در نیپال یک روش برخورد با اسطوره‌ها بسیار جالب ؤ آموزنده است. مردمان مربوط به این برخورد؛ اساساً کودکان زنده خورد سال را به گونه شخصیت‌های اسطوره‌ای خویش آراسته طی زمان‌های معین در جایگاه‌های خاص عبادتگاه‌ها قرار می‌دهند و سپس همین کودکان را به نمایندگی از معبود؛ پرستش می‌کنند!

روشن است که این کودکانِ نایب معبود جز معصومیت و طهارت و زیبایی کودکانه؛ چیزی شناخته شده و قابل محاسبه زیادی ندارند به‌ویژه از توهم «جای رسیده و فلان و بهمان» در آن‌ها خبری نیست؛ ولی در خیالات پرستندگان مؤمن؛ همین‌ها و خود موهبت حیات نو رسته؛ شاید برترین‌هایی است که مثلاً بت‌های چوبی و سنگی و یا هم مرتاض‌ها و پندیت های بزرگ‌سال از آن‌ها عاری می‌باشند.

حکایات و روایات از قدیم‌ها مشعر است که چون مردم و سرزمینی را زعیم و پادشاه و حاکمی ضرورت می‌افتاد؛ یک «باز» را به هوا می‌کردند تا بر سر و شانه هرکس که نشیند؛ همو دولتمدار شود.

 بدینگونه مردمان؛ ظاهراً عزم و اراده و اختیار جمعی و اجتماعی نداشتند؛ از شعور و شناخت خود و دیگران محروم بودند و لهذا حتی زمام امور حیاتی و مماتی خودشان را به دست فال و قرعه «باز دولت» می‌سپردند.

 به نظر می‌رسد که این مورد چندان حالت مجاز و استعاره نداشته و کمابیش واقعیتی مسلم بوده است. وجود ضرب‌المثل‌هایی در فرهنگ عامیانه از گونه اینکه «هرکس پادشاه شود؛ ما رعیت!» بر چنین واقعیت شاهدی می‌دهد. وانگهی هنوز در سرزمین‌هایی مانند افغانستان قبیلوی و همانندها شعور مسلط بر عوام مذهبی و غیرمذهبی چنین است که دولتداری و حاکمیت و ثروت و مقامات امتیازی دیگر و حتی زیبایی و تنومندی؛ چیزهای خدا دادی و یا مرهون شانس و طالع و تقدیر است و چنین موهبت‌های بزرگ به هرکس و ناکس ارزانی نشده است و نمی‌شود.

 مفاهیم مذهبی گونه «خلیفه خدا»، «ظل الله»، «فره ایزدی»، «ولایت فقیه» و غیره که به حاکمان و سلطه داران نسبت داده می‌شده است و می‌شود؛ در اصل ادامه یک گونه فرهنگ است که بر جهان‌بینی وارونهِ «اصالت گذشته» و اینکه ما در وجود پدران و آبا و اجدادمان با مقدرات نوشته و از پیش تعین شده به این جهان آمده‌ایم، پیشرفت و دانایی و توانایی فردی و اجتماعی فراتر از گذشتگان (به‌ویژه مقدس شده)؛ برای مان ناممکن است؛ ابتنا دارد.

 شاید هم بتوان گفت؛ اینکه حاکمان در جوامع انسانی؛ به طریق فال گرفتن «باز دولت» برگزیده می‌شده‌اند؛ افسانه است و حقیقت ندارد. ولی بدبختانه اینجا هم راه گریز نیست چرا که انتزاعی‌ترین افسانه‌ها نیز به نحوی با واقعیت رابطه دارند و هیچ افسانه‌ای از «هیچ» بر نخاسته و در «هیچ» مداومت کسب نکرده است و نمی‌تواند کسب بکند تا چه رسد به جاودانه شدن.

 افسانه‌ها بیشتر بیان رؤیایی آرمان‌ها، میل‌ها، شورها، احتیاجات، دشواری‌ها، رنج‌ها و محرومیت‌های آدمی است لهذا بیان‌ها و نمودهایی به مدد ناخودآگاه و روان اجتماعی می‌باشد؛ ولی توانایی و تأثیر و باز دهی به‌مراتب فراتر از رؤیاهای صرفاً فردی و خصوصی دارد.

