- در پیوند با مرگ شریرترین قاتل مردم ما (جنرال حمید گل) و سه و نیم دهه ویرانی و بربادی افغانستان - (تحقیق و پژوهش استاد صباح)

- > پژوهش مستند در عملکرد سازمان جهنمی و جاسوسی { آی اس آی }

سازمان اطلاعات نظامی پاکستان با نام رسمی «آی‌اس‌آی» به انگلیسی ISI توسط اردوی پاکستان اداره می‌شود. آی‌اس‌آی عملیات مخفی و اطلاعاتی عمده‌ای در بیرون از پاکستان در کارنامه دارد. از جمله تربیه، پرورش و هدایت و رهبری مجاهدین افغانستان در دهه ۱۹۸۰، تشکیل، مسلح سازی و پشتیبانی نظامی و سیاسی به طالبان، و اتهام حمایت نزدیک از جدایی‌خواهان منطقه مورد مناقشه کشمیر و سیاست ترور و هراس افگنی در کشمیر و هند.

پاکستان از بدو استقلال تاکنون به رغم خواسته بنیان‌گذاران آن که آرزو داشتند پاکستان کشوری باشد برای همه مسلمانان منطقه جنوب آسیا تا در این حدود و ثغور سیاسی بتوانند به دور از همه چالش‌ها و در فضای آزاد مذهبی زندگی کنند، همزاد و همراه بحران بوده و ثبات و آرامش برای مردمان آن سرزمین کماکان یک آرزوست.

وجود دشمنی همیشگی به نام هند در جوار مرز طولانی با این کشور و همچنین تشتت و درگیری‌های داخلی که از بدو تأسیس این کشور همواره گریبانگیر پاکستان بوده است، بر انگیزه این کشور برای داشتن سازمانی اطلاعاتی و ضد جاسوسی قوی بیش از پیش افزوده است. آی اس آی اکنون به عنوان یکی از پنج سازمان برتر امنیتی جهان شناخته می‌شود که شبکه آن در سطح جهان گسترده شده است.
آی اس آی در سال نوزده چهل هشت میلادی در حالی که هنوز یک سال از نخستین رویارویی هند با پاکستان نگذشته بود، سازمانی تحت نا آی اس آی با تلاش و مغز متفکر یک جنرال انگلیسی که وظیفه لوی درستیزی اردوی پاکستان را بر عهده داشت، شکل گرفت. این سازمان به عنوان یک ارگان امنیتی برای هر سه نیروی دفاعی پاکستان تشکیل شد و وظیفه آن دفاع از مرزهای جغرافیایی و ایدئولوژیکی پاکستان بود. زمامداری جنرال ایوب خان (1969- 1958) را باید دوره انسجام و تبیین حیطه وظایف سازمان اطلاعات پاکستان نامید.

در این دوره نقش این سازمان در تأمین منافع ملی، مانیتورینگ احزاب سیاسی و اپوزیسیون و تحکیم نقش نظامیان در قدرت برجسته و مشخص گردید. دوره حضور جنرال حمید گل در رأس۱۹۸۷ – ۱۹۸۹ آی اس آی را باید اوج دوران قدرت این سازمان دانست. در دوران حضور شوروی در افغانستان، آی اس آی با همکاری سازمان‌های اطلاعاتی آمریکایی و اروپایی وطرانی وبربادی افغانستان رابه مرحله اجراگذاشت. آمریکا طی آن دوران پاکستان را خط مقدم جنگ با شوروی اعلام کرده بود و از همین روحمایت‌های فراوان لوژستیکی و مالی از اسلام‌آباد انجام داد. اقدامات این سازمان در افغانستان که از لحاظ مادی و اقتصادی از طرف غرب حمایت می‌شد علاوه بر به دست آوردن اعتبار جهانی باعث گسترش هرچه بیشتر این سازمان شد. پاکستان نیز با کمک‌های غرب ده‌ها هزار جنگجوی بی‌وطن را در کمپ‌های درون افغانستان و پاکستان آموزش داد و راهی جبهه‌های نبرد کرد. اوج همکاری‌های سازمان سیا با آی اس آی نیز در همین دوره اتفاق افتاد و عده‌ای از افسران نظامی و اطلاعاتی پاکستان به‌منظور فراگیری روش‌های نوین اطلاعاتی و کسب تجربه از سازمان اطلاعات آمریکا عازم واشنگتن شدند و حتی افرادی از سیا نیز به صفوف و کادر رهبری مبارزه علیه نظامیان شوروی در افغانستان پیوستند.

با پایان جنگ سرد و خروج شوروی از افغانستان، پاکستان مجرای کمک‌رسانی به مجاهدین گردید و با تغییرات داخلی، به تأسیس هزاران مدرسه دینی با گرایش سلفی دیوبندی اقدام کرد که با حمایت کشورهای عربی حوزه خلیج‌فارس به ویژه عربستان هم راه بود. نقش پاکستان در ایجاد پرورش و حمایت از گروه افراطی طالبان، کاملاً آشکار است و منافع ملی پاکستان نیز در افغانستان، از ره گذر مجاهدین قبلی و طالبان کنونی تأمین می‌شود.

 

از جنرال حمید گل تا کرنیل امام

جنرال حمید گل در سال نوزده سی شش میلادی به دنیا آمد و در اردوی پاکستان خدمت می‌کرد. حمید گل دو بار در جنگ میان پاکستان و هندوستان جنگیده است. او یکی از حامیان سلاح اتومی در پاکستان برای مبارزه با قدرت اتومی هند بشمار می رفت. حمید گل به عنوان رئیس (آی.اس.آی.)، با همکاری سازمان استخبارات خارجی ایالات متحده امریکا (سی.آی.ای.) جهادگرایان افغان را با پول و اسلحه درمبارزه علیه نیروهای شوروی در افغانستان حمایت کرده است.  حمید گل بعدها بطور واضح مخالفت اش را با ایالات متحده آغاز کرده و شبه نظامیان اسلامگرا، از جمله رهبر القاعده اسامه بن لادن را حمایت می‌کرد.

سال ١٩٧٩ میلادی برای مجاهدین با یک خبر عاجل آغاز شد. به رهبران تمام تنظیم‌های جهادی مستقر در پشاور خبر داده شد تا با اعضای شورای اجرائیۀ شان به کمپ جلوزو در پشاور حضور به هم رسانند. این گردهمایی توسط جنرال حمید گل رئیس اداره استخبارات نظامی اردوی پاکستان آی.اس.آی در روز اول جنوری که فقط شش هفته به خروج نیروهای روسی از افغانستان باقی مانده بود، فراخوانده شد. در این جلسه بر علاوه از رهبران هفت تنظیم، یک‌صد و چهل تن از اعضای شورای اجرائیۀ آن تنظیم‌ها، از هر تنظیم بیست نفر، شرکت کرده بودند.

حمید گل طی سخنانی با تندی بسیار، رهبران مجاهدین را به خاطر اختلافات شان، مورد انتقاد قرارداد و از اعضای اجرائیۀ تنظیم‌ها خواست که بیش از این در انتظار وحدت رهبران شان نمانند و در مدت سه روز طرحی برای آیندۀ افغانستان ارائه داده و دولتی تشکیل دهند. قرار بر این شد تا یک شورای ٤٢٠ نفری که از هر تنظیم ٦٠ نفر در آن شرکت داشته باشند، تشکیل گردد. رهبران جهادی هر کدام در این جلسه صحبت مختصری داشتند. سخنان حمید گل انعکاس از آن داشت که حوصلۀ پاکستان از اختلافات مجاهدین بسر آمده است. وی از عدم موجودیت یک طرح از طرف اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان برای آیندۀ افغانستان اظهار نگرانی شدید نمود.

ولت عبوری مجاهدین تحت نظر حمید گل ساخته شد که عملاً آی.اس.آی. قیضه‌اش را در دست داشت تا به وسیله آن هست و بود افغانستان را نابود نموده از کشور ما یک ویرانکده بسازد. هفت رهبر جهادی حیثیت مهره‌های بی‌اراده در آن را داشتند. برای اینکه بدانید این به اصطلاح دولت تا چه حد رسوا و دست نشانده بود، به بخشی از مصاحبه با صبغت اله مجددی، رئیس وقت دولت عبوری که در نشریه «مجاهد» (بخش اروپایی، شماره چهارم، میزان ۱۳۶۹ ـ سپتامبر ۱۹۹۰) انتشاریافته است توجه کنید:

ما در این مرحله برای تشدید عملیات خود که باید به پیمانه وسیع صورت بگیرد، به مشکلات روبرو هستیم.

برای اینکه اکثر چیزها به دست برادران پاکستانی ما است و تمام کمک‌ها که می‌آید به دست آن‌ها قرار می‌گیرد. من به حیث رئیس دولت اختیارات یک میل کلاشنیکوف را ندارم. اختیار پنچ روپیه کلدار را ندارم که بیک قوماندان کمک کنم. وزارت دفاع ما هیچ کاری کرده نمی‌تواند تا وقتی که خود برادران پاکستانی ما فیصله نکنند. ما ازبرادران پاکستانی خواهش کردیم که حالا حکومت است، وزارت دفاع است باید این چیزها به وزارت دفاع سپرده شود و مطابق پلان وزارت دفاع باید کار شود.  مسئله دیگر اینکه کمک‌ها روزبروز کم شده میرود، ممالک و کشورهائیکه کمک میکنند، میگویند ما تا حال فوق‌العاده کمک کردیم. برادران پاکستانی میگویند: نه، کمک نیست ما نمی‌فهمیم پیش ما حقیقت گم است.  تا جائیکه معلومات داریم دیپوها کاملا از مهمات پر است، لاکن آن‌ها به ما داده نمی‌شود. نظر من اینست که چون روسها رژیم کابل را ماهانه تا ۴۰۰ میلیون دالر کمک میکنند در حالکیه به ما سالانه ۳۰۰ میلیون دالر کمک نمی‌شود که اگر وضع به همین طور ادامه یابد ما نمی‌توانیم در ده سال یک شهر را بگیریم.

و اعتراف قاضی امین «وقاد» از گردانندگان خاین حزب خون‌خوار گلبدین که در همین شماره «مجاهد» انتشاریافته است:  ... متأسفانه ... وجود حکومت موقت و نام نهاد مایه یاس و ناامیدی مردم ما گردیده بخاطریکه حکومت عبوری موجوده بی‌حیثیت ترین حکومت در جهان معاصر است که از حمایت و پشتیبانی ملت مسلمان و مجاهد افغانستان بهره نداشته و حیثیت و اعتبار سیاسی و بین‌المللی را از دست داده فاقد هر نوع ابتکار عمل در میادین سیاسی و نظامی می‌باشد...  با توجه به اینکه این تنظیم‌ها و رهبران شان از ابتدا به چاکری و وابستگی به یک نیروی بیرونی عادت کرده‌اند، امروز هم هر کدام خود را به این و آن کشور فروخته و بدون حضور نظامی امریکا و مداخله پاکستان و ایران، ادامه حاکمیتشان را ناممکن می‌دانند.

بعد از مرگ ضیا الحق جنرال‌های دیگر پاكستانی مانند حمید گل، ضیاءالدین، مشرف و كیانی به گونه یی راه جنـرال اختر در افغانستان ادامه دادند. این جنرال‌ها توانستند تا زیر نام دفاع از جهاد افغانستان برنامۀ عمق استراتیژی جنـرال اختر را نه تنها تا آن‌سوی كوه های سلیمان، سفید كوه و سیاه كوه؛ بلكه تا آن‌سوی هندوكش و بابا و فراترازآن تا آن‌سوی دریای آمو در بتۀ آزمایش قرار بدهند و نیات شوم شان را زیر نام جهاد افغان‌ها تا حدودی مخفی نگهدارند.

سال ١٩٧٩ میلادی برای مجاهدین با یک خبر عاجل آغاز شد. به رهبران تمام تنظیم‌های جهادی مستقر در پشاور خبر داده شد تا با اعضای شورای اجرائیۀ شان به کمپ جلوزو در پشاور حضور به هم رسانند. این گردهمایی توسط جنرال حمید گل رئیس اداره استخبارات نظامی اردوی پاکستان آی. اس. آی در روز اول جنوری که فقط شش هفته به خروج نیروهای شوروی از افغانستان باقی مانده بود، فراخوانده شد. در این جلسه بر علاوه از رهبران هفت تنظیم، یک‌صد و چهل تن از اعضای شورای اجرائیۀ آن تنظیم‌ها، از هر تنظیم بیست نفر، شرکت کرده بودند.

حمید گل طی سخنانی با تندی بسیار، رهبران مجاهدین را به خاطر اختلافات شان، مورد انتقاد قرارداد و از اعضای اجرائیۀ تنظیم‌ها خواست که بیش از این در انتظار وحدت رهبران شان نمانند و در مدت سه روز طرحی برای آیندۀ افغانستان ارائه داده و دولتی تشکیل دهند. قرار بر این شد تا یک شورای ٤٢٠ نفری که از هر تنظیم ٦٠ نفر در آن شرکت داشته باشند، تشکیل گردد. رهبران جهادی هر کدام در این جلسه صحبت مختصری داشتند. سخنان حمید گل انعکاس از آن داشت که حوصلۀ پاکستان از اختلافات مجاهدین بسر آمده است. وی از عدم موجودیت یک طرح از طرف اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان برای آیندۀ افغانستان اظهار نگرانی شدید نمود.»

دولت عبوری مجاهدین تحت نظر حمید گل ساخته شد که عملاً آی. اس. آی. قبضه‌اش را در دست داشت تا به وسیله آن هست و بود افغانستان را نابود نموده از کشور ما یک ویرانکده بسازد. هفت رهبر جهادی حیثیت مهره‌های بی‌اراده در آن را داشتند. برای اینکه بدانید این به اصطلاح دولت تا چه حد رسوا و دست نشانده بود، به بخشی از مصاحبه با صبغت الله مجددی، رئیس وقت دولت عبوری که در نشریه «مجاهد» (بخش اروپایی، شماره چهارم، میزان ۱۳۶۹ ـ سپتامبر ۱۹۹۰) انتشار یافت می‌گوید- ما در این مرحله برای تشدید عملیات خود که باید به پیمانه وسیع صورت بگیرد، به مشکلات روبرو هستیم. برای اینکه اکثر چیزها به دست برادران پاکستانی ما است و تمام کمک‌ها که می‌آید به دست آن‌ها قرار می‌گیرد. من به حیث رئیس دولت اختیارات یک میل کلاشنیکوف را ندارم. اختیار پنج روپیه کلدار را ندارم که بیک قوماندان کمک کنم. وزارت دفاع ما هیچ کاری کرده نمی‌تواند تا وقتی که خود برادران پاکستانی ما فیصله نکنند. ما از برادران پاکستانی خواهش کردیم که حالا حکومت است، وزارت دفاع است باید این چیزها به وزارت دفاع سپرده شود و مطابق پلان وزارت دفاع باید کار شود.

این جنرال کهنه‌کار پاکستانی یکی از سابقه ترین و قوی ترین افراد در دستگاه استخبارات نظامی پاکستان بود.

حمید گل در پاکستان و افغانستان چهره شناخته شده بود، مجاهدین نام نهاد او را به عنوان حامی مجاهدین می‌شناختند اما در این سال‌ها او تغییر چهره داد و به یکی از هواداران و حامیان سرسخت طالبان تبدیل شده بود.

سران جمعیت اسلامی و شورای نظار همیشه برای گول زدن مردم اکت و اداهای ضد پاکستانی بدر می‌آورند. ولی برای همگان روشن است که اینان دست‌پرورده‌های دولت پاکستان هستند که پس از حزب اسلامی، بیش‌ترین کمک‌های دولت امریکا را از طریق آی.اس.آی به دست می‌آوردند. بر علاوه، همانند متباقی احزاب هفتگانه پشاوری، استخبارات نظامی پاکستان امکانات وافری را در اختیارشان گذاشته بود. در جریان جنگ ضد روسی، دولت پاکستان کمپ مهاجرین به نام «کمپ خراسان» در مسیر راه چارسده را برای جمعیت اسلامی ترتیب داده‌ بود. در ضمن، قلعه نظامی بده بیر در نزدیکی شهر پشاور را در اختیار این حزب گذاشته بود. بنابراین، پس از به قدرت رسیدن برهان‌الدین ربانی، او از جنرال حمید گل، رییس آی.اس.آی از ۱۹۸۷-۱۹۸۹، خواست تا به کابل آمده و سمت مشاور او را به عهده گیرد و همچون دوران جهاد به کمک‌هایش ادامه دهد، چیزی که از جانب حمید ‌گل رد گردید.

اخیراً جنرال حمید گل، این دشمن منفور مردم افغانستان که درگذشته در مصاحبه‌ای با چینل خبری پاکستانی «دنیا نیوز»، آدم کشانی چون گلبدین و حقانی را پاکستانی‌های وطن‌پرست خطاب نموده بود، این بار حمایتش را از دبل عبدالله اعلام نموده است. در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه که در چندین روزنامه پاکستانی به شمول «دی ایکپسریس تریبون» نیز به نشر رسیده، او یکی از پسران عاق‌شده‌اش، عبدالله، را بهترین امید برای صلح افغانستان خوانده است.

به طور عموم، جنرال حمید گل را من‌حیث پدرخوانده‌ی استراتیژی پاکستان در استفاده از دست‌نشاندگانش برای اعمال نفوذ بر کشورهای همسایه، می‌شناسند. ولی هنوز هم بعضی از کارشناسان این جنرال بازنشسته ۷۷ ساله را فرد مهم در عقب تشکل نظامی این کشور می‌دانستند. جنرال حمید گل می‌نویسد: عبدالله برتری متمایز برای آینده صلح افغانستان دارد -اگرم قصد همین باشد پس خوب است- او یک جنگجو است... و دیگرانی که در کنارش هستند، نیز جنگجویان‌اند. بعد علاوه می‌کند که در جریان جنگ‌های تنظیمی در کابل نقش میانجی غیررسمی را ایفا می‌کرد:‌

در آن زمان [۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵] در مهمانخانه احمدشاه مسعود زندگی می‌کردم و عبدالله وظیفه داشت که از من مراقبت کند، بنابراین او را تقریبا هر روز ملاقات می‌کردم.

عبدالله همیشه برای فریب اذهان عامه، ادا‌های ضد پاکستانی درمی‌آورد و حتا در آخرین حمله بر جمع شد کارزار انتخاباتی‌اش در هوتل آریانا کابل، پای پاکستان را دخیل دانست، تا توانسته باشد احساسات میهنی افغان‌ها را به شور آورد؛ اما حمید گل در مصاحبه‌ای دیگر با چینل خبری ایکسپرس نیوز، زمانی که نطاق از او در مورد عبدالله می‌پرسد، با پوزخند توهین‌آمیز جواب می‌دهد:

نکته اولی را باید واضح کنم، این است که نام او داکتر عبدالله عبدالله نیست و فقط عبدالله است.

و پس از آن از روابط تنگاتنگ شان پرده برمی‌دارد:‌ با من روابط بسیار خوب دارد. برای من پیام‌هایش نیز می‌رسد.

اگر تمام این مصاحبه (برنامه «روبرو»؛ ۱۰ اپریل ۲۰۱۴؛ چینل خبری ایکسپرس نیوز)  را ببینید، خواهید دید که از شروع تا به اخیر این مصاحبه، حمید گل به دفاع از سران تنظیمی می‌پردازد و حتا بیشتر از طالبان از آنان به نیکی یاد می‌کند، که خود نشانگر آن است که هنوز هم دولت پاکستان به خصوص آی.اس.آی از پسرانش دل نکنده و روی‌شان حساب می‌کند. آنچه هویداست، عبدالله و نظایرش با چهره گرفتن علیه دولت پاکستان چیزی را پنهان کرده نمی‌توانند و معمولاً در برابر افشاگری‌های دولت پاکستان هم سکوت اختیار می‌کنند چون می‌دانند که آی.اس.آی اسناد کافی از مزدوری‌ها و سرخمی‌های اینان در اختیار دارد که اگر آن‌ها را بیرون کشد، آبروی نداشته‌ی اینان نزد افغان‌ها برای همیشه خواهد ریخت.

بعد از سقوط حکومت دکتور نجیب الله و آمدن تنظیم‌های جهادی، افغانستان دیگر خانه بیگانه بود و حزب همبستگی افغانستان می‌نویسد- در جریان مرور آرشیف اخبار سال‌های جنگ‌های وحشت‌بار تنظیمی کابل، خبری در روزنامه «فرنتیرپست» پاکستان توجهم را جلب کرد. این روزنامه به تاریخ ۲۳ می ۱۹۹۲ در خبری از حضور رییس سابق «آی.اس.آی» پاکستان جنرال حمید گل و تلاشش برای جمعاوری اسناد «خاد» خبر می‌دهد. در گزارشی تحت عنوان «گل مدارک خاد درمورد پاکستان را جمعاوری می‌کند» آمده است که شورای نظار اسناد موردنظر را به وی تسلیم داده است:

مغز متفکر جنگ نیابتی افغان، جنرال حمید گل حالا مصروف کاوش برای دریافت نام‌ آن پاکستانی‌هایی است که توسط دولت سابق افغانستان حمایت مالی می‌شدند. گزارش می‌رسد که رییس سابق آی.اس.آی حال در کابل است و کوشش دارد تا نام آن پاکستانی‌هایی را به دست آورد که برای رژیم سابق کمونیستی کار می‌کردند.

بر اساس منبع، رییس سابق آی.اس.آی با داکتر عبدالرحمن از شورای نظار که فعلاً مسؤولیت امنیت کابل را به عهده دارد، تماس برقرار کرده است... منبع افزود که داکتر عبدالرحمن لیست پاکستانی‌هایی را به او سپرده است که از سوی دولت افغانستان جهت جاسوسی و تروریزم برای شان پول پرداخت می‌شد.

قابل یادآوری است که احمدشاه مسعود وزیردفاع دفترش را در مرکز کی.جی.بی گونه خاد سابق جابه‌جا کرده است.

خبر دیگری که به تاریخ ۲۱ می ۱۹۹۲ در روزنامه یادشده انتشاریافته، می‌رساند که جنرال حمید گل بر اساس دعوت خاص شورای رهبری دولت اسلامی و به خصوص شخص برهان‌الدین ربانی وارد کابل شده و در میدان‌هوایی از سوی جمعی از قومندان‌های جهادی مورد استقبال گرم قرار گرفته‌است. بر اساس این خبر، برهان‌الدین ربانی طیاره خاص ساخت شوروی را جهت انتقال حمید گل از پشاور به کابل برای او فرستاده بود.

روزنامه‌های پاکستان در همان سال‌ها گزارش داده بودند که برهان‌الدین ربانی از جنرال حمید گل تقاضا کرده بود که من‌حیث مشاور او در کابل بماند.  در ادامه این خبر آمده است:  جنرال حمید گل نماز شام را در مسجد تاریخی پل‌خشتی ادا کرد. با بیرون شدن وی از مسجد جمع وسیع نعره‌های الله‌اکبر سر دادند. تعداد زیادی از آنان می‌خواستند که دستان حمید گل را ببوسند ولی رهبری جمعیت اسلامی شتاب‌زده بودند چون باید او را به قصر ریاست‌جمهوری انتقال می‌دادند. انجنیر ایوب، قوماندان امنیه گفت: بیایید برویم چون ربانی صاحب مشتاقانه منتظر جنرال صاحب است.  قرار معلوم،‌ رهبری این دست‌بوسان و نعره‌زنان جنرال حمید گل را صدیق چکری به عهده داشته است. استقبال این‌چنین از جنرال حمید گل این ویرانگر افغانستان از لکه‌های ننگ به روی سران دولت ربانی است.

 

كرنیل امام کی بود؟؟؟


روزنامۀ دان چاپ پاکستان می‌نویسد که امیر سلطان تارر، مشهور به کرنیل امام به تاریخ سوم دلو در وزیرستان شمالی اعدام شد. او که به تاریخ شش مارچ دوهزارده در وزیرستان شمالی با میجر خالد خواجه یکی از فعالان دیگر آی اس آی دستگیر شد، برای هرکسی که شناختی از این کرنیل داشت، تعجب‌آور بود، زیرا او یکی از طرفداران مهم و پر و پا قرص بنیادگرایی در این منطقه بود.

خالد خواجه بعد از اسارت به زودی توسط ربایندگانش تیرباران گردید، اما این ربایندگان از دولت پاکستان خواستند تا زندانیان شان را در بدل رهایی کرنیل امام آزاد سازد در غیر آن او را نیز تیرباران خواهند شد. در آن زمان کرنیل امام از دولت پاکستان خواست تا به خواست ربایندگانش  پاسخ مثبت دهد، ورنه مسایل بسیاری از روابط پاکستان و امریکا را افشا خواهد کرد. حال که ده ماه از دستگیری و خواست ربایندگان می‌گذرد، کرنیل امام اعدام شد و قاتلان او گفته‌اند که جسدش را نیز به کسی تحویل نخواهند داد. اعدام این کرنیل کارکشته پاکستانی نشان می‌دهد که شبکه‌های استخباراتی بعد از ختم کار جاسوسان شان با چه بی‌اهمیتی به آنان برخورد کرده و این جاسوسان  چقدر به انسان های غیر مهم و بی‌مصرفی مبدل می‌گردند.

امیر سلطان یا کرنیل امام از جاسوسان مهم آی اس آی بود که چون اختر عبدالرحمن، حمید گل، اسد درانی، یوسف و سران دیگر آی اس آی در سال‌های اخیر نقش مهمی در اوضاع افغانستان داشت. او در زمان مجاهدین گاهی کویته و گاه  پشاور بود، ریش درازی مانده، همیشه واسکت و پکول می‌پوشید و با اینکه پنجابی بود،  به زبان های دری و پشتو صحبت  می‌کرد. با اکثر قوماندانان و رهبران مجاهدین آشنایی کامل داشت و از این بابت یکی از منابع مهم اطلاعاتی  و تحلیلی آی اس آی شناخته می‌شد و در میان سران این شبکه از موقف مهمی برخوردار بود.

کرنیل امام رهبری جنگ جلال‌آباد را به عهده داشت و نسبت به تنظیم‌های دیگر در روابط نزدیک‌تری با حزب اسلامی قرار داشت و بی هیچ دپلماسی به قومندانان دیگر اعلان می‌کرد که فقط حزب اسلامی شایستگی رهبری افغانستان بعد از خروج روس ها و سقوط دولت نجیب را دارد. کرنیل امام در جنگ جلال‌آباد شخصاً حضور داشت و مشکل لوژستیکی این جنگ را خود حل می‌کرد و بر قومندانان حزب اسلامی در این جنگ اتکای مستقیم داشت. برخی ها یکی از  علت های شکست جنگ جلال‌آباد را به این کرنیل نسبت می‌دهند، چون بسیاری از سرگروپ های مجاهدین که تا آن زمان مداخلات پاکستان را به این عریانی نمی‌فهمیدند و دستورات کرنیل امام را دیدند، در جریان جنگ از سنگرها عقب نشسته و به پایگاه‌های شان در کنر و لغمان برگشتند.

کرنیل امام در جریان احیا و به قدرت رسیدن امارت طالبان در کنار نصیر الله بابر نقش کلیدی داشت، وی بعد از تصرف هرات به وسیلۀ طالبان و شکست اسماعیل‌خان، قونسل پاکستان در هرات تعیین شد و بسیاری از فعالیت های غرب کشور زیرنظر او صورت می‌گرفت. این کرنیل در نوزده هشتاد و هشت میلادی قیامی را که مخفیانه علیه طالبان در هرات شکل گرفته بود، کشف و افراد مهم قیام را دستگیر و به دستور او هشت تن آنان را بر درختان ناجو در شهر هرات چپه آویزان کرد. کرنیل امام در این اواخر با اینکه تقاعد کرده بود، اما همچنان به کار های استخباراتی اش در پاکستان ادامه می‌داد. او که خواهان حمایت دولت پاکستان از طالبان افغانی و سرکوب طالبان پاکستانی شده بود، گروه‌های بنیادگرای پاکستانی را سخت در مقابلش تحریک کرد. وی همچنان از ملأ عمر خواسته بود که از جنگ دست بردارد و با دولت افغانستان مصالحه کند. گفته می‌شود که سفر کرنیل امام به وزیرستان به خاطر تهیۀ فلمی از عملیات طیاره‌های بی پیلوت بود که دستگیر و اینک بعد از ده ماه اسارت تیرباران شد.

کرنیل امام نام ماندگار در سی سال جنگ و درگیری های افغانستان و یکی از مسببان اصلی و مهم ویرانی کشور ما بود. حال که به حیات جنایت‌بار این کرنیل پایان داده شد، همان ضرب‌المثل مشهور عوام  که «چاه کن خودش به چاهست» را در خاطرها زنده می‌نماید. این کرنیل که خود در پرورش اشکال مختلف بنیادگرایی در این چند سال نقش مهمی داشت، بالاخره به وسیلۀ همین گروه‌های  بنیادگرایی دستگیر و بعد از ده ماه تیرباران شد و تقاص خون‌های که به دستور او در این سال‌ها در افغانستان ریخته شده بود را پس داد.


بخش دوم

 

اختلافات درونی پاکستان و تشنج در افغانستان

- در پیوند با مرگ شریرترین قاتل مردم ما (جنرال حمید گل) و سه ونیم دهه ویرانی و بربادی افغانستان -

- > پژوهش مستند در عملکرد سازمان جهنمی و جاسوسی { آی اس آی }


پاکستان وسیله آمریکا مسؤول کمک‌رسانی به مجاهدین گردید و با تغییرات داخلی، به تأسیس هزاران مدرسه دینی با گرایش سلفی دیوبندی اقدام کرد که با حمایت کشورهای عربی حوزه خلیج‌فارس به ویژه عربستان هم راه بود. نقش پاکستان در ایجاد پرورش و حمایت از طالبان، کاملاً آشکار است و منافع ملی پاکستان نیز در افغانستان، از ره گذر گروه‌های دست‌نشانده تأمین می‌شود.

 از آن جایی که احزاب جهادی دیگر نمی‌توانست خواسته‌ها و منافع پاکستان را تأمین کند، این کشور در پی ایجاد گروهی جدید برآمد. البته اختلافات تنظیم‌ها، زمینه را برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر پاکستان فراهم ساخت. بدین ترتیب، طالبان در سال 1994 ظهور کردند و تا سپتامبر 2001 نودوپنج فیصد  خاک افغانستان را به کنترول  خود درآوردند.

پاکستان یک تولید مصنوعی از بیداد خانۀ استعمار انگلیس و امپریالیزم جهانی، کانون توطئه‌های رنگارنگ در منطقه، محل زایش، پرورش و افزایش بنیادگرایی مذهبی، مهد نظامی‌گری در سیاست، وسیلۀ  فشار و دسیسه سازی در دست ابرقدرت‌های جهانی، به حساب می‌آید که از روز پیدایش خود بدین طرف همیشه درگیر بحران های متعددی سیاسی- اقتصادی- نظامی گردیده و هرگز از استقرار یک دموکراسی باثبات و رعایت پرنسیپ‌های های حقوق بشر در آنجا، خبری در میان نبوده است. در سال 1962 ایوب خان  قانون اساسی جدیدی را به اجرا درآورد و به عنوان رییس‌جمهور انتخاب شد. او در مارچ 1969 استعفا کرد و یحیی خان، فرمانده اردو، با برقراری مجدد حکومت‌نظامی به قدرت رسید. سپس در انتخاباتی، عوامی لیگ به رهبری شیخ مجیب الرحمان از پاکستان شرقی، در برابر حزب مردم پاکستان به رهبری بوتو، اکثریت آرا را به دست آورد و در سال 1971 بنگلادش اعلام استقلال کرد که بلافاصله آتش جنگ میان پاکستان و بنگلادش درگرفت. با مداخله هند در این جنگ، پاکستان شکست خورد و یحیی خان پس از این شکست، استعفا کرد و قدرت به ذوالفقار علی بوتو رسید. در مارچ 1977 انتخابات دیگری برگزار شد و حزب مردم پاکستان در برابر احزاب مخالف که با نام «اتحاد ملی پاکستان» ائتلاف کرده بودند، به پیروزی دست یافت و ارتش به رهبری ضیاءالحق و با حمایت «جماعت اسلامی پاکستان»، در 1977 به کودتا دست زد.

هم زمان  بوتو و بسیاری از شخصیت های برجسته سیاسی دست‌گیر شدند. چودری به عنوان رییس‌جمهور در قدرت ماند. بوتو آزاد گشت اما اندکی بعد دوباره بازداشت شد و سرانجام در هیجده مارچ 1978 به اعدام محکوم گشت و در چهار اپریل 1979 حکم اعدام اجرا شد. طی دوره زمام داری ضیاءالحق (1977 ـ 1988) سیاست اسلامی کردن مؤسسات و نهادهای کشور، تنظیم و اجرا شد. در سال 1986 لایحه شریعت به تصویب رسید که بر اساس مکاتب فقهی حنفی و دیوبندی تنظیم شده بود. این با اعتراض شیعیان و بریلوی ها روبه رو شد. ضیاءالحق در هفده اگست 1988 در یک سانحه هوایی جان باخت. در نتیجه، غلام اسحاق خان، رییس وقت مجلس سنا، به سمت کفیل ریاست جمهوری منصوب شد و شورای ملی حالت فوق‌العاده، شامل فرماندهان ارشد نظامی و والی های ایالات و وزیران فدرال، اداره امور کشور را بر عهده گرفتند. سپس انتخابات در نوامبر 1988 برگزار شد و حزب مردم، اکثریت نسبی آرا را به دست آورد و با جنبش قومی مهاجر ائتلاف کرد و بی‌نظیربوتو، دختر ذوالفقار علی بوتو و رهبر حزب مردم، در دسامبر 1988 به نخست‌وزیری منصوب شد. وی غلام اسحاق خان نخست‌وزیر را عزل کرد و کابینه را منحل ساخت و دستور تشکیل دولت موقت را صادر کرد.

نخستین عمل خصمانه و ضد بشری زمامداران دولت پاکستان، افروختن آتش اختلافات مذهبی به غرض برهم زدن همزیستی مسالمت‌آمیز شهروندان، بود که در مقابل حکومت هند در پیش‌گرفته شد؛ زیرا در هند حکومت جواهر لعل نهرو (1947- 1964) اقدام به جدایی سیاست از مذهب کرد و پروسۀ آن را استحکام بخشید و در عین زمان کلیه ادیان و مذاهب از حقوق قانونی مساوی برخوردار گردیدند و نظام سیاسی در برابر همه رفتار یکسان را پیشه کرد. ولی سیاستمداران انگلیسی مشرب پاکستانی با اتخاذ روش تفرقه‌افگنانه به تبلیغ نظریۀ جدایی دو ملت پرداختند. هدف آن‌ها این بود تا شهروندان مسلمان ساکن در جنوب آسیا را به دلیل داشتن خصوصیت های کلتوری مشابه، در چوکات یک دولت اسلامی بسیج سازند و با بسر رسانیدن این کار، یک ملت واحد را به نمایش بگذارند.

 لیکن برخلاف پلان خرابکارانۀ نظریه‌پردازان آشوب‌طلب پاکستانی، بخش اعظم مساحت کشمیر و تعداد قابل‌ملاحظۀ مسلمانان در قلمرو هند باقی ماندند. و درست سقوط پاکستان در لجن‌زار مداخله‌گری پر از حیله و نیرنگ، همسایه ستیزی دیوانه‌وار و هیستریک، گرایش به سمت استقرار استبداد مذهبی، دنباله روی نوکرصفتانه از سیاست های ارتجاع جهانی و امپریالیسم، شکل‌گیری کودتاهای عسکری و برقراری حکومت‌های خشن و خشک نظامی، ورشکستگی اجتماعی (سیاسی- اقتصادی)... از همین جا آغاز یافت- در دورۀ زمامداری کودتایی جنرال ضیاءالحق به نقطۀ اوج خود رسید و تا امروز بدون کم و کاست به طرز تهدیدآمیز، ادامه دارد.

پاکستان با داشتن (صدوهفتاد) ملیون نفوس پس از اندونیزیا دومین مملکت اسلامی در جهان است. در حال حاضر روشن نیست که این کشور، از لحاظ سیاسی به کدام استقامت سوق داده می‌شود؛ زیرا در میدان رقابت های سیاسی ناسالم و فاقد شفافیت که گاه‌گاهی با خشونت و خونریزی همراه بوده است، سه نیروی عمده عملآ بالای لاش قدرت مصروف زورآزمایی هستند: نهادهای افراطی و بنیادگرا، مدافع داعیۀ برقراری دیکتاتوری مذهبی؛

احزاب سیاسی معامله گر با گذشتۀ آلوده و سیاه، فعلآ با ادعاهای کاذب و بلند پروازانۀ بازگشت به روند دموکراسی و حکومت قانون؛

نظامیان کل اختیار و بی‌میل به از دست دادن قدرت و صلاحیت به رهبری جنرالان چون پرویز مشرف؛

در لحظۀ بسیار حساس و سرنوشت‌ساز کنونی، تقابل اندیشه‌ها، خواسته‌ها، تمایلات، وابستگی‌ها وزد و بندهای خطرناک این سه نیرو (شایقین حفظ قدرت سیاسی و گروه‌های تشنه لب با عطش رسیدن به حاکمیت) جامعۀ پاکستان را از درون و بیرون انفجاری ساخته و رخدادهای سال روان کشور را با انارشی روبرو کرد.

