حقیقت ، استاد صباح: سلطان محمود غزنوی، نقش ماند گار در صفحات تاريخ

محمود غزنوی: ۴۲۱ - ۳۸۹ ق / ۱۰۳۰ - ۹۹۹ م

 

{ درپژوهش مستند همه جهت های لشکرکشی، نبرد، خونریزی، قتل وویرانی جنگ را با جهانگشایی، حماسه، دلیری وشهامت غزنویان تا جایکه برایم امکان میسربود، تحقیق وپژوهش نموده ام وآرزودارم موثرواقع شود. }

  محمود از دختر پادشاه زابلستان متولد‎‎شده است، چنانچه دركتاب جامع التواریخ خواجه رشیدالدین آمده است … ‏وچون وفات‎‎یافت پسرسبكتكین را به پادشاهى قبول نكردند، او تركى ای بود كه آثارنجابت وشهامت‎‎درشمایل اوپیدا و دلایل یمن ‏وسعادت درحركات وسكنات اوهویدا بود.

 سلطان محمود بدون شك بدربارسپهسالاران بزرگ نشو ونما یافت، جنگجویان ورزمندگان‎‎زیاد را دید، داستانها ‏وقهرمانیهاى زیادى راشنید لذا او مرد رزمنده وجنگدیده شده‎‎بود زمانى كه آتش جنگ میان امیر سبگتكین وجیبال در ‏ساحه لغمان در گرفت محمود جوان‎‎پانزده ساله بود كه در آن جنگ شركت نمود ودر آن جنگ چنان شهكاریها ‏وشهامتهاى ازخود‎‎نشان داد.

 با درگذشت سبگتكین محمود به مقام پادشاهى تكیه زد درحالى كه بیست وهشت سال بیش‎‎نداشت سلطان محمود ‏غزنوى در مدت زمان كم توانست مناطق غزنى بلخ، بخارا، ترمز وبست‎‎، سرزمین پارس، ازپنجاب تا دهلی را داخل حدود سلطنت خود سازد، زمانى كه ‏محمود برشاه بخارا غلبه كرد شهرهاى خراسان‎‎را بدست آورد خلیفه مسلمانان (القادربالله) عباسى بود وسلطان از ‏وى تقاضا نمود كه‎‎مملكت واستقلال او را خلافت اسلامى برسمیت بشناسد وخلیفه نیز سلطان را حكمران كلیه‎‎ممالك ‏مفتوحه اش قبول كرد ولقب (یمین الدولة وأمین الملة) برایش تفویض نمود.

 

 انتقال پایتخت به غزنه

محمود بن سبکتکین قلمرو خراسان وبخصوص غزنه (غزنی، غزنین) به خراسان مقارن عهد انحطاط و انحلال سامانیان، ناگهان آن را به صورت امارتی وسیع و بزرگی درآورد که با جلب نظر و رضایت خلیفه عباسی، بدان استقلالی بخشید. غزنه ولایتی کوهستانی بود که در زابلستان، دردامنه کوههای سلیمان یا نواحی شرقی افغانستان کنونی، قرار داشت. در زمان مرگ سبکتکین بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور، حکومت غزنه شامل ولایات، قصدار، بُسْتْ، زابل، رُخج، زمین داور، پیشاور و نواحی تخارستان و بدخشان بوده است. در آن زمان هر یک از این نواحی پیش از هر چیزیک ثَعْنر «سر حد مرزی» در حاشیه دنیای هند به شمار می‏آمد. از عهدامارت سبکتکین، غزو جهاد دایم در نواحی غربی هند این منطقه را به صورت یک کانون اسلامی و رهبری کننده غزوات درآورده بود که چون میراثی سیاسی به محمد منتقل شد و بهاین ترتیب به عنوان مهمترین و عمده‏ترین مشغله فکری و عملی این سلطان ستیزه جودرآمد. بعدها با الحاق خراسان به آن، دولت غزنه وارث تمام قلمرو سامانیاندر خراسان شد، به طوری که در مرزهای غربی خویش با دولتهایآل بویهوآل زیارهمسایه شد که هیچکدام به اندازهحکومت غزنوی مورد تأیید خلیفه بغداد نبودند. ازسویی دیگر سیف الدوله محمود نیز با دریافت لقب؛ یمین الدوله، بنیان قدرت و استقلال این قلمرو بالنسبه وسیع را در همان آغازانحطاط سامانیان استوار ساخت.

 محمود درخشانترین سیمای سلسله غزنویان که از او به عنوان «سلطان غازی» و امیر «کثیر الغزوات» یاد کرده‏اند، براین باور بود که همه ساله می‏بایست جهاد و غزو علیه «کفار» «که فرض کردن گروهی ازمردمان دیگر نواحی و اطلاق کفار بدانها در آن زمان کار چندان دشواری نبود» تکرارشود. این عملیات تهاجمی و نظامی با نظارت دقیقی که محمود در همسو نگه داشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال می‏کرد، توسط بهره جویی از حداکثر دقت و سرعت عمل ماشین جنگی مهیب و مخرب غزنویان، حاصل می‏شد که آن را به صورت کاملترین و پرقدرت‏ترین حکومت اسلامی که تا آن زمان درخراسان به وجود آمده بود، در می‏آورد.

