کشوری که انگليس ايجاد و امريکا احتمالاً نابودش می‌کند!

ايالات متحده، خواهان «تروريسم» قابل کنترول است، نه استقلال طلب و ياغی!

پاکستان اتمی و ياغی، که دعوی ابرقدرتی در منطقه را دارد و با اهداف آتيهء غرب ناسازگار است، بايد تجزيه و ضعيف گردد، تا بهتر کنترول و اداره شود!

* * *

در هفته‌های اخير، انتقاد از پاکستان از محدودهء شبکه‌ها و رسانه‌های اجتماعی و خبری فراتر رفت و حلقات و شخصیت‌های مهم سياسی تا اعضای کنگرس ايالات متحدهء امريکا و حتی صدراعظم پيشين انگليس ديويد کامرون، از عملکرد پاکستان در قبال حمايت از تروريسم بین‌المللی، نه تنها انتقاد کردند، بلکه خواهان تحریم‌ها تا سرحد منزوی ساختن پاکستان به‌مانند کوريای شمالی شدند و شماری هم از مجازات تا تجزيهء آن سخن گفتند.

اما اين چرخش سياست غرب در قبال پاکستان را، برخی شخصیت‌ها و مبصرين سياسی، ناشی از تلاش‌ها و سفرهای رئيس جمهور اشرف غنی و مساعی آقای زلمی خليلزاد بحيث افغانی الاصل امريکائی می‌دانند، در حاليکه برعکس، بر علاوهء اين دو شخصيت، آقای سناتور مک کين نيز سفرهای به منطقه منجمله پاکستان داشته و از سیاست‌های «اسلام آباد» و بخصوص ادارهء استخبارات اش «آی. اس. آی»، در رابطه با حمايت از تروريستان، با شدت انتقاد نمود.

بدينگونه ملاحظه می‌شود که علاوه از دمکرات‌ها، جمهوری خواهان امريکا نيز مواضع همسان در قبال پاکستان پيدا کرده‌اند و افراد چون اشرف غنی، خليلزاد، مک کين و ديگران، در حقيقت مهره‌های بودند که وظيفه گرفتند تا باب انتقاد و اتخاذ تصميم و بهانه برعليه پاکستان را مفتوح سازند، تا دولت‌ها بعداً در روشنی آن‌ها، گام‌های بعدی را بگذارند.

مگر می‌توان قبول کرد آنچه آقای «امرالله صالح» رئيس امنيت پيشين افغانستان، در مورد حمايت پاکستان از تروريسم به آقای خليلزاد گفته ولی او بدان باور نداشته است؟!... واقعاً مضحک و خنده دار است که يک کارمند درجه اول امنيت افغانستان، آن‌قدر ناآگاه از مسايل سياسی است و نمی‌داند ايالات متحده و شرکا، چه نياتی در منطقه دارند؟! چگونه آقای زلمی خليلزاد، به يکبارگی و به‌صورت دراماتيک متوجه می‌شود که پاکستان برخلاف ادعايش، دشمن امريکا است؟!...

 اولين نشانه‌ها در قبال مجازات و احتمال تجزيهء پاکستان:

جای شک نيست که برای هر اقدام سياسی، بايد مقدمه چينی کرد و بهانه‌هایی تراشيد. اين بهانه‌جوئی‌ها هميشه در بازی‌های سياسی در جهان وجود داشته و خواهد داشت و اکنون شامل حال پاکستان و در دور هنگام ايران نيز خواهد شد، چنانچه بحث پيرامون مسأله بلوچستان بين ايران و پاكستان در كنگره امريكا، رويدای است که خبر از تغيير در سیاست‌های غرب در قبال پاکستان را می‌دهد و بوی تجزيهء پاکستان را به مشام می‌رساند.

 در نشست مؤرخ ۱۳ جولای ۲۰۱۶ کانگرس امريکا، که با حضور لوئيز گومرت، نماينده مجلس امریکا از حزب جمهوری‌خواه و نمایندگان از سازمان‌های سياسى بلوچ و نيز برخى شخصیت‌ها و فعالان ملیت‌های ایرانی غیر فارس، مانند کردها و عرب‌های اهوازى در ساختمان كنگره در واشنگتن، به همت «سازمان ملیت‌های بدون نماينده» UNPO برگزار شد، هدف از آن را «آشنایی قانون‌گذاران امریکایی با ستم وارد بر ملت بلوچ» اعلام کردند و با صراحت اعلام نمودند که: دولت‌های ایران و پاکستان، برعلیه بلوچ‌ها دست به خشونت و تبعیض نژادی می‌زنند.