ناظران سیاسی در جهان اوضاع جاری در پاکستان را با دقت تمام تعقیب می‌کنند و از این ناحیه که وضعیت حالت بحرانی را به خود گرفته و برای صلح و ثبات در منطقه وجهان فوق‌العاده زیان‌آور و تهدیدآمیز به پیش می‌رود، بی‌نهایت نگران می‌باشند. مزید بر دشواری های (سیاسی -  اقتصادی- نظامی) و کشیدگی های داخلی، پاکستان محل زندگی و قرارگاه فعالیت رهبران و فعالین سازمان‌های دهشت افگن القاعده و طالبان بوده، آن‌ها از بی‌نظمی بوجود آمده سود فراوان بردند و در تلاش اند تا دوباره در افغانستان حاکمیت را در دست‌گیرند و پلان طالبستان سازی پاکستان را تحقق بخشند.

هرگاه انارشی و خودکامگی در پاکستان به گونۀ فعلی ادامه و گسترش بیشتر پیدا کند، جلوگیری از آن کار مشکلی خواهد بود، و آنگاه دریک فاصلۀ زمانی درازمدت، هیچ‌کسی با هیچ وسیله‌ای یارای آن را ندارد تا جامعۀ آشوب‌زده را آرام سازد.

در درامۀ بی‌نظمی در پاکستان، در دو دهۀ اخیر، در پرده های متعدد، در محیط های متفاوت، پرسوناژهای آتی با استخدام افراد و اشخاص در کرکترهای دومی و سومی، نقش مرکزی را بازی نموده‌اند:

خانم بی‌نظیربوتو.

نواز شریف.

جنرال پرویز مشرف.

ترور بی‌نظیر و جابجای زرداری.

قدرت گیری شریف.

در سال 1977، ذوالفقار علی بوتو رییس‌جمهور پاکستان به دستور کمیتۀ 300، مطابق پلان طرح‌شده توسط هنری کیسنجر و در نتیجۀ یک کودتای نظامی از قدرت انداخته شد و صحنه سازان، تاج زمامداری را بر فرق جنرال ضیاءالحق سیاه دل، تاریک‌اندیش و تشنه به خون، نهادند.

جنرال ضیاء، بوتو را روانۀ زندان ساخت. رییس‌جمهور مخلوع دو سال را در قید نظامیگران خون‌آشام سپری کرد تا اینکه در سال 1979 از پی یک دادگاه فرمایشی به چوبۀ دار کشیده شد. دیکتاتورمنشانه با شدت و خشونت پیگرد فعالین سیاسی و مخالفین خود را آغاز نمود. بی‌نظیربوتو مجبوربه مهاجرت به خارج گردید و از سال 1980 به بعد به مبارزۀ مصممانه بر ضد جنرال ضیاءالحق برخاست و فکر کنارزدن اورا از قدرت، درسرپرورانید. بی‌نظیربوتو در سال 1986 دوباره به وطن برگشت و به فعالیت‌های سیاسی پرداخت. جنرال ضیاءالحق به تاریخ 17/ 8/ 1988 «به علت بالا گرفتن جنگ افغانستان» به هدایت «باشگاه روم به نمایندگی کمیته «300» دریک سانحۀ هوایی با شماری از دوستان امریکایی خود، جان باخت، دیکتاتوری نظامی سقوط کرد و راه به تبارز سیاسی خانم بوتو بازگردید. با سقوط دیکتاتوری نظامی، حزب افراطی رابطۀ اسلامی موقتآ اهمیت خود را از دست داد و گروه‌های اسلامگرا دچار سردرگمی شدند. ایالات‌متحدۀ امریکا دفعتآ از حمایت نیروهای محافظه کار اسلامی حامی رژیم سرنیزۀ ضیاءالحق مقتول، دست کشید، برعکس حزب مردم پاکستان به رهبری خانم بوتو را در آغوش گرفت و از او پشتیبانی کرد.

خانم بوتو دارندۀ دیپلوم آموزش اکادمیک از پوهنتون (Oxford) به عنوان فرد آگاه و چشم و چراغ آیندۀ مملکت، در رأس حزب مردم پاکستان، به هدف اجرای مأموریت مقدس  در مبارزات پارلمانی اشتراک نمود و برندۀ انتخابات شناخته شد و موظف به تشکیل کابینه گردید.    بی‌نظیربوتو در مقام صدراعظم انتخابی کشورش، با چالش های جدی در پروسۀ مناسبات رسمی با هواداران رژیم شانتاژ و سرنیزۀ گذشته دست و گریبان گردید:

طرفداران اندیشه‌های مداخله در افغانستان و هند، جنرال حمید گل رئیس" آی. اس. آی"، جنرال میرزا اسلم بیگ رئیس ستاد نیروهای مسلح، ثابت و قایم در وظایف خود باقی ماندند.

نیروهای متحجر و بنیادگرای اسلامی پیرو خط جنرال ضیاءالحق، به رهبری نواز شریف گورنر ایالت پنجاب به همدستی اعجاز الحق، به بهانۀ نادرست بودن تصمیم بی‌نظیربوتو مبنی بر دست کشیدن از حمایت گروه‌های مجاهدین افغانی، به تحریک افسران اردو بر ضد رئیس حکومت نوبنیاد ملکی، توسل جستند.

نخستین حرکت منفی، تحریک‌آمیز و حساسیت برانگیز گروه‌های اسلامی، حمله به مرکز فرهنگی امریکا در اسلام‌آباد بود که اختلافات شدید را بین نواز شریف و مقامات امریکایی بوجود آورد و بسود بی‌نظیربوتو تمام شد.

 اقدامات خشونت‌آمیز حزب ارتجاعی رابطۀ اسلامی و سایر گروه‌های افراطی مذهبی، ظاهرآ به بهانۀ اعتراض در مقابل رمان سلمان رشدی صورت گرفت؛ اما هدف و محل تبارز عکس‌العمل فزیکی را قصدی و عمدی غلط تعیین نموده بودند: اصلآ باید یکی از نمایندگی های سیاسی و یا مرکز فرهنگی انگلستان دریکی از شهرهای پاکستان مثلاً در اسلام‌آباد، کراچی و یا پشاور مورد خشم معترضین واقع می‌شد؛ زیرا مؤلف رمان شهروند انگلیس و موسسۀ نشر و چاپ کتاب هم شرکت انگلیسی بود. ولی موضوع حمله بر مرکز فرهنگی امریکا بر محور دیگری می‌چرخید:

در نیمۀ دوم ماه دسامبر 1988، ایالات‌متحدۀ امریکا، حکومت پاکستان را وادار به آن ساخت تا دولت عبوری مجاهدین افغان را تشکیل دهد تا توجه احزاب پشاوری به عوض تداوم جنگ به تعقیب خط سیاسی معطوف گردد. در جریان معامله‌گری های کلان و سودآور روی ایجاد حکومت جلای وطن تنظیم‌ها در پشاور، مبالغ هنگفت دالری به جیب افراد و اشخاص می‌ریخت که نواز شریف نیز نمی‌خواست از این غنیمت بادآوردۀ سخاوت امریکایی ها دور نگه داشته شود، بدین لحاظ به خاطر مطرح‌شدن در صحنۀ کشمکش های سیاسی با سازمان‌دهی حمله بر مرکز فرهنگی امریکا، توجه سیاستمداران امریکایی و انگلیسی را به خود جلب کرد.


در ماه مارچ 1989، ادارۀ جهنمی آی. اس.آی  بدون درنظرداشت مفاد موافقت‌نامۀ ژنیو مورخ 14/ 4/ 1988 پلان حملۀ نظامی به جلال‌آباد را در اختیار گروه‌های جنگی مقیم پشاور، قراردادند که طی یک جنگ خانمان‌سوز چهار ماهه حرکات نظامی تجاوزکارانه ناکام از آب بدر آمد. تنظیم‌های جهادی،  آی. اس. آی و  سی. آی. ای  در این نیت شوم شان شکست خوردند، خوشبختانه برخلاف آرزوهای خام آن‌ها، افتخار مقاومت دلیرانه در برابر تجاوز و دفاع پیروزمندانه نصیب اردوی افغانستان شد.

بی‌نظیربوتو از ناحیۀ این شکست شرم‌آور، تاب و تحمل را از دست داد. به خاطر فرونشاندن طوفان نوحه از بابت ترکیدن بغض گلو، در ماه جون 1989 جنرال حمید گل را از ریاست آی. اس. آی موقوف ساخت و به جای او شمس‌الدین کلو جنرال بازنشستۀ دوران ضیاءالحق را مقرر نمود. جنرال شمس‌الدین کلو به علت این تقاضا که باید رییس‌جمهور از ریاست  لوی درستیزی اردو منفصل گردد، با غضب جنرال ضیاءالحق روبرو گردیده بود و جزای تقاعد به دست آورده بود. بی‌نظیربوتو در واقع در قبال افغانستان و هندوستان همان سیاست دشمنانۀ دوران ضیاءالحق را با اندکی تغییر در طرز برخورد، تعقیب می‌کرد، اما نتوانست اعتماد کامل اردو و گروه‌های افراطی اسلامی را به دست آورد، بنابرآن  در سال 1990 از مقام صدارت سبکدوش گردید؛ و گل اقبال نواز شریف به شگوفه نشست و به حیث صدراعظم پاکستان تعیین شد تا موصوف خواب‌ها و آرزوهای ضیاءالحق را به حقیقت تبدیل کند.

رئیس حکومت جدید التقرر، نمایندۀ تمام‌عیار احزاب و گروه‌های مذهبی بنیادگرا و متعصب که به شدت در مسیر نظامی‌گری و سیاسی شدن روان بودند، به بحران‌های درون جامعه که قسماً از خلف خود به میراث گرفته بود، افزایش بیشتر بخشید، ولی با حیله و نیرنگ از ایالات‌متحدۀ امریکا، انگلیس و سایر دول غربی، عربستان سعودی و شیخ نشینان حوزۀ خلیج، زیر نام پیروز ساختن اسلام در افغانستان و بر باد کردن هندوستان، جزیه و باج می‌گرفت.

در گام اول، جنرال جاوید نصیر را در رأس  آی. اس. آی نصب کرد تا جهادی‌ها را در افغانستان به قدرت برساند، اما در این پلان ناکام ماند. همچنان پروگرام بازسازی راه‌های تجارتی به سوی آسیای مرکزی، پس از سقوط اتحاد شوروی، کدام موفقیتی را در قبال نداشت. پاکستانی‌ها به این امید که فساد مالی واداری، بی‌عدالتی، رشوه ستانی، دستبرد به دارایی عامه و بی‌نظمی‌ها خاتمه پیدامیکند، در وظایف مختلف در خدمت دیکتاتور نظامی درآمدند و به زندگی خود ادامه دادند. صرف رئیس قوۀ قضائیه و رئیس پارلمان از وظایف شان برکنار شدند و جای آن‌ها را اسلام‌گرایان اشغال نمودند.

بی‌نظیربوتو و شوهرش آصف علی زرداری (چند سالی را به جرم دغل‌بازی در تجارت و سوء استفاده از امکانات حکومت، در پشت میله‌های زندان گذرانید) که متهم به اختلاس و فساد مالی بودند و باید حساب پس می‌دادند، کشور را ترک گفته در دوبی رحل اقامت گزیدند. نواز شریف با از دست دادن اقتدار در اول نظر بند خانگی شد و بعدآ به زندان انداخته شد، تا اینکه مقامات سعودی به سروقتش رسیدند و وساطت کردند. در نتیجه وی از حبس رها گردید و در عربستان مسکن گرفت. وزرا نیز در ابتدا در منازل شان زیر نظارت قرارگرفته شدند. در حکومت‌نظامی چند صباحی، نشانه‌های از بهبود وضع اقتصادی، آزادی مطبوعات و غیره مظاهر زندگی به چشم خورد، ولیک بزودی حاکم نظامی  در دنیای عهدشکنی و بی‌وفایی به وعده‌ها، فریب دادن مردم پاکستان و جهانیان گام برداشت.

جنرال های کودتاچی به نسلی از افسران تعلق پیدا می‌کردند که در مدارس آموزش قرآن زیرنظر ملأ های بنیادگرا تربیه شده بودند. بدین لحاظ از ناحیۀ تشدید و بالا گرفتن فعالیت‌های بنیادگرایی و دهشت افگنی، نگرانی جدی بوجود آمده بود. چنانچه گذشت زمان نشان داد که نظامیان واقعآ در خدمت به عقب گرایی قرون‌وسطایی، تا گلو غرق گردیدند.

مشکل عمده برای منطقه وجهان هما نا موضوع دوام وحشت و دهشت طالبان و القاعده در افغانستان بود که از کانال های پاکستانی تغذیه می‌شدند. زمامداران نظامی نو به دوران رسیده با تمام امکانات داخلی و خارجی در گسترش فعالیت و تحکیم قدرت آن‌ها کوشیدند. حتی پرویز مشرف نسبت به رؤسأ حکومت های قبلی (بی‌نظیربوتو و نواز شریف) گستاخانه و بی‌شرمانه پا را فراتر نهاده، پشتیبانی و حمایت سیاسی- نظامی- مالی- لوژستیکی از طالبان را ناشی از علاقه مندی پاکستان، دایر بر مسلط شدن و حفظ قدرت در افغانستان، برشمرد. طبعآ این سیاست هیچ  نوع کمکی به پروسۀ تشنج‌زدایی و ثبات در افغانستان و نزدیکی دول همسایه در مسیر دریافت یک راه حل سیاسی، نه نمود. مقارن با کودتای نظامی در پاکستان، در هند نیز حکومت جدید به رهبری اتل بهاری واجپای، حلف وفاداری یاد کرد و مرتبط به انکشاف وضع سیاسی- نظامی در دولت همسایۀ غربی، نیروهای مسلح هند را امر آماده‌باش داد.

ایالات‌متحدۀ امریکا، انگلیس، چین (دوست و متحد بسیار بسیار نزدیک، عنعنوی و استراتیژیک پاکستان از زمان تأسیس آن کشور تا به امروز) و عربستان سعودی به مانند گذشته، پایه‌های نظام دیکتاتوری را در پاکستان با تعمیم و تحکیم روابط نیک و حسنه در کلیه جهات، از تزلزل نجات دادند و استقرار بخشیدند. پاکستان در میان موجی ازنا آرامی های سیاسی، دشواری های اقتصادی و صد ها مشکلات داخلی دیگر، به رهبری پرویز مشرف حاکم نظامی، نفس می‌کشید تا اینکه حملات تروریستی 11/ 9/ 2001 رخداد. ایالات‌متحدۀ امریکا بخصوص " سی. آی. ای" برپایۀ همکاری های استخباراتی قبلی (دردهۀ هشتاد، در دوران حکومت تنظیم‌ها، پس از ظهور وبقدرت رسیدن طالبان) با " آی. اس. آی" خوب میدانست که هیچ کشوری به ندازۀ پاکستان وهیچ سازمان خدمات اطلاعاتی به ندازۀ "آی. اس. آی" راجع به طالبان و شبکۀ تروریستی القاعده و محل بود و باش اسامه بن لادن و سایر رهبران آن، آگاهی ندارند. بنابرآن کشانیدن پرویز مشرف در پروژۀ مبارزۀ جهانی بر ضد دهشت افگنی یک امر ضروری شمرده شد.

مطابق نقشۀ ایالات‌متحده و انگلیس، پرویز مشرف، با اخذ رشوت کلان، تغییر جهت داد، از ماشین جنگی امریکا در سقوط دادن طالبان حمایت کرد و از هیبت زور و فشار امریکایی ها در روند مبارزۀ جهانی برعلیه تروریزم شریک ایالات‌متحده شد. دریک زد و بند محرمانه «درآن زمان پاکستان مبلغ ده ملیارد دالر کمک مستقیم دریافت نمود، زمینۀ تبدیلی کریدت های سابقه به کریدت های جدید با شرایط سهل وسودمند به آنکشور فراهم گردید. مشرف شخصآ درهمه عرصه های زندگی وعدۀ پشتیبانی سیاسی از سوی ایالات‌متحده را به دست آورد و رییس‌جمهور امریکا با حاکم نظامی پاکستان، طرح دوستی ریخت.» و اما آنچه را که مشرف پس از سقوط طالبان بر ضد سازمان القاعده و خود طالبان انجام داد، به نظر مقامات امریکایی و متحدین آن کافی پنداشته نمی‌شود. بنا بر ان مشرف در سیل انتقادات گیر ماند. غربی‌ها علت نارضایتی خویش را از حکومت پاکستان، به خرابی اوضاع امنیتی در افغانستان، ارتباط می‌دهند.

بعد از عملیات نظامی (صلح دایمی و پایدار) جنگجویان طالبان و القاعده به شمول رهبران آن‌ها (ملأ عمر، اسامه بن لادن و ایمان الظواهری) شماری به استحکامات توره بوره و عده‌ای به سپین بولدک فرار نمودند و از آن جاها به پاکستان راه یافتند. مناطق قبایلی (آنطرف خط تحمیلی دیورند) قبل از همه وزیرستان جنوبی و وزیرستان شمالی، حوزه‌های صوات و باجور محل مطمئن و با امن برای جاگزین شدن اسلامگرایان مسلح می‌باشد؛ زیرا از سال 2002 بدین سو در ایالت صوبۀ شمال غرب ائتلاف بنیادگرایان مذهبی بنام " حزب متحدۀ مجلس عمل " حکومت میراند. در این محلات نفوذ حکومت مرکزی خیلی ناچیز بوده، حق تصمیم‌گیری و صدور دساتیر را سران قبایل، خوانین و امامان مساجد در انحصار خود گرفته‌اند. کارشناسان بر این باوراند که طالبان افغان و پاکستانی و دهشت افگنان خارجی که از حمایت باشندگان محل برخوردار هستند، از همین جا جنگ، انفجارات و حملات انتحاری را در داخل افغانستان سازمان‌دهی می‌کنند.

در جنوری دو هزار شش دهکدۀ " داما دولا" پناهگاه ایمان الظواهری هدف راکت‌های امریکایی قرار گرفت؛ اما او جان به سلامت برد. بعدآ الظواهری دریک پیام  وید یویی، ضمن اعلان جهاد برعلیه امریکا، به شکل تمسخرآمیز، بآدرس رییس‌جمهور بوش این سخنان را حواله نمود:  «بوش میخواهی بدانی که من درکجا هستم ؟»

پرقدرت ترین رهبر طالبان پاکستانی در وزیرستان جنوبی، حاجی عمر نام داشت که هیچ‌گاهی پابند تعهدات خود با مقامات در اسلام‌آباد نبوده است. در اکتوبر دو هزار شش بین حاجی عمر و حکومت مرکزی پروتوکول آتش بس به امضاء رسید. به موجب این قرارداد، اسلام‌آباد تعهد سپرد که از اعزام نیروهای ارتش به مناطق قبایلی به‌منظور پیشبرد عملیات نظامی، انصراف بعمل می‌آورد و در مقابل طالبان پاکستانی بایست پروسۀ  گسیل جنگجویان و دهشت افگنان را به افغانستان با عبور دادن از سرحد، به غرض خرابکاری وبی‌ثباتی، قطع می‌کردند.

ولیک تعهدات صلح میان اسلامگرایان مسلح در منطقۀ قبایلی و حکومت مرکزی در اسلام‌آباد به ناکامی انجامید. حالا خطر آن می‌رود که این محلات به خط مقدم جبهۀ مبارزه بر ضد تروریزم بدل شود. عمر در سال  دو هزار شش در مصاحبه‌ای با یک ژورنالست پاکستانی اظهار نموده بود: «قصد دارد که جنگجویان را بدون وقفه به افغانستان، بفرستد؛ زیرا امریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و دوستان شان، متحد شدند ورژیم اسلامی را در افغانستان سقوط دادند. عمر پلان نموده که هرگاه طالبان دوباره در افغانستان به قدرت برسند، جهاد را به عراق میکشاند و درصورت توافق وآمادگی عراق، جهاد را به لبنان میرساند.» بهر حال، سیاست آزادسازی پرویز مشرف در مناطق قبایلی به سبب اینکه از لحاظ نظامی کدام موفقیتی در پی نداشت، در تمام خطوط به ناکامی انجامید. این سیاست به طالبان اجازه داد تا سر از نو شکل‌گیری کنند و بدون مزاحمت، مراکز تربیت نظامی را غرض سربازگیری به جهاد، ایجاد نمایند.

اخیرآ " سی. آی. ای" روشن ساخت که شبکۀ القاعده آن‌قدر نیرومند است که پیش از 11/ 9/ 2001 نبود و این پیروزی دهشت افگنان، نتیجۀ سیاست ناموفق مشرف می‌باشد. حاکم نظامی پاکستان ترس از آن دارد که عده‌ای از افسران عالی‌رتبه و پایین رتبۀ کودتای سال 1999 با اسلامگرایان همدردی نشان می‌دهند و استخبارات نظامی به دلیل نزدیکی با طالبان و القاعده درگذشته، چندان مورد اعتماد بوده نمی‌تواند. در وزیرستان شمالی نیز، رهبران محلی طالبان یک سروگردن از دیگران فعال بوده، به  آتش بی‌ثباتی و ناامنی در افغانستان و پاکستان، روغن و هیزم می‌ریزند. در این جا جلال‌الدین حقانی ناآرامی‌ها را رهبری می‌کند.

حقانی در دهۀ هشتاد قرن گذشته، با استخبارات عربستان سعودی، " سی. آی. ای" و " آی. اس. آی" در ارتباط بود و با آن‌ها در ضدیت با دولت افغانستان همکاری می‌نمود. این همکاری شرایط آن را میسر ساخت تا مقادیر قابل‌ملاحظۀ سلاح و مهمات به شمول راکت‌های ستینگر و ملیون‌ها دالر نصیب حقانی گردد.

به حوالۀ گزارش های نشر شده در رسانه‌های جمعی دول غربی، جلال‌الدین حقانی فعلآ دریک بخش بزرگ وزیرستان،" امارت اسلامی" را اعلام داشته است و با استفاده از امکانات گذشته وجدید خود، حملات جنگی را بر ضد عساکر امریکایی و قوای ائتلاف بین‌المللی مبارزه برعلیه دهشت افگنی، سازمان‌دهی می‌نماید. آگاهان سیاسی را عقیده بر آنست که پیشبرد حملات انتحاری در افغانستان، بر طبق پلان و پروژۀ حقانی صورت می‌گیرد و در نظر دارد که عراق ثانی را برای امریکایی ها در افغانستان بوجود آورد.

ایالات‌متحده با وارد آوردن فشار بالای زمامداران پاکستان، تقاضا کرد تا جلال‌الدین حقانی، آن همکار وهم پیمان پیشین " سی. آی. ای " را تحت تعقیب قرار دهند و دستگیر کنند و یا هم به قتل برسانند، کاری که تا کنون جامۀ عمل نپوشیده است و نظامیگران پاکستان در تحقق آن کم آمده‌اند. پرویز مشرف، افتخار چودری رئیس قوۀ قضائیه را به اتهام رشوه ستانی از وظیفه برکنار ساخت. مردم پاکستان این حرکت حاکم نظامی را یک بازی سیاسی شمرده و آن را شدیدآ محکوم کردند. چودری اشتغال همزمان مشرف را در دو مقام عالی (ملکی و نظامی) دولتی (ریاست جمهوری و فرماندهی ارتش) خلاف قانون اساسی خوانده و اشتراک او را در انتخابات ریاست جمهوری زیر سؤال برده بود. نیروهای سیاسی، حقوقدانان، وکلای مدافع، پس از سبکدوش ساختن رئیس قوۀ قضائیه، به جاده‌ها ریختند و خواهان استعفا مشرف و برگشت مجدد چودری به وظیفه‌اش، شدند که از سوی مردم پاکستان پشتیبانی بی‌دریغ شد.

پولیس در شهرهای عمدۀ پاکستان در مقابل تظاهرکنندگان از خشونت کار گرفت که منجر به خونریزی و کشته شدن صدها نفر گردید. تنها «درجاده‌های شهرکراچی در نیمۀ ماه می 2007 جسد چهل یک نفرقربانی حادثه کشف شد که بطرفداری چودری درراه پیمایی های ضد مشرف، اشتراک ورزیده بودند.» در نتیجۀ تظاهرات، افتخار چودری به سمبول مقاومت مردم بدل شد. عکس‌العمل خشن نیروهای امنیتی در مقابل اعتراضات دوام‌دار و بر حق مردم، خشم و نفرت را برانگیخت و مشرف را وادار به عقب‌نشینی کرد. همان بود که افتخار چودری دوباره به وظیفه برگشت و قوۀ قضائیه نیرومندی خود را به اثبات رسانید.

با حصول این موفقیت، دیوان عالی قضیۀ کاندیدی مشرف را د دستور کار خود قرار داد تا معلوم کند که آیا با احکام قانون اساسی مطابقت دارد یا خیر؟ سرانجام بعد از غور و مداقۀ همه‌جانبه، مشرف اجازه یافت که خود را کاندید نماید و در انتخابات اشتراک ورزد.


نقش جهادی ها در استراتیژی خون و آتش پاکستان در افغانستان

در پیوند با مرگ شریرترین قاتل مردم ما (جنرال حمید گل) و سه و نیم دهه ویرانی و بربادی افغانستان

 

طالبان از طرف برهان‌الدین ربانی، عبدالرب رسول سیاف و اسماعیل‌خان نامه هایی مبنی برهم كاری دریافت داشته‌اند. ازسویی، برهان‌الدین ربانی دركارناوال تبلیغاتی كه دوسال قبل به راه انداخته بود و با دیدارازولایات قندهاروهلمند كه ازمراكزسنتی اقتدار طالبان هستند، این شائبه را بیشترتقویت كرد كه تلاش های صورت گرفته از طرف ربانی وهم فكرانش، برای نزدیكی هرچه بیشتر با طالبان بوده است و بس و آزادی گروه بسیاری از اسیران طالبان دربند اسماعیل‌خان به تقاضای برهان‌الدین ربانی، می‌توانست پیشنهاد یك وجه‌المصالحه تلویحی از طرف ربانی و طرف دارانش به طالبان باشد كه از رانده شدن از اریکه قدرت بیم و هراس دارند.

بنابراین، می‌توان حمایت های ربانی از طالبان و قول کمک به او را از منظر اختلافات و منازعات قدرت دانست که ربانی به هیچ‌وجه حاضر نبود از قدرت کناره‌گیری کند و حتی حاضر بود با طالبان هم پیمان شود و به هیچ‌وجه باکسانی که تلاش می‌کردند تا قدرت را از او بگیرند، حاضر به مصالحه نبود، غافل از این که همین طالبان، به زودی به همان نیرویی تبدیل می‌شد که کابل و قدرتش را از او می‌گرفت و به گفته لورل کورنا: «اگرچه دولت ربانی بابت بیرون راندن حکمتیارسپاس گزارطالبان بود، ولی زود متوجه شد که طالبان برای خودش هم تهدیدی جدی به شمار می آید».
لذا همان طوری که در دل تاریخ سیاه و خونین سه دهه اخیر افغانستان نیزجا دارد، درنخستین ماه های ظهور طالبان در سال ۱۹۹۴، دولت وقت مجاهدین که توسط ربانی و مسعود اداره می‌شد، پشتیبانی همه‌جانبه شان را از جنبش طالبان ابراز داشتند و حتی در تسخیر مناطق جنوب به طالبان کمک کردند.

فقط علل و عوامل پشت پرده این ائتلاف نافرجام بین دولت ربانی - مسعود و طالبان، هنوز برای مردم رنج‌دیده افغانستان روشن نیست، فقط سندی که وزارت امور خارجه امریکا فاش کرده، بُعد پنهانی ائتلاف ربانی- مسعود با طالبان را تا حد زیادی آشکار می‌سازد. این سند در تاریخ هفت دسامبر ۱۹۹۴ از طرف منبعی  که نامش درس‌اند نیامده، به ران مک مولن در وزارت خارجه امریکا بخش افغانستان ارسال شده و در آرشیف اطلاعاتی امنیت ملی ثبت است. در این سند، از تصرف قندهار و قلات توسط طالبان و نیت پاکستان در به وجود آوردن طالبان در صحنه سیاسی با عنوان «تحولات در افغانستان» گزارش داده شده است.

مهم ترین بخش سند که از زبان یک منبع موثق از شهر دوشنبه تاجیکستان ابراز شد، معامله پنهانی دولت ربانی و مسعود با آی اس آی پاکستان است. در این بخش آمده که دولت ربانی پذیرفته که از پیش روی های آی اس آی (البته به واسطه طالبان) در مناطق جنوبی و غربی افغانستان پشتیبانی کند تا زمانی که چالش‌هایی برای اسماعیل‌خان در هرات ایجاد نکند. هم چنین در سند آمده است که ربانی و مسعود می‌خواهند که از شکاف های عمیق که در روابط حکمتیار با آی اس آی به وجود آمده و آی اس آی را مطمئن ساخته که حکمتیار دیگر نمی‌تواند از دروازه‌های کابل جلوتر برود، با معامله با آی اس آی پاکستان، به نفع خودشان بهره‌برداری کنند. مطالعه این سند روشن می‌سازد که یکی از عوامل «حرکت خودجوش» خواندن طالبان توسط ربانی و ملاقات های پیدا و پنهان مسعود با طالبان، معامله پنهانشان با آی اس آی پاکستان بوده است.

سقوط کابل و تصرف آن به دست حزب جمعیت اسلامی، موجب شد تا احزاب دیگر، به سلطه جمعیت اسلامی در کابل اعتراض کنند. به توافق نرسیدن احزاب باعث شد تا جنگ‌ها ادامه یابد. احمد رشید می‌گوید:

ادامه جنگ‌های داخلی افغانستان بیشتر معلول این واقعیت بود که کابل سقوط کرد، آن هم نه به دست احزاب تا دندان مسلح پشتون مستقر در پیشاور که با یک دیگر مشغول نزاع بودند، بلکه توسط نیروهای سازمان‌یافته‌تر و یک پارچه‌تر تاجیک؛ یعنی نیروهای برهان‌الدین ربانی و فرمانده نظامی‌اش احمدشاه مسعود و هم چنین نیروهای شمال به فرماندهی جنرال عبدالرشید دوستم. تسخیر کابل ضربه روانی سهمگین به آی اس آی وارد کرد. تقریباً بلافاصله با محاصره کابل و به توپ بستن بی‌رحمانه آن توسط حکمتیار، جنگ داخلی بین گروه‌ها آغاز شد. حکمتیار تلاش می‌کرد صفوف خود را از اقوام خود متحد سازد. جنگ‌های داخلی و پیامدهای آن، به ستوه آمدن مردم از این وضعیت را در پی داشت تا جایی که کشته‌شدگان جنگ‌های داخلی را بیش از جنگ ده ساله دانسته‌اند. لورل کورنا در باره پیامدهای جنگ می‌نویسد: جنگ بین مجاهدین شروع شد؛ وضعیتی که به سرعت به خشونتی به مراتب شدیدتر از آن چه در برابر روس رخ داده بود، تبدیل شد. بر اساس گزارش یکی از منابع، در حمله راکتی سال 1994 که از جانب گلبدین حکمتیار، رقیب اصلی ربانی صورت گرفت، در پایتخت تعداد کشته‌شدگان بیش از شمار کسانی بود که طی ده سال جهاد علیه شوروی جانشان را از دست داده بودند.

جنرال چهار ستاره محمد نبی عظیمی در مورد جنگ‌های اتحاد اسلامی و حزب وحدت می‌نویسد:

شورای نظار، علاج واقعه را در این می‌دید که باید حزب وحدت و اتحاد اسلامی را درگیر نماید. هرگاه یک طرف با شکست مواجه گردد، یک عامل منفی را از سر راه خود برداشته است و هرگاه هر دو تضعیف شوند، معنای آن تضعیف دو عامل منفی خواهد بود. علاوه بر این، از این طریق به حساب نیروهای نفوذی حزب اسلامی افغانستان که در پوشش نیروهای اتحاد اسلامی افغانستان وارد شهر کابل شده‌اند نیز رسیدگی مناسب شده و درس خوبی بدانها داده شده است. به همین دلیل، اولین عمل شورای نظار در جهت دست‌یابی به هدف خویش، ترور چهار نفر از مربوطین حزب وحدت و اعلام آن به نام اتحاد اسلامی بود که سه نفر آن از شورای مرکزی حزب وحدت بودند.

این پایان دسیسه مسعود نبود. او در جنگ با سیاف متحد گشت و قتل‌عام خونین شیعیان را مرتکب شد. پیتر مارسدن در این مورد می‌نویسد: نبردهای سنگین خیابانی میان نیروهای حزب اتحاد اسلامی به رهبری سیاف و حزب وحدت که پس از سقوط نجیب الله قسمت غربی کابل را تصرف کرده بودند، باعث شد که ساکنین آن مناطق، خانه‌های خود را رها نموده و به حومه شهرها یعنی شهرک های جنوبی نزدیک کابل و ایران بگریزند. سرانجام پس آن که مسعود به نیروهای اتحاد پیوستند و با ایجاد یک قدرت بزرگ تر، در فبروری 1993 در قسمت شرق کابل با حزب وحدت مجدداً و به شدت درگیر شدند و اقدام به قتل‌عام و کشتار یک دیگر نمودند که این کشتار وحمام خون را در ردیف قتل‌عام افشار دانسته‌اند. درگیری های داخلی و حملات احزاب به گروه‌های رقیب، تنها درشهر کابل هفتادهزار کشته و صدها هزار زخمی به جا گذاشت. حدود نیم میلیون نفر پایتخت را ترک کردند. شهرکابل عمدتاً به ویرانه ای مبدل شد. میراث های فرهنگی آثار موزیم ملی، آرشیف ملی، گالری ملی و کتابخانه عامه که هر کدام به نحوی عظمت تاریخی کشور را بازتاب می‌دادند، غارت شد. کشور با صدها هزار کشته و زخمی و اقتصاد ویران شده، اینک رابطه خود را با تاریخ و گذشته اش نیز از دست می‌داد. در زمان حکومت احزاب و طالبان در افغانستان، حدود دوصدهزارافغانی در اثرمین معلول شدند. زراعت، صنایع و جاده‌های کشور تخریب گشت و درعوض تجارت مواد مخدر و ترور جای آن را گرفت. بی سوادی و سوء تغذیه در کشور، روند صعودی یافت و متوسط طول عمر چهل سال بود و صندوق بین‌المللی پول، درآمد سرانه را بین صد تاصدوپنجاه دالر اعلام کرد.

بنا براین، نبود تنظیم های منظم جهادی و رهبری درست، احزاب جهادی را ازهمان اول به صورت منظم در نیاورد و اختلافات در میان احزاب، از همان ابتدای تصرف کابل شروع شد. هر گروه جهادی برای كسب شهرت و جلب كمك های بیشتر تلاش می‌کرد. این مسأله، سبب شد تا احزاب جهادی بعد از پیروزی و جنگ‌های داخلی، پراکنده شوند؛ زیرا اگر همبستگی  و صمیمیت بین گروه‌های جهادی به وجود می‌آمد، هیچ گاه برای تخریب دیگری فریب کسی را نمی خوردند و وضع به این صورت در نمی‌آمد البته قتل‌عام های مردم مظلوم افغانستان به ویژه شیعیان به دست طالبان را هم باید در این زمینه جست‌وجو کرد.

افغانستان کشور عجیبی است؛ که قدرتمندان آن به هر وسیله مشروع یا نامشروعی که قدرت را به دست می‌گیرند، دیگر به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت تمایل ندارند. معمولاً حاکمان این کشور با مرگ، ترور و کودتا از قدرت کنار رفته‌اند و این  مسأله تقریباً به یک سنت سوء در بین حاکمان افغانستان تبدیل شده است. شاید به این دلیل باشد که حاکمان معمولاً، با کودتا و یا دخالت قدرت های خارجی روی کار می‌آیند و وجهه ملی ندارند.

طالبان هم که در جامعه اسلامی افغانستان خیلی سریع و با شعارهای مردم‌پسند در عرصه سیاسی این كشور ظاهر شد، با کمک قدرت های بزرگ به قدرت رسید. طی ٢٣ سال جنگ داخلی، نزدیك به شش میلیون افغان از قشرهای مختلف، زندگی پرمشقتی را در دیار غربت در پیش گرفتند. مردم این سرزمین كه از ادامه نبردهای داخلی خسته و ناتوان شده بودند، دنبال شخصی برآمدند تا آن‌ها را از این وضعیت نجات دهد. در این زمان، بستر اجتماعی برای به قدرت رسیدن طالبان كه مورد حمایت پاكستان بود، فراهم شد.

به گفته كارشناسان امور سیاسی، این گروه خیلی سریع در افغانستان رشد كردند و مردم از آن‌ها استقبال نمودند، اما مجامع جهانی چندان به آن‌ها روی خوش نشان ندادند. طالبان حكومت را در افغانستان به دست گرفت و طی مدت كوتاه ٩٥ درصد از ٦٤٩ هزار کیلومترمربع خاك این كشور را تحت كنترل خود درآورد. سید عسکر موسوی پژوهش گر مسائل سیاسی- اجتماعی می‌گوید: مردم به دولت آقای ربانی به چشم یک دولت ملی نگاه نکردند... مهم ترین دلیل که حکومت چهار ماهه آقای ربانی نتوانست مشروعیت به دست بیاورد مشروعیت ملی، مشروعیت منطقه‌ای مشروعیت بین‌المللی بود که ربانی به هیچ‌وجه نتوانست که گروه‌های مختلف جهادی را به شکلی از اشکال مطمئن بسازد که در یک حکومت مشترک نیاز همه رفع خواهد شد. در واقع مردم افغانستان، به چیزی به نام حکومت مجاهدین با دید ملی نگاه نکردند، بلکه با دید یکی از گروه‌های بر سر اقتدار نگاه کردند و همین مسأله باعث شد که راه برای ظهور و موفقیت طالبان فراهم شود.