 اتکاء این ماشین جنگی غزنویان که از یک «سپاهی چند ملیتی» متشکل از ترک، تاجیک، گیل، دیلم، غز، هندو و عناصر دیگر بود، بر قدرت فرماندهی فوق العاده، نظم پیچیده دیوانی و ارتباطش با نظم لشکری استوار بود. بعداز مرگ محمود که توانست به مدت سی و یک سال این مجموعه را به طور موفقیتآمیزی هدایت کند، پسرش مسعود، پس از یک کشمکش خانگی وارث آن شد. شاید تزلزل شخصیت واختلاف بد فرجامی که با روی کار آمدن او، دیوان و درگاه را به دو اردوی متخاصم ونامتجانس تقسیم کرد، دلیلی بود که قدرت متعرضی و تهاجمی ماشین جنگی را از آن گرفت وازکار انداخت که همین امر آغاز انحطاط و تزلزل غزنویان را موجب شد. ازجمله شاهنامه فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون آورد و به عرصه شعور و شهود حسی کشاند، در طی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی و شاهنامه ابو منصوری را بهوجودآورد به طوری که مسعودی مروزی را به نظم کردن «مزدوجه» خویش رهنمون شد. در این اثنابود که دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله‏ای برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین پارسی زبانان عصر یافت. سرانجام مرحله نهایی این جست و جو، با اتمام حماسه عظیم فردوسی انجام پذیرفت. به طوری که حس مشترک درقالب یک هویت قوی تقریباً تمامی طبقات جامعه را از دهقانان «بازماندگان نجبایفئودال عهدساسانیان «تاعیاران شهر - که مصداقشان در شاهنامه در تعدادی از پهلوانان، عیاران و دلیران تصویر شده بود - به نوعی به هم پیوند می‏داد. فردوسی شاهنامه را به محمود هدیه نمود و در این کتاب از وی توصیف و تمجید نمود.

 

فردوسی وشاهنامه

شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم و پهلوانان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی و شجاعت و دینداری توصیف می کند. فردوسی پس ازآنکه تمام وقت خود را صرف ساختن چنین اثر گرانبهایی کرد، در پایان آن را به سلطان محمود غزنوی عرضه داشت،  تا شاید از سلطان محمود صله و پاداشی دریافت نماید و باعث ولایت خود شود. سلطان محمود هم نخست وعده داد که شصت هزاردینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد. ولی اندکی بعد ازتصمیم خود منصرف گردید و فردوسی وفردوسی ازین تصمیم سلطان محمود رنجیده خاطرشد وازغزنی که پایتخت غزنویان بود بیرون آمد و مدتی را در سفر بسر برد و سپس به زادگاه خود بازگشت.

 اگر مرگ داد است بی‌داد چیست

 زمرگ این همه بانگ و فریاد چیست

 از این راز جان تو آگاه نیست

 وزین پرده اندر، تو را راه نیست

 همه تا در آز، رفته فراز

 به کس در نشد، این در آز باز

 به رفتن اگر بهتر آیدت جای

 گر آرام گیری به دیگر سرای

 نخستین به دل، مرگ بستایدی

 دلیر و جوان خاک نپساودی

 ...در این جای رفتن به جای درنگ

 بر اسب قضا گر کشد مرگ تنگ

 چنان دان که داد است و بی‌داد نیست

 چو داد آمدست جای فریاد نیست

 جوانی و پیری به نزد اجل

 یکی دان چو دین را نخواهی خلل

 دل از گنج ایمان‌گر آگنده‌ای

 تو را خامشی به که تو بنده‌ای...

 در حدود یکهزارسال پیش از امروز در خراسان کودکی پا بعرصه وجود گذاشت  که در تقدیر و قسمت وی رقم زده شده بود تا نام خود و ملت خو یش را در جهان جاویدان گرداند و افتخارات ملت کهنسال خود را زنده کند و خود و اثرش از نامداران و برجسته گان جهان بحساب آیند. آن کودک ابوالقاسم حسن فرزند اسحق شرف شاه و تخلص اش " فردوسی " و آن اثر جاویدان و فنا نا پذیر حماسه ملی خراسانیان شاهنامه است که شاهکار شعر و ادب دری در جهان بشمار می آید. فردوسی علوم متداول عصر را در نزد علمای روستای طوس  بیا موخت و بعد از تحصیل و سواد در دانش های مختلف عصر و زمانش به تحقیق و تدبیر پرداخت. چون شخص متفکرو تیز هوش بود بعد از مطالعه هر نوع آثار به تفکر می پرداخت. قبل از فردوسی بسیاری از شاعران دیگر تیز به سرایش شاهنامه پرداخته بودند که از جمله یکی آن دقیقی بلخی بود که آنرا به آخر رسانده نتوانست و کشته شد. فردوسی دنباله کار او را ادامه داد و از جمله هزار بیت آنرا در شاهنامه آورد و از اوبه سپاس و احترام یاد کرده، فردوسی برای اتمام شاهنا مه به جمع آوری اسناد و ماخذ پرداخت و یکی از ماخذ بسیار معتبر آن شاهنامه ابو منصوری است که قسمت بزرگ داستان ها را از آن گرفته و به نظم در آورده است. فردوسی بکمک موبدان و دهقانان زردشتی از متن های پهلوی هم استفاده کرده و از ماخذ های عربی، پهلوی دری که در آن تاریخ گذشته آریایی ها نوشته شده بود نیز استفاده کرده است. شهنامه دارای سه بخش ا ست. قسمت اول ان شامل افسانه های حما سی ده پادشاه نخستین وابسته بدوران  پیشدایان است. قسمت دوم آن داستان قهرمانی های رستم است و قسمت سوم شاهنامه مربوط بدوران سا سا نیان و حوادث تاریخی استیلای اعراب می باشد. همچنان در شاهنامه فردوسی تاثیر اندیشه های جنبش «شعوبیه» نیز بخوبی هویدا است.

