کشور عزیز ما افغانستان در ادوار مختلف تاریخی، مهد پرورش فرهنگها و تمدنها بوده است. ولی طبعاً مانند سایر ملل جهان، تاریخ مردم ماهم آکنده از نشیب و فراز ها میباشد. حفریاتی که طی قرن گذشته در گوشه و کنار کشور ما صورت گرفت، نه تنها شرایط مادی زندگی مردم مارا در مقاطع مختلف تاریخ بیان میکند، بلکه تحولات فکری و عقیدتی آنهارا نیزمعرفی میدارد. امروز از برکت همین تحقیقات باستان شناسی میدانیم که مردم ما و یا بخشهای از آن در کدام دورۀ تاریخ، چه آئین و یا مذهبی را پیروی نموده اند؟ کدام امپراتوری ها را خودشان ایجاد کرده اند؟ و به مقابل کدام قدرتهای مهاجم قد علم نموده اند؟

  قبل ازینکه کشور ما در دورۀ اسلامی به «خراسان» موسوم شود، در تاریخ باستان به نام «آریانا» یاد میشد. تحقیقات مؤرخین افغان نشان میدهد که: «تا قرن هجده و نزده، گاهی که خاور شناسان از تاریخ کهن افغانستان و ادوار کهن آن یاد کردن میخواستند، آنرا به نام (آریانا انتیکوا) یا آریانای باستان یاد کرده اند و در کتابهای تاریخ و جغرافیه از آن سخن رانده اند».[1]

  اسم «آریانا» برای بار اول از جانب مورخ یونانی (اراتوستن) در قرن سوم قبل از میلاد بکاربرده شده است. او باختر (بلخ) را به حیث مرکز آن معرفی میکند.[2]

  کلمۀ «آریانا» در زبان آوستایی به معنی «آریایی»، یعنی به حیث صفت بکار رفته است. اما یونانی ها پس از هجوم شان به این سرزمین، آنرا «آریانا» تلفظ میکردند. «باکتریا» یا «باختر» اصطلاحی دیگری بود که برای مسکن قبایل آریایی در بلخ بکار میرفت. همینطور در تاریخ آریانا، نامهای به چشم میخورد که با پیشوند کلمۀ آریانا و یا بدون آن ذکر شده اند. هر کدام این نامها یک مرحله و یا یک ساحۀ جغرافیائی را بازگو میکنند. بخاطر رفع ابهام باید هریک آنرا مختصراً به معرفی گرفت. تا از مغالطه و سؤ تفاهم جلوگیری بعمل آید:

 - «آریا»: شرق شناس توانا (وی وین درسن مارتن) درمورد <آریا> روشنی انداخته و مینویسد که «این کلمه در سانسگریت از خود اشتقاقات ندارد و نام نژادی است که اصلیت آن را به زمانه های مجهول سراغ باید نمود.»[3] این مدقق نظر میدهد که «قبایل ویدی تنها خودرا به نام < آریا > یادمیکردند و < آریا > تنها نام قبایل ویدی و یا قبایلی است که < سرود ویدی> به ایشان متعلق است».[4]

  مدنیت ویدی: مدنیت آریایی ها با سروده های ویدی آغاز میشود. از کتب ویدی این اطلاعات بدست میآید که آنها ارباب انواع مختلف را می پرستیدند و در جرگه هایی بنام «سبها» و «سمیتی» دورهم میآمدند. تشکیلات شاهی از اوایل مهاجرت در بین آنها وجود داشت. آنها میله هایی داشتند به اسم «سامانه» که درآن به رقص و موزیک میپرداختند. در میان آنها شاعران زن نیز وجود داشت. این مطلب در کتاب اول «ریگ وید» تذکر یافته است.[5]