زمینه‌های ظهور طالبان در زمان حاکمیت احزاب کاملاً فراهم شد و در کشور، حاکمیت مرکزی و گروهی موجود نبود که بتواند بر بیشتر کشور حکم براند. هر گروه بر نقطه‌ای تسلط داشت و در توسعه آن رواج دو نوع پول در کشور، نمونه‌ای از این چنددستگی و تشتت است. بی‌بندوباری در سطح جامعه، زندگی آرام هم راه با امنیت را از مردم سلب کرده بود. از این رو، به طور طبیعی مردم با شعار طالبان مبنی بر مبارزه با فساد و آشوب و بی‌نظمی و بی‌قانونی هم آوا شدند.  بنابراین، فقدان حاکمیت مرکزی و دولت ملی در افغانستان، زمینه مناسب برای ظهور گروه‌های مختلف به وجود آورد. در این میان، طالبان با استفاده از شعارهای مذهبی و اعاده صلح و امنیت، موفقیت بیشتری کسب کرد.

دو حزب و جریان عمده، بیش‌ترین سهم را در دامن زدن به جنگ‌های داخلی داشته‌اند که متأسفانه بیش‌ترین امکانات را هم صرف این جنگ‌ها نمودند و بالاترین خسارت انسانی و مادی وارد ساختند.
 
نخست، حزب اسلامی به رهبری حکمتیار که مستقیم از پاکستان تغذیه می‌شد و آی اس آی کمک های میلیارد دلاری حوزه خلیج‌فارس، امریکا و اروپا را در اختیار این حزب قرار می‌داد. وی از اولین رهبران جهادی بود که به تندروی و فعالیت های بنیادگرایانه مشهور شد. شهرت دوم او در قدرت نظامی و تدارکاتی وی در دوران جهاد و نیز هم کاری وسیع دولت پاکستان با وی بود که در آن دوره یک امتیاز به شمار می‌آمد ولی بعدها به عنوان یک نقطه‌ضعف به رخ وی کشیده شد.
پاکستان از بنیادگرایی حزب اسلامی حکمتیار و جمعیت اسلامی ربانی را در میان احزاب سیاسی دیگر حمایت می‌کرد. درعین‌حال، رسول سیاف و یونس خالص هم به بنیادگرایی مشهور شده بودند؛ با این تفاوت که این دو نفر گرایش های فرقه‌گرایانه وهابی داشتند ولی حزب اسلامی حکمتیار، از نظر سیاسی و شخصی، دارای روحیه تند و تک روانه بود. حمایت های وسیع دولت پاکستان از حکمتیار به عنوان تنها گلوگاه توزیع امکانات کشورهای غربی و اسلامی در میان مجاهدین، باعث شد تا حساسیت های خاصی نسبت به حزب اسلامی و شخص حکمتیار ایجاد گردد.

همین امر در مرحله اول، باعث شد تا وی از سایر احزاب منشعب شود و دشمنی های مداوم مسعود و ربانی با وی را موجب گردد. رقابت‌ها و دشمنی های مسعود و حکمتیار تا جایی رسید که به خون‌ریزی های پیاپی این دو رهبر در برخوردهای حزبی و قدرت‌طلبانه انجامید. برخوردهای خونینی که در تاریخ جهاد و مقاومت اثر گذاشت. تندروی های سیاسی و شخصی حکمتیار هم راه با حمایت های بی‌دریغ پاکستان و حتی سرویس های سیاسی و امنیتی آی اس آی، باعث شده بود که مسعود، رقیب قومی، زبانی و سیاسی او، به کشورهای رقیب پاکستان روی آورد.

لذا مسعود تصمیم گرفت برای جبران عقب‌ماندگی های تدارکاتی و نظامی خود حتی با شوروی های آشنا در دره‌های سالنگ نیز هم کاری نماید. مسعود خوب تشخیص داده بود؛ زیرا این مسأله  توانست موقعیت سیاسی و نظامی وی را حتی پس از جهاد نیز تقویت کند. هم کاری و دریافت کمک های نظامی و سیاسی جمعیت اسلامی از ایران، هند و برخی از کشورهای اروپایی نیز در همین جهت قرار دارد. تندروی های حزب اسلامی و حکمتیار بیش از آن که خاصیت بنیادگرایانه داشته باشد، از انحصارگرایی قومی، حزبی و حتی شخصی وی تأثیر می‌پذیرفت. همین روحیه، به اقدامات تک روانه و انحصارگرایانه وی در هم-کاری با کودتای ناقص تنی و جنگ جلال‌آباد انجامید. این جنگ نه تنها به اهداف سیاسی و نظامی خود دست نیافت، بلکه با تحریک احساسات قومی نیروهای ازبک و تاجیک در دولت نجیب، به شکست مفتضحانه مجاهدین حزب اسلامی و نیروهای پاکستانی انجامید. دولت نجیب در این جنگ، از احساسات قومی و سیاسی نیروهای غیر پشتون به خوبی استفاده کرد و دست‌درازی های پاکستان را ناکام گذاشت.

ناکامی پی‌درپی نظامی و سیاسی حکمتیار و تندروی های سیاسی و شخصی، موقعیت سیاسی وی را نزد کشورهای حامی نیز به شدت کاهش داد. این کاهش موقعیت و سرخوردگی های سیاسی پشتون‌ها از اداره ربانی و مسعود، باعث شد تا جریان تند قومی و فرقه‌گرایانه طالبان شکل گیرد. پس از شکل‌گیری طالبان، پاکستان از حکمتیار روی بر تافته، به تدارک طالبان روی آورد.

حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، پس از اتمام دوره چهار ماهه حکومت ربانی بیش‌ترین مخالفت‌ها را با ربانی و مسعود نمود و بدین منظور ائتلافی را تشکیل داد و مخالفت‌ها گسترده شد. حکمتیار اعلام کرد:

اگر آن‌ها می‌خواهند با حزب اسلامی تفاهم کنند، بفرمایند استعفا کنند و حاضر شوند تا رهبران بنشینند یک حکومت موقت درست کنند؛ ما با تفاهم حاضریم. با ربانی به عنوان رییس‌جمهور هرگز به تفاهم حاضر نخواهیم شد.

بدین منظور، ربانی و مسعود برای حل مسأله مشروعیت، در جنوری 1993 شورایی به نام «شورای اهل حل و عقد» تشکیل دادند تا مشکل مشروعیت و ابقای او در مسند ریاست جمهوری حل شود.

 از طرف دیگر، حکمتیار با نیروهای جنبش ملی ژنرال دوستم و حزب وحدت عبدالعلی مزاری، اتحادی به نام «شورای هم آهنگی» به وجود آوردند.

دوم، حزب جمعیت و شورای نظار به رهبری ربانی و احمدشاه مسعود در نقشِ یک جنگ سالار برجسته و مدعیِ جدید قدرتِ انحصاری در افغانستان ظهور کرد. تمامی تسلیحات و امکانات نظامی (تانک،  هلیکوپتر جنگی و انواع سلاح های سبک و سنگین و مخابرات)، تدارکاتی، امنیتی (تشکیلات منظم و تجربه دیده)، امکانات اقتصادی اعم از سرمایه و پول (پول های بانک مرکزی و طلای پشتوانه ارضی افغانستان و...) رسانه‌ی (رادیو و تلویزیون) و سیاسی (سفارت‌خانه‌ها و مجاری دیپلماسی) که از دولت نجیب الله به‌جامانده بود، در اختیار مسعود قرار داشت.

در دوره دو ماهه مجددی و بعد از آن، نه یک دولت مرکزی وجود داشت و نه حتی دولت مجددی از اختیار یک رییس‌جمهور برخوردار بود. عزل و نصب‌ها بدون هم آهنگی با مقامات ذی‌ربط انجام می-گرفت. نبی عظیمی می‌نویسد:

هنگامی که رحیم وردک به عنوان لوی درستیز انتخاب شد، مسعود بدون هم آهنگی با دیگران، آصف دلاور را به جای او نصب کرد. رحیم وردک گفت: «من از این تقرر هیچ گونه اطلاعی ندارم و در شرایط حاضر به تقرر خویش در این پست مخالفت دارم.» اما از وجناتش معلوم می‌گردید که چندان مخالفتی ندارد. مسعود از موضوع واقف شد و گفت به آصف دلاور بگویید که به وظیفه‌اش به حیث لوی درستیز ادامه بدهد و خبر تقرر رحیم وردک از اخبار دری حذف شد. ساعت یازده شب صبغت الله مجددی به من تلفون کرد و گفت: «من نیز از این موضوع واقف نیستم. لوی درستیز آصف دلاور است؟» حیران مانده بودیم که چگونه دولتی است که نه رییس‌جمهور و نه وزیردفاع از تقرر بزرگ ترین پست نظامی کشور خویش واقف نیستند.

لورل کورنا درباره به وجود نیامدن یک حکومت ملی و مرکزی می‌نویسد: هنگامی که تخریب و ویرانی در سراسر افغانستان سایه افکنده بود، منازعه ربانی و حکمتیار بر سر قدرت، سبب از هم پاشیدن دولت ائتلافی گردید. افغانستان به ظاهر دارای حکومت یک دولت بود و در واقع، مجموعه‌های کم و بیش مستقل در برابر دولت مرکزی در ناحیه‌های افغانستان حکم می‌راندند. ربانی مأیوسانه تلاش می‌کرد تا ائتلافی به وجود آورد تا بتواند قدرتش را حفظ کند، اما متوجه شد با اینکه امکان تشکیل دولتی ائتلافی و حمایت از آن وجود دارد، شرط اولش استعفا و کناره‌گیری او از قدرت است. حکمتیار و ربانی بعد از مدتی دانستند برای جلوگیری از پیش روی طالبان در کشور که نقطه پایان سیاسی آن‌ها بود، باید با هم متحد شوند. در اوایل سال 1996 حکمتیار به سمت نخست زیری رسید و ربانی کماکان در منصب ریاست جمهوری باقی ماند. دیگر دیر شده بود؛ طالبان طی حمله موفقیت‌آمیز موفق به فتح جلال‌آباد  شد و سرانجام در ماه سپتامبر به کابل رسید.

به گفته لورل  کورنا، یکی از کارگزاران عالی‌رتبه امریکایی، تضاد ظریف ولی مشخصی بین طالبان و دولت ربانی قائل شد. وی طالبان را به این علت ستود که به رهبران جناحی شباهتی نداشت آن‌ها حاضر نبودند قدرت شخصی خود را در ازای حفظ منافع افغانستان رها کنند. این سخن در واقع به ربانی اشاره داشت که در برابر فشارهای داخلی و بین‌المللی حاضر نشده بود از قدرت کناره‌گیری کند
جنگ‌های داخلی، نبود قدرت ملی و مرکزی و غیره علت اصلی و واقعی شکل‌گیری و تشکیل گروه طالبان نیست. بسیاری از تحلیل گران و پژوهش گران امور افغانستان، ظهور و حاکمیت طالبان را در عوامل مختلف به ویژه عوامل خارجی جست جو و ارزیابی می‌کنند. احمد رشید، نویسنده و پژوهش گر پاکستانی اعتقاد دارد.

طالبان بیشتر یک سازمان نظامی است تا یک جنبش سیاسی. در مدت کوتاه دو سال، تعداد آن‌ها به سرعت چند برابر شده و از یک نیروی متشکل کمتر از یک صد نفر به یک نیروی چند هزار نفری و نهایتاً در اواخر سال نوزده نود شش به نیرویی حداقل با سی و پنج هزار سرباز با یک سیستم کارآمد و ساختار نظامی تبدیل شد. این نیرو مجهز بود به زره‌پوش، توپ خانه‌ای قوی، یک نیروی هوایی کوچک، یک شبکه ارتباطی قوی و یک سیستم اطلاعاتی. مهارت های سازمانی و امکان لوژستیکی لازم برای گردآوری، گسترش و نگه‌داری یک چنین ماشین جنگی یک پارچه‌ای در زمان شدت خصومت‌ها، چیزی نیست که از مدرسه‌های پاکستان یا قریه‌های افغانستان برخاسته باشد. حمایت آشکار پاکستان، تأثیر اساسی در گسترش طالبان و تبدیل آن‌ها به یک نیروی منطقه‌ای و سپس ملی داشت.
تجاوز نظامی شوروی، اساسی‌ترین عامل خارجی پیدایش گروه طالبان در افغانستان است. این تجاوز پیش از آن كه به شكست انجامد، آثار عمده‌ای در افغانستان بر جای نهاد. برخی از این آثار عبارت‌اند از: تشدید رقابت‌های شرق و غرب، قیام ملی و ورود احزاب جهادی به صحنه قدرت سیاسی.
با حضورنظامی‌ شوروی درافغانستان‌ در ٢٧دسامبر ١٩٧٩، افغانستان عملآ میدان‌ جنگ‌ ابرقدرت‌ شرق‌ وغرب‌ شد. از آن ‌زمان‌ به‌ بعد، جنگ‌ سرد وارد مرحله جدیدی گشت. در این‌ دوران، استراتیژی امریکا بر جلوگیری از پیش روی و نفوذ شوروی سابق‌ به‌ طرف‌ پاكستان‌ و آب های گرم، با پشتیبانی‌ سیاسی‌ و اعطای كمك های مالی‌ و تـسلیحاتی‌ از طریق‌ كشور پاكستان‌ به‌ احزاب‌ جهادی و مردم‌ افغانستان‌ استوار شد. این‌ استراتیژی با سیاست‌ ریگان‌ كـه‌ بر حمایت‌ از كسانی مبتنی بود‌ كه‌ با كمونیسم‌ می‌جنگیدند، ادامه‌ یافت و با خروج‌ ارتش‌ سرخ‌ از افغانستان، ایالات‌متحده‌ تماس های مـسـتـقـیم‌ خــود را در امور افغانستان، به جز در زمینه‌ توسعه‌ كمك های مالی‌ برای مقاصد بشر دوستانـه‌ قـطـع‌ كرد. ریچارد مكنزی، خبرنگار شبكه‌ سی ان ان و سردبیر بخش‌ سرویس‌ اخبار جهـانـی، در تحلیل‌ گفته‌های رابین‌ رافائل‌ می‌نویسد:  چـنـیـن‌ اظـهـاراتـی‌ فـقـط ایـن‌ بـاور فزاینده‌ در افغانستان‌ و خارج‌ از آن‌ را تقویت‌ كـرد كـه‌ ایالات‌متحده‌ امریکا، به ویژه‌ سازمان‌ سیا، ضمـن‌ تـبـانـی‌ بـا سـازمـان‌ اطـلاعـات‌ ارتـش‌ پـاكـسـتـان‌ (آی اس آی) بانی‌ پیدایش‌ و رشد طالبان‌ بوده‌ است.

 ‌این‌ نویسـنـده‌ مـی‌افـزایـد:  درسال‌١٩٩٤ یعنی‌ زمان‌ ظهور طالبان، امریکا نسبت‌ به‌ هـویـت‌ و مـنـشـا ایـن‌ گـروه ‌اظهار بی‌اطلاعی‌ می‌كرد و كمك‌ و پشتیبـانـی‌ پـاكـسـتـان‌ از طـالـبـان‌ را پـنـهـان‌ می‌نمود؛ موضع‌گیری ای كه‌ امروز مضحك‌ به‌ نظر می‌رسد. با فروپاشی‌ اتـحـاد جـمـاهـیـر شـوروی در سـال‌١٩٩١میلادی بـلـوك‌ غـرب‌ بـه‌ رهـبـری ایالات‌متحده‌ امریکا، یكه‌تاز عرصه‌های اقتصاد و سیاست‌ بین‌المـلـل‌ مـی‌شـود.

پس‌ از فروپاشی‌ شوروی، كشورهای آسیای مركزی، استقلال‌ سـیـاسـی‌ بـه ‌دست‌ آوردند. روشـن اسـت‌ كـه‌ ایـن‌ كـشـورهـا، عـظـیـم‌تـریـن‌ ذخـایـر انـرژی سوختی‌ (نفت‌ و گاز) جهان را دارا‌ هستند. علاوه‌ بر آن، این‌ كـشـورهـا مـی‌تـوانـنـد بـازار مصرف‌ بسیار خـوبـی‌ بـرای كـالاهای مـصـرفـی‌ غـرب، بـه ویـژه‌ امریکا بـاشـنـد. طـرح ‌انتقال‌ ذخایر انرژی سوختی‌ از كشورهای آسیای مـركـزی، بـه ویـژه‌ تـركـمـنـسـتـان ‌كه‌ با دارا بودن‌ ٢١میلیارد متـرمـكـعـب‌ گـاز در رأس‌ ایـن‌ كـشـورهـا قـرار دارد و قزاقستان‌ و آذربایجان‌ نیز به‌ دلیل‌ ذخیره‌ عظیم‌ نفتی‌شان‌ كه‌ افسـانـه‌ صـنـعـت ‌نامیده‌ شد، باید خط لوله ایی‌ به‌ طول‌ تقریبی‌ یك‌ هزار كیلومتر از تركـمـنـسـتـان ‌به‌ پاكستان‌ و سپس‌ به‌ بنـدر كـراچـی‌ كـشـیـده‌ شـود. ایـن‌ مـسـألـه‌ بـرای امریکا فوق‌العاده‌ حساس‌ و جالب‌ بود تا آنـ جـا كـه‌ یك‌ ائتلاف‌ امریکایی‌ ـ سعودی به‌ نام‌ یونیكال‌ و شركت هـای نـفـتـی‌دلتا مـدعـی‌ اصـلـی‌ مـشـاركـت‌ در احـداث ‌این‌ خط لوله‌ بود و امریکا از تـلاشـ هـای شـركـت‌ یـونـیـكـال‌ حـمـایـت‌ مـی‌كـرد. این شرکت بـرنـامه ای‌ هـشـت‌ میلیارد دالری برای كشیدن‌ خط لوله‌ نفت‌ و گاز از افغانسـتـان‌ ریخته بـود تـا آن جـا كـه‌ كـلـیـنـتـون، شـخـصـاً از صـفـر مـراد نـیــازاف ‌خواست كه‌ این‌ قرارداد را امضا كند. ریچارد مكنزی آشكارا می‌نویسد كه‌ طالبان‌ قول‌ داده‌ بودنـد كـه‌ درهـا را بـرای ساخت‌ یك‌ خط لوله‌ نفت‌ از آسیای مركزی به‌ افغانستان‌ و پاكسـتـان‌ بـاز كـنـنـد.

بنابراین از نگاه کارشناسان، طالبان محصول رقابت قدرت های بزرگ است. بی شک طالبان و القاعده، محصول مشترک سازمان سیا و آی اس آی هستند و علت پیدایش آنان را باید در گزاره های جنگ سرد جست و-جو کرد. به همین دلیل حمایت سیا از این گروه‌ها بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تداوم نیافت.  مشاور امنیت ملی امریکا می‌گوید: «ما اکنون فرصت آن را یافتیم تا به شوروی هم ویتنامش را نشان بدهیم». این گفته، از درگیری قدرت ها در مسائل افغانستان حکایت دارد. به همین علت امریکا بعد از خروج ارتش شوروی، این پیروزی را جشن می‌گیرد. هم زمان با خروج قوای شوروی سیا آن را یك پیروزی بزرگ برای اطلاعات امریکا دانست و رییس دفتر سیا در پاكستان و مقامات آی اس آی، این پیروزی را جشن گرفتند، به یك دیگر تبریك گفتند.

طالبان در افغانستان، درعرصه بازی میان دو ابرقدرت دوران جنگ سرد، شکل گرفت و سازمان سیا و آی اس آی در ایجاد آن نقش اساسی داشتند. اکنون این پرسش که چه کسی معضل طالبان را به افغانستان آورد، برای رسانه ها و حتی مردم عادی پاسخی مشخص دارد: طالبان محصول مشترک دو سازمان سیا و آی اس آی است.

برژینسکی در این زمینه می‌گوید: وقتی نیروهای اتحاد شمال وارد افغانستان شدند، دیدگاه من مورد قبول قرارگرفت و بنابراین و برای اولین بار در تمام دوران جنگ سرد، ما به طور فعال شروع کردیم به حمایت از یک مقاومت مسلحانه در مقابل نیروهای شوروی. در این حالت، هدف حملات این جنبش، مقاومت دیگر نفرات ارتش سرخ بود و ما نیز به طور غیرمستقیم در این حملات درگیر شدیم. این یک گام و تصمیم بی سابقه بود؛ نتیجه آن هم درهم  شکستن و از پای درآوردن نیروهای شوروی بود؛ درست برعکس نمونه ویتنام که در آن جا آن‌ها با حمایت از ویتنامی ها، به جنگ نیروهای ما آمدند.
لورل کورنا نیزمعتقد است: هنگامی که  اتحاد شوروی عقب نشینی کرد، امریکا به خواسته اش رسید و برنامه های اقتصادی و فن آورانه آموزشی و سایر برنامه های کمکی اش را که ممکن بود به این کشور کند تا روی پایش بایستد، دنبال نکرد. در این زمان افغانستان، دو دهه جنگ داخلی را پشت سر گذاشته بود ولی هنوز صلح برقرار نشده بود.

امروزه کسی شک ندارد که سیا، طالبان را به وجود آورد و از آن حمایت نمود. سازمان سیا، تجربه های طولانی مدتی با طالبان دارد. سیا در دهه هشتاد، این جنگ جویان افراطی را برای جنگ افغان‌ها علیه شوروی سابق تربیت کرد و به وجود آورد. در پایان ارتش شوروی تسلیم شد. البته امریکایی ها، تاوان این کمک ها و آموزش به این گروه افراطی را پس می دهند. طالبان امروز ترورعلیه جهان غرب را سازمان دهی می کند. به این ترتیب، تمام کسانی که پس از برگشت شوروی از افغانستان، قدردانی از کمک های نظامی وسیع امریکا به طالبان را انتظار داشتند، امروز سرخورده شده‌اند و امریکا بالاخره دانسته که مسیر را برای چه کسانی باز کرده است.

 پس از تجاوز نیروهای اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، سازمان اطلاعات اردوی پاكستان با هم كاری سیا، از هزاران مسلمان افراطی سرتاسر جهان برای اعزام به افغانستان دعوت كرد. دهه  هشتاد میلادی، اوج‌ درگیری دو نظام سیاسی ایدئولوژیك حاكم بر جهان است. دوره‌ای كه امریکا، با رهبری نظام سرمایه‌داری، سعی داشت تا شوروی را در همه عرصه‌ها به عقب براند.

سازمان سیا در قالب آموزه‌ها و قوانین محرمانه كنگره این كشور كه در سال ١٩٤٧ قانون امنیت ملی را به تصویب رسانده بود، سازمان دهی و آموزش نیروهای شبه‌نظامی ‌و چریكی را بخشی از اختیارات خود تلقی می‌كرد تا در روند جنگ سرد بتواند بر رقیب خود چیره گردد. سیا در حمایت از جنبش‌های چریكی كه می-کوشیدند تا رژیم‌های كمونیستی و چپ‌گرا را سرنگون كنند، نیرو، اطلاعات آموزشی و كمك‌های مالی برای آن‌ها می‌فرستاد. بی‌نظیر بوتو، نخست‌وزیر اسبق پاكستان می‌گوید: «امریکا، انگلیس و عربستان، در شكل‌دهی گروه طالبان و القاعده، سهم مشترك دارند.» به گفته عبدالقیوم قدوی: از سال ١٩٨٦ سازمان سیا به ریاست ویلیام كیسی به پیشنهاد سازمان اطلاعات ارتش پاكستان با جذب عرب‌های علاقه‌مند به جنگ در افغانستان موافقت كرد.

همان طور که گفته شد، هدف امریکا از تقویت نیروهای جهادی، ضربه زدن بر پیكره قدرت سرخ و كوتاه كردن دست باز این قدرت، از آسیای میانه و جنوب شرق بود. امریکا این قدرت نظامی مطرح در غرب، روی چند هدف اقتصادی و نظامی از حضور قدرت سرخ در شرق هراس داشت: ازنظر نظامی ارتش سرخ با اشغال كشور های آسیای میانه، به سوی جنوب شرق آسیا در حركت بود. این قدرت می‌توانست تهدید جدی برای منافع غرب در آسیا باشد و اهداف آینده غرب برای سردمداری جهان را با چالش جدی مواجه نماید.

 نفت از نظر اقتصادی به منزله خون برای حیات امریکاست. كشورهای عربی دارای منابع مهم نفتی، نبض شركت های نفتی امریکا چون یونیكال و اقتصاد امریکا به حساب می‌آیند. لذا مسأله نفت و گاز و منافع شركت-های نفتی ایالات‌متحده كه بیشتر رهبران امریکایی نیز شركای آن هستند، همواره از اساس ترین سیاست گذاری-های ایالات‌متحده در خاورمیانه بوده است. ارتش سرخ نیز می‌خواست خود را به آب های گرم و هند برساند و این مانع بزرگی برای اهداف شركت های نفتی امریکا بود. ایالات‌متحده با هر وسیله ممكن، كوشید تا پای ارتش سرخ را درمنطقه حایل كشورهای آسیای میانه و جنوب شرق (افغانستان) باز كند؛ زیرا می‌دانست كه حتی مردم این سرزمین بدون حمایت مالی كشورهای غربی در مقابل این قدرت بیگانه خواهند ایستاد. اهداف و برنامه های امریکا بعد از فروپاشی ارتش سرخ، تنها در محور شركت های نفتی و تحكیم نفوذ در افغانستان می چرخید و در تأمین ثبات در منطقه، تنها از طریق حكومت دل خواه خویش بود. حكومت مجاهدین بنا به دلایل آتی، نمی-توانست حافظ منافع غرب باشد.  طی جنگ افغانستان در دهه هشتاد، دامنه فعالیت آی اس آی افزایش یافت و از طریق سازمان سیا برای مبارزه با شوروی، به منزله یکی از بنیان گذاران اصلی طالبان تلقی شد.

ایجاد طالبان و تشكیل آن، فرآیندی است كه توسط عربستان سعودی و با هزینه امارات و مدیریت سازمان سیا صورت گرفت. خود امریکایی‌ها به این موضوع اعتراف دارند و كشورهای عربی نیز از این موضوع گریزان نیستند. در زمان حضوراردوی سرخ، سرمایه‌های زیادی از جانب كشورهای عربی به سمت پاكستان روانه گشت و مدارس دینی در مناطق سرحد و وزیرستان شمالی و جنوبی و مناطقی تأسیس شد كه به مناطق قبایلی معروف بودند. نطفه‌های این حركت با ترویج انگیزه‌های مذهبی تفكر سلفی در بین قومیت پشتون بسته شد كه در دو سوی مرز دیوراند و در شمال پاكستان و جنوب افغانستان ساكن هستند.

كسانی كه در زمان شكل‌گیری طالبان و جنبش مبارزه و مقاومت شركت كردند، همه دارای تفكر سلفی نبودند و قبایل ورگه‌های جمعیتی در آن مشاركت داشتند، ولی جریان حاكم بر آن‌ها با عنوان طالبان شناخته شد و بعدها هم از درون طالبان، زمینه‌های پرورش جریان افراطی‌تری به نام القاعده شکل گرفت.

بسیاری معتقدند که امریکا، به قول برژینسکی ثمره «استراتیژی زیرکانه» خویش در جنگ سرد را در عصر بعد از جنگ سرد می چشد.  شگفت آور است که غرب، با تروریسم طالبانی که تداوم پروژه قبلی خودشان در افغانستان به شمار می آید، گاهی به جنگ روی می آورند و گاهی معامله می‌کنند. بسیاری هم شک دارند بازی های اسارت گرانه ای را که دیگران در دو سده گذشته یکی بعد از دیگری در افغانستان باختند، ناتو بتواند در معامله با پاکستان، مربی اصلی تروریسم در منطقه، برنده شود.
 
والنتین ورینکوف که یکی ازجنرال های سابقه دار اردوی شوروی سابق در افغانستان و از شخصیت های اصول گرا و رادیکال نظامیان شوروی است که در بسیاری از تحولات نظامی و سیاسی آن سال ها در افغانستان نقش مهم بازی نمود. وی در آغاز، یکی از هواخواهان سیاست های میخاییل گورباچوف بود، ولی در کودتای نظامی اگوست سال 1991 برضد او شرکت نمود. وی بعد از شکست کودتا، هم راه با کودتاچیان به زندان افکنده شد. با آن که دیدگاه های ورینکوف علی‌رغم تحولات زیاد بعد از خروج ارتش سرخ از افغانستان و به دنبال آن فروپاشی شوروی سابق، چندان تغییر نکرده است، در حال حاضر نماینده پارلمان روسیه در مصاحبه ای، سیاست های رهبران آن وقت کرملین در اعزام قوا به افغانستان و عقب نشینی بدون قید و شرط از آن جا را اشتباه می داند. وی تطبیق یک جانبه توافقات ژینو صرف از جانب شوروی سابق و دولت آن وقت افغانستان و فریب و دروغ گویی پاکستان و امریکا  در برابر آن توافقات را عامل عمده خشونت ها، ایجاد تروریسم و تداوم رنج و عذاب مردم افغانستان در هیجده سال اخیر می داند؛ و می افزاید: ساده لوحانه است که پنداشته شود امریکایی ها در جریان این حوادث نبوده باشند. چرا امریکایی ها سروصدا برپا نکردند. طالبان ابتدا با حمایت های سازمان های اطلاعاتی پاکستان و سیا رشد کرد و سپس در خلأ ناشی از تحولات شگرف بعد از جنگ سرد، به حکومتی متزلزل در افغانستان دست یافت.

برخی نظریه پرداز های غربی‌نظیر برژینسکی، مدعی اند که امریکا در کشاندن اردوی شوروی دردام افغانستان ونیز درشکست آن‌ها نقش اساسی داشته است. ازاین روغربی ها، شکست شوروی در افغانستان را قبل ازهمه، محصول استراتیژی امریکا دردوران جنگ سرد می-شمارند و آن را انتقام شکست امریکا درویتنام می‌دانند. برخی دیگر از نظریه پردازان غربی مانند فرانسیس فوکویاما از این هم پا را فراترگذاشته، سقوط کمونیسم را «پایان تاریخ» و پیروزی نهایی جهان لیبرالیسم  در سیمای امریکا می بینند.

امریکا هیچ وقت طالبان را به سبب سیاست های افراطی اش مذمت نکرد و سازمان حقوق بشرش در این مورد خاموش بود؛ زیرا از دیدگاه امریکا، طالبان ضد مدرنیته بود، نه ضد غرب و بیش از آن که خواهان صدور انقلاب اسلامی به خارج از مرزهای این کشور باشد، به حفظ سنت های جامعه افغانی معتقد بود. افزون بر این، به گمان مقامات امریکایی، طالبان با اشغال پایتخت افغانستان، امنیتی نسبی برای انتقال گاز از آسیای مرکزی از طریق افغانستان به بازارهای جهانی تأمین می‌کرد. به همین دلیل، باعث شد تا پناه دادن بن لادن از سوی طالبان نیز از دیدگاه سازمان سیا پذیرفتنی باشد.  واقعیت این  است که مردم افغانستان، «برندگان بازنده» این نبرد تاریخی بودند که نقش اصلی و بهای سنگین آن را پرداختند و در کشمکش میان  دو بلوک متخاصم در جنگ سرد، قربانی بزرگ بودند؛ درحالی که خروج سربازان شوروی از افغانستان، نه تنها به «پایان تاریخ» و بحران نینجامید، بلکه دور جدیدی از فجایع و جنگ‌های داخلی در افغانستان آغاز گردید که با ظهور بنیادگرایی طالبانی هم راه شد و اخیراً نیز در آتش شعار مبارزه با تروریسم می سوزد. شدت رقابت آزمندانه برخی شركت های امریکایی در بر عهده گرفتن نقش سیا برای پشتیبانی از طالبان و آلت دست قرارگرفتن احزاب و افراد توسط كشورهای منطقه، همسایه و امریکا، همه در چارچوب منافع قدرت های بزرگ تفسیر می‌شود. در پاكستان طی دورة اشغال افغانستان، دگرگونی های اساسی در استراتیژی حكومت و در سطح احزاب و جنبش های اسلامی به وجود آمد و امریکا و غرب در ادامه سیاست-های براندازی خود در برابر ابرقدرت شرق، از جنگ افغانستان نهایت استفاده را كردند و پاكستان در این زمینه، نقش رابط و خط مقدم داشت.
آری افغانستان طی سی سال جنگ، به کلی ویران شده است و مردمش قربانی تجاوز کشورهای بزرگ، قربانی بنیادگرایی افراطی که عامل آن کشورهای غربی و عربی در دوره جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی بودند، قربانی دخالت های کشورهای همسایه و منطقه، قربانی کشتارها و ظلم های القاعده و گروه طالبان، قربانی قاچاقچیان و مافیای بین‌المللی مواد مخدر و قربانی سیاست های غلط جهان هستند؛ مردمی که در جنگ، آواره گی، بی‌خانمانی، فقر، ناامنی و انواع مشکلات زندگی کرده‌اند؛ ملت و کشوری که میدان جنگ سرد گردید و آخر هم خاکستر آتش این جنگ شد.

پاکستان بیش از حد تصور، دارای منافع مشترک با افغانستان است.

هر تغییر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در افغانستان بی‌تردید آثار فراوانی بر وضع داخلی پاکستان خواهد گذاشت. به همین دلیل دولت پاکستان بر اوضاع داخلی افغانستان به دقت تأمل و توجه دارد. پاكستان در یك زد و بند سیاسی، اقتصادی و نظامی و با استفاده از بستر بحرانی در افغانستان، به كمك سرویس های جاسوسی امریکا و انگلیس و كمك‌ مالی عربستان، جنبش وابسته طالبان را با هدف ایجاد امنیت مسیر تجاری‌اش با آسیای میانه و خاتمه دادن به مسأله سیاسی پشتونستان به وجود آورد. از بیست‌ سال‌ پیش‌ به‌ این‌ طرف‌ كه‌ جنـرال‌ ضیاءالحق‌ دیـكـتـاتـور نـظـامـی‌ و بنیادگرای پاكستان، تصمیم‌ گرفت‌ كه‌ پاكستان‌ را به‌ پشتیبان‌ مجاهدین‌ افـغـانـی تبدیل‌ كند، تمام‌ مسائلی‌ كه‌ در افغانستان‌ می‌گذرد آهسته‌آهسته‌ بـه‌ مـسـائـل‌ داخلی‌ پاكستان‌ تبدیل‌ می‌شود.

درباره ماهیت این دست‌پرورده پاکستان، گروهی آنان را سربازان آی اس آی پاكستان برای تأمین منافع آن كشور در افغانستان می‌دانند، گروهی آنان را طالبان مدارس دینی پاكستان به‌منظور برپایی حكومت اسلامی و گروهی آنان را مهره‌های امریکایی می‌خوانند؛ اما از شواهد تاریخی مستند و روابط این گروه با دیگر كشورها، می‌توان برداشت نمود که سران و گردانندگان اصلی این گروه، با پاكستان، انگلیس، عربستان سعودی و امریکا روابط محكمی داشته‌اند.  بنابراین پاکستان،  پدیدآورنده این گروه بنیادگرا، نقش انکارناپذیری دارد.

نویسنده كتاب افغانستان در آتش نفت، در مورد اولین عرض اندام گروه طالبان در افغانستان می‌نویسد:

درسی یک اكتبر 1994 كاروانی متشكل از سی عراده نقلیه كه حامل مال‌التجاره پاكستان بود، تحت نظر و سرپرستی یكی از افسران بلندرتبه آی اس آی پاكستان، از منطقه چمن پاكستان به طرف قندهار حركت نمود تا از آن طریق، راهی آسیای میانه شود و راننده‌های این كاروان هم افسران اردوی پاكستان بودند.

پاکستان علاوه بر به وجود آوردن طالبان و حمایت از آن‌ها، همیشه مراقب بوده تا دولت مقتدر در کابل سر کار نیاید؛ زیرا دولت مقتدر می‌تواند منافع پاکستان را به خطر بیندازد و آتش اختلاف دیرینه را روشن کند. لذا وقتی شوروی آماده شد تا افغانستان را بدون در نظر داشتن منطقه‌ای حایل تخلیه کند یا این که یک افغانستان مورد پسند افغان‌ها و غرب بسازد، سیاست اسلام‌آباد در کلاف سر در گم فرورفت. سرانجام وقتی این کشور فروپاشید و رژیم دست نشانده آن نیز از پا درآمد، رهبران پاکستان متوجه شدند که بازی را در شمال افغانستان باخته اند، زیرا در آن بخش نیروهایی پا به میدان گذاشته بودند که اسلام‌آباد تأثیری بر آن‌ها نداشت.

