زمانیکه چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا عهد شکن است و دروغ ميگويد، فی الواقع:

              شکست اخلاقی دولت امریکا را رقم میزند و مسجل میسازد.

 درین بحث بدون پرداختن  به پوپولیسم بحیث  شیوه کار اقای ترامپ و خصایل شخصی  استثنایی وی که بخاطر آن دو سال قبل و هنگام اظهارات جنون امیز که از کشتن تا ده ملیون افغان و صدور امر پرتاب مادر بمب ها درشرق افغانستان  ، از طرف من «زنگی مست» خطاب گردید، اماج اصلی نوشته من:

 - نقض خشن معیار های قبول شده حقوق بین المللی مندرج در منشور سازمان ملل متحد و میثاقهای بین المللی

 - بازی بر سرنوشت مردم و کشور ما می باشد، که بدون هرنوع حب و بغض شخصی، مبتنی  بر معیار های معتبر جهانی  و متکی بر مصالح علیای افغانستان و خواست و نیاز مبرم مردم مظلوم ما بحیث شاگرد حقوق و علوم سیاسی به آن می پردازم.

 مبرمیت و ضرورت پرداختن به موضوع در چهار مورد اساسی مشخص میگردد:

 - اظهر من الشمس است که:

 صلح خواست اساسی و نیاز مبرم مردم تشنه به صلح افغانستان است.

 اقای ترامپ با تصامیم عجولانه خود پروسه صلح را در سطح یک «پروژه» تنزیل و در خدمت منافع داخلی و انتخاباتی خود قرار داده  است.

 - افغانان و افغانستان را از حق گذار بشاهراه صلح واقعی و پایدار محروم میسازد.

 - با امتیاز دهی به تحریک اسلامی طالبان و حامی اصلی آن پاکستان، نوعی «صلح نیابتی» را مطرح و افغانستان را در سراشیب  تداوم جنگ‌های نیابتی قرار می‌دهد.

 - حق حیات مردم ما که با خطرات جدی مواجه است، در معرض تهدید های بزرگ جدید قرار می‌گیرد که نمونه های انرا در شش ماه بعد از عقد قرارداد قطر با طالبان و بویژه بعد از آغاز نشست های «بین الافغانی  » دوحه شاهد هستیم.

 البته درین بحث به پس منظر مسایل و حوادث آن به ایجاد «کمر بند سبز» و تشویق متحد شان در پیمان  «سنتو» بخاطر تخریب نخستین جمهوریت افغانستان و تداوم  «بازی بزرگ» در اوج جنگ سرد و تبدیل کشور ما به «نطح» آن جنگ و  ... و تا به عوامل لشکر کشی و حضور گسترده نظامی امریکا و تا امروز، نمیپردازیم.

 

لشكر كشى امريكا به افغانستان:

 يازدهم سپتامبر فضايى خاص و استثنايى جهانى را بخاطر اهداف اساسى سياست خارجى و ديپلوماسى بين المللى دولت جورج بوش مساعد ساخت. اين فرصت تاريخى مساعد ترين وقت بخاطر لشكر كشى به افغانستان مشخص گرديد و بدون اتلاف وقت دستگاه ديپلوماسى و نظامى امريكا بشكل بيسابقه فعاليت گسترده را سازماندهى نمود،  تا زمينه هاى «مشروعيت» لشكر كشى گسترده به افغانستان را با ائتلاف بين المللى و ازمجارى سازمان ملل متحد، توجيه نمايد.  از مصوبات شماره (١٢٦٧) و شماره (١٣٨٦) شوراى امنيت در رابطه صحبت ميگردد و در انوقت از موارد اتى رئيس جمهور وقت امريكا و مجموع دولت و نظام امريكا، بحيث اهداف اصلى هجوم نظامى نامبرده مى شد.

 اما اكنون با گذشت نزده سال و زمانيكه از خروج عساكر امريكا رئيس جمهور امريكا صحبت مينمايد، ما شاهد هستيم كه امريكا به هيچك از موارد مطروحه خود دست نيافته است و برخلاف:

 مواد مخدر، فقر، اعتياد، بيكارى  ، تروريسم به عوض بازار ازاد ---- فساد به عوض ديموكراسى، كليپتوكراسى را مسلط نموده اند.