در این نشست، لوئيز گومرت سناتور امریکایی از حزب جمهورى خواه، با تکرار حمایتش را از استقلال بلوچستان ابراز داشته گفت: بلوچستان آزاد می‌تواند به تغییرات مثبت و چشمگیری در خاور میانه منجر شود. دوستان به باريکی اين گفته‌ها توجه کنند!

حالا می‌آییم به اين مسأله که، چرا می‌خواهند پاکستان را تجزيه کنند؟ در اين رابطه، لازم است کمی به گذشته برگرديم:

ايالات متحدهء امريکا، که تازه جای انگلیس‌ها را در سیاست‌های جهانی بعد از جنگ عمومی دوم گرفته بود، نيم قارهء هند را در سال ۱۹۴۷ به دو کشور جداگانه تجزيه کرد. اين تجزيه که انگیزه‌اش انتقام‌جوئی از آزاديخواهان هند بود، برای آن صورت گرفت تا دستان امپرياليسم انگليس از آسيا کوتاه نشود. از آن تاريخ به بعد، پاکستان هميشه به‌مثابه تختهء خيز تجاوز و ترور در ميان دو کشور صلحدوست و مستقل و بی‌طرف در جهان (هندوستان و افغانستان) فعاليت نمود و تا امروز دوام دارد.

يگانه دلیلی که پاکستان با سیاست‌های خصمانه و تروریستی‌اش در منطقه، دهه‌ها دوام کرد و زنده باقی ماند، بی‌طرفی افغانستان و روابط نزديک اش با اتحاد شوروی بود، ولی بعد از فروپاشی شوروی و خاصتاً حضور نظامی ايالات متحدهء امريکا در افغانستان، موضع و نقش پاکستان اندک کمرنگ شد، ولی بحيث يک نيروی ذخيره برای غرب باقی ماند، زيرا سياست ايالات متحده در قبال افغانستان روشن نبود و غرب در يک موضع دو دلی که آيا در افغانستان برای هميشه باقی بماند و يا نه، قرار داشت و لذا پاکستان را بايد به‌مثابه حامی و دوست قديم به غرض تعميل اهداف نو در منطقه، از خود راضی نگهميداشت و فشار مالی و ضايعات انسانی خود در افغانستان را، تحمل می‌کرد.

ايالات متحده در تمام سال‌های موجوديت در افغانستان (۲۰۰۱ – ۲۰۱۶)، به‌خوبی می‌دانست که پاکستان علاقه‌مند صلح و ثبات در افغانستان نيست و در قتل عام نه تنها افغانها، بلکه کشتار نيروهای نظامی کشورهای عضو «ناتو» نيز دست دارد، اما بنا بر نبود يک برنامهء روشن، نمی‌توانست اين کشور را از دست بدهد.

اما با وقوع جنگ داخلی در اوکرائين و الحاق جزيره کريمه به روسيه و بخصوص حضور مجدد و پُر رنگ روسيه در مسايل جهانی و به طور اخص در قبال جنگ در سوريه، سیاست‌ها آرام‌آرام عوض شدند و غرب در رأس ايالات متحدهء امريکا، ناگزير شد در قبال سوريه و افغانستان، يکی را انتخاب کند.

سفرهای متواتر «جان کری» وزير خارجه امريکا به روسيه و موازی با آن پیروزی‌های نظاميان روسی در عمليات عليه «داعش» در سوريه باعث شد که امريکا افغانستان را انتخاب کند. کشتن ملأ منصور رهبر گروه طالبان به دستور مستقيم رئيس جمهور اوباما، بی‌جهت نبود و برای اولين بار سران «اسلام آباد» را شديداً تکان داد و اعتراض شان را بلند کرد و نشانه از آن داد که امريکا می‌خواهد در افغانستان باقی بماند و لذا بايد در آرايش نيروهايش در منطقه، تجديد نظر کند.

نشست اخير سران «ناتو» در لهستان (پولند) و اعلام ادامه و تقويت مأموریت نظامی «ناتو» در افغانستان، اولين علايمی بودند که نشانه از تغيير سياست غرب در افغانستان را نشان می‌داد. سفر

چند روز قبل وزير دفاع امريکا به کابل و دادن اطمينان به رئيس جمهور اشرف غنی که «ناتو» همه سران مخالفين دولت افغانستان را در هر نقطهء از جهان مورد حمله قرار خواهد داد، نيز خبر از تغيير سياست غرب در منطقه و از جمله در افغانستان را می‌دهد!

