جاده ابريشم در بعضی مسيرها به ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح بر می گرده ولی در چین آن جادهای که به نام راه ابریشم معروف شده حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد وجود داشته...طول جاده ابریشم دريک مسیر حدود ۸۰۰۰ کیلومتر برآورد شده...
راه ابريشم یکی از راههای معروف قدیم است که به سبب حمل ابریشم چین از این راه، بدین نام شهرت یافته است. این راه از توان هوانگ در چین به ولایت کانسو میآمد و از آنجا داخل ترکستان میشد و از طریق بیشبالیغ و آلمالیغ و اترار به سمرقند و بخارا میرسید. در بخارا قسمت اصلی آن از راه خراسان به طرابوزان یا به یکی از بنا در شام منتهی میگردید. قسمت فرعی این راه از سمرقند به خوارزم و از خوارزم به سرای و هشترخان و از آنجا به کنار شط «دن» و بنادر دریای آزف انتها مییافت. مهمترین کالایی که بصورت ترانزیت میگذشت ابریشم بود، اما چون خراسانیان مقدار بسیاری از ابریشم خام چین را که وارد میکردند، بخود تخصیص میدادند قا در بودند محصولات خویش را بهر قیمتی بخواهند به ممالک مغرب زمین بفروشند.
سوابق تاریخی نشان میدهد که راه ابریشم از قدیمی ترین مسیرهای مبادله کالاهای تجارتی و دانش و فرهنگ بشری بین تمدنهای یونانی و لاتین با آسیای شرقی، هندوستان و چین بوده که بخش عمدهای از این راه از خراسان عبور میکرده است جاده ابریشم جاده قدیمی تجارت چین که بیش از دو هزار سال پیش مورد استفاده بود، کماکان در جهان بسیار شهرت دارد. جاده ابریشم به عنوان پلی بین چین و کشورهای اروپا، آسیا و آفریقا برای تبادلات مادی و تمدنی شرقی و غربی سهم مهمی ادا نموده است.
راه ابریشم راه تجارت زمینی چین با آسیای جنوبی، غربی و اروپا و آفریقا از راه آسیای مرکزی در روزگار قدیم بود. به سبب آنکه بسیاری ابریشم و پارچههای ابریشمی چین از این جاده به غرب توزیع میشد، بدین سبب " راه ابریشم " نام گرفت. نتایج مطالعات نشان میدهد که این راه اساساً در سلسله " هان " چین در قرن یک قبل از میلاد شکل گرفت. در آن زمان جاده ابریشم به افغانستان، ازبکستان و ایران و شهر " اسکندریه " مصر در غرب امتداد مییافت. راه دیگر این جاده نیز از پاکستان و کابل در افغانستان به خلیج فارس و از کابل به طرف جنوب یعنی شهر کراچی پاکستان امتداد مییافت و اگر به راه دریایی تغییر میکرد پارس و روم را شامل میگردید.
قرن دو قبل از میلاد تا قرن دو میلادی در امتداد جاده ابریشم از غرب به شرق چهار کشور بزرگ وجود داشت؛ یعنی روم باستان اروپا، پارس در آسیای غربی، " کوشان " آسیای مرکزی (آسیای مرکزی و شمال هند امروز را حکومت میکرد) و سلسله " هان " چین در آسیای شرقی. راهاندازی راه ابریشم باعث تبادلات مستقیم و تأثیرگذاری بین این تمدنهای قدیمی شد. از آن به بعد، پیشرفت این تمدنها دیگر بدون ارتباط نبود.
تبادلات کشورهای غربی و شرقی از طریق جاده ابریشم بسیار زیاد بود. در اسناد تاریخی چین بعضی گیاهان با کلمه " هو " نامیده میشوند. برای نمونه " هو تائو " (چهار مغز)، " هو جیائو " (مرچ) و " هو لوا بو " (پا لک و غیره سبزيجات) دیده میشود. در سلسله تانگ در قرن هفت تا قرن نو میلادی تبادلات چین و کشورهای غربی از طریق راه ابریشم بسیار شکوفا بود. پرندگان و حیوانات کمیاب، عطر، مروارید، وسایل شیشهای و سکههای طلایی و نقرهای کشورهای غربی و موسیقی، رقص، غذا و لباس آسیای غربی و مرکزی وارد چین شد. در این ضمن، فرآوردهها و فنون چین مانند ابریشم، کاغذسازی، چاپ، ظروف لاکی، چینی، باروت و قطبنما از طریق راه ابریشم به مناطق مختلف پخش شد و برای توسعه تمدن جهان سهم بزرگی ادا نمود.
