در کنگینه زبان

 آموزش پنجاه ویکمین

  فرهنگ در حقیقت عاملیست که به زندگی انسان معنی و جهت می دهد، از نگاه دیگر فرهنگ نظام پیچیده و پویایی همبودگاهی است، که در روند تکامل اجتماعی انسان برای انطباق و سازگاری هر چه بهتر و بیشتر با محیط طبیعی و اجتماعی و ادامه زندگی هر چه غنی تر با ارزشتر و خلاق تر از سوی انسان ها آفریده و پرورده می شود و از نسلی به نسلی دیگر به عنوان میراث اجتماعی انتقال می یابد.

 از میان ده ها افتخار یکی هم افتخارات فرهنگی کشور عزیز ما افغانستان است که با تاریخ کهن و درخشانش در دهکده فرهنگی جهانی با پشتاره ای پُر و بزرگی از ارزش های معنوی جایگاه درخشانی دارد، این افتخارات تا اندازه ای فرازنده و برجسته اند، که اغلب کشور های همسایه با افتخارات فرهنگی ما خود شان را شریک ساخته اند و در برخی موارد افتخارات این کشور بی در ودروازه را به نام های خود شان در دهکده ای جهانی عرضه نموده اند.

 در این سرزمین خدا داد، بی سر و سرپرست برخی از نخستین های تمدن بشری پی ریزی شده است، دولت سکا ها که در نیمروز، سیستان و زرنج پی ریزی شده بود و پشینگی آن به ۶ هزار سال پیش از امروز می رسد، و سازنده گان نخستین، چرخ گادی، نخستین کاریز آب، نخستین (هرد آب Harad) و نخستین افزار جنگی اند و در همان زمانها تا آیرلند کشیده شده است. افتخار تاریخ کشور ما است آیین میترایی در دوران سکا ها، آین زردشت، آیین مزدک و مانی از این سرزمین تا همه اروپا کشانیده شده است.

 در این سرزمین نخستین سیستم اداری و سیاسی دولت پی افگنده شده است، بودن ساتراپی ها یعنی ایالات، گوشتی ها یا ولایات، گوترا ها یا ولسوالی هاو گرام ها یا شهر ها و بازتاب آنها در زبان های سانسکرت و اوستایی و نام های بسیار باستانی ساتراپی ها، گوشتی ها، گوترا ها و گرام ها در این سرزمین، بیانگر پیشینگی این سرزمین می باشد.

 در این جستارتلاش می گردد، تا با استفاده از پذیرفته ترین پژوهش های ادبی و فرهنگی به ریشه شناسی نام های آستان ها یا گوشتی ها یا ولایات و ولسوالی ها یا گوترا ها یا شهرستان های کشور پرداخته شود.

 در این آموزش «در کنگینه زبان» به شناسایی آستان یا گوشتی یا ولایت پروان پرداخته می شود.

 

شناسایی گوشتی یا آستان یا ولایت پروان:

 آستان یا گوشتی یا ولایت پروان در مرکز یا میانین افغانستان موقعیت دارد، که از سوی شمالشرق یا آپاختر باختری به استان های تخار، بغلان و لغمان از سوی جنوب غرب یا نیمروز خاوری به آستان های بامیان، کاپیسا، کابل ووردک پیوسته است،

 در پیشین زمانه ها به گفتاورد نبیک حدود العالم:

 «پروان امروز نام ولایتی در شمال کابل و قبل براین نام شهرکی بوده که در نقطه اتصال رود غوربند و پنجشیر در شمال چاریکار موقعیت داشته است» (۱).

  پروان در پیشین زمانه ها تنها به شهرک جبل السراج، اطلاق می شد، که در زمان حبیب الله خان (سراج المله و الدین) در سال ششم پادشاهی اش که بند برق جبل السراج‪(۲) نیز پی ریزی شد، به این شهر گذاشته شد و بجایش تمام استان پروان نامگذاری گردید.