 به حیث یک اصل کلی؛ مبرهن است که همه افراد و احاد بشر به‌نوبه خویش؛ نیاز به توضیح و توجیه موقعیت و وضعیت خود و دیگران دارد؛ توجیهات از ناحیه جبر و تقدیر و نوشته‌ها و تقسیمات نخستین در ناکجاها؛ خاصتاً برای پایین دستان و بیچاره‌ها و بی‌امتیازها؛ تسلی بخش و نسبتاً مفت و ارزان است و ریسک‌ها و درد سرهای غیر قانع بودن و نارضایتی نسبت به «اوضاع موجود» را ندارد که دیر یا زود به عصیانگری و مبارزه جویی و خطر کردن می‌انجامد.

 این‌گونه برای بالادستان و صاحب امتیازها و خاصتاً برای حاکمان اجتماعی و اقتصادی و اتنیکی و مذهبی؛ توجیهات وضع شان از ناحیه جبر و تقدیر و نوشته‌ها و تقسیمات نخستین در ناکجاها؛ ارضا کننده و شادی بخش و غرور آفرین می‌باشد تا جایی که در آنان نیز همین توجیهات می‌تواند به ایمان و جهان‌بینی قرچ و بی‌چون و چرا مبدل گردد.

 این ایمان و جهان‌بینی؛ بیشتر؛ مهم و مبرم و کار ساز می‌گردد؛ که به ایمان و جهان‌بینی محکومان و مطیعان و محرومان و مظلومان هم مبدل گردانیده شود. تداوم حاکمیت و سلطه؛ زمینه‌های آن را فراهم می‌کند که در طول زندگانی نسل‌ها؛ باورهای ایمانی و نحوه‌های جهان‌بینی بالا دستان و حاکمان حتی به دین و مذهب توده‌های پایین دست و محکوم چون رعیت و برده و کارگر و کارمزد و اجیر و مأمور بدل شود.

 گذشته از نهادهای خانواده و مکاتب و مدارس؛ خود تبادلات فرهنگی در بازارها و تجمعات کاری و محلات سرگرمی مردمان؛ این نقل و انتقال و تسری و انتشار بینش و باور را ممکن و میسر می‌گرداند.

 ولی به‌ویژه در دوران تمدن صنعتی و سرمایه داری؛ گویا این قاعده‌ها زوال یافته و از جمله دولت مدنی و انتخابات عمومی و سراسری به میان آمده و جای نشین رسوم و باورها و عنعنات منحط و غیرعادلانه و ظالمانه دوران‌های عتیق گردیده است.

 گویا این تحول انقلابی و پیشرفت انسانی در نظم «پایان تاریخ» مستقر در ایالات متحده امریکا از همه جای دیگر دنیا نظر گیرتر و چشم نواز تر بوده و حتی 8 سال پیش؛ مردمان امریکا قادر شدند؛ تبعیض شدید و شوم و ویرانگر میان سفید پوستان و سیاه پوستان را به کنار زده نخستین رئیس جمهور سیاه پوست خویش را برگزیده و مقیم عالی‌ترین جایگاه قدرت سیاسی در اتازونی؛ یعنی کاخ سفید بسازند؛ و امسال هم امکان غالب متصور بود که نخستین رئیس جمهور زن برگزیده شود و بدینگونه سمبول «پایان تاریخ» کامل گردد که در آن همه چیز؛ آرمانی است و دیگر بشریت نیاز ندارد که هوس و آرمان متفاوت در سر بپروراند.

