در این روزها بار دیگر با اظهارات پر سر و صدای ترامپ توجه همگانی به‌سوی افغانستان بیشتر جلب شده است. او اخیراً گفته است که تا اخیر سال سربازان امریکایی به کشورشان باز خواهند گشت. در واقع او هیچ چیز نو و یا فوق‌العاده‌ای را بیان نداشته است. برگشت سربازان امریکا در واقع نه نکته گرهی اوضاع و نه ناشی از خستگی و فرسودگی و بدبیاری امریکایی‌ها است. برای داشتن درکی درست از این موضوع مهم اینست بدانیم که آیا با رفتن عساکر امریکایی اشغال افغانستان پایان می‌یابد؟ نه ابداً چنین نیست! پس این همه سر و صدا ارزش آن را دارد که اگر این گفته عملی هم شود؛ آن را به‌مثابه نقطه عطف در اوضاع جاری افغانستان بدانیم؟ بازهم نه! به دلیل اینکه امریکا پایگاه‌های عمده نظامی خود را نمی‌بندد. در مدت نزدیک به بیست سال امریکا در فکر تنها مستقر ساختن سربازانش در افغانستان نبود؛ سیاست گذاران امریکایی فقط برای حضور موقت (ولو این موقت بیست سال باشد) در افغانستان این قدر مصرف و لشکرکشی را به راه نینداختند. سادگی محض خواهد بود اگر گفته شود که امریکایی‌ها واقعاً برای ریشه کن کردن تروریزم در این گوشه دنیا تاختند، حتی از این هم بگذریم که آن‌ها نه تنها تروریزم را ریشه کن نساختند بلکه بیشتر در آتش آن دمیدند؛ آنان اهداف به‌مراتب گسترده‌تر و دنباله دارتر را در این نقطه استراتیژیک آسیا تعقیب می‌کنند. در این بیست سال آنان پایه‌های استقرار دائمی و لااقل درازمدت شان را در وجود پایگاه‌های بزرگ و سری در نقاط مختلف و استراتیژیک افغانستان محکم بستند. مزید بر آن امریکایی‌ها در این بیست سال در ترکیب طبقاتی و اجتماعی افغانستان تغییرات بزرگی را وارد ساخته‌اند؛ آنان یک قشر مرفه وابسته به دلار امریکایی را که در هر حالی از سیستم سیاسی ساخته دست امریکا باجان و دل به خاطر منافع خود دفاع خواهد کرد، ایجاد کرده‌اند و اقتصاد افغانستان چنان وابسته به امریکا است که حساب بود و نبودش هم در اختیار امریکا است. اداره نیروهای مسلح افغانستان مسلماً و به‌طور قطع در اختیار امریکایی‌ها قرار دارد؛ تمام مصارف نیروهای مسلح از جانب امریکا و ناتو پرداخته می‌شود. در اینجا شهامت تک تکِ نظامیان کشور مورد سؤال نیست. این سیستم استعماری است که نیروهای نظامی کشور ما را از طریق حاکمیتی دست نشانده در چنگال گرفته است. بناً با این سه فاکتور بااهمیت یعنی موجودیت یک قشر اجتماعی زالوصفت وابسته به پول امریکایی، سیستم سیاسی سراپا آگنده از فساد و تولید کننده و مدافع نیروهای وابسته و وفادار به امریکا و پایگاه‌های نظامی، امریکا از بیرون بردن نیروهای خود هیچ باکی ندارد و به‌ویژه در شرایط امروزی هیچ خطری منافع «حیاتی» آن را تهدید نمی‌کند. اگر با رفتن عساکر امریکایی پایگاه‌های شان هم می‌رفتند، آن وقت می‌شد این اظهارات را مهم و عملی شدن آن را تعیین کننده خواند. واقعیت امر اینست که امریکا نه تنها از افغانستان بیرون نمی‌شود بلکه با اطمینان بیشتر از اشغال کشور ما بهره می‌برد. حتی رهبری پشت ویترین طالبان که وابسته به امریکا هستند هم گفته‌اند که دیگر علیه امریکایی‌ها نمی‌جنگند. اینکه طالبان روی صحنه هم واقعاً چنین خواهند کرد، جای حرفش باقی است. پس امریکا از افغانستان بیرون نمی‌رود. در وضع موجود، بیرون کردن سربازان به معنی بیرون رفتن نظامی از افغانستان نیست. پایگاه‌های نظامی امریکا نیاز به سرباز و محافظ و تخنیکر و متخصصین نظامی جهت بکار بستن سلاح‌های بسیار پیشرفته و سنگین دارند.