 از القاعده و طالبان و اشتراك مساعى أنا ن بحيث بزرگترين خطر تروريستى يادگرديدو اكنون دوباره راه استقرار مجدد امارت را اب پاشى و هفت ماه بعد از قرارداد و تعهد قطع روابط با القاعده معاون ان سازمان شرارت پيشه در عمليات مسلحانه طالبان در غزنى كشته مى شود.

 

پاكستان بمثابه مركز تروريسم:

 در انوقت وضاحت كامل وجود داشت كه حامى اصلى طالبان و متحدان شان پاكستان است و به همين دليل چنانچه جنرال پرويز مشرف در كتاب ( در خط اتش) مينويسد، اخطار واقعى  دولت امريكا توسط جنرال ارميتاژ معاون وزير خارجه به مشرف ابلاغ گرديد، تا بخاطر نابودى «دولت» طالبان با امريكا همكارى و ورود نظامى شانرا به افغانستان فراهم نمايد.

 

اما و متاسفانه:

 در عمل در تمام اين مدت ريشه هاى ترور و طالب در پاكستان ابيارى و شاخ برى در افغانستان به قيمت بخاك و خون كشانيدن افغانان صورت گرفته است.

 تعجب اور است كه بعد از قتل اوسامه بن لادن در حومه اسلام اباد، قتل مرموز ملا محمد عمر اخوند و كشتن ملا منصور رهبر طالبان در پاكستان توسط طياره بى پيلوت امريكا، مقامات رسمى امريكا مجبور به اعتراف نقش پاكستان بحيث مركز تروريسم بين المللى و دولت انكشور بمثابه حامى انان گرديده و چنانچه اين حقيقت در اعلام «ستراتيژى دولت امريكا براى جنوب اسيا» مورد توجه قرار گرفته و اقاى رئيس جمهور ترامپ در اولين تويت خود در اول جنورى (٢٠١٧ م)، پاكستان را بحيث مركز و حامى تروريسم خطاب نمود.

 

چرخش هاليودى درسياست رئيس جمهور ترامپ:

 هنوز يكسال از اعلام ان ستراتيژى نگذشته بود كه  رئيس دستگاه ديپلوماسى در يك سفر عاجل به پاكستان از پلان جديد دولت امريكا بخاطر بيرون كشيدن نظاميان شان از افغانستان، اغاز مذاكرات با طالبان و «صلح» در افغانستان صحبت نمود و چرخش هاليودى رئيس دولت خود را در قبال افغانستان علنى ساخت. درين سفر اقاى خليل زاد را كه مشمول اعضاى هيات بود، بحيث نماينده خاص خود معرفى نمود تا چگونگى امور را سازماندهى نمايد.

 بدينترتيب پروسه صلح افغانستان كه از قبل اغاز يافته بود در سطح يك «پروژه» تنزيل و پاكستان مركز وحامى تروريسم، عهده دار و در واقع «تيكه دار» اين «پروژه» گرديد.

 خشت اول گر نهد معمار كج

 تا  ثريا  ميرود  ديوار  كج

 توقع برده مى شد كه جانب ايالات متحده امريكا و بويژه مامور متجرب افغان الأصل انكشور از نهادن خشت كج در  "بن" درس گرفته و بقول وطنى ما با سجده سوء به تكرار، اشتباهات (شايد عمدى) با خشت معوج ديگر اينده نا معلوم و هولناك را در برابر زادگاه خويش بوجود نمى اورد كه اكنون خودش:

 از سوريه شدن افغانستان ابراز «نگرانى» مينمايد!!!

  بدون ابراز بد بينى و توصل به تيورى توطهه ميتوان  از اقاى  خليل زاد، دوكتور علوم سياسى و از مهندسان جنگ افغانستان در بيشتر از چهار دهه اخير سوال كرد؟ چگونه ميتوان از صلح صحبت كرد؟ درحاليكه ازخود جنگ تعريف دقيق نداشته باشيم.

 

اظهر من الشمس است كه:

  شفاى واقعى بعد از تشخيص درست ميسر ميگردد و داكتر حاذق بعد از تشخيص، نسخه لازم را تجويز مينمايد.

 از قرار معلوم جنگ افغانستان درين حدود نيم قرن عوامل متعدد:

 - داخلى

 - منطقوى

 - بين المللى

 دارد.  دها عامل منجمله  هيروئين و اقتصاد جرمى  ، فقر، بيكارى، مسايل و مصايب اجتماعى، فقدان دولت مقتدر ملى قانون محور و عدالت گستر و ... مشوق تداوم جنگ، مى باشد.