  مدنیت اوستایی: دومین مدنیت مردم آریایی افغانستان حدود 1200 قبل از میلاد در بخدی (بلخ) پایه گذاری شد. ازین عصر کتابی بنام «اوستا» مشتمل بر پنج فصل باقی مانده است. تمام این مدنیت بخود افغانها و سرزمین بخدی تعلق دارد. از کتاب اوستا بر میآید که زندگی مردم شکل خانه بدوشی را نداشته و آنها در روستا ها و شهر ها مسکن گزین بودند. در همین دوره بود که تشکیل شاهی برای بار اول در بلخ بوجود آمد و شهربخدی در زیر نظر پادشاه یی بنام «جم» آباد گردید.[6]

 در اوستا از شانزده منطقۀ آریایی نشین نام برده شده است که از آنجمله مناطق سغد، مرو، بلخ، نسا، هرات، کابل، قندهار، هلمند و سیستان درافغانستان واقع اند.

 - «آریانا ویجه»: آن دسته آریایی های که در حوالی آسیای مرکزی و اطراف رود جیحون (آمو و یا به گفتۀ یونانی ها، اکسوس) 2500 سال قبل از میلاد گرد آمده بودند، مسکن خودرا به «آریانا ویجه» موسوم ساخته بودند. ویجه در زبان سانسگریت، معنی «تخم» را میدهد. اما در زبان پشتو «اویجه» تا هنوز به معنی سرزمین و آرامگاه بکار میرود. «آریانا ویجه» اولین فرود گاه آریایی ها خوانده می شود. «داکتر گوستاولوبون» زبان باستانی آریایی را که در آریاناویجه به آن متکلم بودند<آریک> نامیده است.[7]

 - «آریانا ورته»: کلمۀ «آورته» در زبان سانسگریت، معنی مسکن و ماوا را میدهد. با حذف «الف» از «آریانا آورته» این نام به «آریانا ورته» مبدل شده است. نام مذکور زمانی را بازگو میکند که جمعیت های «آریا» هنوز از باختر منتشر و مهاجر نشده بودند ودر حوزۀ اکسوس در شمال هندوکش مقیم بودند. با مهاجرت آریایی ها از صفحات شمال افغانستان به هند، نام «آریانا ورته» هم بر قسمت های از شمال هند انتقال یافت. به این ترتیب، پنجاب و سند نیز به این نام مسماء گردیدند.

  «قرار نظریۀ پروفیسور پرزی لوسکی، خیلی ها پیشتر از لشکرکشی های اسکندر، باختری ها از افغانستان پایان شده و برای خویش در هند راه باز کرده اند و اقلا» پنجاب را تسخیر نموده اند.[8]

 - «باکتریا»: قبایل آریایی در ولایت بلخ، سلطنتی را به وجود آوردند که به باکتریا موسوم شد. «وندیدات» کتاب اوستا، شاهنامۀ فردوسی، گرشاسب نامۀ اسدی و کتب سیر ملوک عربی، بوضاحت بیان مینماید که چگونه ریشه های مدنیت «آرین» در بلاد افغانستان نشو و نما می کند؟ و این مردم در بلخ شهرنشین میشوند و از حالت کوچی گری به شهر نشینی میرسند و نظام شاهی را ایجاد میکنند و مدنیت را به هرسو انتشار میدهند.[9] «باکتر» مرکز این قبایل بود و بعداً شامی ها این کلمه را به «باختر» تبدیل کردند.

 انتشار مدنیت آریایی به هند و فارس:

 بخشهای از آریا های باختری، از مرکز شان در باختر، دوری گزیده و از دره های هندوکش به هند و ایران منتشر شدند. اصطلاح «بخدی» که عبارت از بلخ می باشد، مرکز سلاله ها و شاهان داستانی اوستا، و آریانا کشور آنها بود.[10]

  «در مورد آریایی های هند، ویدا معلوماتی بما میدهد و در مورد آریایی های پارس اوستا مطالبی میگوید، اما تنها در مورد آریایی های افغانستان (آریانا) است که هم ویدا و هم اوستا سخن میرانند و آنهم هردو باهم مطابقت میکند. همین است که خاک کشور ما، همان خاک اوستایی است و آن مهد پرورش مدنیت ویدی و کتلۀ باختریست که بعداً شرقاً غرباً بمهاجرت پرداختند».[11]

