حقیقت ، سلیمان کبیر نوری: شانس مأیوس کننده روشنگری در توده  قبایلی

پیش تبصره:

 اخیرن در مقاله بسیار آموزنده "ملاحظات مبرم روان‌شناسانه در رهبری سیاسی و سازمان‌دهی" نویسنده و اندیشمند روشنگر افغانستان محمد عالم افتخار به یک فاکت تکان‌دهنده از زیست و معاشره قبیله‌ای برخوردم که سخت مرا به اندیشه فرو برد. توجه کنید:

 "اینجا در خلیج بنگال؛ جزیره‌ی "نورث سنتینل"  را می‌نگرید که طبیعت جنگلی ی شگفت انگیزی دارد، اما آنچه در پشت جنگل‌های انبوه و درختانش پنهان شده همچنان ناشناخته باقی مانده است؛ زیرا نزدیک شدن به این جزیره خطرناک بوده و مساوی با مرگ است

 در این جزیره‌ی مرموز که یک قبیله‌ی مرموز موجود می‌باشد که از آمدن غریبه‌ها به سواحل جزیره‌ی خود قطعاً جلوگیری می‌کنند. هر غریبه‌ای که به سواحل جزیره نزدیک شود بی‌درنگ او را به قتل خواهند رسانید.

 آدمیان قبیله‌ی مرموز "سینتیلیسی" که رسماً متعلق به هندوستان است؛ گفته می شود از هزاران سال پیش به این جزیره قدم گذاشته اند در مواجهه با کسانی که از نزدیکی جزیره عبور کنند رفتار تهاجمی و خشن دارند. حتی هلیکوپترهایی که در ارتفاعات پایین بر فراز جزیره به پرواز در می آیند تا توپوگرافی منطقه را بررسی کنند هم از گزند تیرها و نیزه های آنان در امان نیستند.

 بدینگونه گفته میشود  که از نزدیک به شصت هزار سال این جزیره خلیج بنگال همچنان معمایی حل نشده باقی مانده است. معما این است که مردمان غالباً کم عده این قبیله چگونه خود و زیستار و مناسبات باهمی و ضوابط گله ای یا اجتماعی خود را تعریف کرده اند که منجر به دشمن انگاری تمامی موجودات و عمدتاً تمام مردمان دیگر گردیده. معلوم است که مؤلفه غریزی ـ عقلانی «همنوعی» فراتر از جزیره؛ در مورد هم قیافه گان و هم اندام های دیگر؛ نزدشان مطلقاً وجود ندارد.

  شاید اینان در زمانهای زد و خورد قبایل متخاصم؛ هدف بدترین و نبخشاینده ترین اجحافات قرار گرفته و پس از تبه شدن های فجیع درین جزیره متروک و بی صاحب؛ پناه برده فرهنگ و کلچری بر مبنای «همگی در همه حال دشمن!» بنیاد نهاده اند.

 با این فرض؛ میتوان حدس زد که آنان بلا استثنا کودکان خود را از همان لحظه تولد با همین خرده فرهنگ و روحیات ویژه می پرورند و با قوی ترین «ناخود آگاه» دشمن سوز و دشمن کش به بار می آورند؛ و چنین است که نسل اندر نسل؛ صد درصد مشابه و مماثل هم به بار می آیند.

 به هرحال ناگفته پیداست که افراد قبیله از پیشرفت و تکنولوژی و حقوق و ارزش های جهان کنونی هیچ چیزی نمی دانند، چونکه تمامی درها را به روی دنیای بیرون بسته اند، حتی هیچ کسی نمی داند که زبان مشترک آنها چیست؛ چگونه خورد و نوش و زاد و ولد و به اصطلاح زندگی می‌کنند؛ چه آداب و رسوم و باور ها و عقاید و متکا های روانی دارند."

