حقیقت ، دکتر حمیدالله مفید: اندر باب سخندوانان سرگردان

آواز خوان جوان با تمام نیرو آهنگ می‌خواند و تا که توانست آواز دستگاه‌های پخش آواز را بلند نمود. طوری که رفیق «بابولال» نمی‌توانست تا پندکی سیاست را که در سر کم مویش گرنگی می‌کرد باز کند.

 رفیق (شیر دوسره) که طاقتش طاق شده بود، نیز نه تنها از شنیدن موسیقی کیف نمی‌کرد، بلکه آرزو داشت، تا‪پخسه سیاست را که در زیر زبانش گره کرده بود، هر چه زودتر به میدان خدا و راستی سیاست تُف کند، تا مرد و نامرد را معلوم سازد.

 رفیق سرگردان زاده، که از برکت سخن‌گشایی‌هایش در محافل عروسی نام ونشان پیدا کرده بود ودر هیچ محافل عروسی و فاتحه خوانی رفیق‌های حزبی نبود، که پای او را نگشایند، نیز چیزی نفرین و دشنام را که بلد بود، در چوکات میز فدای سر آهنگخوان کرد، هر سه آرزو می‌کردند، تا یک تعداد شنونده‌های چشم بسته را از سه طرف سخن باران و سخن بمبان کنند. تا که همه را باورمند به کمال و منال سخنان خود سازند.

 در محافل عروسی و خوشی‌ها و حتا فاتحه خوانی‌های رفیق‌ها چنان معمول بود، که باید گلم سوراخ‌سوراخ سیاست را هموار کنند و آنچه را که به گمان خودشان حقیقت بود در سوراخ‌های گوش‌های رفیق‌ها درون سازند. اگر کسی می‌خواست و یا نمی‌خواست، سوزن پیچکاری یا سرنگ یافته‌های شان را در گوش‌های شنونده‌های کمبخت و بد طالع تزریق می‌کردند.

 آخر نشد، رفیق (شیر دوسره) به رفیق (مفلس الدین) که در دوران حاکمیت حزب وطن، سپاه انقلاب دایمی بود و خود را هنوز هم سپاه سیاست می‌پنداشت، گفت: بیا که بیرون برویم.

 رفیق مفلس الدین، رفیق (ساده یار) را که در دوران حاکمیت منشی دایم العمر سازمان اولیه وزارت قلبه کشی بود نیز به یک اشاره با خود گرفت و به چشم گفته به دنبال رفیق شیر دوسره روان شدند،

 رفیق شیر دوسره که زمانی با ترازوی عدالت بر فرق فرق مردم می‌کوبید، و هنوز هم هیبت این مقام از بروت‌های دبل و سر دورنگه‌اش پیدا بود، همین‌که فرصت مناسب برای سخندوانی یافت، به رفیق‌ها مفلس الدین و ساده یار گفت:

 او رفیق‌ها: بسیار شرم نیست، رفیق بزرگوار و عزیز ما (بابو لال) که زمانی شهریان کابل در پیش پایش چوری گک می‌زدند، در این محفل عروسی سر میز ما تشریف دارند و ما نتوانم یک قطره شراب (می) در گلوی مبارک شان بریزیم! والله مه خو شرمیدم، شما را دل تان!

 رفیق مفلس الدین و رفیق ساده یار یکی سوی دیگر نگریستند و به رفیق شیر دو سره گفتند: صاحب! سرخ باشد، یا سفید؟ رفیق شیر دوسره که پس از ۲۵ سال شکست حاکمیت اینک هنوز هم در میان حزبی‌ها سپاهی و مردم ساده یافته بود، گفت: رفیق‌ها در اروپا شراب سفید کسی نمی‌خورد، یگان بوتل ویسکی باشد بهتر است، رفیق ساده یار، گفت: صاحب شما بی‌غم باشین، نوکران تان هنوز زنده هستند، این را گفتند و دویده دویده به‌طرف تانک تیل که در این شب تیره باز بود رفتند و از کمک سوسیال مادر اولادها با هم انداز کردند و دو بوتل ویسکی خریدند و آوردند.