  تمام آثاربا اعتبار تاریخی که در بالا ازآن تذکر رفت، توضیح مینمایند که چگونه تمدن آریایی در مراکز مدنیت آن (بلخ، زرنگ، بلاد مجاری هلمند، هرات و سایر جاها) نشو و نما یافته است. بر طبق همین منابع همه میدانند که زادگاه و مراکز شاهان و پهلوانان معروف مانند " جم "، " فریدون"، " قباد"، " زال"، " رستم" و سا ئرین در همین سرزمین های بلخ، سیستان، زابل و کابل بود. ازهمین مناطق، مدنیت باستانی و آئین مزدیسنا (یکتا پرستی) به ایرانی ها نشر و تلقین شد.[12]

  زردشت در قرن ششم قبل از میلاد در بلخ به دنیا آمده است. زردشت و یا زراتشترا، پیغامبرآریایی بود که یکی از با شهرت ترین ادیان جهان را به مردم پیشکش کرد. کتاب مقدس زردشت، اوستا نام دارد که در دورۀ هخامنشی ها روی چرم گاو نوشته شد، اما اسکندر آنرا سوزاند. این کتاب یک هزار سال قبل از میلاد بوجود آمده است. قبل برین سرود های ریکویدا (کتاب مقدس برهمنان) حدود یکهزار وپنجصد تا دوهزارو پنجصد سال قبل، قسما" در افغانستان سروده شده بود که در هندوستان تکمیل گردیده است.[13]

  اویستا از جم (جمشید) ویشتاسب (گشتاسب) و غیره نیز نام میبرد. این همان نامهائی اند که بعدها اسطوره ها و روایات مؤرخین و شهنامه ها به عنوان پیشدادیان، کیانی و اسپه ها از یک سلسله پادشاهان قدیم بلخ و باختر افغانستان یاد کرده اند.[14]

  این وقتی است که در ایران، قبایل " ماد " بر قدرت های کوچک و پراگنده منقسم بوده و هنوز قادر به تأسیس دولت نشده بودند و تا قرن هفتم قبل از میلاد مورد تاخت و تاز دولت آشور قرار داشتند. همینطور در هندوستان هم قدرت مرکزی شکل نگرفته بود و مردم آن دیار در زیرسلطۀ قدرت های محلی زندگی میکردند. تا آنکه سلطنت " مکدهه " به میان آمد.[15]

  در قرن ششم قبل از میلاد، هخامنشی های فارس بر قدرت های محلی در آن سرزمین فایق گردیدند. به دنبال آن هفتمین شاه آنها (کوروش) متوجه تسخیر باختریان ثروتمند شده و از سال 545 تا 539 قبل از میلاد به سرزمین ما که فاقد دولت مرکزی شده بود، حملات پیهم نمود. تا آنکه خودش به سال 539 قبل از میلاد در جریان جنگ کشته شد.

  سپس بعد از سال 512 داریوش متوجه افغانستان گردیده و تا سند پیشروی کرد. اما مردم ما به تدریج کسپ اقتدار کرده و در صدد تأسیس یک سلطنت برآمدند. وقتی که در قرن چهارم قبل از میلاد، یونان به لشکرکشی در ایران پرداخت، داریوش سوم (333-338) از دفاع عاجز آمد و به افغانستان عقب نشینی کرد، اما با قیام و مقاومت افغانها روبرو شد. این فرصتی است که " بسوس" والی باختریان، اعلان استقلال کرد و خویشتن را پادشاه مشرق زمین بخواند.

