ابتکار تازه (نشست دو روزه در مسکو)، مانند نشست ها و مذاکرات قبلی، تراوش مغزهای پوسيده و عقب ماندهء امارتی (طالبان) نه، بلکه مغزهای متفکر استخباراتی و ديپلوماتيک کشورهای بازی کننده در قضايای افغانستان است و «طالبان» به شمول دعوت شدگان، مُهره های بيش در روی ميز شطرنج سياست نيستند، اما رويدادِ بی اهميت نيز نخواهد بود، زيرا اين احتمال و اميد را بوجود ميآورد که در صورت تعويض قدرت، شايد از تکرار فاجعهء «مصالحهء نجيب الله» جلوگيری شود.

 نشست مسکو، صحت اين پيشگوئی را که ايالات متحده اراده برای بيرون شدن از افغانستان را ندارد و با اين عقب نشينی هایی تاکتيکی، برای يک هجوم تازه عليه رقبای خود آمادگی می گيرد، زير سوال می برد، زيرا رئيس جمهور «ترمپ» در آخرين پيام «تويتی» خود، به سادگی و با يک منطق قبول شده و عينی، می نويسد:

 «... من آشفتگی کامل در افغانستان و سوريه، جنگ های تمام ناشدنی و مصارف و قربانی نامحدود را به ميراث گرفته ام. در جريان کارزار(انتخابات – نگارنده)، من گفتم که اين جنگ ها بايد پايان يابند. سالانه ۵۰ ميليارد دالر در افغانستان مصرف می کنيم و هراس افگنان را به پيمانهء زياد ضربه زديم که اکنون از صلح سخن می زنيم.»

 من در قبال گفته های بالا زياد نمی گويم، اما به دو اشاره اش توجه عزيزان را جلب می کنم:

 جملاتِ چون «جنگ های تمام ناشدنی و مصارف و قربانی نامحدود» و «هراس افگنان را به پيمانهء زياد ضربه زديم که اکنون از صلح سخن می زنيم»، قابل تأمل اند:

 - در مورد جملهء اول:

 افغانان در چهل سال اخير، تنها در جنگ با خارجيان نبوده و نيستند. خارجيان بيشتر بهانه برای دريافت کمک ها و به مثابهء افزاری برای رسيدن «مجاهدين» به قدرت بوده اند. اگر بگويم که پنجاه در صد جنگ افغانستان، ناشی از عقده ها و خصومت های درونی (قومی و مذهبی) تنظيم ها بودند، گزافه گوئی نکرده ام و اين حقيقت دردناک را امريکائيان بخوبی می دانند!

 از نظر سران امريکا، جنگ افغانستان اگرهم پايان يافته اعلام گردد، بگونه های مختلف برای ساليان متمادی دوام خواهد کرد، جنگی که برای اهداف امريکا ديگر بهانه شده نمی تواند و جز ضايعات و مصارف بيهوده، پيآمدی برای آنها نخواهد داشت. امريکا، پاداش آنچه در «جنگ سرد» پرداخت، با فروپاشی شوروی بدست آورده و لذا فکر نمی کنم تلاش نمايد در کشوری که هشتاد در صد مردم اش تمايلی برای يک جامعهء مدنی ندارند، خود را بيشتر مصروف سازد.

 - در مورد جملهء دوم:

 «طالبان» که هيچگاه به مذاکره و صلح حاضر نبودند، امروز نه تنها از مذاکره و تفاهم استقبال می کنند، بلکه بنابر گفتهء آقای «خليلزاد»، ديگر آن نيروی سالهای نود نيز نيستند و به اشتباهات خود معترف اند، ناشی از آنست که «طالبان» می دانند که اکثر مردم افغانستان، خصوصاً در شهرهای بزرگ، از آنها نفرت دارند، لذا جنگ راه پيروزی و حل مناقشه نيست و باعث افزايش نفرت مردم تا سرحد قيام ملی عليه آنها خواهد شد و آقای «ترمپ» اين حالت «طالبان» را يک پيروزی برای کشور خود می داند و به اين باور است که آنها (امريکائيان) توانسته اند اوضاع افغانستان را برای باز کردن راه ديالوگ و نه جنگ آماده کرده اند و لذا وظيفهء شان را پايان يافته تلقی می کنند.

