حقیقت ، استاد صباح: فراز و فرود اسماعیلیه‌ها

تاریخ

 تاریخ بازگوکننده وقایع و حوادث و اوضاع‌واحوال انسان‌ها در گذشته، در مقابل اوضاع‌واحوالی كه در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتی و هر واقعه و حادثه‏ای تا به زمان حال، یعنی زمانی كه درباره‏اش قضاوت می‏شود تعلق دارد، " حادثه روز" و " جریان روز " است و ثبت چنین وقایعی‏ از قبیل " روزنامه " است؛ اما همین‌که زمانش منقضی شد و به گذشته‏ تعلق یافت جزء تاریخ می‏گردد و به تاریخ تعلق دارد. پس علم تاریخ در این معنی، یعنی علم به وقایع و حوادث سپری‌شده و اوضاع‌واحوال گذشتگان‏ زندگینامه‏ها، فتح‌نامه‌ها، سیره‏ها كه در میان همه ملل تألیف شده و می‏شود از این مقوله است.

 تاریخ نقش بنیادینی در تفکر بشر دارد. این مفهوم با مفاهیمی چون عمل انسانی، تغییر، تأثیر شرایط مادی در امور انسانی و واقعه تاریخی مرتبط است و امکان «کسب تجربه از تاریخ» را پیش روی ما قرار می‌دهد. تاریخ همچنین از طریق درک نیروها، انتخاب‌ها و شرایطی که ما را به لحظه حال رسانده‌اند باعث می‌شود اکنون خود را بهتر بشناسیم. بنابراین جای شگفتی نیست که فیلسوفان هر از چند گاهی به بررسی تاریخ و طبیعت دانش تاریخی متوجه گردند. تمام این مسائل در بدنه واحدی به نام «فلسفه تاریخ» جمع می‌شوند. فلسفه تاریخ امری چندوجهی است و از تحلیلات و استدلالات ایدئالیست‌ها، پوزیتیویست‌ها، اهل منطق، متکلمان و دیگران تشکیل شده است. از طرف دیگر فلسفه تاریخ بین اروپائیان و انگلیسی ـ آمریکایی‌ها و بین هرمنوتیک و پوزیتیویسم در حال کش‌وقوس است.

 

نقش تاریخ درزمان کنونی

 بشر امروز به مدارج ارزشمندی در زمینه علم و تمدن دست‌یافته و به دلیل شناخت دینی و فلسفی به دقایق معرفتی والایی رسیده است. از جهت قدرت علمی، بسیاری از رموز طبیعت را شناخته و آن را مسخر خویش ساخته است. شخصیت بشریت به مرحله دقیقی از پیچیدگی و گستردگی و پیشرفت رسیده است امّا همه این ارزش‌ها نتیجه تلاش‌های بشر امروز نیست بلكه این میراث گران‌بها، ثمره قرن‌ها و هزاره‌های متمادی تجربیات و تلاش‌های فكری انسان‌های اعصار مختلف است كه عمده آن به شكل تقلید و انتقال به انسان‌های بعدی رسیده و تکامل‌یافته است و اكنون ما وارث آن شده‌ایم. انسان به لحاظ فردی در ابعاد فكری، اعتقادی، روحی و روانی، تحت تأثیر نسل‌های پیش از خود است؛ برای نمونه قدرت تكلم را كه انسان در سال‌های آغاز عمر خویش كسب می‌کند، دقیقاً تقلیدی از افراد نزدیك اوست. اگر كلماتی را كه ادای آن‌ها توان سخن گفتن را برای فرد ایجاد می‌کند، ریشه‌یابی كنیم، ما را به دوره‌های نخستین تاریخ رهنمون می‌سازد. درست است كه ما شاهد سیال بودن كلمات در زبان‌های مختلف هستیم، امّا این كسب لغات جدید به معنای ابداع كلمات نیست، بلكه نوعی انتقال است كه بر اثر تبادل فرهنگ و تمدن بین ملت‌های مختلف صورت می‌پذیرد. البته پیشرفت بشریت و رشد فكری، كیفیت و وسعت زبان را مشخص می‌کند.

 هرچند كه در قرون اخیر علم و تكنولوژی به‌گونه‌ای فزاینده پیشرفت كرده است امّا این سرعت پیشرفت، تاریخی بودن و شدن آن را نفی نمی‌کند. ما هر بعدی از ابعاد شخصیت بشر را مورد مطالعه قرار دهیم، مانند تكلم، تاریخ‌مند بودن آن را مشاهده خواهیم كرد. پس به این اعتبار تاریخ، فرایند شخصیت بشریت است.

 

خدا کجاست؟

 خدا در دستی است که به یاری می گیری، 

 درقلبی است که شاد می کنی، 

 درلبخندی است که به لب می نشانی، 

 خدا درعطر خوش نانی است که به دیگری می دهی، 

 درجشن و سروری است که برای دیگران بپا می کنی، 

 آنجاست که عهد می بندی وعمل می کنی، 

 خدا؛ درتو، با تو، و برای توست ...

 

به جای مقدمه

  یكی ازطریقه مهم شیعه است كه پس از اثنی‏عشریه بیشترین تعداد پیروان را در میان شیعیان جهان دارد. اسماعیلیه كه ازاختلاف بر سرجانشینی امام جعفر صادق (ع) در (148 ه.ق/765 م) از شیعه اثنی عشری در كوفه ازهم جدا شدند در مدتی كوتاه سازماندهی طریقه اسماعیلیه شكل بهتری گرفت و با توجه به این كه امویان همچنان خاندان علی ابن ابیطالب (ع) را از رهبری جامعه مسلمانان محروم نگهداشته بودند و شیعیان و امامان آن‌ها را مورد ظلم و ستم قرار می‏دادند بر علیه حكومت عباسیان غاصب قیام نمودند.

   دعوت اسماعیلیه در آغاز گسترش عدل را تحت حكومت قریب الوقوع اعقاب اسماعیل، فرزند ارشد امام صادق (ع) نوید می‏داد و مسلمانان را بر حمایت از امام فرا می‏خواند، به سرعت پیروان اسماعیلیه درخراسان، ایران، عراق، شام، یمن و عربستان شرقی (بحرین) و شمال آفریقا متشكل شدند و بالاخره این فرقه موفق شد در (297 هـ. ق/909 م) خلافت فاطمیان را به رهبری امام اسماعیلیه (مهدی محمد) در افریقا پایه گذاری نماید.  

 دوره فاطمیان در واقع (عصر طلایی) تفكر و ادبیات اسماعیلیه بود كه طی آن داعیان و متكلمان اسماعیلیه كتب و رسائل زیادی در علوم مختلف اسلامی تألیف كردند، جنبه‏های بارز تفكر باطنی اسماعیلیه در مباحث گوناگون از جمله جهان شناسی و تعبیر ادواری تاریخ و تأویل، دراین آثار به تفصیل تجلی یافته است. از یادگارهای آن دوران مسجد جامع الازهر مصر كه هم اكنون به دانشگاه الازهر تبدیل شده است و صدها آثار ارزنده كه از دانشمندانی اسماعیلیه مذهب بجا مانده كه می‏توان ایدئولوژی و جهان بینی طریقه شیعه اسماعیلیه را در كتب و متون هر كدام جستجو نمود دوره خلافت فاطمیان مصر كه از امام مهدی محمد شروع شد تا زمان نزار به طول انجامید كه دوره خلافت و امامت فاطمیان مصر دوصد و هفتاد و چهار سال می‏باشد. (297 هـ. ق/909 م)

 

باورمندی های مذهبی

ناصرخسرو در مقدمه‌ی كتاب «زادالمسافرین»، اسماعیلیان را «جویندگان حق» نامیده است. بعضی دیگر از دانشمندان اسلامی نیز، اسماعیلیه را در زمره‌ی جویندگان حقیقت نام برده‌اند، چنان‌كه غزالی در كتاب «المنقذ من الضلال» و خیام در رساله‌ی «بحث در كلیات» جویندگان حقیقت را چهار گروه دانسته‌اند: فلاسفه، متكلمان، اسماعیلیان، صوفیه. اسماعیلیان از نظر پذیرش افكار و اعتقادات سایر فِرَق از جهاتی مانند صوفیه بوده‌اند، زیرا عناصر فراوانی را از حكمت گنوسی و عقاید معتزله و شیعه و نوافلاطونیان و آیین مسیح و گاه اعتقادات مانی پذیرفته‌اند و از صوفیه نیز تا حدودی متأثر بوده‌اند؛ اما جنبه‌هایی از این اعتقادات را اقتباس كرده‌اند كه با فكر فلسفی و روش استدلالی و جنبه‌های تعقلی كار آنان مناسب بوده است. مثلاً نظر نوافلاطونیان و متصوفه را كه می‌گفته‌اند انسان می‌تواند در مبدأ اعلی محو شود نپذیرفته‌اند.

 ما در این مختصر، به مهمترین اصول اعتقادی آنان اشاره می‌كنیم.

