زنده یاد محمود بریالی
زنده یاد محمود بریالی

ما از دوران جوانی با هم آشنا بودیم، از سال‌های آموزش در لیسه عالی حبیبیه در اواخر دهه سی و آغاز دهه چهل خورشیدی. این مکتب مشهور شهر کابل در آن سال‌ها حال و هوای دیگری پیدا کرده بود و با گذشته‌هایش بسیار متفاوت شده بود. هرچند دو، سه سالی نسبت به ما پیش‌تر بود؛ ولی نقش وی در فعالیت‌های فرهنگی و در تغییر سیمای فکری مکتب با شمار دیگری از جوانان هم سن و سال برجسته بود.

در همین سال‌ها، دو شخصیت برازنده، یکی محمد طاهر بدخشی و دومی نظام الدین تهذیب به صفت آموزگارانی با اندیشه‌های نو، مشغول آموزش در آن لیسه گردیدند. در نخستین روزی که طاهر بدخشی با چهره سفید رنگ و خوش منظر، کمی خجالتی، کرتی برک بدخشی و لباس‌های دوخته شده از تولیدات وطنی و عمدتاً از بدخشان، آغاز به تدریس نمود را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. چنین تصور می‌شد که گویا موصوف با چنین سر و وضع غیرمعمول به یک موضوع قابل آزار و اذیت شاگردان شوخ و بی‌باک مکتب قرار خواهد گرفت؛ ولی چنین نشد. وی پس از زمان بسیار کوتاه، چنان شایستگی در شیوه تدریس، محتوای درس‌ها و شخصیت بلندی از خود به نمایش گذاشت که همه شاگردان را مجذوب خود ساخت. این معلم اخلاق و اقتصاد با درس‌های از فلسفه و با چنان دیدگاه‌های کاملاً نو و نامأنوس از جمله گذار از منطق ارسطویی به منطق دیالکتیک، در محیط مدرسه، به یک شخصیت محبوب و به دوست و رفیق صمیمی شاگردانش مبدل گردید. تهذیب نیز با سر و سیمای شسته و روفته، لباس منظم، دریشی بسته‌یی سرمه‌یی رنگ و پیراهن سفید و نکتایی سیاه، به صفت معلم تفسیر قران، ما جوانان را شوکه کرد. معمولاً مدرسان و معلمان این رشته را ملاها و مولوی‌ها بدوش داشتند و برای ما شاگردان آن دوره‌ها که با چنان قیافه‌های مسجدی آشنایی داشتیم، سیمای غیرمنتظره ولی خیلی جالب و جذاب وی نیز همه را شگفت زده ساخت. حال و هوای لیسه عالی حبیبیه در آن زمان آبستن تغییرات جدی بود. نقش مدیر مکتب نعمت الله معروف (پژواک) و سمت و سو دادن آن به‌سوی یک موسسه تعلیمی زنده و فعال، از هر لحاظ برجسته بود.

در لیسه عالی حبیبیه، کنفرانس‌های بزرگ و با محتوای ترقی‌خواهانه دایر می‌گردید و اراکین وزارت معارف و سایر مؤسسات تعلیمی دعوت می‌شدند. این کنفرانس‌ها را شماری از شاگردان لایق و پرشور صنوف دوازدهم به‌پیش می‌بردند؛ و همین کنفرانس‌ها بود که استعداد و توانایی چشمگیر برخی از آن‌ها را به نمایش گذاشت.

از میان آنان محمود بریالی بیشتر مورد توجه قرار گرفته بود. محمود بریالی این کنفرانس‌ها را با چنان حال و هوای پرشور و پر جاذبه‌یی دایر می‌کرد که برای اکثر جوانان و شاگردان آن سال‌ها به منبع الهام و تفکر تبدیل شده بود. من آن چهره جوان، جدی، آگاه و پر شور را با عینک‌های ذره بینی و کلاه کاسکیت که در کنفرانس‌ها همه را به هیجان می‌آورد و مورد تحسین قرار می‌گرفت، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم.