 درین آدرس تفصیل و تصویر های موضوع را ملاحظه کنید:

 http://pendar.forums1.net/t5268-topic

 اندیشه و وسواس سنگین من بیشتر ازین خاطر بود که بالاخره خیلی از هموطنان ما هم قبایلی بوده معاشره و کلچر قبیلوی دارند. دیدم که با اینهم خوشبختانه آن هموطنان ما آنقدر ها شباهت به این قبیله عصر حجری ندارند. ولی از نوع تفاوت یافته معاشره و کلچر قبیلوی برخوردار میباشند که محاسن هم دارد و معایب و مشکلات هم.

 قبل از اینکه وارد اصل بحث شوم میخواهم این تئوری عصر روشنگری را به توجه برسانم تا راه به صحبت بهتر هموار شود.

 به نظر امانویل کانت (1724 – 1804)، فیلسوف شهیر آلمانی، روشنگری؛ تلاش برای بیرون آوردن انسان از صغارت است!

 کانت در رسالۀ "روشنگری چیست؟"  می گوید: روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. یعنی کدام جانور دیگر یا عامل بیروتی تحمیل نکرده است)  صغارت، ناتوانی در به کار بردن فهمِ خود بدون راهنمایی دیگری است.

 شعار روشنگری این است: در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش!

  به نظرِ کانت این حماقت و نادانی نیست که ما را از فکر کردن برای خود مانع می شود، بلکه تنبلی و بی شهامتی است. آسان و راحت است وقتی دیگران برای ما فکر کنند و تصمیم بگیرند.  اکثر اوقات ما از تصمیم گیری و قبول ریسک آن می ترسیم، به ویژه وقتی فکر کنیم که اشتباه ما به شرمساری می انجامد

 

اکنون اصل سخن:

 1 ـ چرا مخصوصن طی بیشتر از شانزده سال اخیر بیشترین تلفات انسانی، ویرانی، دربه دری، آوارگی، محرومیت از درس و تعلیم، بدنامی و توهین و تحقیر بر ملیت برادر پشتون ما تحمیل شده است و میشود؟

 در واقعیت  اولین قربانیان جنگ های نیابتی و بالاخره اشغال و اشغالگری در افغانستان، قبایل سلحشور ولی ستمدیده ی پشتون بوده است. یکی از علت ها همانا موقعیت جغرافیایی آنان در امتداد مرز با پاکستان می‌باشد که شعله ور کننده و شعله ور نگهدارنده جنگ های نیابتی به عناوین فصلی  جهاد علیه تجاوز شوروی و اشغال امریکا و ناتو است.

 اما علت بعدی و شاید عمده تر؛ شیوه معاشره و روانیات قبیلوی است که بر اساس آن؛ توده های قبایل، کشران یعنی صغیران استند که باید تابع مشران خود باشند و این مشران اساساً خوانین و ملاها اند ولی در سالیان اخیر به ویژه زمانی که ما آنرا در نظر داریم؛ یکعده تحصیلکرده ها و کسانی که در جنگ ها به نام و نان و نوایی رسیده اند؛ هم به مشران سنتی اضافه شده اند و چه بسا از آنها خیلی پیش هم افتاده اند.

 نظام و معاشره قبیلوی خصوصن که از مناطق مدنیت دار به لحاظ اراضی هرچه دور افتاده باشد؛ بیشتر به صغیر ماندگی و صغیر باوری انسان کمگ میکند. البته اولاده مشران و خان ها با وصف صغارت حقیقی خود؛ بیشتر خود را بزرگ و بزرگوار و مشر تلقی می نمایند و به همان تناسب از فهم خود در نسبت به افراد مشابه توده جامعه پدر سالارانه خود کار میگیرند. سعی میکنند در پیشاپیش دیگران حرکت نمایند؛ برای دیگران فکر کنند و تصمیم بگیرند. لذا خانزادگی، مشرمآبی یا ملایی، میرزایی و تحصیلکردگی آنهم اگر در خارج از کشور باشد؛ دارای امتیاز مسلم است.