حالا که غرب و در رأس ايالات متحدهء امريکا مصمم است برای هميشه در افغانستان باقی بماند، انتظار دارد حاکمان پاکستان، استراتيژی غرب را در منطقه بر خواست‌های تاریخی‌اش در افغانستان رجحان دهد، آنچه در سیاست‌های «اسلام آباد» ديده نمی‌شود و غرب را وادار می‌سازد اين قدرت منطقوی و مغرور را که خود ايجاد کرده بود، تجزيه و ضعيف سازد.

ايالات متحده، اينکار (مجازات پاکستان) را، باجرئت انجام خواهد داد، زيرا زمانی که افغانستان بعد از اين به يک پايگاه دايمی و مستحکم غرب در منطقه مبدل می‌شود، چه نيازی به پاکستان است، کشوری بازيگوش و بلند پروازی که می‌خواهد بحيث يک قدرت منطقوی اهل تسنن در جوار عربستان سعودی و در مخالفت با ايران، در منطقه ابراز موجوديت کند؟!

با تجزيهء احتمالی پاکستان، اين کشور کوچک و ضعيف شده و بيشتر می‌تواند در برابر اهداف آيندهء غرب، کمر خم کند حرف شنو باشد. اينکه تجزيهء پاکستان، چی تأثيراتی را روی وضع سياسی – نظامی و حتی جغرافيایی منطقه و خاصتاً کشورهای همجوارش هند، ايران و افغانستان خواهد داشت، مسايل جالب دیگری‌اند که برای هريک بايد مقالهء جداگانه‌ای نوشت، ولی به‌صورت مؤجز بايد خاطرنشان کرد که:

ايالات متحدهء امريکا، در هر حالتش از تجزيهء کشورها، نه تنها ذينفع است و استقبال خواهد کرد، بلکه اين پروسه را عملی و حمايت نيز خواهد کرد، زيرا از يکطرف کنترول کشورهای بزرگ برايش دشوار است و از طرف ديگر با تجزيهء کشورها، هريک بايد اردو (قوای مسلح) خود را داشته باشد، که در آن صورت بازار فروش سلاح گرم و بحرانات ماهوی نظام سرمایه‌داری غرب، آنچه سرچشمه‌ای همه بدبختی‌های امروز در جهان است، کاهش خواهد يافت!

و در فرجام:

بعضی تحليلگران به اين عقیده‌اند که، غرب و خاصتاً ايالات متحده، در قبال پاکستان وقت را از دست داده است و اگر اين کشور مورد فشار زياد قرار گيرد، پاکستان مجبور خواهد شد بيشتر به چين و روسيه نزديک شود.

به باور من، اگر قدرت‌ها (امريکا و روسيه)، در مورد سوريه و افغانستان به توافق رسيده باشند، نه تنها روسيه، بلکه چين که عجالتاً از متحد نزديک روسيه بشمار می‌رود، نيز در رابطه با پاکستان از هوشياری سياسی کار خواهد گرفت و آن کشور را بحيث ساحهء نفوذ غرب احترام خواهد کرد.

اما يگانه مشکلی که بين سه قدرت (امريکا، چين و روسيه) لاينحل باقی می‌ماند، سرنوشت «داعش» و داشتن يک موضع مشترک در برابر آن است. چين و روسيه می‌خواهند تا ايالات متحده، سياست روشنی را در قبال اسلامگرايان «داعش» که قرار است از طريق پاکستان و افغانستان وارد جمهوریت‌های آسيای ميانه شوند، داشته باشد. افکار عامهء جهان نيز از غرب توقع دارند که، زمانی که دو قدرت (روسيه و امريکا)، در قبال سوريه و افغانستان به توافق رسیده‌اند، بايد وريانت دوران «جنگ سرد»: استفاده از تروریست‌های اسلامگرا در بازی‌های جهانی، بايد متوقف گردد!

افکار عامهء جهان و واقعیت‌های تلخ دونيم دهه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی نشان می‌دهد که، روسیه‌ای امروز، خطر واقعی عليه منافع غرب نيست، بلکه يگانه دشمن تمام بشريت، اسلاميست های خارج از کنترول اند، اما با درد و دريغ که مقامات عاليه در کشورهای غربی، هنوز هم روسيه را بزرگترين خطر و چالش در آينده می‌دانند و از همين لحاظ تمام فشار و توجه شان، به فشار وارد کردن به روسيه و تنگ ساختن حلقهء محاصره‌ای روسيه است، که بدون شک فرجام نيک نخواهد داشت!...

 

خاطره:

اين تحليل مانند همه تحلیل‌ها، کامل و بدون کمبود نبوده و با اضافات شما عزيزان، تکميل خواهد شد. لطفاً آن را با دقت بخوانيد و تکميل و اصلاح فرمایید!

ن. روشن

۱۵ جولای ۲۰۱۶