بعد از خانه ويرانی هایی دوران «جهاد» و خاصتاً سالهای جنگ داخلی، که لازم بود برای رفع درد ها و التيام زخم های پيشين، کارهایی با ثمری انجام می شدند و وحدت نيم بند ملی قبلی اعاده می گرديد، اما با تأسف که سران و دولتمردان بعد از سقوط «طالبان»، بنابر عطش قدرت طلبی و تحريکات خارجی، اوضاع را در جهتی عوض کردند، که اقوام و قبايل داخل افغانستان را بيشتر در مقابل يکديگر قرار دادند، که اگر قوت های خارجی (ناتو) وجود نمی داشتند، «ما» بار ديگر شاهد درگيری های خونين کوچه بکوچه در شهرها منجمله کابل می بوديم!

مسأله اخير «بخاک سپاری با عزت و مجدد حبيب الله کلکانی» و درگيری ميان موافقان و مخالفان آن، مثال کوچکيست برای آنچه در فوق ادعا شد و بخوبی نشان داد که، هر گروه و «جنگ سالار» قبلی، منتظر يک بهانه برای شعله ور ساختن مجدد جنگيست، که اگر بتوانند قدرت و اختيارات مطلق سابق (سالهای جهاد) را دوباره بدست آورند.

اين جنگ طلبی و ادامهء اختلافات بين گروه های تنظيمی، نشانه از آن دارد که از يکطرف «مجاهدين» به شمول سران «حکومت وحدت ملی»، فاقد برنامه ای روشنی برای آبادی کشور هستند، از جانب ديگر استعداد، توانائی، خلاقيت و سازندگی برای زندگی صلح آميز و باز سازی افغانستان را ندارند!

واقعاً دردآور است که، آنها بخاطر جمع آوری چهار استخوان فرسوده و چند بيل خاکِ پُر از گند، بار ديگر گيت های تفنگ ها را برعليه يکديگر کش کردند و فضای نيمه آرام کابل عزيز را، نا آرام ساخته و راه های تردد عابرين و زحمتکشان شهر را که در پی پيدا کردن لقمه نانی بودند، بستند و خاطر مادران به انتظار نشسته فرزندان شان را، از بابت سلامتی جگر گوشه های شان در بيرون، پريشان نمودند!

واقعاً در ميان همقطاران و همکاران، به تعلقيتم با چنان مردم سبکسر، خود را شرمنده و بازنده احساس کردم: جهان بکجا می رود و ما مصروف چه کارهایی عبثی هستيم؟!

جای شک نيست که در پس پرده ای اين ماجراهای ننگين و شرمگين، توده ای احساساتی، نادان و تحريک شده از بيرون، کمتر مُقصر اند و ارگ و قصر نشينان «حکومت وحدت ملی»، مقصرين اصلی اند، که با پيش کشيدن چهار نادان خشمگين به جاده ها، فضای مکدر و جنگ زده ای شهر عزيز کابل را، بيشتر مغشوش می سازند.

موجوديت دو سلطان در يک اقليم (اشرف غنی و عبدالله)، که آنهم محصول مداخله ها از خارج و دست اندازی هایی مشهود ايالات متحدهء امريکاست، سبب می شوند تا طرفين در عوض حل و فصل مشکلات و کاهش تشنج و فساد در دستگاه حکومت، برعکس وضع را بيشتر پيچيده و غير قابل حل سازند و هر روز خواست های نوی پيش کشيده شوند.

معضله آنستکه، با جا دادن دو فرد، با دو تفکر و سلايق کاملاً متفاوت در درون «حکومت وحدت ملی»، چگونه ميتوان تصاميمی در جهت بهبود اوضاع را اتخاذ کرد؟ زمانيکه در رهبری يک کشور جنگ زده، که عالمی از وظايف انجام نيافته وجود دارند و مجريان سه قوه: اجرائيه، مقننه و قضائيه، در تفاهم نباشند و مشترکاً کار نکنند و هر روز برای همديگر توطئه بچينند، چه اميد بهبود و بهروزی وجود خواهد داشت؟!

