حقیقت، داکتر نجیب الله مسیر: جایگاه‌ی تاجیکان در واقعیت اجتماعی – سیاسی افغانستان نگرانی‌ها و راهکارها

جایگاه‌ی تباری تاجیکان در ترکیب اجتماعی افغانستان

تاجیکان بر بنیاد اجتماع تبارهای اوستایی و آریایی که از سه هزار سال پیش از میلاد در خوارزم، سغد، فرغانه، بدخشان، بلخ، هرات، غور، بامیان، پنجشیر، کوهستان، کوهدامن، کابلستان، غزنی، سیستان، کندهار، به شمول وزیرستان زیست می‌نمودند، پیدا و در سده‌ی نهم و دهم ترسایی در وجود دولت متمرکز سامانیان با هویت مشخص مردم تاجیک شکل گرفتند.

خراسان خاوری (یا سرزمین امروزی افغانستان) و ماورالنهر- میهن تاریخی، زادگاه‌ی تباری وجایگاه‌ی خود شناسی فرهنگی – تباری و تباری – سیاسی تاجیکان می‌باشد.

همانگونه که آشکاراست درخراسانی که «کوره ذوب» می‌باشد، دردرازای هزاران سال، روند پیوسته‌ی زوال وزایش اتنوس‌ها ادامه داشته، «لحظه های بحرانی» پدیدار شده و «گسستگی درپیوستگی وتدریج»، پیوستن، جدایی، استحاله، آمیزش، همبستگی و همزیستی مردمان رونما گردیده است؛ تاجیکان افغانستان نیز چنین چیزی را تجربه کرده‌اند و از این امرمستثنا نمی‌باشند.

با هجوم قبایل کوچی افغان ازسوی جنوب، نخست ازهمه به استحاله تدریجی تاجیک‌های پشاور، گذرگاه خیبر، باجور، شلمان پرداخته شده است؛ به ویژه، این روند درولایت کندهار به شدت براه افتیده است؛ درین ساحه افغان‌ها زمین‌های تاجیکان بومی منطقه را غصب نموده وبااستحاله تدریجی آنها شمارخود را فزونترساختند.

در سده‌ی بیست، درشرایط تازه تاریخی تلاش‌های نخبگان حکومتگر افغان برای «افغان سازی» زندگی اجتماعی – سیاسی و فرهنگی کشور و برهمین اساس تلاش برای ساختمان ملت افغان آشکارگردید.

اینک نزدیک به سد سال است که تاجیکان درسرزمین آبایی خود در حوضه رود های پنج، آمو، هریرود، پنجشیر، کابل، ارغنداب، هلمند، کناره های دریاچه هامون با هویت‌ستیزی، سیاست ترورملی، استحاله و پذیرش اجباری هویت اجتماعی، فرهنگی، اتنیکی، مذهبی دیگران دست وپنجه نرم می‌کنند.

مرزهای سیاسی کشورما، درسد سال پسین، بیشتر یک پدیده ی جیوپولیتیک بوده و جامعه آن آمیخته‌یی ازاقلیت‌های ملی (کمتر از پنجاه جمع یک) میباشد. «قبایل دولت ساز» وتبار مسلط براوضاع سیاسی افغانستان به ا ستحاله و زدودن اقوام دیگر پرداخته وبرای دیگران تاریخ ونام می‌آفرینند. درقانون اساسی کشور اتنوسید و دیگرسیتیزی به یک امر قانونی تبدیل شده است. پیامد این سیاست هویت‌ستیزی و استحاله، درگیری‌های داخلی و جنگ شهروندی می‌باشد.

روشنفکران تاجیک باید به این پرسش زمانه پاسخ بگویند که جایگاه‌ی سیاسی خود را درجامعه «افغانی» و درجهان نو چگونه بازشناختی میکنند؟ قبایل حگومتگر در دولت «ملی» بخت آمازمایی نموده و تلاش میورزند تا اقوام و تبارهای دیگربه آنها بپوندند و نام ونشان «قبایل دولت ساز» را با افتخاراز خود بدانند.