 

ریشه شناسی پروان‌:

 واژه پروان در اوستا به گونه (Purävenä) و هم در بند های ۱۳ و ۱۴ یشت دهم به گونه (Purovat) و (Pehurvan) (۳) نام شهری آمده است که در نزدیکی کوه موقعیت دارد (۴) و این نام همان نام پروان است معنی یا چم این واژه افزون از شهر به چم معبر و کوتل (۵) نیز می باشد؛ که واژه پوروانه اوستای به مرور زمان به پروان تغییر پذیرفته است.

 افزون بر آن برخی ها واژه پروان را از واژه پروندن به چم ریسیدن و بافتن یا تنیدن ابریشم با چرخ نیز یاد کرده اند، این ها به این باور اند، که پیش از آنکه فابریکه نساجی جبل السراج ایجاد شود و پیش از تغییر نام شهرک پروان به جبل السراج در اینجا هنر بافنده گی و صنایع نخ تابی و نساجی شهرت ویژه ای داشت. (از دید من این نامگذاری به خاطری بوده است، که نامگذاران به زبانهای پیشین و به ویژه اوستایی درسترسی نداشتند و تنها با یک گمان نامگذاری می کرده اند).

 آنچنانی که از نبیک ها یا کتاب های پیشینیان بر می آید، پروان (گذر راه) یا معبر عمده یا نهادینی اپاختر یا شمال به نیمروزیا جنوب خراسان پیشین بود در همین چم در کتاب حدود العالم که نخستین جغرافیایی تاریخی به زبان فارسی می باشد، چنین آمده است:

 «پروان شهریست با نعمت و جای بازرگانان و در (دروازه) هندوستان.»(۶)

 پروان ساختار گیتایی زیبای دارد، بودن رودخانه های پنجشیر، سالنگ و غوربند و جایگاه آن در میان کوه پایه های هندوکُش این استان را از سرسبز ترین و زیبا ترین بخش کشور ساخته است، این سه رودخانه پس از آبیاری بخش های گوناگون این استان در روستای به نام عبدالله برج با هم می پیوندند وسپس سوی تنگی غارو جریان می یابد (۷) بودن درختزار ها، کشتزار ها و زمین های شاداب و سبز وخُرم در پروان موجب شده است تا این استان فرنام (لقب) عروس سر سبز کشور را کمایی کند.

 ولایت پروان افزون از فابریکه برق آبی، دارای یک فاریکه سمنت سازی نیز می باشد، همچنان در شش کیلومتری اپاختر جبل السراج معدن آهن وجود دارد، که از گذشته های دور در آنجا افزار آهنی مانند، شمشیر، بیل، چاقو ودیگر آلات فلزی ساخته می شده است

 هیوان تسنگ زایر چینی هنگام گذر از این سرزمین (۶۳۰ تا ۶۴۰ ترسایی) از افزار سازان آهنی پروان یاد کرده است.

 شهر ها و شهرک های پروان:

 ————————

 نخست: شهرستان یا (گوترا) یا ولسوالی آوپیان ‫:

 اوپیان یکی از شهرستان ها یا گوترا ها یا ولسوالی های کهن وتاریخی افغانستان است، که پیشینگی اش به دولت یونان باختری یعنی ۱۸۰۰ سال پیش از امروز می رسد،

  سوی اپاختر خاوری آن چاریکار و پل متک، سوی چپ آن کوه ها و تپه های سایده شده جاه دارند، در پیشین زمانه ها اوپیان هم نام شهر و هم نام یک پهنا یا ساحه بود، استیفانوس پیشینه نگار بیزانسی از اوپیان نام برده است وچنین نگاشته است: «سکندریه شهریست از اوپیان»(۸) پیداست که هدف از سکندریه همان سکندریه قفقاز بوده است، که نویسنده گان موقعیت او را در پروان امروزی پنداشته اند.

 زایر چینی هیوانتسنگ اوپیان را به شکل (او-فی- نه) و (ایو-پی -نا) یاد کرده است که آن را پایتخت سرزمین کاپیسا گفته است. همچنان آن را به نام ملکه کوهسار یا (شهبانوی کهسار) هم خوانده است.

 رویکرد به این نگاه اوپیان می رساند که اوپیان با داشتن مدنیت بسیار پارینه همپایه کاپیسا، کوهستان و کوهدامن بوده است.

