زنده یاد رفیق سلیمان کامجو
زنده یاد رفیق سلیمان کامجو

نخستین ماه های بعد از سپیده دم خورشید رهایی از اختاپوت باند امین و جلادان هم کیش و همباورش، برای مدت کوتاهی مسئول بخش آموزش سیاسی و توده یی ناحیه پنج شهر کابل شدم، که همزمان رفیق زنده یاد سلیمان کامجو سکان بخش تبلیغ و ترویج کمیته حزبی آن ناحیه را رهبری می کردند.

 ناحیه پنجم شهر کابل از لحاظ امنیتی خیلی آسیب پذیر و از لحاظ ساحه گسترده و پرنفوس بود بویژه قلعه واحد و قلعه قاضی تا دامنه های "کمپنی" هر روز دستخوش یک اتفاق ناگوار می گردید.

 در یکی از روز ها، رفیق کامجو را با اعصاب آشفته و چهره خیلی جدی در میان چند تن از دانشجویان انیستیتوت پولیتخنیک دیدم، که روی اعزام یک گروپ کوچک تبلیغاتی به قلعه قاضی درگیری لفظی داشت.

 برای آنکه کمی آرامش کرده باشم؛ پرسیدم:

 رفیق کامجو جوان ها میتوانند کمکی کنند؟

 این جمله من بیشتر او را عصبانی ساخت و خطاب به آن دانشجویان گفت: حداقل از این جوان ها یاد بگیرید...

 به هر حال من آن روز شخصن با موتر تبلیغاتی به قلعه قاضی رفتم که شب گذشته در اثر حمله باند های تروریستی اشرار خساره های جانی و مالی دیده بود و مردم محل هم از نرسیدن به موقع کمک نیروهای حزبی و دولتی، شاکی بودند.

 با نمایان شدن موتر ما با بلند گو های سیار، خحشم شان بیشتر گردید و به ما حمله ور شدند که ما هم مجبور به فرار شدیم ولی کمی دورتر از محل متن های ترتیب شده را که حاوی غمشریکی و وعده جلوگیری از تکرار آن حادثه بود، بار بار بخوانش گرفتم و غایله پایان یافت.

 این اتفاق آغاز دوستی ما بود که تا بودنم در آن ناحیه در سطح همکاری و بعد بیک پیوند رفیقانه و اعتماد متقابل تکامل کرد.

 رفیق کامجو زندگی پر پیخ و خم سیاسی داشت و درگیر دشواری های زیادی گردید اما خستگی ناپذیر به تلاش هایش در جهت تحقق اهداف حزب دموکراتیک خلق افغانستان ادامه داد.

 در دوران الیگارشی طالبانی سفری به پاکستان و افغانستان داشتم تا بنمایندگی از کمیته حزبی خارج از کشور زمینه های تبادل نظر و همگرایی را برقرار سازم و جلو گسست های تشکیلاتی را سد گردم. در آن زمان رفیق سلیمان کامجو در داخل پاکستان کمیته حزبی نیرومندی را ساخته بود و پیوندش را با داخل کشور تنگاتنگ تامین نموده بود. رفیق کامجوبا صداقت تمام در تمام آن دوران کمک نمود تا در دیدار با رفقای داخل کشور دچار مشکل نشوم و با امانت داری کامل همه دیدگاه های رفقای کمیته خزبی مستقر در غرب را به آگاهی شان رسانیده و طومار دیدگاه های شانرا تحریری و نیازمندی های شان را شفاهی گزارش دادند.

 در سال 2001 ترسایی، بعد از اشغال افغانستان توسط نیرو های تجاوزگر ناتو و آخرین بار هم در سال 2005 ترسایی، که اختلاف دیدگاه ها در سطح "شورای موسسان نهضت فراگیر ترقی و دموکراسی، به یک معضله جدی مبدل شده بود او را در کابل چندین بار ملاقات کردم و برای رفع تشویش هایش با سایر رفقا تبادل نظر و گفتمان های پر دامنه داشتم.

 آخرین بار که هنوز پرسش هایش را ناحل میدانست، از او خواستم تا در یک روز مشخص دو به دو با هم ببینیم، در روز مشخص شده او برخلاف قرار قبلی با رفیق داود ویار به منزل زفیق حسن سپاهی تشریف آوردند و خوشبختانه من و داود ویار نیز از گذشته های دور با هم شناخت داشتیم و موجودیتش مشکل ساز نبود.

 مانند دیروز بخاطر دارم، که صحبت های ما خیلی طولانی شد و پر درد سر بود تا اینکه با یک جمله اتمام حُجت کرد و به من صلاحیت داد تا بنمایندگی از او و همنظرانش در حل آن مشکلات نمایندگی نمایم.

 متاسفانه حوادث راه های ما را از هم جدا کرد ولی من امروز نبودش را ضربه محکم بر تمام میهن پرستان و انسان های طرفدار عدالت اجتماعی و بهروزی و سعادت میهنم میدانم و آن را ضایعه بزرگ تلقی می کنم!

 

یادت گرامی باد رفیق کامجو عزیز!