 اَلا ای برآورده چرخ بلند

 چه داری به پیری مرا مستمند

 چو بودم جوان برترم داشتی

 به پیری مرا خوار بگذاشتی

 به جای عنانم عصا داد سال

 پراکنده شد مال و برگشت حال.

 

 اندیشمندی فردوسی بزرگ

  فردوسی را باید  پیشرو کسانی دانست که به آرین زمین روح تازه دا ده و عظمت تمدن باستانی ما را به جهانیان نشان داده است. بصورت کلی آیده های اساسی شاهنامه فردوسی پاسداری از عدالت، بلند همتی، شرافتمند، بودن، بر ضد ستم قیام کردن، میهن پرستی، جا نبداری از زحمتکشان و عدالت خواهی شاهان وعیره می باشد؛ که در سیما و کرکتر های مثبتی چون:

  مزد ک. زردشت. فریدون. کاوه. رستم. سیاوش. اسفندیار. رودابه. کتایون. تهمینه.

 و سیما های: منفی چون ار جاسب، سودابه، افراسیاب، ضحاک وغیره تمثیل یافته است. فردوسی مد ت تقریبآ سی تا سی وپنج سال بالای شاهنامه کار کرد و زحمت کشید و بعد از تمام آنرا برای سلطان محمود غزنوی که دربارش مملو از شاعران، علما و دانشمندان بود پیشکش نمود که متاسفانه از طرف سلطان محمود نواخته نشد. بعدآ که سلطان از ارزش شاهنامه و فردوسی آگاه می شود به ندیمان خود دستور میدهد که فورآ اسپان را زر و سیم و طلای سرخ بار نموده تقدیم شاعر نمایند و شاعر دل آزرده را بحضورش حاضر نمایند. مطابق هدایت سلطا ن ندیمان وقتی از در ده داخل آن میشود و سراغ فردوسی  را میگیرند که متاسفانه می بینند از در دیگر ده مردم جنازه شاعر بزرگ را بدوش گرفته برای تد فین به د یا ر خاموشا ن می برند. شاهنامه فردوسی کتابی است در ادبیات دری منحصر بفرد. فردوسی چنان کاخ رفیع آسیب ناپذ یر " شاهنامه " را بنیان گذاشته که تا جهان است  پاینده و جاویدان خواهد بود. چنانکه خود وی گفته است:

 بنا های آباد گردد خراب                 زباران و از تابش آفتاب

 پسی افگندم از نظم کاخ بلند              که از باد و باران نیاید گزند

 نمیرم ا ز ین پس که من زنده ام            که تخم سخن را پرا گنده ام.

 

شاهنامه، سلطان غزنه وفردوسی

سالهای پایانی دوره سامانی، خراسان گرفتار آشوب‏های چندی بود تا آن که محمود غزنوی به سال (سه صدوهشتادوهفت) بر آن تسلط یافت و آرامش برقرار شد. حضور محمود برای فردوسی، نوید امن و امان بود و به همین دلیل او را فریدون بیدار دل نامید:

 فریدون بیدار دل  زنده  شد

 زمان و زمین پیش او بنده شد. 

 افسانه‌ وجعل ودروغ های فراوانی را دربارهٔ شاهنامه وفردوسی  گفته اند. بی پایه بودن بیشتر این افسانه‌ها به‌آسانی با بهره گیری از بن مایه‌های تاریخی یا با بهره گیری از سروده‌های شاهنامه روشن می‌شود.

 ازجمله ی این دروغ بافی ها یکی هم:

 بسی رنج بردم در این سال سی         عَجَم زنده كردم بدین پارسی

 در نسخه‌های كهن تر شاهنامه این بیت چنین آمده‌است:

 من این نامه فرخ گرفتم به فال         بسی رنج بردم به بسیار سال.

 بزرگ نمایی وبزرگ سازی دیگری میتوان از ایران نام برد ودرنسخه های شاهنامه این نام خیلی زیاد وزیاد گنجانیده شده است وباری درجای خوانده بودم:

 هرکه تاریخ را بخواند هیچ ارتباطی بین آریا و ایران و تمدن با شکوه سومریان پیدا نمی کند اگر هم پیدا کنند نمی تواند بگوید چون مردم بدوی آریایی با امدن بهاین  فلات که متعلق به هیچ کس نیست تمدن های با شکوه سومری را مورد حمله و تاخت قرار دادند که متاسفانه ایرانی های به ظاهر روشن فکر به صورت عمدی این واقعه را پنهان می کنند و درسطری تاریخ وادبیات منطقه هرچه که خوب است می گویند از ایران است، خوب است که بشر تمام وقایع را ثبت می کند اگر هم نمی کرد حتما می گفتند ادیسون و دانشمندان بزرگ جهان ایرانی هستند.

 روزنامه اطلاعات درمقاله ی مینویسد:

 تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با نام رسمی " پارس یا پرشین " می شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی، محمد علی فروغی و سید حسن تقی زاده با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که نام کشوررا رسما به "ایران " تغییر داده وبه این منظور اقداماتی انجام دادند... "سعید نفیسی " از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به "ایران " تغییر یابد، این پیشنهاد در آذر ماه 1313 شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت.  