 تراژيدى خونبار افغانستان معلول و محصول مداخله و تجاوز خارجى است كه از همان اغاز و بويژه در دو دهه اخير ايالات متحده امريكا در رابطه مسؤليت تاريخى، حقوقى و اخلاقى دارد.

 اين طولانى ترين صفحه خونين تاريخ تداوم همان  " بازى بزرگ  " است و تازه ما در دور جديد اين بازى  " صعود " نموده ايم. اگر در جنگ سرد افغانستان بحيث نطع جنگ سرد انتخاب گرديد، امروز بمثابه معبر ورود به اسياى ميانه و مركز "  اتصال "سيسم هاى امنيتى مختلف تعريف ميگردد.

  در افغانستان جنگ نيابتى جريان دارد و چهل و پنج سال از اغاز جنگ اعلام ناشده پاكستان بر ضد افغانستان ميگذرد و چنانچه تذكار يافت نقش پاكستان بحيث مركز و حامى تروريسم از طرف مقامات امريكا نيز اعتراف و بيان گرديده است و دولت انكشور از تروريسم بحيث دستيابى به اهداف سياست خارجى خود استفاده نموده و مينمايد.

 كلوخ را گذاشتن و از اب تير شدن:

 بدينترتيب بملاحظه ميرسد كه:

 متاسفانه با نا ديده گرفتن مجموع حقائق فوق رئيس جمهور ترامپ و رئيس دستگاه ديپلوماسى و مامور پر صلاحيت شان در طى اين دو سال و با " سريال قطر "، صلح واقعى را كه ارمان و نياز اصلى مردم مظلوم و تشنه به صلح ما است بيك سراب مبدل و با تنزيل دادن ان در سطح يك پروژه و بهره ورى از ان در مقابله با رقباى داخلى و انتخابات در واقع:

  " پلان شده " افغانستان را در مسير كشمكش هاى خونين تر سوق داده اند، كه مظاهردهشتبار، انرا در روز هاى انرا درين هفت ماه بعد از عقد قرارداد شان باطالبان شاهد هستيم.

 

جایگاه حقوقی قرارداد قطر:

 از زمان هوگو گروسیوس حقوقدان و فیلسوف بزرگ هالندی و مولف کتاب پر شهرت او «حقوق جنگ و صلح»  (۱۶۲۵ م) که بحیث پدر حقوق نوین بین المللی شناخته می شود و تا بعد از جنگ جهانی دوم و ایجاد سازمان ملل متحد و تصویب منشور آن سازمان و میثاق بین المللی ویانا  (۱۹۶۹ م) در مورد معاهدات بین المللی که اکنون حقوق معاهدات مطرح است، به هیچوجه چنین سند را حقوقی خوانده نمیتوانم  . البته یک سند سیاسی و قرارداد تفاهمی  ایالات متحده با طالبان می باشد، که هیچگونه الزامیت برطرف ثالث ندارد.

 (درین ارتباط نقد واره را در ده قسمت بنشر رسانیده ام که در فیسبوک من وجود دارد)

 بدینترتیب بملاحظه میرسد که:

 بعد از دو دهه نوحه سرایی برای ارزش‌های دیموکراسی و «دولت - ملت» و «ملت - دولت» و تلاش برای کسب و جلب  «مشروعیت» برای توجیه حضور گسترده نظامی و سیاسی شان  ، خود  ناقض حق حاکمیت ملی افغانستان گردیده اند.

 مرتبط به همین بحث اقای دوکتور خلیل زاد، در مصاحبه با تلویزیون یک بسیار رک و راست خاطر نشان ساخت که:

  «امریکا برای آمدن و رفتن به اجازه  ضرورت ندارد، امریکا یک ابر قدرت است» 

 ساده ترین برداشت و تعبیر سخنان نماینده خاص و مقام ارشد دیپلوماتیک انکشور این است که:

 امریکا در تحقق اهداف خود تابع هیچ معیار قبول شده  ، مرسوم و متعارف در روابط میان کشور ها نمی باشد که اساس آن منشور سازمان ملل متحد و نورمهای ‌حقوق بین المللی نمی باشد.

