حقیقت، محمد عالم افتخار: افغانستان و معادلهء چندین مجهولهء «نجات»

 (تحلیل و تبصره سیاسی)

 در تازه ترین خبر ها آمده که ائتلاف بزرگی برای نجات افغانستان اعلام موجودیت کرده است؛ اعلامیه ای که بدین مناسبت انتشار یافته به طرزی بی پیشینه دارای اهداف و مکانیزم های فورمولبندی شده سزاوار دقت، میباشد.

 (متن کامل اینجا: http://jomhornews.com/doc/news/fa/95864/ )

 این کمترین که در برههء انتخابات و بحران انتخاباتی دو نیم سال قبل افغانستان، ناظر پُر سواسی بوده تأملات و یافته های خود را طی نوشتار هایی برای هموطنان انتشار داده و بالاخره با فرنام «…آیا افغانستان؛ نجات یافت؟!» به پایان برده بودم؛ طبعاً دچار عملیهء «تداعی معانی» شدم.

 نوشته پسین چنین می آغازید:

 "پیشاپیش به مناسبت گشایش هرچند ظاهری ی بُن بست سخت تاریک و بسیار وخیم انتخاباتی که اخیراً وطن و هموطنان ما را در منگنه قرار داده و مانند بختک و کابوس؛ گلوگاه ها و شاهرگ های مان را درهم می فشرد؛ خدمت کلیه عزیزان هموطن اعم از مقیم و مهاجر؛ عرض شادباش دارم.

 همه میدانیم که این بُن بست دهشتناک؛ ظاهراً توسط کارگزاران و مسئولان ملی!؛ ایجاد و تشدید گردید و نهایتاً با وساطت و پادرمیانی «خارجی ها» یعنی جان کیری وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا و مسئولان «یونما» و «آیساف» گره گشایی شد.

 این؛ یعنی اینکه طبقه حاکمه افغانستان گرفتار بیچارگی و «بیماری کودکی» در سیاست و زعامت است و به ولایت و غمخواری و مراقبت و مواظبت «بزرگان خارجی» احتیاج محتومی دارد!

 به دقت؛ میتوان گفت که بدینگونه افغانستان علی العجاله؛ از درغلتیدن به یک باتلاق هولناک نابود کننده سلامت و تمامیتش؛ نجات یافت و حتی درست تر؛ نجات داده شد.

 مگرسوال این گفتار؛ چنانکه در سرنامه آمد؛ این است: آیا افغانستان از مصیبت بالقوه عظیم و خطیر که در آن گرفتار آمده بود؛ به واقع و قسم خلل ناپذیر و بازگشت ناپذیر نجات یافت؟!

 حسب علوم ساینتفیک؛ این؛ ویژه گی ی سیستم عصبی و دماغی نوع بشر میباشد که به مجرد بیرون آمدن از کانون بالفعل یا بالقوه خطر و سانحه و خطا و اشتباه… به علت یابی «رویداد» می پردازد و پس از نفسی تازه کردن؛ میخواهد مطمین شود که آیا به واقع؛ ریسک و مخاطرهِ فلاکت؛ پایان یافته است؟!

 این مورد؛ برای افغانستانی ها که کم از کم چهل سال است؛ از گودالی به گودالی دیگر و از فلاکتی به فلاکتی نو تر مواجه و گرفتار شده اند و گرفتار میشوند و همه روزه هم انفجار ها و انتحار های زنجیره ای و متواتر را با گوشت و پوست و جان و تن خویش؛ تجربه مینمایند و عالمی از قول و قرار هایشان همچون معاهدات و توافقات عدیده با پاکستان؛ پا درهوا مانده و یا عملاً برعکس نتیجه داده است و برعکس نتیجه میدهد؛ می بایستی به مراتب جدی تر و وسواس بر انگیز تر باشد."

 نوشته با آوردن یک داستان عامیانه(۲)؛ ادامه می یافت:

 که عملکرد عقلا! و فضلا! و رؤسای عالیمقام افغانستان در پیوند با روند انتخابات دور دوم؛ با این حکایت؛ شباهت طابق النعل بالنعل پیدا نموده و موجبات هل دادن کشور به سوی باتلاق فاجعه را فراهم آورد و اسباب شرم و رسوایی جهانی را برای خود ایشان و قسماً برای کشور و مردم؛ متصاعد و متراکم گردانید!