 در حاشیه باید یادآوری کرد که ترامپ می‌گوید می‌توانم جنگ افغانستان را ختم کنم ولی ده ملیون نفر از بین می‌روند. آیا این دنیای ما بی‌اندازه وحشتناک نشده است؟ افغانستان چه قدر بیچاره و درمانده شده است که این آقا با چنین بی‌شرمی در باره‌اش حرف می‌زند. چقدر دور شده‌ایم از زمانه‌هایی که امریکا به هیچ قیمتی به خود اجازه داده نمی‌توانست از زبان رئیس جمهورش چنین ترهات بیرون بجهد.

 تلویزیون «سى بى اس» امریکایی اخیراً خبر داده است که ذبیح الله مجاهد سخنگوی طالبان، در مصاحبه‌ای با آن گفته است که آن‌ها می‌خواهند رئیس جمهور ترمپ، در انتخابات امریکا پیروز شود. این خبر عصاره تماماً گویای وضع امروزی افغانستان است؛ طالبانی که دیروز به خاطر تسلیم ندادن بن لادن از قدرت در ظرف مدت بسیار کوتاهی به‌وسیله بی 52 ها و نیروهای ویژه امریکایی ساقط شدند، امروز به بلندگوی منافع امریکایی‌ها و نماد امروزی آنان یعنی آقای ترامپ مبدل شده‌اند. در روزگار غریبی بسر می‌بریم!

 به دلیل نزدیکی انتخابات، سیاست‌های دولت کابل و طالبان در عرصه مذاکرات در این مقطع از جانب امریکایی‌ها طوری سازمان داده شده است که به‌زودی نتیجه ندهد و تا انتخابات امریکا این کش و قوس‌های وضع ادامه یابد. هیأت پرسروصدای کابل که جهت مذاکره با طالبان به دوحه رفته است بعد از بیشتر از یک ماه نتوانسته است آجندای صحبت و مذاکره با طالبان را نهائی سازد. برای این منظور سیاستی را که آنان تاکنون در پیش گرفته‌اند، گوئی فقط یک هدف دارد و آن سردرگم ساختن همه در قبال افغانستان می‌باشد. در اینکه امریکایی‌ها در افغانستان نسبت به همه حریف‌های خود دست بالا دارند، شکی نیست از همین‌جا است که در قبال حل مسئله افغانستان بیشتر از اینکه در فکر پایان بخشیدن به جنجال‌ها باشند، بیشتر در فکر درهم برهم ساختن آن هستند تا از وضع به میان آمده سود بیشتر ببرند. آنان هر دو مهره بازی در عرصه سیاسی افغانستان را (حاکمیت دست نشانده و طالبانی که در دوحه سیاست شان را در افغانستان پیاده می‌کنند) در اختیار خود دارند.

 اکنون همه نگاه‌ها به‌سوی واشنگتن دوخته شده است که ببینند در انتخابات امریکا چه کسی پیروز خواهد شد. سؤال عمده اما در جامعه امروزی افغانستان اینست که امریکایی‌ها طالبان را وارد قدرت می‌سازند یا نه؟ و حتی عده‌ای فریادشان بالا است که افغانستان در تهلکه امارت طالبی در خواهد افتاد. به‌هرحال بازی امریکا باکارت طالبان در مرحله بسیار بغرنج و تعیین کننده‌ای رسیده است. همه تفسیرگران و تحلیلگران سیاسی چپ وراست و میانه امروز معتقداند که طالبان در قدرت شریک خواهند شد و عده‌ای حتی معتقداند که قدرت دربست در اختیار طالبان قرار خواهد گرفت؟ عقل سلیم اما حکم می‌کند که چنین وضعی پیش نخواهد آمد. کسانی هم ادعا دارند که امریکا با پاکستان به نتیجه رسیده‌اند که حاکمیت را به طالب‌ها و از طریق آنان به پاکستان می‌سپارند گوئی امریکایی‌ها همه این مصرف و آدمکشی و بازی‌های اوپراتیفی را به راه انداخته است تا از نتیجه‌اش پاکستان مستفید شود، اما نمی‌گویند به چه دلیلی چنین مضحکه نوع ملانصرالدینی‌ای اتفاق خواهد افتاد.