نخبگان تاجیک باید هویت سیاسی – فرهنگی خودرا تثبیت وساختار مناسب سیاسی را که ازین هویت نیز پاسداری بکند، برپا نمایند. به گفته‌هایی بیشترینه دانشمندان آنها باید، کم ازکم، به این پرسش‌ها پاسخ ارایه نمایند:

ما کی هستیم؟

«سرزمین ما» کدام است؟

ما مستحق کدام مقام سیاسی هستیم؟ آیا تنها آزادی کامل را میپذیریم یا به کدام حالت «عاجزانه» دیگر بسنده میکنیم؟

ما کی نیستیم؟ اگرما استحاله را بپذیریم به کی تبدیل خواهیم شد؟

سمتگیری تمدنی ما کدام است؟

کدام گونه ای ازساختار سیاسی واقتصادی را میخواهیم داشته باشیم؟

خود شناسی وپایداری دربرابر هویت ستیزی و بحران هویتی که برتاجیکان تحمیل میگردد، کارساده و آسان نیست؛ حاکمیت قبایل درکشورامکانات زیاد دارد، روشنفکران تاجیک که آگاهانه ازحاکمیت دورنگهداشته میشود و دسترسی به امکانات دولتی ندارند، نمی توانند به تنهایی دربرابر چنین سیاست های اتنیک محور دولت مبارزه نمایند. درین نبرد نابرابر باید به اتحاد و همسبتگی همه مردمانی که بارسنگین وننگین ستم ملی را میکشند، تمکین نمود.

تاجیکان درحالیکه ازبومی ترین باشندگان خراسان زمین بوده وزمانی هم اکثریت قاطع را در ترکیب اجتماعی این مرزوبوم تشکیل میدادند، با ازدست دادن اقتدارملی و حاکمیتی که ازهستی فرهنگی و تباری شان پاسداری نماید، درشمار قبایل و اقوام دیگرمهمان قرارگرفته وپیوسته به استحاله و ترک کشور «افغان ها» وبا این نغمه گوش خراش وتوهین آمیز – یا بیا توافغان شو یا بروبه گورستان، تهدید میشوند؛ چنین است سرنوشت تبار بی‌دولت واقتدارملی! نخبگان تاجیک باید بدانند که بدون یگانگی – ملتی، بدون ملت – دولتی و بدون دولت، آینده ی وجود ندارد.

تاجیکان وحاکمیت سیاسی

همانگونه که آشکاراست، تاجیکان دارای تاریخ کهن دولتمداری بوده ونیاکان آنها مشارکت فعال در برپایی و توسعه ساختارهای دولتی پیش ازتاریخ مانند سغد کهن، بلخ باستان ودولت هخامنشی‌ها، وپس ازتاریخ بگونه مستقیم درتشکیل ومدیریت دولت‌های اشکانی، کوشانی، یفتلی، ساسانی، داشته و در زمان سامانی‌ها به مدارج بلند مدیریت دولتی رسیده اند.

پس از فروپاشی دولت سامانی درخراسان خاوری (افغانستان امروزی)، آسیای‌میانه ومناطق همجوارآن، خانواده های سلطنتی، دردرازای سده ها برتجارب غنی تاریخی دولتمداری تاجیکان تمکین نموده اند. ساختارها وشیوه های مدیریت که، غزنویان، خوارزمشاهان، سلجوقی‌ها، تیموری ها، شیبانی ها، منغیت ها، و سایرخانواده ها ی منطقه به میراث گرفته اند، شاهد این مدعا میباشد.

در بایگانی تاریخ سیاسی تاجیکان، بسته ای ازپندارها واندیشه ها، تئوری ها، مودل ها ورویکردها دررابطه با مسئله حاکمیت ومناسبات فرمانروایی وجود دارد؛ افکارگرانبها ورویکرد های نخستین نیاکان تاجیک ها درزمینه حاکمیت وروابط قدرت درکتاب مقدس زردشتی ها «اوستا» بازتاب یافته است.