پاکستان سیاست خود را در شمال، مرکز و غرب افغانستان ناکارآمد  دید و نیروهای شمال بر کابل سلطه یافته بودند. بنابراین، ضرورت داشت تا ناکامی خود را جبران کند. این کشور قرارداد ناقص و ناکارآمد پیشاور را حذف کرد. در این قرارداد، نیروهای دوستم در شمال و حزب وحدت در مرکز کشور، نیرومند شده بودند. هدف پاکستان از این کار این بود که نگذارد در افغانستان، دولتی نیرومند به وجود آید. رهبران پاکستان در سال 1987 بر سر حکومتی که بعد از جنگ در افغانستان بر سرکار آید و به بهترین شکل در خدمت منافع این کشور باشد، اتفاق نظر نداشتند. آی اس آی بیشتر علاقه‌مند بود که دولتی بنیادگرا در کابل به قدرت برسد که روابط نزدیکی با پاکستان داشته باشد... اما از طرف دیگر، یعقوب خان وزیر خارجه معتقد بود که انتقال قدرت بدون جنگ و خون‌ریزی در افغانستان، فقط از طریق شکل‌گیری ائتلافی میسر است که در آن به عناصر میانه رو مجاهدین نقش کلیدی داده شود.

ضیاءالحق با دیدگاه آی اس آی موافق بود.  به همین جهت، رییس‌جمهور و آی اس آی، طالبان را به وجود آوردند. حتی بعد از توافق گروه‌ها در پاکستان برای به عهده گرفتن قدرت انتقالی مجددی به عنوان رییس‌جمهور افغانستان، جاوید ناصر رییس آی اس آس او را بدرقه کرد. مجددی صبحگاه  بیست و هفت اپریل 1992 با کاروان بزرگی از اعضای شورای انتقال قدرت و ده‌ها نفر اعضای احزاب اسلامی مجاهدین، پیشاور را به مقصد کابل ترک کرد. در منطقه تورخم مرز افغانستان و پاکستان، جنرال جاوید ناصر، صبغت الله مجددی و هم راهانش را بدرقه نمود. وقتی کاروان مجددی رییس حکومت انتقالی مجاهدین، در چند صد متری مرز تورخم رسید، هلیکوپتر حامل جنرال جاوید ناصر به آن محل فرود آمد. ناصر آن‌ها را تا داخل دروازه سرحد تورخم در خاک افغانستان هم راهی کرد.
چرا رییس حکومت انتقالی مجاهدین را به جای یک مقام بلند رتبۀ دولت پاکستان، رییس اطلاعات اردوی آن کشور تا مرز هم راهی نمود؟ شاید هدف جنرال جاوید ناصر آن بود تا مردم دنیا، حرکت آن روز او را در تورخم، با حرکت جنرال بوریس گروموف فرمانده نیروهای شوروی که در فبروری 1988 در حیرتان انجام داد، مقایسه کنند. شاید می‌خواست تا پیروزی سازمان خود را در جنگ افغانستان علیه شوروی و دولت مورد حمایت آن، به نمایش گذارد.

در مجموع، استقبال و هم راهی وی تا مرز دو کشور، نشان‌دهنده بی‌اعتنایی جنرال پاکستانی به دولت مجاهدین بود. از جانب دیگر، آی اس آی و رییس آن علی‌رغم این بدرقه و استقبال، از حکومتی که به نام حکومت مجاهدین قدرت را در کابل تحویل می‌گرفت، رضایت نداشت. به گفته احمد رشید،  پس از سال 1992 رییس آی اس آی جنرال جاوید ناصر که از طرف نواز شریف منصوب‌شده و از طرف داران جهاد افغانستان بود، به حمایت از حکمتیار ادامه می‌داد و درعین‌حال، سعی می‌کرد سایر رهبران جنگی را نیز تا حدی در نظر داشته باشد.

پاكستان بنا به منافع خویش، از حزب اسلامی به رهبری حكمتیار حمایت می‌نمود. امریکا و پاکستان یك نقطه مشترك در حمایت از پشتون‌ها داشتند و بدین ترتیب، تخم نفاق را در بین اقوام و ملیت های افغانی كاشتند. پاكستان درصدد به كرسی نشاندن حكمتیار با هر قیمتی بود. هنوز تلاش های مشترك نظامی برای سرنگونی حكومت كابل ادامه داشت كه آی اس آی پاكستان، طرح كودتای نظامی بر ضد دكتر نجیب الله را برای به قدرت رسانیدن حكمتیار پی ریزی نمود. این كودتا توسط شهنواز تنی و به كمك مالی یکی از شیوخ عرب به نام اسامه بن لادن انجام پذیرفت. این دسیسه در هفتم مارچ 1990 در کابل برملا و خنثی گردید.

سیاست مداخله پاکستان در امور افغانستان، عمومی و همگانی شده بود. محمود خان اچکزی، یکی از رهبران پاکستان، در سال 1374 (1995) اظهار داشت که طالبان افغانستان، ساخته و پرداخته  وزیر داخله خود ما نصیر الله بابر هستند و پاکستان، طالبان را برای مستعمره ساختن افغانستان ایجاد کرده است. بی‌نظیر بوتو صدراعظم اسبق پاکستان، در چهارده اکتبر 1997 (1376) در مصاحبه با رادیو بی بی سی اظهار داشت که ایالات‌متحده امریکا و انگلیس با پول عربستان، تأمین‌کننده اسلحه طالبان هستند.
پاكستان‌حساس‌ترین‌ كشور در برابر آینده‌ حكومت‌ افغانستان‌ در بـیـن‌ هـمـسـایـگـان‌ ایـن كشور، حتی از خود افغانستان ‌است‌ و پاكستان بیش‌ از هر متغـیـر دیـگـر، از زاویـه‌ مـتـغـیـرهـای امنیتی‌ و نظامی‌ به‌ تحولات‌ افغانستان‌ می‌نگرد. مطلوب پـاكـسـتـان،‌ حـفـظ دولت‌هایی مثل طالبان‌ در افغانستان‌ بوده‌ و هسـت؛‌ زیـرا هـیـچ‌ دولـتـی‌ در صدسـال‌ اخـیـر در افغانستان‌ به‌ اندازه‌ طالبان‌ تحـت‌ تأثیر پـاكـسـتـان‌ نبوده و ملاحظات دفاعی، امنیتی‌ و سیاسی‌ موردنظر پاكسـتـان‌ را در رفـتـارهـای مـلـی، منطقه‌ای و بین‌المللی‌ خود رعایت‌ نكـرده‌ است.

حمایت های بی‌دریغ پاکستان از طالبان، موجب شد تا طالبان و بنیادگرایان در پاکستان قدرت گیرند و نزدیک بود که این دست‌پرورده ناخلف، دامن‌گیر پاکستان هم شود. ویلیام گودوین در این باره می‌نویسد:
بعد از ده سال که از فعالیت طرف داران طالبان در پاکستان می‌گذشت مشرف می‌دانست برای پیش‌گیری از وقوع کودتا یا انقلاب به دست افراط‌گرایان اسلامی، مجبور است با عزمی راسخ اقدام کند. او با نادیده گرفتن خواست بنیادگراها، ژنرال های طرف دار طالبان را برکنار نمود و رهبری دین طراز اول طرف دار طالبان را در خانه-هایشان حبس کرد.

پاكستان همواره در پی تحكیم منافع خویش در افغانستان بوده كه خط دیورند و مسأله پشتونستان یكی از این منافع است. این كشور همواره از اتحاد گروه‌های افغان و اقتدار حكومت ملی توسط هر قومی هراس دارد. افغانستانی جنگ‌زده با اقتصادی ورشكسته و حكومت ضعیف، به پاکستان كمك می‌کند تا بر اوضاع افغانستان مسلط باشد و نگذارد رهبران و سیاست‌مداران افغانستان در فكر پشتونستان باشند. دلیل پاكستان مبنی بر جنگ‌ها و ناآرامی‌ها در افغانستان برای واگذار نکردن خز دیورند، همواره چالش پذیر خواهد بود. لذا پاكستان همواره در اغتشاشات و ایجاد ناآرامی در افغانستان دخیل است و مانع استقرار امنیت و ثبات در افغانستان می‌شود.

 پاكستان تمایل دارد تا در صورت به وجود آمدن حكومت ملی در افغانستان، حكومتی تحت نفوذ این كشور به وجود آید و حافظ منافع پاكستان باشد. حمایت پاكستان از حزب اسلامی و در سال های بعد ایجاد پروژه طالبان، از همین نگرش سیاسی پاكستان به اوضاع افغانستان سرچشمه می‌گیرد.   پاکستان به افغانستان از منظر منافع ملی خود می‌نگرد و طالبان را هم بدین منظور به وجود آورد. بدین جهت، پرویز مشرف بعد از حادثه یازده سپتامبر، خطاب به مردم پاکستان می‌گوید:  امریکا امروز برای ما بیشتر از طالبان منفعت دارد.


«آی اس آی»، نصیر الله بابر، طالبان وافغانستان

اهداف اصلی (آی اس آی) حفاظت از منابع پاکستان و امنیت داخلی و خارجی آن کشور- تحت نظر گرفتن گسترش نظامی و سیاسی کشورهای همسایه که نسبت مستقیم با امنیت ملی پاکستان دارند - فرمول‌بندی کردن ساختار سیاست خارجی و نحوه جمع‌آوری اطلاعات داخلی و خارجی- هماهنگی وظایف اطلاعاتی بین نیروهای سه‌گانه قوای مسلح- نظارت دقیق بر کادر خارجی‌ها، رسانه‌ها و فعالان سیاسی جامعه پاکستان- نظارت بر دیپلمات‌های سایر کشورها که در پاکستان مقیم‌اند و دیپلمات های پاکستان که خارج از این کشور فعالیت می‌کنند. مرکز سازماندهی این سازمان در اسلام‌آباد مستقراست- ریس آی اس آی سه معاون دارد و این سه معاون به صورت مستقیم به ریس گزارش می‌دهند و هر معاون در سه شاخه جداگانه آی اس آی فعالیت می‌کنند - شاخه داخلی در مواجهه با ضد اطلاعات و مسائل سیاسی داخلی پاکستان است، شاخه خارجی هدایت عملیات خارجی را بر عهده دارد و شاخه سوم مربوط به بررسی روابط خارجی است. اکثریت کارمندان آی اس آی از نیروی پولیس وارد و برخی تشکیلات مخصوص اردو مثل کماندوهای SSG هستند. گفته می‌شود حدود ده هزار کارمند و افسر مشغول بکارند. این ده هزار شامل همکاران اطلاعاتی و جاسوسی و استخدام افراد که از محلات گوناگون به کارمندان آی اس آی اطلاعات جمع‌آوری می‌نماید شامل نمی‌شود.

پس از شکست پاکستان در اولین جنگ هند و پاکستان در سال 1948، اداره اطلاعات، سازمان اطلاعاتی پاکستان و لوی درستیز اردوی پاکستان  و (جنرال انگلیسی) جنرال آر. کاوترون، سازمان استخبارات پاکستان، یعنی آی اس آی را تشکیل داد. این سازمان از سه شاخه نظامی پاکستان ایجاد شده است. آی اس آی در هماهنگی با اردو، نیروی دریایی و اداره جاسوسی نیروی هوایی نظامیان پاکستان در جمع‌آوری، تجزیه و تحلیل، و پخش اطلاعات نظامی و غیرنظامی، به طور عمده روی هند متمرکز است. آی اس آی از طرف سازمان استخبارات ایالات‌متحده (سیا) و سازمان اطلاعات انگلیس و فرانسه آموزش دیده است. آی اس آی بعد از تکمیل آموزش، کدام نقش فعال در جمع‌آوری اطلاعات و انجام فعالیت­های داخلی نداشته­اند، و صرف اجازه داشتند که در کشمیر اشغال‌شده و مناطق شمال پاکستان در گلگت و بلوچستان فعالیت داشته باشند. تأثیرگذاری و نقش آی اس آی در سیاست پاکستان، از سال 1958 رقم خورد، این زمانی است که لوی درستیز اردو، جنرال ایوب خان در اثر یک کودتا قدرت را به دست گرفتند و یک بٌعد جدید مسؤولیت سیاسی را به آی اس آی اضافه نمودند. قبل از کودتای سال 1958 و پایه‌گذاری حکومت‌نظامی، آی اس آی که بخشی از وزارت دفاع پاکستان بود، گزارش کاری خود را به طور مستقیم به لوی درستیز اردو می­داد.

 پس از روی کار آمدن حکومت‌نظامی، آی اس آی گزارش را به رییس جمهوری ایوب خان باید می‌داد. علاوه بر این، آی اس آی تحت هدایت جنرال ایوب خان، مسئول نظارت بر سیاستمداران پاکستان، به ویژه سیاست‌مداران شرق پاکستان را بر عهده گرفتند. ایوب­ خان نقش آی اس آی را در دفاع از منافع پاکستان گسترش داد، که ازجمله، ایجاد بخش اقدامات پنهانی آی اس آی برای کمک به گروه‌های افراطی اسلامی در شمال شرقی هند، و همچنین کمک به جنبش تحریک سیک در سال 1960 قابل‌یادآوری است. در دوره جنرال ایوب­ خان، مأموریت انجام جمع­آوری اطلاعات داخلی و خارجی، با هماهنگی مأموریت اطلاعاتی سه شبکه نظامی؛ نظارت بر اعضای اصلی سازمان، خارجی‌ها­، رسانه­ها، بخش فعالیت­های سیاسی در جامعه پاکستان، دیپلمات­های که در خارج از کشور خدمت می‌نمایند، ره‌گیری و نظارت بر ارتباطات و انجام عملیات مخفی را می‌توان نام برد. تا سال 1960، آی اس آی و دیگر شبکه‌های اطلاعاتی پاکستان تا حد زیادی از انجام عملیات ضد جاسوسی داخلی نگران بودند. آی اس آی به دستور ایوب خان، سازمان­های اجتماعی بانفوذ و بالقوه سیاسی، گروه­های محصلین، و اتحادیه‌های تجارتی را هشدار دادند که از درگیر شدن در عرصه سیاست خودداری نمایند، و این نهادها تحت نظارت جدی اطلاعاتی قرار گرفتند. علاوه به راین، آی اس آی از روحانیون اسلامی نیزدرخواست نمودند، که ازهرگونه شعارهای سیاسی درنصایح­شان خودداری نمایند.

جنرال ایوب خان زمانی که به افسران وفادار بنگالی در شرق پاکستان مشکوک شدند، قدرت آی اس آی را گسترش بیشتر بخشیدند. جنرال ایوب­ خان به آی اس آی  دستور داد که عملیات اطلاعاتی داخلی در منطقه شرق پاکستان، به منظور نظارت بر سیاستمداران پاکستان شرقی را، راه‌اندازی نمایند.

تا اینکه ضیا پسر روحانی اسلامی بنیادگرا، به راین باور بود؛ تنها راه که می­تواند پاکستان را به یک قدرت بزرگ منطقه­ای تبدیل کند، ایجاد دولت اسلامی است. در نتیجه، عمداً تلاش نمودند تا اردوی پاکستان را اسلامیزه سازند. در طی این مدت، افسران تشویق شدند که به طور فعال، فعالیت­های بنیادگرایی اسلامی را تجربه کنند، و آن دسته از افسرانِ که فعالیت­های اسلامی را انجام می­دادند، ارتقا یافتند؛ بنابراین، حالا کارشناسان معتقدند که در حدود سی درصد از افسران اردوی این کشور، بنیادگرایان اسلامی است. قدرت آی اس آی در جمع‌آوری اطلاعات داخلی از نهادهای سیاسی و مذهبی که مخالف رژیم ضیا بودند، افزایش یافتند. علاوه بر آن، فعالیت­های قاچاق اسلحه و کمک به افراط­گرایان سیک، در ایالات پنجاب هند را نیز تحت پوشش گرفتند. بعد از سومین شکست پاکستان در جنگ با هند، در سال 1974 هند اولین آزمایش سلاح هسته­ای خود را مؤفقانه انجام داد. در تقابل، دولت بوتو بخشی از آی اس آی را موظف ساخته بود تا به صورت مخفی، فن­آوری راکتی و هسته­ای را از چین و کوریایی شمالی تهیه نمایند. به­منظور مخفی نگه داشتن ایجاد برنامه سلاح هسته­ای، کمک­های مالی این برنامه را از عربستان و لیبیا دریافت می­کردند؛ اما ادامه قاچاق مواد مخدر و هیروین، این برنامه را به تأخیر انداخت. در نهایت، آی اس آی قاچاق تکنالوژی هسته­ای را از اروپا آغاز کردند، قابل‌توجه اینکه، همه­ی این فعالیت­ها را ایالات‌متحده می­دانست، ولی هیچ عملی در مورد انجام ندادند.

طالبان چگونه بوجود آمدند؟؟؟

برای زمامداران وقت پاكستان فرصت مناسبی مساعد شد تا زیر نام جهاد برای رسیدن به اهداف استراتیژیك شان چندین گام نزدیك تر شوند. پس از كودتای جنـرال ضیاءالحق بر ضد بوتو و محاکمه نمودن آن اوضاع در پاکستان به كلی تغییر کرد و قدرت در پاكستان به دست جنرال‌هایی چون اختر عبدالرحمن، حمید گل جانشین اختر و نصیر الله بابر افتاد كه تحت رهبری جنـرال ضیاءالحق و ده‌ها افسر دیگر مانند؛  خالد خواجه و سلطان امیر تار رمشهور به كرنیل امام جهاد را به بازی گرفتند. كرنیل امام در زمان جنگ بر ضد نیروهای شوروی، از افراد مهم و تصمیم‌گیرندۀ آی اس آی بود. در جنگ جلال‌آباد به صورت مستقیم رهبری جنگ را به عهده داشت و در احیای طالبان با نصیر الله بابر یكی از فكتورهای بسیار مهم دولت پاكستان به حساب می‌آمد. این جنرال‌ها فرصت یافتند تا  استراتیژی‌های خصمانۀ دیكتاتور های پیشین نظامیان پاكستان از جنـرال ایوب تا جنـرال یحیی را در افغانستان پیاده نمایند.

حضور اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، سیا را مجبور ساختند تا روابط خود با آی اس آی افزایش دهند. نهادی موظف از قبل همراه آی اس آی در بی­اعتبارساختن اندرا گاندی و کمک به نقش جنبش داخلی سیگ فعالیت می­نمودند. حالا، سیا به همکاری آی اس آی در آموزش مجاهدین افغانستان برای مبارزه با شوروی و به حمایت تدراکاتی و لوژستیکی مالی و نظامی پرداختند.

مهاجرت‌ها در واقع بستر گرم مداخله‌های پاكستان را فراهم گردانید و رهبران جهادی در چنگال نظامیان پاكستان خیلی بی‌رحمانه اسیر شدند. برای زمامداران وقت پاكستان فرصت مناسبی مساعد شد تا زیر نام جهاد برای رسیدن به اهداف استراتیژیك‌شان چندین گام نزدیك تر شوند. پس از كودتای جنـرال ضیاءالحق بر ضد بوتو و محاكمه نمودن آن اوضاع در پاكستان به كلی تغییر كرد و قدرت در پاكستان به دست جنرال‌هایی چون اختر عبدالرحمن، حمید گل جانشین اختر و نصیر الله بابر افتاد كه تحت رهبری جنـرال ضیاءالحق و ده‌ها افسر دیگر مانند؛  خالد خواجه و سلطان امیر تار مشهور به كرنیل امام جهاد را به بازی گرفتند. كرنیل امام در زمان جنگ بر ضد نیروهای شوروی، از افراد مهم و تصمیم‌گیرندۀ آی اس آی بود. در جنگ جلال‌آباد به صورت مستقیم رهبری جنگ را به عهده داشت و در احیای طالبان با نصیر الله بابر یكی از فكتور های بسیار مهم  دولت پاكستان به حساب می‌آمد. این جنرال‌ها فرصت یافتند تا استراتیژی‌های خصمانۀ دیكتاتورهای پیشین نظامیان پاكستان از جنـرال ایوب تا جنـرال یحیی را در افغانستان پیاده نمایند.

بعد از مرگ ضیاءالحق جنرال‌های دیگر پاكستانی مانند حمید گل،  ضیاءالدین،  مشرف و كیانی به گونه یی راه جنـرال اخترها در افغانستان ادامه دادند. این جنرال‌ها توانستند تا زیر نام دفاع از جهاد برنامۀ عمق استراتیژی جنـرال اختر را نه تنها تا آن‌سوی كوه های سلیمان، سفید كوه  وسیاه كوه؛ بلكه تا آن‌سوی هندوكش و بابا و فراتر از آن تا آن‌سوی دریای آمو در بتۀ آزمایش قرار بدهند و نیات شوم شان را زیر نام جهاد تا حدودی مخفی نگهدارند.

با خروج نیرو های شوروی و سقوط داكتر نجیب الله، نه تنها اوضاع كشورهای منطقه بلكه اوضاع جهان به كلی عوض گردید.  جنرال‌های پاكستانی با پیش آمد های تازۀ جهانی بازی تازه را در افغانستان آغاز نمودند. بعد از مشتعل گردانیدن جنگ داخلی در افغانستان، اوضاع این كشور را فاجعه‌بارتر گردانیدند؛ زیرا می‌دانستند كه رهبران و فرماندهان جهادی هر یک  با استفاده از ضعف و خودخواهی‌هایی رهبران و فرماندهان، گروه‌های جهادی را به اندازۀ كافی بدنام گردانیده و در اذهان مردم كوبیدند. زمانی که دریافتند، بازیگران گروهی‌شان به ویژه حكمتیار ناكام گردیده و به راندن آنان آغاز کردند. در برابر آن گروه بدیل را به نام طالبان بوجود آوردند. طالبان را برای رسیدن به قدرت یاری كردند و طالبان توانستند  بر نود و پنج فیصد خاک افغانستان مسلط شوند.

 افسران اطلاعاتی سیا برای برقرار روابط با آی اس آی به پاکستان فرستاده شد، و اعضای بخش اقدامات مخفی آی اس آی توسط سیا، در ایالات‌متحده آموزش دیدند. سیا از طریق آی اس آی، در حدود سه میلیون دالر سلاح و مهمات به مجاهدین افغان برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی کمک کردند.

اما در آن زمان سازمان استخبارات امریکا نمی­دانستند که آی اس آی، تمام سلاح­ها و پول­ها را که واشنگتن به مجاهدین اختصاص داده بود، به مصرف نمی­رساند. آی اس آی بخشی از سلاح­های اختصاص داده‌شده به مجاهدین را به ایرانی­ها می­فروختند و از آن درآمد خوب به دست می­آوردند. زمانی که دولت ریگن از قضیه آی اس آی آگاه شد، تیمی از مأموران حقیقت­یاب را برای جستجوی در پاکستان فرستاد؛ اما آی اس آی تمام دوسیه معاملات خود را که هر گونه شواهدی از همدستی آی اس آی را نشان دهد، کاملاً از بین برده بود. آی اس آی همچنین با استفاده از منابع مالی سیا، طلاب مدارس پاکستانی را برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان ثبت‌نام کردند، و این روند در واقع زمینه ظهور طالبان را مهیا نمود. بین سال­های 1983 و 1997، آی اس آی در حدود 83000 مجاهد را آموزش داده بودند.  آی اس آی علاوه پشتیبانی از جنگجویان افغان، کمک به جدای طالبان کشمیر را نیز آغاز نمود تا کشمیر را بخش از پاکستان بسازد. در سال 1988، در بخش از حمایت خود، ضیا عملیات مخفی را ایجاد نمود. هدف این پروژه انتقام گرفتن از شکست پاکستان در جنگ 1971 با هند بود، و در این جریان، تلاش نمودند تا هند را دچار دردسرسازند.

عملیات نامبرده سه هدف عملیاتی داشت:

یک؛ تجزیه هند،

دوم؛ استفاده از شبکه‌های جاسوسی برای انجام اقدامات خرابکارانه،

سوم؛ آی اس آی در صدد بود تا از مرزهای نفوذپذیر نپال و بنگلادیش با هند، برای ایجاد پایگاه و انجام عملیات« در داخل هند» بهره‌برداری نمایند.

علاوه به راین، سیا نوعی رضایت به ترویج تولید تریاک و هرویین در شمال افغانستان با حمایت آی اس آی، ایجاد نمود. رشد و فروش مواد مخدر به سه دلیل مهم بود:

یک؛ مواد مخدر و پیامد استفاده از مواد مخدر توسط نیروی­های شوروی مستقر در افغانستان، در بازگشت به شوروی معتاد به مواد مخدر می­شوند، و ارده و توانایی خود را برای مبارزه از دست می دهند،

دوم؛ از این روند و از درآمد حاصل از فروش مواد مخدر در اروپا و امریکا، به آی اس آی این فرصت را مهیا می­ساخت تا توانایی مالی خود در جنگ پارادوکسی با اتحاد جماهیر شوروی را آماده نمایند،

سوم؛ دنبال کردن مواد مخدر و درآمد حاصله از آن همچنان به برنامه روبه رشد سلاح هسته­ای پاکستان کمک می­نمودند.

با تلاش سیا و آی اس آی در سرگردانی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، چندین نوع تروریست­ قابل‌توجه ظهور نمود و مشکلات به طرح کنندگان این پروسه بار آورد. از جمله، رمزی یوسف فرد مسول بمب­گذاری فبروری 1993 در مرکز تجارت جهانی در شهر نیویارک، میرایمل کنزی؛ کسی که دو کارمند سیا را در سال 1993، خارج از مقر سیا در لانگلی و یرجینیا به قتل رساند، همچنین اسامه بن­لادن، میزبان تمام جنگجویان اسلامی بنیادگرا و افزایش قاچاق و قاچاقبران مواد مخدر در پاکستان، قابل‌یادآوری است.

باوربراین است که آی اس آی شاه نوازبوتو، برادر بی­نظیر بوتو نخست وزیرسابق را به قتل رسانده است، اتهام این است که در سال 1985 شاه­نواز را مسموم ساخته بود. آی اس آی قصد داشت که بی­نظیر بوتو را ازبازگشت با پاکستان برای فشار به انتخابات دموکراتیک، بترساند. او تهدید را نادیده می گیرند، و بعد ازکشته شدن جنرال ضیا به پاکستان بر می­گردد. در سال 1988، موفق به کسب مقام نخست وزیرمی شود.

درآن زمان، برای اکثریت در پاکستان آشکارشد که آی اس آی از کنترول خارج شده است. این باوردر سال 1990 قطعی شد، زمانی که بوتو یک کمیسیون را برای بررسی فعالیت­های آی اس آی ایجاد نمود و مشخص شد که این سازمان یک حکومت دوفکتو را تشکیل داده است. در نتیجه بوتو تلاش نمود تا قدرت آی اس آی را مهار نمایند. قبل از انتشار گزارش، بوتو اقداماتی برای جلوگیری ازنقش آی اس آی گرفته بود. اقدام اول این بود که عمل انتصاب ریس آی اس آی را از طرف اردو متوقف و درعوض، در سال 1989 جنرال شمس الرحمان را به این پست مقررنمود. بعداً نصحیتی از پدرش رابخاطرآورد که می گفت - آی اس آی میتواند حریفان پاکستان رابه زانودرآورد، از آن پس تلاش نمود آی اس آی را ازطریق ارتقای وفاداری جنرالان به خود  ودو نهاد اطلاعاتی دیگر (سازمان بررسی فدرال که حملات در برابر افراط­گرایان اسلامی حامی آی اس آی واداره اطلاعات  رابوجودآورد). متاسفانه، این اقدام بوتو، خشم لوی درستیز -جنرال اسلم بیگ را بر انگیخت. بوتو درتلاش­ برای تقررافراد وابسته بخود ونفوذ به سایر افراد کلیدی اردو، در واقع برطرفی خودرا به دست اسلم بیگ راجلوانداخت وسرانجام وی در اگست 1990 ازقدرت برکنار شد.

بعد ازبوتو، نقش آی اس آی درسیاست پاکستان تحت رهبر جنرال حمید گل باردیگرافزایش یافت. فعالیت آی اس آی ازجمله درانتخابات 1990 قابل تصوراست که نواز­شریف را بار اول به­نخست وزیری رساند. همچنان شریف (1990-1993) نیزتلاش نمودتا آی اس آی را تحت کنترول بیاورد. بعد از انتخابات، شریف جنرال جاوید نصیر را به­عنوان ریس آی اس آی منصوب کرد، طوری که حتی لوی درستیزاردو جنرال آصف­نوازازین جابجای اطلاع نداشت. بخت بد شریف، این انتصاب کمترین نفوذ را درعملیات­های روزانه آی اس آی داشت.

بوتو دردور دوم نخست وزیری خود باردیگر تلاش نمودند تا قدرت آی اس آی را تنظیم، ومسولیت عملیات مخفی آی اس آی درداخل افغانستان را به وزارت داخله (جنرال نصیر الله بابر) منتقل نمایند. فعالیت محدودی بوتو برای آی اس آی، جان برادر باقی مانده وی، مرتضی بوتو را درسپتامبر 1996 درکراچی گرفت و دربیرون خانه­اش کشته شد. آی اس آی در این مورد تبلغات رسانه­ ی را به­راه انداخت، ونخست وزیر بوتووشوهرش را متهم به قتل مرتضی بوتوکرد؛ بنابراین، ابرِازسوءظن­ها اطراف بوتو را احاطه کرد و رییس جمهور فاروق لغاری بوتو را در نوامبر همان سال برکنار کرد، و باردیگرنواز شریف به قدرت رسید. پاکستان ازمدت ها نقش فعال آی اس آی را در افغانستان به­عنوان ابزاری برای کنترول مجاهدین و جهت دادن سیاست خارجی منطقه­ ی افغانستان به­خواست پاکستان رادارد. در سال 1989، پس از خروج نیروهای شوروی ازافغانستان، آی اس آی تصمیم گرفت  که قدرت استراتژیک پاکستان در منطقه را از طریق استقرارخلافت اسلامی در افغانستان افزایش دهند.

در سال 1994، بوتو، به دستور یک شرکت نفت آمریکایی وچند تن از دوستان خانواده گی اش در اردوی پاکستان، حمایت خود را ازایجاد ورهبری طلاب پاکستانی وافغانی بنام طالبان مخفیانه اعلام داشت ووزارت داخله واستخبارات پاکستان راموظف به این غلامان دیگراما این بارنه بنام مجاهد بلکه بنام طالب نمود؛ و سرانجام آنها را از پاکستان به شهرقندهارفرستادند. بااین تجمع جدید به اندک مدتی افغانستان به دست آنان سقوط نمود. درین گیرودارآی اس آی  ووزارت داخله کمکهای سخاوتمندانه دولت بوتورابه بر عهده گرفت و به استخدام طلاب از تمام مدارس پاکستان برای حمایت وکمک به طالبان نوپا پرداختند، که بعداً توسط ملاعمر رهبری می­شدند.

طالبان با با پشتیبانی مالی و آموزش آی اس آی، جنگجویان وقوماندانان محلی را خریداری و قدرت را در افغانستان به دست گرفتند. در سال 1996، پس ازدو سال جنگ، با حمایت آی اس آی موفق شدند که بسیاری ازجناح­های متخاصم را شکست دهند و بیش از نود وپنج درصد خاک افغانستان را تحت کنترول درآورند. از آن زمان به بعد، آی اس آی متهم به حمایت فعال ازطالبان و سازمان تروریستی القاعده شد.

 نواز شریف در دوره دوم نخست وزیری (1997-1999)، باردیگر تلاش نمود تا درقدرت آی اس آی محدودیت ایجاد نمایند. شریف ضیاءالدین را به­عنوان رییس آی اس آی انتصاب نمود، اما جنرال پرویزمشرف لوی درستیزاردو در این مورد اعتراض کردو مشرف جنرال محمد عزیز را به­عنوان مدیراطلاعات نظامی درآی اس آی مقررنمود. بعداً جنرال مشرف، اطلاعات مشترک شمال، بخش از آی اس آی را مسوول انجام عملیات مخفی اطلاعاتی، تحت هدایت عزیز درآورد. روابط مشرف وشریف در سال 1999 رو به وخامت گذاشت، حتی شریف، ضیاءالدین را برای دیدار با مقامات دولت بیل کلینتون در واشنگتن فرستاد تا درمورد نگرانی شریف ازادامه وفاداری مشرف بحث وگفتگو نمایند.

ضیاءالدین دربازگشت ازواشنگتن از شریف دستور گرفت تا به قندهارسفر نمایند و به ملاعمر رهبر طالبان فشار وارد نمایند تا با توافق پاکستان و واشنگتن درمورد تحویل دهی بن­لادن به امریکا همکاری نمایند. پرویز مشرف با آگاه شدن ازسفر ضیاءالدین، عزیز را به قندهار فرستاد، تا با ملاعمر دیدار نمایند وهدایت داد که به ضیاءالدین بی­اعتنایی نشان دهند و درمقابل به اردوی پاکستان وجنرال مشرف اعتماد داشته باشند.

 شریف به صورت گسترده نظاره گرجنرالان اردومیشود، به­ویژه نگران مشرف که کم­کم به یک دیکتاتور تبدیل می‌شود. برعکس مشرف استدلال می­کرد که شریف، بیش ازحد صلاحیت را ازجنرالان گرفته است. درنوزده اکتبر 1999، در یک کودتای مشهور، جنرال مشرف، شریف را برکنار و قدرت را به دست گرفت، وخود را به­عنوان تام الاختیاراردوودولت  معرفی نمود. بدون معطلی پرویز مشرف ضیاءالدین را از ریاست آی اس آی برکنارو به­جای وی جنرال محمود، یک محافظه کاراسلامی را تعیین نمود.


طالبان، (آی اس آی) و افغانستان

سیاستمداران و کارشناسان سیاسی درایالات‌متحده بارها تأکید کرده که یازده سپتامبر دوهزاریک همه چیز را دگرگون کرده است.  قبل از یازده سپتامبر، نه آی اس آی و نه حکومت پاکستان تمایل داشتند تا یاران اسامه بن­لادن را به ایالات‌متحده تحویل دهند. در واقع، این روشن است، فقط چند روز قبل ازیازده سپتامبر، آی اس آی  نیروی­های اضافی برای کمک به طالبان در افغانستان فرستاده بود. در یازده  اگست، درست یک ماه قبل ازحملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی وپنتاگون، جنرال مشرف در مصاحبه با روزنامه روسی نویا ایزوستیا گفته بود: طالبان حدود 95٪ ازخاک [افغانستان] را تحت کنترول دارد، نابودی آنها دور از آرزو است... ما احساس می­کنیم که جامعه بین­الملل باید طالبان را به جای منزوی کردن و دور راندن، در معاملات سیاسی مصروف کند.

در یازده سپتامبر، جنرال محمود رییس آی اس آی درزمان حملات به طالبان درواشنگتن بود، و به ایالات‌متحده وعده سپرد که اطلاعات مورد نیاز ایالات‌متحده را در جنگ با تروریسیم مهیا خواهد کرد. با وجود وعده محمود، حداقل پنج افسراطلاعاتی شناخته شده آی اس آی درکنار طالبان برای آماده سازی در دفاع از حمله قریب الوقوع آمریکا به افغانستان، به طالبان کمک می­کردند.

اما مشرف بعداً آی اس آی را مجبورکرد که فعالیت در افغانستان را تغییرورنگ دیگری بدهد که این تغیرتا اکنون درزنده ماندن طالبان یاری نموده است. درماه اکتبرمشرف، محمود را به قندهار به­عنوان یک مأموریت دیپلماتیک پیش ملاعمر فرستاد تا به وی نصحیت نمایند که بن­لادن را به امریکا تحویل دهند. درعوض، محمود که خود بنیادگرایی معروف بود وبرخلاف مأموریت عمل کرد، و به ملا عمر مشوره داد که بن لادن را به ایالات‌متحده تحویل ندهد. وقتی مشرف، باوجود مدت­ها روابط محکم با آی اس آی، ازعمل محمود آگاه شد، سازمان اطلاعاتی را تحت کنترول خود آورد ومحمود را برکنارو به جای وی جنرال احسان­الحق را تعیین نمود. احسان یک شخص ملایم و رفیق مشرف بود، و قبلا به­عنوان رییس اطلاعات اردو خدمت نموده بود، و به صورت گسترده توسط اردوی پاکستان و مقامات ارشد اطلاعاتی امریکا مورد احترام بود. زمانی که روابط میان ایالات‌متحده و پاکستان، به طور قابل‌توجهی با کاهش فعالیت آی اس آی، از افغانستان گرم شد، روابط بین هند وپاکستان همچنان متشنج باقی ماند. هند، مشرف را مسئول درگیری­های سال 1999 کارگیل در کشمیر می­دانست، که به جنگ کارگیل معروف است.

روابط بین هند و پاکستان بعد ازحمله جدایی طلبان کشمیر درسیزده دسامیر 2001 به پارلمان هند، پیچیده­ترشد. حکومت هند تحت رهبری نخست وزیراتل بیهاری ویجپایی، آی اس آی را درحمایت ازگروه‌های ­افراطی در این حمله مقصردانسته، و به افزایش بیشترنیرو­های نظامی درمرز با پاکستان پرداختند. درپاسخ، مشرف، ازیک جنگ همه جانبه با هند نگران شد، و به آی اس آی دستور داد تا مطمین شوند که گروه‌های ­افراطی نظامی اسلامی حملات دیگر ی را راه‌اندازی نکنند. ماه بعد، درجنوری 2002، مشروف وعده سپرد که کشورش در جنگ با ترور نقش فعال خواهند داشت، و فعالیت­ آی اس آی در مورد افغانستان و کشمیر را منحل خواهد کرد. مقامات آی اس آی گزارش دادند که در حدود چهل درصد ازکارمندان آی اس آی بی کارمی شوند و از 10000 به 6000 کاهش پیدامی کنند ومشرف شیوه کاری رابگونه دیگری هدایت داد وازتنقیض افراد جلوگیری نمود.