 ریشه شناسی نام اوپیان:

 پس از درگذشت سکندر مکدونی امپراطوری او در اختیار جانشینان او بخش گردید، که واژه جانشینان را در زبان همان وقت یونان باختری (دیه داخها Deyädächhä) یعنی وارثان می گفتند، همچنان وارث وارثان یا جانشینان جانشینان را (آپیگانها Äpegänhä) می نامیدند (۱۰)

 چون سلوکوسها یا سلوکیان پس از سکندر قلمرو باختری امپراطوری را بدست آوردند، پس از آنکه کم نیرو شدند و از اثر شکست های پیاپی از سوی کوشانی ها به سوی جنوب هندو کوه رانده شدند و به بگرام رسیدند و سرزمین اوپیان یعنی جاگزین جاگزینان یا وارث وارثان را پی نهادند و این نام به مرور زمان به اپیگان و اوپیان تغییر خورده است،

 گویند: (میناندر) سر لشکر نامور (دیمتریوس) شاه یونان باختری و فاتح هند در اوپیان دیده به جهان گشوده است، (۱۱).

 همچنان آورده اند، که (فرهاد) شاه نامدار کوشانی در مورد لشکر کشی و کشور گشایی های دیمتروس کتابی به زبان یونان باختری به خط خروشتی نوشته بود که همین (مناندر یا مناندروس) در نگارش آن با او کمک کرده بود (۱۲)

 شهرستان یا (گوترا) یا ولسوالی بگرام:

 بگرام پهنایست، سر سبز مستطیل گونه که میان چاریکار و کاپیسا افتاده است، این نام زمانی مرکز یک دولت بزرگ یونان باختری بود و همچنان بگرام پایتخت تابستانی کوشانیان بود و هم در زمان هفتالها و کیداری ها تا سده ای هفتم ترسایی و آمدن اسلام جایگاه درخشانی در پهلوی کاپیسا و تاکسیلا داشت.

 پروفیسور ویلسن انگلیسی به این باور بود که شهر باستانی که خرابه های آن در بگرام موجود است شهر (نیشیا) بود.

 بر اثر کاوش ها و جستجو های که گریشمن در ۱۹۴۲ ترسایی در پهنای برج عبدالله در ۶۰۰ متری قلعه بگرام انجام داد آثار بدست آمده به دبیره یونانی (تیتای) نگارش یافته را در یافت، که بدون شک به دوره یونان باختری تعلق دارد.

 در پهنای سه کیلومتری خرابه های پدیدار شده بگرام بازمانده های ۸ پرستشگاه یا معبد پیدا شده است، که یکی آن به نام (شترک) یاد می شود گمان بر آنست، که معبد شترک همان معبد بودایی شالوکا است که هیوانتسنگ از آن یاد گرده و نگاشته است که در عهد کانیشکا در بگرام یکصد معبد و شش هزار راهب بودایی وجود داشت، که کانیشکا آنچه را که از چین به غنیمت گرفته بود، در آنجا جابجا ساخته بود.

 ریشه شناسی واژه بگرام:

 کاپیتان کننگهم انگلیسی در کتاب «جغرافیایی هند قدیم» می نویسد: نام بگرام اصلاً ویگرام است که (گرام) درسانسکریت معنا می دهد. حرف (وی) درجلو کلمه ګرام، حرف تعریف است، که شهر را خصوصیت وافضلیت می دهد و معنای کلمه مرکبه (ویگرام) شهر مهم، مرکز و پایتخت می شود (۱۳)

  از دید من واژه بگرام از دو واژه ساخته شده است: واژه (بگ) و واژه (گرام) واژه (بگ یا بغ) در اوستا و به ویژه در گاتها به چم برخ و بخش و همچنان بهره آمده است (۱۴) در وندیداد و دیگر بخش های اوستا (بغ) به چم یا معنی ایزد نیز آمده است که به این صورت بگرام به معنی شهر خدا و یا یک بخشی از شهر معنی شده می تواند.

 در حقیقت در گام نخست نام بگرام به گونه (بغ گرام یا بگ گرام بود) که بگ یا بغ به چم یا معنی بزرگ، ایزد و نجیب آمده است و گرام در ساختار اداری کوشانیان و سلوکیان و همچنان هندی ها به چم یک پهنا یا حوزه یا ساحه بر می خورده است (همسو به شهر امروزی) و گوشتی یا ولایت شامل چندین (گوترا) (همسو به واژه شهرداری یا ولسوالی امروزی) یا خانواده می شد.