 حتا دربسا موارد زندگى، از جهات گوناگون، سال تولد، سال مرگ، مقدار سن، محل تحصیل، چگونگى تحصیل، رشته‏هاى تحصیلى، نام و هویت استادان و تهیه ی شاهنامه وحضورفردوسی به دربار غزنه... یا مجهولند و یا اختلاف جدی بین پژوهشگران وجودداشته و آنها را در غبارى از ابهام فرو برده است. چه رسد به اینکه تعدادی کورذهنانه اختلاف سلطان غزنه وفردوسی رارنگ وبوی مذهبی داده وفردوسی راشیعه معرفی نموده اند.

 حسن راشدی درمورد دست برد وجعل نگاری تعداد دانشمندان بی دانش درفدراسیون فرهنگی تورکان افغانستان مینویسد: آرتیرمالارلا بورادا گتیریریك بنا به نوشته مجله فردوسی، چندی است فریدون جنیدی فردوسی شناس وشاهنامه پژوه. باصطلاح انقلابی در شاهنامه پدید آورده است.
 

 شاهنامه ی که به فردوسی رسید

  وی تصمیم گرفته است اشتباهات فردوسی را در سرودن شاهنامه با ۶۰ هزار بیت، اصلاح کرده و ۳۰ هزار بیت از ۶۰ هزار بیت این سروده را که شامل مدح سلطان محمود غزنوی و دیگر ابیات کم مایه است را دور ریزد و شاهنامه ایی در شان و شوکت حکیم طوس ارائه دهد.

 بنا به اعتقاد فریدون جنیدی ۳۰ هزار بیتی که ایشان از شاهنامه برداشته است نمی تواند سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی باشد و به احتمال زیاد توسط “مودود نوه سلطان محمود و جهت تعریف و تمجید از پدر بزرگش به شاهنامه افزوده شده است؛ لاکن ادعای استاد بزرگ فریدون جنیدی را حتی شاگردانش (که آنها نیز شاگردانی را تربیت کرده اند) هم قبول ندارند، چرا که معتقد هستند در هیچ منبع ادبی- تاریخی دخ قرن گذشته بعد از فردوسی و توسط هیچ شاعر و محققی از اینکه فردوسی در سرودن شاهنامه ۳۰ هزار بیت و یا حتی کمتر از ۶۰ هزار بیت شعر گفته باشد اشاره ای نشده است. شاگردان جنیدی که فردوسی پرستان و شاهنامه دوستان قهاری هم هستند از اینکه چه در منابع ده قرن گذشته و از نزدیکترین زمان به فردوسی تا فردوسی پژوهان سرشناس متاخر غرب چون ژول مول، ژول شامپیون، کنت لولوف، وولف، آته، لیدن، روکرت، ادوارد براون و بسیاری دیگر از فردوسی شناسان داخلی و خارجی هرگز شبهه ای در ۶۰ هزار بیت بودن شاهنامه نداشته اند، کار استاد خودرا خطای بزرگ ادبی دانسته و اشتباه ایشان را موجب خوشحالی باصطلاح پان ترکها، پان عربها و پان کردها می دانند...
البته طبیعی است شاهنامه پرستان، شوونیسم فارس و باستانگرایانی از این دست که مقام فردوسی را تا بلندترین مرتبه ممکن و تا درجه عاری از خطا و تمایلات انسانی می رسانند هرگز انتظار ندارند چنین موجود عاری از خطا و لغزش مدح چنین ” چاپلوسانه ” ای از سلطان محمود غزنوی نماید!

 ... از فردوسی گرفته تا عنصری، عسجدی، منوچهری دامغانی، فرخی سیستانی، مسعود سعد سلمان، سنایی غزنوی، انوری ابیوردی، جمال الدین اصفهانی، اثیرالدین اخسیکتی، امیر خسروی، سعدی و حافظ شیرازی، فخرالدین عراقی و دیگر فارسی سرایان، همه و همه مداح سلاطین ترک و مغول بودند و به همین خاطر هم هست که زبان فارسی به زبان دری، یعنی زبانی که در دربار سلاطین و پادشاهان برای تعریف و توصیف از آنها مورد استفاده قرار می گرفته مشهور شده است... نسخه های ذیل شاهنامه تاحدودی مورد تاهید است: تلاش حمدالله مستوفی در تصحیح شاهنامه در قرن هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در قرن نهم هجری، اولین تصحیح شاهنامه در کلکته صورت گرفت و بار اول به شکل ناقص در ۱۱۹۰ شمسی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم به طور کامل در ۱۲۰۸ (به تصحیح ترنر ماکان انگلیسی) منتشر شد. از مصححین بعدی شاهنامه می‌توان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هالندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد.

 

تقدیم شاهنامه به سلطان غزنه

سلطان محمود غزنوی، سومین شاه سلسله‏ی غزنویان از سال (سه صدوهشتادوهفت ق) پس از شكست دادن برادرش اسماعیل، حكومت را به دست گرفت و با غلبه بر امیران صفاری، سامانی، آل بویه، آل زیار و خوارزمشاهیان بر شمال و شرق ایرانِ آن روز استیلا یافت. سلطان محمود غزنوی به تدریج سرزمین‏های بیشتری را ضمیمه‏ی قلمرو خود نمود. او دوازده بار به سرزمین هندوستان لشكركشی كرد اما سرانجام پس ازسی وچهار سال سلطنت، در غزنین درگذشت. سلطان محمود غزنوی، اولین پادشاه مستقل و بزرگ‏ترین فرد خاندان غزنوی است كه به دلیری و بی‏باكی و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاریخ، بسیار مشهور شده است. غزوات وی در هند و ایران وغنائمی كه از آن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و كتبی كه به نام او ترتیب یافته بود، نام سلطان محمود غزنوی را در اطراف عالم، معروف كرده است. افرادی همانند عُنصری بلخی، فَرُّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، كسایی مروَزی و غضایری رازی و نیز فردوسی طوسی از شاعران دربار او بودند. هم‏چنین از علمای دستگاه محمودی، هیچ كس جلیل القدرتر از ابوریحان بیرونی نیست.

