فوکویاما فیلسوف امریکایی و نظر پرداز مشهور «پایان تاریخ» که جامعه سرمایه‌داری ــ بازار آزاد و لیبرال دموکراسی را پایان سرنوشت جوامعی بشری معرفی نموده است، بحثی را ارایه داشته که: " زوال سیاسی در دموکراسی ها" می‌گوید. این نظریه خودرا در کتاب تحت نام «نظم سیاسی وزوال سیاسی» به تفصیل گرد آورده است که وضع سیاسی و اقتصادی جهان را با درنظرداشت تحولات اجتماعی سیاسی در کشورهای جهان سوم بالخصوص در شرق میانه که بنام " بهار عربی " در کشورهای لیبی و تونس و مصر مورد ارزیابی قرار داده و آنرا چالش بزرگی درمقابل اداره جهان علیه نظام‌های خودکامه و تمامیت‌خواه دانسته و پیروزی دموکراسی و ازادی را که ناشی از عدم رهبریت درست اجتماعی و اقتصادی توسط حاکمان و مسؤولان وقت صورت گرفته دانسته وازان بنام "نهادها" یادآوری کرده است. تمام وضعیت جهانی را که ناشی از بحران اقتصادی، اعتراضات مردم در شرق میانه و تحولات درکشور های غربی و حتی کشور امریکا بوجود آمده و یا می‌آیند، از نگاه واژه "نهاد" ارزیابی نموده است.

فوکویاما محور تمام انتقاد و نظریه‌اش بر این است که فقر اجتماعی و عدم دموکراسی و ازادی در کشورهای تحول‌یافته ناشی از رویکرد غلط دولت‌ها ویا به‌اصطلاح وی" نهاد"ها بوده که نه توانستند که زمینه کار و رشد برابری را دراین کشورها بوجود آورد و این امر باعث زوال اداره دولت ویا نهادهای سیاسی و اجتماعی در این کشور ها بوده است. و این نهادها درمجموع با سوابق طولانی و کهنه شدن سیستم های اداری وعدم رهبریت سالم در امور اجتماعی و اقتصادی منجر به انقلاب‌های مردمی گردیده است.

فوکویاما سه مؤلفه را سازنده‌ای نظم سیاسی برای دموکراسی لیبرال پیشکش نموده است که: «دولت، حاکمیت قانون و پاسخگوی مسئولان» است. همچنان این نویسنده درگذشته تذکار داده بود که: «آخرین نوع حکومت، دموکراسی های لیبرال است، اما دراین اثر جدید خود از زوال و رکود این دموکراسی ها حرف میزند که مرتبط با نهاد های هستند.»

فوکویاما نهاد هارا چنین تعریف مینماید که «نهادها، الگوهای ثابت، ارزشمند و ادواری رفتار هستند که ورای دوره تصدی رهبران سیاسی بنا میشوند و همچنان نهادها، دارای قوانین ثابتی هستند که رفتار های بشری را شکل می‌دهند، محدود میکنند وجهت می‌دهند... نهادها ی جدید پایه‌گذاری کنند یا نهادهای قدیمی اصلاح کنند و تغییر دهند.»