«بخاک سپاری با عزت و مجدد حبيب الله کلکانی»، با اينکه در اوضاع طوفانی موجود نيازی به آن نبود و کوهی از وظايف تأخير ناپذير ديگری در برابر «حکومت وحدت ملی» قرار داشت و دارد، اما از آنجائيکه دولتمردان حاضر، هر يکی در پی تقويت پايگاه و جايگاه قومی خويش اند، اين مسأله به صورت غير مستقيم از جانب آقای عبدالله نظارت و مديريت شد، تا اگر بتواند سطح نارضايتی ها از خود را، در درون اعضای «شورای نظار» وقت، که از اثر اختلافات با ارگ بوجود آمده اند، کاهش دهد.

زمزمه ها چنان بوده که بخش وسيعی از اطرافيان آقای عبدالله، تصميم دارند تا در کنگرهء قريب الوقوع «حزب جمعيت اسلامی»، کارگرد های او را مورد بازنگری قرار داده و حتی بديلی را در برابرش کانديد نمايند، لذا آقای عبدالله تلاش کرد، با بهره برداری از مسأله بخاک سپاری مجدد حبيب کلکانی، بر محبوبيت اش در درون اقوام منطقهء کوهستان، نواحی شمال کابل و پنجشير بيفزايد و از فيصله های کنگره، جان به سلامت ببرد!

نگارنده، در رابطه با بخاک سپاری مجدد و گويا با عزت حبيب الله کلکانی مشهور به «بچه ای سقاء»، از گروه های سابق و از جمله آقای عبدالله گله ندارم، زيرا اينها در حقيقت با اعادهء «عزت» اسلاف و امثال خويش، می خواهند عزت امروز و فردای شانرا اعاده کنند، چه حبيب الله کلکانی و يارانش که به تحريک انگليس ها در برابر اصلاحات ترقيخواهانه ای محبوب ترين پادشاه افغانستان، امان الله قرار گرفت، نيز مانند «مجاهدين» به بهانه ای «کفر و الحاد» و «دفاع از اسلام»، در برابر اصلاحات دوران امانيه قرار گرفتند!

اما جالب آنجا بود که، گردانندگان اين مسأله (بخاک سپاری مجدد حبيب الله کلکانی)، که نتوانستند صندوق های استخوانهای حبيب کلکانی و يارانش را سوار بر تانک مانند ساير سران و پادشاهان وقت انتقال بدهند و از تشريفات نظامی و دولتی خبری نبود، خاک سپاری را در شب تاريک انجام دادند، گوئی يک عمل غير قانونی و غير مجاز را انجام می دهند. آيا تا حال شنيده ايد، در شب تاريک و زير نور مصنوعی، خاکسپاری صورت گيرد؟!

اگر اين عزت بخشی و بخاک سپاری مجدد حبيب الله کلکانی، يک تفکر ملی، برحق و برخاسته از ميان اکثريت مردم بود، چرا در سال های قبلی، خصوصاً در ۱۴ سال اخير صورت نگرفت؟ اما ديده می شود که اين مسأله در آن وقت زياد اولويت نداشت و امروز صرف رويش ظاهری دارد و در حقيقت ناشی از مداخلات بيگانه و به درجهء اول استخبارات ايران است، که ارتباط تنگاتنگ با سران «شورای نظار» وقت داشته و تا هنوز دارند و می خواهند به درد سرهای امريکائيان در افغانستان بيفزايند!

من در اين مختصر، نمی خواهم در مورد جزئيات زمامداری شش ماهه ای حبيب الله کلکانی و اينکه پيآمد هایی سياه آن بُرههء کوتاه، چقدر تلخ و ناگوار بودند، به تفصيل بنويسم، اما با جرئت می توانم بگويم که، اوضاع آشفته و همه نابسامانی هایی حدود هشتاد سالِ بعد از سقوط دولت ترقيخواه شاه امان الله، بدون شک ناشی از همان قيام جاهلانه و عقبگرانه ای حبيب الله کلکانی، در برابر درخشان ترين دوران پادشاهی در افغانستان است، حرکت عقبگرانه ای که پشتوانه ای بيرونی داشت و آنوقت نيز زير لوای دفاع از «اسلام» انجام شد!