تبادلات فرهنگی از طریق جاده ابریشم همانند تجارت مواد گسترده بود. مذهب بودا به عنوان یکی از سه مذهب جهان، در پایان سلسله " هان " غربی (سال ۲۰۶ قبل از میلاد تا سال ۲۲۰ میلادی) وارد چین شد. در معبد غار " کزیر " " سینگ کیانگ " که قرن سوم تأسیس شد، نزدیک به ده هزار مترمربع نقاشی دیواری دیده میشود که نشانگر جریان رواج مذهب بودا از هند به چین است. طبق استنباطها، مذهب بودا از هند و از طریق راه ابریشم به شهر " کزیر " سینگ کیانگ "، سپس به " دونگ هوانگ " ولايت " گان سو " و مناطق دیگر چین رواج یافته است. غارهای مذهب بودا باقیمانده در امتداد جاده ابریشم مانند غار " موگائو کوی " دونگ هوانگ "، غار " لونگ من " شهر " لو یان " سبک هنری شرقی و غربی را آمیخته و گواه تبادلات فرهنگی شرقی و غربی از راه ابریشم است. اکنون این غارها جزو میراث فرهنگی جهان محسوب میشود.
پس از قرن نو میلادی به دنبال تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی قاره اروپا و آسیا، به ویژه پیشرفت در دریانوردی، حملونقل دریایی به طور روزافزون در تجارت نقش ایفا میکرد. جاده ابریشم جاده زمینی سنتی به تدریج رو به زوال رفت. در دوران سلسله " سون " چین در قرن ده میلادی جاده ابریشم به عنوان یک راه تجارت بسیار کم مورد استفاده قرار میگرفت. جاده ابریشم تاریخ دیرینه دارد و در روند پیشرفت تمدن جهان نقش مهمی ایفا کرده است. در سالهای اخیر، " طرح مطالعه جدید جاده ابریشم " مطروحه سازمان یونسکو این جاده را جاده گفتگو قلمداد کرده است تا به پیشبرد گفتگو و تبادلات کشورهای شرق و غرب مساعدت کند.
موقعيت شهرهاي مسیر راه ابريشم
بلخ (باختر)
زردشت، يما، جلالالدین محمد بلخى، رابعه بلخى، ناصرخسرو بلخى، ابنسینا، دقيقى بلخى و همچو شخصیتهای دیگر علمی و فرهنگى در مراحل مختلف تاريخ بر سرزمین بلخ زندهگی کرده است که کارهاى زيادى علمى و فرهنگى را انجام داده است.
میگویند که بنیادگذار بلخ جمشید (یَما) بوده است. در زمانهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دورههای فرمانروایی موریای هند و کوشانیان از مراکز دین بودایی و محل معبد معروف «نو بهار» بود. اولین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه. ق.) به سرکردگی احنف بن قیس بود. در سال ۴۳ ه. ق. دوباره به تصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة متوفی به سال ۹۶ ه. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.
در سال ۱۱۸ ه. ق. اسد بن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال ۲۵۶ ه. ق. این شهر به تصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. در سال ۲۷۸ ه. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و به قتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال ۴۵۱ ه. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال ۶۱۷ ه. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتلعام نمودند. در دورهٔ تیموریان (۷۷۱ – ۹۱۱ ه. ق.) تا اندازهای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط گذاشت. خرابههای بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال کرده است.
در منابع تاریخی به خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن به نامهای مختلف یاد شده است. مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسنا، ام البلاد، ام القرا، بلخ بامی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد... .
در تاریخ باستان، بلهیکا یا باختر را همان "بخدی" اوستا میدانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهٔ هند و اروپایی است که در فلات خراسان و هند بسط و توسعه یافت و در عصر بوداییها، آریاییان از شمال به جنوب سلسله کوههای هندوکش پراکنده شدند.
باختر مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود. بیشتر خاورشناسان زادگاه زردشت را باختر (بخدی) میدانند.
در اوستا با کلمات ساده، از زندگی بدون تکلف و آرایش یما (جمشید) پادشاه سخن رانده شده است. نام پادشاهان آریایی که بنیانگذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادیان باختر نیز معروف است. در سرودهای ودائی از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام بردهاند.
پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدادیان، کیانیان، اسپهها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است. آریاییها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیلههای بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانی که مادها و سپس هخامنشیها، دولتهای خود را در هگمتانه و پارس شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، ميان سالهای ۵۴۰ و ۵۴۵ قبل از میلاد متوجه باختریان گردیدند و برای تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکرکشیها کردند. سپس مناطق کرمانیا، پارت، باختر، هریوا، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی) و درنگیانا در تصرف هخامنشیها درآمد. بعد از کورش، داریوش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب پارس شد. در این زمان ادارهکنندگان ساتراپیهای شرقی خواهان استقلال و تأسیس سلطنتهای جداگانه شدند و تحرک استقلالطلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه این سرزمین اعلان کنند.