 اینها که به دلیل جانفشانی های فرزندان ساده افغانستان در قوای رزمی و امنیتی کشور در مبارزه علیه شر انگیزی های وحشیانهِ طالبان و رجوع خروشان و بیهراس و قهرمانانه مردم در پای صندوق های رأی طی دور اول انتخابات؛ به حد کافی؛ نیکنامی سیاسی و مدیریتی حاصل کرده «قهرمان نیاگارا(۱)» شده بودند؛ قدر این ثروت تاریخی و عالمگیر را ندانستند ـ به وضوح شعور و فرهنگ و معنویتش را نداشتند! ـ لهذا توطئه گرانه و انتقامجویانه علیه مردم که به دموکراسی و انتخابات «آری!» و به توتالیتاریزم امارتی و سلطنتی و قبیلوی و طالبانی «نه!» گفته بودند؛ حماسه انتخاباتی کمنظیر مردم افغانستان را مصادره کرده و هیاهوی برگزاری انتخابات دور دوم را سر دادند.

 البته؛ معنای این مدعا آن نیست که زمامداران کهن و قدرت طلبان "جدید"؛ صدفیصد طوریکه خود دعوی داشتند؛ "افغانی" و "افغانیزه شده" بودند؛ آنان؛ چنانکه حدوداً در نوشتار «عمیق ترین راز های پشت پرده انتخابات و بحران انتخاباتی افغانستان»(۳) آمده است؛ بدون شک ترغیب گران و تحریک گران و تمویل کننده گان خارجی دور و نزدیک خود را داشتند و همه اینها؛ به جرئت و جسارت شان در مهندسی ناشیانه و افتضاح آور انتخابات دور دوم تا به حد «نوکر احمق»(۴) افزود و پس از به بار آمدن رسوایی عالمگیر نیز سماجت و وقاحت عجیب و غریب ایشان را نیرو و پایداری بخشید.

 البته؛ نه در این نوبت انتخابات ریاست جمهوری و نه در نوبت های گذشته؛ انتخاب شوندگانی از خود مردم وجود نداشت و اهالی کشور ناگزیر بودند میان فیگور های متعلق به طبقات و محافل حاکمه نو به دوران رسیده و غالباً مافیایی؛ یکی را برگزینند. بدینگونه مردم عمده ترین شاخصی را که میتوانستند در کاندیدان و تیم های مطرح انتخاباتی جستجو نمایند؛ نزدیکی و دوری (واحیاناً ضدیت) شان با دشمن وحشی و شقی افغانستان یعنی لشکر اجیر پاکستان و شیوخ بربریت عرب (طالبان) بود و طبق همین شاخصه؛ دسته انتخاباتی «اصلاحات و همگرایی» اقبال واضحاً بیشتری به دست آورد.

 لهذا توطئه مصادره حماسه انتخاباتی مردم و کشانیدن آن به دور دوم؛ آشکارا جهت گیری به سوی «برادران ناراضی» مالک الرقاب ارگ و همطرازان او را داشت و همه حساب ها بر تقلبات گسترده سازماندهی شده؛ باز گردیده بود؛ تا جاییکه حتی بیشرمانه ادعا گردید که عامل افزایش میلیونی ی"آرا"ی تیم انتخاباتی «تداوم وتحول»؛ تشویق مردم برای رأی دادن به این تیم از سوی طالبان؟؟؟؟ در مناطق ناامن شرق و جنوب کشور؛ بود!؟

 چنانکه دیدیم؛ شاید هم بر خلاف انتظارات کوتاه اندیشانه و چه بسا کودنانه توطئه گران و تقلب کاران؛ تیم رقیب؛ به وسعت و سرعت از توطئه و تقلب؛ پرده برداشت و با قوت و قاطعیتی در برابر آن ایستاد که مراجع ذینفع و ذیعلاقه در جهان را نیز تکان داده به چاره جویی واداشت. چرا که هنوز افغانستان؛ مهمتر از آن است که «جامعه جهانی» بتواند؛ آنرا به طور نامحدود در دستان «ملی گرایان» ناعاقبت اندیش و کله گنجشکی رها بگذارد. وانگهی؛ امواج مقدماتی بحران چنان زبانه کشید که پیش قراول های تقلب کاران؛ آشکارا سراسیمه شدند و خود؛ بر خلاف غرش های شیرانه! قدیم و ندیم خویش؛ دست به دامان «خارجی ها» گردیدند.