 بنابر این حکومت های خودی و بیگانه مانند انگلیس و پاکستان و امریکا و (شوروی متوفی هم در یک حد متفاوت تر) برای زیر  کنترول و اداره در آوردن مردمان قبایلی  به خانها و ملوک طوایف  و مشران و بابا های قبیلوی رجوع میکنند؛ و حتی به فکر شان هم خطور نمیکند که از توده های مردم قبایلی اندیشه داشته باشند یا برای پیشرفت اجتماعی و تعلیمی و تربیتی آنها کاری بکنند و پلان و پروژه بگیرند. یا به روشنگری و بیدار گری در میان آنان عزم و اراده ای مبذول بدارند.

 پدر سالاری و آخوند سالاری عمده ترین اشکال سلطه در قبایل ما بوده است و می‌باشد و بدبختانه تا دیر وقت هم خواهد بود.

 پاکستان با بهره گیری از هردو مرجع قدرت قبیلوی یعنی مسجد والاها و ارباب پشتونوالی  عجب توانست؛ طالبان را بسازد و توسط آنها آرگاه و بارگاه مجاهدان خود پرورده را در کابل چپه کند و بر افغانستان حاکم شود.

 وقتی اختابوت جهاد تولید مثل کرده رفت القاعده و امثال آن ایجاد و بزرگ  شد. عین گپ به انفجار دادن های انتحاری برج های تجارت جهانی در امریکا توسط هواپیما های ربوده شده رسید. تا که حکومت امریکا گویا جهان را علیه وحشت تروریزم متحد کرده به افغانستان لشکر کشید.

  حدود 16 سال و اندی پیش، همه مردم مان دیدند که ده ها هزار از نیرو های سنگین خارجی برای سرکوب طالبان میزبان القاعده و بن لادن و مجازات حامیان ایشان به کشور مان هجوم آوردند. همه دیدند که به زور بمباردمان ها قطار های داتسون های طالبان از طریق شاهراه های کشور به مراکز و قرارگاه های اصلی شان در پاکستان برگشتند. مشاورین و افسران پاکستانی شان در کندز از طریق هوا اجازه یافتند که به کشور پاکستان باز گشت نمایند. چرا که این در حالی بود که زمین و هوای کشور تحت کنترول قوت های خارجی قرار گرفته بود.

 خلاصه حکومت دستنشانده غرب به یاری مشتی از قبایلی های افغان تبار تحصیلکرده و خارج دیده، در کشور آغاز به کار کرد.

 - پس از فرار طالبان به پاکستان و تامین امنیت کشور، آنعده سران، بزرگان و ریش سفیدان قوم پشتون در جنوب کشور که روحیه آزادی خواهی  و وطنپرستی داشتند با اشکال مختلف محوی فیزیکی  و یا زمینگیر ساخته شدند.  شوربختانه؛ بی آنکه توده های قبایلی خود بدانند که حاکمان و حکمراوایان همتبار پشتون شان، خود عامل این همه رویکرد های مهلک و تبهکارانه و جنایتبارانه و شوم در سرنوشت آنان استند، برعکس اینها که به لحاظ روانشناسی در صغارت قرار داشتند گرفتار توهمات مشری و بابایی در وجود نودولتان امریکا آورده شده غالبان سنگ دفاع از داعیه ی این به اصطلاح رهبران و مشران را پیوسته گرماگرم به سینه های خود زده ازاین اجیران و دلالان خون خود و عوامل  بربادی و سیه روزی خویش ناخود آگاه دفاع می کردند.

 - پس از چندی اشغالگران و عمال داخلی شان سرو صدای ضد طالبانی را کاسته بلکه مهره هایی از همان لشکر نیابتی پاکستان (طالبان) را هم در دستگاه ها و موسسات دولتی به دستور خارجی ها و مدیریت محلی حامد کرزی منتصب و مقرر کرده رفتند.