رویکرد های عنعنوی – نظری متفکرین نسبت به مسئله حاکمیت و روابط قدرت همچنان در شماری از آثار تاریخی و کتاب های سده های میانه به چشم میخورد.

درینجا میتوان ازآثارابونصر فارابی «اندیشه های اهل مدینه فاضله» و «سیاست شهروندی» ومنابع مهم مانند «تاریخ طبری»، «تاریخ بخارا»، الاثارالباقیه «(«میراث نیاکان») البیرونی، «نصیحت الملوک»(هشداربه حاکمان)، «سیاستنامه» (کتاب درباره مدیریت دولتی)، «چارمقاله» («چاربحث»)، «ذخیره الملوک»، «روضت الصفا» ودیگران نام گرفت.

یکی ازرویکرد های ویژه تاجیکان درمورد حاکمیت و روابط قدرت درتاریخ افکارسیاسی همانا شاهنامه نویسی است؛ مانند «شاهنامه» فرودوسی که یک رساله بزرگ سیاسی و تاریخی مردم فارسی زبان بشمارمیرود.

ویژه گی اساسی آموزه های سیاسی واجتماعی کهن وآغازین درآنست که، درمجموع آنها درچارچوب مکاتب مذهبی – فلسفی زردشتی، مانویت ومزدکیزم شکل گرفته وبا نورم ها وهنجارهای اخلاقی – فلسفی این آموزه ها بستگی دارند.

منبع حاکمیت واساس مشروعیت آن درآموزه های زردشت قدسی بوده ومنبع الهی دارد؛ مودل آرمانی آن همانا پادشاهی میراثی یا شاهنشاهی میباشد؛ درمجموع میتوان گفت که سیستم شاهنشاهی میراثی نخستین مدل حاکمیت دولتی درتاریخ مردم تاجیک میباشد.

رویکردهای عنعنوی – نظری تاجیک ها درمورد مسئله حاکمیت درسده های میانه زیرتاثیر تئوری یونانی واسلامی قرارگرفت. مودل آرمانی حاکمیت سیاسی درآموزه های آن دوران همان مودل شاهی مطلقه باقی مانده است، ولی اساسات شاهنشاهی ایرانی را درخود نگهداشته وبا تئوری امارت اسلامی امیخته شده ومحتوای اسلامی پیدامیکند. این آموزه ها درآثاربیشترینه دانشمندان این دوره وازجمله فارابی، ابن سینا، فردوسی، ناصرخسرو، نظام الملک، غزالی، جامی ودیگران به نیکویی مشاهده میشود.

مدل آرمانی حاکمیت سیاسی این دوره بازهم مدل شاهی مطلقه میباشد؛ اما، باحفظ اساس شاهنشاهی ایران باستان، این مودل امیزه ی با مودل امارت اسلامی بوده وبیشترینه ویژه گی های اسلامی را درخود دارا میباشد.

 

تاجیکان وحاکمیت سیاسی درافغانستان

 خراسان بحیث یک مفهوم جیوپولیتیک هم در دوران موجودیت احمدشاه درانی وهم درزمان جانشینانش تا سالهای 70 سده نزده، مستدام وجود داشته وتنها با تشکیل دولت متمرکز افغانی به سرداری امیرعبدالرحمان، نام نوی سیاسی – افغانستان به گونه نهایی شکل رسمی – حقوقی را بخود میگیرد.

 درسده بیست، درشرایط تازه تاریخی تلاش های نخبگان حکومتگرافغان برای «افغان سازی» زندگی اجتماعی – سیاسی، و فرهنگی کشور وبرهمین اساس تلاش برای ساختمان ملت افغان آشکارگردید.

 امروزه، درین دوره ازتکامل تاریخی، مناسبات متقابل میان افغان ها واتنوس های غیرافغان افغانستان، درونمایه اساسی پروسه های میانقومی وقومی سیاسی را تشکیل میدهد.