 ابلهانه است اگر مدعی شویم که اصلاً تمدن صنعتی و سرمایه داری و من‌جمله سیاست و حاکمیت و دیوانسالاری آن؛ هیچ تغییر و تفاوتی نداشته و یکسره کلیه مدعیات؛ دروغ و کذب می‌باشد. دستاوردهای پیشرفت انسانی در اروپای غربی و کانادا و استرالیا و به‌ویژه در ایالات متحده امریکا به حدی پهناور و عظیم است که حتی تمامی ادبیات فارسی دری برای بیان و تفسیر و ترجمه آن؛ کفایت نمی‌کند و ناگزیر برای درک و دریافت و برداشت پهلوهای متعدد آن؛ بایستی بر ادبیات عالی زبان‌های معاصر انگلیسی و المانی و فرانسوی تسلط یافت.

 و اما تمام این‌ها منجر به کاهش تفاوت‌ها و تضادهای اجتماعی و طبقاتی نگردیده بلکه به جهات مهمی باعث افزایش این تفاوت‌ها و تضادها نیز گردیده است. بدین‌جهت قاعده باورها و جهان‌بینی بالا دستان و صاحبان امتیاز و مقام از یکسو و پایین دستان کم امتیاز و بی‌امتیاز و بی مقام و مزد بگیر و کارگر و عمله و فعله از سوی دیگر با ویرایش‌ها و پیرایش‌های سطحی و فرعی؛ اساساً پا برجاست!

 تمدن صنعتی و تکنولوژیکی با نهادهای آموزشی بغرنج طولانی مدت، با امپراتوری رسانه‌ای، با بازارها و مارکیت‌های نهایت پر جمع و جوش؛ امکانات این را که تبلیغات و روانیات و ایدئولوژی‌های حاکمانه بر تمام جامعه و جهان را منتشر و مسری بدارد به مقیاس‌های محیرالعقولی یافته است.

 با این هم به‌حکم منافع جهانخورانه؛ به‌ویژه در کشورهای عقب افتاده و ناآگاه؛ حاضر است؛ از منحط‌ترین و سیاه‌ترین ایدئولوژی‌ها و باورها و عنعنات حمایت و استفاده‌های ابزاری و تسلیحاتی نماید که برجسته‌ترین نمونه معاصر آن؛ استخدام باورهای سخیف و ظالمانه و وحشیانه بازمانده از ایدئولوژی‌های امویان و عباسیان و عثمانیان و سلاطین و شاهان مطلق‌العنان وابسته به آن‌ها می‌باشد که امروزه به گونه سیستم‌های چندین گانه تسننی و تشیعی و اخوانی و سلفی و وهابی و القاعده‌ای و طالبانی و داعشی و بوکوحرامی... قابل تمیز و تشخیص و ملاحظه و مداقه است.

 نتیجه این‌گونه سیاست و جهانبانی و جهانداری؛ به‌ویژه طی دو دهه اخیر در جهان نامنهاد اسلام؛ بی‌حد پر فاجعه و ویرانگر می‌باشد؛ نمونه‌های افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و یمن و سومالی و قبل بر آن الجزایر و فلسطین و لبنان؛ مظاهر بی‌چون و چرای ثبوت این مدعاست.

 این روند؛ علاوه بر قتل و کشتار و زنده‌زنده سوختاندن میلیون‌ها مسلمان به دست مدعیان دوآتشه اسلام؛ به علت تباه شدن امنیت کشورها و شاهراه‌های خشکی و آبی و هوایی بسیاری سرزمین‌ها؛ سیل‌های عظیم مهاجران را به‌سوی کشورهای اروپایی و کانادا و استرالیا و امریکا راهی ساخته است که اکنون همه این کشورها تا حد آخر مشبوه شده‌اند و یورش مهاجران حیثیت بلایی چون سونامی را برای ایشان اختیار نموده است.

 پیامد وحشتناک و ذوجوانب دیگر آن؛ غیرقابل کنترول شدن دار و دسته‌های جهادی آدمکش و آدمخوار و ویرانگر و تباهی آفرین در اعماق خود کشورهای پرورنده و حامی آن‌ها یعنی همان جهان غرب است که در عین حال از توده‌های ناراض و سرکوفته و پرخشم و پر عقده غربی هم برای توسعه بی‌کران و تداوم بلند مدت آن در طول سالیان و حتی قرون؛ بهره برداری می‌کند و می‌تواند بهره بر داری کند.

