق و سردرگم، عملیه‌های کرنشی سازمان‌یافته و ناممکن ساختن تغییرات و ممکنات که در مقطع‌های زمانی معین که می‌توانستند عملی گردند، را درک نموده‌اند. در یک جمله: " افغانستان به مانند کشورهای شرق میانه که در آتش جنگ می‌سوزند، نباید به صلح، ثبات سیاسی و انکشاف مستقلانه دست یابد"

یک نسل که در دوره جنگ سی و پنج ساله یا تهاجم کرد و یا دفاع کرد، یا سوختاند و یا خود سوخت، یا خون دیگران را ریخت و یا خون خود و عزیزان‌اش ریختانده شد، یا با غرور و افتخار که خودش بدان استوار بود و با هدف جنگ و مبارزه نمود و یا با وجدان‌های مرده تنها بخاطر " پول و دزدی و فساد" عامل جنگ شد و خود را حفظ و بیچاره‌گان را به جنگ وادار می‌کردند، دارند اکنون به یک نسل سالخورده تبدیل می‌شوند که جز داستان سر گذشت چیزی بیشتر را به نسل سازنده و بالنده جوان کنونی و آینده‌گان داده نخواهند توانست. یکی با غرور و با افتخار و وجدان‌ها و طینت پاک به نسل بالنده کنونی و آینده می‌نگرد و پیام صداقت عدالت و وطن‌پرستی می‌دهد و دیگری جز وجدان‌های خفته و مرده افتخار و غروری برای بالنده‌گان ندارند. شعارهای زور زرشان به مأٌیوسیت‌ها تبدیل شده، عملاً خود را در حاشیه و در دنیای پر از سرگردانی روانی شب و روز زنده‌گی با درد وجدانی را سپری می‌کنند.

ارزش‌های بزرگ که باید بدان معتقد بود، آن ارزش‌های اند که هیچ‌گاهی در قلب‌های پر تحرک نمی‌میرند و آن بخاطر انسان و انسانیت، مردم و ملت، ایجاد جهش‌های جدید و نیروی شکل‌دهنده و سمت دهنده تغیر و تحول اجتماعی است که آن را سد و توقفی نیست. واقعیات و حوادث در مقاطع متخلف زمانی جهش‌های جدید را به شکل خودجوش و هنوز غیر سازمان‌یافته متبارز می‌سازد. این جهش‌ها و تحرکات ناشی از روان آماده برای تغییرات جدید اند که از حالت " شبه گونه" به موج های پر خروش و مژده و پیامده متبارز و پدیدارمیگردند. این جهش‌های فکری در نطفه و ماهیت زمانی خود هوشدار برای پدیده‌های تکراری، فرسایشی است که دیگر " غیرقابل‌باور" برای جامعه‌اند، می‌باشد.

با در نظر داشت مطالب فوق از نظر نویسنده می‌توانند چند سؤال و یا انگیزه طرح مباحث و تبادل‌نظر و تعمق فکری زیر مطرح گردند که:

جهش‌های خودجوش به کدام مسیر در روندهای اجتماعی خود را انکشاف خواهند داد؟

با تبارز کدام پدیده‌های تحریک‌کننده تغیر، پذیرش تغیر و حرکت‌ها خودجوش می‌توان سیر شکل‌گیری‌های و تحرکات سازمان‌یافته را تشخیص و راه‌های برون‌رفت را قابل پیش‌بینی ساخت؟

 با کدام شعارهای ممکن و عملی ترقی، تحول و روشنگری را با در نظر داشت شرایط جامعه و موجودیت پدیده‌های واقعاً موجود جامعه افغانی ما می‌توان معین نمود؟

آبستن و یا شکل‌گیری جهش‌های خودجوش که خود پاسخ و عکس‌العمل در برابر پدیده‌های فرسایشی و دیگر ناکارآمد اند، چگونه سمت یابی خواهند یافت؟

تشکل و تبلور این تحریک‌ها و جهش‌های خودجوش و هنوز غیر سازمان‌یافته کدام اثرگذاری‌ها را می‌توانند در سیستم سیاسی و اجتماعی و بالأخره سمت‌یابی اجتماعی – سیاسی جامعه افغانی ما داشته باشند، یعنی بطرف آگاهی، روشنگری و بالأخره در وجود نهادهای سیاسی و اجتماعی به همت نیروهای جدید، جوان و جدی؟