اگر این تعریف های فوکویاما را بر اساس تیوری‌های کارل مارکس مبنی بر وضع سرمایه جهانی و مبارزه طبقاتی مورد ارزیابی قرار دهیم به باور من نهاد ویا عملکرد ان‌ها چیزی جز دولت و رویکرد ان‌ها دریک جامعه طبقاتی نیست که در محور نظام موجود در یک کشور با ارزش‌های معین به نفع ان عمل میکنند که میتوان آنرا زیربنا و روبنا دانست که هردو در روند اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، از یکدیگر متأثر می‌باشند. بگفته مارکس دولت عبارت از «تسلط یک طبقه بالای طبقه دیگر». بناعن دریک جامعه طبقاتی وقتیکه وسایل تولید به دست مالکین خصوصی باشد و اقلیت بالای اکثریت حکومت بکنند، استثمار فرد از فر د ناله بکشد، وجود تسلط اقلیتی انگل مانند بالای اکثریت که کار میکنند، تولید و ارزش می‌افزایند و باعث فقر، ناتوانی، نابرابری اجتماعی شود و توده‌های مردم از وضع موجود رنج ببرند و این‌همه فکتورها شرایط ذهنی و عینی را که دو مؤلفه اساسی پیروزی انقلاب را دریک جامعه مساعد میسازد، بوجود آورد ه که زمینه‌ساز سرنگونی نظام کهنه یا دولت ــ" نهادها" به‌وسیله توده‌ها میشود. اگر ما نهاد ها را ابزار و افزار سیستم قانون‌گذاری و اجراییوی در دولت بدانیم و این نهادها اهداف دولت را درست و دقیق مطابق به شرایط و خواست مردم اجر نکند باعث انزجار و تنفر مردم شده و زمینه سرنگونی ان مهیا میشود. با از بین رفتن نظام ویا نهادهای کهنه، نهادهای جدید بر مبنای خواست اکثریت که منافع عموم جامعه را تضمین نماید بوجود میاید. این امر در تونس و مصر و سایر کشورها به وقوع پیوسته است. انقلاب یعنی تحول بنیادی در عرصه‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است به گفته مارکس: «انقلاب اجتماعی به هستی اجتماعی انسان توجه دارد، انقلاب سیاسی نمی‌تواند این هستی را روشن یا چیزی را بنیادی را عوض کند. هر انقلاب که جامعه کهنه را از میان بردارد، اجتماعی است، وهر انقلاب تاجایی که قدرت های کهنه را منحل می‌کند، سیاسی است.» این امر، بقول فوکویاما نهاد های کهنه‌شده و از کار افتاده میباشد که برای ان تغییرات جدی و ضروری را مطالبه داشته تا تحول در نظم سیاسی بوجود اید. همچنان فوکویاما توضیح می‌دهد که «رشد سیاسی از برخی وجوه شبیه تکامل بیولوژیکی است.» و او می‌گوید: "همانطوریکه در تکامل بیولوژیکی دو اصل وجود دارد، یعنی انواع و گزینش، در نظم سیاسی هم به همین ترتیب وجود دارد. نهادها، در نتیجه رقابت و تعامل با محیط پیرامون، بقا پیدا میکنند ویا از ادامه حرکت باز می مانند؛ مانند آنچه در طبیعت رخ می‌دهد، نهادها وقتی ناکار آمد و ناتوان از انطباق با محیط می‌شوند، زوال زده می‌شود."

 این همان اصل دیالکتیکی است که جامعه مطابق به قانون تکامل رشد نموده و پیرامون خودرا وسعت بخشیده و علیه پدیده‌های کهنه غلبه نموده و پدیده‌های نو را جانشین ان میسازد. ویا اینکه پدیده‌های کهنه در خدمت و مؤثریت نو در محیط و جامعه کمک نموده وبان سازش نموده و خودرا به شیوه جدید و نو شکل می‌دهد که به‌تدریج منجر به تغییرات بنیادی و کیفی ان میگردد. چنانچه اصل دیالکتیکی بر این است که: در روند واقعیت، مطلق در متن نسبی، بروز می‌کند، ثبات در متن تغیر، تعادل در متن تضاد، ضرورت در متن تصادف و نو در متن کهنه. این روند در طول تاریخ در بطن جوامع بشر ی جریان داشته که مارکس این تیوری بزرگ علمی را تدوین کرده و گفته است:" مبارزه انسانها در طول تاریخ مبارزه طبقاتی است و انسان سازنده تاریخ هست." و او بیان نموده است که: «تاریخ هیچ نیست مگر توالی نسل‌های متفاوت که هر یک مواد، ذخیره‌ای سرمایه‌ای، نیروهای تولیدی را که از نسل های پیشین به ان‌ها رسیده است به کار می‌گیرند». 

فوکویاما برای اینکه از این تیوری علمی طرفه رفته باشد و علیه نظریات لیبرالیستی گذشته خود قرار نگرید تمام بدبختی ها و رکود و بحران اقتصادی را ناشی از عملکرد ناسنجیده و دقیق نهادها و نیروی که تحت رهبری دولت مدیریت میکنند، دانسته و توصیه نموده است که برای بیرون رفت از این معضله و چالش‌های موجود به سه جز سازنده اتکا نمود که عبارت از:" نظم سیاسی، دولت، حاکمیت قانون و پاسخگو بودن است. این سه جز را درعین‌حال که مکمل هستند در تناقض باهم نیز قرار دارند." یعنی وحدت تضادین در جامعه سرمایه‌داری، یعنی کارگر وسرمایه، درحالیکه در تضاد باهم هستند اما موجودیت هردو در نظم و رشد و تکامل جامعه سرمایه‌داری لازم و ملزوم یکدیگر می‌باشند. این امر در عمل تجربه شده است که هر جامعه تاریخی دارای طبقات حاکم و محکوم بوده که باعث استثمار یک طبقه توسط طبقه دیگر میشوند. درنهایت فوکویاما ابراز میدارد که:" یک دموکراسی خوب ان است که بین این مؤلفه‌ها توازن بر قرار کند." دراین صورت این توازن زمانی می‌تواند صورت بگیرد که توازن قوا در جامعه به نفع تمام اعضای جامعه براساس توان کار و استعداد باشد. تسلط اجتماع بالای وسایل تولید و حکومت مردم بالای مردم وجود داشته باشد فقر بی‌عدالتی و طبقات استثمارگر و استثمارشونده از میان برود. بدون ازادی اجتماعی، عدالت اجتماعی و جامعه رفاه همگانی که کار برای مصرف نه برای ارزش و همچنان کار برای زندگی و نه زندگی برای کار کردن باشد، نظم و توازن انسانی موثر نیست.