 توأمان این اوضاع و احوال بود که به تعقیب شماری از دولتمردان دیگر امریکایی…؛ کارکشته ترین نماینده قصر سفید و رئیس جمهور اوباما یعنی آقای جان کیری را نیمه شبان به کابل کشانید و کار و ابتکار فشرده و پیهم ۴۸ ساعته مشکل گشایی و بحران زدایی را موجب گردیده به شکست بن بست انتخاباتی و لاپوشانی رسوایی ایجاد کرده «ملاخانزاده» های روزگار در گنبد شیشه ای افغانستان منتج گردید.

 گرچه تدابیر اتخاذ شده خیلی ها هوشمندانه و بر علاوه متضمن قاعده «بُرد ـ بُرد» بوده و طمانیت های حد اکثر بین المللی را نیز با خود دارد؛ معهذا از آنجا که ناگزیر؛ رد و نفی مقاصد و آمال مضمر در توطئه و تقلب سرسام آور سازماندهی شده را هدفگیری می نماید؛ پذیرفتن لامآل و عملی و نهایی آن توسط سازماندهندگان زورگوی توطئه و تقلب؛ چندان مطمین به نظر نمی آید؛ الا اینکه بیداری و هوشیاری مردم و نیرو های مربوط و حضور متداوم آنان در صحنه های مقاومت و مبارزه را مهیا داشته باشیم.

 مهمتر و ستراتیژیک تر این است که کلیه تجارب پروسه های آمادگی و راه اندازی دور اول و دوم انتخابات؛ مانند درس های سترگ سیاسی ـ معرفتی و تاریخی به دقت آموخته و به جوانان و مردم آموختانده شود و نهایتاً این مورد؛ نجات واقعی و نهایی کشور را از در غلتیدن های آسان و مفت و ارزان به باتلاق بحران ها و تهلکه ها تأمین و تضمین خواهد کرد."

  * * *

 آری. نگرانی شدیداً وجود داشت؛ از آنجا که تدابیر اتخاذ شده ناگزیر؛ رد و نفی مقاصد و آمال مضمر در توطئه و تقلب سرسام آور سازماندهی شده را هدفگیری می نمود؛ پذیرفتن لامآل و عملی و نهایی آن توسط سازماندهندگان زورگوی توطئه و تقلب؛ چندان مطمین به نظر نمی آمد.

 مزید بر این؛ طبق فاکت ها و متغییر های اوضاع کنونی افغانستان با حضور داشت نظامی و استخباراتی ی ایالات متحده امریکا و چندین کشور مؤتلف با آن در ناتو؛ علی الرغم «ظواهر» نمی شد باور کرد که «سازماندهندگان زورگوی توطئه و تقلب» مطلقاً بدون حمایت و رضائیت آنان؛ بتوانند به همچو معرکه آرایی ها بپردازند و مؤفق گردند؛ چنانکه پس از اجرای دور اول انتخابات و تظاهر یک تیم مبنی بر اعلان "بُرد" و ابراز ارادهء اقدام به تشکیل دولت؛ حتی علناً مخالفت ها از کاخ سفید نیز شنیده شد البته با بهانه خر رنگ کن طی حتمی مراحل قانونی!

 لیکن گند افتضاح تقلبات دور دوم انتخاباتی به حدی بالا زده بود که دیگر؛ آنان به این بهانه نتوانستند بچسپند و متکی بر باصطلاح مراحل قانونی و بُرد در دور دوم؛ جهت مورد نظر خود را به کرسی ریاست جمهوری افغانستان و جهت دیگر را به جایگاه باخته! برنشانند و ناگزیر شدند؛ قدرت را ولو صوری بین دو تیم انتخاباتی تقسیم نموده؛ «حکومت وحدت ملی»؛ دیزاین و دکور نمایند.

 اعتراف به «حکومت وحدت ملی» بدان معنی بود که نتایج دور دوم انتخابات ضرب صفر است ولی اگر تیم انتخاباتی برنده دور اول؛ از حمایت مردم و رأی دهندگان برخوردار شده نظر عنایت جامعه جهانی با تیم دوم است و بنابر این معادله و همچنان متکی بر منطق «کنفرانس بن ۲۰۰۱» باید مقام ریاست جمهوری به فیگور تیم دومی سپرده شود و فیگور تیم اول به مقام قانوناً ناموجود «ریاست اجرایی و بالاخره صدراعظم اجرایی» تمکین نماید و (سوای ارگ ریاست جمهوری) بقیه قدرت ۵۰ ـ ۵۰ میان هردو جانب قسمت گردد!؟

 شاید هم استراتیژی برای جامعه جهانی و سران تیم دومی تفاهم شده بود که حسب ضرب المثل چینایی؛ "ماما خواندن فیل برای گذشتن از پُل» منظوراست و بس!