 به‌زودی برای این سؤال بااهمیت یعنی سرنوشت بعدی طالبان جوابی خواهیم داشت. طرح این موضوع بهر حالی این فکر را القا می‌کند که امریکایی‌ها شاید در این مورد از تعقل کار بگیرند و از بد نامی تاریخی بزرگ و بدنام کننده مسلط ساختن یک نیروی افراط‌گرای متعصب دور از تمدن امروزی بر مقدرات کشور ما پرهیز کنند. و انگهی بر سر قدرت نشاندن چنین نیرویی از نوعی از ریسک برای خود امریکایی‌ها هم به دور نیست. از جانب دیگر، باوجود اینکه رسانه ها در چنبره سیستم قرارداشته و با طفره رفتن از گفتن حقایق در باره وضع جهانی مردم عادی امریکا را در بی خبری عمومی از واقعیتهای جهانی نگهمیدارند و یا حقایق تحریف شده را به خورد آنان میدهند؛ اما بالاخره جامعه امریکا یکی از ستونهای تمدن و فرهنگ جهانی است و سیاست مداران امریکایی تا این حد بی اعتنا به ذهنیت امریکایی وعاقبت کارها نخواهند شد که یک چنین گروهی را در کشور ما بر اریکه قدرت بنشانند. علیرغم تکبر سردمداران سیستم سرمایه داری، اندیشمندان و فرهنگیان بزرگ امریکا در برابریک چنین تصمیم نابخردانه خواهند ایستاد. در چنین وضعی متاسفانه جای خالی اپوزیسیون انقلابی و دموکراتیک در افغانستان شدید اًمحسوس است.

 مردم افغانستان با دلهره می بینند که علیرغم مذاکراتی که از دو سال به اینسو بین نمایندگان امریکا و طالبان قطر نشین جریان یافته است، نه تنها در هیچیک از مراحل حتی تا توافق نهائی طالبان و امریکا در وضع جنگ در روی صحنه تغییری نیامده بلکه جنگها شدیدتر هم شده است. هر روز از کشته ها پشته ها میسازند و در همه جا خانواده ها در غم عزیزان شان هرروز در آتش ماتم میسوزند.

 واقعیت دردناک اینست که امریکایی‌ها در اشغال افغانستان دست بسیار باز دارند و از مدت‌ها است که اوضاع داخلی افغانستان را چنان با بازی‌های اوپراتیفی زیر و رو می‌کنند که نه تنها جهانیان بلکه خود افغان‌ها نیز برای فهم آنچه در عمق و ماهیت وضعی که در کشور مسلط است، دچار مشکل و نوعی سردرگمی می‌شوند. اگر به تبصره‌ها و تحلیل‌هایی که در مورد اوضاع کنونی افغانستان صورت می‌گیرد توجه شود؛ می‌بینیم که یک خط روشن و گویا در مورد اوضاعی که در افغانستان در نتیجه سیاست‌های امریکا رخ می‌دهد در هیچ جایی دیده نمی‌شود.