  داریوش از طرف او کشته شد(330) و اسکندر مقدونی، مالک ایران گردید. سپس او به استقامت افغانستان به سوقیات اش ادامه داد و بسوس را کشت. به این ترتیب دولت مقتدر هخامنشی از پاه درآمد.[16] اسکندر مقاومت مردم افغانستان را پیش بینی نکرده بود، جنگ او با مردم ما چهارسال ادامه یافت. گرچه خود او با بطلیموس در شرق افغانستان زخم برداشتند ولی قوایش از رود سند عبور کرده و پنجاب را اشغال کرد.

  اسکندر به بابل برگشت و در همانجا به سن 32 سالگی درگذشت. اما هنوز هم باختر مرکز قدرت بود و مردم افغانستان با سازمان نیمه یونانی و نیمه افغانی خود با آزادی در حدود یکصد سال زندگی کردند.

  آئین بودائی که در عصر آشوکا پادشاه موریا به شرق و شمال وطن ما انتشاریافته بود، در عهد یونانیان، جانشین مذهب زردشتی در باخترگردید. این تغیر، رابطۀ باختر را با فارس که هنوزهم هوادار زردشت بود، برهم میزد. بارتولد مستشرق شهیر روسی مینگارد: بلخی که مرکز دین زردشت بود در عهد یونانیان دارای یکصد دیر بودائی و سه هزار راهب شد.[17] همینطور نوبهاربلخ که معبد زردشتی ها در آن واقع بود، به مرکز بودائیان مبدل شد. درین دوره صنایع بودائی با حجاری یونانی آمیخته شد که امروز از آن به نام صنعت " گریک و بودیک" نام برده میشود.

  نفوذ سیاسی موریا در خاک افغانستان نهایت کوتاه بود. آشوکا پس از چهل سال سلطنت بسال 232 ق، م بمرد و جانشینان او حدود سلطنت وسیع اورا حفظ نتوانستند. اما دینی که آشوکا با خود آورده بود با اثرات فکری و هنری آن تا مدت یکهزار سال در وطن ما باقی ماند.[18]

  از سال 70 قبل المیلاد تاورود اسلام که قریب شش قرن میشود، قبایل آریایی نژاد کوشانی و هفتالی امپراتوری نیرومندی داشتند. قلمرو آنها در سراسر مناطق آریایی نشین پهن گردیده و حتی در استقامت های هند و ترکستان چین پیشروی داشت. جواهر لعل نهرو به همین ارتباط در کتاب نگاهی به تاریخ جهان مینگارد: امپراتوری کوشان ها سه صد سال دوام کرد. ساحۀ حاکمیت شان سراسر شمال هند و از جمله مناطق پنجاب، کشمیر، اورتراپردیش و قسمتهای عمدۀ از آسیای میانه را احتوا میکرد. پائتخت آنها ابتداء کابل و سپس پبشاور بود.[19] کنشکا سومین شاه این سلسله که میان سالهای 120 تا 160 میلادی سلطنت کرد، هوادار مذهب بودایی شد. او زمامدار توانا وعلاقمند صنعت و تجارت بود. در تحت رهبری کوشانی ها زندگی شهری نفس دوباره یافت.[20] کاروانهای تجارتی با عبور از "راه ابریشم " به دوردست ترین نقاط اموال را انتقال داده وموجب رونق اقتصادی میشدند. ولی بنا بر پارۀ از عوامل داخلی و بیرونی، اخلاف آنها منجمله کوشانی های خورد، کابل شاهان و برهمن شاهان نتوانستند در قالب یک امپراتوری بزرگ، همان دست آورد ها را محافظت کنند. تعد د سلطنت ها با قلمرو های کوچک، فرصتی را بوجود آورد که بازهم از جانب فارس به رهبری دولت ساسانی، حملاتی به سرزمین ما انجام یآبد.

