در کنگینه ای رنگین زبان

 

آستان بدخشان:

 ریشه شناسی نام بدخشان: در منطقه پامیر مردمی زیست می نمودند که آن ها را آسی ها و آسی یان ها می نامیدند، چینی ها واز آن میان هیوانت تسنگ زایر چینی این مردم را Uosuey ودر آثار پسین چینی به گونه ای Oswan خوانده اند، این مردم آریایی نژاد بودند و به گفتاورد استرابون و ویلسکی آنها را سکه روه Sakaruwa نیز می نامیدند که معنی یا چم آن چُست و چالاک می باشد، و برخی آنها را اسون های سپید نیز نامیده اند، در سالهای نخست و دوم پیش از پیدایش عیسی میسح آسی یان ها در بدخشان دولت بزرگی را ساختند. (۱)

 به گفتاورد تاریخ شناسان (آسی یان ها) و (هفتالها) دارای نژاد مشترک بودند که هردوی آنها را هون های سپید آریایی می نامیده اند. با ژرفکاوی در می یابیم که واژه بدخشان از پیشوند واژه Patis اوستایی که در پهلوی Pati وبا واژه های پاتیر، آپاتیر سنسکرت همسویی دارد ساخته شده است و به معنی سرور و سردار است ودر آن زمان ها برای حاکم یا حکمران گفته می شده است، که در اثار باستانی به گونه ای: Patiusian آمده است که همین پاتیسیان با گذشت زمان بدخشان شده است.

 نام بدخشان در اثار ساسانی به گونه ای بدخش در زبان پهلوی Bythsh، در سنگ نوشته های اشکانی Bthshy در سنگ نوشته های فارسی میانه Bidx‪,Pitiaxou‪,در زبان یونانی Bdeashx بدیاخش به زبان ارمنی Petahshä به مرور زمان واژه به گونه Pati‪-axsha وسپس بدخشان شده است.

 در سفرنامه هیوانت تسنگ زایر چینی نام بدخشان نیز به گونه ای:Po‪-to‪-chang‪-go آمده است که چم یا معنی آن منطقه بالایی یا علیا و منطقه بلند بالا می باشد؛ و با واژه پاتی سیان اوستایی نیز همگونی دارد.

 جایگاه یا موقعیت جغرافیایی بدخشان در درازنای تاریخ:

 بدخشان یک سرزمین باستانی در خراسان پیشین یا افغانستان ایندمی است که از سوی آپاختر یا شمال به رودخانه پنج از سوی نیمروز یا جنوب به استان های کنر وبخشی از استان پنجشیر و سلسله کوه های هندوکُش از سوی خاور یا غرب به استان تخارستان و از سوی باختر یا شرق به چترال پاکستان و استان سینکیانگ چین پیوسته است.

 سرزمین بدخشان بر سر شاهراه پدیدار بود که از بلخ به خاور از راه پامیر به ترکستان شرقی می گذشت.

 جغرافیا نگاران سده های میانه یا قرون وسطی بدخشان را سرزمین معادن های طلا، لاجورد، لعل و آهن خوانده اند. افزون بر آن بدخشان را با داشتن، آب و هوای گوارا، دره های زیبا و چراگاه های سرسبز نیز ستوده اند.

 به روایت نظام الملک در نبیک «سیاستنامه» و به گفتاورد مقدسی:

 «در حوالی معدن جواهر در بدخشان قلعه یی است به نام زبیده زن هارون الرشید در سرحد کاشغر که آن را ساخت و به نام بدخشان نامید و همچنان رباط های دیگری در آن ساحه آباد کرد.»(۲).

 به کفتاورد مقدسی یاقوت بدخشان و لاجورد، سنگ بلور و سنگ پازهران نیز در این ولایت وجود داشته است، اسبیت که اعراب آن را حجرالفتیله گویند نیز آنجا یافت می شده است، همچنان گویند که در بدخشان سنگی یافت می شده که چون آن را در اطاق (اتاق) تاریک گذارند اشیآ نزدیک خود را روشن کند. (۳).

 به گفتاورد تاریخ نگار به نام سانیون که در سال ۵۹۱ ترسایی از باخان (واخان) به کشور هفتال ها رفته است که هدف آن همان بدخشان است می نویسد: که سرزمین ابادان است از جلو هر خانه جویی گذشته و تمام سرزمین شاداب مینماید.

 اصطخری در مسالک الممالک در مورد بدخشان گفته است:

 «بدخشان اقلیمی است شهر ها و روستا ها دارد و قصبهء آن را بدخشان گویند.»(۴).