 نشستِ مسکو، که به تعقيب مذاکرات شش روزهء «زلمی خليلزاد» با «طالبان» در «دوحه» صورت می گيرد، نشان می دهد که روسيه نقش مهمتری در اين مذاکرات خواهد داشت، زيرا توانسته برای بار اول در چهل سال، برخی از «جنگ سالاران» دو طرف متخاصم را، به يک مذاکرهء روياروی تشويق و ياهم وادار سازد.

 نشست مسکو، مسألهء ديگری را نيز ثابت می سازد که: هدف از مذاکرات «طالبان» با امريکا، تنها به منظور گرفتن و دادن تضامين بود: (امريکا چه زمانی از افغانستان بيرون می شود و «طالبان» افغانستان را به تختهء خيز تجاوز به غرب خاصتاً امريکا مبدل نخواهد کرد و شبکه های تروريستی «القاعده» و ديگران را مجال فعاليت در داخل قلمرو افغانستان نخواهد داد)، ولی ساير مسايل که بخش اعظم آنرا چگونگی انتقال قدرت و شرکای آن به شمول ساختار آيندهء نظام را تشکيل می دهد، احتمالاً به دور از تأثير و اشتراک امريکا و در مشوره و تفاهم کشورهای منطقه، از جمله روسيه پيش خواهد رفت.

 نشست مسکو، يک مطلب مهم ديگر را نيز روشن ساخت که «حکومت وحدت ملی» برای «طالبان»، يعنی «اشرف غنی» و او يگانه کسی هست که نمی خواهند با او مذاکرهء مستقيم کنند. اينکه سران جهادی دعوت شده به اين نشست، با «طالبان» به مذاکره آغاز می کنند، آيا به معنی همان مذاکرات مستقيم با حکومت فعلی تلقی شده می تواند يا نه، درست نمی دانم!

 دعوت جنگ سالارانِ چون (محمد يونس قانونی، عطا محمد نور، محمد اسمعيل خان، محمد محقق، سيد حامد گيلانی و ذبيح الله مجددی) در نشست مسکو، يک مسألهء ديگری را نيز وضاحت داد که، اينها که در تمام سالهای بعد از حوادث يازدهم سپتامبر، خويشتن را به نوعی در زندان امريکائيان می ديدند و از حذف و امحای تدريجی شان در صحنهء قدرت ناراضی بودند، اينک موقع می يابند بار ديگر در کنارِ ميزبانان دوران «جهاد» (پاکستان و ايران) و در حمايت از روسيه، در نظام آينده سهم داشته و چند صباح بيشتر به زندگی سياسی شان ادامه دهند.

 و اما اينکه سرنوشت چهرهء دوم حکومت فعلی (عبدالله) در آيندهء افغانستان چگونه خواهد بود، فقط همين پيشگوئی را کرده می توانم که ايشان بنابر اختلافاتی که در جريان ۱۸ سال اخير با رقبای خود در درون «جمعيت» داشت و هر روز در يک فاصله و انزوا قرار می گرفت، جايگاه خوب و بايسته ای در آيندهء افغانستان نخواهد داشت. الحاق رقبای سرسخت او(قانونی، عطا، محقق) به تيم «حنيف اتمر» و انحلال اعلام ناشده ای گروه «جمعيت اسلامی»، نشانه های از چنين آيندهء مبهم آقای عبدالله است.

 شايد خوانندهء عزيز فکر کند که چرا تا حال از سهم و اشتراک يکی از چهره های مشهور ديگر(حامد کرزی) در اين مذاکرات چيزی تا حال ننوشته و اشارهء نداشته ام. اين برای آن بوده که آقای حامد کرزی، مستحق تبصرهء کمی طولانی تر نسبت به ديگران است که اينک در آخر به آن می پردازم:

 معمولاً جواسيس حرفوی، زندگانی چند گانه دارند و در برخی موارد، برای هردوجانب (رقبا) کار می کنند. جاسوس، در حقيقت دکانداريست که «پول» می گيرد و «متاع» می دهد. هر که بيشتر پول بدهد، متاع بيشتر می گيرد. آقای کرزی نيز که هيچگاه عقيده و برنامهء سياسی در گذشته نداشته و هميشه در رکاب فضيلت مأبآنِ چون مجددی و پير گيلانی قرار داشته، از همان دکاندارانيست که روزگاری برای «سيا» کار می کرد و حالا برای روسيه.

 «سيا» در جريان «جنگ سرد»، از گروه های جهادی بر اساس کرکتر، سوابق اخلاقی، اجتماعی و توانائی هایی شان کار می گرفت: ظالم و خونخوارترين ها چون «حکمتيار» و امثالش را در گروه های چريکی برای قتل، آتش سوزی و ويرانی افغانستان تنظيم و مأمور ساخت و معتدل ها چون «حامد کرزی» و امثالش را، اغلب برای اطلاع دهی و امور تبليغی.