چند سالی گذشت و بار دیگر وی را در آن آوانی که نخستین شماره جریده پرچم نشر گردیده بود، در چهارراهی ملک اضغر (چهارراهی صدارت) مقابل دواخانه رُنا دیدم که یک بسته بزرگ اخبار را در زیر بغل داشت و با شور و شوق فراوان و صدای بسیار رسا و بلند، رهروان و علاقه‌مندان را به خریدن آن جریده جلب می‌نمود. من از وی چند شماره خریدم و برای مدتی در کنار دواخانه رنا که مالک آن دکتور غلام رسول رسولی مامایم بود، ایستادم و ناظر تلاش خسته گی ناپذیر وی برای فروش جریده پرچم شدم. او گویی بی‌خود شده بود و سر از پا نمی‌شناخت و با چه احساس و جذبه‌یی عمیق برای فروش هر چه بیشتر این جریده سعی و تلاش می‌کرد. در آن زمانه‌ها، فروش اخبار و جراید در روی جاده‌ها توسط شاگردان مکتب، و آن‌هم جوانان کابلی از فامیل‌های شناخته شده، نه تنها نادر که اصلاً معمول نبود.

سرنوشت یک‌بار دیگر ما را در آغاز دهه هفتاد میلادی در وزارت پلان مقابل هم قرار داد. در این زمان هر دو کارمند وزارت پلان بودیم و مدتی باهم بسیار صمیمانه معاشرت داشتیم؛ تا زمانی که وی برای ادامه تحصیلات عالی عازم اتحاد جماهیر شوروی شد. بسیار اصرار داشت که اگر من هم با استفاده از آن بورس‌ها با وی به شوروی بروم؛ ولی بنا بر اینکه نمی‌توانستم همسرم را تنها بگذارم از رفتن معذرت خواستم.

پس از تحولات و تغییراتی که در کشور و جامعه ناشی از کودتای بیست و ششم سرطان، قیام ثور و تحول ششم جدی به وجود آمد، بنا بر دوری مشاغل و عرصه کار، با هم به‌ندرت می‌دیدیم. آنگاه که وی از جانب حزب مسؤولیت کمسیون عالی سواد آموزی را نیز به عهده گرفت و من معین اداره مرکزی احصاییه بودم و بنا بر ضرورت و وظیفه در کمسیون نیز شامل، وظیفه گرفتم تا در مورد چگونگی وضعیت سواد آموزی در افغانستان، گزارشی را تهیه نمایم. این گزارش جامع با استفاده از معلومات ذخیره شده از نخستین سرشماری نفوس افغانستان، احصاییه های جمع آوری شده از فعالیت‌های سکتورهای اجتماعی و فرهنگی و همچنان گزارش‌های اداره سواد آموزی به همکاری کارشناسان مجرب آن اداره، ترتیب گردید و به صفت یک سند پایه و اساسی برای سیاست گذاری‌ها و ارایه معلومات به نهادهای ملی و بین‌المللی، در این عرصه بکار می‌رفت. این زمینه و فرصت بازهم تماس‌های ما را بیشتر ساخت و آن‌هم صرف در چوکات وظایفی که می‌بایست به انجام می‌رسید.