 سلطان محمود غزنوی به تدریج سرزمین‏های بیشتری را ضمیمه‏ی قلمرو خود نمود. او دوازده بار به سرزمین هندوستان لشكركشی كرد اما سرانجام پس از سی وچهارسال سلطنت، در غزنین درگذشت.

 سلطان محمود غزنوی، اولین پادشاه مستقل و بزرگ‏ترین فرد خاندان غزنوی است كه به دلیری و بی‏باكی و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاریخ، بسیار مشهور شده است. غزوات وی در هند و ایران کنونی غنائمی كه از آن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و كتبی كه به نام او ترتیب یافته بود، نام سلطان محمود غزنوی را در اطراف عالم، معروف نمود. افرادی همانند عُنصری بلخی، فَرُّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، كسایی مروَزی و غضایری رازی، فردوسی طوسی ... از شاعران دربار او بودند. هم‏چنین از علمای دستگاه محمودی، هیچ كس جلیل القدرتر از ابوریحان بیرونی نبوده است.

 فردوسی زمانی کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد، چشمداشت صله و کمک از او داشت.  گفته‏اند که او با این که دهقان زاده بود و ثروتمند، اما آن گونه که خود می‏گوید، در این اواخر به درویشی و فقر افتاده بود:

 همی چشم دارم بدین روزگار

 که دینار یابم من از شهریار

 که تا روز پیری مرا بر دهد

 بزرگی و دینار و افسر دهد

 که باشد به پیری مرا دستگیر

 خداوند شمشیر و تاج و سریر.

 نتیجه آن شد که فردوسی از سوی سلطان محمود، طرفی نبست و در آخرین اشعار خود سوگمندانه چنین سرود:

 سی و پنج سال از سرای سپنج

 بس رنج بردم به امید گنج

 چو بر باد دادند رنج مرا

 نبد حاصلی سی و پنج مرا

 کنون عمر نزدیک هشتاد شد

 امیدم به یکباره بر باد شد.

 

پشیمانی محمود غزنه ازرنجاندن فردوسی

 نوشته‏اند که فردوسی پس از آن که از محمود ناامید شد، هجونامه‏ای درباره او سرود و وی را سخت نکوهش کرد. کسانی از محققان در این که این هجونامه از فردوسی باشد، تردید کرده‏اند.

 نظامى گوید كه در راه بازگشت از هندوستان سلطان را دشمنى بود كه حصارى استوار داشت. سلطان پیامى براى وى فرستاد كه تسلیم شود و هنگامى كه پیك او بازمیگشت از وزیرش پرسید: «چه جواب داده باشد؟». وزیر گفت:

 اگر جز به كام من آید جواب

 من و گرز و میدان و افراسیاب.

 این بیت شاه را به یاد شاعر دل‌شكسته انداخت و هنگامى كه به پایتخت آمد، بنا به نوشتهء نظامى عروضى شصت‌هزار دینار براى فردوسى فرستاد، اما نوشداروى او هنگامى رسید كه سهراب مرده بود و «جنازهء فردوسى را به دروازهء رزان بیرون همى بردند».

 فردوسی از کار خویش بهره مادی نبرد، اما اثر وی به طور شگفت‏آوری در میان توده‏های مردم باقی مانده و از آن روزگار تاکنون موقعیت خود را حفظ کرده است.

 دردولت‌غزنوی‌، برای‌حمایت‌از علم‌وفرهنگ‌کارهای بزرگی صورت‌گرفت‌. میگویند که‌سلطان محمود غزنوی در دربار خود، یک‌دیوان‌ویژه‌شاعران‌ایجاد کرد و در سفرهایش‌، چهارصد شاعر حضور داشتند. به‌هر روی‌، تنها شرایط‌ مساعد موجود در درگاه‌می‌توانست‌کسانی‌مانند عنصری‌بلخی‌، فرخی‌سیستانی‌ومنوچهری‌دامغانی‌را فراهم‌آورد.

 دردربارغزنه شاعران بیشماری بوده اند وازجمله میتوان ازفرخی نامبرد که  بیش‏تر اشعار ش ستایش شاهان غزنوی است و از این جهت، در میان بیش‏ترین شاعران، شاخص است. در عین حال، شعر او، در مقایسه با شاعران پیشین، شعری پیشرفته و پخته‏تر است. او به ویژه در قصیده سرایی آن هم با زبانی ساده‏روان، مهارتی ستودنی دارد. او به سال چهارصدوبیست ونو درگذشت. از وی نه هزار بیت به یادگار مانده که به چاپ رسیده است.  شاعر برجسته دیگر دربار غزنوی، ابو القاسم حسن بن احمد عنصری بلخی (چهارصدوسی ویک) است. شاهدیم که ادبیات پارسی تا این زمان در خراسان و سیستان و ماوراء النهر جای دارد. وی در دربار محمود به جایگاه والایی رسید و ثروت زیادی از راه ستایش امیر محمود و سایر کارگزاران دولت غزنوی به دست آورد.