 دیگر اظهر من الشمس است که طی دو سال و نیم سپری شده جریان ها چطور با مهارت و بی مهارتی چرخانده شد که نه تنها جانب تیم اولی یعنی «اصلاحات و همگرایی» فلج و خلع ید گردد بلکه شرکای انتخاباتی ناهمتبار چون عبدالرشید دوستم معاون اولی ریاست جمهوری و فیگور همپایه او ضیاء مسعود؛ هم معروض دسایس ماکیاولیستی قرار گرفته از پشت «نخود سیاه» هم آنسوتر فرستاده شده تجرید و فلج گردانیده شوند.

 علی الوصف مطرح گشتن علنی توطئه برای قتل دوستم در مسیر غورماج؛ حمایت عجولانه و سخت و پیگیر جناب سفیر کبیر امریکا مقیم کابل و شماری دیگر؛ از دسیسه احمد ایشچی علیه معاون اول رئیس جمهور که تا سرحد تهدید به دادگاه لاهه کشانیدن و محاصره مسلحانه منزل مسکونی او در کابل نیز انکشاف کرد و بالاخره به تبعیدش در ترکیه انجامید؛ «دُم خروس» کاملاً بیرون زد و مبرهن شد که جناب رئیس جمهور توافقی؛ رئیس حکومت وحدت ملی نبوده و نیز محضاً با «غیرت افغانی!» خود عمل نمیکند بلکه امریکا و جامعه جهانی را با خود دارد و آنان نیز محض رضای خدا؛ عقب او نبوده بلکه به مقتضای پلانها و عزایمی که دارند؛ این باصطلاح رئیس جمهور را میخواهند در هیات یک دیکتاتور به تصفیه های بزرگ نیرو های غیر قابل اعتماد و مزاحم به کار گیرند تا یک خونتای کاملاً مطیع و گوش به فرمان را در افغانستان مسلط ساخته عزایم و پالیسی های خود در درون کشور افغانستان، در منطقه و فرا منطقه را پیاده کرده بروند.

 بدبختانه بدین حساب «نیرو های غیر قابل اعتماد و مزاحم» تنها اقوام ناهمتبار با رئیس جمهور نبوده توده های بزرگ قبایل نجیب و غیور پشتون نیز چه بسا با فوریت و تقدم بیشتر نسبت به سایر اقوام و طوایف مشمول همین دسایس و تجرید و نهایتاً سرکوبی اند.

 از دلایل عمده این چنین کوته بینی و سیاه اندیشی به اصطلاح جامعه جهانی در مورد اقشار و اقوام افغانستان؛ یکی نفوذ ریشه دار سازمان جهنمی ای ایس آی پاکستان بر سیاسیون و نظامیان امریکا و مؤتلفان آن است که در یک سخن؛ آنان مردمان افغانستان را از عینک ملیتاریست های پاکستانی می نگرند؛ و در این نگرش مردمان شمال و مرکز افغانستان منجمله به ادعای علنی و مسجل جنرال مشرف، گویا صرف ۱۰ تا ۱۵ فیصد مردم افغانستان بوده اقلیتی غیر قابل حساب در سیاست میباشند.

 مشابه همین نظر حتی به وسیله کولن پاول امریکایی؛ سیاسیون و نظامیان دیگر آنان نیز ابراز گردیده و انتشار یافته و دقیقاً بر اساس آن عمل شده است.

 و دلیل عمده دیگر شناخت منتهی به اتکای آنان از الیت افغانستانی خودساخته به نام «گنگ بیروت» میباشد.

 هنری کیسینجر وزیر خارجه و استراتیژیست امریکا، که در سال ۱۹۷۴ سفری کوتاه به افغانستان داشت؛ یک حقیقت روشن را در مورد افغانستان می دانست و آن این بود که اطراف سردار محمد داود را طرفداران اتحاد جماهیر شوروی سابق احاطه کرده. کیسینجر، یکی از راههای به هدف رسیدن در جنگ سرد عیله شوروی را تربیه یک گروه «ایلیت» یعنی ممتاز برای مقابله با شوروی میدانست و همان بود که (به تدبیر استراتیژیک او) یک عده شاگردان (از افغانستان) برای تحصیلات (هدفمندانه) عازم دانشگاه امریکائی در بیروت شدند.

