وظیفه خود میدانم تا خاطرات و دیدگاهء مستقل و شخصی خود را در رابطه با شخصیت گرانقدر زنده یاد ببرک کارمل، خدمت شما خواننده های محترم تقدیم بدارم.

انسانهایی که خود را وقف جامعه انسانی برای تربیت و پرورش افراد سالم جامعه نمایند جاودانه میشوند، نبود فزیکی چنین انسانها نقطۀ پایانِ نیست، بلکه نبود چنین انسانها سرآغاز یک رستاخیزی بزرگِ دیگر و نجات بخش میگردد، زیرا انسانهای با اندیشه و هدفمند را پرورش میدهند و جامعه را بسوی روشنگری و روشن اندیشی هدایت مینمایند. با گذشت زمان کامیابی، نفوذ و اقتدار نیکخواهی‌ انسان متفکر و دارای اندیشه انسانی عظیمتر میگردد.

ببرک کارمل یکی از این تبار مردان تاریخ است، کارمل روز بروز در چشم اهل دل و در متن تاریخ ما برجسته تر و درخشان تر می گردد. به منظور ادای دَین میخواهم چشمدید و برداشتهای خود را در رابطه با برخورد اجتماعی و دیدگاه های کارمل صاحب که در حافظه ام حک شده است برای شما خواننده ها بازگو نمایم، به باور کامل یادداشت زیر شمه ای از سجایا و دیدگاه های آن بزرگمرد تاریخ است.

از سال ۱۹۹۲ که در ولایت بلخ زنده گی میکردم، گاه گاهی به شهرک مرزی حیرتان میرفتم، جناب کارمل صاحب هم مانند من و ده ها هزار شهروند کشور ما جزئی از بیجا شده گان شهر کابل بود، بارها نزد زنده یاد کارمل صاحب در محل اقامت شان رفته ام، در آنجا از حالت صحی اش آگاهی یافتم. از نظر مسلکی چون مریضی اش به بخش جراحی ارتباط میگرفت و در مورد مریضی اش با خود جناب کارمل صاحب صحبت نمودم، با اعتمادیکه همه بالای من داشتند، وظیفه گرفتم که داکتر معالج کارمل بزرگوار باشم.

در مورد بیماری اش چیزی زیاد نمیخواهم بگویم، صرف یادآوری میکنم که مشکل در سیستم بولی و هم تغییرات در وظایف جگرش موجود بود. من روزها نزدش میرفتم و سیر مریضی اش را تحت نظر داشتم، این کار را بخاطر دو موضوع میکردم، یکی اینکه داکتر معالجش بودم و همه چپن سفیدان به سوگندنامه هیپوکرات صادق اند که به مریض به موقع کمک نموده و برای صحتش مفید واقع شوند، دوم اینکه من اعتقادی که به شخص رفیق کارمل داشتم خودرا بالاتر از آنچه که وظیفه ام بود مؤظف میدانستم تا بتوانم خدمات بیشترِ طبی را برایش انجام بدهم. زمانبندی صحبتهایش را مشترکن تنظیم میکردیم، مداخلات جراحی که اشد ضرورت بود اجرا میگردید، با دوکتوران و متخصصین همین رشته ارتباط تآمین نموده مشوره های لازم میگرفتم و مشترکن با آنها جناب کارمل صاحب را تحت بررسی صحی و معاینات طبی قرار میدادیم تا بتوانیم خدمات طبی هرچه بیشتر را برایش انجام بدهیم.

در جریان همین مدت من شاهد بودم که شهروندان ما از ولایات مختلف، جوقه جوقه بدیدن رفیق کارمل می آمدند، این رفیق گرانقدر ما با وجود مریضی جانکاهی که داشت همه مراجعین را با پیشانی گشاده و محبت می پذیرفت و به هیچ کس جواب رد نمیداد. علمای دینی که مراجعه مینمودند صرف نظر از اینکه از کدام مذهب و یا فرقه است با صمیمیت و محبت همه ی آنها را به آغوش میگرفت و برخورد یکسان با همه ی آنها داشت. شخصی بنام مولوی کلدار که موهای سر و ریش او کاملاً سفید شده بود و یکی از متنفدین محلی بود حد اقل هفتۀ یکبار نزد زنده یاد کارمل صاحب میامد و باهم صحبت میکردند.

دانشمندان، استادان، محصلین، کارمندان دولتی، کسبه کاران، کارگران، دهاقین، بیجاشده ها، مهاجران، . . . گروپ گروپ میآمدند و کارمل عزیز با همه ی این کته گوریها با درنظرداشت تخصص، امکانات و رسالت شان برای شگوفایی کشور صحبتهای رهنمودی و استقامت دهنده میکرد. رفیق کارمل در وجود هر افغان، یک شهروند دارای شخصیت، تاریخ و ظرفیت های خودش را میدید صرف نظر از اینکه او به کدام قوم، منطقه، مذهب و یا فرقه تعلق دارد. در طی همین مدتی که خودم شاهد صحبتهای رفیق کارمل بودم اعتقادات رفیق کارمل برایم قابل فهمتر و واضحتر شد، او میخواست که یک حزب سراسری واحد، ترقیخواه، دموکرات، عدالت پسند، وطندوست و متعهد به مجموع سنن، عنعنات پسندیده، آرمانها و آرزوهای ذحمتکشان کشور داشته باشیم.