 ظاهر و باطن: به نظر آنان، قرآن، شریعت و احكام آن را ظاهری است و باطنی. تعالیم ظاهری آنان تقریباً شامل همه‌ی احكام عبادی و حقوقی اسلام می‌شده و مقدمات و احكام آن‌ها را و همچنین امور حقوقی اسلام را بر عموم اسماعیلیان واجب می‌دانسته‌اند. معروف است كه اعضای درجات عالی و خواص اسماعیلیان، احكام و ظواهر دین را برای خود لغو می‌دانستند و این امر را بر تازه‌واردان اسماعیلی فاش نمی‌كردند؛ اما از آثار ناصرخسرو چنین مفهومی استنباط نمی‌شود. برخلاف این، از آثار وی دریافت می‌گردد كه او خود سخت مراقب و مواظب اعمال شرعی بوده و در كتاب «وجه دین»، كسانی را از باطنیان كه منكر ظواهر دین باشند، «دجالِ باطنیان» نامیده و منكران تأویل را «دجالِ ظاهریان» نامیده است.

 قاضی نعمان در قرن چهارم، فقه اسماعیلی را تدوین كرده بود و آنان بر اساس آن عمل می‌كردند، با این حال، سایر فرقه‌های مذهبی مسلمانان و اقلیتهای دینی، در عمل كردن به فقه و احكام عبادی خویش آزاد بودند.

 تعالیم باطنی دو بخش بود:

 1. تأویل: منظور از تأویل، مفاهیم استعاری است كه از قرآن و حدیث و احكام شریعت به دست داده می‌شود. اسماعیلیان حدیثی نیز نقل می‌كنند كه پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود: «من صاحب تنزیل هستم و علی صاحب تأویل است.» اگرچه فق های اهل سنت، تأویل اسماعیلیان را قبول نداشتند، اما آنان خود معتقد بودند كه علم پیامبر كه به علی (ع) رسیده است و عبارت است از همان تأویل، در خاندان علی (ع)، یعنی امامان، محفوظ است و امام زمان– خلیفه‌ی فاطمی– از این تأویل آگاه است و تأویل را باید از او آموخت یا از دانایی كه آن را از وی آموخته باشد. به نظر آنان، در ظاهر قرآن یا حدیث یا شریعت توقف كردن و به باطن آن‌ها نرسیدن، كاری است ستوری؛ بنابراین، آنكه بر ظواهر بایستد، به درجه‌ی ستوری بسنده كرده است.

 ناصرخسرو در دیوان و در آثار منثور خویش، جای‌جای، به مسأله‌ی تأویل اشاره كرده است.

 نمونه‌هایی از تأویلات فاطمیان را در كتاب «وجه دین» ناصرخسرو و در دیوان او و گه‌گاه در سایر آثار منثور او می‌توان دید. ظاهراً، بخش مهمی از نوع تأویلهای فاطمیان از اینجا پدید آمده است كه خواسته‌اند همه‌ی امور شریعت را به ترازوی عقل و استدلال بسنجند و آنچه عقل از دریافت آن عاجز است نیز در حوزه‌ی عقل و استدلال قرار دهند، بدین سبب، آن‌ها را تأویل كرده‌اند؛ مثال را: به نظر اسماعیلیه، دوزخ عبارت است از جهل، كه اكثر مردم دچار آنند، و بهشت عبارت است از دانش كامل كه بر اثر كسب تعلیمات باطنی حاصل می‌شود؛ و قضا عبارت است از عقل، و قدر چیزی نیست جز سخن.

 

ناصرخسروعالم بالا

 ناصرخسرو توصیف هایی را كه از بهشت شده است، چون جویهای روان و درختان و حوران و غلامان و خانه‌ی زرین و امثال آن، رمزها و مَثلهایی می‌دانند كه كلید فهم آن‌ها را از خاندان پیامبر (ص) باید جُست.

 2. حقایق: منظور از حقایق، فلسفه و نجوم و ریاضی و منطق و همه‌ی رشته‌های تاریخ و طبیعی و سایر شاخه‌های علوم است. آنان این علوم را با الهیات تلفیق كرده‌اند و از این طریق، معارف دینی را با شاخه‌های گوناگون این علوم پیوند داده‌اند. همچنان‌كه پیش از این گفتیم، این دسته از اعتقادات اسماعیلیه– یعنی حقایق– التقاطی است و بسیاری از آن‌ها را از فلسفه‌ی ارسطویی و نوافلاطونی گرفته‌اند و تأثیر اعتقادات مسیحیان و عرفان مسیحی– یعنی آیین گنوسی– و اعتقادات عرفانی در آن‌ها دیده می‌شود. معتقدات فلسفی اسماعیلی بیشتر جنبه‌ی عقلی و استدلالی و استنتاجی دارد.

 خدا و آفرینش: اسماعیلیان وجود را هفت مرحله می‌دانند: آفریدگار مطلق، عقل كل، نفس كل، ماده‌ی بدوی (هیولی)، مكان، زمان، انسان كامل. این هفت مرحله «عالم علوی» را كه «دارالابداع» و سرچشمه‌ی آفرینش است تشكیل می‌دهد. حق یا حقیقت مطلق، مبدأ سایر مخلوقات است، اما آفریننده‌ی بی‌واسطه‌ی كاینات نیست. حقیقت مطلق با اراده‌ی خویش– كه «امر» نامیده می‌شود– عقل كل را آفرید. عقل كل، به نامهای عقل اول، عقل تام، ساتر، روح، سابق نیز نامیده می‌شود. صفت اصلی او «دانایی» است. از عقل كل، نفس كل پدید آمده است. نفس كل– كه «نفس كلی فلكی» نیز نامیده می‌شود– از عقل كل پایین‌تر است. قوه و نیروی او در تمام موجودات ساری و جاری است؛ بنابراین، صفت اصلی او «زندگی» است. از نفس كل، هیولی پدید آمده است. هیولی ماده است و بُعد می‌پذیرد. هیولی در واقع، جسم مطلق است و شكل آن كروی است كه برترین شكلهاست. هیولی فعال نیست و بی‌جان و فاقد نیروی آفرینش است؛ بدین سبب، تنها اشكالی را می‌تواند آفرید كه تقلیدی باشند از نمونه‌هایی كه در عقل كل موجود است. زمین و سیارات و بروج فلكی و سایر موجودات عنصری از هیولی به وجود آمده است. افلاك، در صفا، مراتبی دارند. فلك الافلاك از همه‌ی فلكها شفاف‌تر است؛ و دیگر افلاك هرچه به فلك قمر نزدیك‌تر شوند، از شفافیت آن‌ها كاسته می‌شود. ترتیب افلاك همان است كه حكیمان و منجمان قدیم بدان اعتقاد دارند. گردش افلاك و نظم و ترتیب آن‌ها و پیدایش شب و روز و چهار فصل و... همه از تأثیر نفس است یا به تعبیر دیگر نفس كل فاعل آنهاست. دلیل بر وجود نفس، ظهور فعل اوست؛ این فعل از طریق جسم و جسد ظاهر می‌شود.

 

نیك وبدوخیروشرّدرعالم هستی

 نیك و بد و خیر و شرّ در عالم هستی از سیارات هفت‌گانه سرچشمه می‌گیرد. عناصر اربعه از افلاك به وجود می‌آید و از عناصر، طبایع چهارگانه (سردی، گرمی، تری، خشكی) ایجاد می‌شود و از تأثیر سیارگان (آباء سبعه) بر عناصر اربعه، موالید ثلاثه (معدن یا جماد، نبات، حیوان) به وجود آمده است.
عالم آفرینش، انسان كبیر یا عالم كبیر نام دارد. انسان، عالم صغیر است. بدن انسان ابزاری است مادی كه در شناخت عقل و نفس به كار گرفته می‌شود و موالید ثلاثه در واقع برای پیدایش تن و برای شناخت جوهرهای مادی به وجود آمده است. انسان از طریق جوهرهای مادی، جوهرهای روحانی را می‌شناسد. این جوهرهای روحانی – ارواح پاك و منزّه – به سوی پروردگار بازمی‌گردند. قصد خداوند از آفرینش، پروردن نفوس و ارواح پاك و منزّه است. شناخت خدا: به نظر اسماعیلیان، خداوند قابل شناخت نیست، زیرا بر ما محیط است و اگر بتوانیم او را بشناسیم، لازم می‌آید كه ما بر او محیط باشیم؛ و این، با آیه‌ی «لیس كمثله شییء» و حدیث «ماعرفناك حق معرفتك» منافات دارد. ناصرخسرو، ضمن قبول وحدت خداوند، صفات سلبیه و ثبوتیه را قبول ندارد و معتقد است كه برای حق، صفت قایل شدن، در حكم مشابهت است. وی آفرینش را ابداع خداوند می‌داند؛ به عبارت دیگر، ابداع– یعنی پیدا كردن چیز از نچیز– فعل خاص خداوند استو معتقد است كه خداوند، عناصر گوناگون آفرینش را آفریده و در آن‌ها خواصی قرار داده و آن‌ها مطابق آن خواص عمل می‌كنند و خداوند برتر از آن است كه برخلاف قول اشاعره بخواهد پیوسته در تمام امور دخالت كند.