  توپ دره

 توپ دره در حوزه کاپیسا یک نام بسیار باستانیست که در آثار دوره کوشانی ها و به ویژه در دوره کانیشکا نام آن چندین بار آمده است. گویند: این شهر به دستور کنشکا ساخته شده است.

 نام توپ دره در اصل استوپه دره بود، که در آن استوپه های زیادی وجود داشت که به مرور زمان استوپه دره به توپ دره تغییر خورده است.

 چاریکار:

 چاریکار مرکز آستان پروان در فاصله ۶۴ کیلومتری شهر کابل در مسیر شاه راه کابل مزار در دامنه شاخه های کوه هندوکش قرار دارد جشن گل غندی در بالای تپه های همین برآمده گی ها که به سوی خاور شهر موقعیت دارد، بر پا می گردد.

 ریشه شناسی واژه چاریکار:

 چاریکار در شکل پیشین آن چاریکان بوده است، که چار همان شمارش است و کان یا خن به معنی آب یا سرچشمه می باشد، که در اثار اوستایی به گونه کان، خن، کانه و غیره آمده است.

 چون در شهر چاریکار چار جوی به نام های: نهر زرین، نهر بالا غیل یا نهر چاریکار، نهر اجمیر و نهر ماهیگیر جریان دارد، از اینرو نام پیشین آن چاریکان بوده که به مرور زمان به چاریکار تغییر خورده است

  شهرستان، (گوترا) یا ولسوالی غوربند

 گوترا یا شهرستان یا ولسوالی غوربند پهنای کوهستانیست که سوی اپاختر خاور یا شمال غرب شهر چاریکار جا دارد و راه آستان یا گوشتی بامیان از آن می گذرد این شهر باستان از سوی اپاختر خاور (شمال غرب) با سلسله کوه های هندوکش از سوی نیمروز باختری (جنوب غرب) با کوه سالنگ و چاریکار و کوهدامن پیوند دارد

 در دره غوربند روستا ها و پهنا های افتاده اند، که اغلب نام های بسیار باستانی دارند از آن میان: کفشان (نام کوشان)، هیر (معبد، آتش و کوه) چیلان، فرنجل، تیخان (اوستایی مکان، کان و سرچشمه) سیاه گرد، رنگا و دیگر روستا ها را می توان نامبرد.

 به روایت قاموس جغرافیایی افغانستان در بخش باختری فرنجل معدن یا کان سرب جاه داشت که نزدیک به ۳۰۰ سال پیش از ترسایی کار (کان کشی) یا استخراج آن آغاز یافته بود وتا تازش چنگیز ادامه داشت، صوف ها یا (راه گشایی های) زیر زمینی این کان یا معدن با بلندای ۸۰ سانتی متر و پهنا یا عرض یک متر به چندین کیلومتر می رسد و مانند کوچه ها و گذر های باستانی امتداد دارند. (۱۵).

 غوربند در نبیک های پیشین به نام های سفور قند، غوروند و شهر هژده دره نیز یاد شده است.

 ریشه شناسی نام غوربند:

 واژه غوربند از دو بخش ساخته شده است نخست غور ودوم بند

 نخست واژه غور که در آثار اوستایی به گونه (گیری Gery) و در زبانهای میانه باختری به گونه (گر) و در زبان پشتو به شکل (غر) آمده است و چم یا معنی آن همان کوه می باشد و در واژه های گردیز، شولگره، چونغر، سپین غر و غیره بازتاب دارد.

  دوم: واژه بند که در برخی از نبیک ها به گونه (وند) نیز آمده است و به معنی گره، عقده و بندش می باشد، و چم یا معنی غوربند یعنی بند و گره و پیوست کوه ها که به صورت ظاهری آن نیز مطابقت دارد، زیرا در غوربند چندین شاخه کوه ها با هم پیوست خورده اند و از سوی این شهرستان یا گوترا را شهر هژده دره نیز گفته اند.