 درین صورت مصداق و معرف شان اشغالگر است  .

  تاکید بر ابر قدرت بودن بحیث «توجیه» اعمال شان، اثبات این واقعیت است که در جهان پسا اتحادشوروی و خروج ایالات متحده امریکا بمثابه یگانه ابر قدرت و با بزرگترین امپراطوری نظامی، قانون جنگل (The law of the jungle) در جهان مستولی گردیده است.

 اساس قانون جنگل این است که:

 - «بکش، یا کشته شو»

 - «بخور و با خورده می شوی»

 که رودیار کیپلنگ در کتاب «قانون جنگل» انرا در پیمان گرگ ها با سایر حیوانات توضیع نموده است.

 این احوال اسفناک در واقع همان بازگشت به وضع طبیعی و جهان «هاپسی، یا هاپزی» می باشد،  که فیلسوف بزرگ انگلستان، توماس هاپز (Thomas hobbes) در کتاب لویاتان (Leviathan) خود توضیع داده است.

 گذار از حالت طبیعی به مدنی، مرز و معیار رفتن به مدنیت و مدنی شدن است.

  مرتبط به همین بحث ما، اقای چامسکی فیلسوف معاصر امریکایی  مینویسد:

 «وقتی به بوش پسر گفتند که:

 اقدام شما مخالف معیار حقوقی است،

 در جواب گفته است:

 برای من بی تفاوت است که حقوقدانان چه میگویند، من به کون کسی لگد خواهم زد »

 البته اسفبارتر اینکه:

 در احوال جاری و ببرکت قرار گرفتن اقای ترامپ در راس قدرت بزرگترین امپراطوری تاریخ، جهان ما:

 از قانون جنگل به:

 جنگل بدون قانون «ارتقا» نموده است.

 البته مظاهر این هردو حالت طی دو دهه اخیر همیشه وجود داشته و بارز ترین موارد انرا در پیوند به «پروژه صلح» جاری میتوان خاطر نشان نمود:

 - دولت امریکا با دولت افغانستان موافقت نامه ستراتیژیک و پیمان امنیتی عقد کرده است و حامی اصلی و بزرگترین کمک کننده این دولت می باشد.

 اما در عمل و طی این دوسال که «سریال صلح» آغاز یافته، تلاش برای دور زدن دولت موجود با لطایف الحیل جریان دارد و تا جاهیکه با مخالفان مسلح آن که بحیث یک گروه شورشی که رهبران ان در فهرست سیاه سازمان ملل متحد قرار دارند، در غیاب آن قرار داد منعقد و با ذکر  عبارت «دولت  اسلامی آینده»، فاتحه اش را خوانده و تلویحا بر «غیر اسلامی بودن» آن صحه میگذارد.

 اما در عمل مفاد این قرارداد را بطرف ثالث غیر متعهد به آن واجب الاجرا میدانند.

 تعجب اور این است که بخاطر حضور و ایجاد پایگاه با دولت افغانستان قرارداد بسته است و در مورد خروج قوای نظامی و سرنوشت بعدی پایگاه با مخالفان مسلح آن قرارداد منعقد نموده است که میتوان انرا:

 شهکار التزام دولت امریکا به تعهد به عهد نامید.

 - قرارداد امریکا با طالبان بگفته آگاهان و اعتراف مقامات انکشور شامل دو بخش علنی و اعلام شده و بخش مخفی می باشد و معلومدار از بخش مخفی آن دولت افغانستان وقوف ندارد.

 اما در عمل هرگونه سوال و استیضاح را در مورد باتهدید قلدر منشانه پاسخ می‌دهند.

 - با وجود تلاش امریکا از وجود مراکز تروریستی و طالبان در پاکستان سر انجام به واقعیت تداوم جنگ اعلام ناشده انکشور اعتراف و اقای ترامپ در تویت معروف اول جنوری (۲۰۱۸ م) خود، انکشور را مرکز و حامی تروریسم معرفی نمود.

 اما در تمام این دوسال و در قرارداد با طالان هیچگونه اشاره به این اصل عامل جنگ صورت نگرفته است.

 بر خلاف صحبت درین مورد را به فتوای طالبان «مکروه» میدانند.

 - در جنگ افغانستان دو طرف اصلی وجود دارد که همانا دولت افغانستان و تحریک اسلامی طالبان می باشند.