 پیامبران و امامان: به نظر اسماعیلیان، زندگی بشر هفت دوره‌ی نبوت دارد. هر دوره‌ی نبوت، با ظهور ناطق و صامت او از دوره‌ی دیگر ممتاز می‌شود. شش دوره از این ادوار مربوط بوده است به ظهور پیامبران مرسل، یعنی: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد (ص). دوره‌ی هفتم مربوط است به ظهور قائم كه پیش از پایان دنیا ظهور خواهد كرد. در هر دوره‌ی نبوت، پس از ناطق، ائمه ظهور كرده‌اند. عالم زمانی به پایان خواهد رسید كه بشر، به واسطه‌ی ناطقان و صامتان و امامان، به كسب علم كامل نایل شده باشد. در آن زمان، بدی و شر– یعنی جهل– از میان خواهد رفت و عالم به سرچشمه و مبدأ خود، یعنی عقل كل، باز خواهد گشت.

 

سلسله مراتب درطریقه اسماعیلیه

پیامبران مرسل، و قائم یا انسان‌های كامل– كه ناطق نامیده می‌شوند– انعكاس عقل كل در عالم محسوسات‌اند. انعكاس نفس كل در عالم محسوسات، صامت است. صامت– كه اساس نیز خوانده می‌شود– كسی است كه از خود چیزی نمی‌گوید، بلكه سخنان ناطق و شریعت را تأویل می‌كند. ناطقان و صامتان برای نجات آدمیان ظهور كرده‌اند. نجات عبارت است از رسیدن به علم كامل كه بهشت رمزی است از آن. هر یك از پیامبران مرسل– كه ناطق نامیده می‌شوند– صامتی دارند. صامت، همچنان‌كه گفتیم، همان اساس است و وصی نیز نامیده می‌شود.

 ناطق نخستین «آدم» است و وصی او شیث. ناطق دوم نوح است و وصی او سام. ناطق سوم ابراهیم است و وصی او اسماعیل. ناطق چهارم موسی و وصی او هارون (یوشع)، ناطق پنجم عیسی و وصی او شمعون الصفا، ناطق ششم محمد (ص) و وصی او علی (ع). ناطق هفتم محمد بن اسماعیل كه قائم است. امامان پس از او را امامان دوره‌ی قیام یا دوره‌ی قائم می‌نامند. امامانی كه پس از هر ناطق ظهور می‌كنند نیز هفت تن‌اند كه اولین آنان اساس است. پس از امام، درجات حجت و داعی و مأذون و مستجیب قرار دارد.

 اعتقاد به ناطق و صامت در اصل از اعتقادات فرقه‌ی خطابیه، یعنی پیروان ابوالخطاب بن ابی‌زینب، است كه به عقاید اسماعیلیه راه یافته است.

 اسماعیلیان پنج درجه‌ی مستجیب، مأذون، داعی، حجت و امام را پنج حدّ جسمانی می‌نامیدند و در برابر به پنج حدّ علوی قایل بودند. این پنج حد عبارت بود از: عقل كل، نفس كل و سه فرشته یا سه لواحق، یعنی: جدّ، فتح، خیال. ظاهراً این سه لواحق رمزی بوده است از هیولی و مكان و زمان مطلق.
همچنان‌كه در این بحث ملاحظه می‌شود، اسماعیلیان عدد هفت را مبنای تقسیم‌بندیهای خود قرار داده بودند.

 وجوب شناخت امام: اسماعیلیه معتقدند كه هیچ‌گاه زمین از وجود امام خالی نیست؛ بنابراین، پیوسته امام مستور یا امام ظاهر در میان مردم وجود دارد و اگر امام مستور باشد، دعوتش ظاهر است.
آنان می‌گفتند كه تنها از طریق شناسایی و قبول امام زمان می‌توان به شناخت و علم كامل دست یافت، زیرا نظر عقل در شناسایی خدا كافی نیست؛ بنابراین، شناخت امام زمان در هر زمانی و اطاعت كردن از او بر مؤمن واجب است و اگر كسی امام زمان خود را نشناسد، گمراه است.

 

نقش انسان دراعتقادات اسماعیلیان

 انسان: انسان، برگزیده‌ی خداست وعالم صغیر است. مقصود از آفرینش، انسان است؛ البته، انسانی كه در عالم به دیده‌ی تعقل بنگرد و فایده‌های عقلی برگیرد. وجود انسان دو جزء دارد: جسم و نفس. هر یك از این دو جزء را ویژگیهایی است كه وجود آدمی را لازم است. همچنان‌كه خداوند جسم را اندامهای درست بخشیده تا با آن‌ها نیازهای جسمی برآورده شود، نفس را نیز عقل بخشیده تا با او درست بنگرد و درست بیندیشد؛ بنابراین، عقل، حجّت و موكل الهی است بر وجود آدمی؛ اما به جز عقل، حجتی دیگر نیز هست و آن پیغمبر است كه عقل را پرورده و به فعل درآورده است. نفس در وجود آدمی، مراتبی دارد كه برترین آن، نفس عاقله است. تعبیر قرآن از نفس عاقله، «عقل» یا «فوآد» است كه در فارسی آن را «دل» می‌گوییم؛ بنابراین، حقیقت ذات آدمی، باطن اوست، یعنی: نفس و عقل و دل. نفس، سه قوه دارد: قوه غضبی، شهوانی، ناطقه. كمال آدمی زمانی تحقق می‌یابد كه نفس او با عقل او تركیب شود و این حالت زمانی است كه فرمانهای شریعت و فرایض دین را به جای آورد و آن‌ها را بی‌هیچ عذر و بهانه‌ای فرونگذارد و از حرام بپرهیزد، زیرا هر عملی كه انسان انجام می‌دهد در نفس او اثر می‌گذارد و این تأثیر، جاودان با او باقی است.

 لذات آدمی نیز دو نوع است. یكی لذات جسمی و حسّی، كه ناپایدار است، و دیگر لذات معنوی، كه از طریق نفس حاصل می‌شود و چون نفس پاینده است، لذات او نیز پایدار است؛ بنابراین، غرض از آفرینش انسان، عقل و نفس بوده است نه جسم. عقل و نفس كه در انسان است، عقل و نفس جزیی است كه به عقل و نفس كل بازمی‌گردد؛ اما چون آدمی دارای بدن و نفس است، پیامبران باید هم بدن و هم نفس او را به كار وادارند. كار بدن، نماز و روزه و حج و جهاد و سایر عبادات است و كار نفس، شناخت حقیقت و باطن اعمال شرعی.

 در آیین اسماعیلیه، از نظر گفتار و كردار و انتخاب نیك و بد، انسان مختار است، نه مجبور. نابراین، با اراده‌ی خویش، حق یا باطل را انتخاب می‌كند. این مسأله نیز در شعر ناصرخسرو نمودی خاص دارد. از نظر مبانی اعتقادی به میانه‌ی جبر و اختیار معتقدند. ناصر خسرو گفته است:

 به میان قدر و جبر ره راست بجوی/ كه به نزد عقلا جبر و قدر درد و عناست به اعتقاد ناصرخسرو، نیك‌بختی و بدبختی انسان، به دست خود اوست. به همین سبب، پیوسته انسان را به گفتار نیك و كردار نیك و دانش‌آموزی و دین‌ورزی می‌خواند:

 - بیاموز گفتار و كردار خوب/ كت این هر دو بنیاد نیك اختری است

 - چو تو خود كنی اختر خویش را بد/ مدار از فلك چشم نیك‌اختری را

 انسان دو بُعد دارد: روح و جسم. جسم عنصری است و پس از مرگ به اصل خود، كه عالم ماده است، می‌پیوندد و روح به مبدأ خویش، كه عالم علوی است، بازمی‌گردد. معاد در نظر اسماعیلیان، روحانی است نه جسمانی. ناصرخسرو در اشعار خویش به این نكته اشاره كرده است:

 خاك است كالبد به چه آرایی/ او را چرا كه خوارش نگذاری مرده ست هیكلت نشود زنده/ گر سر به سر به زرّش بنگاری...

 

علم ودانش نزد اسماعیلیه‌ها

 علم: علم، كه در گوهر عقل جای دارد، عبارت است از دریافتن چیزها چنان‌كه هست. همه‌ی آفریده‌های روحانی و جسمانی برای انسان قابل شناخت است. هرچه را قابل شناخت نباشد، هست نمی‌توان گفت، به جز خداوند، كه از علم برتر است. هر كس كه از علم بیشتر نصیب یافته باشد، به امر خدا نزدیك‌تر است. شناخت فلسفی آفرینش و چون و چرا كردن برای معرفت عالم و اطلاع بر علوم از نظر اسماعیلیه– از جمله ناصرخسرو– بر انسان واجب است. این شناخت چیزی نیست جز شناخت علم دین حق؛ و علم دین حق، عقاید اسماعیلیان است. شناختن عالم یا محیط مادی، چیزی نیست جز شناختن فعل آن‌ها. نتیجه‌ی این شناختها، اثبات نبوت است.