کدام مسئولیت‌ها و وسعت نظرها می‌تواند انکشاف جامعه افغانی ما را نه تنها قابل پیش‌بینی سازد بلکه راه بردهای دقیقاً سنجیده شده را در شاهراه ترقی، اتحاد و وفاق ملی عرضه نماید؟

آیا ما برای تغییرات به نسخه‌ها و الگوها و بالأخره ایدیولوژی‌ها نیاز داریم و یا خواست‌ها و نیازهای جامعه را در عمق خود جامعه تشخیص دهیم و بر بنیاد آن شعارهای منطقی و با در نظر داشت خصوصیات اجتماعی جامعه افغانی و روان موجود اجتماعی را برون کشیده راه‌های ترقی اجتماعی را مشخص، ممکن و هموارسازیم؟

نتیجه‌گیری‌های ما از کمک‌های " جامعه بین‌المللی " بخاطر صلح، ثبات و امنیت ملی و بین‌المللی چه است و چه باید می‌بود. آیا می‌توان با " کمک " های که در طول سال‌های اخیر تحت نام بازسازی صورت گرفته، تکیه و اعتماد نمود؟

ترقی‌خواهی و روشنگری را از کدام ابعاد و زاویه‌ها می‌توان به ارزیانی گرفت؟

معادله و مفهوم سیاسی و اجتماعی چپ، راست، میانه، لیبرال محافظه‌کار، تاریک‌اندیش عقب‌گرا و تعاملات اجتماعی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را از کدام زوایای سیاسی دید و تعین و مشخص ساخت؟

آیا ایده‌های چپ " با مشخصه افغانی" می‌تواند با معتقدات دینی و مذهبی و سنن و عنعنات پسندیده در تقابل قرار گیرند؟

نویسنده با علاقمندی و در حدود صلاحیت قلمی خویش تلاش خواهد نمود تا در این نوشته موضوعات بالا را به بررسی و مکث گیرد. قابل تذکر میدانم که مسائل افغانستان در سی و پنج سال جنگ‌های خونین که میدان رقابت‌ها و پیشبرد اهداف دیگران بوده است، مسائل و حوادث آن‌قدر مغلق و پیچیده بوده‌اند که بدون شک داستان‌های جنگ‌های مخفی " مأموریت مخفی 007" داستان یک شب از هزاران شب سیه است که افغانستان با آن دست و گریبان بوده و از آن آسیب و غم دیده است. بدین لحاظ نویسنده امیدوار است تا بزرگان اهل قلم در تبارز نظرها، نقد و توضیحات محتوای این سلسله مقالات را غنی ساخته تا همه با ادای یک مسئولیت وطنی و تاریخی خدمتی را برای نسل فعال، متفکر و بالنده کنونی عرضه کرده بتوانیم. 

چرا ما در شرایط بغرنج و خطیر کنونی به چنین ارزیابی‌ها و تبارز ایده‌ها و ارایه الترناتیف‌های عملی و ممکن ضرورت داریم؟ نویسنده بدین عقیده است که در سیاست و به خصوص در سطح سیاست‌های بزرگ دولت، سازمان‌های سیاسی مانند احزاب سیاسی و مؤسسات سیاسی مربوط به دولت، نهادهای اجتماعی مانند نهادهای مستقل حقوق بشری و جامعه مدنی در مورد ضرورتاً به شیوه جدید باید خود و هویت خود را در معرض قضاوت مردم قرار دهند. این نهادها که در مجموع اجزای مرکب‌المجموع سیستم سیاسی را تشکیل می‌دهند، هر کدام نظر به جایگاه، یا رسمی و یا مستقلانه‌شان، در سیستم می‌توانند اثربخش باشند، در صورتی که موجودیت و هویت‌شان عاری از تقلب، فریب و معامله و همچنان عاری از خدمت به بیگانه باشند.