 شهرستان ها و شهر های بدخشان:

 

بهارک

 واژه بهارک تغییر یافته واژه Whärä سانسکرت است که به معنی معبد اوستایی بود، آورده اند، که در آنجا معبدی معروفی ساخته شده بود، پسان ها با افزودی (اک) که به معنی دوستی و دوست داشتن است، وهاره به بهارک مبدل شده است.

 بهارک یا بهارستان در تاریخ کشور ما نام درخشانی دارد، آورده اند، که در هنگام تازش سکندر معبد بزرگ لاجورد ساخته شده بود که سپس در دوره اسلامی به مسجد مبدل شد، در تازش مغول برخی از این معبد تخریب و در زمان امیر تیمور گورگانی سنگهای لاجورد آن به بخارا انتقال یافت.

 بهارک شهرستانیست که نزدیک به ۲۹ کیلومتر به طرف نیمروز باختری جنوب شرقی شهر فیض آباد و جرم موقعیت دارد، سرزمینیست سرسبز خوش آب و هوا و دارای زیبایی های ستایشی گیتایی می باشد.

 

جرم:

 شهرستان جرم از جانب اپاختر باختری یا شمال شرق به شهرستان بهارک از سوی باختری یا شرق به شهر اشکاشم از سوی خاور به شهرستان کشم از سوی نیمروز باختری یا جنوب شرق به شهرستان زیباک و از سوی نیمروزی یا جنوب به شهرستان کران و منجان پیوسته است (۵)

 ریشه شناسی نام جرم:

 در شهرستان جرم روستای است به نام سنگلچ (سنگ لوچ) که در نزدیکی آن معدن لعل بدخشان پدیدار است در نزدیکی این معدن آب ایستاده ای گرمی وجود دارد که از شدت گرما کسی نمی تواند در آن دست زند چنانی که در کتاب حدود العالم آمده است: «سنگلچ بر دامن کوه است و معدن بیجاده بدخشی و لعل اندر این کوه هست و به نزدیکی کوه آبی است گرم و ایستاده چنان که دست از گرمی درون نتوان کرد.»(۶).

 با تازش اعراب و تازی ها واژه گرم به جرم مبدل شد، چنانی که نام گرمسار را اعراب به گونه ای جمع به گونه ای جروم ساخته اند. بدون شک گرم را نیز جرم ساخته اند.

 

شهرستان زیباک:

 زیباک شهرستانیست دارای آب و هوای گوارا مگر بادخیز در بخش دره ای سنگلوچ معدن گوگرد وجود دارد که مقدار آن را ۲۰۰ هزار تن پیشبینی کرده اند و ۴۰ در صد گوگرد خالص دارد، افزون بر آن سنگ ریشه ای ابرک و گرافیک هم در این شهرستان وجود دارد، همچنان کوهی که یمگان را از زیباک جدا می کند دارای معادن لاجورد است. به روایت حدود العالم با آمدن اعراب که سیمآب و یا جیوه را (زیبیق) می گویند، امکان آن وحود دارد که زیبیق به مرور زمان به زبیک و زیباک تغییر خورده است و این تغییر را ولادیمیر مینورسکی خاور شناس روسی نیز تایید کرده اند.

 مگر دیدگاه دیگری نیز وجود دارد، که نام زیباک از پهلوی زیباک گرفته شده باشد؛ که در فارسی زیبا شده است.

 

شغنان:

 ریشه شناسی نام شغنان:

 نام شغنان از نام مردمی که به نام شکینه یا شقینه یاد می شدند و در این ناحیه زنده گی می کردند، گرفته شده است، نام این منطقه در منابع چینی از آن میان در سیاحت نامه هیوانت تسنگ به گونه شی سی نی آمده است، که به معنی سرزمین شهین ها می باشد،

 نام شغنان در شهنامه فردوسی پنج بار به صورت شنگان و شگنان آمده است:

 چو پیران و گرسیوز و شاه چین

 رسیدند نزدیک شنگان زمین

 در پایان باید خاطر نشان ساخت که به روایت ولادیمیر مینورسکی در حواشی حدود العالم شگنان به مفهوم وسیعتری بر تمام علاقه ای سرحدی یا مرزی افغانستان امروزی که دورا دور رود پامیر در بر می گرفت اطلاق می شد. (۷)

 

فیض اباد

 فیض اباد مرکز استان یا ولایت بدخشان از سوی باختر یا شرق به کوه ها و دره های خم اول وسیاه بادام ودره ای جوزگون و زغرچی از سوی باختر به کوه جلغر ودشت خمچان پیوست است.

 ریشه شناسی نام فیض آباد: نام فیض اباد به احترام و تبرک خرقه پیامبر اسلام از سال ۱۱۰۹ خورشیدی در زمان میر یاری بیک بدخشی نام شهر جوزگون یا گوزگون به فیض آباد نامیده شده است.