 آواز خوان هنوز هم آواز می‌خواند و رفیق بابو لال چشم‌هایش این‌سو و آن‌سو تلاشی می‌کرد، که رفیق شیر دوسره با دو رفیق دیگر داخل سالون شدند و رفیق شیر دو سره از زیر بغلش دو بوتل ویسکی را کشید، نخست رفیق‌ها را نشان داد و سپس زیر میز گذاشت، بعد به رفیق مفلس الدین به اشاره فهماند، که یخ بیاورد ویسکی بدون یخ مزه نمی‌دهد.

 باز هم هردو رفیق ساده یار و مفلس الدین دوان‌دوان نزد مدیر سالون عروسی رفتند و از او خواهش کردند که در میزشان یک قندانی یخ بیاورد.

 هنگامی که دو رفیق ساده و پیاده پشت یخ رفتند، رفیق شیر دوسره به رفیق‌های که در گرد میز حلقه سیاسی زده بودند و تعدادشان به هشت نفر می‌رسید، طوری فهماند، که این ویسکی‌ها را او تهیه کرده است.

  گیلاس‌های می ویسکی یکی پی دیگری پر و خالی شده می‌رفتند و موسیقی نیز یکی پی دیگر چپه و راسته می‌شد و رفیق‌ها هم از سردی روزگار به گرمای خمار قدم رنجه می‌کردند.

 هنگام تفریح، رفیق بابو لال از رفیق شیر دوسره و رفیق پوف الحق و رفیق سرگردان زاده خواهش کرد، که به‌منظور تنفس یک هوای تازه، بیرون بروند.

 همه رفیق‌های گرد میز به اطاعت از رفیق بابو لال برخاستند و بیرون رفتند.

 رفیق بابو لال که قنداق‌های سیاسی را چندین بار خشک و تازه کرده بود و اینک در اروپا به باورهای جدیدی سیاسی دست یازیده بود و باورمند شده بود، که «آهنگ بابو لال» را ملایکه در عروسی بابا آدم و بی بی حوا خوانده‌اند و نکاح شان با همین آهنگ بسته شده است، برای خود در اروپا نام (بابو لال) را برگزیده بود. همین‌که همه رفیق‌های گرد میز در بیرون از سالون عروسی گرد او جمع شدند، با صاف کردن آواز از رفیق شیر دوسره پرسید، که رفیق؟ چه خبرهای نو دارین؟

 رفیق شیر دو سره که یک سرش در محفل و سر دیگرش در فیسبوک به‌منظور پنچری بایسکل‌های مخالفینش سر کردان بود، گفت: صاحب شما که باشین کی جرأت گپ زدن را پیدا می‌کند، شما بفرمایین، که چی گپ‌های نو وجود دارد.

 رفیق بابو لال پس از آنکه یکی دو بار آواز در بند شده‌اش را صاف کرد، بدون درنگ به احزاب سیاسی دادخواه و دموکرات که در داخل کشور ایجاد شده‌اند تازید و گفت:

 مه نمی‌دانم، که این گروهگک های فرکسیون باز که حزب ما را پارچه، پارچه کرده‌اند، چطور نمی‌شرمند، که هنوز هم در کابل کنگره دایر می‌کنند. به این‌ها کی اجازه داده است، که حزب ما را پارچه، پارچه کنند، یکی‌اش به نام حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان، دیگرش به نام متحد ملی و یک دیگرش به نام نهضت آینده یکیش به نام حزب وطن، دیگرش به نام حرب دموکراتیک خلق افغانستان و دیگر بد و بلاها، حزب واحد و نیرومند ما را پارچه‌پارچه کردند، مه خو برای این‌ها اجازه نمی‌دهم، که فعالیت کنند.

 شما اجازه می تین، که کنگره خود را دایر کنند؟

 رفیق شیر دوسره، که حالا هر دو سر خود را در یک تنه آورده بود، پیش دستی کرد و گفت: نی صاحب شما که اجازه نتین، پدر کسی این جرأت را کرده نمی‌تواند، که کنگره خود را دایر کند. باید کنگره حزب واحد وطن دایر شود و تمام این فراکسیون‌ها را زیر پای خود شفتر کند.

 در این هنگام رفیق پُف الحق که تابه نان پزی را داغ یافت، خواست تا یک نان تابه‌ای بپزد، گفت:

 باز یکی از این گروهگک ها پشت نام رفیق ببرک کارمل پنهان شده است، این‌ها رفیق کارمل را که محبوب و رهبر همه‌ای حزب است منحصر و محدود به خود ساخته‌اند،

 در همین هنگام ذهن سرگردان من به‌سوی دیوان حافظ شیرازی رفت و این بیت او را به یاد آوردم:

 غلام میکده‌ایم وقت مستی بین

 که ناز بر فلک و امر بر ستاره کنم.