من می‌خواهم قبل از اینکه به نکات نظر و ارزیابی‌های خود مرتبط به سؤالات بالا بپردازم می‌خواهم با ارائه از حوادث مشهود و معلوم در زیر اشاره دهم، به دلیل اینکه باید قبل از بررسی یک اساس و پایه برای ارزیابی و نتیجه‌گیری وجود داشته باشد و آن اتکا بر فاکت است. اتکا بر فاکت در این مقاله باید یک ممیزه متبارز و قابل تفاوت باشد نسبت بر نبشته‌های که تحت احساسات، عقده‌مندی‌های ناشی از قطب‌بندی‌های سیاسی و اجتماعی، تنظیمی و حزبی، زبانی و اتنیکی و تعلقیت‌های سیاسی با حاکمیت‌های سیاسی مختلف در سی و پنج سال گذشته، نوشته می‌شوند. به مفهوم دیگر نویسنده از توصیف‌ها و بدگویی‌های مبالغه‌آمیز و بدون فاکت خود و ایده‌های خود را در این مقاله به مانند گذشته رها و مصئون نگه خواهد داشت.:

-ما در سال‌های پیشین علناً دیدیم و شنیدیم که روان حاکم در میان سیاسیون و دولتمداران ما روان عدم پذیرش و تن دادن و اعتراف بر اشتباه خود است. همه خود را برائت دادند و دیگران را سراپا تقصیر دانستند.

-تعداد از اعضای پارلمان ناقضین حق و وسیله نقض و سلب حقوق مردمان شده‌اند، غضب زمین‌های عامه در دستور روزشان قرار دارد، ولی به ساده‌گی و پررویی دیگران را متهم ساختند و حتی به تحصن ه و چادر زدن‌ها در مکان‌های عام دست زدند.

-یک خانم که وکیل پارلمان از فاریاب است، در " روند انتخابات آزاد و عاری از تقلب!!!" زن دیگر را به سیلی میزند. وکیل دیگر که یک زن و نماینده ولایت هرات است، در تلویزیون با سر بلند والی ولایت را بعد از دشنام جانانه میگویند: " پدرت جرئت ندارد که تانک تیل مرا از جا بیجا سازد، زمین‌های کنار سرک از پدر پدر مال ما بوده، زور پدرت هم به مه نمی‌رسد که... این است نقش تعداد از وکلای ملت که بنام حق مردم و دفاع از حقوق مردم، به سلب و نقض حق می‌پردازند.

- در سال گذشته افغانستان مسخره‌ترین انتخابات را که در تاریخ انتخابات قرن گذشته بی‌مانند بود از سرگذشتاند. آرزوهای و شجاعت و تصمیم پذیری مردم که سر را در دست گرفته به سوی صندوق‌های رأی رفتند، به اهانت و تمسخر گرفته شد. سبک‌سران بدون شرم و با تمام امکانات رسمی دولتی از دهلیز وی- آی- پی اسناد تقلب خود را در خارج کشور می‌برد تا فاش نگردد و دو روز بعد می‌گوید که برای تداوی " دو روزه" به ... رفته بودم. تیم‌های بدماش در محلات انتخاباتی قریب پا به سرحد آدمخوری گذاشته بودند ولی حمایت هم می‌شدند. در گروپ‌های نظارت بر انتخابات تعداد قابل‌ملاحظه از بدماشان ولگرد به یک وظیفه بزرگ گماشته شده بودند.

- در پی صحبت‌های تحریک‌آمیز و غیرمسئولانه، ملأی مسجد وزیر اکبر خان، معین وزارت اطلاعات و فرهنگ و یک سناتور پارلمان در قضیه قتل وحشتناک و دهشت آفرین بانو جوان فرخنده، سه نماینده در پارلمان افغانستان آقایان عبد الاحد درانی نماینده وردک، کرام الدین رضازاده نماینده غور و انجنیر حلیم قرار نماینده لغمان باز هم مسأله احتمال سوزاندن قران کریم را در جلسه کمسیون پارلمانی بالا کشیدند. آنان به عوض اینکه مسأله یک قتل بدون محاکمه و آن هم با وحشیانه‌ترین شیوه که در انسانیت و وجدان انسانی نمی‌گنجد، را بحیث نماینده ملت مطرح نمایند، می‌خواهند وحشت و دهشت را با رنگ دین و مذهب موجه جلوه دهند. چنین برآمد‌ها و اخذ موضع علناً در کشور بیان و تداعی همان پدیده جهل تاریکی در برابر علم و روشنی و روشنگری، عدالت انسانی را تکرار می‌کند که افغانستان از یک قرن بدین طرف، از آن ملأی لنگ دیروز تا اسلاف امروزی‌شان دست و گریبان‌اند 

