حقیقت، اسد الله کشتمند: آیا پاکستان واقعاً از دید شفاف مورد ارزیابی قرار می‌گیرد؟

بخش سوم:

 آیا پاکستان دوست ابدی و ازلی امریکا است؟

 دو بخش نخست این نوشته، به‌طورکلی و اجمالی اصل تغیر اتحادها و ائتلاف‌ها در کادر شرایط جدید در روابط دولت‌ها از یکسو و همصدائی مدعیان ارزیابی از مواضع چپ در مورد پاکستان با گماشتگان سی آی ای و سیاست سازان امریکایی از جانب دیگر را مورد ارزیابی قرار داد. در این دو مورد در آینده با تفصیل بیشتر پرداخته خواهد شد. بعد از مروری کوتاه در زمینه ارزیابی مواضع تبلیغاتچی‌های امریکا و چپ نماها، در بخش سوم ارزیابی‌هایی در زمینه محمل‌ها و زمینه‌های تغییر سیاست امریکا در قبال پاکستان بعد از اشغال افغانستان صورت خواهد گرفت.

 در این که پاکستان مهد تروریست پروری ضد افغانستان و مهد تجاوز زیر نام مجاهد و طالب بر منافع علیای افغانستان است، شکی نیست. این یک واقعیت کلی است که ریشه در تاریخ حداقل چهل سال اخیر منطقه ما دارد اما آیا توضیح وضع می‌تواند فقط به گفتن همین حکم عام خلاصه شود؟ شرمم می‌آید گاهی به کسانی برمی خورم که از نام افتخارات گذشته حزب دموکراتیک خلق افغانستان دم می‌زنند، در به‌اصطلاح تحلیل‌های خود در قبال پاکستان اولاً با ناآشنائی حیرت آوری در باره واقعیت‌ها و اهمیت حوادث برخورد می‌کنند و ثانیاً دقیقاً همان موضعی را دارند که مال امریکایی‌ها و بخصوص سی آی ای است. در این جا من با دیگران کاری ندارم، خطاب من به کسانی است که خود را پاسدار نظریات حزب دموکراتیک خلق افغانستان جا می‌زنند.

 بعد از گذشت این همه حوادث و واقعیت‌های آشکار، عده‌ای چپ نما پاکستان را همچنان همکار و همراه امریکا در معضله افغانستان می‌دانند و از مثلث شوم عربستان پاکستان و امریکا دم می‌زنند. این دیگر افتضاح در افتضاح و بی‌اطلاعی مطلق از اوضاع سیاسی جهانی بعد از سقوط شوروی و ندانستن اوضاع ژئوپولیتیک کنونی منطقه ما است که بگذریم. علت اصلی رده نمودن لاطائلات در باره این معضله حیاتی برای افغانستان عبارتست بی‌اطلاعی و نشناختن پاکستان و اصل ژئوپولیتیک منطقه ما:

 معمولاً مقاله‌های گویا «تحلیلی» که در باره پاکستان نوشته می‌شود، انبار روی هم گذاشته شده مقالات رسانه‌های غربی است و بیشتر به سرقت ادبی شباهت دارد تا به مقاله نوشتن.

 ناآشنائی سخن پردازان «جامع الکمالات»(!) ما به حدی رسیده است که هنگام نوشتن در باره پاکستان هر آنچه دلشان خواست، روی کاغذ می‌افشانند. مثلاً بار بار پاکستان را به یک «حاکمیت خونتایی» مسما می‌سازند و فکر می‌کنند که حکومت خونتایی یعنی حکومتی خونریز و غیره. اینان نمی‌دانند که اسم «خونتا» با کلمه «خون» هیچ ربطی ندارد. این افراد نمی‌دانند که پاکستان هیچ‌گاه به شیوه خونتایی از جانب نظامیان رهبری نشده است.

 راستی خونتا و حاکمیت خونتایی به چه معنا است؟ بد نیست که در اینجا توضیح داده شود که خونتا و حکومت خونتایی چیست؟ خونتا (Junta) یک کلمه اسپانیولی است که در ویکی پیدیا چنین تعریف شده است:

 خونتا (junta) واژه‌ای اسپانیایی و به معنای شورای حکومتی است. خونتا در پاره‌ای موارد به شورایی از نظامیان اطلاق می‌شود که به دنبال کودتا، قدرت را قبضه کرده‌اند.

 در ادامه، ویکی پیدیا لیست کشورهایی را که خونتاها آن‌ها را اداره کرده‌اند، ارائه داده است که قرار ذیل می‌باشد: تایلند، نیجیریه، یونان، پرو، برازیل، بولیوی، شیلی، پرتگال، ایتیوپی، آرژانتین، السالوادور، لایبیریا، پولند، میانمار، هائیتی، موریتانیا و مصر.