درحالیکه در همین سال جاری 2014 ترسایی اقتصادان فرانسوی توماس پیکتی، که درزمینه ثروت و درامد فعالیت دارد. او درحال حاضر استاد مکتب اقتصاد پاریس است. او کتاب تحت عنوان «سرمایه‌داری در قرن بیست یک» تحریر داشته و دراین کتاب استدلال کرده است که نرخ بازگشت سرمایه در کشورهای توسعه‌یافته پیش از نرخ رشد اقتصادی است و این باعث نابرابری در ثروت درانیده خواهد شد. دراین کتاب شاخص های عمده و اساسی رشد و رکود ثروت را مورد ارزیابی دقیق قرار داده است و دلایل بحران‌های اقتصادی را بعد از سال 1930 ارایه داشته است و در مورد جهان سرمایه‌داری چنین ابراز داشته است: «از زمان بحران بزرگ 1930 تا کنون هیچگاه رکودی که اقتصادهای سرمایه‌داری تجربه می‌نمایند با وضوح امروز آشکار نگردیده بود، رکودی که مشخصه‌اش رشد اقتصادی آهسته، بیکاری فزاینده، اشتغال پاره وقت و ظرفیت های تولیدی عاطل مانده است.» او دراین کتاب افزایش غیرعادی را در نابرابری اقتصادی بروز و نمایان یافته است آنرا «نابرابری عظیم» نامیده است. توماس پیکتی دراین اثر خود تشریح کرده است که: «دو واقعیت رکود تعمق یابنده و رشد نابرابری، دست در دست هم، بحرانی جدی را برای اقتصادیات ارتدکس (یا نئو کلاسیک) رقم زده است. برای درک طبیعیت این بحران اقتصادیات پذیرفته‌شده ضروری است که دو اصل حامی تئوری نئو کلاسیک اقتصاد، که در اصل در پاسخ به نقد سوسیالیست‌ها مطرح گردیده بودند، را در نظر داشته باشیم. اولین اصل عبارت است از این تصور که اقتصاد رقابتی آزاد رهاشده به حال خود اشتغال کامل ایجاد خواهد نمود، اشاره به اینکه بیکاری محصول اصطکاک‌های مختلف و نواقص و دخالت دولت است. دومین اصل اشاره به این موضوع داشت که نابرابری ثروت و درامد حاصل «بهره‌وری نهایی» (یا سهم عوامل تولید یعنی سرمایه و نیروی کار در امر تولید) است ـ منطقی که به مشارکت افراد نیز تعمیم داده می‌شود. حتی آمارگر مشهور درامد ملی پس از جنگ جهانی دوم، "سایمن موزنتس" در نمودارش که به منحنی کوزنتس معروف است، ادعا می‌نماید که اقتصاد سرمایه‌داری به کاهش نابرابری گرایش دارد و این را از ثمرات مدرنیزه کردن ازجمله افزایش فرصت‌های تحصیلی می‌داند.»

همچنان پیکتی با واقعیت اینکه در آمار ثروت اختلاف واقعی اجتماعی خودرا برجسته می‌نماید و در مورد ارقام نابرابری‌های در نقاط جهان ازجمله امریکا می‌نویسد: «... هیئت‌مدیره خزانه‌داری در برآوردهای اخیر که سالهای 2010 و 2011 را پوشش می‌دهد، خاطرنشان ساخت که ثروتمندترین 10 فیصد امریکایی‌ها 72 فیصد ثروت کشور را دراختیار دارند، درحالیکه نصف فقیر اجتماع فقط 2 فیصد آنرا صاحب‌اند. در همین حال، نابرابری زیادی حتی در خود این 1 فیصد وجود دارد. سیلویا الگرتو از انستیتوی سیاست های اقتصادی در سال 2009 می‌گوید که ارزش متوسط خالص 400 ثروتمند مشهور فوربز (ثروتمندترین 400 نفر امریکا) 2.3 میلیارد دلار است؛ اما ارزش متوسط ثروتمندترین‌ها پانزده برابر از 400 نفر فوق بیشتر بوده، که افزایش از 8.6 برابر در سال 1982 را به خود دیده است.»