رفقا و دوستان عزیز!

با سپری شدن زمان وضع صحی رئیس جمهور اسبق کشور، این شخصیت بزرگوار در تاریخ، خرابتر شده میرفت که ناشی از عدم دسترسی ما به تجهیزات، ادویه و شفاخانه مجهز بود، بنابر آن ما مجبور شدیم تا جهت ادامه تداوی جناب کارمل صاحب را به ماسکو انتقال دهیم. کارمل عزیز هیچگاهی نمیخواست تا از کشور خارج شود، او میگفت: {من هیچ امتیازی بالاتر از یک شهروند عادی کشورم ندارم، آنها که در این کشور با این وضع زنده گی میکنند من هم میخواهم در کشورم بمانم و از همین امکانات مستفید شوم، نه بیشتر.}. لحظات آخری که از شهرک حیرتان بطرف ترمز شهرک مرزی اوزبکستان حرکت میکردیم، در هنگام خدا حافظی طفل کوچکی که در حدود چهار سال داشت نزد کارمل صاحب آمد، رفیق عزیز ما با وجود ناتوانی جسمی که داشت این طفلک را در آغوش خود گرفت، طفل پرسان کرد: بابه جان کجا میروی؟، کارمل صاحب فرمود: برای چند روز میروم و زود دوباره بر میگردم. او امیدواری داشت که دوباره به کشور بر میگردد (در دی وی دی سفر رفیق کارمل میتوانید این صحنه را مشاهده کنید).

من بعد از گذشت سه ماه، از کشور به شفاخانه ایکه رفیق کارمل در آنجا بستربود رفتم، جناب کارمل صاحب بمجرد دیدن من بعد از احوالپرسی فرمود که: {تداوی ام ختم شده است و مرا دوباره به کشورم ببر که به همان طفلک وعده داده ام که زود برمیگردم، چهره اطفال وطنم از مقابل چشمانم دور نمیشوند.}.

من منحیث کسیکه تا این حد با رفیق کارمل عزیز نزدیکی حاصل نموده بودم او را یک انسان با اراده، آرمانگرا، صادق به وحدت ملی، صادق به وطنپرستی، دور از تفرقه و سمت گرایی، دور از تعلقات محلی، منطقوی، زبانی و فرهنگی یافتم. از رفیق کارمل یاد گرفتم که: {یک مضمون واحد ما را باهم پیوند میدهد، این مضمون واحد عبارت از تجدد گرایی، دادخواهی و عدالت پسندی است، این مضمون انسانی، این روح تجدد خواهی و ایثار مارا به هدف، نیاز و آرمانهای همه زحمتکشان میرساند.}. او میگفت: {ما تعهد داده ایم تا همه ی ما و شما مشترکن افغانستان نوین را آباد میسازیم، شما شهروندان افغانستان عزیز ما، این وظیفه را با مساعی مشترک تان و بشکل دسته جمعی به سر برسانید و این روحیه را با صداقت، پاکی و امانت داری به نسلهای بعدی انتقال دهید و این کشور آزاده گان را شگوفان سازید}.

وی خواهان تحولات گسترده فرهنگی بر اساس استفاده از تمام دستاورد های علمی و تخنیکی و تمدن بشری بود. این، چهره واقعی یک رهبر است که من به مثابه یک داکتر که در خدمت ایشان بودم و صادقانه توضیح کردم. رهبر واقعی زحمتکشان کشور مارا باید شناخت و دیدگاه ها و شیوه های کرداری وی را در روشنایی واقعیتهای زنده گی مورد ارزیابی و استفاده قرار داد. برای تحقق یافتن آرمانهای زنده نام ببرک کارمل، این تفکر ماندگار و جاودانه، مبارزۀ صادقانه و پیکار عادلانه خود را ادامه خواهیم داد.

این زنده گیی در گذر و ناپایدار، برای انسانها بسیار عزیز است و هر کسی آن را به سادگی سپری نمیکند، ولی ببرک کارمل از زمرۀ آن سرشته هایی از انسانیت بود که زنده گی خود را سراسر در گرو وطن و زحمتکشان آن گذاشت، همچنان، این وطن مرد پرور و حق شناس او را تا پهنا ها و تا بلندیهای زنده گی گرامی دارد و خواهد داشت. ببرک کارمل یار کارگر و دهقان، زحمتکشان، دلسوز و مددگار مردم، رهبر روشن ضمیر یک کشور بود، سخنران آتشین، رهبر آگاه آینده نگر، سیاستگذار هوشمند و انسان آراسته به فضایل والای انسانی.

(ببرک کارمل میراث بزرگی از تاریخ معاصر کشور ما برای همه ترقی خواهان وعدالت پسندان است.)


مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست            نام چو جاوید شد، مردنش آسان كجاست؟