 از دو سالی که توجه جهان به مسئله طالبان و مذاکرات با امریکایی‌ها جلب شده است تا امروز کسی نمی‌داند که عاقبت چه خواهد شد؟ اگر آنچه را که در روی کاغذ بنام موافقت‌نامه دوحه آمده است، در نظر بگیریم؛ تاکنون در زندگی فلاکت بار ناشی از جنگ مردم ما کوچک‌ترین تغییری نیامده است. با بررسی و پیگیری منطق حوادث و شناخت از بازیگران اصلی صحنه‌ها، به‌سادگی به این نتیجه می‌رسیم که امریکایی‌ها چند تا طالب سابق را که بعد از مغزشوئی از زندان‌های گوانتانامو و بگرام و زندان‌های خصوصی امریکا در افغانستان در دوحه مستقر ساخته‌اند، روی صحنه می‌آورند و در حال تبدیل کردن شَبَح و شِبه طالب (همین دوحه نشینان) به‌عنوان یک طرف بااهمیت معادله افغانستان جامی زنند. با امریکای امروزی بعید به نظر نمی‌رسد که جهانیان احتمالاً ببینند که بعد از انتخابات امریکا در همین هفته‌های نزدیک، این طالبان بیچاره چانس تبدیل شدن به «اشیای غیرضروری» را نصیب شوند. این یک شوخی نیست. واقعیت روی صحنه افغانستان همه روزه نشان می‌دهد که هر تصمیمی که این بیچاره‌ها؛ طالب‌های قطر نشین در زیر فرمان امریکایی‌ها می‌گیرند با واقعیت روی صحنه ارتباط چندانی ندارد. واقعیتی که مستور در زیر پوشش سنگین بازی‌های استخباراتی است و خیلی‌ها برای پذیرفتن آن دلیل کافی نمی‌یابند اینست که بین طالب روی صحنه جنگ یعنی طالب میدانی و آنانی که در سایه عموسام هر روز فربه تر می‌شوند و تمام و کمال تابع اوامرآن هستند، دنیایی از فاصله قرار دارد. ارتباط این با آن در گذشته تعریف می‌شود و در حال حاضر موجودیت این نوع طالب قطر نشین، برای طالبانی که با جان و دل در صحنه میجنگند، فقط راه تامین منابع و کمکهای امریکایی به‌عنوان واسطه است. هیچ کسی تا حال ندیده است که در حال و گذشته بعد از اشغال افغانستان به‌وسیله امریکا روزی گرد و غبار جبهه جنگ بر صورتهای شفاف و پاکیزه و فربه ولباسهای وطنی تازه اتو کشیده قطر نشینان نشسته باشد و یاکسی ندیده است که رهبران واقعی فعلی طالبان که در داخل افغانستان بسر می‌برند، ذره‌ای نقش در این باصطلاح مذاکرات داشته باشند. این مسئله بسیار مهمی است و یک دنیا معنی پشت این معما خفته است. طالبان قطر نشین اصلاً ضرورتی نمی بینند که با «امیرالمومنین» خود در این دو سال حتی یکبار هم مشوره و صحبتی داشته باشند. آنان در محل و با صلاحیت خود هرچه لازم شد تصمیم می‌گیرند؛ پس این نشاندهنده استقلال واقعی نسبت به «امیرالمومنین» و کسانی است که به او بیعت کرده‌اند. قطر نشینان شخصی را هم به نام سخنگوی خود تعین کرده‌اند تا تزئین ویترین هم کم و کاستی نداشته باشد.

 طالبان امروز بزرگ نمائی می‌شوند ولی حقیقت اینست که اگر بر فرض امریکا در افغانستان نباشد و طالبان با رقبای خود درگیر شوند، به‌مراتب ضعیف‌تر از سال‌های نود خواهند بود زیرا نخست تقریباً تمام نقاط افغانستان مسلح است و جنگ این بار به‌مراتب رنگ قوی قومی خواهد داشت. در نتیجه طالبان در مناطق دیگر اقوام اصلاً مشکل دارند و در بین قوم پشتون نیز همه نیروها در اختیار آنان نخواهد بود. بناً اگر در میدان مصاف طالب و همه افغانستان را در نظر بگیریم، طالبان برای پنهان شدن در جستجوی سوراخ‌های مطمئنی خواهند شد. بی‌جهت نیست که مارشال دوستم بارها گفته است که می‌تواند با آسانی طالبان را قلع و قمع کند به‌شرط اینکه این اجازه را به او بدهند. بالاخره این اجازه دهندگان چه کسانی می‌توانند باشند جز امریکایی‌ها؟