پس ازحملات یازده سپتامبر وآغاز واکنش بوش ازجنگ با ترور، ایالات‌متحده به صورت گسترده به اطلاعات تهیه شده توسط آی اس آی تکیه کرد. درعوض به اطلاعات الکترونیکی امریکا وپاداش مالی، آی اس آی جاسوسان انسانی بیش از حد را برای ایالات مهیا ساخت، زیرا آی اس آی اطلاعات گسترده و قابل‌توجه درمورد بن­لادن و القاعده، و طالبان را داشتند. علاوه به راین، آی اس آی تعدادی زیادی ازاعضای القاعده را که در تلاش برای ورود به پاکستان بودند، دستگیر و به اف بی آی تسلیم دادند. استخبارات پاکستان مهم­ترین اطلاعات رادرمورد رییس بخش عملیاتی القاعده ابو ذبیده دراپریل 2002 به اف بی آی داد. این اطلاعات به اف بی آی اجازه داد تا برای کاربیشتر، دستگاه ردیابی را در وسیله نقلیه ابوذبیده جابجا نمایند که درنهایت منجر به دستگیری وی شد و توسط اف بی آی به زندان گوانتانومو درکوبا فرستاده شد.

اما باید گفت بارنگها ونیرنگها تا همین اکنون آی اس آی نقش  پادشاهی دردرون پادشاهی  را بازی کرده است، و تا حال نه به اردو و نه رییس جمهور پاکستان پاسخگو بوده است. مدیران سازمان آی اس آی ازقدرت شان درجهت ایجاد محدودیت برمخالفان سیاسی درداخل، وبا انجام عملیات اطلاعاتی مختلف در خارج اسفاده می­نمایند.


نقش ونقشه هايي جديد (آي اس آي) دربازي افغانستان

 

- درپيوند بامرگ شريرترين قاتل مردم ما (جنرال حميد گل) وسه ونيم دهه ويراني وبربادي افغانستان - (تحقيق وپژوهش استاد صباح)

- پژوهش مستند درعملکرد سازمان جهنمي وجاسوسي { آي اس آي }

دردهه هشتاد میلادی ژورنالیستهای غربی میگفتند جنگ نام دوم افغانستان است، دردهه نود نیزکشور این نام پرخشونت را برای خود حفظ کرد تنها درسالهای دوهزارويک تا دوهزاروسه مردم افغانستان فقط سه سال نفس راحت کشیدند وهمه به اشتباه فکرمیکردند فايل سیاه جنگ وخشونت درکشور برای همیشه بسته شده است اما این یک تصورکاذب، یک صلح موقت و آتش بس فریبنده بود اکنون نه فقط ژورنالیستهای خارجی بلکه خود افغانها نیز واژه ی جنگ را جزو لاینفک نام افغانستان میدانند.

سالهاست انواع مختلف خشونت مانند سیل در کشور جریان دارد، جنگهای قابل تعریف و جنگهای غیرقابل تعریف، جنگهای چریکی و گوریلایی، حمله های انتحاری، جنگهای سیاسی، نبرد های استخباراتی، جنگهای نیابتی، تصفیه حساب های خونین امریکا و القاعده وطالبان، رقابت های مرگبار هند و پاکستان وايران واعراب وانواع مختلف کشمکش های خونینی که مردم افغانستان قربانیان اصلی این جدال های تباه کننده میباشند. جدا از نبرد های جاری و نفسگیری که سالهاست میان طالبان و متحدین آنها از یکسو و نیروهای خارجی و دولت از جانب دیگر ادامه دارد انواع دیگری از خشونت ها و آدمکشی ها نیز درکشور به مشاهده می رسد، انگشت ها همیشه روی ماشه های تفنگ است، اردوي ملي، پولیس ملی، پولیس محلی، سربازان ناتو، طالبان، تروریستهای القاعده وجنگجویان استخبارات کشورهای خارجی و بیش ازهمه نیروهای استخباراتي بزرگترين قدرتهاي جهاني ومنطقوي و (آی اس آی) همه و درهر ساعت در حال آماده باش بسر میبرند، هرلحظه ممکن است یک سربازملي بر روی خارجی ها شلیک کند و یا سرباز دیگری همکاران خود را به رگبار ببندد وياايران، پاکستان، عربستان، امارت متحده عربي ...ازديگرش انتقام بگيرند، ممکن است بازمانده گان شوراي نظار، جمعيت، اتحادسياف، جبهه نجات مجددي، محاذ گيلاني، حرکت محمدي وحرکت شيخ محسني ... برسرغنيمت بيت المال باهم ازراکت وتوپ استفاده نمايندووطن رابه ويرانه وکابل رابه شهرارواح تبديل کنند- که ضمانت ميکند بارديگرازکوه تلويزيون، سه صدوپانزده، قصبه، کوتل خيرخانه، تپه شهدا، بيني حصار، چهارآسياب، کوه قورغ، تپه اسکاد، خواجه مسافر، باغ داوود خان، تپه هاي فرقه هشت، ريشخور، تاق ظفر، شکردره، لته بند، پلچرخي  ... خانه وکاشانه مردم رابه رگبارتوپچي وسکروکلسترنمي بندند وازکشته هاپشته نميسازند؟؟؟

درسال های اخیرهمواره دولت پاکستان در معرض اتهام حمایت از گروه طالبان بوده است. مقامات افغانی و آمریکایی براین باورند که گروه طالبان و حنی هسته هایی از القاعده در داخل پاکستان آموزش می بینند و تجهیز می شوند؛ اما دولت پاکستان با رد هر گونه حمایت اسلام آباد از گروه طالبان، بر مبارزه با گروههای تروریستی از جمله گروه طالبان تاکید دارد. به اعتقاد ناظران سیاسی، نگاه ابزاری دولت مشرف به گروه طالبان برای گسترش نفوذ در افغانستان باعث تشدید بی ثباتی در منطقه خواهد شد. اظهارات اخیر والي ایالت سرحد نشان دهنده دیدگاه مقامات پاکستانی درباره طالبان است. پاكستان عامل بي ثباتي در افغانستان به شمار مي رود.

 بين دو كشور از گذشته تنش هاي پيوسته اي بر سر خط مرزي ديورند وسالهاي اخير به دليل حمايت گسترده پاكستان از طالبان و القاعده وجود داشته است. اختلافات مرزي ازيكسو و ناكاميهاي پاكستان درافغانستان در پي سقوط طالبان از سوي ديگر سبب شده كه پاكستان همه توان و تلاش خود را براي ايجاد بحران درافغانستان و بازگرداندن طالبان بكار گيرد. اين تلاشها در آينده هم ادامه خواهد يافت و دولت افغانستان را با مشكلات مختلفي مواجه مي سازد.  

ازجانب ديگردرداخل کشور اگردولت های  ذیدخل درقضایا بی الا يشانه میخواهند افغانستان را کمک نمایند، اولترازهمه دولت رامتوجه مصلحت گرای های بی چون وچرا آن سازد. دولتمردان  ما را وادار سازند تا کارها را به اهل آن بسپارند. کمک نمایند تا درافغانستان دولتی بوجودآيد که قدر رأی مردم را بداند. با حمایت مردم میتوان تروریزم و القاعده را نابود ساخت  وپاکستان را سرجایش نشاند. نه با اشخاص وافرادکه بيشترازيک دهه غلام گوش به فرمان پاکستان بوده اند. رفتارخشونت آميزنيروهاي آمريکايي با مردم، با واکنش شديد مردم ونمايندگان مجلس شوراي ملي مواجه شده است. نمايندگان مجلس معتقدند رفتار نادرست نيروهاي آمريکايي باعث تشديد خشونت و گسترش ناامني در افغانستان شده است. اين در حالي است که برخي منابع خبري ازتحرکات جديد نيروهاي طالبان در چهار ولايت هلمند، ارزگان، قندهار و زابل در جنوب افغانستان خبر مي دهند.

به گفته ي اين منابع طالبان کنترول بعضي مناطق را به دست دارند. با گذشت بيش ا ز پنج سال از حضور نيروهاي آمريکا در افغانستان، طالبان همچنان فعال است.  آمريکاييان که با شعارمبارزه با تروريسم وارد، افغانستان شدند، در مقابله با نيروهاي طالبان ناکام مانده اند. گسترش ناامني ها و تشديد فعاليت طالبان نشان مي دهد خارجي ها وبخصوص آمريکا تمايلي براي برقراري ثبات و امنيت در افغانستان ندارند. حضور پر رنگ نيروهاي طالبان در مناطق جنوبي، باعث نگراني گسترده مردم اين کشور شده است. اکنون اين سوال پيش مي آيد که چرا نيروهاي ائتلاف در

 مقابله با طالبان، موفق نبوده اند؟ ‌واقعيت اين ا ست که آمريکاييان وجود نيروهاي طالبان را براي پيشبرد اهداف خود در افغانستان، ضروري مي بيننداز زماني که آمريکا به افغانستان لشکرکشيد هيچ چيز پيش نرفته است و مردم از جنگ و محروميت رنج مي برند. هرج و مرج هميشگي شده، قاچاق مواد مخدرازسر گرفته شده است (نود درصد مصرف جهاني ترياک را شامل مي شود) و سران قبايل، جنگ سالاران و اسلامگرايان بر ديگر مناطق کشور فرمان مي رانند. سالها پس از سقوط آنها، سران طالبان به افراد سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) فشار مي آورند و خسارت هاي بيش از پيش مهمتري را به آنان وارد مي کنند، تا حدي که در سپتامبر آنان را مجبور به درخواست نيروي کمکي کردند. طبق گفته رسانه ها، شصت درصد کشور فاقد نيروي برق است و هشتاد درصد مردم به آب آشاميدني دسترسي ندارند. خلاء ايجاد شده در اثر فقدان نيروي پوليس را انواع نيروهاي مخالف دولت پرکرده اند: اسلامگرايان در جنوب، جنگ سالاران سالهاي ١٩٨٠ در غرب، قاچاقچيان مواد مخدر درشمال. دراين دوره، نبردها عليه نيروهاي همدست طالبان، باعث توقف برنامه هاي جديد براي بازسازي و کاهش دسترسي به دست اوردها شده است.

 وهمچنان اعلان صلح و مذاكره وشايعه سازش روحيه مردم را ضعيف و اعتماد پيروزي دولت دربرابر طالبان را ضريب صفر نموده است، حال اكثريت مردم به اين عقيده اند كه دولت ومتحدين غربي اش درصدد سازش وكنار آمدن با طالبان اند، لذا مردم تلاش دارند از آدرس قوم، سمت و نهادهاي مستقل قبل ازدولت به سازش دست بزنند.

غرب عملاً درپي بزرگسازي طالبان است، هم درميدان نظامي وهم در جايگاه اجتماعي و هم درعرصه سياسي و از چندي بدين سو مسؤولين بلند پايه ورسانه هاي غربي از ديالوگ مذاكره و پذيرش طالبان در نظام سياسي کشورصحبت مي كنند. هدف اين بزرگسازي چيست؟ امريكا‌ و انگليس به مشوره پاكستان ازكارائي نظام فعلي مايوس شده اند لذا تلاش دارند تا فرا رسيدن دوربعدي انتخابات رياست جمهوري تاريخ را دوباره تكرار كنند.

چنانچه براي اولين بارشايعه مذاكره با طالبان با دولت ازطريق رسانه هاي امريكا‌يي دربيرون درز كرد وواشنگتن پست يك نشريه معتبر امريكا‌يي اززبان معاون وزيرخارجه امريكا‌ نوشت كه طالبان مي خواهند بعد ازين بحيث يك هسته سياسي قوي درنظام آينده افغانستان شريك شوند. بديهي است كه امريكا‌ مي خواهد اين درامه را دوباره تجربه كند.

پروسه صلح يك جهت مهم قضيه تفكرات طالبان را جهت حفظ منافع شان در افغانستان قابل قبول دانسته است. اين تغييرسياست در ظاهر شكست متحدين را در مبارزه شان عليه تروريزم به اثبات مي رساند.

نيكولاس لنت سخنگوي ناتو درافغانستان گفت: اتكاي صرف به نيروي نظامي منجر به بازگرداندن ثبات پايدارنخواهد شد. اين اظهارات نشان مي دهد كه پيمان اتلانتيك شمالي يك قدرت شكست پذيراست، حتي كتله كوچكي ازترويست ها با داشتن حمايت نظامي ومالي پاكستان و برخي كشورهاي خليج مي تواند ايشان را به شكست معترف سازند. تا چندي قبل پيش طرح مذاكره ازسوي دولت با طالبان همواره از يك موضع قوي مطرح مي شد و طالبان به ترك جنگ و بازگشت به خانه وكشورشان دعوت مي شدند و خبري ازسهم دهي آنان درقدرت نبود، اما حالا دولت اعلان مي كند اگر طالبان قانون اساسي كشور رابپذيرند درهرسطح پذيرفته مي شوند، ديگرازپيروزي نظامي عليه طالبان خبري نيست، درحاليكه طالبان جز پيروزي به هيچ چيز ديگر قناعت ندارند.

دزبراون، وزير قبلي دفاع انگلستان با اشاره به نفوذ باورهاي اسلامي درميان مردم ما، ابرازعقيده كرده است كه نمي توان تفكرات طالبان رادراين كشور، ناديده گرفت. تا ديروز اگرحرف ازپذيرش طالبان به‌ميان مي آمد مسأله پذيرش طالبان محلي مطرح بود نه تفكرات و انديشه طالباني. درآن وقت درفلسفه و منطق سياسي معاصر، انديشه طالبي مردود شمرده مي شد اما امروز وزيردفاع انگليس اعتراف ميكند كه نمي شود با انديشه و تفكرات طالبان درافغانستان مبارزه كرد و يا تفكرات طالبان را ناديده گرفت. براون دركنفرانس سالانه حزب حاكم بريتانيا (حزب كارگر)، گفته است بعيد به نظر مي رسد كه انديشه طالبان درافغانستان، پديده اي گذرا باشد. بدين معني كه ديگر شعار ميان‌تهي ودروغين دموكراسي درافغانستان جاي ندارد وآنچه اهميت دارد تفكرات سنتي طالبان است.

به همين ترتيب نمايندگي سياسي سازمان ملل متحد دركابل با تأكيد براين موضوع كه بايد از راه هاي سياسي و مسالمت آميز بحران جاري درافغانستان را حل كرد، عملاً به جمع نهادهايي پيوسته است كه براي نخستين بار، در تلاش فراهم كردن زمينه براي آغاز مذاكرات ميان طالبان و دولت هستند. طالبان كه طي اين مدت نمادي ازشرارت وخشونت در جهان پنداشته مي شدند وتمام جهان بخاطربرچيدن تخم طالب از زمين متحد شده بودند امروزدوباره درمحراق توجه قرارگرفته بايد شامل نظام سياسي افغانستان شوند. انگليس وپاكستان درمورد افغانستان نظر واحد دارند، آنچه را وزير دفاع انگيس امروزمي گويد، پرويز مشرف رئيس جمهور قبلی پاكستان قبلآ گفته بود. مشرف نيز گفته بود كه طالبان ريشه در بين تعدادي از اقوام افغانستان دارند وتفكر طالبان باعقايد اين اقوام هم آهنگ است و بايد جزء از پروسه صلح افغانستان باشند. يعني صلح و ثبات بدون حضورطالبان مفهوم ندارد.

 وزير دفاع انگليس هم صرف بر نظريات مشرف تأكيد كرده است، درگذشته دولت افغانستان اظهارات پرويز مشرف را به شدت رد كردند اما امروز روي اظهارات وزير دفاع انگليس غور مي كنند. اهداف پاكستان وكشورهاي غربي از قبل روشن است. پاكستان مي خواهد در نظام سياسي افغانستان مهره هاي خود را داشته باشد وغرب هم تشنه تامين امنيت شركت هاي نفتي خود درافغانستان است.

 شكي نيست كه نيروهاي بريتانيا در افغانستان از (آي. اس. آي)  الهام مي گيرند ودرمشوره با استخبارات پاكستان اهداف خود را دنبال مي كنند. آمادگي طالبان براي مذاكره درهرسطح با دولت يك حركت سياسي ومانورآزمايشي است. طالبان هم با اين شوخي و تمسخر كوشيده اند تا توان نظامي و سياسي دولت ومتحدينش را به آزمايش بگيرند تا به جهان ومردم نشان دهند كه دولت وحاميان بين المللي اش تا چه حد آماده عقب گرد درمعامله با ايشان مي باشند. در حاليكه رهبري طالبان قطعاً درجريان برنامه نيست و نام ملا محمدعمردرفهرست تحت پيگرد امريكا‌ئيان قرار دارد و به عنوان يك تروريست حساب مي شود. اين اعلان ازلحاظ معاملات سياسي هيچ مفهوم وتضمين عملي ندارد.

حقيقت اين است كه طالبان هرگز با نظام اين چنيني شريك نمي شوند. طالبان نظام وحكومت مطلق مي خواهند نه صلح و سازش. طالب پديده صلح ومذاكره نيست واگرطالب با نظام سياسي كنوني يكجا شود ديگر مفهوم طالب بودن را از دست مي دهند. طالب يك پديده با ويژه گي هاي خاص خود است كه بيشتر باخشونت و تحجرهمراه است. هرحركت تا رسيدن به قدرت دست به خشونت مي زند واما طالبان بعد ازرسيدن به قدرت هم خشونت را تشديد مي بخشد و ادامه مي دهد. حكومتي كه قبلا تجربه شده است ازقتل عام گرفته تا لت و كوب زنان و بستن معارف همه و همه در تمام عرصه ها خشونت بوده و بس، لذا طالب پديده مذاكره و معامله نيست.

اتفاقات اخیر و انتشار خبرمرگ ملاعمر رهبرطالبان، مرگ ایمن الظواهری رهبر القاعده خبر داده و سپس مرگ جلال‌الدین حقانی بنیانگذار شبکه حقانی نشان از یک طرح منطقه‌ای همکاری پاکستان و امریکا است تا به هر طریق شده داعش جایگزین طالبان در افغانستان شود. متاسفانه در سایه ی ضعف دولت کابل و مشکلاتی که در انتخابات ریاست جمهوری سال پیش به وجود آمد، گروه تروریستی داعش به طور قابل ملاحظه‌ای در داخل کشور ما فعال شده، و اکنون هم بهترین زمینه برای جمع شدن تکفیری ها و افراطی های القاعده، طالبان و دیگر شبه نظامیان زیر پرچم ابوبکر بغدادی مهیا شده است. خبر مرگ ملاعمر، جلال الدین حقانی و ایمن الظواهری که هر سه جزو رقبای اصلی داعش در افغانستان، پاکستان و برخی دیگر از کشورهای منطقه هستند، این دیدگاه را تقویت کرده که انتشار همزمان مرگ این سه با هدف افزایش قدرت داعش در افغانستان و پاکستان صورت می‌گیرد.
بدون شک جدید‌ترین بازیگری که از تقویت نقش داعش حمایت می‌کند، دستگاه اطلاعاتی اردوي پاکستان (‌ای‌. اس.آی) است که پیش‌ترازنقش آفرینی طالبان بهره‌مند می‌شد. شواهد و مدارک متعددی نشان می دهد که ای.اس.آی پاکستان در ولایت ننگرهار داعش را تغذیه مالی می‌کند و داعش با خانواده هایشان درپنجاه يک ولسوالی این ولایت جابه‌جا شده‌اند. هرچند باید اذعان داشت که در کنار نقش آفرینی اسلام آباد در تقویت داعش و روند جایگزینی آن با طالبان، باز هم آمریکا نقش اول این توطئه و بازی را برعهده دارد همانگونه که از ابتدای سال جاری میلادی کاخ سفید با همکاری اسلام آباد، تلاش زیادی برای انشعاب گروه طالبان انجام داد البته نه به منظور پایان دوران جنگ در افغانستان بلکه با هدف جایگزینی طالبان با گروه تندروتری به نام داعش.

اگرهم اشرف غنی پای اسلام آباد را به مذاکرات صلح طالبان با دولت به میان آورده، فقط برای ظاهر سازی است. چرا که پاکستان در ظاهر برای ایجاد یک گروه کوچک برای مصالحه با دولت کابل تلاش می‌کند در حالی که معتقد است اکثر اعضای گروه طالبان از طریق اسلام‌آباد به داعش ملحق خواهند شد و از آن پس، تمام فعالیت‌های تروریست‌ها سبب اتهامزنی به پاکستان نخواهد شد. البته در کنار هماهنگی اعلام نشده اسلام آباد- واشنگتن، نباید نقش ناپیدای عربستان را هم در تقویت داعش در افغانستان نادیده گرفت؛ زیرا عربستان نقش محوری در سازمان دادن داعش وگروه‌های تکفیری در جنگ‌های سوریه و عراق دارد و می‌کوشد با هدایت داعش به منطقه قفقاز شمالی و آسیای‌مرکزی از تبعات حضور این نیروها در منطقه پیرامونی خود بکاهد؛ و متاسفانه این وضعیت کشور ما است که از خود رهبر مستقلی ندارد و هرکس در راستای منافع خود می کوشد تا آن را ناامن تر سازد.

 

در (آي اس آي) صرف چهره هاعوض ميشوند

 

- درپيوند بامرگ شريرترين قاتل مردم ما (جنرال حميد گل) وسه ونيم دهه ويراني وبربادي افغانستان


پس ازاستقلال پاکستان درسال نوزده چهل هفت ميلادي، دو سازمان جدید اطلاعات دراین کشورایجاد شد، اداره اطلاعات (IB) واطلاعات نظامی (MI)، عملکرد ضعیف اداره اطلاعات درهماهنگی اطلاعاتی بین اردو، نیروی دریایی وهوایی در زمان جنگ هند-پاکستان درسال نوزده چهل هفت ميلادي موجب تاسیس سازمان اطلاعات داخلی موسوم به (آی اس آی) درسال نوزده چهل هشت شد. تشکيلات این سازمان بگونه‌ ی است که نیروهایش ازبین افراد سه گانه نیروهای اردوانتخاب و مامورجمع آوری وارزیابی اطلاعات خارجی اعم ازنظامی یا غیرنظامی می‌شوند.
(آی اس آی) زاییده افکار یک افسر استرالیایی الاصل اردو انگلیس به نام کاتوم است. در ابتدا (آی اس آی) هیچ گونه نقشی در جمع آوری اطلاعات داخلی، جز منطقه مرزی شمال-غرب و کشمیر آزاد، نداشت. دراواخر نوزده پنجاه که ایوب خان، رئیس جمهور پاکستان شد، نقش (آی اس آی) را در حفاظت ازمنافع پاکستان و تحت نظر گرفتن سیاست‌های اپوزیسیون و حفظ نقش اردو در پاکستان افزایش و توسعه داد. اين سازمان پس از شکست درجنگ هند- پاکستان درسال نوزده شصت پنج، مجددا در سال نوزده شصت شش سازمان دهی شد. در این دوره مسئولیت جمع آوری اطلاعات سیاسی داخلی در شرق پاکستان نیز به این سازمان واگذار شد. بعدا در زمان انقلاب ملی گرایانه بلوچ ها در بلوچستان در اواسط نوزده هفتاد (آی اس آی) ماموریت یافت قلمرو بلوچستان را نیز پوشش دهد.

همه کسانی که جریانات سیاسی و تصمیم‌گیری درپاکستان را مورد مطالعه قرار می‌دهند، بدون‌شک نیازمند این موضوع هستند که دو کانون مهم قدرت در پاکستان را بشناسند. از زمان استقلال پاکستان ازهند بریتانیایی کماکان دو کانون قدرت و تصمیم‌گیری در پاکستان وجود داشته است که یکی نهاد دولت و دیگری اردوي پاکستان است.
اردوي پاکستان و به خصوص سازمان اطلاعات آن مهم‌ترین نهاد تصمیم‌ساز در عرصه سیاست‌های داخلی و خارجی این کشور هستند از این‌رو در برخی برهه‌ها میان دولت و نظامیان همگرایی وجد داشته و در برخی مواقع نیز واگرایی‌های منجر به تنش بر این رابطه حکمفرما بوده است.
تا آن زمان که دولت‌های نظامی مانند دولت جنرال پرویز مشرف قدرت را در دست داشتند، اردو نیز با خیالی راحت نسبت به حفظ منافع خود در داخل و خارج از پاکستان روندی آرام در سیاست‌گذاری خود پیشه کرده است.

 اما با دخالت کشورهای غربی و بازیگران جهانی و آنجایی که در سال دوهزاروشش ميلادي حکومت شبه‌دموکراسي آصف علی زرداری سکان هدایت کشور پاکستان را به عهده گرفت، اردو و سازمان اطلاعات آن به شدت احساس خطر کرده و رویکردی تقابلی دربرابر تصمیم‌های دولت اتخاذ کردند.

 با پایان دوره حکومت زرداری و روی کارآمدن حزب نواز شریف وانتصاب وی در سمت نخست‌وزیر به نظر می‌رسد روند تقابلی میان دولت و اردو شدت گرفته است.
نواز شریف که خاطرات بد دوران مشرف را هرگز فراموش نمی‌کند ازابتدای آغاز به کار دولت خود، سعی کرد تا اردو و به دنبال آن (آی.اس.آی) را به حاشیه براند غافل از اینکه اردودر تمامی نهادهای رسمی وغیررسمی پاکستان ریشه دوانده و اجازه آرامش به دولت‌های غیرهمسو به خود را نخواهد داد.
یکی ازمشکلات دولت‌های مختلف در پاکستان حضور و فعالیت گروه‌های متعدد شبه‌نظامی در مناطق قبایلی این کشور است و تاکنون دولت‌ها یا راه مبارزه را پیش گرفته‌اند و یا مذاکره که درهر دوحالت نیز تاکنون توفیقی حاصل نشده است. دولت نواز شریف نیزپس ازگذشت روزهای کوتاه تصمیم گرفت بدون مشورت و مشارکت (آی.اس.آی) از در مذاکره با طالبان پاکستان درآمده و اوضاع در مناطق قبایلی را در دست گیرد.

 با این حال شاهد آن هستیم که اردو پاکستان تاکنون مانع بزرگی بر سر راه این موضوع ایجاد کرده و مجوز تصمیم‌گیری در مذاکرات را صادر نکرده است. حال با توجه به مطالبی که عنوان شد مشخص می‌شود که دولت‌ها در پاکستان چاره‌ای جز کنار آمدن با اردو و (آی.اس.آی) ندارند که درغیراین صورت در پیشبرد اهداف و سیاست‌های خود با مانعی بزرگ روبرو خواهند بود.
به گفته هیلاری کلینتون وزیرامورخارجه آمریکا، دلیل بزرگ‌ترین مشکلی که پاکستان با آن مواجه است، این است که آمریکا پاکستان را پس از جنگ سرد رها کرد بدون آن‌که شبکه‌های جهادی را که برای مقابله با نیروهای شوروی شکل گرفته بود، خلع سلاح کند. این مسئله باعث هرج و مرج در جامعه پاکستان شد و مشکل امروز پاکستان ریشه در جنگ افغانستان و همراهی با آمریکا دارد. تعداد زیادی ازپاکستانی‌ها جنرال «حمید گل» رئیس سابق اطلاعات اردوي پاکستان را مسئول شکل‌گیری طالبان می‌دانند. حمید گل بارها تأیید کرده است که خود وی طالبان را شکل داد تا دربرابر روسیه مبارزه‌ای مقدس کنند اما دیگر موفق نشد آنها را خلع سلاح کند.

نطقه قبایلی که به اختصار (FATA یا) «منطقه به لحاظ اداری خودمختار» خوانده می‌شود، به وسیله خط دیورند (خط مرزی افغانستان و پاکستان که هیچ‌گاه مورد قبول افغانستان واقع نشده است) ازافغانستان جدا می‌شود. به لحاظ جغرافیایی، منطقه قبایلی ازغرب با افغانستان همسایه است، از شرق با دوایالت سرحد و پنجاب پاکستان و ازجنوب با ایالت بلوچستان پاکستان هم‌مرز است. براساس ارقامهاي ارايه شده نفوس این منطقه سه تاچهارمیلیون نفراست. اکثر نفوس این منطقه بگونه قبیله‌ ی زندگي دارند وفقط سه تاچهاردرصد آنها درشهرزندگی می‌کنند. مهم‌ترین شهرهای این منطقه عبارتند از- میرانشاه، رازمک، دارا بازارو وانا. منطقه قبایلی به هفت ناحیه قبیله‌ای تقسیم می‌شوند که عبارتند از- مهمند، باجور، کورام، اورکزی، خیبر، وزیرستان جنوبی و وزیرستان شمالی. اگرچه ساکنان این منطقه همگی پشتون هستند اما خود به گروه‌های قومی کوچک‌تر تقسیم می‌شوند که با نام همان نواحی قبیله ی خوانده می‌شوند. این منطقه به‌صورت خودمختار اداره می‌شود واگرچه در خاک پاکستان قرار دارد اما دولت مرکزی پاکستان و یا دولت‌های ایالتی حق مداخله در امور داخلی این منطقه را ندارند.
تا قبل از مداخله آمریکا درافغانستان، منطقه قبایلی فقط درپرتو اختلافات پاکستان وافغانستان برسر «خط دیورند» مورد توجه قرارمی‌گرفت اما پس ازحمله آمریکا، طالبان دراین منطقه مستقر شدند وازاین زمان به بعد بود که منطقه قبایلی به محلی برای مشاجره تبدیل شد. این مشاجره دارای سه وجه بود، پاکستان و سران منطقه قبایلی، پاکستان و آمریکا، پاکستان و افغانستان. مشاجره پاکستان با سران قبایل یک وجه تاکتیکی و یک وجه استراتژیک داشت، وجه تاکتیکی حول مخالفت ظاهری پاکستان با سران قبایل به‌دلیل پناه دادن به طالبان و القاعده دور می‌زد. وجه استراتژیکی تلاش پاکستان برای بهره‌برداری از وضع موجود جهت بسط حاکمیت خود به منطقه قبایلی بود. درهمین حال افغانستان و آمریکا، دولت پاکستان را به دلیل استقرارطالبان والقاعده درخاک این کشور (منطقه قبایلی) مورد نکوهش قرار دادند.
صرف‌نظر ازاین مسائل، واقعیت این است که منطقه قبایلی می‌تواند به عنوان ابزاری دردست پاکستان یا افغانستان جهت تعدیل و تنظیم رفتار یکدیگر مورد استفاده قرار گیرد. قومیت وخودمختاری منطقه قبایلی یک عامل کلیدی در نقش‌آفرینی این منطقه درمناسبات افغانستان و پاکستان است.

هرگاه افغانستان اراده کند می‌تواند با بهره‌گیری ازناسیونالیسم قومي وزباني، ساکنین قبایل را علیه پاکستان تحریک کند وبرعکس پاکستان نیزمی‌تواند با تحریک همین احساسات آنها را علیه دولت کابل تحریک کند. درحال حاضر به دلیل استقرارطالبان دراین منطقه و نیز به‌دلیل حمایت پاکستان از طالبان، منطقه قبایلی به‌سود پاکستان عمل می‌کند؛ اما هرگاه پاکستان قصد داشته باشد علیه طالبان عمل کند ویا حاکمیت خود را براین مناطق گسترش دهد، ساکنین قبایل به سمت افغانستان وعلیه پاکستان وارد عمل می‌شوند.

ازميان افسران پر نفوذ پاكستان كه هدايت سياست هاى پيچيده اين كشور را در عرصه افغانستان بر عهده داشته اند، جنرال حميد گل شهرتى افزون تري دارد. جنرالى كه در تقاعد همچنان مؤثرترين فرد در رابطه با افغانستان و گروه طالبان شناخته مى شود. ردپاى افسر سايه نشين پاكستانى ها را در همه كانون هاى تصميم ساز مى توان سراغ گرفت. او به طور مستقيم يا با واسطه در همه نشست هايى كه پيرامون مسائل استراتژيك طالبان در پايتخت هاى اروپايى و عربى برگزار مى شود حضور دارد؛ علاوه بر اين در اسلام آباد، سرحد و كويته دفتر جنرال و شركايش محل آمد و رفت ديپلمات ها يا مأموران كشور ها يا عناصر مؤثر قبايل و گروه هاى افغانى و پاكستانى است.
حميد گل در كنار نقش هاى امنيتى و ضداطلاعاتى، به كار مطالعاتى و مراودات رسانه اى همت مى گمارد، داراى مؤسسه طرح در حوزه افغانستان و كشورهاى اسلامى است و به طور پيوسته مقالاتى به قلم خود يا همكارانش در نشريات منطقه يا رسانه هاى فرا منطقه اى به چاپ مى رساند.
 حميد گل همه اين نفوذ وشهرت خويش را مديون رياست مهم ترين ركن قدرت پاكستانى ها يعنى سازمان اطلاعات اردو يا همان آى اس آى است. سازمانى كه زمانى نيروى پشت صحنه قدرت يابى طالبان به حساب مى آمد اما امروز همه مردم عادى افغانستان و پاكستان آن را مى شناسند. البته برخى ناظران بر اين باورند كه بيش از آن كه حميد گل نفوذ خويش را مديون اين سازمان باشد اين سازمان آى اس آى است كه نفوذ افسانه اى خود بويژه در زمينه طالبان را در سايه يك دهه ايام رهبرى او كسب كرده است.
اين سخن با واقعيت هاى تاريخ افغانستان و مستندات ظهور پديده عرب هاى افغان كه بعداً منجر به تولد جريان طالبان شد تناسب دارد زيرا حميد گل درست در برهه اى بر كرسى رهبرى سازمان
ISI تكيه مى زند كه آن توافق تاريخى سه جانبه ميان آمريكا، عربستان سعودى و پاكستان براى تجهيزو تسليح تندروهاى سلفى شكل مى گيرد يعنى سال هاى 1987 تا 1989.  آن گونه كه منابع آمريكايى نيز بار ها اعلام كرده اند. در پروسه راه اندازى هسته اول نظاميانى كه بعداً به القاعده وسازمان «اسامه بن لادن» شهرت يافت دو عنصر عالى رتبه اطلاعاتى عربستان و پاكستان نقش آفرين بوده اند: شاهزاده تركى الفيصل رئيس استخبارات عربستان و جنرال حميد گل رئيس وقت I. S. I. صرفنظر از داستان هايى كه در رسانه هاى غرب راجع به دوستى آن روز الظواهرى و بن لادن با شاهزادگان سعودى و حميد گل نقل شده اين نكته در گزارش اغلب منابع اطلاعاتى قيد شده كه تشكيل شبكه فرامليتى سلفى هاى تندرو در سال هاى منتهى به فروپاشى شوروى در سايه تعليم شيوه هاى نوين عملياتى و آموزش هاى ايدئولوژيك صورت گرفت كه افسران تحت امر حميد گل و مربيان تحت پوشش سعودى ها آن را به انجام رساندند. اغلب كارشناسان افغانستان در توصيف ميراث تفكر اين جنرال از او به عنوان كسى كه در عين داشتن باورهاى ايدئولوژيك توانايى شايانى در محافظه كارى و مصالحه دارند ياد مى كنند. به باور اين كارشناسان، حميد گل از زمره افسرانى است كه از حيث بازيگرى سياسى در سطح بالاترى از جنرال مشرف قرار مى گيرد.

گواه اين امر نيز همانا باقى ماندن او در مركز مناسبات سياسى پاكستان نزديك دو دهه پس از ترك آى اس آى است.  اما گواه مهم تر از اين ارتباطات سياسى امروز جنرال است. او با آن كه اكنون پرچم يك ايدئولوژيست اسلامى را برافراشته ومدعى آن است كه نقش يك نيروى پشتيبان را در تقويت جريان هاى ضد غربى ايفا مى كند اما در عين حال همه ارتباطات سنتى خود را با كانون هاى ديپلماسى غرب و نيز كشورهاى شيخ نشين عرب حفظ كرده است.

راى درك اين بخش از نقش هاى جنرال كافى است به سفر ها ومذاكراتى كه او در جريان توافقات مشرف و بوتو با طرف هاى انگليسى و سعودى در لندن و ابوظبى انجام داد، نگاه شود.

مانند ساير افسران سياست پيشه اسلام آباد، پيچيده ترين وجه از شخصيت حميد گل آنجا نمايان مى شود كه او در يك سو نقش عقبه فكرى طالبان و حركت هاى به اصطلاح ضد آمريكايى را ايفا مى كند و در سوى ديگر در کانون بحران هاى منطقه طرف مشورت مديران ادارات انگليس، عربستان يا آمريكا قرار مى گيرد. چند وجهى بودن انديشه و شخصيت اين جنرال در آخرين مواضعى كه او پيرامون بحران اخير پاكستان و افغانستان اتخاذ كرده به وضوح پيداست. او جنگ آمريكا و ناتو عليه طالبان و نيز درگيرى مشرف با نيروهاى تندرو سلفى را به چالش مى كشاند. پس از هر سفر مقام هاى نظامى و سياسى آمريكا به پاكستان، حميد گل نشست خبرى براى نقد اين سفر ها برگزار مى كند و دائم در باره خطرات نفوذ آمريكا و غرب در اين خطه از سرزمين هاى اسلامى سخن مى راند.
تحليلگران معتقدند كه در روابط اين جنرال با طرف هاى آمريكايى حوادث مهمى رخ داده است كه او را به اتخاذ اين تاكتيك مبارزاتى واداشته است. برخى از اين تحليلگران گفته اند كه حميد گل پس از ضياء الحق قويترين نامزد رهبرى سياسى پاكستان بود و جنرال، همانند اسلاف نظامى اش خود را براى نشستن بر كرسى رياست جمهورى مهيا ساخته بود اما چند اتفاق موجب شد موضوع نامزدى او نزد آمريكا در سال هاى آخر دهه نود برهم خورد.
عامل اصلى از ديد اين ناظران چرخش موضع سران القاعده و سپس حادثه 11 سپتامبر بود كه نيروهاى وفادار به حميد گل را به سمت رويارويى با آمريكا در افغانستان كشاند.