 بررسی منابع ورویکردهای تاریخی، مواد آرشیف و بایگانی ها ورویداد نامه های آغازسده بیست نشان میدهد که با مرگ امیر عبدالرحمان درکشور ودرجامعه زیر تاثیر رخدادهای انقلابی درکشورهای دیگر، جنبش های اجتماعی – سیاسی ایکه تلاش میورزیدند تا رژیم موجود را دگرگون بسازند، زاده شدند ونیروگرفتند. درمیان آنها ازدوگروه میتوان یاد آورشد: یکی گروه لیبرال ها که متشکل ازکارمندان عالی رتبه ودرباری تاجیک مانند محمد ولی خان بدخشانی، برادران میرزمان الدین و میریاربیک خان دروازی، لعل محمد خان کابلی، شجاع الدولت خان وسید پاچامیرخان لوگری، نظام الدین خان ارغندی ودیگران که برای رویدست گیری رفورم ها درچارچوب رژیم موجود تلاش میورزیدند، یاد کرد.

 گروه دومی – جمیعت پنهانی «جنبش مشروطه» - جنبش قانون اساسی بود. اعضای بال تاجیکی این گروه لعل محمد کابلی، محمد عثمان پروانی، جوهرشاه خان غوربندی (همه ی آنها ازسوی امیرحبیب الله اعدام شدند)، غلام محمد خان میمنه گی، میرمحمد حسین کابلی، میرزا عبدالرزاق خان کابلی، میرزمان الدین خان بدخشانی، میرزا غیاث الدین خان کابلی، حافظ عبدالقیوم خان کابلی، محمد ابراهیم خان کابلی، عبدالمجید خان کابلی ودیگران، اراده داشتند تا نه تنها رفورم و دگرگونی بیاورند بلکه رژِیم مطلقه را به شکل دموکراتیک ترمدیریت دولتی تعویض نمایند.

 درسه دهه ی نخست سده بیست درشرایط نو تشدید تضادهای اجتماعی، تاجیک ها دوباره شرکت کنندگان رخداد های سیاسی بزرگ شدند. مشارکت آنها درحیات سیاسی کشوردرشکل قیام مسلحانه ضد دولتی 1928-1929 که درراس آن حبیب الله کلکانی (روستایی درکوهدامن) نماینده پایینی ها قرارداشت، بازتاب یافت. اوبحیث بیانگر منافع نه تنها تاجیک ها درمقام یک قوم، بلکه نماینده مردمانی که ازاقوام گوناگون متشکل بوده و ازسیاست امیرامان الله ناراضی بودند، بمیدان آمد.

 درباره جنبش دهقانی تاجیک های افغانستان درسالهای 1928-1929 به رهبری حبیب الله کلکانی وفرامانروایی کوتاه مدت اودرافغانستان رساله ها، اسناد ومدارک نگهداری شده زیاد وجود دارد.

 تکانه های اجتماعی سالهای بیست سده بیست درافغانستان و ازجمله به قدرت رسیدن وفرامانروایی کوتاه مدت نماینده تاجیک ها، پیامد منطقی وقانونمند تضاد های ژرف اجتماعی – اقتصادی و قومی سیاسی، نابرابری های اقتصادی و ملیِ بود که درجامعه افغانی وجود داشت

 

تبار بی‌دولت، پایندگی ندارد!

 بحث حاکمیت درتفکرسیاسی تاجیکی، روند دگرگونی های آن درجریان مدرن سازی جامعه امروزه تاجیک وهمچنان اثرگذاری آنها بالای فرهنگ سیاسی مردم وحاکمیت با کاربرد تازه ترین یافته های دانش سیاسی، کارامروز وفردای نخبگان تاجیک را تشکیل میدهد.