 امریکایی‌ها به‌خوبی می‌دانند که جنبش طالبان تابع هیچ نظم و تشکیلات و مقرراتی نیست. جنبش طالبان بدون برنامه و تشکیلات منظم ماهیت سیال و بغرنجی را در خود نهان دارد. از انگیزه طالب میدانی که فقیر و صادق ولی وسیعاً عقب مانده و افراطی و متعصب است، تا آنانی که در قطر ادعای نمایندگی از آنان را دارند؛ دنیایی از تفاوت وجود دارد؛ هم در پس منظر زندگی و روابطشان و هم در حال زندگی آنان. گروهی که خود را رهبران طالبان می‌دانند و در قطر و سایر جاهای امن و راحت به سرمی‌برند رهبران مجازی طالبان‌اند. آنان بعد از سپری کردن دوره‌ای از زندان در گوانتانامو، بگرام و در زندان‌های خصوصی امریکا در سرزمین خداداد افغانستان بعد از پشت سر گذاشتن کارزار مغزشوئی و گذراندن امتحان وفاداری به امریکا بر سریر نمایندگی طالبان در قطر تکیه زدند. اسد درانی رئیس سابق آی اس آی پاکستان می‌گوید که: هر سال 500 ملیون دلار از منابع ناتو به طالبان پرداخته شده است. با اینان است که امریکایی‌ها به بازی ماهرانه‌ای خود را مصروف ساخته‌اند. این آقایان با میدان جنگ کاری ندارند. سرمایه اصلی آنان فقط گذشته‌شان است که در حاکمیت طالبانی دارای مناصب بالائی بودند ولی امروز بعد از بیست سال اشغال افغانستان ذره‌ای از گرد میدان مبارزه در وجود مبارک شان ننشسته است. آیا این به‌قدر کافی گویا نیست که ما با دو جریان یکی واقعی و دیگری مجازی روبرو هستیم؟ آنانی که در داخل‌اند و واقعاً با مشخصاتی که شناخته شده است؛ طالب هستند از مذاکرات میان خالی بین دو بخش از سی آی ای (طالبان قطر نشین و نماینده رسمی امریکا) بالاجبار سودی هم می‌برند؛ به گفته آخوندها این یک توفیق اجباری است. رابطه بین آنان در همین‌جا خاتمه می‌یابد؛ قطر نشینان به نام جنبش یا تحریک طالبان سخن می‌پراگنند و در فرآیند، از آن سود فراوان می‌برند و طالبان واقعی بدون ارتباط قوی با این قطر نشینان از مزایای مغازله آنان با امریکایی‌ها سود می‌برند. چنانچه 5000 تن از این طالبان واقعی در اثر لطف رهبری مجازی و همکاری امریکایی‌ها از زندان آزاد شدند تا این جنگ لعنتی به‌مثابه بهانه برای ابقای حضور نظامی امریکا در وجود پایگاه‌های آن وجود داشته باشد. دیده می‌شود که نمایندگی کردن (آن‌هم دور از میدان جنگ) از یک جنبشی که در حال حاضر رهبران مجازی در آن شرکت ندارند هم برای شورشیان واقعی و هم برای رهبری مجازی آنان فایده‌هایی دارد.

 طالبان روی صحنه مردمان خشنی‌اند که با خشونت زیسته و عمل کرده‌اند و در صورتی که در چهارچوب قانون قرار بگیرند، به‌کلی ناتوان می‌شوند و این را گذشته‌شان در قدرت با روشنی تمام به نمایش گذاشته است؛ چنانچه اسد درانی رئیس پیشین آی اس آی پاکستان می‌گوید که اگر طالبان از خشونت دست بردارند در برابر افراد خود قرار می‌گیرند. این مقام بلند پایه سابق پاکستانی همچنان با صراحتی بدون ابهام می‌گوید که امریکایی‌ها می‌دانند که طالبان دیگر نیروی نیابتی پاکستان نیستند.

 وضعی که امروز در کشور ما مسلط است به این فکر وامی‌دارد که تا کنون هیچ‌کسی به خود زحمت نداده است بپرسد چرا امریکایی‌ها در کنفرانس بن نام دولت افغانستان را جمهوری اسلامی انتخاب و بر کشور ما تحمیل کردند؟ این سؤال نه با بغض دین ستیزی (که آن را در هنگام حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به اثبات رسانیده‌ایم) بلکه با حب جانب‌داری از سکولاریزم مطرح می‌گردد. هنگام کنفرانس بن اصلاً مطرح نبود که حکومت دینی دوباره بر کشور تحمیل شود. زیرا زمانی که امریکایی‌ها بمباردمان گسترده طالبان و تماس با گروه‌های جهادی را آغاز کردند، آنچه مورد بحث قرار نگرفت نوع حکومت بود. امریکایی‌ها در بن به‌طور کامل قادر بودند هر نوع حکومتی را که بخواهند در افغانستان مستقر بسازند، آن‌سان که به‌جای آقای سیرت که به اکثریت آرا به حیث اولین رئیس جمهور بعد از اشغال امریکا در بن انتخاب شد ولی امریکایی‌ها شخصی را به نام کرزی پیدا کردند و گفتند اینست رئیس جمهور کشورتان. آن‌ها مجاهدین را و یا بهتر گفته شود افغانستان را از مجاهدین خریده بودند و صاحب اختیار کامل آن بودند (گری شرون کارمند با صلاحیت سی آی ای در بحبوحه راندن طالبان از قدرت جزئیات این معامله را در کتابی تحت عنوان «مأموریت سقوط» به‌روشنی توضیح نموده است). در این معامله هیچ‌گونه شرط و شرایطی مطرح نشده بود و افراد جانب افغانی در موقعیتی قرار نداشتند که کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین شرطی را مطرح سازند. در این ماجرا آیا ترفند اصلی این نیست که استفاده از اسلام سیاسی هنوز به پایان خود نرسیده است؟ اگر بحث بر سر احترام به عقاید مردم باشد جمهوری افغانستان تحت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان مناسب‌ترین سیاست را در قبال دین داشت بدون اینکه به ماهیت سیکولار حاکمیت صدمه بزند. این حاکمیت با استفاده از اسلام سیاسی که آن را اسلام امریکایی می‌نامیدیم، با بی‌رحمی مورد تاخت و تاز قرار گرفت و همین اسلام سیاسی جای آن را گرفت و کار بجایی نبرد تا اینکه طالبان آن‌ها را تار و مار کردند و به‌نوبه خود در سال 2001 با تهاجم امریکایی‌ها از قدرت ساقط شدند. در این برهه زمانی فکر می‌شد که دیگر اسلام سیاسی برای افغانستان کارآمدی ندارد.

