یوروپ کی لویه ځویه تاته وایم               آدم؛ حوا سره  پشتو  ویله

 خدای؛ موسی سره پشتو ویله             عیسی امت ته په خطاب کی وویل

 مریم؛ له ما سره پشتو ویله                 (په صحیفو کی د انجیل راغلی   

 مریم عیسی سره پشتو ویله)*              یوسف د مصر د عزیز ماڼی کی

 له زلیخا سره  پشتو  ویله               دخپل آیین د خپریدو په خاطر

 زردشت؛ یما  سره پشتو ویله             کلونه پس چی له ځنگله راغی

 خلکو؛ بودا سره پشتو ویله            لکه چی ژبه د عشاقو پوهیده

 مجنون  لیلا سره پشتو ویله               سزار د مصر د فرعون په خاوره

 کلئوپاترا  سره  پشتو ویله               سهار له خـوبه چه راپاڅیدمه

 گل  له بورا سره  پشتو  ویله              یوروپ کی لویه ځویه تاته وایم

 نیکه دی نیا سره پشتو ویله                دا پیژند پاڼه خپله وروکه نه کړی

 چی مور دی لما سره پشتو  ویله

  با ابراز سپاس به عزیزان هموطن بسیاری که به مقالات اخیر این کمترین و خاصتاً به نوشتار «چرا خرافات تعیین کننده جنگ و صلح و حاکمیت و محکومیت...است؟» عنایت و اهتمام شایسته ای مبذول نموده اند؛ ویدیو های شعر بالا توسط محترم حسین احمد بهسودی قرستاده شده و پرسش مطرح  نموده اند که "با نظر داشت اینکه شما گفته اید « به خلاف سایر جانوران؛ بنابر خصوصیات تکاملی بشر؛ تنها دو چیز میتوانسته و میتواند به آدمی حس کنترول بر محیط را ارزانی کند:

 ۱ ـ دانش و شناخت از محیط .(که بر تجربه و آزمون و محاسبه و مداقه … متکی بوده حاصل فکر و عقل است)

 ۲ ـ باور های بخشنده حس آشنایی و مسلط بودن بر محیط.(که محصولات قوه خیال و تصویر سازی ذهنی بشر میباشد)»

 منظومه بالا و چیز های مثل و مانند آنها؛ دانش و شناخت است یا باور های خرافی و افراطی؟"

   با کمال احترام؛ عرض میدارم که این پرسش نادرست نیست ولی به روال مباحث بنده؛ مقداری پیش از وقت است.

 به خلاف پدیده ها و جریانات فیزیکی؛ پدیده ها و جریانات اجتماعی ـ فرهنگی دارای ابعاد و دلایل و عوامل و مسیر ها و مقاصد زیاد و متکثر میباشند و اینهمه نیز شامل هم متغییر ها و هم ثابت ها استند. علاوه بر اینها پدیده ها و جریانات اجتماعی ـ فرهنگی در دو دسته بندی خیلی بزرگ تبویب میگردند که عبارت میشوند از : حقیقی و مجازی.

 باز تاب های درست و صایب دنیای حقیقی؛ اغلب همان دانش و شناخت میباشد ولی تمامت «دنیای حقیقی» بشر نیز منحصر به مرکبات ماده و نمودار های ملموس و محاسبه شونده نمی باشد؛ بیشترین و بغرنجترین بخش «دنیای حقیقی» بشر زنده؛ احساسات و عواطف  یا روان و روحیات است.

 ساده سازی و اکمال این مبحث؛ اکنون میسر نیست. صرف همین قدر مدنظر باید داشت که شعر و دیگر هنر ها با احساسات و عواطف و روان و روحیات آدمیان سروکار دارد و به شناخت و دریافت و تعمیم و تشدید و تخفیف ... این پدیده ها و حالات می پردازد.

 اگر موارد سوء استفاده ها از شعر و هنر را نادیده بگیریم؛ شعر بیرونداد مفهومی ندارد و نباید داشته باشد؛ صرف با کلمات و کاربرد های استعاره ای و مجازی آنها؛ احساس و عاطفه شامل حُب و بغض و عشق و نفرت و شادمانی و خشم وغیره را بازتاب میدهد. مثلاً ناصر خسرو دهلوی در شعر مشهور «خبرم رسیده امشب که نگار خواهی آمد» میگوید:

 همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف       به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

 تمامی این کلمات حاوی هیچ معنا و مفهومی نیستند؛ «آهوان» درینجا؛ مراد از آهوان دنیای حقیقی را ندارد؛ این مورد را «مجاز» میخوانند یعنی اینکه اجازت داریم مصالح زبان را بدینگونه ها نیز مورد استعمال قرار دهیم و توسط این ترفند احساس و عاطفه خودمان را به دیگران و به جامعه و جهان منتقل نماییم.