 مسئله حاکمیت، گونه ها، درون پندارو چگونگی تحقق آن، اساسی ترین وامروزی ترین بحث ومصروفیت چیزفهمان، روشنفکران وداوطلبان قدرت وحکومتگری درکشورمیباشد. همین اکنون گفتارهایی درباره گونه دولت وشیوه سازماندهی حاکمیت سیاسی یا به بیان دیگردرباره چگونگی مدیریت دولتی (مدیریت پارلمانی، ریاستی، آمیزه ی هردو، متمرکز، نامتمرکز، ساختاردولت (یونیتار، فدرال) ورژیم سیاسی (توتالیتار، اوتاریتار، اقتدارگرا، دموکراسی) درهمه نهادهای شامل درسیستم سیاسی کشوربراه افتیده است؛ ناروایی وتبعیض آشکار، بحث عدالت ملی را درمحراق دادخواهی مردم قرارداده است.

 امروزه، افغانستان دولتی ست که شکل گیری اش نافرجام، حاکمیتش ناکام، مدیریت اش فاسد وناتوان وجغرافیا اش لانه‌ی تروریستان وقاچاق بران شناخته شده است؛ به مفهوم واقعی آن، نه دولتی داریم ونه ملتی شده ایم؛ کشوری داریم که تمامیت ارضی، استقلال سیاسی، یگانگی وحاکمیت ملی اش پرسش برانگیزشده است؛ افغانستان سرزمینی ست پاره پاره وچندگانه؛ درین کشوراعتماد مردم نسبت به دولت ازبین رفته وروابط میان اقوام، مذاهب، احزاب سیاسی، نخبگان نظامی – سیاسی وچهره های داوطلب حکومتگری خصمانه میباشد؛ به گفته معروف «همه با همه درگیرند». چنین ناهمگونی اجتماعی و بی‌اعتمادی قومی، قبیله ا‌ی ومذهبی سد راه شکل گیری شعور همگانی ملی گردیده و روند همگرایی ملی، تکامل دولتی – سیاسی وسرانجام مدیریت دولتی را خیلی پیچیده وناشدنی کرده است.

 حالا پرسش اساسی این ست که چرا ما تا هنوز موفق نشده ایم که دولتی داشته باشیم، چرا تا هنوزملت نشده ایم وسرانجام انگیزه ها وسازه های بازدارنده درین رابطه کدام ها اند؟ ازهمه مهم تراین که، آیا انگیزه های اساسی این نابسامانی وناکامی درزندگی سیاسی ما، ریشه درگذشته، درساختاراجتماعی، سیاسی وگونه حاکمیت دولتی ومدیریت سیاسی دارد؟ دریک سخن، آیا فرهنگ سیاسی ما زایشگاه این همه نوزاده گان مرده صفت وروبه زوال است؟

 زمامداران ورهبران پنهانی وآشکارحکومتگردرکشور، افغانستان را زاده دولتی میدانند که آنرا احمدخان ابدالی درسال 1747 درکندهار، درگوشه ای ازخراسان برپا کرده و پسانها بنام آمپراتوری منطقه یی درانی شناسایی گردیده است. قرائت رسمی از پیشنه ی دولتمداری در افغانستان امروزی چنین است که آنرا خلف این امپراتوری میدانند وافغان ها را درمقام یک قوم واحد! نه مجموعه ی ازقبایل جداگانه، بحیث قوم دولت ساز وحکومتگر «ووارث تاج وتخت همان دولت میدانند.

 حاکمیت قبایل که درواقع به گونه کنفدراسیون شکل گرفته بود، خیلی پیچیده بوده وتا امروزهمانگونه پاییده است؛ درپیامد، دولت بحیث نهادی که درذات خود بدیل قبیله میباشد، درافغانستان به نام یکی ازقبایل یاد گردیده، ویژه گی های ساختارقبیله یی را نگهداری واستحکام بحشیده وازهمین سبب به ابزار قبیله گرایی تبدیل گردیده است؛ حاکمیت متمرکز دولت افغانی بر بنیاد تنگ نظرانه ساختار قبیله یی برپا گردیده است.