ميد گل به حمايتش از اسامه بن لادن رهبر القاعده و طالبان ادامه داد. نشريه دى سايت آلمان نوشته است كه جنرال در اين برهه خواسته هاى دولت بوش براى همكارى اطلاعاتى جهت تعقيب و بازداشت سران القاعده وطالبان را رد كرد. او در واقع وقتى ميان شراكت با آمريكا و دوستى با طالبان مخير شد گزينه دوم را ترجيح داد. بر اساس گزارش اين رسانه اين تصميم تاريخى جنرال در آن برهه لطمه جدى به نقشه جنگ ضد ترور وارد كرد تا حدى كه يك كارشناس گفته بود كه اشراف او بر شبكه سلفى ها به اندازه اى بود كه گفته مى شد «اگر كسى بخواهد بداند كه بن لادن اكنون كجا است، بايد از ISI و حميد گل سراغ گيرد.»

آنچه از گفته هاى جنرال بر مى آيد او مايل بوده كه حتى پس از حضور نظامى آمريكا در افغانستان نوعى مصالحه ميان شاگردانش با طرف هاى آمريكايى به وجود آورد اما وقتى نقشه سقوط طالبان را مى بيند نگاه او تغيير مى كند. پس از اين است كه آهنگ سخن او خطابه هاى دشمنى و ستيز با آمريكا را پيدا مى كندتا حدى كه در فرداى سقوط طالبان از افغانستان فرياد بر مى آورد: خدا آمريكا را نابود سازد. حميد گل بعد ها در مصاحبه خود داستان اين رويگردانى خود را به وضوح روايت كرده ومى گويد: بيرون كردن طالبان از افغانستان را خيانت به ملت افغان و علت روگردانى من از آمريكا شد و من از آمريكا رو گردان شدم، زيرا آنان به ملت افغان خيانت كردند؛ اما برحسب گزارش هاى منتشر شده، واقعه ديگرى كه روابط نيروهاى امنيتى آمريكا با اين جنرال را به حالت تعليق مى آورد حمايت او از قديرخان پدر اتمى پاكستان است و اين كه اين جنرال از زمره كسانى است كه همه اهرم هاى نفوذ خود را به كار مى گيرد تا مانع از دسترسى شبكه هاى اطلاعاتى آمريكا به مركز قدير مى شود. 
معيارهاى دوستى ودشمنى جنرال متفاوت از آن چيزى است كه ما تصور مى كنيم. او با آن كه يك نيروى كاركشته اطلاعاتى است اما در روابط بين الملل خويش همانند يك ديپلمات عمل مى كند. نكته اى كه از ديپلماسى اين جنرال مى توان فهميد اين است كه او نمى خواهد ميراثى كه خود با عنوان مبارزان رهايى بخش از آن ياد مى كند و ما به عنوان طالبان يا عرب هاى افغان مى شناسيم از بين برود. حميد گل اين ايده خود را در آخرين مصاحبه اش به اشپيگل مى گويد: بلى من از مبارزان رهايى بخش در افغانستان پشتيبانى مى كنم - طالبان براى من مبارزان رهايى بخش هستند. آنان عليه اشغال و بردگى توسط غرب مبارزه مى كنند، چنان كه آنان پيش ازاين عليه شوروى ها و انگليس ها جنگيده اند.
به اين صورت پس از يك دوره، جنرال در حالى كه برگ نفوذ خود در شبكه شبه نظاميان طالبان را حفظ كرده در پروژه جديدى طرف مشورت نيروهاى تصميم گير غرب واعراب قرار مى گيرد. پيش از آنكه نمايندگان عربستان و انگليس به ديدار او بروند جنرال چراغ سبز اوليه را نشان داده بود. او كارنامه مشرف را ناكام خوانده و در مقام يك استراتژيست اعلام كرده بود كه يكى از راه هاى گريز از شكستى كه در كمين مشرف و شركاى غربى آن نهفته است همانا بازگشت رهبران تبعيدى، وپياده كردن تز دولت ملى در كشور است.

حميد گل اين جمله را بار ها خطاب به مشرف و غرب بيان كرد كه  مردم سرخورده پاكستان با نااميدى از حكومت مشرف واقعاً به افراطى ها رو مى آورند. اين سخنى بود كه به مذاق همه تصميم گيران غرب خوش آمد و با همين ايده بود كه آمريكا و شركاى منطقه اى آن در اين سوى خليج فارس سناريو بازگرداندن بوتو وشريف را دنبال كردند. اكنون كه اين سناريو تاحد زيادى به بار نشسته است جنرال خود را كامياب مى بيند.

حميد گل بخشى از فعاليت هاى تشكيلاتى خويش در رابطه با عرب هاى افغان وطالبان را در زمان نخست وزيرى بى نظير بوتو به انجام رساند، از همين روست كه او در يكى از گفت وگوهايش پس از بازگشت بوتو به پاكستان، به دوستانش توصيه كرد كه تهديد هاى بى نظير در زمينه مبارزه با طالبانيسم را چندان جدى نگيرند. آشفتگي سياست در پاكستان تأثير مستقيم و دامنه‌داري بر اوضاع افغانستان خواهد گذاشت. از اين منظر مي‌توان گفت كه آشفتگي سياسي و اجتماعي پاكستان تأثير منفي  بر سياست خارجي اين كشور خواهد گذاشت چراكه اين بي‌نظمي‌ها توجه و دلمشغولي‌هاي دولت را به داخل معطوف مي‌كند و مانع از پيگيري مؤثر سياست خارجي مي‌شود. علاوه بر اين، ضرورت تخصيص منابع جهت استقرار ثبات در داخل، باعث كاهش تخصيص منابع به حوزه‌هاي خارجي مي‌شود. بنابراين مي‌توان به اين نتيجه‌ رسيد كه آشفتگي‌هاي سياسي – اجتماعي در پاكستان بر سياست خارجي اين كشور در افغانستان تأثير منفي مي‌گذارد. درخصوص تأثير تحولات اخير پاكستان بر افغانستان بايد اين ملاحظه مدنظر قرار گيرد كه كدام بخش از تحولات اين كشور از برجستگي بيشتري برخوردار بوده و وجه غالب در تحولات سياسي اين كشور به حساب مي‌آيد. اگر دو ماه اخير را مبناي تحولات سياسي افغانستان قرار دهيم، چند اتفاق مهم در پاكستان حادث شده است: تفاهم مشرف – بوتو برسر تقسيم قدرت.

جنگ اعلام نشده گروه‌هاي راديكال عليه مشرف و ائتلاف او با بوتو.

انتخابات رياست‌جمهوري. اعلام وضعيت فوق‌العاده.

تأييد رياست‌جمهوري مشرف از سوي ديوان عالي پاكستان.

اگرچه تمام اين مسائل در چهارچوب زماني و موضوعي خاصي اتفاق افتاد اما هريك از آنها داراي تأثيرات و پيامدهاي خاص خود بوده است. از اين منظر، هم مي‌توان آثار هريك از اين تحولات را به تنهايي بر اوضاع افغانستان مورد ارزيابي قرار داد و هم مي‌توان تأثير سرجمع آنها را بر افغانستان سنجيد.

از آنجا كه تحولات پنج‌گانه فوق در امتداد هم اتفاق افتاده و داراي ارتباط كاملا منطقي با هم هستند، تجميع آنها در يك موضوع و سنجش تأثير اين موضوع بر تحولات عرصه افغانستان منطقي‌تر به‌نظر مي‌رسد. اگر بخواهيم تحولات پنج‌گانه فوق را در يك موضوع جمع كنيم، «آشفتگي سياسي و اجتماعي» عنوان مناسبي براي آن است. از اين منظر، شكي نيست كه آشفتگي سياسي و اجتماعي، تأثيراتي منفي بر سياست خارجي كشوري كه دچار آشفتگي است مي‌گذارد؛ زيرا اين آشفتگي‌ها توجه دولت‌ها را به داخل معطوف مي‌كند و مانع از پيگيري مؤثر سياست خارجي توسط آنها مي‌شود. علاوه بر اين، ضرورت تخصيص منابع جهت استقرار ثبات در داخل، باعث كاهش تخصيص منابع به حوزه‌هاي خارجي مي‌شود و بالاخره اينكه بي‌ثباتي در داخل، به پرستيژ كشورها در خارج لطمه مي‌زند. باتوجه به اين ملاحظات، يك فرضيه مي‌تواند اين باشد كه آشفتگي‌هاي سياسي اجتماعي در پاكستان بر سياست خارجي اين كشور در افغانستان تأثير منفي مي‌گذارد و مانع از آن مي‌شود كه اسلام‌آباد بتواند سياست‌هاي گذشته خود را در افغانستان (حمايت از طالبان) به‌طور مؤثري تعقيب كند.

 

«آي اس آي» و افراطيون اسلامي

سازمان اطلاعات وامنیت پاکستان موسوم به ISI در حال حاضر نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای درمعادلات فعلی آسیای میانه دارد. این سازمان، که تصمیم‌سازان آن از مقامات اردوي این کشور هستند، تمامی تمرکز خود را بر سیطره بر نقاط هدف خود قرار داده است و دراین رهگذر براساس سه استراتژی پیش می‌رود: جاسوسی و خرابکاری و ایجاد تفرقه درکشورهای همسایه، جلب نظرهمتایان غربی جهت جذب حمایت آنها، وحمایت ازاعراب جلب همکاری آنها برای مبارزه با هند.  قطع یقین، در این مسیر، بارزترین خصیصه‌ این سازمان را می‌توان تزویر دانست که به سبب آن تا به امروز بازی مزدورانه خویش با دیگر کشورها را پیش برده است.

فرضيه رقيب فرضيه بالا اين خواهد بود كه گاهي اوقات دولت‌ها براي فائق‌آمدن بر آشفتگي‌ها و بي‌ثباتي‌هاي داخلي به نوعي به ماجراجويي درخارج دست مي‌زنند تا توجه گروه‌ها و جريانات را به يك مسئله ملي (برخلاف تضاد داخلي آنها كه يك مسئله گروهي و جناحي است) جلب كنند. اين فرضيه از نظر تاريخي درمورد دولت پاكستان و افكار عمومي اين كشور كاملا صادق است. اگر اين فرضيه مدنظر قرار گيرد، تشديد آشفتگي‌ها و بي‌ثباتي‌ها اين احتمال را افزايش مي‌داد يا مي‌دهد كه دولت پاكستان به سمت ايجاد يك تعارض صوري با هندوستان يا افغانستان حركت كند.

فرضيه سوم اين است كه چون كشورهايي مثل افغانستان و هندوستان در سياست خارجي و امنيتي پاكستان جايگاه خاصي دارند و اداره روابط پاكستان با اين كشورها، برعهده سازمان امنيت و اطلاعات اردوي پاكستان است، بي‌ثباتي و آشفتگي‌هاي داخلي پاكستان تأثيري برسياست خارجي اسلام‌آباد نسبت به اين كشورها ندارد؛ چراكه سازمان امنيت و اطلاعات (آي‌اس‌آي) صرف‌نظر از تغييروتحولات داخلي، يك ركن ثابت در تصميم‌گيري‌ها و فعل و انفعالات خارجي پاكستان محسوب مي‌شود؛ پس چون ساختار ثابت است، سياست خارجي پاكستان نسبت به افغانستان هم بدون تغيير باقي خواهد ماند.

واقعيت اين است كه هرسه فرضيه مي‌تواند به نوعي درباره تأثيراين تحولات برافغانستان صادق باشد. اين بستگي به آن دارد كه تحولات پاكستان را خاتمه يافته قلمداد كنيم يا آن را براي چندماه آينده نيز پايدار درنظر بگيريم. اگر فرض كنيم تحولات سياسي – اجتماعي پاكستان با انعقاد تفاهم‌نامه بوتو – مشرف شروع شده و با رأي محاکم عالي پاكستان به صحت انتخاب مشرف به سمت رياست‌جمهوري پايان يافته باشد، در آن صورت تأثير تحولات داخلي پاكستان براي افغانستان مثبت بوده است چراكه طي اين مدت، جهت‌گيري خشونت‌هاي طالبان – به‌ويژه طالبان پاكستان – از سمت افغانستان به سمت مشرف و بوتو تغيير يافته و اين به نوعي حكايت از كاهش توجه نيروهاي راديكال به افغانستان دارد. طي اين دوره اكثر شهرهاي اصلي پاكستان، به نوعي شاهد جلوه‌هايي از خشونت نيروهاي تندرو – به‌ويژه در شكل عمليات انتحاري بود.

هرچند ريشه تضاد بين مشرف و نيروهاي راديكال در پاكستان ممكن است علل و گذشته نسبتا دوري داشته باشد اما اقدام مشرف در سركوب تحصن‌كنندگان مسجد لال و نيز تفاهم‌نامه بوتو – مشرف كه سناريويي عليه راديكال‌ها قلمداد مي‌شد، در فعال‌شدن شكاف موجود بين نظاميان و مذهبيون مؤثر بوده است.

علاوه بر اين، يكي ديگر از عواملي كه باعث مي‌شود وقوع حوادث اين دوره در پاكستان را به‌سود افغانستان قلمداد كنيم اين است كه آمريكايي‌ها سعي داشتند با ايجاد ائتلاف ميان مشرف و بوتو، از يك‌سو زمينه‌هاي اعاده دمكراسي در پاكستان را فراهم كنند و از سوي ديگر از قدرت نظاميان كه سمبول آنها جنرال مشرف است براي سركوب تندروها استفاده كنند. اضلاع مثلث قدرت يا تروئيكايي كه قرار بود در پاكستان قدرت را به دست بگيرند (جنرال مشرف، بوتو و جنرال كياني) همگي در شكل‌دهي به طالبان نقش داشته‌اند و تقسيم قدرت ميان اين سه نيرو مي‌توانست به قيمت اين پاداش براي آمريكا باشد كه آنها در جهت سركوب راديكاليسم در پاكستان اقدام كرده و بر آمد و شد راديكال‌ها در دوسوي مرزهاي پاكستان و افغانستان كنترول مؤثر و بيشتري به‌عمل

اگرچه اين سناريو تحقق نيافت و يك ضلع از اين مثلث يعني خانم بوتو علي‌الحساب حذف شده است اما واشنگتن به‌عنوان نيرويي كه در طراحي و تدوين سناريوهايي كه در داخل پاكستان مي‌گذرد نقش كليدي را دارد، اميدوار است بتواند در نهايت، تحولات سياسي پاكستان را به گونه‌اي هدايت كند كه جهت‌گيري اصلي آنها در عرصه سياست خارجي، تعامل مثبت با افغانستان (عدم مداخله در امور داخلي افغانستان) و سركوب نيروهاي راديكال در داخل (به‌ويژه نيروهايي كه عقبه طالبان افغانستان را تشكيل مي‌دهند) باشد.

 مسائلي كه تاكنون توضيح داديم با مفروض‌انگاشتن اين نكته طرح شد كه تحولات سياسي پاكستان با تأييد رياست‌جمهوري جنرال مشرف خاتمه يافته است؛ اما واقعيت اين است كه تحولات جاري در پاكستان مي‌گويد هنوز تا رسيدن به نقطه ثبات فرصت زيادي لازم است و همين عدم قاطعيت، داراي بازتاب‌هايي بر سياست خارجي پاكستان نسبت به افغانستان خواهد بود. اين بازتاب‌ها بدين شكل جلوه‌گر مي‌شود كه تعارض و اصطكاك نيروها در داخل، براي مدتي از توجه جدي پاكستان به افغانستان مي‌كاهد. دليل اين امر آن است كه دو نيروي اصلي پاكستان كه در قضيه افغانستان درگيرند – يعني اردو و مذهبي‌ها – در تضاد و تقابل با يكديگر قرار گرفته‌اند و انرژي خود را به جاي اينكه صرف حمايت از طالبان در افغانستان كنند، صرف زد و خورد با يكديگر مي‌كنند.

حملات انتحاري كه از سوي گروه‌هاي راديكال عليه نيروهاي نظامي پاكستان در گوشه و كنار اين كشور اتفاق مي‌افتد، گوياي اين تضاد و تعارض است. البته در اين ميان، طالبان افغانستان سعي كرده‌اند با انجام عمليات‌هاي نمادين همچون حمله انتحاري در ولايت بغلان، به‌گونه‌اي وانمود كنند كه تحولات داخلي پاكستان تأثيري بر توانايي آنها نداشته است. البته شايد اين ادعا براي كوتاه‌مدت درست باشد اما واقعيت اين است كه طالبان افغانستان بدون حمايت اردو، ‌آي اس‌آي و نيروهاي راديكال در پاكستان تضعيف خواهند شد.

صرف‌نظر از تمام آنچه كه گفته شد، يك واقعيت كليدي و پايدار وجود دارد و آن اينكه يك بعد مهم از تحولات سياسي – اجتماعي پاكستان تضاد و تعارض نيروهاي مذهبي با اردو است. خيزش نيروهاي راديكال بدترين گزينه متصور براي پاكستان بوده و هست. تمام تلاش‌هاي داخلي و خارجي تاكنون بر محور اين انديشه بوده كه راديكاليسم در پاكستان مهار شود و البته دولتمردان پيشين پاكستان – ازجمله شخص مشرف – كمتر به اين هشدارها توجه نشان داده‌اند. اكنون كه راديكاليسم در پاكستان قوت گرفته و اردو  – اين متحد سابق خود - را به چالش طلبيده، بدترين سناريوي ممكن درحال تحقق‌يافتن است. اين وضعيت احتمالاً منجر به نوعي اتحاد داخلي (احزاب و اردو) و ائتلاف خارجي براي سركوب راديكال‌ها خواهد شد. اگر چنين شود پاكستان و افغانستان كه تا ديروز برسرطالبان و نيروهاي راديكال تعارض داشتند، اكنون به سمت وحدت براي سركوب آنها حركت خواهند كرد؛ به‌عبارت ديگر دولت پاكستان ناچار است همان خط مشي‌اي را عليه نيروهاي راديكال در پيش گيرد كه دولت افغانستان عليه طالبان اعمال مي‌كند. البته اين احتمال نيز وجود دارد كه نوعي سازش بين سياسيون، نظاميون و مذهبيون در پاكستان صورت گيرد و اختلاف آنها به‌صورت مسالمت‌آميز حل شود. حتي اگر چنين شود، ديگر از حمايت‌هاي گذشته دولت پاكستان از طالبان خبري نخواهد بود و اين مي‌تواند براي دولت افغانستان سناريوي خوشايندي باشد؛ زيرا زيربناي تحولات جاري در پاكستان تماما آن بوده كه با راديكاليسم مقابله شود، به گونه‌اي كه اين اتحادها و ائتلاف‌ها به مهار راديكاليسم منجر شود. در غيراين صورت وقوع تحولات يكي دو ماه گذشته «هزينه زياد براي هيچ» بوده است.

همچنان بعد از حمله 11 سپتامبر هدف آمريکا و متحدانش فقط حذف طالبان و القاعده بود که راهی برای مذاکره با هيچيک از آن ها باقی نمی گذاشت.  در سال 2003 بيشتر ادارات اطلاعاتی غربی به وضوح دريافتند که بدون اطلاعات وسيعی که در سازمان امنيت و اطلاعات پاکستان جمع شده نميتوانند در افغانستان عمليات انجام دهند.  بين 2003 و 2005 سازمان های اطلاعاتی غرب از نزديک با (ISI) همکاری کردند و تعداد زيادی از عوامل القاعده را شناسايی نمودند، اما اين امر را که عناصری از (ISI) مخفيانه به طالبان کمک ميکند زير چشمی رد کردند.  توافق اخير مشرف بسياری از غربی ها را از لاک خود بيرون آورد.

غرب يا بايد ديالوگ با هواداران ملاعمر را بپذيرد يا اين ريسک را قبول کند که در نزاع های آتی با آن ها در جنوب افغانستان تلفات بيشتری بدهد.  راه اول دشوار است و تعداد کمی از رهبران غربی مايل به آن هستند بويژه با توجه به انتخابات آتی آمريکا. راه دوم تنها از طريق فشار بر سازمان اطلاعات پاکستان ممکن است، به اين اميد که پاکستان مجبور شود در مورد استراتژی خود در افغانستان تجديد نظر کند، همانطور که در مورد کشمير کرد. روز نامه واشنگتن پست زير عنوان جنگ درپاكستان:

اندكي بعد از حادثه 11 سپتامبر 2001 رئيس جمهور جورج بوش اعلام داشت كه كشور هاي جهان بايد بين ايالات متحده امريكا وكشور هائيكه ازدهشت افگنان پشتيبانى نموده و انها را درخاك خود پناه ميدهند يكي را انتخاب كنند و كسانيكه به منسوبين القاعده پناه ميدهد بايد به حيث دشمن شناخته شوند. روز نامه مينويسد: بعد ها از تطبيق جدي اين پرنسيب امتناع بعمل امد و جنرال پرويز مشرف رئيس جمهور پاكستان آدم خوش قسمتي بود كه درمقابل مشكلي قرار نگرفت. روز نامه مينويسد از زمانيكه جنگ عليه دهشت افگني آغاز شد، اين حكمران نظامي پر زرق وبرق پاكستان سعي بليغ به خرچ داد به حيث متحد ايالات متحده امريكا به شمار آيد؛ اما از مبارزه عليه افراطيون اسلامي دركشورش كه يقيناء اسامه بن لادن و نائبان ارشد ش دران شامل اند، با وصف افزايش درتلفات جاني و خسارات مالي امريكا از رويارويىبا انها طرفه رفت.

جنرال مشرف ومشاورين اش از قبيل شوكت عزيز صدراعظم پاكستان با گزاف گويى ميگفتند كه پاكستان صد ها تن تندرو القاعده را دستگير وده هزار عسكر را درمناطق سرحدي درنزديكي افغانستان تعبيه كرده است؛ اما جنرال مشرف هيچگاهي قواي خود را عليه طالبان پشتون تندرو سوق نداد كه درجنگ از قلمرو سرحدي پاكستان عليه قواي افغاني وامريكايى استفاده ميكردند و همچنان هيچگاهي گروه هاي افراطي اسلامي را كه حملات دهشت افگني را در هند انجام ميدهند منحل نكرد. مشرف مدارس ديني پاكستان را كه منبع تربيه دهشت افگنان انتحاري است تصفيه و پاكسازي ننمود. وي از بزرگترين جنايت كار انتشار سلاح ذروي بنام عبدالقدير خان رئيس دستگاه ذروي پاكستان كه اسرار ذروي را به كشور ليبيا، كورياي شمالي وايران فروخت حمايت كرده واو را عفو كرد. جنرال مشرف همچنان به وعده هاي خود براي اوردن دوباره ديموكراسي براي پاكستان اباء ورزيد. در نتيجه اين اعمال مشرف، القاعده به عمليات خويش درپاكستان ادامه داده وآمريكا و عساكر متعهد آن قادر نشده اند منطقه جنوب افغانستان را آرام سازد و همچنان در اثر اين سياست پاكستان بيش از يكصد و بيست و پنج عسكر امريكايى درسال گذشته  کشته شده اند كه بسياري شان واضحاء دراثر عبور  مخالفيناز سرحد پاكستان به افغانستان كشته شده اند.

دراثر مصئونيتي كه اسامه بن لادن درپاكستان بدست اورد، كست ويديويىرا نشر كرد و درآن تهديد نمود كه حملات بيشتري درداخل ايالات متحده انجام خواهد داد. حكومت رئيس جمهور بوش هنوز هم شش صد مليون دالر سالانه به پاكستان كمك هاي نظا مي واقتصادي ميدهد وهنوز هم با مشرف به حيث متحد رفتار ميكند.

روابط دو کشور همسايه افغانستان و پاکستان که مرزهای طولانی با هم دارند، در پنجاه و هشت سالی که از عمر کشور پاکستان می گذرد، همواره با فراز و فرودهای بسياری همراه بوده است. مساله مورد مناقشه خط مرزی موسوم به  ديورند، فعاليت گروههای مسلح مجاهدين که عليه حکومتهای طرفدار شوروی سابق در افغانستان می جنگيدند، حمايت دولت پاکستان از طالبان و نيز آنچه مقامات در سالهای اخير، فعاليت گروههای مخالف دولت اين کشور در مناطق قبايلی پاکستان می خواندند، از مسايلی است که در دوره های مختلف، باعث تيرگی روابط دو کشور شده است.

از بدو تاسيس کشور پاکستان در سال 1947 ميلادی تا زمان لشکرکشي شوروی به افغانستان در سال 1979، مسايل مرزی بر روابط اين دو کشور، سايه افکنده بود و پس از آن، تا زمان سقوط حکومت داکتر نجيب الله در سال 1992 ميلادی، علاوه بر اين مساله، حمايت پاکستان از گروههای مسلح مجاهدين که عليه دولت کابل وبعدآ بخاطرغضب کرسي، پول وچوروچپاول عليه مردم مظلوم می جنگيدند نيز بر تنشهای موجود ميان دو کشور افزود. مرز مشترک پاکستان و افغانستان که به خط ديورند مشهور است در زمان سلطه بريتانيا بر شبه قاره هند در سال 1893  بين هند و افغانستان کشيده شد و مناطقی از افغانستان آن زمان به هند بريتانيايی تعلق گرفت.  پس از تجزيه شبه قاره هند و تشکيل کشور پاکستان در سال 1947 ميلادى، اين مناطق که ساکنان آن پشتون و بلوچ هستند، جز قلمرو پاکستان شد. حکومتهاى مختلف افغانستان، مالکيت پاکستان بر اين مناطق را به رسميت نشناخته و به صورت رسمی يا غيررسمی حاکميت ملی پاکستان در مناطقی را که افغانها آن را پشتونستان می نامند، تاييد نکرده اند.

 اما پاکستان همواره  خط ديورند  را يک موضوع تمام شده دانسته و آن را خط مرزى مشترک بين دو کشور شمرده است. سلیک هر سین  می نو یسد:  پاکستان در ارتباط با پشتونها همیشه از سیاست انگلیسی  تفرقه بینداز و حکومت کن استفاده می کرده است. پاکستان در دوران جهاد قسمت اعظم کمکهای خود را به احزاب بنیاد گرا، خصوصآ حزب اسلامی اختصاص داده بود، زیرا قصد داشت از این طریق اختلافات بین گروهای قومی تشدید نماید. به عقیده ا و همچنین پاکستان اساسآ مخالف نظام قبیله ای ا ست  که موجبات تسلط 200 ساله پشتونها را در افغانستان فراهم کرده بود و آن ر ا با مفهوم دولت اسلامی مبتنی بر اصل مرکزیت مخالف می دانند، و نمی توانند با سرکردگان پشتونها روابط خوبی داشته و با آنها کنار بیایند از قدرت یافتن آنها در افغانستان که موجب تضعیف پشتونها می گرد د، حمایت می کرد. خط ديورند که پاکستان وافغانستان را از هم جدا ميسازد، امروز يکی از موضوعات حساس درکشور بحساب ميايد. اين موضوع زمانی به يک بحث داغ مبدل گرديد که پاکستان پينشنهاد ايجاد ديوار را ميان هردو کشور مطرح ساخت. پرويز مشرف رئيس جمهور پاکستان چندي قبل اين موضوع را به عوض مقامات افغانی با خانم رايئس وزير امورخارجه ايالات متحده امريکا درميان گذاشت که باعث خشم وانزجار افغانها گرديد. علامت گذاری خط ديورند دارای طول 2600 کيلومتر ميباشد که در سال 1893 توسط وزير انگلستان بنام سرهنری مارتيمر ديورند، بحيث خط فاصل ميان هند بريتانيوی وافغانستان تعين گرديد. زمانيکه پاکستان درسال 1947 تشکيل شد، اين خط به آنکشور بميراث ماند. افغانها ادعأ مينمايند که اين خط بالای امير عبدالرحمن خان تحميل گرديده است وآنها هرگز آنرا به رسميت نشناخته اند. حکومت افغانی درسال 1948 تلاش ورزيد تا اين خط را بطور يک جانبه منسوخ سازد، اما اين خط هنوزهم بسطح بين المللی بحيث سرحد ميان دوکشور شناخته ميشود.

تنش در روابط پاکستان و افغانستان به يک روند تبديل شده است. اخیرآ سخنان  علی احمد خان اورکزی  والي ایالت سرحد پاکستان در خصوص تبدیل شدن طالبان به یک جنبش آزادیخواه، واکنش تند مقامات افغانی را برانگیخته است. وي ادعا کرده است که طالبان براي ازادي افغانستان مي جنگدو سرخوردگي قوم پشتون از عوامل تقويت طالبان است. به دنبال حمایت والي سرحد پاکستان از طالبان، مجلس نمایندگان افغانستان با محکوم کردن موضع گیری اورکزی، خواستار توضیح دولت پاکستان در این زمینه شد. پارلمان افغانستان با صدور بیانیه ای اعلام کرد، پاکستان با وجود فشارهای بین المللی همچنان به سیاست های مداخله جویانه خود در افغانستان ادامه می دهد. وزارت خارجه افغانستان نيز در بیانیه ای اظهارات والي سرحد پاکستان را دخالت آشکار در امور داخلی افغانستان دانست.

وزارت خارجه افغانستان این اظهارات اورکزی را که پشتون ها ازطالبان حمایت می کنند را خلاف واقعیت، غیر مسئولانه و تحریک آمیز خواند. وزارت خارجه افغانستان با اشاره به تلاش تاریخی پاکستان برای جلوگیری از ظهور افغانستان مستقل و آزاد تاکید کرد که پاکستان همواره با پشتون ها بد رفتار کرده است. نماینده ویژه سازمان ملل در افغانستان، خواستار توضیح دولت پاکستان درمورد حمایت از طالبان شد. تام کوئینگز که در جمع خبرنگاران سخن می گفت، درباره طالبانی شدن کشورهای منطقه بویژه پاکستان هشدار داد. وی خاطر نشان کرد که پاکستان باید ازعملکرد طالبان در افغانستان درس بگیرد و دست ازحمایت از طالبان بردارد.

به اعتقاد کارشناسان، سیاست اسلام آباد در افغانستان مبتنی برنفوذ در ساختارهای حکومتی و مراکز تصمیم گیری این کشور است و به رسمیت شناختن طالبان در زمان حکومت بر افغانستان هم در این راستا، قابل ارزیابی است. در سال های اخیر همواره دولت پاکستان در معرض اتهام حمایت از طالبان بوده است. مقامات افغانی و آمریکایی بر این باورند که طالبان و حنی هسته هایی از القاعده در داخل پاکستان آموزش می بینند و تجهیز می شوند؛ اما دولت پاکستان با رد هر گونه حمایت اسلام آباد از طالبان، بر مبارزه با گروههای تروریستی از جمله طالبان تاکید دارد. به اعتقاد ناظران سیاسی، نگاه ابزاری دولت مشرف به طالبان برای گسترش نفوذ در افغانستان باعث تشدید بی ثباتی در منطقه خواهد شد. اظهارات اخیر والي ایالت سرحد نشان دهنده دیدگاه مقامات پاکستانی درباره طالبان است.

گزارش هاي واصله از تكميل تر شدن سازماندهي مجدد طالبان توسط پاكستان حكايت دارد و به نظر مي رسد حملات اين گروه تا پيش از آغاز فصل گرما ادامه يابد. دولت افغانستان و نيروهاي ائتلاف بين المللي تاكنون قادر به توقف اين حملات نشده اند. تداوم حملات به نيروهاي آمريكا در عراق و ضعف آنها دربرقراري امنيت در آن كشور، مخالفين دولت را در تشديد حملات خود عليه دولت ثابت قدم تر كرده است.  در همين راستا به قدرت رسيدن احزاب اسلام گرا در ايالات سرحد و بلوچستان پاكستان نيز نقش موثري در حمايت از طالبان، القاعده و حكمتيار و تجديد سازمان آنها داشته است.  تجربه سال هاي گذشته نشان داده كه نيروهاي بين المللي توان كافي براي برقراري امنيت سراسري را ندارند.

استقرار نيروهاي ايساف محدود به كابل است و در صورتي كه بخواهد حوزه كاري خود را به مناطق بيشتري توسعه دهد حداقل به يکصدوبيست هزار نفر نيرو احتياج دارد در حالي جمع آوري اين تعداد نيرو و تامين هزينه آن كار مشكلي است. بهترين نيرو براي حفظ امنيت بلند مدت افغانستان اردو و پوليس جديد آن كشور است ولي از اردوي  هفتاد هزار نفري كه براي افغانستان در نظر گرفته شده سي تا چهل هزار نفر آن آموزش ديده اند و تا رسيدن به سقف هفتاد هزار نفر فاصله زماني زيادي وجود دارد. يكي از مهمترين مشكلات سرراه اردوي ملي وجود بيش از يكصد هزار نيروي مسلح است. آنها از مجاهدين سابق هستند و خواستار الحاق به اردوي ملي مي باشند.

اين شبه نظاميان از يكسو فاقد آموزشها و شرايط لازم براي پيوستن به يك اردوي منظم هستند و از سوي ديگر گرايشات و وابستگي هاي شديد قومي، حزبي و گروهي دارند. البته آمريكا، فرانسه و انگليس براي بازسازي اردو، و آلمان براي بازسازي پوليس قول هايي جهت آموزش و سازماندهي داده اند.

آمريكا حدود  بيست هزار نيرو به افغانستان اعزام كرده است. بخش اعظم اين نيروها در مرز با پاكستان مستقر شده و حملات پيوسته اي را عليه طالبان و القاعده انجام داده اند.

 پاكستان عامل بي ثباتي در افغانستان به شمار مي رود. بين دو كشور از گذشته تنش هاي پيوسته اي بر سر خط مرزي ديورند و سالهاي اخير به دليل حمايت گسترده پاكستان از طالبان و القاعده وجود داشته است. اختلافات مرزي از يكسو و ناكاميهاي پاكستان در افغانستان در پي سقوط طالبان ازسوي ديگر سبب شده كه پاكستان همه توان و تلاش خود را براي ايجاد بحران در افغانستان و بازگرداندن طالبان بكار گيرد. اين تلاشها در آينده هم ادامه خواهد يافت و دولت افغانستان را با مشكلات مختلفي مواجه مي سازد.  بخش اعظم سلاح هاي افغانستان پراكنده است و در اختيار مردم (بيشتر سلاح هاي سبك) و بويژه احزاب و گروه ها قرار دارد. آنها تاكنون حاضر به تحويل سلاح هاي خود نيستند و در آن به عنوان اهرمي جهت پيشبرد اهداف خود استفاده مي كنند.

تلاش نيروهاي ائتلاف بين المللي هم بيشتر صرف كشف و جمع آوري سلاح هاي طالبان و القاعده شده و احزاب، گروه ها و فرماندهان محلي جهت نگهداري سلاح هاي خود با محدوديت زيادي مواجه نبوده اند. طبق مفاد كنفرانس بن يكي از وظايف اصلي دولت خلع سلاح عمومي بوده و با آن كه جاپان   اخيراً سي وپنج ميليون دالر براي خلع سلاح اختصاص داده ولي اين امر تاكنون تحقق نيافته و در نتيجه افراد و گروه هاي مختلف با تكيه بر همين سلاح ها در مقابل دولت ايستادگي كرده يا حداقل از آن اطاعت نكرده اند.

از نظر غربي ها يكي از علل عدم خلع سلاح، حاكميت اعضاي جبهه متحد بر وزارت دفاع بوده و از آنجا كه بيشتر سلاح ها در اختيار اعضاي سابق اين جبهه است، وزارت دفاع جديت كافي براي خلع سلاح عمومي به خرج نداده است. قرار بود خلع سلاح تحت نظارت سازمان ملل آغاز شود ولي به مدت نامعلومي به تاخير افتاده و علت آن به طول انجاميدن تغييرات در وزارت دفاع ذكر شده است لازمه خلع سلح انجام تغييرات وسيع در سطح وزارت دفاع است.  دوازده ولايت مهم كه داراي درآمدهاي گمركي هستند از دولت تبعيت كافي ندارند. آنها با استفاده از درآمدهاي گمركي، نيروهاي نظامي و سلاح هاي موجود براي خود تشكيلاتي بوجود آورده و مانع حاكميت دولت بر حوزه تحت كنترول خود مي شوند.

مرز با پاكستان براثر تحريكات و مداخلات پيوسته اين كشور وضع آشفته تري داشته و دولت حضور ضعيفي در آن دارد. اغلب، فرماندهان به دلخواه عمل كرده و موجبات نارضايتي مردم را فراهم مي آورند. اين نارضايتي ها دولت را بيش از پيش تضعيف مي نمايد. علاوه بروجود درگيري بين دولت و مخالفين آن نظير طالبان، القاعده، حكمتيارو...، بين عده اي از فرماندهان وابسته به دولت نيز منازعات سابقه داري وجود دارد... 

 درگيريهاي فوق براثر ضعف حضور دولت است و ادامه آن سبب تشويق طالبان، القاعده و حكمتيار جهت تشديد حملات خود بر ضد دولت مي گردد. طي سه دهه گذشته بيش از شش ميليون نفر از نفوس افغانستان به خارج از اين كشور مهاجرت كرده و عده كثيري هم به دليل خشكسالي، فقر، نبود كار و درآمد در داخل كشور آواره شده و در اطراف شهرهاي بزرگ در اردوگاه هاي ويژه آوارگان سكني گزيده اند.