 عنصری شاعری عالم و آگاه بوده و به دلیل آشنائیش با اندیشه‏های علمی و فلسفی رایج، بخشی از آن مطالب را در اشعار خویش آورده است. بسیاری از اشعار وی از میان رفته و در حدود دو هزار بیت از او برجای مانده است.

 

 تمجید وستایش فردوسی ازمحمود غزنه

ستایش سلطان محمود درشاهنامه، وسیله فردوسی

 جهان آفرین تا جهان آفرید             

 چنین مرزبانی نیامد پدید

 چو خورشید بر چرخ بنمود تاج              

 زمین شد به کردار تابنده عاج

 چه گویم که خورشید تابان که بود               

 کزو در جهان روشنایی فزود

 ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت                      

 نهاد از بر تاج خورشید تخت

 زخاور بیاراست تا باختر               

 پدید آمد از فر او کان زر

 مرا اختر خفته بیدار گشت             

 به مغز اندر اندیشه بسیار گشت

 بدانستم آمد زمان سخن                

 کنون نو شود روزگار کهن

 بر اندیشه‌ی شهریار زمین             

 بخفتم شبی لب پر از آفرین

 دل من چو نور اندر آن تیره شب                 

 نخفته گشاده دل و بسته لب

 چنان دید روشن روانم به خواب                  

 که رخشنده شمعی برآمد ز آب

 همه روی گیتی شب لاژورد                       

 از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد

 در و دشت برسان دیبا شدی                       

 یکی تخت پیروزه پیدا شدی

 نشسته برو شهریاری چو ماه                     

 یکی تاج بر سر به جای کلاه

 رده بر کشیده سپاهش دو میل                     

 به دست چپش هفتصد ژنده پیل

 یکی پاک دستور پیشش به پای       

 بداد و بدین شاه را رهنمای

 مرا خیره گشتی سر از فر شاه                   

 وزان ژنده پیلان و چندان سپاه

 چو آن چهره‌ی خسروی دیدمی                    

 ازان نامداران بپرسیدمی

 که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه             

 ستارست پیش اندرش یا سپاه

 یکی گفت کاین شاه روم است وهند              

 ز قنوج تا پیش دریای سند

 به ایران و توران ورا بنده‌اند                     

 به رای و به فرمان او زنده‌اند

 بیاراست روی زمین را به داد                    

 بپردخت ازان تاج بر سر نهاد

 جهاندار محمود شاه بزرگ             

 به آبشخور آرد همی میش و گرگ

 ز کشمیر تا پیش دریای چین                      

 برو شهریاران کنند آفرین

 چو کودک لب از شیر مادر بشست               

 ز گهواره محمود گوید نخست

 نپیچد کسی سر ز فرمان اوی                     

 نیارد گذشتن ز پیمان اوی

 تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای                     

 بدو نام جاوید جوینده‌ای

 چو بیدار گشتم بجستم ز جای                     

 چه مایه شب تیره بودم به پای

 بر آن شهریار آفرین خواندم                      

 نبودم درم جان برافشاندم

 به دل گفتم این خواب را پاسخ است             

 که آواز او بر جهان فرخ است

 برآن آفرین کو کند آفرین               

 بر آن بخت بیدار و فرخ زمین

 ز فرش جهان شد چو باغ بهار                   

 هوا پر ز ابر و زمین پرنگار

 از ابر اندرآمد به هنگام نم             

 جهان شد به کردار باغ ارم

 به بزم اندرون آسمان سخاست                   

 به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست

 به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل                  

 به کف ابر بهمن به دل رود نیل

 سر بخت بدخواه با خشم اوی                      

 چو دینار خوارست بر چشم اوی

 نه کند آوری گیرد از باج و گنج                  

 نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج

 هر آنکس که دارد ز پروردگان                   

 از آزاد و از نیکدل بردگان

 شهنشاه را سربه‌سر دوستوار                    

 به فرمان ببسته کمر استوار

 نخستین برادرش کهتر به سال                    

 که در مردمی کس ندارد همال

 ز گیتی پرستنده‌ی فر و نصر                       

 زید شاد در سایه‌ی شاه عصر

 کسی کش پدر ناصرالدین بود                     

 سر تخت او تاج پروین بود

 و دیگر دلاور سپهدار طوس                       

 که در جنگ بر شیر دارد فسوس

 ببخشد درم هر چه یابد ز دهر                     

 همی آفرین یابد از دهر بهر

 به یزدان بود خلق را رهنمای         

 سر شاه خواهد که باشد به جای

 جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد        

 همیشه بماناد جاوید و شاد

 همیشه تن آباد با تاج و تخت                      

 ز درد و غم آزاد و پیروز بخت

 کنون بازگردم به آغاز کار             

 سوی نامه‌ی نامور شهریار.

 

چرا شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد؟

چرا شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد؟ درست معلوم نیست. بعضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بد دینی متهم گشته بود و ازاین رو سلطان باو بی اعتنائی کرد. ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود که بر لطف طبع و تبحر فردوسی حسد می بردند خاطر سلطان را مشوب کرده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم را در نظر وی پست و ناچیز جلوه داده بودند. فردوسی ازسلطان رنجیده و یک چند در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر میرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود طوس درگذشت. تاریخ وفاتش را بعضی چهارصدویازده و برخی چهارصدوشانزده هجری قمری نوشته اند.