 هدف این بود که این گروه یعنی «گنگ بیروت» (دارۀ بیروت) مانند شاگردان رشتۀ اقتصاد در دانشگاه شیکاگو که مشهور به “پسران شیکاگو" هستند، و در بر انداختن نظام )مترقی و مردمی) چیلی در امریکای لاتین نقش بارز داشتند، اهداف آمریکا را در شرق میانه و آسیای میانه پیاده کنند. شاگردان از قشر (بالایی) جامعۀ افغانستان انتخاب و روانه بیروت شدند و تعداد شاگردان پشتون خواه مخواه درین دسته زیاد تر بودند. شاگردان که جوانانِ کم تجربه و از یک کشور عقب مانده بودند، این بورس تحصیلی برای شان(در ۴۳ سال قبل) یک فرصت طلائی محسوب میشد. دلیل بیروت این بود تا این شاگردان عربی هم بیاموزند و برای کشور های اسلامی تربیه شوند. در بیروت هم سه نفر یعنی خلیل زاد، احدی و اشرف غنی در رده بالا قرار گرفته برای آیندۀ افغانستان تربیه شدند. خلیل زاد و اشرف غنی از مشاورین وزارت خارجۀ آمریکا در دوران مجاهدین بودند… (برای اطلاعات مزید اینجا مراجعه و متن گزیده از دکتور فرید یونس را مطالعه کنید:)

 http://ariaye.com/dari11/siasi/eftekhar8.html

 بدینگونه جناب رئیس جمهور اشرف غنی برای امریکایی ها و دنباله روان غربی آنان؛ شخصیتی مساوی با زلمی خلیلزاد؛ خودی و آشنا بوده نه تنها از حالا که از ۴ دهه قبل؛ برگزیده شده میباشد.

 بر همین مبانی بود که در گرماگرم انتخابات؛ از جمله وسیعاً گفته میشد:

 کس اجازه نمیدهد که داکترعبدالله رئیس جمهور شود….

 http://ariaye.com/dari11/siasi/eftekhar4.html

 از جمله به همین علل و دلایل بود که خود حکومت وحدت ملی در کمتر از دو سال ـ چه بسا از همان نخستین روز ها به مانند ادعای پادر هوا؛ جابجا پوسید و مجدداً؛ از آن همان گند خطر و بحران وخیم هوا و فضای افغانستان را انباشته کرد؛ تا جاییکه اینک مجدداً امر نجات افغانستان در زمین و زمان مطرح است. چیزی به نام ائتلاف برای نجات افغانستان که توسط معاون اول رئیس جمهور؛ معاون دوم رئیس اجرائی و والی بلخ به نمایندگی از جریان های جمعیت اسلامی، وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی در کشور ترکیه موافقه و مطرح و اعلام گردیده صرف یک بخش مسئاله و یک گام میباشد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

توضیحات و رویکرد:

 ۱ ـ قهرمان نیاگارا؛ به معنای قهرمان پوشالی است و از داستانی می آید که حسب آن؛ طی مسابقه آب بازی که در آبشار نیاگارا واقع حد فاصل کانادا و ایالات متحده امریکا؛ دایر شده بود؛ ناگهان پسری افغانی به سلسله آب بازان؛ میان آبشار رفت.

 چون او را از آب گرفتند؛ خبرنگاران اطرافش را حلقه زده خواستند از رمز قهرمان شدن او؛ اطلاع کسب نمایند؛ مگر پسرک با برافروختگی تمام؛ هی چیغ میزد:

 ـ بر پدرک او؛ لعنت که مره تیله کد!

 ۲ ـ http://ariaye.com/dari11/siasi/eftekhar10.html

 معروف اهالی ـ بخصوص در شمال افغانستان ـ هست که: … (ملاخان) شخصیتی بسیار متنفذ و محترم و حتی محبوب روستایی نیم قرن پیش سرزمین ما بود؛ مریدان ساده دل بیشمار داشت. تا جاییکه یکی از مریدان که محو جلال و جبروت و کرامات و برکات…! آن جناب (به نسبت فهم و فراست خودش) شده بود؛ روزی طاقت نیاورده صد دل را یک دل کرد و از پیشگاه مرشد عالی پرسید:

 ـ صاحب! راست بگویین؛ شما کلان استین یا خدا؟

 ملاخان؛ از این جسارت و پرسش کفر آمیز مرید نادان به خشم آمده برایش گفت:

 ـ بد نکن بدبخت!؛ من بنده خاکی کجا و ذات کبریای خداوندی کجا؟

 مرید؛ غرق حیرت خود؛ اضافه کرد:

 ـ ای صاحب! کلان خو استین؛ شکسته نفسی میکنین!!