 نام جوزون، یا جوز بون و یا گسین یا گزیپوناز سالهای دور ودراز نام این شهر بود، چون در کناره های رودخانه های کوچک این شهر که به کوکچه می ریزند، درخت های چارمغز یا همان گوز یا جوز قد برافراشته اند و حاصلات سالانه این شهر نیز از هزار ها سال چارمغز می باشد، از اینرو ان را به نام گوزین یا جوزین نامیده بودند، زیرا جوز یا گوز یا گردو با پسوند بن که نهاد و درخت را گویند، ترکیب شده است، که در فارسی امروزی دره ای درخت چارمغز می شود، و در اثار پیشین و در زبان گفتاری مردم به نام جوزین دره یاد می شده است.

 به روایت یا گفتاورد تاریخ بدخشان (تاریخ بدخشان سنگی محمد) مرکز بدخشان در سال ۱۰۹۱ خورشیدی از خنجان به جوزین دره منتقل شد و در سال ۱۱۰۹ نام جوزین دره به فیض اباد مبدل گردید (۸). وچنانی که تا ایدون نیز بخشی از شهر فیض اباد دره ای که در قلب کوه های شمال امتداد دارد به نام جوزون دره نامیده می شود.

 

شهرستان کشم:

 شهرستان کشم از اپاختر یا شمال به دریایی کوکچه، از باختر یا شرق و نیمروز یا جنوب به شهرستان جرم از غرب یا خاوربه فرخار پیوسته است.

 ریشه شناسی واژه کشم: به روایت موسی خورنی مورخ ارمنی سده ای ۴ و ۵ ترسایی یکی از شاهان پارتی (آرشه ویر) یا فرهاد چارم نام داشت از او سه فرزند به نامهای: (آرادشس، کارن و سورن) و یک دختر به نام کیشم بجا مانده بود، (۹) به روایت تاریخ نگاران فرزندان آنها در سرزمین آریانا ویچه پراکنده شدند به گفتاورد کریستن سن وظیفه سورن ها تاجگذاری بر شاهان بود (۱۰). خانواده دوشیزه شاه به نام کیشم به گفتاورد مارکوارت در خراسان جاه داشتند (۱۱).

 از همین زمانه ها می توان گفت که نام کشم بر گرفته از نام همین دوشیزه و خانواده او است که پسانهای در دوران یفتلی ها که در این منطقه وارد شدند، سرزمین کشم را (کشمهن) یعنی میهن کیشم یاد کرده اند.

 

اشکاشم

 به همین ترتیب نام اشکاشم نیز از دو واژه اشک اشکانی و کشیم گرفته شده است، که معنی آن میهن اشکانی های کیشم که به مرور زمان اشک کشم با ادغام یک کاف به اشکاشم تغییر خورده است،

 

اشکمش:

 همچنان واژه اشکمش که در اصل اشکمث بود که بر گرفته از نام اشکانی با افزودی مث یا مثره که در اوستا به معنی سرور و مه و بزرگ مراد است شده اشکمث سپس به اشکمش تغییر خورده باشد؛ و چم یا معنی آن سرور اشکانی مراد باشد.

 

 شهرستان های واخان و خواهان:

 نام رود خانه وخاب (Wa‪-ba‪-äb) یعنی (وه به آب) آب بهترین که نام رود پنج بود (جیحون) که تا ختل ووخش ادامه دارد، در اثار به نام وخاب یاد می شود به گفتاورد مارکوارت رود جیحون را در اثار اوستایی به نام رود آخو یا Ä‪-hu می نامیدند و نام وخاب به مرور زمان به وخان تغییر خورده است.

 در تانگشو نام وخاب یا وخان به گونه Hwak‪-Hän آمده است (۱۲)

 برخی دیگری از آن میان در نزهه القلوب حمد الله مستوفی نام این دریا (وه به کان) بوده است که به معنی چشمه آب دریا می باشد. (رویه ۲۷۷) با همه حال نام واخان از نام چشمه آب اغازین گرفته شده است که به مرور زمان به واخان و خواهان نیز

  در اثار باستانی به گونه ‪ Ha-wa-kän یعنی چشمه آب های خوب بود که به مرور زمان به واخان تغییر خورده است.