 می‌خواستم تا از رفیق بابو لال بپرسم که از نظر شما آیا حزب وطن تا سال ۲۰۰۱ که نهضت میهنی در هالند و سپس در افغانستان ایجاد شد، زنده بود؟

 رفیق بابو لال گفت: بلی! بلی! حزب وطن را این‌ها پارچه، پارچه کردند، بالای رفیق دکتر نجیب الله شهید کودتا کردند و او را به دفتر ملل متحد فرار دادند.

 تا می‌خواستم جلو سخن دوانی آن‌ها را بگیرم، که رفیق پوف الحق دخالت کرد و به من گفت: رفیق خاموش باش بگذار که رفیق بابو لال سخنرانی خود را ادامه بدهد،

 من خاموش شدم، رفیق بابو لال باز هم همان آش وهمان کاسه، همان دشنام‌های همیشگی‌اش را فدای ریش وبروت حزب‌های دادخواه داخل کشور کرد و ادامه داد: من این‌ها را به رسمیت نمی‌شناسم، این‌ها فراکسیون‌های خاین هستند، به مقدسات حزب خیانت کردند.

 باز خوا ستم تا حرفی بزنم و آنچه را که می‌دانم و در کتاب‌های گوناگون خوانده‌ام شاهد بیاورم، که باز این بار رفیق شیر دوسره مرا تهدید کرد و گفت: که رفیق اجازه بتی، که گپ‌های رفیق خلاص شود، باز خودت صحبت کن و رفیق بابو لال هیچ سخن جدید جز دشنام در چانته چرت و خیالش نداشت تا بریزد،

 من گفتم: رفیق عزیز حرف‌های شما همه تکراری‌اند، اجازه بتین تا کم از کم، دیدگاه خود را حضورتان عرض کنم. بالاخره ریسمان سخن را از هوا قابیدم و بدون چون وچرا گفتم: رفیق‌های عزیز، حزب وطن، پس از هشت ثور ۱۳۷۰ خورشیدی آیا کدام جلسه دارالانشآ، بیروی سیاسی، کمیته مرکزی، کدام شورای ولایتی دایر کرد؟ آیا دارایی‌های حزب را مجاهدان نگرفتند، آیا از آن تاریخ تا سال ۲۰۰۱ ترسایی شما به حزب وطن حق العضویت پرداخته‌اید؟ آیا در کدام نشست کمیته مرکزی، شورای شهر، ناحیه و یا سازمان اولیه اشتراک کرده‌اید،

 گفت: نخیر!

 گفتم: حزب زنده حزبی‌ست: که اعضایش حق العضویت بدهند، در جلسات اشتراک کنند، وظایف حزبی را انجام دهند و به‌منظور تحقق اهداف حزب در یک سازمان اولیه برزمند!

  آیا شما پس از هشت ثور که در عمل حزب انحلال شد یکی از این وظایف را انجام داده‌اید؟ بدون شک نخیر! پس به این فرایند می‌رسیم، که حزب وطن پس از هشت ثور وجود خارجی ندارد یعنی قالین و یا گلیمی نیست که کسی آن را پارچه، پارچه کرده باشد.

 بنگرید ده سال پس از نابودی کامل حزب وطن اغلب رفیق‌های بیروی سیاسی، چون: شادروان محمود بریالی، رفیق سلطانعلی کشتمند، رفیق نور احمد نور رفیق نجم کاویانی که اعضای بیروی سیاسی حزب بودند و اغلب رفیق‌های کمیته مرکزی حزب مانند: رفیق سنگین، رفیق رزمیار، رفیق پیکارگر و دیگر رفیق‌ها و نزدیک به ۴۵۰ رفیق حزبی که در اروپا زنده‌گی می‌کردند، به شمول جناب بشیر بغلانی، رفیق طغیان و دیگران در شهر آرنهم کشور هالند در یک نشست بسیار گرم رفیقانه ایجاد حزب جدید به نام نهضت میهنی را پی ریزی کردند، که بعد این سازمان در افغانستان انتقال شد ودر آنجا رفیق‌ها در یک نشت شکوهمند این جنبش جدید الایجاد را تایید کردند ودر فرایند نهضت میهنی در افغانستان ایجاد شد، همچنان رفیق‌های بسیار عزیز ما در اطراف رفیق گران ارج علومی جمع شدند و حزب متحد ملی را پی ریزی کردند، به همین ترتیب یک عده رفیق‌های بسیار فرهیخته و عزیز ما حزب آینده‌گان افغانستان را ایجاد کردند، همه‌ای این احزاب باورمند به دادخواهی، ترقی پسندی و دموکراسی هستند. در باغستانی به نام افغانستان این گل‌ها هر کدام گلستان چپ دموکراتیک را ساخته‌اند، هیچ کدام این‌ها خایین و فروخته شده نیستند، شما چطور به خود جرأت می دهین، که حکم کنین که به آن‌ها اجازه نمی دهین؟