 فلسفه‌ی پیوستن نفس به جسم، بهتر شدن و كامل‌تر شدن نفس است و این كمال و بهتری جز از راه آموختن علم حاصل نمی‌شود. علم از طریق حواس پنج‌گانه به نفس می‌رسد و حواس جز از طریق جسم حاصل نمی‌شود. ناصرخسرو علم آموختن و چون و چرا كردن در امور طبیعت را ویژگی نفس آدمی دانسته و گفته است همچنان‌كه خداوند خوردنی را برای نفس حسّی آفریده، در هر كس، نفس سخنگوی نهاده است و این نفس در جستجوی چون و چراست یا، به عبارت دیگر، همچنان‌كه نفس حسّی از طعام و شراب مزه می‌جوید، نفس ناطقه از دیدن و شنودن علم «معنی» می‌جوید و تفكر در آفرینش و علم‌آموزی را جزو ذات و وجود انسان و فرمان خدا می‌داندو استناد می‌كند به آیه‌ی «و یتفكرون فی خلق السمواتِ و الارض رَبّنا ما خَلقتَ هذا باطلاً». همچنین به نظر او، انسان دانا موظف است كه به دیگران علم بیاموزد و این معنی را از تأویل آیه‌ی «اِنّ الله یأمُرُ بالعدل و الاحسان» استنباط كرده است یا، به دیگر سخن، عدل و احسان را عبارت دانسته است از آموختن علم به سایر انسان‌ها.

 تعلیم: اسماعیلیه به مسأله‌ی تعلیم اهمیت فراوان می‌دادند و به همین سبب، «تعلیمیه» و «اهل تعلیم» هم نامیده شده‌اند. حسن صبّاح معتقد بوده است كه عقل برای آدمی در امور كافی نیست و تعلیم معلم– یعنی امام– لازم است. وی می‌گفت: خداشناسی به عقل و نظر نیست، بلكه به تعلیم امام است. ناصرخسرو نیز بارها در شعر خویش به مسأله‌ی تعلیم و اهمیت آن اشاره كرده است:
نهان آشكارا كس نبیند جز از تعلیم حُرّی نامداری
.

 

طریقه های اسماعیلیه

 طریقه اسماعیلیه خود دارای فرقه های متعددی است که عبارتند از:

 1- فرقه اسماعیلیه خالص: این طریقه قائل است که پس از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام امام ششم، امامت به فرزند آن حضرت اسماعیل رسیده است و او نمرده و بلکه زنده است و قائم آل محمد اوست! این طریقه در مورد گواهی های متعدد امام صادق «بر مرگ اسماعیل و اینکه اسماعیل از دنیا رفته است».

 این طریقه پس از اسماعیل به امامت هیچ فرد دیگری قائل نیستند و انتظار ظهور و خروج او را دارند.

 2- قرامطه: گروهی از اسماعیلیه میباشند که قبول دارند اسماعیل از دنیا رفته است، ولی معتقدند پس از اسماعیل امامت به فرزند او «محمد» رسیده است و او اکنون غائّب و زمانی ظهور خواهد نمود.

 3- دروز: گروهی از اسماعیلیه اند که قائل هستند امامت پس از محمد بن اسماعیل به امامان دیگر از اسماعیلیه رسیده تا امام یازدهم آنان «الحاکم بامرالله» و اوست که امام غائب است و انتظار ظهورش را دارند.

 4- مستعلیه: این گروه معتقدند که امامت از محمد بن اسماعیل تا امام سیزدهم آنان، که شخصی بنام «المستنصر بالله» است رسیده و پس از او فرزندش «المستعلی بالله» امام است، این گروه معروف به بهرههستند.

 گروه مستعلیه در سال 999 هجری خود به دو فرقه «داودیه» و «سلیمانیه» تقسیم شدند که علت اختلاف آنان ذکر خواهد شد.

 5- نزاریه: اینان نیز معتقد به امامت المستنصر بالله میباشند لیکن پس از او قائْل به امامت فرزند دیگرش نزار بن معد هستند، که این طریقه نزاریه، خود به دو فرقه «مؤمنیه» و «قاسمیه» تقسیم گردید و این طریقه ه قاسمیه همین طریقه معروف «آغاخانیه» است که معتقد به استمرار امامت بطور حضور حتی تا همین زمان می باشند.

 

امامان اسماعیلیه

 بنابراین امامان اسماعیلیه عبارتند از:

 1- اسماعیل بن جعفر (80 - 148 هجری).

 2- محمد بن اسماعیل (132 -193 هجری).

 3- عبدالله بن محمد بن اسماعیل (179 -212 هجری)

 4- احمد بن عبدالله (198 -265 هجری).

 5- حسین بن محمد (219- 289 هجری).

 6- عبیدالله بن مهدی: مؤسس دولت اسماعیلیه در مغرب (260 -322 هجری).

 7- القائم بامرالله (محمد بن عبیدالله) (280-334 هجری).

 8- اسماعیل فرزند القائم بامر الله (303-346 هجری).

 9- معد بن اسماعیل ملقب به «المعزلدین الله» مؤسس دولت فاطمیین در مصر (319-365 هجری).

 10- نزار بن معد ملقب به «العزیز بالله» (344-386 هجری)

 11- منصور بن نزار ملقب به «الحاکم بامر الله» (375-411 هجری).

 12- علی بن منصور ملقب به «الظاهر لاعزاز دین الله» (395-427 هجری).

 13- معد بن علی ملقب به «المستنصر بالله» (420-487 هجری).

 این سیزده نفر کسانیند که سه فرقه اسماعیلیه مستعلیه و نزاریه مؤمنیه و نزاریه قاسمیه (آغاخانیه) به امامت آنان اعتقاد دارند، لیکن در امامان بعدی با یکدیگر اختلاف دارند.

 

اسماعیلیه بعدازمستنصر بالله

 طریقه مستعلیه اعتقاد دارند بعد از «مستنصر بالله» امامان بعدی به ترتیب ذیل هستند:

 1- المستعلی بالله 467 (495 هجری).

 2- الامر باحکام الله (490-524 هجری).

 3- الحافظ لدین الله (467-544 هجری).

 4- الظافر بامرالله (527-549 هجری).

 5- الفائز بنصرالله (544-555 هجری).

 6- العاضد لدین الله (546-567 هجری).

 لیکن طریقه نزاریه معتقدند که پس از مستنصربالله، امامت به ترتیب ذیل است:

 1- نزار بن معد المستنصر.

 2- جلال الدین حسن بن اعلی محمد.

 3- علاءالدین بن جلال الدین.

 4- رکن الدین خورشاه بن علاءالدین.

 5- شمس الدین بن رکن الدین.

 خود طریقه نزاریه نیز در

 امامان بعدی به دو طریقه نزاریه مؤمنیه و نزاریه قاسمیه -آغاخانیه دچار انشعاب گردیدند، که یکی ازآنها محمد بن حیدر (الامیر الباقر) است که در تاریخ 1179 هجری در اورنک آباد هند متولد و در سال 1210 هجری از دنیا رفته است. آخرین آن‌ها «کریم آقاخان بن علی بن محمد»؛ آغاخان چهارم است که در سال 1938 میلادی در سوئیس درشهر ژنو متولد شد، پدر او آغاخان سوم در سال 1957-م در قصر خود در سوئیس درگذشت، پس از مرگ او بزرگان اسماعیلیه از اطراف عالم به سوئیس رفته و در قصر او حضور یافتند و سپس وصیتنامه او را باز کردند که در آن کریم بن علی را به امامت منصوب نموده بود؛ و از نکات جالب اینکه آغاخان سوم در زمان حیاتش در سال 1927-م پسر دیگرش امیرعلی خان را بعد از خود به امامت تعیین کرده بود و در همان زمان نیز جشن های بزرگی رادر کشور هائی که اسماعیلیه ساکن بودند بر پا کردند، لیکن وصیت به امامت کریم آقاخان شده بود.

قسمت دوم

 

 

ملتی که تاریخ را نداند، ناچار به تکرار تاریخ است

 

 

امامت بعد ازاسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام

 اسماعیل بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام بود و بسیار مورد علاقه پدر، تا آنجا که گروهی از شیعیان گمان می کردند بعد از امام صادق علیه السلام او به امامت می‌رسد.

 اما اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیه السلام، در سال 133 هجری در محلی به نام «عریض» در مدینه از دنیا رفت و او را در بقیع به خاک سپردند. امام صادق در سوگ اسماعیل بسیار محزون شد و بدون کفش و رداء در تشییع جنازه‌اش حضور یافت. در طی مسیر تشییع جنازه، امام صادق علیه السلام چندین بار دستور فرمود جنازه را بر زمین بگذارند، و کفن از صورت اسماعیل کنار زد تا همگان از مرگ او مطمئن شوند و کسی مدعی نشود که اسماعیل زنده است و امام بعدی خواهد بود.
زراره می گوید: پس از فوت اسماعیل، نزد امام صادق علیه السلام رفتم. سمت راست امام، موسی بن جعفر علیه السلام نشسته بود. بر روی جنازه‌ی اسماعیل پارچه ای انداخته بودند.
امام فرمود: «زراره، برو و داود رقی و حمران و ابوبصیر را خبر کن بیایند.»
همزمان مفضل بن عمر نیز وارد شد. من رفتم و افراد نامبرده را خبر کردم. پیوسته افراد دیگری وارد منزل شدند تا این که به سی نفر رسیدیم.

 آن گاه امام به داود فرمود: «پارچه را از صورت ابراهیم کنار بزن.»

 داود این کار را کرد.

 امام به او فرمود: «ای داود، اسماعیل زنده است یا مرده؟»

 داود عرض کرد: «ای مولای من، او مرده است.»

 

خدایا گواه باش

 امام از تک تک حاضران در مجلس خواست همین کار را بکنند و همه ی آنان نیز پاسخ‌شان این بود که اسماعیل از دنیا رفته است.

