صلح افغانستان روندی طولانی و دشوار بوده است. از آغاز غیر رسمی این روند در خلال سال‌های ۱۳۸۶/۱۳۸۷ تاکنون، مباحث متعدد و نقدونظرهای زیادی درباره آن مطرح شده است. با وجود بن‌بست‌های فراوان، تلاش‌های زیاد و مستمری برای اعتمادسازی میان دولت افغانستان، گروه طالبان و ایالات متحده انجام پذیرفت که سرانجام این تلاش‌ها در ماه دلو ۱۳۹۷ میان امریکا و گروه طالبان به یک توافق‌نامه منتهی شد، توافق‌نامه‌ای که ثمره خوبی برای ایالات متحده در خاک افغانستان داشت اما دولت افغانستان را در حاشیه قرار داد.

 پس از توافق‌نامه دوحه میان طالبان و امریکا، دولت افغانستان تلاش کرده است که موضع قدرت‌مندتری در روند صلح به دست آورد، چرا که تسلطش را در این روند از دست داده بود. از طرفی دیگر، به دلیل این‌که طالبان اعتماد به خودشان را نزد شرکای منطقه‌ای و بین‌المللی تثبیت کرده‌اند و وارد بحثی پایاپای با امریکا شدند، توانستند اعتبارشان را در روند صلح افزایش دهند.

 با اجرای ماده‌های توافق شده میان امریکا و گروه طالبان، در این میان دولت افغانستان با ایجاد تاخیر در روند رهایی زندانیان گروه طالبان، راه‌اندازی کارزاری بی‌سابقه برای تبلیغات علیه این گروه (چه بسا بسیار دیرهنگام) و با احیای ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) کهنه برای نمایش قدرت و کم‌رنگ‌کردن کاستی‌ها و فسادهای سیستماتیک، توانست دوباره خودش را در خلال همه‌گیری ویروس کرونا مطرح کند و در روند صلح تسلط به دست آورد. بدون شک، رییس جمهور غنی و مشاوران نزدیک او از تمامی ابزار در دست‌رس استفاده می‌کنند تا در این برهه حساس و حیاتی با طالبان از موضع قدرت وارد گفت‌وگو شوند.

 هر چند، با وجود تمامی مانورهای استراتژیک برای داشتن دست بالاتر در مذاکرات بین‌الافغانی، مشکل اصلی هم‌چنان پابرجا است. با وجود این‌که اقدام اخیر رییس جمهور غنی در خصوص تشکیل لویه‌جرگه برای تعیین سرنوشت ۴۰۰ زندانی گروه طالبان که به جرم‌های سنگین محکوم شده بودند، گام مثبتی در راستای مذاکرات بین‌الافغانی صلح است، اما لویه‌جرگه ساختاری است که عمدتاً از افراد اثرگذار و طبقه بالایی جامعه تشکیل شده که معیار انتخاب آن‌ها خدمت به جامعه یا میزان شایسته‌گی نبوده است. آن‌ها به دلیل سوابق خانواده‌گی، روابط سیاسی و ثروت گزینش شده‌اند. بنا بر این، با وجود این‌که برگزاری لویه‌جرگه برای جمع‌کردن بخشی از جامعه افغانستان ابزار خوبی است، اما برای ایجاد یک بستر متقابل برای افرادی که در طبقه پایین جامعه قرار دارند و تقریباً ۹۰ درصد جامعه را تشکیل می‌دهند و کماکان جز اقشار آسیب‌پذیر هستند، به ویژه در عصر و زمان حاضر، راهبرد سیاسی مناسب و کافی نیست و نیاز به ایجاد مکانیسم‌های فراگیر دارد .