 حامد کرزی که با شاهِ سابق و هواداران او، و ساير ميانه روهای دوران «جهاد»، ميانهء خوب داشت، بهترين مُهره برای امريکا بعد از حضورش در افغانستان بود، زيرا از يکسو يک «جنگ سالار» به مفهوم واقعی کلمه نبود و دستش کمتر رنگين بود، از طرف ديگر حرف شنو و مطيع، آنچه ادارهء «بوش» در آن ساليان نياز داشت، نيز بود!

 حامد کرزی، با اينکه بخوبی می دانست که مردم و تاريخ آينده افغانستان، او را به مثابهء يک چهرهء دست نشانده بيگانگان، درج صفحات خود خواهد کرد، اما دل بدان بست که اگر حضور امريکا به مانند نقش اش در بازسازی اروپای بعد از جنگ عمومی دوم و يا کوريای پس از جنگ، مثبت و سازنده باشد و به فقر و نابسامانی های ناشی از جنگ افغانستان خاتمه بدهد، شايد از بار ننگينی که بر دوش دارد، کاسته شود و افتخاری بدست آورد، اما قضايای افغانستان بسوی بدتر شدن رفت و ابعاد جنگ روز تا روز گسترده تر شد و همزمان چنان فسادی سراپای ادارهء او را فرار گرفت، که بيرون رفت از آن دشوار بود.

 حامد کرزی، گرچه در دَورِ نخست رياست جمهوری اش، طعم تلخ شکست خود و امريکا را در افغانستان چشيده بود، ولی سر سازش را با «واشنگتن» شور داد و خود را در دَورِ دوم نيز در قدرت نگهداشت. او زمانی به مخالفت علنی و انتقاد عليه امريکا شروع کرد، که يکی دو سال بيش برای پايان قدرت اش باقی نمانده بود و مطابق به مندرجات «قانون اساسی»، حق انتخاب کردن برای دَورِ سوم را نداشت.

 بلی، حامد کرزی خواست با انتقاد از امريکا، نه تنها از آن «لکهء تاريخ» (لقبِ دست نشانده و شهنشاه فساد) بکاهد، بلکه تلاش کرد به نوعی در قدرت نيز مطرح باشد. (از دروازه بيرون شد و از دريچه وارد!). کرزی که در وقت قدرت، با ايجاد دفتر «طالبان» در «قطر» مخالفت کرده بود، آرام آرام بسوی آنها گرايش پيدا کرد، زيرا بخوبی می دانست که در حال حاضر بديل ديگری جز «طالبان» برای اشتراک در قدرت در افغانستان وجود ندارد، لذا در تلاش نزديکی با آنها شد و با خطاب «برادر» با ايشان برخورد عاطفی کرد.

 در پايان، با اينکه گفتنی هایی زيادی ناگفته ماندند، می خواهم اشارهء کوتاهی به «کليدِ صلح»، آنچه «زلمی خليلزاد» آنرا در کابل، «اشرف غنی» و متحد جديد اش «امرالله صالح» در پاکستان و برخی در «واشنگتن» و «لندن» فکر می کنند، داشته باشم:

 به نظر نگارنده، همه در رابطه با «آدرس ناپيدای کليد صلح افغانستان»، در اشتباه اند. کليد اصلی صلح، در حقيقت در نزد مردم افغانستان است، زيرا جنگ افغانستان، گرچه در ظاهر دلايل و ابعاد بيرونی دارد، اما در اصل ناشی از «جهل و نادانی مردم» بود و زمانی پايان می يابد، که مردم به واقعيت ها پی ببرند و دوست را از دشمن تفکيک کنند، که متأسفانه يک پروسهء تاريخی و طولانی است و حد اقل به پنج نسل آينده نياز دارد.

 ناگفته پيداست که، صلح واقعی در «وحدت ملی» اقوام داخل کشور و در برخاستن مجدد مردم برای اعمار دوباره است، آنچه در چهل سال اخير آسيب فراوان ديده و به زمان زيادی نيازمند است، اما در حال حاضر، مخالف نيستم که کليد ختم جنگِ وحشيانه ای امروز افغانستان، در «واشنگتن» و «لندن» از مسير پاکستان است./

  سوم فبروری ۲۰۱۹