 رویهمرفته؛ ملاخان که از پدر و بابا نیز بارگاه و خانقاه و ثروت و مکنت و شهرت به ارث برده بود؛ و در شعبده بازی های صوفی گونه و مذهبی نما هم استعداد و امکاناتی داشت؛ در ردیف خوانین و ملوک طوایف؛ جایگاه بلندی کسب نمود و منجمله مقام سلطنت ظل اللهی!… به عنایت و حمایت او؛ حساب کلانی باز کرد.

 درین سلسله؛ ضرورت افتاد که جناب ملاخان صاحب معظم و مکرم؛ در جمع سایر بزرگان قبایل و عشایر و طوایف و رعایا به کابل تشریف برده به مجلسی سلطنتی حضور بهمرساند.

 مگر ملاخان؛ سنگین وزن تر از آن بود که این سفر دور و دراز در کوره راه های خامه و دشوار گذار و ناخوشایند را؛ خود متحمل شود و انگهی پسرانش؛ جوانان رشیدی شده بودند؛ لهذا مصمم شد تا پسر بزرگتر را به نیابت از خویش؛ راهی این سفر نماید.

 پسر ارشد ملا خان (که دیگر «ملاخانزاده» توصیف میشود)؛ اکه عقل و رِند و رهبر دهاتیان خوشباور بود؛ مگر هنوز از کلان شهری چون کابل و اسرار و غوامض روز افزون آن؛ سرشته ای نداشت و قضا را ؛ این بار فیشن و درشن هم برای مهمانان ملوکانه؛ افزایش بی سابقه کسب نموده بود و منجمله همه در یک هوتل نوساخت بسیار عصری پذیرایی میشدند.

 وقتی ملاخانزاده؛ با خدم و حشم دهاتی اش؛ وارد کابل و مهمانسرای عصری گردید؛ محترمانه او را از همراهانش؛ جدا کرده و حسب مقامش در جمع بزرگان و معززین عالیجاه؛ بر صدر نشاندند. خلاصه خورد و خوراکِ شاید هم بیرویه از خوان سلطنتی؛ ملاخانزاده را محتاج «بدرفت و بیت الخلا» ساخت. او به بسیار مشکل و نابه هنگام موفق شد که به تشناب های هوتل رهنمایی شود.

 وقتی داخل تشناب یا "توالیت" فوق العاده عصری شد؛ نه اینکه چیزی از بیت الخلای عادتی در آن نیافت بلکه به هر چیز و هرسو که می نگریست؛ فوق العاده پاک و طاهر و سپید و معطر بود. تنها در چت؛ ستاره گان آسمان بِل بِل میزدند.

 آخر الامر طاقت ملاخانزاده؛ طاق شد؛ زیر کلاهی خود را بدر آورده و میان آن؛ خودش را تخلیه کرد و سپس آنرا به قوت هرچه تمامتر به سوی آسمان پرت نمود تا مگر در ناکجایی گم و گور شود.

 بدبختانه؛ محتویات زیرکلاهی؛ چاره ای جز این نداشت که در سقف شیشه ای تیت و پاشان گردیده مناظر عجیب و غریب و حیرت انگیز را در آن نقش نماید.

 غیبت دیر هنگام مهمان معزز و بلند شدن صدا ها از سقف؛ مؤظف هوتل را به داخل کشاند؛ ملاخانزاده با ترس و شرم بسیار؛ دست و پای نفر موظف را گرفته التماس نمود تا در بدل پول هنگفتی؛ چت را پاک و موضوع را خاک نماید و باعث سرافگندگی او نزد مردمان نگردد!

  اما مؤظف هوتل که از تولید اینهمه نقش و نگار در گنبد شیشه ای بسیار بلند توالیت و متعلقات؛ به حیرت افتاده بود؛ به هردلیلی؛ به ملا خانزاده گفت:

 ـ من دوچند آن پول را به شما میدهم اگر بگوئید که با چه سحر و کرامتی توانستید اینگونه روی به آسمان؛ خود را تخلیه نموده گنبد را نقاشی کنید!؟

 ۳ ـ http://ariaye.com/dari11/siasi/eftekhar9.html

 ۴ ـ ضرب المثل است که اگر به نوکر احمق گفتی؛ صله (لنگی) را بیار؛ کله را می آورد.