 بر این اصل هر آنچه از نظریات فوکویاما و توماس پیکتی در این مقال انعکاس یافت بازتاب‌دهنده انست که سیستم بهر کشی سرمایه‌داری، می‌خواهد که برای اهداف شوم استثماری خود ازهر نوع رویکردها ی مختلف نظر به زمان استفاده نموده و آنرا به مثابه واقعیت جلوه دهیدو بالاخره تیوری بسازد که برمبنای منافع اقلیت انگلی استوار باشد وعمر ان طولانی تر شود. طوریکه مارکس در رابطه به نقش مدرنیته ویا جامعه سرمایه‌داری توضیح داده است: «جامعه مدرن سرمایه‌داری، بمفهومی که می‌تواند نوشدن مناسبات تولید براثر شکل پیشرفت و رشد نیروهای تولید را روشن کند، ودرست به همین دلیل، هم از پیدایش وبالندگی خودرا خبر می‌دهد وهم زوال ونابودی خودو جامعه ای که از نظرتاریخی از تضادهای درونی وجوه تولید سرمایه‌داری پدید میاید، شکلهای تازه از ارتباط های انسانی وتولیدی را نمایان می‌کند، وبه دلیل همین تازگی، موجب گرایش هایی جدید در زمینه های فرهنگی، سیاسی واجتماعی میشود، وانسانرا در شرایط بی سابقه ای در برابر طبیعت، محصولات مادی ومعنوی کار تولیدی اش قرار می‌دهد». جهان سرمایه‌داری ویا سرمایدار ی پست مدرن برای تامین منافع خویش باابزار ها ووسائیل کوناگون شکافهای طبقاتی را چاق تر نموده وبسوی فرهنگ رجوع میکندو ازهنرها، علوم وخداشناسی به مثابه افزارمناسبات تولیدی استفاده مینماید. پیشرفت علم را درخدمت نیازهای تولید اقتصادی درمیاورد. نهادهای علمی وابسته وخدمت گذارای نهادهای تولیدی وگردش سرمایه می‌شوند. سرمایه داری با رشد غول اسایی خوددر همه شئون زندگی انسانها وتسلط بالای طبیعت وجهان با ایجاد فضای رقابت مالی کوشش می‌کند که با روشهای به ظاهر دفاع از دموکراسی وبرضد حکومتهای تمامت خواه با کمک وهمگرایی گروپهای افراطی دینی، ان‌ها را تا دندان مسلح نموده وبه کشورهامورد نظربرای دهشت افکنی اعزام میدارد که از انجمله گروه های تروریستی القاعده، داعیش وسایر نیروهای افراطی اسلامی که پی هم بوجود آمده، واز ان‌ها به مثابه سپهر دفاع استفاده نموده است، میباشد.

 تاریخ پایان ندارد؛ پایان تاریخ بشریت یک ایده توهمی ودور از واقعیت جامعه بشری است برای اینکه انسان هدفمند است و برای به‌دست آوردن آرزوهای خود به‌سوی قله‌های بلند عظیم پیروزی گام بر میدارد نهادها و حاکمیت‌های جدید را پی هم بوجود خواهد آورد که در ان عدالت اجتماعی و حقوق واقعی انسان گسترش و تحقق خواهد یافت. تا جهان وجود دارد انسان باقی خواهد ماند و روند زندگی به شیوه‌های پیشرفته‌تری بوجود خواهد آمد و طوریکه مارکس گفته است: «انسان در مسیر تاریخ وارد مراحل مختلف مناسبات اجتماعی میشود که تابع قوانین مستقل از اراده، اگاهی و خواست ان میباشد». همچنان او میگفت " علم سیاست اگر جدا از نظریه‌ای اجتماعی شکل گیرد راه بجایی نخواهد برد."

رویکردها: ایدیالوژی المانی، اثر کارل مارکس

ــ فوکویاما نظر پرداز جنجالی از زوال سیاسی در دموکراسی ها، از سعید امیر ی روزنامه‌نگار.

ـ پیکتی و بحران علم اقتصاد نئوکلاسیک، نویسنده جان بلمی فاستر و مانکل د.یتس