 اگر زمینه و یا کنتکست گذشته روابط امریکا و پاکستان و منطق فراز و نشیب آن در نظر گرفته نشود، تغییر رسمی سیاست امریکا در باره پاکستان قابل فهم نخواهد بود. تاجانی که دیده می‌شود سیاست امریکا بعد از فروپاشی شوروی سیر منظمی به‌سوی تغییر بنیادی روابط با پاکستان داشته است. این تغییر در سطح عادی جلوه داشته ولی در عمق؛ در وجود سیاست‌های بنیادی امریکا در قبال همه کشورهای اسلامی فعالانه عمل کرده است. این امر ناشی از تغییر استراتیژیک سیاست امریکا در قبال دنیای اسلام می‌باشد. لازم به تذکراست که در اینجا منظور از اسلام و جهان اسلام، دین و یا تنها دین نیست بلکه در این مقطع به‌مثابه هویت متبارز بخشی از بشریت است که به شیوه‌های مختلف و با مختصات متفاوت در زندگی امروزی نقش دارد. ترمِ دنیای اسلامی که در وضع کنونی بیشتر از هر وقت دیگری سیاسی و یک هویت تاریخی اجتماعی است تا صرفاً و تنها دین، در مقطع‌های مختلف باید مورد ارزیابی قرار گیرد... در این زمینه بعداً با تفصیل بیشتر ارزیابی صورت خواهد گرفت.

 امروز ارائه دید منطقی و تلاش در جهت بازتاب دادن واقعیت پنهانی ماهیت روابط بین امریکا و پاکستان در سرنوشت کشور ما از نقش بسیار بااهمیتی برخوردار است. مردم ما چشم به راه ارائه یک سیاست روشن و شفاف و منطقی در باره روابط با پاکستان است که این مأمول لااقل بایستی از جانب نیروهای چپ و دموکراتیک با مطرح ساختن دید واقع‌بینانه و بسیج کننده ارائه گردد ولی با دریغ که اظهار نظرها در باره پاکستان بیشتر از این که راهگشا و بسیج کننده باشد، توأم با گزافه گوئی و مسابقه در جهت «بدگوئی» است. این نمی‌تواند مشکلی را حل کند. تقریباً همه و یک‌صدا فریاد می‌زنند که هر آنچه انتحار و کشتار و انفجار و ویرانی است در زیر سر پاکستان است. آیا واقعاً چنین است؟ آیا می‌شود بدون تحلیل اوضاع و بدون تعقل، مانند جارچیان موجود حکم و فتوا صادر کرد و گفت بلی؟ اگر چنین بود این امریکای دل انگیز و دل آویز چه فرشته‌ای است! که در این خرابی اوضاع هیچ نقش منفی ندارد و گوئی همه این بربادی ها از تبعات اشغال امریکایی نیست!

 به این جنابان یک سؤال کوچک باید راجع کرد و آن اینست: آیا افغانستان کنونی از حاکمیت ملی برخوردار است یا نه؟ اگر جواب شان مثبت است کاری به کارشان نباید داشت و اگر جواب منفی است و مانند هزاران هزار هموطن من فکر می‌کنند که نه! اداره افغانستان به دست امریکا است و به‌طور قاطع و تعین کننده تمام مقدرات ملی مادر دستان محکم سی آی ای قرار دارد در این صورت به این جنابان باید گفت که هر کشور خارجی‌ای که در برابر افغانستان قرار دارد، از دید قدرت و مبارزه و تقویت یا تضعیف افغانستان، طرف شان امریکا است نه به‌اصطلاح حاکمیت دست نشانده کنونی. مردم افغانستان در این غائله فراموش شده و زمینه‌ای برای پایمال کردن برای دست یافتن به اهداف است. در چنین وضعی، هدف اولی نبرد نیابتی طرف مقابل تضعیف امریکا است. مردم افغانستان در این صورت فقط وسیله و زمینه پیاده کردن سیاست‌ها است نه هدف اولی. گو اینکه تقدیر مردم افغانستان را در دم دهانه طوفان قرار داده است و بس.

 پاکستان بیشتر از امروز در هنگام جنگ اعلام ناشده علیه افغانستان، تروریست پرور بود. امروز که انگیزه‌های پاکستان در قبال افغانستان به‌کلی متفاوت از گذشته‌ها است، در چنین شرایطی و در همین نکته است که باید گفت همصدا شدن با امریکایی‌ها در باره پاکستان فضیلتی ندارد نه اینکه مذمت پاکستان عیب باشد.