 بخش دوم:

 ریشه شناسی سه واژه کاربردی در زبان فارسی دری امروزی:

 یکم: واژه ارگ Arg

 واژه ارگ از باستانی ترین واژه ها است، که در زبان فارسی، پشتو ودیگر زبانها با کمی تغییر کاربرد دارد و به چم یا معنی دژ مرکزی شهر، صورت پهلوی آن Argpat، صورت لاتینی آن Arceo صورت ارمنی آن Argel بود و در زبان فارسی و پشتوی امروزی به گونه ارگ به کار می رود.

 آن که بر کند به یک حمله در قلعه تاغ (تاغ) نام درختی است مانند بلوط که چوب آن بسیار محکم است(

 و آن که بگشاید به یک تیر ارگ زرنگ (فرخی سیستانی ۴۰۹۰(

 دوم: ریشه شناسی واژه ارنج یا آرم:

 معنی امروزی آن جایگاه پیوند دو استخوان بازو و ساق دست، صورت اوستایی آن aremöjsutä صورت هندی باستانی آن irmä یعنی بازو و آرنج صورت گوتی آن arms صورت واخی آن Yurm صورت ارمنی آن Armukn می باشد و در زبان فارسی دری امروزی به آرنج تغییر خورده است.

 سوم: واژه آژدها یا اژدر صورت گویشی مردم کابل آژدار یا اژدهار:

 مار بزرگ افسانوی صورت اوستایی آن Azje dahäkö صورت پهلوی آن (آژی دهاک) در زبان ارمنی (اژدهاکه) در زبان پشتو اژدهار شده است.

 زدشت اندر آمد یکی اژدها

 کز و پیل هرگز نبودی رها (فردوسی(

 بخش سوم:

 درست نویسی برخی واژه ها در زبان فارسی - دری:

 نخست واژه: دکتر، یا دکتور، یا داکتر کدام درست است؟

 وامواژه فرانسوی دکتر فرنام یا عنوانیست برای کسی که پله های نهایی دانشی را بپیماید، آنکه به بالا ترین مراحل علمی رسیده باشد، چون دکتر ادبیات، دکتر فلسفه درجه دکترا که عالیترین درجه ای است که دانشگاه ها اعطا می کنند.

 شکل نوشتاری آن در زبان های فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و لاتین doctor است.

 شکل نوشتاری آن در فرهنگ های زبان فارسی:

 دهخدا: دکتر

 معیین: دکتر

 در دایره المعارف فارسی: دکتر

 شکل نوشتاری آن در برخی کتاب ها، روزنامه ها و مجلات: دکتور و یا: داکتر

 شکل نوشتاری آن در رسانه های برخی فارسی زبانان ایران: دوکتور.

 شکل نوشتاری آن در برخی از رسانه فارسی زبانان افغانستان: داکتر.

 پس کدام یک درستتر است؟

 اگر با دید مورفولوژیکی یا آوا شناسی بنگریم، این واژه از دو واک (o) کوتاه یا (واو) غیر ملفوظ یا واول کوتاه و چار کانسوننت: d‪,c‪,t‪& r  

 ساخته شده است،

 ایدون شکل لاتینی واژه داکتر را می نگریم: Daaktar وشکل واژه دوکتور را می نویسیم:Duuktur به ساده گی دیده می شود، که واژه دوکتور و داکتر با شکل نوشتاری لاتینی آن فرق دارد، پس صورت درست و پذیرفته شده واژه Doctor در زبان فارسی دکتر است، نه داکتر و نه دوکتور، چون ر فرهنگ های دهخدا، معین و دایره المعارف زبان فارسی شکل نوشتاری (دکتر) پذیرفته شده و درست نیز می باشد، پس لازم است تا از نوشتن داکتر و دوکتور صرف نظر نمایم و به شکل نوشتاری فونولوژیکی و پذیرفته شده ودرست (دکتر) بسنده کنیم.

 دوم: واژه قبض یا قبظ کدام درست است؟

 در یک نگارش فیسبوکی خواندم: «قبظ نمودن امور …»

 واژه قبض: وامواژه زبان تازی یا عربی است، که در زبان فارسی کاربرد دارد وبه چم یا معنی: رسید، انقباض، فشردگی، یبوست، اخذ، گرفتگی، گیرش، تصرف، تملک، اندوه و ملالت، بسیط، رسید و و بندش کاربرد دارد.