 همه این‌ها برای غربیان در پی شادی و سرور و غرور کوتاه مدت و اساساً کاذبی می‌آید که گویا قادر شدند؛ حریف و دشمن تاریخی آشتی ناپذیر خود؛ ابرقدرت دوم دنیای وقت؛ اتحاد جماهیر شوروی را به‌زانو در آورده و از هم بپاشانند. این غرور و سرور؛ سلطه داران جهانخوار غربی را «به خیال پختن» آن انداخت که با عین اسلحه به کار رفته در تضعیف و تذلیل اتحاد شوروی (جهاد اکستریمیستی)؛ می‌توانند «شرق میانه بزرگ» ساخته مناطق نفت خیز جهان را که اغلب زیر پای توده‌های مسلمان بود؛ زیر کنترول و حاکمیت تزلزل ناپذیر خود قرار دهند و با استیلا بر نقاط سوق‌الجیشی و استراتیژیک آور آسیا؛ رقبای بالفعل و بالقوه اقتصادی و سیاسی خود چون روسیه، چین، هند، ایران و غیره را محاصره نظامی و استخباراتی نموده به ناآرامی‌های مزمن و ویرانگر گرفتار آورند.

 در اوضاع و احوالی که حتی رجوع مهاجران جنگ زده آسیا و افریقا سردمداران غرب را به رعشه هراس مرگبار می‌انداخت؛ مردمان امریکا می‌بایست؛ رئیس جمهور تازه خود را بر گزینند؛ در میان کاندیداهای دارای شانس زیاد پیروزی؛ هیلاری کلینتون مادر طالب و داعش و قاتل بی‌باک و فخرفروش معمر القذافی رهبر لیبیای سوسیالیستی ـ اسلامی قرار داشت که منابع عظیم قدرت سیاسی و مالی ایالات متحده و کانادا و اروپا و عرب و فراتر حامی پر وپا قرصش بودند.

 در برابر وی کسی به رقابت بالا آمد که سوابق و شهرت سیاسی و تجربه دولتمداری هیچ نداشت؛ لا اقل کمپاینران انتخاباتی خانم کلینتون از وی یک بی‌سواد و بی‌تعادل روانی و دیوانه ترسیم می‌کردند و او خود نیز با حرکات و زشت‌های عجیب‌وغریب؛ بر این مدعیات صحه می‌گذاشت. رقابت به‌اندازه‌ای حاد شد که حتی رئیس جمهور بر حال؛ نه تنها به دفاع از هیلاری کلینتون برخاست بلکه برای آنکه جامعه امریکا را از ناحیه ترامپ به نهایت درجه وحشت اندازد؛ اعلام داشت که در صورت پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری؛ وی به کانادا مهاجر خواهد شد یعنی که تحت ریاست جمهوری کسی چون ترامپ؛ امریکا دیگر حتی جای برای زیستن نخواهد بود.

 با تمام این‌ها دونالد ترامپ؛ با بیشترین آرای کالج‌های انتخاباتی؛ پیروز انتخابات اعلام گردید. رقبا کوشیدند ازین موضوع؛ کم از کم تخدیش مشروعیت کنند؛ یکی از کاندیداهای فرعی که فقط کمتر از ده فیصد آرا را گرفته بود؛ به حمایت ستاد انتخاباتی کلینتون؛ درخواست برای باز شماری آرا خاصتاً در سه ایالت بزرگ و مهم کرد. کاخ سفید و حزب دموکرات نغمه‌های «دخالت روسیه در انتخابات امریکا به طریق هک سایت‌های حزب دموکرات و ایمیل‌های خانم کلینتون» را کردند که مدت‌ها قبل به دسترس سایت افشاگر ویکی لیکس رسیده منتشر و محرمیت زدایی شده بود.