 امریکا پاکستان را متهم می‌کند به اینکه تمام معضلات ناشی از جنگ و ویرانی در افغانستان را مدیریت می‌کند، چپ نماهای ما مگر چیز دیگری میگویند؟ نه! پس کدام جای کار در این میانه می‌لنگد. یا امریکا راست می‌گوید و چپ نماهای ما حرف امریکا را بلبل وار تکرار می‌کنند و یا اینکه این معضل را از دید دیگری باید نگریست.

 حالا چرائی همگرایی این دو موضع؛ موضع سی آی ای و موضع «چپ نماها» ی ما را از نزدیک‌تر ببینیم:

 1- امریکایی‌ها بعد از فروپاشی شوروی به‌تدریج سیاست خود در مورد پاکستان را موردبازنگری قرار دادند. هر نیروی دیگری که در جای امریکا قرار می‌داشت (یعنی مسئولیت اداره تمام کشورهای دنیای بعد از سقوط شوروی را داشتن)، به‌طورقطع همین کار را انجام می‌داد. پاکستان دیگر از سال 1991 به بعد نمی‌توانست از دوستان امتیاز بگیر و به‌دردبخور قطعی امریکا باشد. این دیگر از الفبای سیاست‌های جهانی است.

در سیاست‌های جهانی تغییر موضع یا ناگهانی بنا بر ضرورت‌های عاجل صورت می‌گیرد که مثال‌های آن در زندگی روزمره جهانی به‌کرات دیده شده است، و یا اینکه سیاست‌هایی که تابع تغییراند و عجله‌ای در اعمال آن نیست، به‌سوی استحاله می‌رود. سیاست امریکا در قبال پاکستان در زمره این گونه استحاله‌ها قرار داشت. دلایل زیادی برای این کار وجود داشت که می‌توان به‌اجمال آن را چنین خلاصه کرد:

 - تا زمانی که برای امریکا خرجی نداشت باید پاکستان را برای روز مبادا در دایره نفوذ نزدیک خود نگه می‌داشت.

 - پاکستان می‌توانست همیشه به‌مثابه وسیله فشار مؤثر در جهت تغیر دادن سیاست هندوستان مورد استفاده قرار گیرد.

 - اولویت‌های دیگری در برابر امریکا قرار داشت که استحاله سیاست آن را در قبال پاکستان بطی‌تر می‌ساخت.

 - اوضاع جهانی نقش پاکستان را در جهت تبدیل شدن به حریف بالقوه امریکا تا هنوز رخ نکرده بود.

 اینکه تغییر سیاست امریکا در قبال پاکستان چرا از روند استحاله‌ای بیشتاب به یک ضرورت بالفعل مبدل شد، امری است که همه می‌دانند که اوضاع جهان، تا اندازه‌ای که در سال‌های اولی بعد از فروپاشی شوروی مشهود بود در این سال‌های اخیر به همان منوالی که خواست امریکا بود به‌پیش نرفت و ضرورت‌های اعمال سیاست‌های از قبل تعیین شده بخصوص بعد از حادثه یازدهم سپتامبر و بلافاصله اشغال افغانستان و بعداً عراق و حوادث یوگوسلاویا و گرجستان و سوریه ولیبی و اوکرائین که سیاست محکم ترامریکا در قبال روسیه را در بر داشت و در نتیجه سیاست نفوذ ازطریق آسیای میانه را در اولویت قرار داد، سیاست مداران امریکایی را در جهت هل دادن سیاست‌های فشار بیشتر بر پاکستان و در نتیجه ایجاد زاویه رو به گشایش تفاوت دید از نقش پاکستان، راند.