 امام در پایان فرمود: «خدایا گواه باش.» و دستور دادند که او را غسل بدهد و حنوط کنند و در کفن بپیچند.

 سپس امام به مفضل فرمود کفن را از صورت اسماعیل کنار بزند. بعد فرمود: «مرده است یا زنده؟» مفضل گفت: «مرده است.»

 امام فرمود: «خدایا گواه باش.» پس از اینکه جنازه را در قبر گذاشتند، امام دوباره همین سوال را از همه ی حضار تکرار فرمود و همه گفتند: «مرده است.»

 امام فرمود: «خدایا شاهد باش. شما نیز گواه باشید که کسانی که دنبال باطل هستند به زودی شک و شبهه می‌کنند و می خواهند نور خدا را با دهان‌هایشان خاموش سازند.» و به فرزندش موسی - امام هفتم - اشاره کرد و فرمود: «اما خداوند نورش را کامل می کند، اگر چه مشرکان را خوش نیاید.»
وقتی اسماعیل دفن شد، امام فرمود: «مرده ای که غسل و کفن شد و در این قبر به خاک سپرده شد، کیست؟»

 همه گفتند: «اسماعیل.»

 امام گفت: «خدایا گواه باش.»

 آن گاه دست موسی علیه السلام را گرفت و فرمود: «او حق است و حق با او و از اوست.»

 پس از شهادت امام صادق علیه السلام برخی از شیعیان به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ایمان آوردند، و باقی افراد دو فرقه شدند: عده ای معتقد شدند اسماعیل زنده است و امامت فرزندش، محمد، را پذیرفتند؛ زیرا می گفتند امامت به فرزند پسر می رسد و پسر به امامت، سزاوارتر است تا برادر، که منظور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام باشد. گروهی نیز که بسیار کم هستند هنوز معتقد به زنده بودن اسماعیل هستند؛ و هم کسانی که امامت محمد پسر اسماعیل را پذیرفتند و هم معتقدین به حیات اسماعیل را اسماعیلیه می گویند و عقیده مشهور این گروه آن است که امامت بعد از اسماعیل درفرزندان اوست تا روز قیامت.

 

اسماعیلیه

 شروع آن از علی بن ابی طالب (ع) بود. ازطریق علی (ع) به حسن و حسین (ع) رسید، ازحسین (ع) به زین العابدین (ع) واز ایشان به محمد بن علی الباقر (ع) و ازامام باقر (ع) به جعفر صادق (ع)، از طریق امام صادق (ع) سه شاخه پدید آمد که عبارت بودن از؛ اسماعیل، عبدالله، و موسی کاظم (ع). شیعیان اثنی عشری از امام موسی کاظم (ع) ادامه پیدا می‌کنند؛ اما از طریق اسماعیل، امامت به علی و محمد مکتوم می‌رسد، از طریق محمد مکتوم به شش شاخه تقسیم شده و به احمد، اسماعیل، عبدالله، علی لیث، حسین و جعفر رسید.

 از طریق عبدالله به ابراهیم و احمد، از طریق احمد به حسین و محمد حکیم، از حسین به ابومحمد و عبدالله سعید مشهور به عبیدالله مهدی و از طریق محمد حکیم به ابوالقاسم محمد مشهور به القائم بامر الله. ادامه سلسله امامان اسماعیلیه یا خلفای فاطمی بعد از القائم بامرالله تداوم می‌یابد.

 نخستین دعوت اسماعیلیه درسال ۲۶۸ ه‍. ق - درکشور یمن رخ داد، اسماعیلیه درمدت نسبتاً کوتاهی بعد ازانشعاب از شیعه موفق شدند دولت فاطمی را درمصر و بعد از انشعاب داخلی، حکومت نزاری را در «الموت» تاسیس کنند و تهدیدی جدی علیه عباسیان ازشرق و غرب باشند. پس ازسقوط دولت‌های فاطمی و نزاری، اسماعیلیان دیگرهرگز نتوانستند به قدرت برگردند وبه دور افتاده ‌ترین کشورهای جهان اسلام بخصوص یمن وشبه قاره هند پناه بردند. وعمدتاً درهند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان درآسیای مرکزی وپامیر چین. اسماعیلیه درسوریه درقلعه مصیاف وقلعه القدموس وسلمیه ودرایران درکهک و محلات قم و بیرجند و قاین خراسان ودرافغانستان درکابل، بلخ، بدخشان، پروان، بامیان، بغلان، سمنگان، کندز، ننگرهار... و دراکثرنقاط آسیای مرکزی زندگی دارند. درهند و پاکستان بیش ازدیگرکشورها مراکزاسماعیلیه وجود دارد و درمحل‌هایی به نام اجمیر و مرواره و راجپوتانه، کراچی، گلگیت، پشاور، مویته، سند، کشمیر، بمبئی، بروده و کورج مسکن گزین اند. اسماعیلیان‌ دربیش‌ از ۲۵ کشوردرقاره‌های آسیا و افریقا و اروپا و امریکا سکونت دارند.

 اسماعیل، فرزند بزرگ امام صادق (ع) که فرد بسیاربزرگواری، دانا، پرهیزگارومعتقد بود، پنج سال پیش از شهادت امام ششم شیعیان وفات یافت وبه فرمان آن حضرت تجهیزوبه خاک سپرده شد. آرامگاه اوفعلآدرقبرستان بقیع درمدینه منوره قرار دارد. امام جعفرصادق فرزند خود موسی را به عنوان امام بعد ازخود به مردم معرفی کردند. با این حال، تعداد ازصادقترین یاران امام صادق (ع) با این انتصاب مخالفت نموده وبرامامت اسماعیل پای‌ فشردند. آنان حتی منکرمرگ اسماعیل شدند ومرگ اورا تقیـه‌ ی بـرای مصـونیـت ازسـوء قصـد دشمنان دانستنـد. اینان سپـس محمـد پسـراسـمـاعیل را امام بعدی دانستند و ازشیعیان جدا شدند.

 اسماعیل بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام بود و بسیارمورد علاقه پدر، تا آنجا که بسیاری ازشیعیان گمان می کردند بعد از امام صادق علیه السلام ا به امامت می‌رسد؛ اما گروپ که ازامامت امام اسماعیل سرپیچیدند میگویند اسماعیل درزمان حیات امام صادق علیه السلام، درسال یکصدوسی وسه هجری گفته می شود (؟) درمحلی به نام «عریض» درمدینه ازدنیا رفت واو را دربقیع به خاک سپردند.

ظهوراسماعیلیه از مصر تا افغانستان

 اسماعیلیان یا هفت امامی‌ها جز یکی ازطریقه های شیعی محسوب می‌شوند. آن‌ها معتقدند که پس از امام جعفر صادق امامت به اسماعیل فرزند ارشد وی رسید. آن‌ها اسماعیل پسرامام صادق وپسراسماعیل را امامان منصوص می‌دانستند.

 اسماعیلیه‌هااسماعیل را امام پس ازامام صادق معرفی نمودند ومرگش را نوعی غیبت تلقی کرده، طریقه ومکتبی تاسیس نمودند. اسماعیلیه برهمین اساس ایجاد شد ورشد کرد وصاحب قدرت وحکومت گشت. خیلی ازاطرافیان امام جعفرصادق تاکید داشتند که اسماعیل هنوززنده است و روزی به عنوان قائم (عج) ظهورخواهد کرد.

  امروزنیزدرخت نیرومند وپرباراسماعیلیه به زعامت شهزاده کریم آقاخان ورهبری خردمندانه وی درسراسردنیا وجود دارد. درطول تاریخ دولتهای نظامی زیادی تشکیل شدند؛ اما اسماعیلیان یک استثنا محسوب می‌شوند. آنان درسال 483 هجری برابر با 1090 میلادی دولتی نیرومند پی‌افکندند که تا سال )654/1256( دوام آوردند. دولت اسماعیلیه اگرچه قلمرو پراکنده‌ای داشت اما توانست دربرابر واکنشهای سرسخت خلافت عباسی و ... پایداری خود را حفظ کند.

 درسال (357 ه/ 969 م) اسماعیلیان توانستند درمصرقدرت را بدست گیرند ودودمان خلفای فاطمی را تاسیس کنند. به دنبال این اقدام اسماعیلیان خراسان هم به تکاپو افتادند. با ظهور دولت متعصب سلجوقی اسماعیلیان خراسان نخستین اقدامات جدی خود را برای بدست گرفتن قدرت آغاز کردند. می‌توان قیام آن‌ها را اعتراضی بر بی‌عدالتیهای موجود در جامعه دانست. حسن صباح جوان پرشوی که به مصر اعزام شده بود.

 

رستاخیز اسماعیلیه درخراسان

 پس از بازگشت رهبری قیام را برعهده گرفت و با استقرار درقلعه الموت توانست قدرت اسماعیلیان را تثبیت کند. تصرف دژالموت را نخستین یورش درقیام اسماعیلیان می‌دانند. به محض افتادن الموت بدست اسماعیلیان کارقیام به سرعت بالا گرفت. اگرچه نتوانستند سلجوقیان را براندازند اما جامعه ی جداگانه در داخل حکومت پی‌افکندند.