 اما تا کنون طالبان با وجود آغاز نشست های «بین الافغانی» از قبول علنی دولت بحیث طرف اصلی اجتناب مینمایند که ناشی از بازیهای دوگانه و استخباراتی امریکا می باشد.

 جالب تر از همه اینکه:

 نشست های «بین الافغانی» در دوحه جریان دارد و اما:

 تصامیم در پاکستان و در غیاب هردو طرف با جنرالان و استخبارات انکشور بر اساس نسخه عمران خان و مهندسی حکومت موقت اتخاذ میگردد.

 - جانب امریکا در معامله با طالبان  ، اساسی ترین حق مردم مظلوم افغانستان (حق حیات) را در معرض تهدید بزرگ قرارداده است.

 اتش را که باید پیش زمینه آغاز مذاکرات «بین الافغانی می بود، منوط به توافق بر دولت آینده ساخته اند.

 بدین معنی که دولت موجود «مکلف» است، قبر کن خود باشد.

 در حالیکه طی هفت ماه بعد از قرارداد امریکا با طالبان اتش بس کامل بین شان وجود دارد و اقای خلیل زاد و وزیر خارجه امریکا با تبختر و به تکرار میگویند:

 درین مدت حتی یک امریکایی در افغانستان کشته نشده است و «پارتنر» شان مولوی هیبت اله اخوند نیز کشتن امریکایی را مخالف شریعت خوانده است.

  اما درین مدت در افغانستان حمام خون برپا و مقیاس جنگ و خشونت بیسابقه است. 

 (درین ارتباط موارد زیاد وجود دارد که مرتبط به بحث جاری به همین چند مورد اکتفا مینماییم  )

 بدينترتيب دولت ايالات متحده امريكا تعهدات خود با دولت افغانستان وفادارنبوده و ناقض قرارداد هاى است كه با دولت افغانستان عقد نموده است.

 درين حالت مسؤليت حقوقى دولت امريكا مطرح ميگردد كه به اختصار روى ان مكث مينمايم.

 مسؤليت حقوقى:

 ازحقوق يونان و روم باستان يك اصل حقوقى وجود دارد كه تا كنون و در حقوق معاصر بين المللى نيز كماكان معتبر شناخته مى شود كه عبارت از:

  (pacta sunt servanda -  قرارداد ها بايد اجرا گردد ) مى باشد. (أوفو بالعهود و أوفو بالعقود)

 پايه حقوقى دولت هاى  (مدرن - ملى  ) را قرارداد صلح ويستفاليا (١٦٤٨ م) تشكيل ميدهد كه حاكميت ملى را اساس و محترم شناخته  و در كنگره ويانا (١٨١٥ م) نظم نوين جهانى را تعريف و با تاسيس سازمان ملل متحد  در منشور ان سازمان و ميثاقهاى مصوب ان مسجل گرديده است.

 هرگاه دولت ايالات متحده امريكا بمثابه عضو سازمان ملل متحد و عضو شوراى امنيت ان سازمان به اصول متذكره متعهد است بايد  مطابق به معيار هاى حقوق معاهدات و بر طبق احكام كنوانسيون ويانا در مورد معاهدات بين المللى (مى  ١٩٦٩ م) به قرارداد ها با دولت افغانستان متعهد و به حق حاكميت ملى افغانستان احترام نمايد، در غير ان:

 بمثابه ناقض حق حاكميت ملى بحيث نيروى اشغالگر تعريف ميگردد.

 (البته بايد جانب دولت افغانستان نيز به عدم دقت خود در تنظيم مواد و مندرجات قرارداد ها و موارد ضعف اعتراف و توجه نمايد كه در بعد حقوقى زمينه خود سرى يكجانبه را به دولت امريكا مساعد ساخته است)

 مسؤليت اخلاقى:

 درحقوق بين المللى معاصر افزون بر اصل مسؤليت حقوقى، مبحث مسؤليت اخلاقى نيز مطرح است كه با  افاده:

 (Moral obligation) تعريف و با مفاهيم:

 (International obligation و Internation Responsibility) تكميل ميگردد.

 بر طبق اين اصول الزام اور در روابط بين المللى مسؤليت اخلاقى دولت ايالات متحده امريكا در قبال افغانستان مطرح ميگردد.