  این درگیری ها، قریب یک قرن ادامه داشت." در سنۀ 427 قوای هفتالی افغانستان با پسر بهرام گور ساسانی پارس در آویختند تا اورا شکست داد و طالقان را با خراج گزاف از او گرفت. بعد ازسال 651 م یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی کشته شد و اعراب مانند یونانی ها با سهولت تمام یکبار دیگر ایران را فتح نمودند. اما افغانها دوصد سال به مقاومت پرداختند.[21] تا آنکه در زمان یعقوب لیث صفاری که مؤسس اولین دولت بومی اسلامی در سیستان است، کابل بطور نهایی مفتوح و زمینۀ ترویج دین اسلام مساعد گردید. پس از سقوط شاهان برهمنی کابل، سرزمین ما به " خراسان" شهرت یافت.[22]

  با نگاه مختصرکه فوقا بر تاریخ آریانا و تمدن آریایی انداخته شد، یقیننا" که تشت رسوایی تاریخ نویسان جعل کار از بام افتاده و هزیان گوئی های آنها که هر پدیدۀ تمدنی را به خود و تاریخ کشورخود منسوب میسازند، برملاء میگردد.

  این جعل کاران، تاریخ آریایی ها را از یک مقطع خاص، یعنی پس از عروج هخامنشی های فارس که قرنها بعد از پیدایش و گسترش مدنیت آریایی است، به خوانندگان پیش کش مینمایند. در حالیکه تمام دورۀ اشغال خاک های ما توسط هخامنشی ها از دهۀ 540 ق م بدست کوروش (سیروس) هخامنشی آغاز و با کشته شدن داریوش سوم بسال 330 ق م پایان میآبد. خلاصه ساختن تاریخ آریانا به دورۀ حاکمیت هخامنشی ها و از نظر انداختن یا وارونه جلوه دادن دوره های ماقبل و یا مابعد آن، شیوۀ نگارش غیر علمی تاریخ است. تاریخ هردوره با دوره های پیشتر و پستر آن بستگی دارد. متأسفانه این اصل از جانب شمار زیاد تاریخ نگاران ایرانی رعایت نمی شود.

  آنها در رابطه به دورۀ سلطنت ساسانی ها نیزبه عین شیوه متوسل میشوند. در حالیکه مدت تسلط شاهان ساسانی بر افغانستان بیش از یک قرن نبود. آنها نمی نویسند که چطور یزد گرد دوم ساسانی (پسربهرام گور) که میان سالهای 438 تا457 بر تخت ساسانی ها نشسته بود به دست قوای هفتالی شکست خورد؟ و سپس جانشین او " فیروز" اول شهنشاه ساسانی (457 م) و پسرش قباد از جانب دولت هفتالی اسیر شدند و چگونه شکست و اسارت این شاهان، به سلطۀ دودمان ساسانی با تمام مظاهر آن خاتمه داد؟ اما آنها مذبوحانه تلاش میورزند تا با چنان نگارش های دهنی گرایانه، از محل رشد و انتشار تمدن آریایی ازسرزمین افغانها به جانب فارس، چشم پوشی کنند.

  با مراجعه به کتاب حدود العام که در قرن چهارم هجری نگاشته شده، ظاهر میگردد که " سرحد خراسان این قرن عیننا" همان مرز های آریانا است. درین کتاب سرحد شرقی خاک را رود سند و هندوستان داده اند، مرز جنوبی را بیابان سند و مغرب آنرا بعضا" حدود هری و بعضا" نواحی گرگان گوید. شمال آنرا رود جیحون(آمو) و جوزجانان و تخارستان شناسد که اگر این همان آریانای باستان و یا افغانستان امروز نیست پس کجاست؟ "[23]

  رژیم شاهی ایران کوشید تا با تغیر نام "فارس" به " ایران " تمدن آریانا را بخود منسوب نماید. آنها این نام را بسال 1935 یعنی وقتی که پی آمد های اغتشاش، دولت و مردم افغانستان را مصروف ساخته بود، بر خود گذاشتند. تا با اشتقاق کلمۀ ایران از " آرین"، نه تنها حقایق تاریخی را در افغانستان بلکه در مناطق همجوار آن نیز وارونه جلوه بدهند. زیرا طوریکه درین مقال با استناد یاددهانی شد، تمدن آریایی از افغانستان نه تنها بسوب ایران، بلکه بسوب نیمقارۀ هند نیزانتشار یافت.