 ‌پس ازمرگ محمد، اسماعیلیه تلاش‌های مثمری راانجام با استقرار حـکومت فاطمیان‌ مصر، این اسماعیلیه بسیارقدرتمند شد ومبلّغانی را به سراسرکشورهای اسلامی اعـزام نمود. پس ازمرگ المستنصر، هـشـتـمـیـن خلیفۀ فاطمی وامام اسماعیلیه‌ها، اختلافی بین اسماعیلیان بروز نمود؛ زیراعده ازآنـان، نزار‌‌پسربزرگ وی را رهبر اسماعیلیه‌ها دانستند وتعداددیگر، مستعلی فرزند کوچک وی را. این امر سبب بروز درگـیـری‌ سـخـتـی بین دوبرادرشد و به انشعاب اسماعیلیه‌ها انجامید؛ پیروان نزار‌ستون اصلی اسماعیلیه گردیده وبه سلسله تاامامت شهزاده کریم آقاخان به رهبری اسماعیلیه ادامه دادند ومشهورترین شخصیتهای این مذهب حکیم ناصرخسروی بلخی که بعدازسفرهای طولانی به کشورهای عربی وسرانجام درخراسان (افغانستان کنونی) ودریمگان بدخشان جاودانه شد. وحسن صباح‌‌ ‌درقرن ششم هجری درزمان حکومت سلجوقیان قیام کرد وقلعه الـموت را به عنوان پایگاه اصلی خود قرار داد.

 اسماعیلیه‌های که ستون اصلی اسماعیلیه‌هاراتشکیل میدهند، معتقد به امامت المستنصر بالله میباشند و پس ازاو قائْل به امامت فرزند دیگرش نزاربن معد هستند، طریقه قاسمیه همین اسماعیلیه‌های معروف شهزاده کریم آغاخان است که قائل به استمرارامامت بطور حضورتا همین زمان می باشند.

 پیروان امام صادق (ع) پس ازشهادت آن حضرت به دو قسمت تقسیم شدند:

 الف. تعدادی موسی بن جعفر (ع) را امام دانسته وآن حضرت را امام ششم خویش معرفی كردند.

 ب. گروهی امام خویش را اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق (ع) (كه درزمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته بود؟) معرفی كرده و به اسماعیلیه معروف شدند.

 

اسماعیلیه دردوره خلافت فاطمیان

بعد ازالقائم بامرالله ابومحمد عبیدالله؛ المهدی بالله، بعد از وی ابوالقاسم محمد القائم بامرالله، سپس ابوطاهر اسماعیل المنصور بالله، آنگاه ابوتمیم معد المعزلدین الله، بعد ابو منصور نزار العزیز بالله، سپس ابوعلی امنصور الحاکم بامرالله، آنگاه الحسن علی الظاهر لاعزاز دین الله و سپس ابوتمیم معد المستنصر بالله امام شدند. پس از وی امامت ذیل سه نفر یعنی، نزار، المستعلی بالله و ابوالقاسم محمد به سه شاخه تقسیم شد. از المستعلی بالله به الآمر باحکام الله و از او به الطیب و سپس امامان غایب طیبی رسید؛ اما از ابوالقاسم محمد به عبدالمجید الحافظ رسید، از وی به یوسف و ظافر انتقال یافت. از یوسف به العاضد، سپس به داود و بقیه امامان حافظی رسید. وازالظافر به الفائز منتقل شد.

 بنابراین امامان اسماعیلیه عبارتند از:

 - اسماعیل بن جعفر (80 - 148 هجری)

 - محمد بن اسماعیل (132 -193 هجری)

  - عبدالله بن محمد بن اسماعیل (179 -212 هجری)

 - احمد بن عبدالله (198 -265 هجری)

 - حسین بن محمد (219- 289 هجری)

 - عبیدالله بن مهدی: مؤسس دولت اسماعیلیه در مغرب (260 -322 هجری)

 - القائم بامرالله (محمد بن عبیدالله) (280-334 هجری)

 - اسماعیل فرزند القائم بامر الله (303-346 هجری)

 - معد بن اسماعیل ملقب به «المعزلدین الله» مؤسس دولت فاطمیین در مصر (319-365 هجری)

 - نزاربن معد ملقب به «العزیز بالله» (344-386 هجری)

 - منصور بن نزار ملقب به «الحاکم بامر الله» (375-411 هجری.)

 - علی بن منصور ملقب به «الظاهرلاعزاز دین الله» (395-427 هجری)

 - معد بن علی ملقب به «المستنصر بالله» (420-487 هجری)

 وهمچنان طریقه نزاریه معتقدند که پس ازمستنصربالله، امامت به ترتیب ذیل است:

 - نزاربن معد المستنصر.

 - جلال الدین حسن بن اعلی محمد.

 - علاءالدین بن جلال الدین.

 - رکن الدین خورشاه بن علاءالدین.

 - شمس الدین بن رکن الدین.

 

دولت مستقل ونیرومند اسماعیلیه

 اسماعیلیان در دوره فاطمی (تا 487 ق) خلافت و دولت مستقل و نیرومندی ازخود یافتند و دعوت و تفکر و ادبیات اسماعیلیه را به اوج شکوفایی رسانیدند. درهمین دوره بود که داعیان اسماعیلیه رساله های بسیاری تألیف کردند. پس از انتقال مرکز حکومت فاطمیان از افریقیه به مصر، فاطمیان به طور کلی در زمینه ترویج فرهنگ و هنر وعلوم اسلامی نیز نقش مهمی ایفا کردند. تنها در زمان چهارمین خلیفه فاطمی المعز لدین الله فاطمیان از صلح و امنیت داخلی کافی برخوردار شدند تا بتوانند سیاست توسعه طلبانه ای را برای بسط حدود قلمرو خود در سرزمینهای شرق دنیای اسلام دنبال کنند. در تعقیب این سیاست که با تصرف مصر و سپس حجاز آغاز شد، معز اقدامات مختلفی برای جلب حمایت جوامع قرمطی سرزمینهای شرقی انجام داد و به ویژه برخی از نظریات آن‌ها را رسما وارد تعالیم دعوت اسماعیلیان فاطمی کرد. معز فاطمی از یک سو امید داشت که بتواند ازنیروی قرمطیان درپیشبرد سیاستهایش استفاده کند، و از سوی دیگرازنفوذ برخی ازعقاید قرمطی درمیان اسماعیلیان فاطمی سرزمینهای شرقی دنیای اسلام بیمناک بود. اکنون روشن شده است که معز فاطمی خود آثاری در اصول عقاید اسماعیلیه تألیف کرده، و همه رسالات قاضی نعمان مشهورترین فقیه فاطمی، را نیزبه دقت مطالعه می کرده، و در حقیقت اصلاحاتی در تعالیم اسماعیلیان فاطمی وارد کرده بوده است. کوششهای معز فاطمی برای جلب حمایت قرمطیان موفقیت آمیز بود. در نتیجه، اکثر قرمطیان خراسان و سیستان و مکران به جناح اسماعیلیان فاطمی پیوستند.

 

معروف ترین داعی اسماعیلیه

 معروف ترین داعی فاطمی درآن زمان درسرزمینهای شرقی، حمید الدین احمد بن عبدالله کرمانی (411 ق) فیلسوفی برجسته بود که با زبانها و اصول عقاید مسیحیان و یهودیان، و مکتوبات مقدس آنان آشنایی کامل داشت و درمناظرات بین ادیان، متکلمی توانا بود. از دیگر داعیان مهم فاطمی دراین دوره ناصرخسروبلخی (481 ق) شاعر و فیلسوف و سیاح معروف است که به مقام والایی درسلسله مراتب دعوت رسید و دعوت فاطمی را در خراسان رهبری کرد. ناصر خسرو که دعوت را از مقر اولیه فعالیتش در بلخ به نیشابور و دیگر نواحی خراسان گسترش داد، برای مدتی نیز به طبرستان رفت و در طبرستان و دیگر نواحی دیلم، جماعتی پر شمار را به مذهب اسماعیلیه درآورد که آن‌ها نیز امامت مستنصر فاطمی را پذیرفتند.

 در یمن، پس از مرگ ابن حوشب، فعالیتهای دعوت، به طور محدود ادامه داشت. در 429 ق - داعی علی بن محمد صلیحی که با مرکز دعوت اسماعیلیه در قاهره در تماس بود، در منطقه کوهستانی مسارخروج کرد و سلسله اسماعیلیه صلیحیون را بنیان نهاد. صلیحیون که ریاست دعوت اسماعیلیه را در یمن بر عهده داشتند، حدود یک قرن، تا 532 ق، بر بخشهای مهمی از آن سرزمین به نیابت از فاطمیان حکومت کردند و اقتدار خود را تا اندازه ای به مناطق مجاور، مانند عمان و حضر موت و بحرین نیز بسط دادند. صلیحیون نقش مؤثری در بسط دعوت اسماعیلیه به هندوستان نیز ایفا کرده اند.جماعت اسماعیلیه جدیدی درکجرات پیدا کشت که در قرون بعدی پایگاه اصلی اسماعیلیان گردید که هنوز درآنجا حائز اهمیتند.