 - در طرف دیگر تحرکات خونین طالبان در جنوب کشور و در جنوب شرق مجددن آغاز شده و توسعه یافته رفت. اینک هم طالبان خانه و کاشانه مردمان را سنگر و سپر کرده و خودشان را گوشت دهن توپ و سلاح های غالبن آزمایشی می ساختند و هم نیرو های خارجی و داخلی به اصطلاح ضد طالبانی هم به حملات تباهکن هوایی و زمینی و روزانه و شبانه پرداخته از خلق های پشتون قربانی های بی حساب میگرفتند تا جنگ و نا امنی دوامدار شود و بهانه اشغال و حکمرانی و چپاول منابع ثروت افغانستان تمام نشود.

 به اینگونه بد بخت ترین و محروم ترین قشر های جامعه ی مان مربوط ملیت پشتون کشور مان می شود.

 من حدود ده سال قبل، طی  مقاله ی پژوهشی در سه قسمت زیر  عنوان پاکستان؛ و هوس شیطانی حاکمیت بلا منازع در افغانستان  " این بدبختی ها را به بررسی گرفته و در شعاع گسترده در رسانه های کشور به دست نشر سپرده بودم که اینک لینک آن  برای علاقمندان در زیر درج میگردد:

 بخش اول:

 http://www.vatandar.at/SulaimanKabirNoori7.html

 بخش دوم:

 http://www.vatandar.at/SulaimanKabirNoori8.html

 بخش سوم:

 http://www.vatandar.at/SulaimanKabirNoori9.html

  درین جا صرفن به همین بسنده شده که اکیدن یاد آور و تذکر دهم. از باب مثال در هیچ قومیت دیگر افغانستان مرسومات قرون عتیقه و قبل از اسلام مانند زن فروشی و زن بدلی درین قرن بیست و یک وجود ندارد، جز در مناطق محروم پشتون نشین. این در حالی است که زمامداران و زعمای کل افغانستان با شف های لنگی های بلند، طی بیش از دونیم قرن همه از همین ملیت پشتون بوده اند. این حاکمان فقط به فامیل و دوستان نزدیک خود رسیده اند؛ اگر رسیده اند و بس. ولی جامعه و توده را تا حد نهایی در تعصبات قبیله‌یی، بیسوادی، بیماری و نادانی و صغارت و کشری نگاهداشته اند که همه و همه تا هنوز دامنگیر این ملیت مظلوم است.

 با کمبود تسهیلات مدنی چون مکاتب و کلینیک های صحی، همه محتاج پاکستان اند و به آن طرف مرز به دشمن امید بسته اند. طالبان در اولین قدنمایی شان به ویرانگری مکاتب آغاز کردند و خارجی ها هم با بمبارد های متوالی جان و امان مردم را گرفتند. بازهم این خیانت زعما و به اصطلاح روشنفکران به دولت و آقایی رسیده پشتون بوده است که برای این قشر محروم ترین افغانستان کار و تلاش عملی میسر عصری را انجام نداده اند.

 امروز یک عامل عمده و اضافی ادامه ی این بدبختی ها همانا طالبان پشتونِ پشتون کُش که لشکر نیابتی پاکستان و شیخ های عربی است که بازهم مشران و ملکان و اکثریت روشنفکران و تحصیلکرده پشتون بی امان و آشکارا ازین لشکر مرگ، تباهی و  ترور خود و تمام برادران و خواهران هموطن شان دفاع می‌کنند...

 اینجاست که من مانده ام و حسرت اینکه کاشکی امانویل کانت و ژان ژاک رسو و دیگر نوابغ عصر روشنگری می بودند که چگونه روشنگری و با چه وسایل و راه ها را امروزه برای ما و خلق های پشتون افغانستان اندیشه و تجویز می فرمودند.

 در مورد مصایب صغارت، ولی خواهی، پاپا طلبی، بد روزی ها و بد حالی های مشابه سایر ملیت ها و اقوام کشور مان در آینده سخن خواهم گفت.