 این استدلال در خصوص احزاب سیاسی که مدعی نماینده‌گی از جامعه عوام افغانستان هستند نیز صدق می‌کند. نماینده‌گی سیاسی در افغانستان روی هویت قومی، و نه بالای طبقه‌بندی اجتماعی-سیاسی یا به صورت ایده‌آل، از ترکیب هر دو سازمان‌دهی شده است. در عین حال، احزاب سیاسی شکل میراثی و خانواده‌گی به خودشان گرفته‌اند. بنا بر این عمدتاً نخبه‌گان هر قوم و یا اشخاص ثروت‌مند فرصت بیان دیدگاه‌ها و جایگاه‌شان در سوالات بنیادی صلح را دارند. نمونه بارز این گفته، حضور فرزندان جوان و کم‌تجربه عبدالرشید دوستم و عطامحمد نور به عنوان عضو تیم مذاکره‌کننده افغانستان در مذاکرات بین‌الافغانی است. اگرچه هر دوی این چهره‌های سیاسی مدعی نماینده‌گی از اقوام ازبیک و تاجیک‌ها در شمال هستند، ‌اما مشخص نیست که چه معیاری برای شایسته بودن فرزندان آن‌ها برای نماینده‌گی از دولت افغانستان و یا قومیت خودشان وجود دارد، جز روابط سیاسی و میراث‌های خانواده‌گی.

 از نظر عددی، نه دولت افغانستان و نه گروه طالبان، هیچ یک گروه بزرگی از مردم افغانستان را نماینده‌گی نمی‌کنند. گروه طالبان هیچ مکانیسمی برای رای‌گیری در ساختارش ندارد. از طرف دیگر دولت افغانستان در انتخابات گذشته ریاست جمهوری توانست تنها ۲.۲ میلیون نفر از مجموع ۹.۶ میلیون راجستر شده را از جمعیت ۳۵ میلیونی این کشور بسیج به رأی‌دهی کند. این حفره، توده‌ی انبوهی از مردم را از دولت جدا ساخته و هیچ نماینده‌ای برای این توده در روندی که سرنوشت و آینده آن‌ها را شکل می‌دهد، تعیین نکرده است.

 نبود توجه و تلاش میان نخبه‌گان سیاسی در کابل، نماینده‌گان امریکا و گروه طالبان برای تعیین مکانیسم‌های فراگیر درباره دیدگاه و موقف جامعه عوام افغانستان پیرامون سوالات بنیادین مانند نظام سیاسی و یا افزایش، کاهش یا تداوم نقش فعال زنان در عرصه‌های سیاسی، امنیتی، اجتماعی و اقتصادی، گواه تبعیض بزرگ در افغانستان است. این طرز تفکر به امری رایج در سیاست این کشور بدل شده است- طوری که گویا نخبه‌گان سیاسی بهتر از مردم می‌دانند چه چیزی به نفع مردم عام است. نماینده‌گان امریکا نیز در حمایت از این رفتار هم‌دست بوده‌اند.

 علاوه بر این، نباید فراموش کرد که در هنگام دشوار، نخبه‌گان سیاسی از حقیقت‌های جامعه عوام منفصل هستند. این در حالی است که آن‌ها امکانات ترک کشور، در شرایطی که به نفع خودشان و یا خانواده‌شان نیست، خواه با تابعیت دوگانه و یا با داشتن ارتباطات لازم برای ترک افغانستان، را دارند. در این میان، مردم عوام افغانستان باقی مانده و مجبور به مطابق شدن با شرایطی هستند که هیچ نقشی در پدید آمدن آن نداشته‌اند.

 هم‌زمان با فروکش بحران همه‌گیری ویروس کرونا در افغانستان و بازگشت شرایط زنده‌گی مردم به حالت «عادی» پرسیدن این سوال که مردم چه نوع صلح می‌خواهند و این صلح به چه شکلی باید باشد حیاتی است. افغان‌ها، از دهقان تا معلم و تاکسی‌ران، مردمی هستند که به شکل خاص نسبت به رویدادهای سیاسی آگاه هستند. آن‌ها در سرزمینی زنده‌گی کرده‌اند که از دیرباز تا کنون بازی‌های بزرگ سیاسی در ذهن جمعی‌شان نشانی و اثر گذاشته است. استفاده نکردن از مردم و جایگاه مشروعیت بخش آن‌ها برای تحکیم صلح در افغانستان می‌تواند شکستی برای تمامی شرکای روند صلح در این کشور باشد. صلح بدون نقش مردم نمی‌تواند یک صلح پایدار و فراگیر باشد.