 لذا اینجا احساس و خیال شاعر است که چون «همه آهوان سر به کف صحرا» تصویر میشود که در مقدم معشوقه؛ آماده «شکار شدن» صف کشیده اند. اینجا نه شاعر آهوان دنیای حقیقی را مدنظر دارد و نه خواننده و شنوندهِ شعر چنین فرض و مرادی میکند.

 این گستره به حدی سیال است که اغلب مجاز در مجاز و استعاره در استعاره با تسلسل ها و پیچیدگی های نامحدود هم اتفاق می افتد.

 در غزلواره پشتوی فوق که محترم بهسودی دکلمه های ویدیویی آنرا فرستاده؛ مورد اخیر صادق تر است. البته ما به «المعنی فی البطن شاعر» نمیدانیم ولی تا جاییکه خود بافت شعر نشان میدهد درینجا شخصیت های اساطیری که خود مربوط «دنیای وسیع مجازی» اند؛ در مقام استعاره و اسباب انتقال دهنده احساس شاعر نسبت به محبوبش یا زبان پشتو استفاده میشود.

 خلاصه شاعر همه خالق و مخلوق و پیامبر و قدیس و عاشق و معشوق را استعاره میسازد تا محبت و عشق خود به زبان پشتو را به فرزند و فرزندان خویش که در اروپا کلان شده یا میشوند؛ منتقل گرداند.

 شاد روان احمد ظاهر خوانده است:

         مردمان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم           باید اول به تو گفتن که چنین خوب؛ چرایی؟

 یعنی که موضوع و محمول محبت و عشق منطق بردار نیست که میتواند معشوق جنسی باشد، وطن باشد، زبان باشد؛ گنجینه فرهنگی باشد؛ پدیده طبیعت باشد؛ مرشد و پیشوا باشد، خدا باشد...!

 ولی اگر به نام شعر و هنر؛ حاصل این صنعت ظریفه؛ شعار و رکلام سیاسی و تجارتی و یا آرایش فسق و فساد شد؛ برداشت و تحلیل و داوری فرق میکند.

 در شعر پشتوی فوق فی النفسه؛ چنین عیب و ریبی نمیتوان گرفت تمام بند های شعر مانند این بند عاطفه دارد که:

 سهار له خـوبه چه  را پاڅیدمه         گل  له بورا سره  پشتو  ویله

 همانگونه که صحبت کردن گل با بورا(پرنده عاشق) به پشتو صرف احساسی و مجازی است؛ سایر موارد نیز بیش از این نیست و نمیتواند باشد. هرگونه برداشت مفهومی و شعاری از این بیت ها؛ مربوط به پیش فرض ها و قضاوت های تب الود میگردد که متأسفانه در شرایط ما منتفی نیست.

 درین شعر اگر به جای پشتو نام هر زبان دیگر را بافت دهیم؛ میسر است؛ در آنصورت در می یابیم که شعر ذاتاً کمال و جمال پذیرفتنی دارد:

 گل  له بورا سره  فارسی  ویله             خدای  له موسی سره  هندی  ویله

 مریم؛ عیسی سره  ترکی  ویله            آدم؛ حوا  سره  کُردی  ویله.................!

 با تأسف از اینکه بیشتر نمیتوانم موضوع را گسترش و وضاحت دهم؛ به این نکته بسنده می کنم که وقتی خواستم این چند فرد ساده را به شعر فارسی دری برگردان کنم متوجه توانایی  و زیبای و رسایی ویژه زبان پشتو گردیدم. واقعاً با این کلمات و حروف کم در فارسی ممکن نیست تصویری با این همه رسایی و زیبایی به وجود آورد.

 اگر اهلیت ها در حد مطلوب فراهم گردد؛ پشتو استعداد شعر و ترانه غنایی و حماسی کوتاه و فشرده ولی زیبا و رسای بیکرانی دارد!

 بیائید این ثروت پربهای وطن و مردم خویش را در حدود شایسته و سزاوار آن دوست بداریم و پاس نگهداریم و غل و غش سیاست ها را از آن دور بداریم!

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 لینک های دو ویدیوی ارسالی:

 https://www.youtube.com/watch?v=TkmYpFt6D1E

 https://www.youtube.com/watch?v=IoPP9daujRc*