و اما خنده دار آنست که، حاميان و طرفداران حبيب الله کلکانی، از هر نوع ارتباط جواسيس انگليس در لباس ملا و روحانی در پيروزی قيام عليه شاه امان الله را کتمان می کنند، درست مانند ديروز و رابطهء غرب و در رأس ايالات متحدهء امريکا با «مجاهدين» را؟! اما خوشبختانه که خانم هيليری کلنتن با زبان حال افشاء کرد که مجاهدين را امريکائيان در مقابله با شوروی ساختند و حمايت مالی و نظامی کردند. (ويدئو کليپ، بر روی يوتيوب وجود دارد).

به اصل مسأله بر می گرديم، بخاک سپاری مجدد و «با عزت» حبيب الله کلکانی!

در رابطه با اين اقدام که به نوعی تقليد از بخاک سپاری مجدد محمد داؤد اولين رئيس جمهور افغانستان است، اما سوال اينجاست که، آيا امکانات معاينات DNA روی بقايای قبور و شناخت دقيق از آنها، در اختيار حاميان کلکانی قرار داشت و يا نه، اطلاعاتی نداريم و معلوم نيست استخوانهای کيها را برداشته و در صندوق ها ريخته اند. به احتمال قوی، معاينات (دی.ان.ای)، اولاً در داخل افغانستان ممکن نيست و دوم مخارجی دارد که فکر نمی کنم توان پرداخت آن برای حاميان کلکانی ممکن بوده باشد.

ولی بهرحال، قبول می کنيم که آنها استخوانهای اصلی حبيب الله کلکانی و يارانش را پيدا و داخل صندوق ها انداخته و با عزت مجدداً بخاک سپردند، ولی واقعيت تاريخی را چگونه می خواهند دفن کنند؟! مگر حرکت و قيام حبيب الله کلکانی، يک حرکت عقبگرايانه مانند حرکت مجاهدين نبود؟! مگر نتايج و پيآمد های آن قيام، برای افغانستان در تمام سالهای بعد از آن دردناک و فاجعه بار نبوده است؟ قضاوت را به خوانندهء با درک اين سطور می سپارم!

شايد اين پُرسش ام، از گروه هائيکه که خود در برابر حرکت های بعدی ترقيخواهانه در افغانستان، از دوران رياست جمهوری محمد داؤد تا دوران دوکتور نجيب الله، قرار داشتند، مفهوم و اهميتی نداشته باشد، ولی خطاب اصلی ام نسل جوان و آگاه امروز است، که آرام آرام حقايق را درک می کنند و بر قضاوت های پدران شان، تجديد نظر می نمايند!

من در مورد ريشه و منشاء اجتماعی و ياهم طبقاتی حبيب کلکانی (خانوادهء زحمتکش سقاء) حرف و اعتراضی ندارم، يک فرد عادی و از طبقات محروم پائينی نيز می تواند به رهبری کشوری برگزيده شود، اما به شرطی که فرد دارای آگاهی و دانش حکومت داری و از همه مهمتر دارای برنامه ای برای کشور و مردمش باشد، در حاليکه آن خادم دين رسول الله (!)، فاقد اينهمه لازمه ها بود و همه آنچه حتی از قبل وجود داشت، نيست و نابود کرد!

راستی هم، عجب روزگاری؟!

اين مدافعان دروغين اسلام، که روزگاری از طريق قطاع الطريقی و تاراج بيت المال امرار معاش می کردند، بعد از احراز قدرت، به چور و غصب زمين ها و تپه های تاريخی کابل مبادرت ورزيدند، ولی امروز می خواهند حافظه ای مردم و خاصتاً تاريخ را نيز بدزدند و اشخاصی را اعاده ای شخصيت و حيثيت کنند و لوث آنان را در دلِ تپه های شهر عزيز «ما» جا دهند، که در نزد تاريخ و مردم گنهکار و مقصر اند!

و سخن آخر که:

اينکه جنگ سالاران و حلقات مافيائی پيرامونی آنها، چگونه به چور و غصب اماکن تاريخی و زمين های عامه (دولتی) ادامه می دهند و به تعداد قهرمانان خود ساخته ای خويش می افزايند، به شهادت تاريخ دوران سياه و اما کوتاه است و جای شک نيست که مردم و نسل های بيدار و هوشيار آينده، روی همه تجديد نظر خواهند کرد و تپه ها و جاده های کابل عزيز را، از لوث و نام های ننگين آنان، پاک خواهند کرد!...

 

ن. روشن

اول سپتامبر ۲۰۱۶