علاوه بر مشكلات فوق، دولت افغانستان با چند چالش ديگر هم روبروست: تداوم تلاشهاي برخي همسايگان افغانستان بويژه پاكستان براي مداخله در امور اين كشور، امتناع فرماندهان و مسئولان محلي براي عدم ارسال درآمدهاي گمركي و مالياتي به كابل، ظهور تدريجي تعدادي فرماندهان و مسئولان محلي ثروتمند و قدرتمند (اين عده قدرت و ثروت خود را اغلب بر اثر كشت ترياك و قاچاق مواد مخدر وچوروچپاول اموال مردم بدست مي آورند)، تخليه نشدن شهرها از حضور نيروهاي نظامي، اتخاذ تصميمات خودسرانه، سليقه اي و مستقل توسط فرماندهان محلي و ولايات، عدم پاكسازي افغانستان از ميادين وسيع مين (درافغانستان بيش از ده ميليون مين منفجر نشده وجود دارد دراثرانفجار تدريجي اين مينها يا بذرهاي مرگ، ماهانه بين 150 تا 300 نفر كشته و زخمي مي شوند)، كمبود بودجه و وابستگي شديد دولت به كمكهاي خارجي، ناهمگون بودن تركيب كابينه و عدم هماهنگي كافي درآن.  اما مناسب ترين راه براي برقراري ثبات و امنيت بلند مدت در افغانستان، توسعه بازسازي است با اين حال روند بازسازي به دلايلي كند بوده است. با توجه به وسعت زياد خرابيها، ميزان كمكهاي بين المللي اختصاص يافته براي بازسازي كافي نيست.

 برخي كشورها به تعهدات خود عمل نكرده و برخي نيز اجراي پروژه ها را منوط به برقرار شدن ثبات و امنيت كرده اند. سرعت پروژه هاي در حال اجرا حتي جاده كابل- قندهار- هرات خيلي كند است.  بخش زيادي از كمكهاي اختصاص يافته هر كشور صرف كمكهاي انساندوستانه و تامين هزينه هاي تردد و اقامت سازمان هاي غيردولتي و گروه هاي امدادي مي شود. كمكهاي اختصاص يافته كمتر در اختيار دولت قرار مي گيرد و عمدتاً توسط كشورهاي كمك دهنده و در قالب خدمات عمومي و انساندوستانه هزينه مي گردد. علاوه بر اينها در بسياري مواقع كمكها بيشتر جنبه شعاري و تبليغاتي دارد تا كمكهاي واقعي.

با درنظرداشت مشكلات امنيتي افغانستان و امتناع برخي كشورها از حضور در افغانستان، يكي از مناسب ترين راه ها افزايش نقش كشورهاي همسايه در بازسازي افغانستان است. به دليل حمايتهاي پيدا و پنهان پاكستان از طالبان و حكمتيار، افغانها و جامعه بين المللي نگرش مثبتي نسبت به عملكرد پاكستان ندارند. ضروري است به كشورهاي كمك دهنده توصيه شود كمكهاي خود را بيش از آن كه صرف خدمات انساندوستانه مي نمايند صرف پروژه هاي زيربنايي سازند. درجریان درگیری درمرزهای پاکستان و افغانستان سيزده نفر کشته و بيست وهشت نفر دیگر زخمی شدند. این درگیری درمنطقه نسبتا مهمي از ولایات پکتیا و پکتیکا صورت گرفت که با مناطق ناآرام قبایلی پاکستان همجوار است. اطلاعات انتشار یافته حاکی است که یک سرباز آمریکائی و یک سرباز انگلیسی نیز کشته شده اند. از طرف دیگر درگیری بین مرزداران پاکستانی و افغانستانی در شرایطی پیش آمده است که پاکستان بشدت ناآرام و دستخوش بحران سیاسی است؛ بنابراین بروز مشکل جدیدی درمرزهای پاکستان و افغانستان می تواند مشکلات پاکستان را افزایش دهد. منتها جدا از تیره تر شدن مناسبات پاکستان و افغانستان که ازقبل هم چندان حسنه نبود واقعیت این است که درگیری درمنطقه ای صورت گرفته که اخیرآ پاکستان درحال احداث موانع مرزی در آن، به منظور جلوگیری ازعبور و مرور طالبان از پاکستان به افغانستان است و کابل به شدت با آن مخالفت کرده است.

علت مخالفت افغانستان آن است که افغانستان مرز کنونی موسوم به خط دیورند را قبول ندارد و به همین دلیل مدعی است که اردو يپاکستان در داخل خاک افغانستان مشغول احداث موانع مرزی است. این ادعا از طرف دولت پاکستان رد شده است. باین ترتیب مشاهده می شود که موضوع برخورد مرزی نیروهای مرزی پاکستان و افغانستان بمراتب فراتر از یک برخورد نظامی محدود مرزداران است و می تواند اختلا فهای پاکستان و افغانستان را تشدید کند. از طرف دیگر حضور نظامیان خارجی در افغانستان بجای آنکه باعث کاهش تنش هاي مرزی شود باعث افزایش آن شده است. علت آن است که اساسا نیروهای خارجی توجهی به حساسیت های مرزی ندارند.

 

دست پروردگان «آي اس آي» درپاکستان

مرکزسازماندهی (آي س آي) دراسلام‌آباد مستقراست و رئیس آن باید دراردوي پاکستان جنرال سه وياچهارستاره ي باشد. پس ازوی سه معاون به صورت مستقیم به وی گزارش می‌دهند و هرکدام در سه قسمت جداگانه فعالیت می‌کنند. بخش داخلی درمواجهه با ضد اطلاعات ومسائل سیاسی داخلی پاکستان است، بخش خارجی هدایت عملیات خارجی را برعهده دارد وبخش سوم مربوط به روابط خارجی است. اکثریت کارمندان (آی اس آی) از نیروی پولیس واردو و برخی قطعات مخصوص اردوي پاکستان مثل کماندوهای SSG هستند. اگرچه تعداد افرادهیچگاه اعلام نمی‌شود، کارشناسان برآورد می‌کنند حدود ده هزار کارمند وافسرمشغول بکارند. البته این تعداد شامل همکاران اطلاعاني وخارج ازتشکل اداره (آي اس آي) نميشود. تشکیلات (آی اس آی): اداره اطلاعات مشترک، این کمیته سایردپارتمان‌ها را هماهنگ می‌کند. تمام اطلاعات واخبارازسایربخشها ها به اداره JIX فرستاده و درآنجا بعد ازتحلیل و تجزیه، گزارش‌های مربوط آماده می‌شود. اداره اطلاعات مشترک، مسئول جمع آوری اطلاعات سیاسی است و از سه زیرمجموعه تشکیل می‌شود که یکی از آنها مختص عملیات علیه هند است.

فهرست مهمترين احزاب سياسي پاكستان بدين ترتيب است:

نام حزب / رهبر حزب
-
حزب ملي عوام‪ ANP اسفنديار ولي خان
-
جنبش ملي بلوچستان (حي)  BNM/H دكتر حي بلوچ
-
حزب ملي بلوچ ‪ BNP سردار اختر مينگال
-
حزب جمهوري وطن JWP اكبر خان بوگتي
-
جمعيت الحديث ‪  JAH ساجد مير
-
جمعيت علماي اسلام - شاخه فضل  JUP/F فضل الرحمان
-
جمعيت علماي اسلام شاخه نيازي‪JUP/NI سميع الحق
-
حزب ملت ‪  NPP فاروق لغاري
-
شوراي ملي ياكهتي ‪ MYC قاضي حسين احمد
-
جماعت اسلامي پاكستان ‪ JIP قاضي حسين احمد
-
جمعيت علماي پاكستان شاخه نوراني‪ JUP/NO شاه احمد نوراني
-
جنبش متحده قومي - شاخه الطاف ‪ MQM الطاف حسين
-
حزب ملي مردم ‪ NPP غلام مصطفي جتويي
-
حزب عوام پختون خواه ‪ PKMAP محمود خان اچكزيي
-
حزب قومي پختون ‪ PQP محمد افضل خان
-
تحريك عوام پاكستان ‪ PAT طاهرالقادري
-
مسلم ليگ - شاخه جونجو‪  PML/J حامد ناصرچاتها
-
مسلم ليگ - شاخه نواز ‪ PML/N نواز شريف
-
مسلم ليگ- شاخه قائد اعظم ‪ PML/Q چوهدري شجاعت حسين
-
مسلم ليگ پاكستان شاخه‌فدا ‪ PML/F ملك محمد قاسم
-
مسلم ليگ شاخه قاسم ‪ PML/Q ملك ميرحضرخان
-
تحريك انصاف  ‪  IPP عمران خان...

درکلی ترین مفهوم، «بنیادگرایی» به‌معنای «اعتقاد به احیای گزینه ای گذشته»، «تلاش برای بازگشت به اصل»، یا «الهام گرفتن از سنت ها و اصول مربوط به یک عصر طلایی در گذشته» تعریف شده است. بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی هرگز به اسلام محدود نمی‌شود.

در طول تاریخ، ما با انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی ـــ مسیحی، یهودی، اسلامی، هندو و غیره ـــ روبه‌رو بوده‌ایم: سازمان هایی مانند «اکثریت معنوی» و «ائتلاف مسیحی» در آمریکای امروز، برخی تعبیرها از صهیونیسم (از جمله تعبیر آریل شارون) دراسراییل و بخش هایی از جامعهٔ یهودیان در آمریکا، طالبان و مجاهدین در افغانستان، وهابی ها و خانوادهٔ سلطنتی سعود در عربستان، اخوان مسلمین در مصر، و …، همه و همه نمونه هایی از اشکال مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بوده و هستند.

به‌علاوه، بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی درسال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که درکالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهورکرد وشعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود. این بنیادگرایی سرمایه‌داری، اولین هدف خود را نابود کردن اتحاد شورویقرار داد. امروز نیز، دولت بوش و حامیان ماوراء راست آن (و نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول) نمایندگان اصلی این شکل از «بنیادگرایی سرمایه‌داری» درسطح جهان هستند. این ها نیز، همچون بن‌لادن، با تمام نیرو می‌کوشند تا چرخ تاریخ را به عقب برگردانند.

با توجه به وجود انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی، روشن است که نمی‌توان مدعی وجود رابطه ای مستقیم و یک ‌به‌ یک میان بنیادگرایی به‌طور عام، یا بنیادگرایی مذهبی به طور خاص، از یک‌سو، و خشونت و تروریسم، از سوی دیگر، شد. هر فرد مذهبی، و به‌ویژه هر مسلمان، را نمی‌توان بنیادگرا یا تروریست دانست. در حقیقت، اکثر انسان های معتقد به مذهب و اسلام، مخالف بنیادگرایی و تروریسم هستند. به‌خاطر داشته باشیم که از میان کشورهای اسلامی در سطح جهان، تنها دولت پاکستان، متحد اصلی دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم»، بود که دولت طالبان را به‌عنوان دولت قانونی افغانستان به‌رسمیت شناخت. به‌علاوه، نمی توان همهٔ بنیادگرایان را افراطی و هوادار خشونت و تروریسم دانست.

 برعکس، اکثریت عظیم آنان انسان هایی صلح جو، زاهد، و آرمان خواه هستند. در سمت مقابل، همهٔ تروریست ها بنیادگرا نیستند. چه بسیار سازمان های تروریستی که تحت لوای شعارهای قومی، ملی، مائوئیستی، عمل کرده و می کنند. این واقعیت که کسانی آماده اند تا جان خود را فدای اعتقادات و آرمان های خود کنند لزوماً به‌معنای مذهبی یا بنیادگرا بودن آنان نیست.

مذهب، بنیادگرایی و تروریسم ممکن است دربرهه های معینی از تاریخ با یکدیگر تلفیق شوند و معجونی انفجارآمیز به‌وجود آورند؛ اما این بدان معنا نیست که همه با هم یکی هستند، یا اینکه از نظر منطقی خاستگاه های یکسانی دارند. این بدان معنا نیز نیست که یک رابطهٔ علت و معلولی میان آنان برقرار است. بنیادگرایی مذهبی و تروریسم اصولاً پدیده های متفاوتی هستند و بر اثر علل متفاوت بروز می کنند. برای دستیابی به شناخت از معجون انفجارآمیزی که از تلفیق این عناصر به‌وجود می آید، لازم است پیش از هرچیز این عناصر را از یکدیگر تفکیک کنیم و علل بروز هر یک را به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.

دولت بوش مدعی بود که این جنگ، جنگی علیه «تروریسم بنیادگرایان اسلامی» است؛ اما این «بنیادگرایان اسلامی» کیانند؟ جزهمان کسانی که به منظور اعلام «جهاد» علیه دولت «کافر»، اما دموکراتیک و مترقی افغانستان، از سوی «سیا» و سازمان امنیت پاکستان تربیت شده و مورد حمایت مالی قرار گرفته اند؟ جز بن‌لادن ها که برای یک دهه، با پول و حمایت سازمان هاي «استخباراتي جهاني»، به کار آتش زدن مدارس دخترانه وترورمعلمين افغانستان مشغول بوده‌اند؟ آیا طالبان خود آفریدهٔ سازمان «سیا» و دولت پاکستان، که هردو امروز دم از مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» می‌زنند، نبودند؟ نقیض اینجا است که سرمایه داران راستگرا، جنگ خود «علیه تروریسم» را امروز هم با کمک همان دولت ها و نیروهای بنیادگرا و سرکوبگری به پیش می برند که سیاست ترور وسرکوب شان، خود ایجادکنندهٔ فاجعهٔ کنونی بوده است: خانوادهٔ سلطنتی سعود، مردم آن کشور را برای دهه ها مرعوب و سرکوب کرده است. جنرال های بنیادگرای پاکستانی، قدرت خود را از طریق کودتاهای مکرر نظامی و سرکوب مردم به دست آورده‌اند؛ و دولت آریل شارون، هر روز ده ها نفر جوان و کودک غیرمسلح فلسطینی را وحشیانه قتل عام می‌کند. هیچ یک از این دولت ها و افراد، کمتر از بن‌لادن و همپالگی های او بنیادگرا و تروریست نیستند.

کاملاً روشن است که با حضور بنیادگرایان و تروریست ها درهر دو سمت این معادله، این نه «جنگ خیر علیه شر»، نه «جنگ با بنیادگرایی و تروریسم»، بلکه جنگی برای کنترول نفت و لوله های نفتی، جنگی برای سلطه بر جهان است؛ و همان‌طور که تجربهٔ گذشته نشان داده است، قربانیان اصلی چنین جنگ هایی نه جنایتکاران، بلکه مردم بی‌گناه هستند که در نهایت با جان خود بهای آن را می‌پردازند.

آیا این بارنیزما را به بهانهٔ جنگ با جنایتکاران، به عرصهٔ کشتار مردم بی گناه نخواهند کشاند؟ تا چند می خواهیم کورکورانه به راستگرایان اجازه دهیم تا دوستان و دشمنان ما را به دلخواه خود تعیین کنند؟ و تا کجا حاضریم، از نظر انسانی، مادی و اخلاقی، بهای سنگین جهانی‌شدن سرمایهٔ مالی و سیاست های سلطه‌جویانه و استثمارگرانهٔ شرکت های فراملیتی را بپردازیم؟ آیا هنوز هم روشن نیست که دشمنان واقعی مردم کیانند؟

حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که به از دست رفتن جان هزاران انسان بی گناه انجامید، بهانه ای را که دولت بوش و شرکت های فراملیتی برای کشاندن آن کشور به ورطهٔ یک جنگ مخرب دیگر مدت ها در انتظار آن بودند، فراهم آورد؛ جنگی که به‌گفتهٔ طراحان آن، قرار است برای سالیان دراز ادامه یابد. دولت بوش و حامیان آن در میان سرمایه داران بزرگ دست راستی، مدعی هستند که در حملهٔ خود علیه مردم افغانستان از حمایت اکثر مردم آمریکا برخوردارند؛ اما این تعبیری بسیار ساده‌نگرانه از واقعیات است.

این درست است که مردم جهان، و به‌ویژه آمریکا، از جنایتی که روز ۱۱ سپتامبر انجام گرفت به شدت متأثر و خشمگین هستند. این نیز درست است که آنها، به‌حق انتظار دارند، و حتی می طلبند، که مرتکبین این جنایت به پای میز محاکمه کشانده شوند و از تکرار چنین جنایت هایی در آینده جلوگیری شود. با این همه، میان این خواست عادلانهٔ مردم، و تصمیم دولت آمریکا برای اعلام یک جنگ همه‌جانبه علیه ملت کوچکی که طی دهه های گذشته خود قربانی این گونه جنایات بوده است، فرسنگ ها فاصله است.

خواست مردم برای پایان بخشیدن به تروریسم و اقدام علیه مرتکبین این جنایات نباید به اعلام جنگ آنها علیه دیگر قربانیان همین جنایتکاران تعبیر شود. مردم جهان خواستار اجرای عدالت هستند، نه ریختن خون مردم بی گناه افغانستان! آنچه که به راستگرایان حاکم در آمریکا امکان داده است تا خواست عادلانهٔ مردم را وارونه جلوه دهند، سردرگمی موجود در ذهن شمار بسیاری از مردم این کشور نسبت به شناخت از دشمن و علل واقعی این اتفاقات است. جناح ماوراء راست عامدانه به این سردرگمی ها دامن می زند تا بتواند از خشم مردم، در جهت پیشبرد هدف های تنگ‌نظرانه، سودجویانه و استراتژیک خود بهره‌برداری کند.

گروه تحقيق اكسفورد كه از سازمان هاى غير دولتى مستقل در انگليس است و با ديگر سازمان ها و گروههاى غير دولتى براى تبليغ و تقويت رويكردى نوين و پايدار براى تأمين امنيت جهانى همكارى دارد تازه ترين گزارش خود از تهديدات امنيتى جهان را ارائه كرد. در اين گزارش تأكيد شده است: از زمان وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر، ۲۰۰۱ رهبران غربى تروريسم بين المللى را بزرگترين خطر براى امنيت جهان توصيف كرده اند، حال آنكه به نظر مى رسد آنها به ريشه هاى اصلى اين تهديد توجهى ندارند.

محققان اكسفورد مى نويسند، اين كافى نيست كه فقط تأكيد كنيم تروريسم بزرگترين تهديد براى جهان است، آن هم در حالى كه شواهد از چنين ادعايى حمايت نمى كند. گروه تحقيق اكسفورد تصويرى كاملاً متفاوت از تهديدات اساسى پيش روى جهانيان ارائه مى كند كه از چهار منبع و گرايش مرتبط با هم نشأت مى گيرند و عبارتند از:

اول - تغييرات جوى و به دنبال آن آوارگى مردم، فجايع طبيعى بزرگ و كمبود مواد غذايى كه موجب افزايش مهاجرت، رنج و شرارت هاى بيشتر انسانى و ناآرامى هاى اجتماعى وسيع تر و شديدتر شده است.

دوم - رقابت بر سر منابعى كه هر روز كمتر مى شوند، بويژه در بخش هاى بى ثبات جهان.
سوم - به حاشيه رانده شدن اكثريت جهان كه افزايش اختلافات اجتماعى - اقتصادى و به حاشيه رانده شدن اكثريت بزرگى از جمعيت جهان را به دنبال داشته است.

چهارم - نظامى گرايى جهانى كه نتيجه آن استفاده هرچه بيشتر از نيروى نظامى و گسترش هرچه بيشتر تکنالوژي نظامى (از جمله سلاح هاى كشتار جمعى) بوده است.

اين گرايش ها و عوامل احتمالاً به بى ثباتى جهانى و منطقه اى شديد و مرگ و مير و كشتار مردم در چنان وسعتى منجر خواهد شد كه از هيچ تهديد بالقوه ديگرى انتظار آن نمى رود.
از ديد اين گروه، واكنش هاى فعلى به اين تهديدات نيز بيشتر به يك «الگوى كنترولى» شباهت دارد - يعنى تلاش براى حفظ وضع موجود از راههاى نظامى و كنترول ناامنى بدون پرداختن به ريشه هاى آن. گروه تحقيق اكسفورد معتقد است سياست امنيتى فعلى به يك استرتيژي نوين نياز دارد...

وقتى از افقى دور به صحنه پاكستان چشم مى دوزى، جز تند روى وتضاد چيزديگرى نمى بينى. ناهمگونى واختلاف ازدر و ديوار کشورمى بارد. نه احزاب با حكومت سر آشتى دارند، نه پارلمان حاضر به همكارى با دولت است ونه آن كه نظاميان مايل به انعطاف دربرابر انتقال قدرت به مردان سياست هستند.

شگفتى از اين كه چگونه برجامعه به شدت مذهبى وسنت گرا، حكومتى غربگرا فرمان مى راند ودركشورى با قوانين بازاقتصادى وداراى بيشترين روابط با جهان آزاد، مردم همچنان درسايه سنت هاى ديرين زندگى مى گذرانندو سرانجام چطوردر قرن ۲۱ وعصرموسوم به مردم سالارى، زمام همه اموراين سرزمين دردست نظاميان وجنرال هاست واحزاب حتى مدرن وليبرال اين كشورتنها يك تماشاچى هستند.  به اين صورت جامعه پاكستان سوژه اى بى نهايت جذاب براى دو گروه جامعه شناسان ودست اندرکاران رسانه ها است. همه چيزاين كشورى كه تنها نيم قرن ازتأسيس آن مى گذرد، بادنياى پيرامون آن متفاوت است.

جامعه شناسان به اين دليل درساختارپاكستان خيره مى شوند كه نمايشگاه انواع شكاف هاودوگانگى هاست؛ دوگانه سنت ومدرنيسم- سكولاريسم واسلام خواهى- راديكاليسم واصلاح طلبى - دموكراسى وهرج ومرج - آزادى وامنيت و... شكاف هاى اجتماعى پاكستان اين روزها بيش از هر زمانى حادثه خيز شده است حالتى بدووخيم داردو خشونت وتحمل ناپذيرى ويژگى بارزآن گشته است.

تحليلگران - اززاويه اى ديگرپاکستان را كانون خبرى قرارداده اند؛ چرا كه براى آنها نزاع طولانى قدرت دراين سرزمين، ره آورد هاى خبرى جذابى براى خوانندگان عام وخاص دارد. حال به اين مجموعه، روايت غربى ها پس از ۱۱ سپتامبر راهم اضافه كنيد كه پاكستان را قرارگاه تجمع تروريست ها و منبع صدور ماجراجويان طالبان والقاعده به منطقه وجهان معرفى مى كنند ودراين ۶ سال لحظه اى فضاى سياسى پاكستان را از تيررس دوربين هاى خويش دور نمى گذارند. (اما فقط بوش وسيا است که چشم ندارند تاببينند پاکستان چه ميکند.)

اما آيا اين تصويروتلقى ها، همه واقعيت هاى جارى پاكستان را بازگومى كند وبه راستى اين كشورغرق درانواع تضادهاى سخت وخشنى است كه هيچ راهى به سوى آشتى ومصالحه ندارد. اين تصورها درباره پديده تضاد وكشمكش درپاكستان چندان كه به نظر مى آيد جامع نيستند، تنها بخشى از واقعيت ها را براى ما آشكار مى كند و بخش ديگرواقعيت صحنه سياست پاكستان «مصالحه» درعين تضاد است.

همان اندازه كه مقوله تضاد واختلاف ميان سياستمداران با نظاميان، يا سنت گراها با ليبرال ها فراگيروعميق است مسأله آشتى ومصالحه نيزيك امربه شدت رايج وريشه داراست. بنابراين اگرقراراست پاكستان را جامعه شگفتى ها وتضادها معرفى كنيم اين شگفتى درمصالحه هاى بزرگى رخ مى دهد كه دراوج تضاد وميان سرسخت ترين دشمنان به بارمى نشيند. پس سياست دراين سامان هم چهره اى ژانوسى دارد يك روى آن جنگ وطرد است و چهره ديگرش همنشينى ومصالحه. اين مصالحه ميان همه آن طوايفى صورت مى پذيرد كه ما آنها راهميشه وهنوزدرحال جنگ مى بينيم.

ميان نظاميان وسياستمداران، ميان عملگرايان وايدئولوژيست ها و... زيرامقوله ائتلاف يا مصالحه هيچ گاه درفرهنگ سياسى اين كشورنفى وحرام شمرده نشده است، شايد برخى گروه ها واحزاب دردوره ى باب هرگونه آشتى را ببندند و حتى رقيب خويش را ازمصاديق حكومت دور معرفى كنند، اما وقتى موعد و موقعيت آن مهيا شود ازنشستن پاى مذاكره وتن دادن به تفاهم اكراه نمى ورزند. تماس هايى پشت صحنه جدال زمان چندانى تا وقوع يكى از ائتلاف ها و مصالحه بزرگ سياسى در اين كشورباقى نيست. اين پيمان آشتى قرار است ميان نماينده و نماد دوگروه سياستمداران و نظاميان امضا شود. ميان دوچهره اى كه درزمان نه چندان طولانى برضد يكديگرشمشيركشيدندوتا مرحله مرگ سياسى، اين مبارزه را پيش بردند.

کودتای نظامی جنرال ضیاء الحق در دهه هفتاد ممکن است از  ذهن و خاطر مردم پاک شده باشد؛ اما میراث آن هنوز گریبان­گیر پاکستان امروز است. از یک طرف، کشور پاکستان برای بازسازی نهادهای سیاسی و هویت سیاسی دست و پا می­زند از سویی ادعا های مکرر جنرال مشرف، حاکم نظامی کنونی، در خلاف آن ره می­پوید؛ اما مشرف، که هشت سال دررأس قدرت قرار دارد، هدایت کشوری بر عهده­ اوست که به طور فزاینده­ای رو به آشفتگی است.

شاید مشرف مسئول بیماری کنونی پاکستان نباشد، اما برای درمان این بیماری هم کاری نکرده است.  نیروهای امنیتی پاکستان مسجد سرخ  اسلام­آباد  و جمیعه حفسا- حوزه علمیه زنان در مجاورت این مسجد- را محاصره کردند و با افراد مسلحی درگیر شدند که نسبت به درگیری بی­میل نبودند. چه این افراد مسلح تسلیم شوند و چه مقهور نیروهای مشرف، میراث نظامی­گری در پاکستان به قوت خود باقی خواهد ماند. جهاد یا جنگ مقدس که از دوران ضیاء آغاز شد، همچنان جزئی از میراث ماندگار  این کشور است.

حاکم نظامی قبلی به شکل لجام­گسیخته، با حمایت ایالات متحده به گروهی از جوانان فرصت داد که در لوای جهاد، نقش مقاومت در برابر حمله شوروي سابق به افغانستان در سال هفتادونو را ایفا کنند. در عوض برای ضیاء این حمایت آمریکا به معنی میلیاردها دالر کمک سخاوتمندانه­ اقتصادی و نظامی بود. امروز مشرف هم نقش مشابهی به اجرا گذاشته است.  او نیز به عنوان عضوی کلیدی درجنگ آمریکا علیه ترور از واشنگتن میلیاردها دالر دریافت می­کند.

در عوض وعده کرده که پاکستان را از نفوذ اسلام­گرایان جهادی خلاص کرده و در جهت پیشبرد ارزش­های لیبرالی و روشنگری بکوشد؛ اما به نظر می­رسد که طعم شیرین قدرت سیاسی به مذاق مشرف خوش آمده است. موضع او به عنوان حاکم نظامی و اداره کننده کشور موجب تداخل منافع شده که تحلیل­ها نشان می­دهد در نهایت با این روند منافع آمریکا را تأمین نمی­ کند.

تا زمانی که حکومت در پاکستان در دست نظامیان باقی بماند، توانایی ایجاد اصلاحات برای تبدیل شدن به کشوری معتدل و میانه­رو در هاله­ای از ابهام باقی خواهد ماند. فعلاً تظاهر مشرف به این که چهره­ای ملی و منتخب مردم است و حمایت گروهای سیاسی لیبرال را با خود دارد، مورد تردید جدی قرار گرفته است.

بعد ازپایان کشتارمسجد سرخ، استفن هادلی یکی از مشاوران امنیت ملی ایالات متحده در توصیف این رویداد گفت: این [واقعه] پدیده ‌ای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود.

اظهار نظر هادلی یکی از درست‌ ترین توصیف‌هایی بود که در آن روزها منتشر شد و شاید به این خاطر که آمریکایی‌ها نیز به اندازه سایرین در پدید آمدن چنین جنبش‌هایی مقصر بوده‌اند.  

سال هفتادونو آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بین‌المللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ در حالی که قطعات نظامي شوروي به افغانستان آمدند، درایران انقلاب اسلامي به رهبري خميني صورت گرفته بود و پاکستان در پی کودتای جنرال ضیا الحق به ورطه دیکتاتوری سقوط ‌کرد.

 ضیا الحق در حقیقت کسی بود که پاکستان را به مهد یکی ازهولناک ‌ترین پدیده‌های تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروه‌های اسلام ‌گرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکت‌های تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار می‌رود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است.   ضیا الحق پس از آن که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پیشین را به اتهام طرح سو قصد به جان یکی از رقبای سیاسی ‌اش در اپریل هفتادونو به دار آویخت سعی کرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بین‌المللی خنثی کند.  بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیش گرفته بود و در مقابل ضیا الحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی شوروي در آسیای مرکزی به ویژه افغانستان بود سعی کرد به آمریکا نزدیک شود.  درحالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کرده بود، ضیا الحق که به ظاهر مسلمان دو آتشه ‌ای بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکت‌های افراطی سوق داد.  بخشی از این تغییر نگرش بر مسائل اسلامی در حقیقت نتیجه تغییر سیاست‌های آمریکا بود. سازمان سیا در سال هفتادونو درگزارشی محرمانه به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، حمایت مخفی از بنيادگراهاي افراطي را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی می‌ جنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد.

 ضیا الحق در راستای حمایت از این سیاست که کمک‌های نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبش‌های افراطی و مسلح کردن آن‌ها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت کودکستان  جهادگرانی به شمار می‌رفتند که در افغانستان می‌جنگیدند.

  به این ترتیب طی سه دهه هزاران مدرسه مذهبی با کمک‌های مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبش‌های رادیکال اسلام‌گرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلام‌آباد که مسوول قبلي  آن، مولانا محمد عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت در دوران مبارزه جهادگران سالانه از هزاران دواطلب جدید ثبت نام می‌کردند که طی چند سال به جهادگرانی تبدیل می‌شدند که دوشادوش سایرین در افغانستان می‌جنگیدند.  کشورهایی مانند عربستان سعودی، مصر، کويت، امارات متحده عربي و... بخش قابل توجهی ازمازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمان‌های مذهبی تندرو هاي اسلامي افراطي  در پاکستان سهیم شوند.  

در همین راستا ضیا الحق موفق شد سازمان‌های خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریست‌ها و گروهای ‌نظامی افراطي است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشانده‌اند و به نیروهای طالبان در عملیات‌شان در خاک افغانستان کمک می‌کنند.

در دوران ضیا الحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزش‌های مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکاة در طول دوران حکومت ضیا الحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای مردم پاکستان اجباری شد. این بخش از کمک‌های مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندی‌ها که شاخه‌ای بومی از سنی‌های هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنی‌ها که ریشه‌هایشان از مدرسه‌ای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) می‌آید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاه‌های بسیار نزدیکی به وهابی‌های عربستان دارند.

امروز مدارس مذهبی دیوبندی‌ها و بریلوی‌ها که شاخه دیگری از سنی‌های جنوب آسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابی‌ها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند.  در دوران ضیا الحق با گرایش بیشتر مدارس مذهبی پاکستان به حرکت‌های افراطی و بنیادگرا شکاف موجود در درون جریانات مذهبی عمیق‌تر شده و در نهایت به درگیری‌های تجزیه ‌طلبانه ‌ای منتهی شد که از آن زمان تا کنون جان هزاران نفر را گرفته است. حمایت ویژه ماشین حکومتی پاکستان از مدارس دیوبندی‌ها واختصاص کمک‌های متمول خارجی به سازمان‌های تندروی وهابی در این دوران موجب وخیم‌تر شدن شدت اختلافات شد. سازمان‌ تروريستي سپاه صحابه پاکستان در همین دوران شکل گرفت. وحرکت‌های شیعه نیز در پاسخ جنبش‌های تندرویی مانند حزب تحریک نفوذ فقه جعفریه را تاسیس کردندو ایران به پشتوانه ‌ای پولي و سیاسی برای حرکت‌های شیعه تبدیل شده و درمقابل حکومت وقت پاکستان وسعودی ‌ها در مقابل گروه‌های سنی را تقویت کردند و به این ترتیب به تحرکات تجزیه‌طلبانه دامن زدند.

 زاهد حسین، از نویسندگان وال‌استریت ژورنال در این باره می‌گوید:  درحقیقت پاکستان در این دوران به میدان نبرد بین دولت‌های مسلمان عربستان سعودی و ایران تبدیل شده بود که از طریق نمایندگان پراکسی‌ها و متحدان خود با یکدیگر مبارزه می‌کردند.  عباس رشید، محقق و روزنامه‌نگار برجسته پاکستانی نیزدراین باره در کتاب‌اش با عنوان سیاست و دینامیسم حرکت‌های خشونت‌آمیز تجزیه‌طلبانه می‌نویسد: در دهه هشتاد سازمان‌های اطلاعاتی پاکستان و ایران به طور فعال از طریق نمایندگان و متحدان‌شان درگیرمبارزه‌ای شدند که درخیابان‌های شهرهای پاکستان جریان داشت.

اوایل دهه هفتاد تنها چند مدرسه مذهبی درگوشه وکنارپاکستان وجود داشتند که به شیوه سنتی به آموزش علوم مذهبی می‌پرداختند و ازلحاظ مدیریت وسیاست‌ها نیزفقط تحت نفوذ مساجد کوچک محلی بودند امادرسال هشتادوهشت زمانی که ضیا الحق در سانحه هوایی مشکوکی کشته شد بیش ازهشت هزارمدرسه مذهبی ثبت شده درسراسر پاکستان تحت حمایت حکومت وقت قرار داشتند و بالغ بربيست وپنج هزارمدرسه مذهبی ثبت نشده نیز با کمک هاي سخاوتمندانه خارجی در سراسر اين کشور به ویژه در حاشیه مرز شمالی با افغانستان تاسیس شده بودند.

درسال‌های بعد این مدارس درشکل‌گیری جریان‌هایی مانند حرکت طالبان نقش به سزایی داشتند و نسلی ازجهادگران تندرو را تربیت کردند که در کشمیر، چچن، بوسنی، و دیگر صحنه‌های جنگ در سایر نقاط جهان حاضر بوده و در مبارزه شرکت کردند. طی سال‌های بعد از حادثه يازده سپتامبر نیز ریشه‌های بسیاری ازفعالیت‌های تروریستی بین‌المللی مانند بمب‌گذاری‌های لندن در این مدارس کشف شد.

از آن زمان تا کنون شمار مدارس مذهبی در پاکستان به طور مداوم رو به افزایش بوده است و تلاش‌ های متعدد دولت‌های غیرنظامی برای اصلاح و سیاستگذاری این مدارس عقیم مانده است. بر اساس آمار دولتی هم اکنون سيزده هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در پاکستان مشغول فعالیت هستند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبت نشده در دست نیست گفته می‌شود که تعداد آن‌ها از مدارس ثبت شده بسیار بیشتر است.  

بر اساس گزارشی که اخیراً از سوی موسسه بین‌المللی بحران (ICG) در بروکسل، بلژیک منتشر شده تنها در سال 2003، 7/1 میلیون نفر در این مدارس ثبت نام کرده‌اند. اکثر این اشخاص بین پنج تا هجده سال سن دارند و از فرزندان خانواده‌های فقیر پاکستانی هستند.

همچنین به خاطر فقدان سیستم قانونی ناظر بر فعالیت یتیم‌ خانه‌ها سالانه هزاران تن از کودکان بی‌ سرپرست نیزازاین مدارس سردرمی ‌آورند. تعداد  افراد خارجی نیزکه در این مدارس تحصیل می‌کنند هزاران نفر برآورد می‌شود که اکثریت آن‌ها را مهاجرين افغانی وجوانان آسيايي مرکزي تشکيل می‌دهند.   با در نظر گرفتن این مساله که هر ساله بالغ بر یک میلیون فارغ‌التحصیل این مدارس کم ازکم می‌توانند شغلی به عنوان روحانی مساجد محلی در نقطه ‌ای از پاکستان پیدا کنند، رشد و گسترش این مدارس چندان عجیب به نظرنمی‌رسد. بیشتراین مدارس که پیش ‌تر تحت حمایت حکومت قرار داشتند، اکنون برای تامین هزینه‌هایشان به کمک‌های سازمان‌های خیریه مذهبی (که بخشی از نهادهای مذهبی تندرو هستند) وابسته‌اند و بخش قابل توجهی ازکمک را ازپاکستانی‌های مهاجر در سایر کشورها و سازمان‌های خیریه اسلامی بین‌المللی دریافت می‌کنند.  

برای مثال پاکستانی ‌های ساکن بریتانیا که در سال‌های اخیر رفته رفته به یکی از منابع اصلی درآمد مدارس مذهبی تبدیل شده، براساس گزارش ICG سالانه حدود نود میلیارد روپیه به این مدارس کمک می‌کند که این مبلغ تقریباً با درآمد سالانه دولت پاکستان از محل مالیات‌های مستقیم برابر است!