 شما اجازه بتین یا نتین این حزب‌ها ایجاد، ثبت و راجستر شده‌اند و این‌ها گروهگک ها نی بلکه حزب‌های رسمی در داخل کشور هستند.

 در همین هنگام یک رفیق فرهیخته و توانمند و صبور که تا ایدون سخن‌های رفیق بابو لال و پرداخته‌های مرا با صبوری شنیدند، دخالت کردند، و درزمینهٔ شکست حاکمیت. انحلال طبیعی حزب وطن و ایجاد جنبش دادخواهی حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان را با روشنایی بیان کردند، پس از ایشان یک رفیق بزرگواری و باخردی که طغیان شعرش در دهه هشتاد مرزهای کشور را در نوردیده است، نیز با سخنرانی بسیار خردمندانه و روشن شان درزمینهٔ تحولات سه دهه‌ای اخیر سیاسی کشور روشنی انداخت و سپس افزود، که درزمینهٔ اینکه رفیق بابولال گران ارج ما فرمودند که این گروهگک ها زیر نام رفیق شادروان ببرک کارمل مخفی شده‌اند باید گفت: که در مرامنامه حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان، که از چندین حزب متشکل شده است به‌صراحت آمده است، که حزب از سالگرد وفات و شهادت و یا تولد رهبران پیشین حزب به هیچ وجهه تجلیل به عمل نمی‌آورد، بنگرید، که این‌ها نه تنها پشت نام رفیق شادروان ببرک کارمل مخفی نشده‌اند، که آشکارا از برپایی سالگرد وفات رفیق کارمل و رفیق بریالی و رفیق اناهیتا خود داری می‌کنند.

 این‌ها نه تنها که در عقب نام رفیق کارمل مخفی نشده‌اند، که آگاهانه از گرفتن نام شان نیز جلوگیری نموده‌اند.

 بیایید، بجای تخریب احزاب وابسته به دادخواهی و ترقی پسندی که هزارها مرتبه از مجاهدان و طالبان و داعشیان وحشی فرازین‌تر اند، از ساختارهای آن‌ها و اهداف والای دادخواهی‌شان که چشم و چراغ جامعه فلاکت زده ما اند پشتیبانی کنیم، هر حزبی که ایجاد شده و هر حزبی که تازه ایجاد می‌شود، اگر به خانواده و اهداف والای دادخواهی، ترقی پسندی، دموکراسی ودر یک کلام به اندیشه چپ معتقد باشد، نور چشم ما اند،

 بیایید بجای تخریب آن‌ها دولت کثیف وابسته به امریکا و غرب که وطن ما را به بربادی کشانیده است نکوهش کنیم!

 بیایید بجای تخریب ساختارهای رفیق‌های خود، به تخریب سیاست‌های وحشیانه طالبان و داعشیان که به هیچ روی حاضر به مذاکره نیستند و روزانه صدها نفر را به خاک خون می‌کشانند، انتقاد کنیم. بیاید، دگر اندیش و دگر پذیری را بیاموزیم، بیاید: تا اگر کاری برای پیروزی این گل‌های سر سبد سیاسی همبودگاه ما نمی‌کنیم، مانع کارکردهای آن‌ها نیز نشویم.

 با سخنرانی دو رفیق بزرگوار دل ما یخ کرد و چشم‌های رفیق‌ها مفلس الدین و ساده یار که تا حال فکر می‌کردند، که رفیق بابو لال هنوز هم آن‌ها را به سپاهی انقلاب سوق می‌دهند، نیز باز شد.

 یکی سوی دیگر نگریستند و لبخند تلخی زدند.

 پایان