 ولی با تمام این‌ها «باز دولت» از سر و دوش دونالد ترامپ؛ برنخاست. تا آنکه جوبایدن معاون رئیس جمهور اوباما در برابر اینکه مدعیات هک انترنیتی اسناد حزب دموکرات و ایمیل‌های خانم کلینتون را توسط هکرهای روسی و به‌فرمان ولادمیر پوتین رئیس جمهور روسیه دروغ و دسیسه می‌خواند؛ عصبانیت ویژه‌ای بروز داده واویلا کرد: که ترامپ لااقل باید «بزرگ» شود و مانند بزرگان امریکا به یافته‌ها و کشفیات ارگان‌های امنیتی کشورش حرمت بگذارد.

 تا بعداً بساط یک نشست روسای ارگان‌های امنیتی را در زمینه با دونالد ترامپ؛ پهن کردند ولی همه جا به بهانه محرم بودن از ارائه اسناد و اثباتیه ها به مردم امریکا و جهانیان؛ ابا ورزیده، صرف افاده دادند که مدعیات در مورد دخالت روس‌ها در انتخابات امریکا کشف شده و مبرهن و مسجل است و ترامپ ناگزیر است قبول کند که او را نه انتخاب کنندگان امریکایی بلکه کشور روسیه و پوتین رئیس دولت آن؛ به پیروزی رسانیده است!

 بدینگونه حالا افاده عمده این است که ترامپ؛ آدمیزادی است که با وصف هفتاد ساله شدن؛ هنوز در کودکی مانده است و آرزو می‌رود که دستکم حالا مقداری «بزرگی» بیاموزد و الا وای به امریکا و ایضاً وای برجهان!

 روشن است که حرکات و سخنان و افاده‌های رقبا یا مخاصمان ترامپ؛ قبل از هر چیز حیثیت و ابهت امریکا را زیر سؤال می‌برد؛ معلوم است؛ این ابرقدرت شوروی شکن؛ تحت قیادت حزب دموکرات و آقای اوباما تا آنجا ضعیف و بیچاره شده است که در برابر هکرها و تکنولوژی «آی تی» و از همه مهمتر در برابر اراده روسیه؛ بدجوری آسیب پذیر گردیده. فی‌المثل چنانکه سی سال پیش امریکا توانسته بود کسانی چون گورباچف را در شوروی بپرورد و بالا بکشد؛ اینک روسیه می‌تواند بر ابرقدرت یکه تاز امریکا؛ رئیس جمهور تحمیل نماید!

 ولی اکنون پرسش کلان این است که این رئیس جمهور واقعاً پیرمرد کودک مانده است؟

 در جواب باید عرض کرد که شرایط و اوضاع و احوال دنیا به شمول امریکا هنوز در حدی نیست؛ که همه ادمیزادگان تمام و کمال مراحل کودکی و نوجوانی و جوانی و بزرگسالی را با نظم و قاعده و ترتیب و تسلسل همسان یا بیش و کم همسان بگذرانند؛ و کودک ماندگی تمام و کمال از بزرگسالان زایل گردد؛ و به عبارت دیگر همه گان بلا استثنا یا با استثناهای ناچیز «انسان کامل» شوند.

 لهذا در اوضاع و احوال کنونی؛ مقادیری «کودک ماندگی» در هر فردی ناگزیر می‌باشد؛ شاید ترامپ اندکی بیشتر نسبت به جوبایدن و اوباما «کودک مانده» باشد؛ ولی هیچ روانشناس و انسان‌شناس و جامعه شناس و اهل پیداگوژی و تعلیم و تربیت قادر نیست ثابت یا حتی دعوی کند که کودک ماندگی در اوباما و جوبایدن و همانندها اصلاً و اساساً وجود ندارد.

 با تمام این‌ها قدر مسلم این است که پیروزی ترامپ در بخت آزمایی ریاست جمهوری امریکا؛ حتی باید برای خود او هم تعجب آور باشد. به خاطر اینکه چنین پیروزی؛ حسب مقوله معروف ما بیشتر و حتی بسی بیشتر «از برکت بغض معاویه حاصل شده است و نه حُب علی».

 به فرموده فیلسوف معروف معاصر امریکایی نوام چامسکی؛ تنها چیزی که در مورد ترامپ می‌شود پیش‌بینی کرد، پیش‌بینی ناپذیر بودن اوست!