 باوجود اینکه دردرازای سه سد سال پسین برای ساختمان دولت تلاش های زیادی صورت گرفته است، ولی بازهم، سه تلاش اساسی (کنفدراسیون قبایل درسال 1747، حاکمیت زحمتکشان درسال 1978 وتلاش مجاهدین درسال 1992) درپرتوی ایدیالوژی فراگیر (ناسیونالیزم، مارکسیسزم، بنیاد گرایی) راه را بسوی یک دولت با ثبات وسیستم سیاسی که پاسخگوی پرسش ها وخواست های زمانه باشد، نگشود؛ فرمانراوایی ظاهرشاه ومحمد داوود نیزازین امرمستثنا نمی‌باشد. ساختارهای قبیله یی وقومی ونهاد هایی سنتی با اشکال گوناگون ازگریبان مدرنیته سربرآوردند.

 نگهداشت ویژه گی های اتحاد قبایل ازسوی دولت افغانستان سبب گردید تا دولت وسیستم سیاسی افغانستان ساحه نفوذ نهادهای سازمان قبیله یی باشد. سازمان و ساختارقبیله یی در همه عرصه های زندگی سیاسی کشور آشکار بوده و میباشد.

 در چهل سال پسین نهاد سران قومی وقبیله یی ورهبران عنعنوی موفق به پذیرش چهار چهره تازه شدند: رهبران قومی در نقش وکیل های پارلمان، قوماندانان محلی، رهبران احزاب سیاسی و صاحبان رسانه های جمعی؛ درین سالها یکباردیگر میارزه قومی شدت گرفته و به مشخصه اساسی و بنیادی جامعه افغانی تبدیل گردیده است. درواقع این مبارزه همه عرصه های حیات جامعه را احتوا مینماید. بویژه با گسترش ساختمان دولت و تشکیل نهادهای حاکمیت ومدیرت دولتی، تضادهای قومی نیز به این بخش ها پهن گردیده است. واین امربه نوبه خود مشکلات را درروند های یادشده بوجود آورده و موجب ضعف ارگان های تازه بنیاد حاکمیت وتمام اموردولتمداری افغانی گردیده است. ۳

 رشد خودآگاهی ملی، خواست رهایی ازدیکتاتوری مرکز، ناگزیری فروپاشی حاکمیت رویایی قبایل متحده زیرنام دولت ازیکسو، وناتوانی آشکارحاکمیت دربرابرتلاش های فرارازمرکزنخبگان ملی – سیاسی گروه های تباری ازسوی دیگر، حاکمیت فرمانروایان تمامیت خواه وشوونیست را با چالش بزرگ روبروساخته ودچار بحران بی درمان گردانیده است؛ پیامد بحران هویت ملی همانا بحران سیاسی و جنگ شهروندی میباشد.

 ناسازگاری میان نیروهای گوناگون اجتماعی – سیاسی دررابطه با رسیدن به حاکمیت و گزینش گونه وشکل آن یکی ازکارگذارها وسازه های اساسی جنگ شهروندی درافغانستان امروزه بشمارمیرود. حاکمیتی که پس ازروند سیاسی بن و براساس قانون اساسی موجود برپا گردید، درواقع آمیخته یی از ائتلاف قومی و نهاد ها و بنیاد های سنتی وعنعنه یی میباشد.

 اتکای اساسی حاکمیت حامد کرزی قوم، قبیله و بنیاد گرایی بود؛ تصامیم بزرگ بیشترازسوی ارگان های غیررسمی وغیرانتخابی اتخاذ میگردید؛ برای حل مسایل مهم جرگه های قومی دایر وارگان های عالی حاکمیت دولتی مانند پارلمان وشوراهای ولایتی پشت پا زده میشد. مردم ازروند تصمیم گیری محروم گردیده وجرگه های خود ساخته و انتصابی ازسوی رییس جمهور خودکامه برپا میگردید. درچنین حالت فرادستی قوم رییس جمهوردرامرتصمیم گیری ورسیدن به فرصت ها وامکانات وهمچنان ناروایی دررابطه به جابجایی کادرهای دولتی درمقامات عالی دولتی زمینه سازبرای اعمال تبعیض و نابرابری میان وابستگان اقوام وتبارهای مختلف گردیده ومناسبات میانقومی متشنج گردیده بود.