 امریکایی‌ها افغانستان را نه برای دولت سازی و یا بازسازی آن بلکه برای ایجاد پایگاه‌های نظامی اشغال کردند و برای مدتی کوتاه اینجا قدم رنجه نفرموده‌اند. این را جنرال‌های دارای بالاترین صلاحیت‌های شان گفته‌اند و جهانیان آگاه از مسائل مطروحه در عرصه استراتیژی های کلان سردمدار نظم جهانی این را خیلی خوب می‌دانند. اگر امریکا مجبور بوده است نوعی دموکراسی را در این نقطه بحرانی دنیا، مورد آمایش قرار بدهد، از عاقبت آن نیز غافل نمانده است. اگر یک دموکراسی تمام عیار با موازین قبول شده بین‌المللی را در افغانستان می‌آوردند، شاید در عرصه کنترول آن دچار درد سر می‌شدند. با آوردن پسوند اسلامی برای جمهوری در افغانستان شمشیر داموکلس را نیز بر فرق این دموکراسی نوپا قرار دادند. به این ترتیب هر گاهی اوضاع از کنترول بیرون شود شریعت اسلامی که در سایه خفته و تعبیرهای گوناگونی از آن متصوراست، می‌تواند در هر گامی این دموکراسی را لگام بزند. دموکراسی در افغانستان تاکنون فقط و فقط به معنی آزادی بیان تعریف می‌شود؛ دیگر از ارکان دموکراسی در این کشور خداداد خبری نیست. این مزیت بزرگ یعنی پسوند اسلامی برای حاکمیت در افغانستان دست گروهک‌ها و بسی اتفاق افتیده است که افراد بنیادگرا را باز گذاشته تا در همین پرده محدود تیاتر آزادی بیان چنان هیجانی بازی کنند که حتی تصور این ایجاد شود که در افغانستان واقعاً دموکراسی رواج پیدا کرده است و حتی کشور را به‌سوی انارشی خواهد برد. ولی چنین نیست این روی صحنه است، در پشت صحنه دست‌های توانای سی آی ای و خدمت کاران سینه چاک داخلی آن‌ها اوضاع را به‌طور کامل در کنترول خود دارند.

 غائله‌ای را که سی آی ای در افغانستان به راه انداخته است دارای جوانب و تأثیرات عدیده‌ای است. در چنین وضعی جالب این است که خیلی‌ها فکر می‌کنند در این غائله پیرامون افغانستان، تنها خود افغانستان مورد نظر است. نگاهی به نقشه پایگاه‌های نظامی و وجود مستشاران نظامی امریکا به‌ویژه در منطقه ما و سیاست‌های جاری امریکا، نشان دهنده این امر است که افغانستان بیشتر به خاطر آسیای میانه و ایران در معرض چنین گردبادی قرار گرفته است. وضع افغانستان چنان بامهارت دستکاری می‌شود که آتش را تازه نگه می‌دارند تا دیده شود که در منطقه ما برای کدام کشور از آتش دان افغانستان آتش ببرند ورنه وضع افغانستان از همان آغاز اشغال به بعد می‌توانست آرام و بدون جنگ و جدل باشد. زیرا طالبان شدیداً سرکوب شدند و دیگر نیرویی برای مبارزه با امریکا در صحنه وجود نداشت، اما دلیل تداوم اشغال فقط و فقط می‌توانست بهانه موجودیت جنگ و خطر تروریزم باشد. از همین‌جا است که امریکا به‌طور تفهیم شده گروهک‌های کوچک طالبان را اجازه رشد و بالندگی داد و به‌تدریج با سیاست‌های سنجیده شده برخورد با آنان توانست از طالبان خرد و خمیر شده نیرویی بسازد که امروز رهبران مجازی آنان ادعای گرفتن قدرت را دارند.

 پایان