  آنها از جنگاورانی چون کوروش، داریوش، پسربهرام گورو فیروز ساسانی تمثالی از اخلاق و تمدن را نقاشی میکنند. ولی نمی گویند که چگونه مقاومت های مردمی در افغانستان باعث نابودی و شکست آنها گردید. امروز بر هیچکس پوشیده نیست که تاریخ سرزمین ما مشحون از مبارزه علیه متجاوزین و دفاع از هویت فرهنگی و ملی ماست. افغانها نه تنها این مبارزه را از نیاکان شان به ارث برده اند بلکه در راه ترقی و تمدن این گوشۀ جهان نیز طی قرون گذشته، دست آورد ها و داشته های خوبی را به یاد گار گذاشته اند.

  افغانستان متکی بر اسناد و شواهد تاریخی و باستان شناسی، مدنیت پنجهزار ساله را از سر گذشتانده است. آریایی ها تمدن درخشان و با شکوهی را پی افگندند که حدود بیش از دوهزار سال در میان تمدنهای جهان درخشش چشمگیر داشت.[24]

 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- محمد حیدر ژوبل، " آریانا نام تاریخی کشور افغانستان است"، منتشرۀ " دکابل کالنی"، سال طبع 1332 هه، ص 278 [1]

- محمد حیدر ژوبل، همانجا، ص 277 [2]

- احمد علی کهزاد، " آریانا "، فصل دوم، کابل، سال 1321 [3]

- احمد علی کهزاد، همانجا، فصل دوم [4]

 - عبدالحی حبیبی، " تاریخ مختصر افغانستان"، کابل، 1346، ص 10- 11 [5]

 - عبدالحی حبیبی، همانجا، ص 11 [6]

 - عبدالحی حبیبی، همانجا، ص 8 [7]

 - احمد علی کهزاد،" آریانا "، کابل، 1321، فصل دوم، [8]

 - عبدالحی حبیبی، جریدۀ مساوات [9]

 - احمد علی کهزاد،" افغانستان و یک نگاه اجمالی به اوضاع مملکت مذکور"، د کابل کلنی، کابل، سال 1946، ص 234 [10]

 - محمد حیدر ژوبل، همانجا، ص 274 [11]

 - عبدالحی حبیبی، " یک محاسبۀ تاریخی با مدعیان مفاخر بیست و پنج قرنه" جریدۀ مساوات، سال دوم، شمارۀ دوم، کابل، سال 1966 [12]

 - میر غلام محمد غبار، " افغانستان در مسیر تاریخ "، کابل، سال 1967، ص 36 [13]

 - میر غلام محمد غبار، همانجا، ص 37 [14]

 - میر غلام محمد غبار، همانجا، ص 39 [15]

 - میر غلام محمد غبار، همانجا، ص 40 [16]

 - میر غلام محمد غبار، " جغرافیای تاریخی افغانستان"، کابل، 1355، ص 46 [17]

 - عبدالحی حبیبی، " تاریخ مختصر افغانستان"، همانجا، ص 49 [18]

 - جواهر لعل نهرو، " نگاهی به تاریخ جهان "، جلد اول، (دری) مترجم: محمود تفضیلی، تهران، سال 167، ص 189 [19]

 - ایرون گروتس بخ، " افغانستان – شناسایی علمی کشور ها "، (المانی)، جلد 37، جرمنی - دارم شتات، سال 1990، ص 5 [20]

 - عبدالحی حبیبی،" یک محاسبۀ تاریخی.." جریدۀ مساوات،همانجا [21]

 - احمد علی کهزاد، " افغانستان و یک نگاه اجمالی به اوضاع مملکت مذکور"، همانجا، ص 246 [22]

 - محمد حیدر ژوبل، همانجا ص 277 [23]

- میر غلام محمد غبار، " جغرافیای تاریخی افغانستان"، دیباچه، کابل 1355 [24]