 گویند که چند سال بعد، محمود را بمناسبتی از فردوسی یاد آمد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان گردید و در صدد دلجوئی از او برآمد و فرمان داد تا مالی هنگفت برای او از غزنین گسیل دارند و از او دلجوئی کنند؛ اما چنانکه تذکره نویسان نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند، از وی جز دختری نمانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر وفات یافته بود و استاد را از مرگ خود پریشان و اندوهگین ساخته بود.

 فردوسی می گوید:

 تو این را دروغ و فسانه مدان

 به یکسان روش در زمانه مدان

 از او هر چه اندر خورد با خرد

 دگر بر ره رمز معنی برد.

 نخستین کتاب نثر پارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.  این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور " فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری " شهرت دارد و تاریخ گذشته به حساب می آید.  اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.  علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است.  پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی بلخی کار به نظم در آوردن را شروع کرد.  دقیقی بلخی در جوانی به شاعری پرداخت.  او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.  دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.  دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود سه صدوشصت وهفت یا سه صدوشصت ونو-  هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.  فردوسی کار ناتمام او را دنبال کرد.

{ درپژوهش مستند همه جهت هاي لشکرکشي ، نبرد ، خونريزي ، قتل وويراني جنگ را با جهانگشايي ، حماسه ، دليري وشهامت غزنويان تا جايکه برايم امکان ميسربود تحقيق وپژوهش نموده ام وآرزودارم موثرواقع شود. }

 

حکومت دوصدوچهل ساله غزنویان

البتکین

 اسحق بن البتکین

 البتکین

 پیریتکین

 سبکتکین

 اسماعیل پسر سبکتکین

 محمودغزنوی

 مسعودغزنوی

 نفوذترکمانان سلجوق درپارس درعهد مسعود غزنوی

 سپهسالاری خراسان درعهد غزنوی

 مجدودبن مسعود

 علی بن مسعود و محمد بن مودود

 عبدالرشیدبن محمود

 فرخزاد پسر مسعود غزنوی

 ابراهیم پسر مسعود غزنوی

 مسعودپسر ابراهیم غزنوی

 ارسلان پسر مسعود غزنوی

 بهرام شاه غزنوی

 خسروشاه غزنوی

 خسروملک غزنوی.

 محمود غزنوی:۴۲۱ - ۳۸۹ق / ۱۰۳۰ - ۹۹۹ م

 محمود، پس از خلع برادرش اسماعیل، با اظهارانقیاد نسبت به امیر ابوالحارث منصور، حکومت خود را در غزنه مورد تأیید درباربخاراقرار داد. اما چون در طی منازعاتمربوط به جانشینی، برای مدتی امارتنیشابوررا خالی گذاشته بود، برای استرداد آن ناچار شد تا بابکتوزونکه در آن ایام از بخارا به امارتخراسانآمده بود، درگیر شود.

 از سوی دیگر چون منصور به دست بکتوزون و فایق خلعو به جای وی، امارت رسماً به عبدالملک واگذار شد. بدین ترتیب محمود بهانه‏ای به دستآورد تا خود را از انقیاد دربار بخارا آزاد سازد و خراسان را به کلی از قلمروآل سامانجدا نماید.خلیفهالقادر باللههم که از آل سامان ناراضیبود، در مقابل درخواست و اظهار تبعیت مستقیم محمود؛ منشور امارت خراسان را با لقب «یمینالدوله» و «امین المله» و عنوان «ولی امیر المؤمنین» برای وی ارسال داشت. بدینگونه، غلام ترک دربارِ آل سامان، با انقراض آنها، وارث مستقل حکومت خراسان و غزنهشد.

 محمود که وارث بخشی از قلمرو آل سامان شده بود، ازهمان آغاز کوشید تا امرای محلی اطراف را که خراجگزار درباربخارابوده و غالباً مزاحم و مدعی آن بودند،تحت انقیاد و اطاعت خویش درآورد.نخست سیستان راکه درآن ایام، پسرابوجعفربانویه،درآنجاحکمروایی داشت،پس گرفت.

 لشکرکشي ونبردهاي سلطان غزنه

  سلطان محمود غزنوی، سومین شاه سلسله‏ی غزنویان ازسال (سه صدوهشتادوهفت- ق ) پس از شکست دادن برادرش اسماعیل، حکومت را به دست گرفت وبا غلبه برامیران صفاری، سامانی، آل بویه، آل زیار و خوارزمشاهیان استیلا یافت. سلطان محمود غزنوی به تدریج سرزمین‏های بیشتری را ضمیمه‏ی قلمرو خود نمود. او دوازده باربه سرزمین هندوستان لشکرکشی کرد اما سرانجام پس ازسي چهار سال سلطنت، به دلیل ابتلا به بیماری سل درغزنین درگذشت.  سلطان محمود غزنوی، اولین پادشاه مستقل و بزرگ‏ترین فرد خاندان غزنوی است که به دلیری و بی‏باکی وکثرت فتوحات و شکوه درباردرتاریخ بسیار مشهورشده است. غزوات وی در هند وغنائمی که ازآن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه اوواشعاروکتبی که به نام او ترتیب یافته بود، نام سلطان محمود غزنوی را در اطراف عالم، معروف کرده است. افرادی همانند عُنصری بلخی، فَرُّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، کسایی مروَزی و غضایری رازی و نیز فردوسی از شاعران درباراو بودند. هم‏چنین ازعلمای دستگاه محمودی، هیچ کس جلیل القدرترازابوریحان بیرونی نیست.