پس از سپری نمودن جنجال‌های درون حزبی (پلینوم هژدهم) و روزهای تلخ ناشی از این جنجال‌ها که سر انجام به زندانی شدن وی برای شش ماه، آن‌هم به حبس انفرادی (کوته قفلی) در زندان پلچرخی، به هدایت شخص رییس جمهور و مشاورانش و آن‌هم به اتهام این که گویا وی می‌خواست وحدت میان بخش بزرگی از پرچمی‌ها و خلقی‌ها را تأمین کند، انجامید، روابط ما رنگ دیگری گرفت. وی پس از آزادی از زندان و بازگشت دوباره به کار در عرصه‌های سیاسی و دولتی، به صفت معاون اول صدراعظم مقرر گردید. در آن زمان من به‌عنوان معاون اول اداره امور شورای وزیران اجرای وظیفه می‌کردم. این کار مشترک در شورای وزیران و فضای سیاسی ملتهب آن دوران، ما را با هم بسیار نزدیک ساخت. در همین زمان بنا بر فشار بسیار جدی گروه‌های مسلح مجاهدین بالای ترانسپورت موتری راه کابل ـ چهاریکار و تخریب و غارت لاری‌های بی‌شماری که مواد غذایی روزمره شهریان کابل را انتقال می‌دادند، فیصله به عمل آمد تا راه جدیدی از سرک پلچرخی به بگرام احداث گردد. این سرک جدید باپشتکار، تلاش و سازمان‌دهی دقیق و همه روزه بریالی و همکاران وی به‌سرعت تکمیل گردید. نقش و مدیریت وی در سازمان‌دهی کمسیون ترانسپورتی شورای وزیران و تأمین اکمالات منظم مواد اولیه مورد نیاز مردم از حیرتان به کابل، بسیار برجسته بود. با وجود این همه مساعی، بر اساس بهانه‌های واهی و خودساخته، وی با مشاور امنیتی شورای وزیران و نگارنده از وظیفه سبکدوش گردیدند. به یاد دارم که بریالی به خاطر سبکدوشی من تا چه حدی ناراحت شده بود. همکاری مشترک، رفیقانه و صمیمانه میان ما، برای زمان بسیار طولانی تا ترک افغانستان و پس از آن زنده‌گی در غربت و سرانجام تا درگذشت نابهنگام وی، همچنان ادامه یافت. با این نزدیکی صمیمانه و رفیقانه، شناخت من از وی عمیق‌تر و گسترده‌تر گردید. در این دوران شاهد بسا رویدادهای بزرگ تاریخی بودم که باید روزی و روزگاری گفته شود.

با اندوه و درد فراوان که بیماری کشنده سرطان به وی مجال زنده‌گی و کار بیشتر را نداد. خیلی زود و به‌صورت غیرمنتظره خانواده، دوستان و رفقایش را ترک گفت؛ آن‌هم در فرصت و زمان بسیار دشواری که نیروهای آزادی خواه و ترقی پسند افغانستان و در مجموع جنبش چپ دموکراتیک و ملی به موجودیت چنان شخصیتی اثر گذار، سخت نیازمند بودند.

زنده یاد محمود بریالی در طی سال‌های طولانی کار و فعالیت خسته گی ناپذیرش در جنبش ترقی‌خواهانه کشور و در جهت تحقق آرمان‌های والا و انسانی مردم و زحمتکشان افغانستان، آنچه از خود بجا گذاشته، همواره در ذهن و روان بخش بزرگی از رهروان این راه، با احترام باقی می‌ماند و به حیث یک تکانه نیرومند در تأمین این آرمان‌ها، جنبش و نهضت ترقی‌خواهانه را یاری می‌رساند.

این شخصیت آگاه، مدبر، متواضع، دلسوز، مهربان و رفیق، در سختی‌ها و دشواری‌های مبارزۀ اجتماعی و سیاسی، با شهامت و متانت ایستاد و با افتخار زنده‌گی کرد. وی چنان شخصیت فرهیخته‌یی بود که همواره در جهت کسب آگاهی‌های بیشتر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی، سعی و تلاش بی‌دریغ می‌نمود و صمیمانه این آگاهی‌ها را به اختیار دیگران می‌گذاشت. وی با دلسوزی فراوان در جمع آوری مجموعه‌یی بزرگی از کتاب‌های عرصه‌های مختلف حیات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور و به زبان‌های مختلف کوشید که با تأسف این گنجینۀ عظیم در جنگ‌های تنظیمی، با سایر میراث‌های فرهنگی و تاریخی کشور برباد رفت.

حالا دیگر این شخصیت ارجمند و آگاه، عملاً با ما نیست؛ ولی یاد وی و آرمان‌های وی، همواره با ما خواهد بود.

یادش را گرامی می‌داریم و راهش را روشن و پُر رهرو و پایدار.

۴ دسمبر ۲۰۱۶