- تعداد معین تحت نام اسلام نه تنها بر یک خون ناحق دخت جوان فرخنده خاک می‌پاشید بلکه صدای رسا و تحرک خودجوش مردم را در برابر قتل ناحق و تحقق عدالت یک دین‌ستیزی می‌دانند. همچنان از تعویذ نویسان و جادوگران (راه و رسم قدیمی یهودان) و فال‌بین‌ها هم غیرمستقیم دفاع نموده یک حرکت کاملاً مشروع را توهین به مقدسات اسلامی و دین‌ستیزی تعریف و تبلیغ می‌کنند.

- تعداد نشریه‌های که خود را علم بردار آزادی و حقوق بشر و مستقل و غیرسیاسی می‌دانند در اتهام رقیب‌های سیاسی‌شان هتک حرمت می‌کنند، تنور نفاق و شقاق را در میان جنبش روشنفکری و تحول پسند گرم نگه می‌دارند. به مهارت سیاسی و دادن نام‌ها و القاب اهانت‌آمیز به اهانت و در ذهنیت زدن نامشروع رقبای سیاسی گذشته‌شان می‌پردازند و ادامه می‌دهند. آنان و گرداننده‌گان عقب پرده این نشریه‌ها بالای تمویل از کانال‌های غیر مشروع از منابع رسمی دولتی کشورهای خارجی روپوش " دموکراسی، استقلالیت و آزادی بیان" می‌گذارند.

- یک ملأی مسجد به عوض وصیت‌های اخلاقی، خیراندیشی، اخوت و حرام دانستن قتل بدون موجب و بر بنیاد احکام کتاب الهی و احادیث نبوی، داستان نوشیدن بول توسط یک مسلمان را ... و داستان لواطت یک پیرمرد را در زمان قدیم به نمازگزاران قصه می‌کند.

- ملأی دیگر جوانان را که در برنامه‌های موسیقی و آواز سهم می‌گیرند، با چند دشنام " خران" خطاب می‌کند؛ و ملأی دیگر عملاً فتوای قتل و کشتن می‌دهد و از خلافت اسلامی " داعش" بشارت می‌دهد.

- مجتمع تحت نام شورای علمای اسلامی افغانستان که خود را تا سطح فتوا دهی صاحب صلاحیت می‌دانند، در قتل فرخنده، قتل سردار و خانواده‌اش، بی‌ناموسی چند ملأی مسجد با دخترهای دو ساله گرفته تا ده ساله، و ده‌ها تجاوز و جنایت توسط طالبان و چند ملأی مسجد سکوت می‌کنند و لب از لب شور نمی‌دهد ولی به ساده‌گی اتهام کفر و الحاد و حکم تکفیر می‌کنند.

در سطح منطقه و جهان:

- کشورهای مانند سوریه، عراق، افغانستان، لیبیا و یمن به خطرناک‌ترین مراکز تهدید محو و مرگ انسانیت مبدل شده‌اند. با سرنگون کردن رژیم‌ها و قتل رهبران دولتی که سازگار با غرب من‌جمله ایالات‌متحده آمریکا و انگلستان نبودند، اکنون به خطرناک ترین مناطق تهدید امنیت، از افغانستان تا به شرق میانه و شمال آفریقا تبدیل شده‌اند ولی تشویش این غربی از داعش و تروریزم ما مسلمانان صادق کمتر است. آنان دولت‌های عراق و لیبیا را می‌توانند در یک روز سقوط دهند ولی جنگ با داعش را مشکل طولانی می‌دانند. داعش قوی و قوی‌تر می‌شود و اسرائیل مصئون تر. بیشتر از 24 هزار جنگ جوی ماهر با تعلیمات کوماندویی از کشورهای دیگر، من‌جمله نزدیک به پنج هزار از اروپای غرب شامل نیروهای جنگی داعش در سوریه و عراق‌اند.