 یک معنای این سخن بزرگ؛ این می‌شود که دونالد ترامپ نه تنها یک آدم شناخته نشده در سرتاسر امریکا و جهان بوده است بلکه اساساً فردی شناخته نشدنی است. همین شناخته نشدنی و اسرار آمیز بودن؛ برای او بخت پیروزی فراهم کرده است. در زمانی که شناخته‌ها و پیش‌بینی پذیر ها جاذبه ندارند و آرزو و امید و عاطفه و هیجانی را بر نمی‌انگیزند؛ و بر عکس منزجرکننده و تکراری و پیش پا افتاده‌اند؛ انتخاب کنندگان میلان اسطوره‌ای پیدا می‌کنند و بیشتر از مجاری خیالی؛ وارد مسایل گردیده خود قباهای آرمانی بر تن اسطوره می‌بافند و در همین قباهای آرمانی اسطوره خود را محبوب و مطلوب و حتی در مواردی معبود می‌گیرند.

 در نیپال یک روش برخورد با اسطوره‌ها بسیار جالب ؤ آموزنده است. مردمان مربوط به این برخورد؛ اساساً کودکان زنده خورد سال را به گونه شخصیت‌های اسطوره‌ای خویش آراسته طی زمان‌های معین در جایگاه‌های خاص عبادتگاه‌ها قرار می‌دهند و سپس همین کودکان را به نمایندگی از معبود؛ پرستش می‌کنند!

 روشن است که این کودکانِ نایب معبود جز معصومیت و طهارت و زیبایی کودکانه؛ چیزی شناخته شده و قابل محاسبه زیادی ندارند به‌ویژه از توهم «جای رسیده و فلان و بهمان» در آن‌ها خبری نیست؛ ولی در خیالات پرستندگان مؤمن؛ همین‌ها و خود موهبت حیات نو رسته؛ شاید برترین‌هایی است که مثلاً بت‌های چوبی و سنگی و یا هم مرتاض‌ها و پندیت های بزرگ‌سال از آن‌ها عاری می‌باشند.

 لذا در اوضاع و احوال آشفته و پراشوب کنونی امریکا و دنیا نظر به ذواتی که آزموده شده‌اند که هیچ ملکه‌ای جز خرابکاری و بی‌لیاقتی ندارند و نداشته‌اند؛ یک سوژه اسرار آمیز محلی برای امید بستن و حداقل محلی برای یک امتحان دارد.

 این است که دونالد ترامپ رئیس جمهور منتخب جدید در امریکا بیشتر و بیشتر به‌مثابه یک اسطوره باور شده است؛ درین نقش شاید حتی چه‌بهتر که او یک «کودک» باشد و «بزرگی» شیطنت بار و پرشرارت دیگرانِ آزموده و لچ و برهنه؛ در وی سراغ نگردد. ولی به نظر می‌رسد که این اسطوره علی الوصف آنچه تاکنون شعار داده و یا نمود دار کرده است؛ در شمار اسطوره‌های مطلقاً سیاه یا مطلقاً سفید جای نمی‌گیرد. او غالباً یک اسطوره خاکستری است و خاصتاً بنا بر تجارب اکتسابی تجارتی‌اش؛ می‌تواند بیشتر اهل تعاملات سازنده از آب در آید.

 آن‌ها که با سیاه نمایی؛ در کنار پرتره او چیزهایی از قبیل صلیب شکسته هیتلری رسم می‌نمایند؛ شاید فراتر از روزمره گی سیاست بازان و سیاستکاران رجاله ای را دیده نمی‌توانند. یا شاید...؟

 به‌هرحال آمده را ردی نیست و انگهی دیگر دوران هیتلر و موسلینی و تکتازی های همانندهای ایشان به‌ویژه در امریکا گذشته است!

 به فرض اگر امروز؛ جای ترامپ؛ هیلاری کلینتون را داشتیم؛ نه این انبوه بیم‌ها وجود داشت و نه این انبوه امیدها.

 این خود؛ مثلی که چیزی هست!