مدارسی که با حمایت مالی سعودی‌ها وشيخ نشينان خليج در مرز پاکستان – افغانستان تاسیس شده بودند امروز به پناهگاه نیروهای فراری طالبان و نیروهای تندرو به اصطلاح جهادی عرب که در سازمان‌هایی مانند القاعده فعالیت می‌کنند تبدیل شده است.  این مدارس علاوه بر پشتیبانی مالی وعقیدتی از نیروهای فراری القاعده و طالبان هنوز در زمینه آموزش نیروهای جدید جهادی فعال هستند و بر اساس برآوردهای اخیر تنها از زمان سقوط حکومت طالبان در افغانستان تا امروز حدود هشت هزار نیروی جدید در این مدارس ثبت نام کرده‌اند.  در حقیقت این ناحیه مرزی نقطه اصلی شکست جنگ علیه ترور تا امروز بوده است.

به رغم میلیاردها دالر کمک‌های دولت آمریکا به سرویس‌های اطلاعاتی و امنیت داخلی پاکستان نیروهای طالبان و القاعده تقریباً بدون هیچ مشکلی به موجودیت خود در این مناطق خارج از کنترول قانون ادامه می‌دهند. این مساله تاب و تحمل جهان را تمام کرده است و پرویز مشرف را به عنوان رئیس جمهور پاکستان در موقعیت دشوار و خطرناکی قرار داده است.   مشرف که همیشه سعی کرده خود را به عنوان تنها شخصیتی به غرب معرفی کند که توان مبارزه با جریان‌های تروریستی را در پاکستان دارد رفته رفته اعتبار خود را نزد متحدان غربی از دست داده و مشکلات داخلی نیز از توان او کاسته است. او خود بارها در سخنان ‌اش به تلاش‌هایش برای خنثی کردن میراث شوم دیکتاتور پیشین اشاره کرده است اما در همان حال می‌شود استیصال ناشی از عدم کامیابی را از سخنان‌اش استنباط کرد. با این حال مشرف هنوز این نظر کارشناسان را نادیده می‌گیرد که آن چه را دیکتاتوری نظامی ضیا الحق به میراث گذاشته هرگز نمی‌توان تنها با اتکا به قدرت نظامی ساقط کرد.

مشرف خود در این باره می‌گفت:  بارها درسکوت شب تنها دراتاق مطالعه‌ ام به این فکر فرو رفته ‌ام که چه بر سر پاکستان آمده است؟ چه چیز باعث شد که کشور ما که روزگاری کشوری عادی بود و فرقه‌های مذهبی آن در وفاق کامل به سر می‌بردند امروز به اپیدمی تروریسم و افراط گرایی مبتلا شود؟ پاسخ این است که بیماری ما از سال هفتادونو آغاز شد.

 

شيوه هاومسيرهاي افراطگرايي درپاکستان

اداره ضد اطلاعات مشترک، مسئول نظارت بردیپلمات‌های پاکستانی درخارج ازکشور وعلاوه برآن، عهده دار مسئولیت عملیات اطلاعاتی درخاورمیانه، آسیای جنوبی، چین، افغانستان و جوامع مسلمان مربوط به اتحاد جماهیر شوروی است. اطلاعات مشترک شمال، به صورت ویژه مسئول مناطق جامو و کشمیر است. اطلاعات مشترک متفرقه، مسئول عملیات جاسوسی شامل تهاجمی درسایر کشورهاست.
مرکز اطلاعات سیگنال مشترک، مسئول جمع آوری اطلاعات درطول مرزپاکستان و هند.
اطلاعات فنی مشترک وعلاوه بر موارد یاد شده، بخش‌های مربوط به عملیات انتحاری وجنگ کیمیایی.
ادارات وکارمندان (آي اس آي) درمصرف پول دست بازدارد وحسب لزوم ديد ميتواند صدهاهزارروپيه رابه مصرف یرساند. بودجه اين اداره خيلي محرمانه ازجانب دولت تامين ميگردد.

ترکيب ديني درپاکستان:

الف - اهل سنت: که شامل فرقه هاي ذيل مي باشند:

- بريلويان  - ديوبنديان - اهل حديث.

- وهابيان علماي اهل سنت در پاکستان دو گروه مي باشند و هريک مدارس و مراکز مذهبي متعدد دارند.

- اهل حديث که بسيار نزديک به وهابيان هستند.

- اهل سنت که هرچند ممکن است جز گروهي خاص از صوفيان نباشند ولي به هرحال ايدئولوژي صوفيان را دارند و به اهل تشيع از اين نظر نزديک مي باشند.

 ب - تشيع: تقريبا بيست وپنج فيصد مردم پاکستان را شيعيان تشکيل مي دهند اکثر شيعيان اماميه بوده. گروهي اسماعيليه و اندکي نيز زيديه هستند.
ج - ساير مکاتب و مذهب غيراسلامي:

- مسيحيان - هندوان - سيکها - زرتشتيان - يهوديان - بودائيان قادئيانيان.

د - سلسله هاي تصوف:

- چشتيان - سهرورديان - نقشبنديان  - قادريان.

مراکز مذهبي:

روحانيون در پاکستان دو گروه سني و شيعه مي باشند و هرکدام مراکز ديني خودرا دارند. در اين کشور بسياري از روحانيون، صوفيان و اقطابي هستند که از نظر فرهنگي و ايدئولوژي به اهل تشيع نزديک هستند هرچند نام حنفي دارند. مدارس عمده اهل سنت عبارتند از: جامعه اشرفيه و جامعه نعيميه در لاهور، خيرالمدرس و دارالعلوم در ملتان، دارالعلوم حقانيه در اکوره ختک، جامعه اشرفيه در پشاور، جامعه اسلاميه در بهاولپور و مرکز تعليمات اسلامي، مدرسه عربيه مظهور العلوم مدرسه البنات ويژه زنان جامعه خاروقيه و دارالعلم امجديه در کراچي. اهل تشيع نيز مراکز ديني متعدد در شهرهاي مختلف دارند از جمله: مرکز بزرگ ديني المنتظر در لاهور، جامعه اهل بيت در اسلام آباد، مدرسه مومن مدرسه آيت الله حکيم در روالپندي، مدرسه مشاع العلوم در حيدرآباد و مدرسه امام صادق در کويته، مواد درسي اين مدارس عموما از مدارس ديني ايران اقتباس مي شود و مدرسان آن در نجف، قم و پاکستان تحصيل کرده اند.

رهبر شيعيان پاکستان پس از شهادت عارف حسين حسيني، سيد ساجد علي نقوي مي باشد که رهبر نهضت نفاذفقه جعفري هم هست. مولانا حامد علي شاه، ملقب به حامد الموسوي، رئيس مدرسه ديني مومن نيز يکي ديگر از رهبران شيعه مي باشد که برخلاف مساجد نقوي اعتقاد به دخالت دين در سياست ندارند.

فرقه ي از شيعيان نيز به نام اسماعيليه در پاکستان بيشتر درمناطق پنجاب و شمال غربي پاکستان وجود دارند که غالبا پيروان آقا خان مي باشند. وتنفرفراواني درين طريقه برضد تروريزم وجوددارد.

درخصوص اجراي نظام اسلامي در پاکستان يک کشاکش سه جانبه داخلي بين دنياگران، بنيادگرايان و نوگرايان پاکستاني وجود دارد. دنياگران به جدا نمودن دين و سياست معتقدند و تمايل دارند که پاکستان روش ترکيه را دنبال کند، اين گروه مدعي هستند که پاکستان براصل مليت تشکيل شده و ملت يک ايده دنيا پرستانه است.

بنيادگرايان خواهان آنند که در پاکستان بر اساس خطوط قرآني حکومت اسلامي تشکيل گردد. در مقابل دو جهان بيني ياد شده، جهان بيني نوگرايان - دستگاه حکومت فعلي - قرار دارد، نوگرايان راهي را بين خواستهاي د نياگرايان و بنيادگرايان ايجاد نموده و معتقدند که پاکستان بايد دستگاه هاي سياسي غرب را دنبال نمايد ولي آنها را با اصول اسلام وفق دهد. قانون هاي اساسي سالهاي ۱۹۵۶، ۱۹۶۳ و ۱۹۷۳ عقايد نوگرايان را در بر دارند.

احزاب بنياد گراوافراطي:

تقريبا درسي سال اول تاسيس پاکستان، يگانه حزب مذهبي، جماعت اسلامي بود که در صحنه سياست فعاليت چنداني نداشت. (در اينجا لازم به يادآوري است که در شبه قاره هند از ديرباز دوگونه اسلام رواج داشته است، يکي اسلام برلوي Barelevis يا اسلام عرفاني، ديگري اسلام ديوبندي Deobandi که اسلامي است سنتي و بنيادگرا؛ اما با پيشرفت پاکستان، فرقه ديوبندي قدرت بيشتري پيدا کرد.) ولي در دوره حکومت ذوالفقار علي بوتو يک حزب مذهبي ديگر به نام جمعيت علماي اسلام به رهبري مفتي محمود، در ايالات سرحد و بلوچستان قد علم کرد. از جانب ديگر مدارس مذهبي به تدريج افزايش يافتند.  

در سال ۱۹۴۷ فقط يکصدوسي وهفت مدرسه در اين کشور وجود داشت که تاسال نودوچهار شمار آنان تقريبا به يکهزاروچهارصد باب و شمار طلاب ديني به متجاز از پانزده هزار نفر رسيد. در اين ميان در سال هفتادونوقانون عشر و زکاة تصويب شد و طلاب به هيئتهاي توزيع زکاة پيوستند و مسئوليت توزيع پول بين فقرا و مستمندان را به عهده گرفتند و در اين مورد با دستگاه اداري محلي و مسئولان دولت رابطه برقرار کردند، به اين وسيله براي نخستين بار روحانيون تا حدي داراي نفوذ سياسي و اجتماعي شدند و در انتخابات شرکت کردند و در سطح شهرداري، اداري و قانونگذاري در تشکيلات دولتي سهيم شدند.

فرقه گرايي مذهبي از اين زمان آغاز شد.

دو گروه مذهبي با عقايد متفاوت احزاب سياسي مخالف يکديگر را تشکيل دادند و هر دو با کشورهاي ديگر اسلامي ارتباط برقرار نمودند. قوانين اسلامي مورد اختلاف در زمان ضياءالحق، گرايشات فرقه هاي مختلف جهت اجراي قانون شريعت، دسترسي مردم به سلاح و ايجاد محاکم شرعي، فضاي تشنج را در جامعه افزايش داد. در شهرهاي بزرگ و در دهکده ها برخوردهاي فرقه اي روي داد و تعدادي از رهبران روحاني از جمله علامه عارف الحسيني رئيس نهضت اجراي فقه جعفري، روساي انجمن سپاه صحابه پاکستان مولانا حق نواز و ضياءالرحمن فاروقي ترور شدند. در سال ۱۹۷۲ از ميان هشت صدونودوسه مدرسه مذهبي در پاکستان دوصدوپنجاه وچهار ديوبندي (وهابي) دوصدوشصت وهفت بريلوي (حنفي)، يکصدوچهل وچهار اهل حديث (با گرايش وهابي)، چهل ويک شيعه و يکصدوپنج مدرسه از عقايد متفاوت ديگر بودند.

 درين جا مروري داريم  به احزب و جريان هاي اسلامي پاکستان اعم از شيعه و سني را معرفي کرده و جايگاه آنها را مورد بررسي قرار دهيم.

جماعت اسلامي - ابوالاعلي مودودي جماعت اسلامي را در سال ۱۹۴۱ تشکيل داد و هدف خود را تلاش براي ايجاد و استقرار يک دولت اسلامي اعلام کرد. اين حزب راستگرا و شديدا سنت گراي اسلامي نقطه نظرها و مواضعي همچون اخوان المسلمين مصر دارد. در انتخابات سال ۱۹۷۰ اين حزب چهار کرسي به دست آورد و در انتخابات ۱۹۷۷ از ائتلاف کنار گذاشته شد. رهبر آن قاضي حسين احمد است و دفاتر مرکزي آن در لاهور قرار دارد. سياست هاي جنرال ضياءالحق در مورد حاکم کردن شريعت اسلامي در تمام شئون زند گي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي پاکستان از تعاليم اين حزب دانسته شده است.

اين حزب در دوران حکومت اوليه بي نظير بوتو از نواز شريف حمايت کرد تا قوانين اسلامي را پس از رسيدن به قدرت در پاکستان برقرار نمايد. نواز شريف پس از رسيدن به قدرت، لايحه شريعت را تصويب نمود ولي جماعت اسلامي، نواز شريف را به عدم اجراي دقيق قوانين اسلام متهم کرد. در اوايل دهه نود جماعت اسلامي در اعتراض به تصميم دولت نواز شريف در حمايت از دولت جديد ميانه روهاي مجاهدين در کابل، از اتحاد دموکراتيک اسلامي کناره گيري کردند.

جماعت اسلامي پاکستان دولت نواز شريف را به قطع حمايت ازگلبدين حکمتيار رهبر حزب اسلامي افغانستان و شکست برنامه اسلامي کردن کامل پاکستان متهم نمود. در انتخابات اکتبر ۱۹۹۳ جماعت اسلامي که خاطره خوشي از همکاري با حزب مردم و مسلم ليگ، نداشت تصميم گرفت که با عنوان جبهه جديد سياسي به نام امت و جداي از اين دو حزب در انتخابات شرکت نمايد، ولي نتوانست آراي قابل توجهي کسب نمايد. اين جبهه، جبهه اسلامي پاکستان ناميده مي شد و در اين انتخابات تنها سه کرسي را به دست آورد.

دردسامبر نودوچهار صلاح الدين درکراچي ترور شد. وي از منتقدان حزب حاکم و نهضت قومي مهاجر به شمار ميرفت. اين حزب بزرگترين حزب اسلامي پاکستان است. مودودي بنيانگذار آن معتقد بود که تنها وقوع انقلاب اسلامي قادراست که کشور را از بحرانهاي متعدد خارج کرده و سيستم سياسي اين کشور را اصلاح کند.

جمعيت العلماء اسلام - اين حزب، گروهي حنبلي مذهب و در رسته اصحاب حديث، معتقد به مکتب ديوبندي و نزديک به وهابيت مي باشد و همان حزبي است که در سال ۱۹۴۵ تحت رهبري مولا نا شبير احمد عثماني براي کسب حمايت از تاسيس پاکستان ايجاد شد. پس از وقفه اي اين حزب در سال ۱۹۵۰ مجددا احيا شد. جمعيت العلماء اسلام بر تدوين قانون اساسي مبتني بر اصول و ضوابط اسلامي تاکيد مي نمود.

رهبر آن مولانا مفتي محمود، بنيانگذار و رهبر اتحاد ملي پاکستان بود. پس از وي مولانا فضل الرحمن رهبر اين حزب گرديد. اين حزب در انتخابات سال ۱۹۷۷ در اتحاد ملي پاکستان و در مقابل حزب مردم قرار داشت. در ابتداي حکومت ضياءالحق، با وي همکاري داشتند اما در سال ۱۹۸۱ به جنبش احياي دموکراسي پيوست و رفراندوم 19 مارچ ۱۹۸۴ را که موضوع تجديد رياست جمهوري وي بود، تحريم کرد. اين حزب در مناطق مختلف پاکستان به ويژه ايالت سرحد داراي نفوذ مي باشد.

جمعيت علماي اسلام در خزان ۱۹۶۴ بر سر مسئله ادامه همکاري با دولت بي نظير بوتو به دو شاخه تحت رهبري «مولانا فضل الرحمن» و «مولانا اجمل خان» تقسيم شد. گروه مولانا فضل الرحمن که داراي نفوذ زيادي در بين طالبان بود ودر ايالت هاي بلوچستان و سند داراي نفوذ بوده و شاخه ي تحت رهبري مولا نا اجمل خان در ايالت هاي سرحد و پنجاب داراي طرفداران بسيار است.

سپاه صحابه  - این گروه که دارای تما یلات وهابی می باشد، مهمترین نقش را د ر مقابله با شیعیان پاکستان ایفا کرده است. گروه مذکور که بانی و عامل اکثر تحرکات تروریستی با انگیزه های سیاسی و مذهبی می باشد، نه تنها به ترور بسیاری از علمای وابسته به سایر تشکيلات بویژه علمای شیعه مبادرت کرده، بلکه رهبران خود این اين جريان نیز طی سالیان اخیر قربانی حملات مشابهی شده اند.

رهبر سپاه صحابه - ضیا الرحمن فاروقی در سال ۱۹۹۷ در پی یک حاد ثه بمب گذاری به قتل رسید و مهمترین رهبر این جريان فعلآ اعظم طارق می باشد که به اتهام فعالیت های تروریستی در بازداشت به سر می برد. د ر سال   ۱۳۷۶  نیز (شعیب ند یم) یکی دیگر از رهبران بر جسته این جريان، توسط افراد ناشناس ترور شد و به قتل رسید.  نوع حمایت علمای مذکور از طالبان بسیار متنوع است. ازچند کا نا لهای پشتیبانی ایدیولوژیک از طالبان را بر عهد ه دارند و تلاش آنها را نوعی جهاد برای بر قراری نظام اسلامی واقعی در افغانستان معرفی می کنند؛ و از سوی دیگر در مساله بسیج و اعزام نیرو نیز، پایگاه اصلی طالبان به شمار می روند.

علمای  مذکور نه تنها وابستگی اعضای طالبان را به با ا ین ا حزاب رد نکر د ند بلکه مدارس خود را تعطیل  کرده بو د ند تا طا لب ها مشغول به تحصیل در این مدارس فرصت  مشارکت در جنگ افغانستان  به نفع  طالبان را داشته باشند. همزمان با نیازمندی طالبان به نیروهای جدید برای حمله به مزار شریف و اداره مناطق تصرف شده روزانه صد ها تن از طا لب های مدارس مذهبی پاکستان با عبور از مر ز راهی مراکزتجهیز نیروهای طالبان شده وسپس به عنوان نیروهای نازه نفس راهی جبهه ها یا مناطق اشغال شده می شدند. عملکردافراطي طالبان در افغانستان به ترغیب افراط گرایی مذهبی در پاکستات دامن زده ا ست  . کشوری که سالهاست خود با تنشهای فرقه ای وخشو نت تنظیمی مدارس مذهبی سرو کار داشته است.

روسا مذهبی پاکستان مکررآ  گفته اند که فقط نیرویی چون طالبا ن می تواند به فساد در پاکستان خاتمه دهد.

طالبان با حمایت کامل اردوي پاکستان ، همه مبانی زندگی اجتماعی از جمله حقوق بشر، آزادی، تو سعه سیاسی و اقتصادی در افغانستان را سر کوب واز بین برده بو د ند و این تحولات در مسائل سایسی، اجتماعی، مذهبی و اقتصادی پا کستان مستقیمآ اثر گذاشته است و برای آینده و مخصوصآاستقلال   وتما میت ا ر ضی  پاکستان خطرناک خو ا هد بود چرا که ا سلام د ر پا کستا ن ا سا سا هویت، موجودیت و مبنای نایسونالیسم پاکستانی است.
 جمعيت الحديث ‪ JAH ساجد مير
 جمعيت علماي اسلام شاخه نيازی ‪JUP/NI سميع الحق
 جمعيت علماي پاكستان شاخه نوراني‪ JUP/NO شاه احمد نوراني وجيش محمد.

خطر تجز یه پا کستا ن ا ز هما ن ا بتد ا ی تا سیس و جود دا شت و به قوت خود با قی بود لیکن با حما یت 

ا ین کشور ا ز طا لبا ن ا ین خطر بیشتر و بیشتر شده ا ست. پس از به وجود آمدن كشورپاكستان، بيشترين طلاب اهل سنت افغانستان، مسير خود را از هند به ايالت ‏سرحد شمال غربى پاكستان تغيير دادند. ايالتهاى ‏جنوبى و شرقى افغانستان عمدتا با مدارس ايالت‏سرحد پاكستان‏ارتباط برقرار كرد، در حالى كه ولايات جنوب غربى و غربى اين‏ كشور با مدارس ايالت‏ بلوچستان پاكستان ارتباط برقرار نمود. نفوذ مدارس پاكستان در افغانستان، از اين زمان به بعدكاملا محسوس است.

پس ازهمين مساله بود كه جمعية العلماى‏اسلام و اهل حديث‏ با پشتوانه مالى و سياسى قوى، طرحهاى بنيادى و درازمدتى را براى‏مهاجرين و مجاهدين روى دست گرفته و با حوصله مندى تمام، براى اجراى كامل آن وارد عمل شدند. «اهل حديث‏» با حمايتهاى ‏مالى و فكرى مؤسسات خيريه عربستان، علاوه بر توسعه برنامه‏ هاى‏ آموزشى خود در داخل پاكستان، و در ولايتهاى شرقى‏ افغانستان نيز وارد فعاليت گرديد.

جمعية العلماى اسلام‏» شاخه فضل الرحمان نيز در طول دوره جهاد و دهه پس از آن، دامهاى گسترده‏اى را در ايالت ‏بلوچستان و سرحد براى شكار نسل‏ جوان مهاجرين گسترانيده بود. جمعية العلماى اسلام در طول‏ سالهاى جهاد، رابطه نزديكى با مجاهدين داشته است.

جریان اسلامی دیګر در پاکستان جریان سر سید احمد خان (۱۸۱۷- ۱۸۹۸) - است. سيد احمد خان الگوى مسلمان ليبرال در محافل روشنفكرى پاكستان شناخته شده‏است. او معتقد به مراجعه مستقيم و بدون واسطه به قرآن به‏عنوان بهترين راه شناخت دين بوده و نقش «سنت‏» و «اجماع‏» را در منبع ‏شناسى دين مورد ترديد قرار مى ‏داد. سيد احمد خان تحت‏ تاثير مكتب عقل‏گرايى و فلسفه طبيعى قرن نوزدهم اروپا قرارداشت و قرآن را تفسير علمى مى ‏نمود. مهمترين ويژگى در تفكر احمد خان، گرايش او به نوگرايى غرب بود. گرايش غربى گرايانه ‏سيد احمد خان، انگيزه خصومت مسلمانان سنت‏گرا با او گرديد وسرانجام او را متهم به ارتداد و انحراف از دين نمودند. مسلمانان روشنفكر دانشگاهى و تا حدودى «مسلم ليگ‏» (اگر آن‏را يك حزب صرفا ملى ندانيم) از هواداران جريان سوم به شمارمى‏روند.

اين جريانات فكرى همان طورى كه اشاره گرديد، هر يك‏ به نحوى ريشه در افكار علماى مسلمان هند در دوران ‏سلطه‏بريتانيا داشت كه عمدتا به افكار شاه ولى ‏الله برمى‏ گشت; انديشه‏ هاى اصلاحى شاه ولى ‏الله، منشا پيدايش گرايشهاى متعدد ومختلف در شبه قاره شد؛ اما آنچه پايه واقعى انديشه دينى شاه ‏ولى‏ الله را تشكيل مى‏داد، سلفى ‏گرى يا بنياد گرايى از نوع مشابه‏ وهابيت‏ بود، تا آنجا كه دولت استعمارى بريتانيا او را متهم به‏وهابيت كرد. اين جريانات فكرى اسلامى به طور كل، اكثريت عمده ‏مسلمانان پاكستان را در برمى ‏گيرند و از لحاظ صنفى، دربرگيرنده اصناف حوزوى، دانشگاهى و بازارى هر سه مى‏باشد.

اكثرمدارس‏و علماى دينى سنتى، از لحاظ گرايشهاى كلامى و فقهى به دو گروه‏عمده و مهم تقسيم مى‏شوند، گروه «ديوبندى‏» و گروه‏«بريلوى‏». اين دو گروه، نماينده دو نوع تفكر كلامى و فقهى (در چارچوب فقه حنفى) است كه هر يك به تدريج داراى حزب سياسى‏مستقلى نيز گرديدند.

ديوبنديها از نظر اعتقادى، شباهت كلى به‏وهابيت پيدا كرده‏اند. آنها مانند وهابيت، در برابر سايرفرقه‏هاى اسلامى، حساسيت زيادى نشان داده و از «توحيد و شرك‏» تفسير ويژه‏اى ارائه مى‏دهند; اما بريلويها حالت انعطاف‏پذيرى‏بيشترى داشته و از «توحيد و شرك‏» هيچ‏گاه تفسير سخت‏گيرانه‏ و مغاير با مشهور ارائه نمى ‏دهند. بريلويها تا حدودى، گرايشهاى‏ صوفيانه دارند.

مؤسس مكتب بريلوى، شخصى به نام احمد رضا بريلوى (۱۸۵۶ ۱۹۲۱) بود. «مكتب بريلوى در واكنش نسبت‏به‏جنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفت ‏با عقايد دينى شاه ولى ‏الله، شاه اسماعيل و علماى ديوبندى پديدار شد. نماينده‏ سياسى اين مكتب در پاكستان، گروه «جمعية العلماى پاكستان‏» به رهبرى مولانا شاه احمد نورانى و عبدالستار نيازى مى ‏باشد. مكتب «ديوبندى‏» در پاكستان كنونى، نماينده «دين رسمى‏» به‏شمار مى‏آيد و داراى اكثريت در ميان مسلمانان اهل سنت است.

طرفداران ديوبندى در اين كشور، همواره در حال افزايش بوده‏است،  به ويژه در دو دهه اخير، رشد ديوبنديها به دليل رشد بنياد گرايى اسلامى در منطقه و سرمايه گذارى ‏هاى وسيع عربستان وهمچنين حمايتهاى دولت ضياءالحق و جناح او از آنها، سرعت‏ بيشترى يافته است. عمده‏ ترين گروههاى وابسته به مكتب ديوبندى ‏در پاكستان عبارتند از: «جمعية العلماى اسلام‏»، «سپاه ‏صحابه‏» و جمعيت «اهل حديث‏». اين سه جناح، متعلق به مكتب‏ ديوبندى و داراى عقايد مشابه و شعارهاى يكسان و حاميان خارجى‏واحدى هستند.

تنها تفاوت اين سه جناح در اين است كه ‏«جمعية العلماى اسلام‏» به رهبرى فضل الرحمان و سميع الحق، به‏صورت يك حزب سياسى وارد صحنه سياسى كشور گرديده‏است، در صورتى‏كه «سپاه صحابه‏» و «اهل حديث‏» به ترتيب به فعاليتهاى‏ نظامى و فرهنگى رو آورده‏ اند.

هماهنگى داخلى اين سه گروه درمبارزه عليه مخالفانشان بسيار قابل توجه مى‏ باشد. تحريک طالبان‏ با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگى دارد و ازحمايتهاى معنوى و مادى و حتى انسانى همه آنها در اين چند سال‏برخوردار بوده است. در عين حال، اين ارتباط با «جمعية العلماى‏ اسلام‏» به دليل عوامل فرهنگى، زبانى و نژادى و نيز تجربه‏ سياسى در عمل بيش از دو گروه ديگر بوده و هست.

مولانا فضل ‏الرحمان و سميع ‏الحق، هر دو پشتون‏ بوده و در ايالتهاى ‏بلوچستان و سرحد كه موطن اصلى پشتونهاى پاكستان به شمارمى‏ آيد، داراى نفوذ فوق العاده ‏اى هستند. طلاب علوم دينى‏ افغانستان، رابطه تاريخى ديرينه ‏اى با مدارس ديوبندى در شبه‏ قاره هند داشته‏ اند. همچنان مجلس متحده عمل پاكستان متشكل از شش حزب مذهبي افراطي جمعيت علماي اسلام (شاخه فضل)، جماعت اسلامي، جمعيت اهل حديث، جمعيت علماي پاكستان، حزب اسلامي و حزب تنظيم اسلامي است.   قاضي حسين‌احمد رهبرجماعت‌اسلامي و منشي مجلس متحده عمل نقش موثري در مواضع اين تشكل دارد. پاکستان وآمريکا باتقويه احزاب افراطي وبنيادگرايي پاکستان زمينه مداخله، ويراني ونابودي افغانستان را فراهم نمودند. تاثير مرکزی و محوری سازمان اطلاعاتی پاکستان بر جامعه آن کشور حمايت آن از سازمان های متعدد جهادگر بود که در عمل نيروهای شبه نظامی بودند که بنام اسلام فعاليت می کردند. دو گروه مهم شبه نظامی عبارت بودند از «لشکر طيٌبه» و «حرکت الانصار». لشکر طيٌبه حدود پنجاه هزار مليشه مسلح داشت و گروه اصلی در جهاد برای آزاد کردن کشمير بود. حرکت الانصار در حمايت از جهاد افغانستان تشکيل شد و طالبان به رهبری اسامه بن لادن، نيرومندترين و سرسخت ترين بخش گروه حزکت الانصار را تشکيل می داد.

بعد از آنکه ايالات متحده در پی حمللات يازده سپتامبر، حرکت الانصار را در فهرست گروه های «تروريست» قرار داد، اين حرکت نام خود را به «حرکت المجاهدين» تغيير داد و همچنان به فعاليت خود ادامه می دهد.  مدارس مذهبی که در جريان جهاد سيا تاسيس شده بود، بعد از خروج نيروهای شوروی از افغانستان يا بعد از فروپاشی اتحاد شوری به فعاليت خود ادامه دادند. فارغ التحصيلان سالهای اخير اين مدارس به «موج دومی» ها معروفند که عمدتاً در خدمت رژيم ديکتاتوری پرويز مشرف- که ادامه «حکومت امنيت ملی» ضياء الحق است- قرار دارند. با رشد «فرهنگ کلاشينکفی» در پاکستان، روند حل و فصل اختلافات سياسی با استفاده از اسلحه گسترش يافته است، تا جايی که شيعيان و سنی های آنکشور هم گروه های مسلح خود را تأسيس کرده اند. سنی ها «سپاه صحابه» و شيعيان «سپاه محمد» را تشکيل داده اند. هدف اول ايالات متحده از براه انداختن جهاد افغانستان اين بود که يک ميليارد مسلمان جهان را در يک جنگ صليبی عليه اتحاد شووری متحد کند. مفهوم «جنگ صليبی» بهتر از مفهوم «جهاد» می تواند سياست آمريکا و محتوای آن را تعريف کند. هدف دوم آمريکا دامن زدن به اختلاف بين شيعه و سنی و از آن طريق مقابله با نفوذ اسلام سياسی وانقلابی بود.  جهاد افغانستان در واقع يک جنگ صليبی عليه جهان اسلام بود. ويليام کيسی سرپرست سيا در سال ۱۹۸۶ هدايت جهاد را به دست گرفت.

گام اول سيا متقاعد کردن کنگره آمريکا به سرعت بخشيدن به دخالت آمريکا در افغانستان از طريق اعزام مستشاران نظامی به ميان مجاهدين و دادن راکتهاي  ضد هوايی ستينگر به آنها بود. گام دوم گسترش جنگ چريکی به درون جمهوری های تاجيکستان و ازبکستان اتحاد شوروی بود که تنها بعد از تهديد شوروی به حملات تلافی جويانه بدرون خاک پاکستان، سيا اين بخش از نقشه خود را رها کرد. گام سوم بسيج و جلب افراطيون اسلام گرا از سراسر جهان و آموزش آنها در پاکستان برای جنگيدن در کنار مجاهدين بود. دو گام دوم و سوم ماهيت ايدئولوژيک جنگ بمثابه يک جنگ مذهبی عليه شورویهای را تشديد کرد. افغانستان حتا بيشتر از نيکاراگوئه از طرف آمريکا به ميدان مبارزه ايدئولوژيک تبديل شد. درنتيجه جهاد آمريکايی در افغانستان، گرايش راست افراطی اسلامگرا که پيش از آن اعضاء و هواداران اندک و پراکنده ای در جهان اسلام داشت از نظر سازمانی، تعداد، مهارت، حوزه فعاليت، اعتماد به نفس و همچنين داشتن يک هدف منسجم رشد نمود.

قبل از جهاد، اسلام سياسی راستگرا به دو اردوی اصلی تقسيم می شد: آنهايی که همدست و همراه رژيم های آمريکايی از قبيل رژيم های عربستان سعودی و پاکستان بودند، و آنهايی که با اين رژيم ها مخالفت داشتند و آنها را دست نشانده آمريکا و خائن به آرمان فلسطين می دانستند.  برخلاف اسلام گرايانی که اقدام به تشکيل احزاب سياسی می کردند و تلاش داشتند توده های مسلمان را به روند مبارزات سياسی در جهت پيشبرد يک برنامه سياسی-اقتصادی-اجتماعی مشخص بسيج و جلب نمايند، راست افراطی اسلامگرا بغير از دست زدن به اقدامات تروريستی پراکنده در مناطق شهری برنامه ديگری نداشت.

قبل از جهاد افغانستان، بخش خارج از حکومت راست افراطی اسلامگرا از نظر اجتماعی و تشکيلاتی عملاً منزوی و ناتوان بود، و در يک بن بست تاريخی بسر می برد، نه از امکان جلب حمايت عمومی برخوردار بود نه می توانست به منابع مادی لازم برای فعاليت های مورد نظر خود دست يابد. دولت ريگان راست افراطی اسلامگر را از اين بن بست تاريخی نجات داد. جهاد آمريکايی در عمل با ايجاد زيرساخت مادی ترور و با استفاده از نمادهای اسلامی برای رسوخ به شبکه ها و جوامع اسلامی، موجب خصوصی سازی خشونت در سطح گسترده ای شد.
سيا با همکاری نزديک با سازمان اطلاعاتی پاکستان جزييات نقشه جهاد افغانستان را تعيين کرد. برای اجرای نقشه، سيا سلاح و مستشاران متخصص در جنگ های چريکی از کشورهای مختلف را، همراه با اطلاعات و داده های نظامی-امنيتی پيرامون اوضاع داخلی افغانستان، در اختيار سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار می داد. سازمان اطلاعاتی پاکستان مسؤليت انتقال سلاح ها به مرز با افغانستان، و سرپرستی و نظارت بر آموزش مجاهدين در داخل پاکستان، و هماهنگ کردن فعاليت آنها در خاک افغانستان را بعهده داست.

علاوه بر سازمان اطلاعاتی پاکستان، سرويس های اطلاعاتی عربستان سعودی، مصر، فليپين، اسرائيل و حتا چين نيز در اجرای نقشه سيا فعالانه شرکت داشتند. آمريکا آموزه های خود در هندوچين، جنوب آفريقا، و آمريکای مرکزی را با دقت تمام بکار می بست. جهاد افغانستان جنگی بود که آمريکا بدون شرکت مستقيم و از طريق شرکای رده دوم، سوم و چهارم خود آن را پيش می برد. علاوه بر دولت های خط اول جبهه جهاد و سازمان های اطلاعاتی آنها، مجموعه ای از موسسات و نهادهای مذهبی و سکولار در خدمت انجام نقشه سيا قرار داشتند و نتيجه اين بود که جنگ به نحو هر چه فراينده تری در مقياس بين المللی خصوصی می شد. ديناميسم خصوصی سازی خشونت در جهاد افغانستان نيروهايی را وارد صحنه کرد که دست به عمليات موسوم به يازده سپتامبر زدند.

اگر سيا جنگ صليبی ضد-شوروی خود در افغانستان را در يک چارچوب ملی سازماندهی می کرد، مجبور می بود عمدتاً بر روی داوطلبان افغانی تکيه کند؛ اما طرح جنگ بمثابه يک جهاد بين المللی می توانست داوطلبان بسياری را از ميان جمعيت مسلمان سراسر جهان به سوی ان جلب کند. خارج از پاکستان، کشورهای عربی منبع اصلی داوطلبانی بودند که به افغان-عرب ها موسوم شدند. در سراسر جهان شبکه ای از مراکز جذب داوطلب ايجاد شد که از طريق نقاط اصلی در جهان عرب-مانند مصر و عربستان سعودی- به پاکستان مرتبط می شدند.  اين شبکه در نهايت از سودان در جنوب، تا چچن در شمال، از اندونزیا در شرق، تا کوزوو در غرب را در بر می گرفت. دستگاه حکومتی عربستان سعودی که هم از طرف مردم آنکشور و هم از جانب محافل راست اسلامگرا بخاطر عدم حمايت آن از مبارزات مردم فلسطين مورد انتقاد و فشار قرار داشت، فرصت را مغتنم شمرد و ناراضيان داخلی را به پيوستن به جهاد آمريکايی در افغانستان تشويق کرد. حکومت مصر نيز چشمان خود را بر روی حرکت اسلامگرايان بومی بسمت افغانستان بست.

الجزاير به سومين منبع تأمين کننده داوطلب برای جهاد آمريکايی مبدل شد. بنا به گزارش مارتين استون «سفارت پاکستان در الجزيره طی سالهای هشتاد بالغ بر دوهزاروپنجصد ويزه برای داوطلبان الجزايری صادر کرد.» تعداد داوطلبان و تعليم ديدگان سر به صدها هزار نفر می زد. به گفته استون «تندروهای خارجی که مستقيماً تحت تاثير جهاد اففانستان قرار گرفتند حدود چند صدهزار نفر تحمين زده می شود. افغان-عرب ها نيروی ويژه جهاديون را تشکيل می داند و پيچيده ترين تعليمات را دريافت می کردند. جنگجويان «بريگاد بين المللی اسلامی» که در پيشاور واقع بود، حقوق نسبتاً بالای يکهزاروپنجصد دالر در ماه را دريافت می کردند.»