 

نبرد محمود غزنوی با ایلک خان ترک  ۳۹۴ ق / ۱۰۰۴ م

 ایلک خان، حاکم ماوراء النهر در بین سالهای ۳۸۳ تا ۴۰۳ ق / ۹۹۳ - ۱۰۱۲ م «بود که در ۳۹۱ ق / ۱۰۰۱ م، دختر خود را به ازدواج محمود درآورد در ضمن برقراری این نسبت خانوادگی، عهد و پیمانی را نیز با محمود بست که طبق آن پیمان، قلمرو ماوراءالنهر از آن وی و خراسان از آن محمود باشد.

 درگیری بین دو سپاه محمود و ایلک خان: هنگامی که محمود در هند مشغول جهاد بود، ایلک خان بر خلاف عهد و پیمانی که با محمود بسته بود، ازفرصت به دست آمده ازغیبت و توقف طولانی وی در هند استفاده کرده و خود را به غزنین برساند. در ۳۹۴ ق / ۱۰۰۴ م، در نزدیک جیحون بین دو سپاه محمود و ایلک خان، درگیری رخ داد که در این جنگ، ایلک خان شکست سختی خورد و سرداران سپاه محمود؛ ارسلان جاذب و التونتاش حاجب، در تعقیب سپاه ترک، عده زیادی از آنها را به هلاکت رساندند.

 علی رغم این که در این نبرد، پیلان سپاه محمود، کثرت و تفوق سپاه و سلاح وی موجب وحشت عظیمی در بین سپاه ایلک خان شد، مع هذا، وی چند سال بعد، دوباره با کمک دهقانان ماوراء النهر و یاری خویشاوند خود - یوسف قدر خان صاحب ختن - سپاه سنگینی علیه محمود تجهیز کرد. تلاقی این دو سپاه در دشت کتر، نزدیکی بلخ روی داد که این بار نیز، سپاه محمود، شکست سختی را بر ایلک خان تحمیل کرد و در پی آن بخشی از سپاه ایلک در جیحون غرق شد «ربیع الثانی ۳۹۸ ق / دسامبر ۱۰۰۷ م». این پیروزی باعث شد تا حاکمان ماوراءالنهر تا مدتی از فکر تعرض و دست اندازی به متصرفات محمود، منصرف شوند و از طرفی فرصتی را به محمود داد تا غزوات خود را در هند، بی دغدغه دنبال کند.

 

نبرد سلطان غزنه با فرمانروایان محلی

  ۴۰۹ ۴۰۱  ق / ۱۰۱۸ - ۱۰۱۰ م

 محمود غزنوی برای توسعه قلمرو خود و همچنین تأمین راههای جنگی برای لشکرکشیهای متعدد به هند، تسلط بر ولایات مستقل اطراف را گه گاه لازم می‏شمرد. چنان که به دنبال غزوه ناراین «۴۰۰ ق / ۱۰۰۹ م» که منجر به فرمانبرداری راجه آن جا و تعهد خراج سالیانه از جانب او به سلطان شد، با این وصف برای تأمین راههای مخزنه، تنبیه متمردان غور را لازم دید. غوریان طایفه‏ای یاغی بودند که در جبال غور به راهزنی اشتغال داشتند و چون منطقه آنها صعب العبور بود، دفع آنها نیز آسان به نظر نمی‏رسید. در نتیجه محمود لشکری گران به فرماندهی، التونتاش حاجب، والی هرات و ارسلان جذاب، سپهسالار طوس برای تنبیه کفار غور به آن جا فرستاد.

 نبرد بین محمود و پادشاه غور : محمود سوری، پادشاه غور، سپاهیان خود را در منطقه‏ای آراسته بود که از نظر سوق الجیشی و نظامی اهمیتی به سزا داشت و در نتیجه می‏توانست با شمار اندکی از سپاهیان، در برابر لشکر گران محمود مقاومت کند. فرماندهان محمود، نامه‏ای به وی نوشتند و از عدم پیشرفت اوضاع، وی را مطلع ساختند. سلطان به ایشان پاسخ داد تا رسیدن خود او، در برابر ابن سوری مقاومت کنند.

 به این ترتیب شاه غزنوی با تعداد زیادی سپاه، راه غور را در پیش گرفت، اما در چند روز نخست پیکار تلفات فراوانی داد که ناگزیر به تدبیر نظامی پناه جست. سلطان محمودبه کسان خویش دستور داد تا از تنگه‏ای صعب العبور که در آن پناه گرفته بودند، عقب نشینی کنند. غوریان به گمان این که، غزنویان دست از جنگ شسته و راه فرار را در پیش گرفته‏اند، برای چپاول مال و غنیمت گیری، از گردنه فرود آمدند. امیر غزنه اجازه داد تا سپاه غور کاملاً در دشت پراکنده شوند، سپس با سواران زبده خود به فرماندهی آلتونتاش بر آنها تاخت به طوری که گروه زیادی را از دم تیغ گذراند و باقیمانده سپاه غور را پراکنده و متفرق ساخت. سرکرده غوریان نیز به دست محمود به اسارت افتاد اما او از ننگ این اسارت با خوردن زهر، خود را هلاک کرد.

 اقداماتی در جهت تحکیم قدرت غزنه : چندی بعد نیز قُصدار را که حاکم آن جا از پرداخت خراج خودداری کرده بود، دوباره تسخیر کرد و امیر قصدار را به پرداخت خراج ملزم ساخت «۴۰۲ ق / ۱۰۱۱ م».