 انتخابات ریاست جمهوری وپارلمان نه براساس آرای شهروندان آزاد وخودمختاربلکه درحقیقت براساس ائتلاف وجورآمد رهبران قومی و محلی درغیاب مردم ومخالف اراده آنها براه انداخته میشد. رهبران قومی وقبیله یی بحیث بانک های رای به مقامات دولتی می رسیدند ومردم جان های شیرین وانگشتان دست های خود را برای رسیدن رهبران قومی ومذهبی به قدرت ازدست میدادند.

 مسئله اساسی اینست که درجامعه چندگانه ازلحاظ قومی، هرارشی قومی – قوم شماره یک ورییس جمهور، قوم درجه دوم ومعاون اول تقسیم شده وبه همین ترتیب مطابق به میزان وفاداری به قوم دولت ساز وشماره یک که خود را وارث تاج وتخت میداند، کرسی های دولتی درنظرگرفته میشد. حاکمیت قانون، انتخابات آزاد ودموکراتیک ومشارکت برابرحقوق شهروندی درامر برپایی ارگان های عالی حاکمیت دولتی تنها درروی کاغذ وبرای تحمیل اراده ی زورمندان قوم حاکم مطرح بود وبس. دولت وحدت ملی که براساس توافق سیاسی بوجود آمد، باید درحقیقت نازسازگاری های میانقومی و مذهبی را بدرستی مدیریت مینمود ودگرگونی هایی اساسی را درزیرساخت حقوقی کشوروارد میکرد وازین راه مشروعیت قانوی کسب مینمود.

 ولی ازآنجایی که حاکمیت خود به ساختمان ملت شهروندی که دربرگیرنده همه شهروندان کشوربدون درنظرداشت وابستگی های قومی ومذهبی آنها، باورنداشت، به ساختمان ملت قوم محوربراساس اندیشه قوم دولت سازپرداخت.

 حاکمیت درکشورچنداگانه ازلحاظ قومی با یکسان سازی هویت های قومی آغازنموده وخواست های یک قوم را بالای گروه های دیگرقومی تحمیل نمود.

 حاکمیت کنونی که بی گمان اتنوکراسی میباشد حقوق اقوام دیگررا محدود ساخته و درنابودی آنها به شمول جنوسید اقدام ورزیده است. هویت قوم دولت ساز یا هویت افغان را با نام ونشان آن جایگزین هویت سراسری نموده وفرهنگ و زبان آن را بحیث فرهنگ وزبان ملی به رسمیت شناخته است.

 فرهنگ قومی و فرهنگ ملی را یکسان ساخته و با ایجاد نورم های جزایی برای افراد تسلیم ناپذیر، ازآن پاسبانی میکند. سرکشی ازپذیرش چنین فرهنگ تحمیلی، خیانت ملی شمرده شده ومحکوم به جزا میگردد؛ فرهنگ قومی وفرهنگ ملی درشعورهمگانی ازهم تفکیک نگردیده وبرای افراد سرگیچی وراه گمی را درخود شناسی وتعریف ازخود درپی میاورد.

 

 راهکارها

 با چشم داشت این که، تاجیک ها میخواهند خود را درروند های سیاسی که امروزه درافغانستان برای دولت سازی وملت سازی براه میافتد، از جهت فرهنگی، تباری و ملی مطرح نمایند؛ ودرروند ساختمان دولت ملی با نگهداشت هویت تباری وفرهنگی خود، برای پی ریزی هویت ملی وسیاسی یگانه یکجا با سایرگروه های تباری هم کنشی نمایند؛ باید برنامه همگرایی ملی، منشورواندیشه ملی خودرا با براه اندازی یک گفتمان گسترده وفراگیرتدوین نمایند. برای این منظورباید، کم ازکم، مسایل آتی به بررسی گرفته شود:

 ۱. طرح تعیین جایکاه تاجیکان درروند تکامل اجتماعی – سیاسی آنها درگستره‌یی سیاسی که امروزه بنام افغانستان یاد میشود؛ به بیان دیگر ما کستیم؟ چگونه تکامل کرده ایم تا بدین جا رسیده ایم؟ زیرا تاریخی که ازسوی حاکمیت ها نگاشته شده است، جعلی بوده و زندگی اجتماعی وسیاسی تاجیکان را بازتاب نمی دهد.