 در اثر فعالیتهای حمید الدین کرمانی و دیگر داعیان فاطمی، شماری از امرای عرب درعراق که به تشیع گرایش داشتند، مانند معتمد الدوله قرواش عقیلی حاکم موصل و کوفه و مدائن، به مذهب اسماعیلیه گرویدند. این موفقیتهای دعوت فاطمی حتی در نزدیکی مقرحکومت عباسیان، خصومت خلیفه عباسی قادر را بیش از پیش برانگیخت؛ وی در 402 ق -شماری از علمای درباری را به بغداد فراخواند و از آنان خواست تا در بیانیه ای رسما نسب علوی خلفای فاطمی را باطل اعلام کنند. موفقیتهای دعوت اسماعیلیه در زمان مستنصر موج جدیدی از واکنشهای ضد اسماعیلیه را از جانب عباسیان و سلجوقیان برانگیخت؛ چنانکه برخی ازسلسله های محلی مانند قراخانیان ماوراء النهر، به قلع و قمع اسماعیلیان پرداختند. عباسیان نیزهمچنان تألیف رسالات ضد اسماعیلیه را تشویق می کردند و درمیان این نوع آثار مهم ترین اثر را ابوحامد غزالی به درخواست خلیفه عباسی مستظهر به نام فضائح الباطنیه تنظیم کرد.

 

جهش اسماعیلیه

 مسلمانان شیعه‌ی امامیه‌ی اسماعیلیه که به طور عام به اسماعیلیان معروف‌اند، به شاخه‌ی شیعه‌ی اسلام تعلق دارند. تشیّع درکنار تسنّن یکی از شاخه‌های عمده‌ی اسلام را تشکیل می‌دهد. اسماعیلیان در بیش از ۲۵ کشور و عمدتاً در آسیای میانه و جنوبی، آفریقا و خاورمیانه و همچنین در اروپا، ‌آمریکای شمالی و استرالیا زندگی می‌کنند.

 به عنوان مسلمان، اسماعیلیان قایل به شهادتین هستند یعنی «خدایی به جز الله وجود ندارد و محمّد (ص) فرستاده‌ی اوست». اسماعیلیان معتقدند که حضرت محمّد (ص) آخرین پیامبر خدا بوده و قرآن آخرین پیام خداوند بر او نازل شده است. به باور مسلمانان، این وحی غایتِ رسالتی است که قبلاً‌ توسط سایر پیامبران آیین ابراهیمی پیش از محمّد، شامل ابراهیم، موسی و عیسی، که همگی توسط مسلمانان به عنوان پیامبران خدا تکریم می‌شوند، آشکار شده‌ بود.

 نخستین مرکزدعوت اسماعیلیه در کوفه بود و اعضای معدودی داشتند، تا زمانی که اسماعیلیان با برپایی نهضت واحد اندکی پس از اواسط قرن 3 ق/9 م - ناگهان در صحنه تاریخ اسلام ظاهر گردیدند. به نظر می رسد که طی این یک قرن، رهبرانی درخفا و به استمراربرای ایجاد یک نهضت واحد و پویا درمیان گروههای اسماعیلیه نخستین فعالیت داشته اند. این رهبران احتمالا امامان همان دسته ای بوده اند که با مرگ محمد بن اسماعیل و تداوم امامت را پذیرفته بودند.

 کوششهای این رهبران، عاقبت پس ازنزدیک به یک قرن درحدود سال 260 ق/874 م- به نتیجه رسید و ازهمان موقع شبکه ی از داعیان اسماعیلیه دربلاد مختلف اسلامی پدیدارگشتند و فعالیت گسترده ی را برای بسط دعوت اسماعیلیه آغاز کردند. درآن تاریخ دعوت اسماعیلیه همچنان تحت هدایت رهبری مرکزی مستقر درسلمیه قرار داشته، وهویت واقعی این رهبران نیزهنوز به گونه های مختلف کتمان می شده است.

 برای جلب حمایت بیشترین شمارازاسماعیلیان نخستین، رهبران مرکزی اسماعیلیه تا مدتها به نام محمد بن اسماعیل دعوت می کردند که اعتقاد به امامت ومهدویت وی نظریه اصلی مبارکیه ومهم ترین بخشی از آن‌ها بوده است؛ به عبارت دیگر، نظربه اینکه اکثر اسماعیلیان نخستین درانتظار رجعت محمد بن اسماعیل به عنوان مهدی و گسترش حکومت عدل او بوده اند، رهبران مرکزی نیزبرهمین نظریه تأکید داشته، و نهضت واحد اسماعیلیه را در قرن (3 ق) بر اساس همین نظریه درباره امامت استوار کرده بودند.

 

فعالیت اکتیف وگسترش اسماعیلیه

 گسترش سریع دعوت درسده (3 ق/9 م) بر اساس منابع، نکات اصلی دعوت اسماعیلیه درقرن سه قمری را می توان بدین شرح خلاصه کرد- در 261 ق/875 م، حمدان قرمط فرزند اشعث که از اهالی سواد کوفه بوده، دعوت اسماعیلیه را در نواحی اطراف کوفه سایرنقاط جنوب عراق آغاز، و سازماندهی کرده، و داعیانی نیز برای نواحی مهم آن منطقه معین کرده است. حمدان به زودی پیروان زیادی پیدا کرد که به قرامطه (جمع قرمطی، منسوب به قرمط) اشتهار یافته اند. دراندک مدتی واژه قرامطه به گروههای اسماعیلیه دیگربلاد نیز که ارتباطی با حمدان قرمط نداشته اند، اطلاق شد.
اندکی بعد، معتضد خلیفه عباسی، سیاست قاطع تری درمقابل اسماعیلیان اتخاذ کرد و با سرکوبی شدید شورشهای بعدی آنان درطول سال‌های ۲۸۷-۲۸۹ ق/900-902 م - ازپیروزی احتمالی قیام اسماعیلیه درعراق جلوگیری کرد.

 دعوت دریمن که همواره یکی ازپایگاههای مهم اسماعیلیه بوده، وازابتدا ارتباطات نزدیکی با رهبران مرکزی نهضت داشته است، توسط دو داعی به نامهای ابن حوشب، معروف به منصور الیمن و علی بن فضل بنیان گذارده شد که از (270 ق) دعوت اسماعیلیه را به طورعلنی درآنجا ترویج نمودند. دعوت به تدریج از یمن به مناطق مجاور، مانند یمامه، درشبه جزیره عربستان نیزبسط یافت.

 

اسماعیلیه وامامان معاصر

 اسماعیلیان فاطمی به طور کلی چارچوب تعالیم اعتقادی اسماعیلیان نخستین را حفظ کردند. علمای فاطمی آثار بسیاری در زمینه های علوم ظاهری و علوم باطنی، وعلم تأویل تألیف کردند و به تعالیم امامان خود اکتفا می کردند.

 موسسه مطالعات اسماعیلیه تحت عنوان - دست‌آورد‌های امپراتوری فاطمیان می نویسد:
دست‌آوردهای امپراتوری فاطمیان در روایت‌های مربوط به دوره‌ی آغازین تاریخ اسماعیلیه، حدوداً از ابتدای پیدایش اسلام تا قرن یازدهم میلادی، وجهی غالب دارد. سلسله‌ی فاطمیان، که نامش از فاطمه دختر حضرت محمّد (ص) گرفته شده است، حکومتی را به وجود آورد که به مدت دو قرن موجب گسترش و توسعه‌ی هنر، علم و تجارت در منطقه‌ی خاور نزدیک مدیترانه‌ا‌ی شد. مرکز آن قاهره بود که فاطمیان آن را به عنوان پایتخت خود بنا کردند. بعد از دوره‌ی فاطمیان، مرکز و مقّر جغرافیایی مسلمانان اسماعیلی از مصر به سوریه و ایران منتقل شد. بعد از سقوط الموت مرکز حکومت آنان در ایران به دست فاتحان مغول در قرن سیزدهم، اسماعیلیان چندین سده در قالب اجتماعات پراکنده، عمدتاً در خراسان (افغانستان کنونی) و آسیای میانه و همچنین در سوریه، هند و جاهای دیگر ادامه‌ی حیات دادند. در دهه‌ی ۱۸۳۰ لقب افتخاری موروثی آقاخان از سوی پادشاه خراسان به آقا حسن علی شاه، امام چهل و ششم، اهداء شد. در سال ۱۸۴۳ آقاخان اول، که اجتماع بزرگی ازپیروان اسماعیلیه داشت، منطقه را به مقصد هند ترک کرد. آقاخان دوم در سال ۱۸۸۵ و تنها چهار سال پس از رسیدن به مقام امامت درگذشت. جانشین او سِرسلطان محمد شاه شد که پدربزرگ امام حاضر وامام پیش از وی بوده است.

اسماعیلیه ازآفریقا تا افغانستان

 دعوت اسماعیلیه درسرزمین بربرهای شمال افریقا نیزاشاعه پیدا کرد و مقدمات تأسیس خلافت فاطمیان فراهم گردید. درحدود سال 281 ق/894 م - دعوت اسماعیلیه درمنطقه بحرین درشرق عربستان آغاز گردید وابوسعید جنابی ازجانب حمدان به بحرین فرستاده شد تا دعوت را درآنجا سازماندهی و رهبری کند. ابوسعید سرانجام موفق شد که تا 286 ق/899 م، قسمت اعظم بحرین را تحت نفوذ خود درآورد و دولت مستقلی را درآنجا بنیان نهد. اندکی پس از 260 ق- دعوت اسماعیلیه درقسمتهایی ازمرکزوشمال غربی ایران، منطقه ای که اعراب آن را جبال می خواندند، آغاز گردید و سپس به خراسان و ماوراء النهر نیزبسط یافت. در ناحیه ری که مرکز دعوت در جبال بوده، داعی خلف حلاج آغازگر نهضت اسماعیلیه شد. پس ازخلف پسرش احمد رئیس دعوت درجبال شد وسپس دستیاراصلی احمد به نام غیاث ازاهل کلین، به ریاست دعوت در جبال رسید.