 ۱ بابه جان غفوروف تاجکان کتاب نخست بخش نخست رویه هتی ۱۸۴ چاپ دانشگاه یا پوهنتون کابل سال ۱۳۶۳

 ۲ نظام الملک سیاستنامه رویه ۱۲۸

 ۳ حدود العالم، با حواشی مینورسکی کابل رویه ۱۹۲

 ۴ اصطخری مسالک الممالک به کوشش ایرج افشار تهران ۱۳۴۷ رویه ۲۱۷

 ۵ مارکوارت وهرود وارنگ ترجمه داوود منشی زاده رویه ۱۸۵

 ۶ حدود العالم با حواشی مینورسکی کابل رویه ۳۹۹

 ۷ همین کتاب رویه ۲۰۹

 ۸ قاموس جغرافیای افغانستان ج ۳ رویه ۲۰۵ سال ۱۳۳۸

 ۹ جواد شکور و رجب نیا تاریخ سیاسی و اجتماعی اشکانیان تهران دنیایی کتاب چاپ دوم رویه ۴۹ سال ۱۳۶۷

 ۱۰ کریستن سن ایران در زمان ساسانیان رویه ۳۲

 ۱۱ همانجا رویه ۳۱

 ۱۲ مارکوارت وهردو توازنگ رویه ۵۹

 

ریشه شناسی برخی واژه ها:

 

اشکارا، آشنا و آشیانه

 

ریشه شناسی واژه ها Etymologie یک بخش بسیار به دیده نگرستنی دانش لنگویستیک یا زبانشناسی را می سازد. به گفتاورد پاول هورن پژوهش گر آلمانی کسی که پیشنه گی فرهنگی و زبانی خود را نشناسد، نمی تواند تا در باره فرهنگ و زبان خود درست بیاندیشد.

 

از همینرو در خاور یا غرب به این مهم رویکرد ژرف و نگرستنی دارند و در گنجواژه ها یا لغتنامه های شان اغلب تلاش شده است تا واژه ها را با ریشه شناسی آنها به پویش و کاوش بگیرند.

 

از همینرو در این جُستار ودر برنامه کنگینه زبان نیز تلاش می شود، تا کم از کم سه واژه به خاطر آموزش بهتر به ریشه شناسی گرفته شود، البته خاطر نشان می گردد، که واژه ها بر بنیاد الفبا یا اواکی به شناسایی گرفته می شوند.

 

از این رود در این آموزشنامه به سه واژه پرداخته خواهد شد:

 

واژه آشکارا Äshkärä:

 

 به چم یا معنی بارز، هویدا، ظاهر وپیدا واژه اشکارا در یسنای ۳۳ بر ۷ به گونه ای Avishkära در سنسکرت به گونه ای Avishkrta در هندی باستانی Ävish در پهلوی Äshkärak در زبان ارمنی ashkaray ودر زبان پشتو به گونه ای اشکاره شده است.

 

واژه اشکارا در زبان فارسی بازمانده ووارث زبانهای پهلوی واوستایی از هزار سال بازتاب دارد و بدون تغییر حفظ شده است،

 

گل عاشق شده است و چو دیدار او پدید

 

گشت اشکاره از دل راز نهان گُل (مسعود سعد سلمان).

 

دوم: واژه آشنا Äshnä:

 

آشنا به چم یا معنی شناس، آشنایی در اوستا به گونه ای Äshnätar در سنسکرت Äsnäna در پهلوی Äshnäk (واژه نامه مینوی خرد ۲۸-۷ وواژه نامه بندهشن ۱۴-۹۶) ودر فارسی باستانی Äxshnäk شده است، در زبان فارسی به گونه ای آشنا صورت باستانی خود را حفظ کرده است.

 

کسی کاندر آب است و آب آشنا است

 

ز آب ارچو ز آتش نترسد سرا است (ابو شکور بلخی (اشعار پراگنده ۱۱۱)

 

ویا:

 

جدایی گمان برده بودم و لیکن

 

نه چندان که یکسو نهی آشنایی (فرخی دیوان بیت ۸۰۰۳)

 

این واژه هم در اوستا و هم در فرهنگ سنسکرت به معنی شنا و آب بازی نیز آمده است و از آن ترکیب های شناو، آشناور، شناوری، شناگر نیز ساخته شده است.

 

سوم: واژه آشیانه Äshyäna

 

آشیانه به چم یا معنی لانه ریشه ای اوستایی آن در گاتها به گونه (Shyä) در فارسی باستانی Shiyäti در پهلوی Äshiyavam (واژه نامه بندهشن ۱۱-۱۴۴ واژه نامه مینوی خرد ۱۰-۶۱ و هم به گونه Äshyänag نیز آمده است ودر فارسی ایدونی به گونه آشیانه پدیدار است.

 

بل دهر درختی است و نفس مرغی

 

وین کالبد او را چو آشیانه (ناصر خسرو ۳۹۹- ۱۷).

 

مانده دار