 اظهر من الشمس است كه:

 تراژيدى خونبار افغانستان معلول و محصول مداخله و تجاوز خارجى است و دولت ايالات متحده امريكا از همان ابتدا يكطرف ايجاد اين تراژيدى محسوب و در دو دهه اخير با سياست هاى كجدار و مريز خود عامل تداوم فاجعه خونين كشور مى باشد، كه در تمام مدت ريشه تروريسم را در پاكستان ابيارى و شاخ برى ان به قيمت قربانى مردم مظلوم صورت ميگيرد.

 امريكا با هجوم نظامى خود افغانستان را به بام بالا و بحيث " متحد عمده ناتو  " تعريف  و در پرتگال در            (٢٠١٠ م) و نشست هاى بعدى تا سال (٢٠٢٤ م) به كمك همجانبه به افغانستان تعهد سپرده اند.

 اما متاسفانه اكنون با عدم رعايت تعهد حقوقى و اخلاقى، رئيس جمهور امريكا با اعلام بيرون كشيدن قواى نظامى و كاهش كمك ها، دولت افغانستان را در موقعيت دشوارقرارداده و باعث تضعيف روحيه رزمى قواى مسلح كشور و تقويت روحيه طالبان و حامى انان جنرالان پاكستان گرديده است.

 بدينترتيب بملاحظه ميرسد كه دولت امريكا مسؤليت اخلاقى خود در قبال افغانستان را زيزپا نموده است كه

 نتيجه:

 تباه ساختن كشور فقير و جنگ زده است كه در حدود نيم قرن اخير جنگ تحميلى را متقبل ميگردد.

 بدينرو در استانه انتخابات ايالات متحده امريكا و در حاليكه رييس جمهور ترامپ تلاش نموده است تا موضوع افغانستان را در خدمت اهداف كمپاينى خود قرارداده و پروسه صلح را در سطح يك " پروژه عجولانه " تنزيل داده و رقيب ديموكرات ان نيز بى علاقه از استفاده كمپاينى موضوع افغانستان نمى باشد، بايد مردم، نهاد هاى ملى، جامعه مدنى و روشنفكران و فكر سازان امريكا متوجه ابروى از دست رفته كشور شان گرديده و بخاطر:

 اجراى تعهدات حقوقى و اخلاقى دولت امريكا و احترام اندولت بحق حاكميت ملى و اراده ازاد مردم مظلوم افغانستان متوجه كردند.

 از ديد افغانان اگاه و متعهد به مصالح علياى افغانستان امريكا در وجود دو كانديد انتخاباتى خلاصه نميشود، امريكا نه تنها يك ابر قدرت و امپراطورى بزرگ و در عين حال يك تمدن است و اعلاميه استقلال امريكا بازگو كننده صفحه درخشان تاريخ است و ما افزون بر بوش كوچك و اقاى ترامپ در تاريخ امريكا با كارنامه مردان بزرگ همانند ابراهام لينكلن اشنا هستيم كه اين سخن وخشورانه او ميتواند در سر خط كار سكانداران قدرت امريكا قرار گيرد:

 " هيچ معضله حل شدنى نيست تا عادلانه حل نگردد "

 تا باشد با وداع بر قلدر منشى، جهان ما از حالت، " جنگل بدون قانون " به  مرحله " قانون جنگل " و در مسير " مدنيت " و حاكميت قانون در مقياس جهان سير نمايد و در پر تو ان مردم به عزا نشسته افغانستان بخواست هاى واقعى شان كه بسيار ساده و انسانى است  ، نايل گردند كه همانا:

 - حق حيات و قطع كشتار شان

 - حق گذار كشور شان به شاهراه صلح

 - صلح واقعى و پايدار

 - استقرار حاكميت قانون

 - اعمال حق حاكميت ملى

 جامعه جهانى و بويژه اعضاى دايمى شوراى امنيت با حمايت ازين خواست هاى برحق مردم افغانستان حمايت در امن ساختن كشور هاى شان و امنيت شهروندان شان بذل توجه نمايند و در غير دود اتش افغانستان در نيويارك و پاريس و ... همچون افت خطرناكتر از وايروس كرونا، دمار از روز گار مردم بيگناه بيرون و شهروندان اين كشور كفاره گناهان سياستمداران و دولتمردان شانرا خواهند پرداخت.

 با حرمت