 ۲. طرح برنامه تاجیکان دررابطه به حاکمیت سیاسی و چگونه گی برپایی آن درافغانستان؛ تاجیکان سازماندهی کدام گونه‌ ی ازحاکمیت سیاسی را درافغانستان با خواست های مشروع وفرهنگی – تاریخی خود سازگارمیدانند.

 ۳. طرح برنامه برای سازماندهی روابط انسانی وبرادرانه و با حقوق برابر با اقوام وتبارهای دیگری که مردم دولت افغانستان را تشکیل میدهند.

 ۴. طرح بدیل برای اندیشه «قوم دولت ساز»، نقش اکثریت‌ها واقلیت‌های قومی، سازماندهی و برپایی حاکمیت سیاسی با پذیرش هیرارشی وبرتری جویی های قومی؛ تاجیکان خود به نگارش تاریخ وگذشته خود بپردازند.

 درفرجام باید برضد هویت ستیزی، فارسی ستیزی وتحمیل هویت یک قوم براقوام دیگربه میارزه برخاست. اجازه داده نشود که پروسه ی را که حاکمیت برای استحاله اقوام غیرافغان براه انداخته و با تمام نادرستی وخطا کاری اتنوسید را درسده بیست ویک پیاده مینماید، پیروزشود؛ تاجیکان باید درین راه پیشگام شوند.

 تاجیکان تاحال اندیشه های چپ و راست را تجربه کرده اند: چپی ها انسان‌هارا تنها نیروی مولده دانسته و برای شان، مناسباتی که درپروسه تولید میان آنها بوجود میاید، عمده واساسی بوده است؛ جامعه را براساس همین مناسبات تولیدی به طبقات تقسیم نموده و فراملی ومذهبی می اندیشند، برای راستی ها انسان ومعنویت اش جایگاه ویژه داشته واساس اندیشه ی آنها را تشکیل میدهد. زندگی مادی فانی و گذرا است؛ جامعه را براساس همین اندیشه وباور به گروه های همباور ودگرباورتقسیم میکنند.

 

فرهیخته‌گان تاجیک!

 ما امروز باهم آمده ایم تاخواست های مادی ومعنوی انسانهارا درنظربگیریم؛ ازهمین روست که اندیشه ی ناسیونالیستی ما شهروند محوراست، هم راست وهم چپ، هم معنویت وهم جهان مادی را درچشم داشت دارد.

 شعارما یگانگی وهمبستگی ملتِ با معنویت وشهروند محوراست. بدورفرهنگ و باورخود یکجا میشویم و زندگی انسانی وسزاواری را برای ملت فرزانه ی تاجیک سازمان میدهیم.

 

رویکردها

 ۱ محمد شاه یف رحمت شاه

 تکاملِ قومی – سیاسی واجتماعی – فرهنگی تاجیک های افغانستان

 (میانه سده هژده – آغازسده بیست)

 ۲. حکیم عبدالله رهنما

 مسئله حاکمیت درروند سیاسی تاجکستان امروزه

 ۳. لالیتین یو.پ. کنش متقابل اقوام درافغانستان

 ۴. لالیتین یو.پ. قبیله ودولت درافغانستان: گونه مطلوب سیستم سیاسی برخی ازکشورهای آسیای باختری

 درین جستار ازرساله های داکترعالی علوم، پروفیسور در دانشگاه ملی تاجیکستان محترم رحمت شاه محمد شایف وبه ویژه از پایان نامه داکترای عالی شان بگونه گسترده استفاده گردیده و فشرده این پایان نامه ازسوی داکترنجیب الله مسیربرگردان گردیده است.