 قبظ: در زبان فارسی و تازی وجود ندارد.

 قبز: نیز واژه تازی یا عربی است، که به معنی مرد کوتاه قد می باشد، مگر در زبان فارسی کاربرد ندارد.

 پس صورت درست آن قبض است، نه قبظ و نه قبز. بهتر است تا بجای این واژه شکاک، صورت فارسی آن را که رسید، فشردگی، گرفتگی، گیرش، و بندش است بکار ببریم

 سوم: واژه مضحکه، مظحکه یا مزحکه کدام درست است؟

 در یک گزارش فیسبوکی آمده بود: «پایان مزحکه به نام انتخابات …»

 واژه مضحکه وامواژه تازی یا عربیست، که فعل ثلاثی مجرد آن ضحک به معنی خنده دار، خنده آور و خندیدن است، همچنان به چم لطیفه، بذله، مقلد و بذله گو جمع آن مضاحک می شود نیز آمده است.

 واژه مظحکه: نه در زبان تازی و نه در زبان فارسی در هیچکدام وجود ندارد.

 واژه مزحکه: نیز در هردو زبان وجود ندارد. پس صورت درست این واژه مضحکه است، نه مظحکه و نه مزحکه، بهتر است به خاطر بهتر نویسی و جلوگیری از اشتباه صورت فارسی آن را که خنده دار، خنده آور است به کار ببریم. پایان بخش پنجاه ویکم در کنگینه زبان.

 با درود ومهر جاودانه

 دکتر حمیدالله مفید

 ————————

 ۱- حدود العالم، با حواشی مینورسکی ترجمه میر حسین شاه چاپ دانشگاه کابل رویه ۲۲۲ سال ۱۳۶۴

 ۲-جبل السراج از دو واژه ساخته شده است، جبل واژه تازی به معنی کوه و سراج واژه تازی به معنی چراغ می باشد، امیر حبیب الله خان که خودش را سراج المله والدین یعنی چراغ ملت و دین نامیده بود، چرا نام بند برق را بند برق جبل السراج یعنی بند برق کوه چراغ یا بند برق کوه سراج المله والدین نامیده است؟ دانسته نشد،

  3- Grundriss der Neupersischen Etymologie 1983 p 127

 ۴-دانشنامه مزد یسنا دکتر جهانگیر ارشیدی چاپخانه سعدی ۱۳۷۱ رویه ۱۹۳

 ۵-معبر وامواژه تازی یا عربی است به معنی جای عبور کردن و کوتل وامواژه ترکی و مغولی است، که به همین معنی در زبان فارسی نیز بکار می رود.

 ۶- حدود العالم با مقدمه بارتولد و حواشی مینورسکی چاپ کابل رویه ۳۹۳

 ۸-قاموس جغرافیایی افغانستان رویه ۳۲۲ و ۳۲۴

 ۹‫ -اسکندریه قفقاز نام منطقه ویا پهنای بوده که از سوی خاور به دریای پنجشیر، و غوربند موقعیت داشته و توسط اسکندر مقدونی پیریزی شده است (تارن ایوتیدیموس باکتریا برگردان استاد زهما (مجله ادب شماره سنبله ۱۳۴۸ رویه ۵

 ۱۰- تارن ایوتیدیموس و باکتریا برگردان استاد زهما مجله ادب شماره دوم ۱۳۴۰ سنبله ۱۳۴۸ رویه ۵

  ۱۱- آریانا دایره المعارف ج ۳ رویه ۹۷۱

  ۱۲-جواد مشکور و رجب نیا، تاریخ سیاسی و اجتماعی آشکانیان تهران ۱۳۶۷ رویه ۱۲۷

  ۱۳- احمد علی کهزاد بگرام کابل رویه ۲

  ۱۴-ابراهیم پور داوود یشت ها ج ۲ رویه ۲۴۵ تهران ۱۳۷۷ خورشیدی

  ۱۵-قاموس جغرافیای افغانستان ج ۲ رویه ۹۳