 امریکادردوران جنگ سردبه چنددلیل عمده وگنده، تلاشهای پاکستان در جهت دستیابی به سلاح هسته ای رابادیده اغماض می نگریست، که بعدازفروپاشی شوروی برایش به یک معضله پردردسرمبدل شد. بعداز ختم جنگ سرد (که فروپاشی سیستم سوسیالیستی برایش، اولترازهمه یک فرصت طلائی غیرمترقبه بود) وهندوستان هم تاهنوزتمایل خودمبنی برتوسعه روابط باامریکارابه نمایش نگذاشته بود، به‌طورناگهانی در برابر یک واقعیت آزاردهنده قرارگرفت که عبارت بوداز دست یابی یک کشوراسلامی؛ به طریق اولی همین پاکستان، به سلاح هسته ای. ازقضااگرپاکستان یک کشور اسلامی نمی بود، علیرغم دستیابی به سلاح هسته ای، وجودش نمی‌توانست برای امریکاچندان آزاردهنده باشد. ازهمین جااست که شک وتردید درروابط دوکشوررونماشد. ازدیدمنطقی این به روشنی وبه‌طورکامل قابل درک بودکه بایستی چنین میشد، امابرهم زدن آنی نظمی که درروابط دوکشوربه میان آمده بود، چندان ضروری ومناسب به نظرنمی رسید. سمت وسوئی راکه سیاست امریکا درپیش گرفته بود، دانستن این امرکاردشواری نبود که سیاست‌های امریکا بخصوص در قبال کشورهای آسیائی اولترازهمه متوجه امنیت اسرائیل می‌باشد. ورنه اسرائیل ولابی صهیونیستی درامریکا برکسی پوشیده نیست وهمه می‌دانند که اولویت سیاست امریکا در قبال کشورهای اسلامی حفظ امنیت وتسلط اسرائیل است. ازهمین جااست که پاکستان درروابط باامریکا بااحتیاط بیشتربرخوردداشت وحتی هنگام اشغال افغانستان بوسیله امریکا، پاکستانی هاکوشش داشتندبیشتربه نیروهائی کمک برسانند که درآینده مورد استفاده شان باشدودرعین زمان میخواستنداعتماد امریکایی‌هاراهم جلب کنند. (ازیادنبریم که پاکستان درهنگام جنگ اعلام ناشده علیه کشورمادرزمان حاکمیت انقلابی، به همه نیروهای به‌اصطلاح جهادی کمک تقریباًیکسانی می رسانید. اینکه گلبدین حکمتیار بخش اعظم کمکهای امریکاوسیاف کمکهای عربستان رابه خود اختصاص میدادندناشی از روابط وحسن نظر امریکایی‌هاوروابط ملهم ازوهابیت عربستانی بود، ورنه جمیعت اسلامی باحکومت پاکستان روابط بسیار نزدیکی داشت که نشان دهنده دید ایدئولوژیک پاکستان دربرابرکشورما بود. این روابط بعد از سقوط حاکمیت انقلابی مسیرمتفاوتی رادرپیش گرفت که خود قصه دیگری است.)

 امریکادراولین فرصتهای بعد ازاشغال افغانستان ومحکم کاری جای پایش درکشورما، درفکر انتقال جنگ ازلحاظ جغرافیائی به پاکستان بود. این طرزعملکردامریکائی ها، ناشی ازدید استراتیژیک آنان در قبال کشورهای اسلامی بود. این سیاست همان چیزی است که هر نیروی مجربی که درجای امریکا قرارمیداشت، حتماًهمین کاررامیکرد. حادثه لعل مسجد (مسجدسرخ) درپاکستان که باعث کشته شدن درحدودپنجصدنفرگردید، ناشی ازهمین سیاست وانتخاب پاکستان بین رودرروئی الزامی باامریکا و یا ضربه زدن به نیروئی بودکه ازلحاظ بالقوه وازنگاه دید ایدئولوژیک به قضایا ازیاران خودش بوده است. قبلاًهیچکس نمی‌توانست تصورکندکه چنین جنگی درپاکستان به راه افتد زیراچنین جنگی فقط درپی تغیرات بزرگ سیاسی ورودرروئی سراسری نیروهای متخاصم امکانپذیراست، درحالیکه درپاکستان چنین زمینه‌ای وجودنداشت. پاکستان روال همیشگی حاکمیت خودرابادرنظرداشت روابط سنتی آن با گروه های مذهبی دنبال میکرد. این یکی از نمونه های بسیارروشن وصریح تحمیل شرایط جنگی برکشور ویامنطقه ای است که زمینه عینی آن هنوز به سرحد قوام نرسیده است.

 2- بعدازفروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وسقوط جمهوری افغانستان، موضع گیری «چپ» درباره پاکستان عملاً وجود نداشت و منظورمن موضع گیری مسئولانه ومبتنی برفاکتهای عرصه عمل ومیزان آنهابامنافع ملی مردم افغانستان می‌باشد. ازجانب دیگر اوضاع مغشوش سال‌های سقوط این امکان را فراهم نساخت تایک مرکز معنوی ویاگروهی ازافراد و یا سازمانی از میان سازمانهای متنوعی که بعداز سقوط حزب دموکراتیک خلق افغانستان تشکیل شده بودند، به این موضوع بپردازند ودرنتیجه موضع واحد ویالااقل دید روشنی دربرابرپاکستان ونقش آن در منطقه وبخصوص در قبال افغانستان ایجاد شود. در نتیجه هرباری که موضوع پاکستان مطرح می‌شود عده‌ای مانند برای گفتن در هرموردی صرفاً جهت خودنمائی ظهور می کنند وگویا درباره پاکستان «تحلیل» ارائه میدهند. یکباردیگر باید صراحت دادکه تنظیم یک سیاست منطقی وروشن چپ در قبال مسئله پاکستان یک ضرورت مبرم روز صحنه سیاسی امروزی افغانستان است.

 ادامه دارد