 درخراسان ونیز ماوراء النهر، پس از فعالیتهای مقدماتی غیاث، دعوت درآخرین دهه قرن (3 ق) رسما توسط داعی ابوعبدالله خادم افتتاح شد. داعی بعدی درخراسان و مناطق مجاور، امیرحسین بن علی مرو رودی بود که خود به طبقه اشراف تعلق داشت. داعی امیرحسین محمد بن احمد نسفی را به جانشینی خود برگزید. نسفی همچنین نخستین مؤلف و فیلسوف اسماعیلیه بود که تفکر مذهبی این طریقه را با نوعی فلسفه نوافلاطونی رایج درجهان اسلام درهم آمیخت.

 

دولت ملکشاه سلجوقی

 ۴۶۵-۴۸۵ ق / ۱۰۷۲-۱۰۹۲ م

 (الب اسلان چندین پسرداشت، اما به انگیزه دل بستگی زیاد به ملکشاه که دردلاوری و تهورشهرت داشت، در زمان حیات، او را به ولایت عهدی خود برگزید. این پادشاه در 447 ق / 1055 م دیده به جهان گشود وبه هنگام امارت هجده ساله بود؛ قامتی تمام، شانه‏هایی پهن و بازویی نیرومند و ستبر داشت و با جمله سلاحها آشنایی و درسواری و چوگان بازی، بی اندازه چالاک بود.

 ملکشاه درهمان آغاز جلوس با مخالفت کاکای خود، قاورد - حاکم کرمان - مواجه شد اما درجنگی که بین آن دو روی داد، قاورد را مغلوب و سپس به تدبیر نظام الملک درزندان مقتول شد. دوپسر قاورد نیزدرزندان نابینا شدند.

 پس از تحکم قدرت خود، با توصیه خواجه نظام الملک به توسعه قلمرو خود پرداخت. نخست دربغداد، دخترخویش را به خلیفه المقتدی تزویج کرد «480 ق / 1087 م». سال بعد به به سمرقند تاخت «481 ق / 1088 م»، و شهر را با عراده و منجنیق محاصره کرد.

 سرانجام احمد خان، فرمانروای آن جا را تنبیه و او را به رعایت احوال رعیت الزام کرد. پس از آن به توسعه قلمرو خویش پرداخت و انطاکیه و دمشق و حلب را به تصرف درآورد و آن کرانه‏ها را بین امیران سپاه بخش کرد.

 سلطان بیشتر اوقات خود را به تفریح وشکار می‏گذراند وتدبیرامور را به دست، خواجه نظام الملک سپرده بود. با این حال برای آگاهی ازاحوال رعایا، غالباً دراکناف مملکت به مسافرت اشتغال داشت.

 دراواخرسلطنت ازقدرت وسلطه نظام الملک ملال خاطر یافت. گویند ترکان خاتون، دخترابوالمظفر عمادالدوله ابراهیم طمغاج بن نصرکه همسرملکشاه بود، بر سلطان نفوذ فراوان داشت. وزارت ترکان خاتون با مرزبان بن خسرو فیروز تاج الملک ابوالغنائم بود واین بانو می‏کوشید وی را به جای نظام الملک به وزارت سلطان بنشاند. به همین انگیزه به بدگویی ازخواجه نظام الملک می‏پرداخت ودراین کار به اندازه‏ای پافشاری نمود که رأی سلطان را نسبت به خواجه برگرداند. انگیزه اصلی این دشمنی ترکان خاتون آن بود که کودک خود را به جانشینی ملکشاه برگزیدند، ولی خواجه، برکیارق، پسرزبیده خاتون، دخترامیر یاقوتی را که فرزند ارشد سلطان بود، برای این جایگاه سزاوارترو شایسته‏تر می‏دانست. عاقبت ملکشاه جایگاه نظام الملک را به تاج الملک واگذار کرد و وزیران زیردست او را نیزازمناصبشان بی‏کار نمود. چنان که جایگاه شرف الملک ابوسعد مستوفی را به مجدالملک ابوالفضل قمی و جایگاه کمال الدین ابوالرضا عارفی را به سدید الملک ابوالمعالی داد.

سلجوقیان واسماعیلیه

 

سلطان ملکشاه در «485 ق / 1092 م» رهسپار بغداد شد وخواجه نظام الملک به دنبال او شتافت. از این رو وقتی خواجه در راه بغداد، درحدود سهنه «صحنه» و به قولی دربروجرد رسید، ابوطاهر، یکی ازفداییان اسماعیلیه، خواجه را به ضرب خنجر از پای درآورد «رمضان 485 ق / اکتبر 1092 م». خواجه درزمان مرگ هفتاد و هفت سال سن داشت، و البته ملکشاه نیزازمرگ خواجه و فقدان او اظهار تأثرنکرد. خود سلطان نیز چند هفته پس ازمرگ خواجه، درپایان یک شکار بیمار شد و چشم ازجهان فرو بست «رمضان / شوال 485 ق / اکتبر / نوامبر 1092 م». پس ازملکشاه، پسرش برکیارق، بعد از درگیریهای خانوداگی با حمایت و تدبیر پسران خواجه نظام الملک بر تخت امارت سلجوقیان نشست.

 فرمانروایان سلجوقیان که حسن صباح درمقابل آنان مردانه ایستاد ومبارزه نمود:

 طغرل سلجوقی

 جغری بیگ سلجوق

 الب ارسلان سلجوقی

 ملکشاه سلجوقی

 برکیارق سلجوقی

 محمد بن ملکشاه سلجوقی

 سنجر سلجوقی

 محمود بن ملکشاه سلجوقی

 طغرل بن محمد بن ملکشاه سلجوقی

 مسعود بن محمد بن ملکشاه سلجوقی

 ملکشاه بن محمود سلجوقی

 محمد بن محمود سلجوقی

 سلیمان شاه بن محمد سلجوقی

 سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی

 طغرل بن ارسلان سلجوقی.)

 

نبرد اسماعیبیان

 مبارزات اسماعیلیان شکلی بی‌سابقه داشت. تقریبا در تمام شهرها هسته اسماعیلیه وجود داشت که تجمع دسته‌های مسلح بود. شیوه مبارزاتی آن‌ها جان فشانی بود و اغلب در مورد دشمنان ازاین شیوه بهره می‌گرفتند. قتل خواجه نظام الملک از جمله این جان فشانیها بود. کسانی به جان فشانی انتخاب می‌شدند فدایی خوانده می‌شدند. آن‌ها مطیع محض امام اسماعیلیه بودند و خودگذری را وظیفه‌ای دینی می‌دانستند.

 شیوه مبارزاتی دیگراسماعیلیان آن دوران تهدید رجال بود. گاهی درخانه بزرگان به عنوان خدمتکار وارد می‌شدند و منتظرفرصت مناسب می‌ماندند. خصوصا تهدید آن‌ها فوق‌العاده بود؛ مثلا مردی پس ازبیداری خنجری در بالینش می‌یافت و نوشته‌ ی تهدید آمیز. مبارزه فکری ازدیگر شیوه‌های مبارزاتی آن‌ها بود. چیزی که بیش از همه مشخص است بالا بودن سطح حیات آن‌ها است. اسماعیلیان برجسته عموما دانشمندانی بودند که درستاره شناسی، طبابت، دواسازی و علوم دیگر مهارت داشتند. کتابخانه‌های اسماعیلیان شامل قرآن و همه نوع کتاب دینی وعلمی بود.

 اندیشمندان اسماعیلیه:

 ناصر خسروبلخی

 ابوحاتم رازی

 ابوعبدالله نسفی (نخشبی)

 قاضی نعمان

 ابویعقوب سجستانی

 حمیدالدین کرمانی

 موید الدین شیرازی.

 با پایان دوره الموت ضریه سختی بر اسماعیلیان وارد آمد؛ اما با وجود این، دو نکته سبب استمرار تاریخ شد: یکی آنکه بنابر روایت منابع اسماعیلیه، خورشاه، پسرخود شمس الدین را از خطر رهانیده و او را از مردم پنهان ساخته بود و از طریق او سلسله امامت نزاری استمرار یافت و دیگر آنکه بخش هایی از اسماعیلیه در قالب گروه ها و حلقه های صوفیان به حیات خود ادامه دادند. بدین سان پس از رکن الدین که هشتمین حاکم الموت و خود بیست و هفتمین امام اسماعیلیان نزاری بود این سلسله ازطریق فرزند او شمس الدین محمد ادامه یافت.

 منابع وماخذ درلابلای نبشته ها تذکرداده شده وباقی منابع تحقیق وپژوهش درپایان تذکرداده می شود.

 نوت: و بعضی از تصویرها جنبه زینتی دارند.