- داعش با تنها 8 ملیارد دالر پول نقد دارای منابع بزرگ و مشکوک پولی است. آنان به جز از فروش نفت اکنون آثار تاریخی که از تمدن بزرگ تاریخ تکامل جامعه انسانی در این سرزمین‌ها اند، به غرب انتقال می‌دهند و به فروش می‌رسانند که منبع قابل حساب مالی برای داعش است.

- تعداد از دستگاه‌های استخباراتی غربی بیش‌ترین بودجه سالانه خویش را برای کسب معلومات و کنترول نیروهای چپ در کشورهای‌شان اختصاص داده‌اند تا در مبارزه با بنیادگرایی اسلامی و تروریزم.

- شایعه کمک‌های مالی رژیم ایتالیا برای داعش چندی قبل خبر گرم روز بود ولی دفعتاً آب بالای آن ریخته شد.

- حوادث اخیر در یمن تحریک جدید بر یک جنگ وسیع و خطرناک بین مسلمانان شیعه و سنی است. ده کشور که همیشه در موضع معامله با منافع آمریکا و دیگر کشورهای غربی بوده‌اند، اکنون در ادامه جنگ‌های هوایی و زمینی در یمن متحد شده‌اند؛ به عبارت دیگر تجاوز به قلمرو کشورهای دارای استقلال و از بین برده رژیم‌های سیاسی با زور نظامی محتوای قوانین بین‌المللی را مسخره گونه زیر سؤال قرار می‌دهد.

- در کشورهای که پای کمک‌های " بشری" و نظامی و براندازی رژیم‌های سیاسی توسط غرب و ناتو داخل بوده، بی‌ثباتی، فساد گسترده، شکل‌گیری مافیای مواد مخدر و مافیای قدرت، تقلب‌های انتخاباتی، بربادی بنیادهای اقتصاد مادر را در قبال داشته است. مثال: علی عبدالله صالح رییس‌جمهور پیشین یمن که باهمکاری و پشتیبانی مستقیم نظامی غرب و ناتو رژیم یمن شمالی را سرنگون نمود و در اریکه قدرت یمن واحد قرار گرفت، اکنون متهم به فساد مالی و چپاول 53 ملیارد دالر از دارایی کشور می‌باشد.

- پاکستان به همان خصوصیت همیشه‌گی‌اش در برابر اخذ موقف مشترک با دولت افغانستان بر ضد طالبان و تروریسم از یک جهت و از جهت دیگر بر همکاری در پروسه صلح با طالبان قسم و تعهد خود را شکست و اکنون داعشی‌ها با مصئونیت تمام از قلمرو پاکستان داخل افغانستان می‌گردند.

- احزاب و سازمان‌های سیاسی در افغانستان که بیش‌ترین‌شان خود را ترقی‌خواه می‌پندارند، در پیوند و نزدیکی باهم به جز از نیمه راه نتوانستند گامی به پیش گزارند. تعداد از آنان تمام وقت و انرژی خویش را به وحدت‌ها و ائتلاف‌های وقف می‌کنند که همه فقط در قدمه " کی در رهبری باشد" به جاده یخبندان گیر می‌ماند و خود در همان یخ جامد می‌شوند.

- سنت اعتراف و پذیرش اشتباه (که بعضاً جبران ناپذیر اند) درحالی‌که یک شجاعت و صداقت در سیاست است، در میان سیاسیون کهنه‌کار ما مروج نشده و تعداد از آن واهمه دارند. آنان در هر مقطع زمانی به عین اشتباه مرتکب می‌شوند که بارها تکرار گردیده و سازمان‌های سیاسی مربوطشان را به معادله جذری مواجه ساخته‌اند. برای آنان مشکل به نظر می‌رسد که یک لحظه به خود نه بلکه به جو و شرایط نوین سیاسی- اجتماعی جدید بیاندیشند و توانایی خویش را در ارزیابی‌های جدید بکار گیرند. متاٌسفانه تعداد از این سیاسیون و سازمان‌های مربوطشان که بر آن هنوز نفوذ دارند، نمی‌توانند پروسه‌ها و واقعیات و حوادث پیش بین باشند بلکه در عقب فاکت‌ها و جریانات سریع جامعه در حرکت‌اند.

پس کدام راه‌های برون‌رفت را می‌توان در شرایط کنونی پیش‌بینی و مطرح نمود"... ادامه دارد                   

 

حمل 1394