زمانی که اسکندر مقدونی سلسلهٔ هخامنشیها را در پارس مضمحل نمود، متوجه باختریان شده و در سال ۳۳۰ ق.م. به این سرزمین لشکرگشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در باختریان از بین رفته بود و مردم در حالت قبیلهیی زندگی میکردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم هریوا و باختر برخورد.
باختر بعد از مرگ اسکندر مقدونی، جزء قلمرو سلوکیان درآمد. ادارهٔ آن به دست والیان یونانی اداره میشد. زبان مردم باختر از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم ق.م.، رسمالخط یونانی با زبان پراکریت و رسمالخط خروشتی یکجا بکار میرفت و مورد استفاده قرار میگرفت. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط آرامی است در عهد سلسلهٔ کوشانیها و نفوذ ساسانیها در بخشهای از باختر مرسوم گردید.
در میانههای سدهٔ سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در باختر سعی نمود. دولت يونانی باختری از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد و میخواست خود را در ثروت هند شریک سازد. از این رو دین بودایی جای دین زردشتی را گرفت. کوشانیها با تشکیل دولتی مستقل، تمدنی جدید را در تاریخ باختر رقم زدند. کانیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در ۱۲۰ میلادی پایتختش را از باختر به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا ۲۲۰ میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانیها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت. زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند؛ اما زبان خروشتی در باختر از تاریخ پنجم ق.م. تا آغاز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهٔ زبانهای فارسي دري و ترکی از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دورهها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.
از سال ۲۲۰ تا ۴۲۵ میلادی، باختر در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانیها شمال غرب باختر را در دست گرفتند، سلسلهٔ کیداریها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانیها در جنگ بودند. کیداریها با دولت گپتاهای هندی دوستی و مراودت داشتند. در سال ۴۲۵ م. هپتالیان در شمال باختر دولتی را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در مرو و یزدگرد ساسانی را در مرغاب شکست دهد. بعد از شکست ساسانیان، دولت کیداری هم در باختر سقوط داده شد.
اولین حملهٔ تازیان مسلمان به باختر در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه. ق.) به سرکردگی احنف بن قیس بود. در سال ۴۳ ه. ق. دوباره به تصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة بن مسلم (متوفی به سال ۹۶ ه. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، باختر (بلخ) همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.
باختر (باختریان یا باکتریا یا بلخ) به اين نام سرزمین باستانی وسيعى را مىناميدند كه شامل قسمتهای وسیعی از مناطق شرقى خراسان باستان را دربر میگرفت. باختر از شمال با سرزمین سُغد و آمودریا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشتهکوه هندوکش محدود بوده است. پايتخت آن شهر باختر (باکترا) بوده كه اكنون بلخ میگویند.
در ادبیات سانسکریت به شکل (بالهیکه) آمده است اصل و ریشه این کلمه (بهلی یا با باهلی) است. در اوستا به نام بخدی آمده که با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) که به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچمهای بلند) است آمده و جزء سرزمینهای اهورامزدا آفریده است. در پارسی پهلوی بامیک صفت آن است؛ که به معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنا بر عقیده پرفسور دارمستتردرزند اوستا ریشه این کلمه (بامیه) است که به معنی درخشان است. بختری در اوستا (بخگی) است و این واژه در پارسی میانه بخل و در پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم در زمان هخامنشیان در سنگنبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختریا) آمده و در ایلامی (بکه شی اش و یا بکتوری ایش) خواندهشده و نیز در زبان آکادی که آن هم بصورت خط میخی است بصورت (باهاتر) آمده و در یونانی بکترا آمده است و از آن بکتریا ساخته شده است. در زبان چینی بلخ را (باهی هی) و بنا بر گفته هیوان تسنگ زائر چینی که در سال شش صد و بیست و نه میلادی که به بلخ آمده بود (پوهو) نامیده شده است و در تاریخ هان وی بصورت کشور (تاهیا) آمده است البته بیشتر این نام به بدخشان گفته میشد. یونانیان بلخ را به صفت (پیلوتیمی تیوس یا پولی تیمی تیوس) مینامیدند که به معنای گرانبهاترین است؛ یعنی گوهر آسيا. در نوشتههای موسی خورنی مورخ ارمنی که در قرن پنج- شش میلادی می زیسته از بلخ با نام (باهلی) یاد شده است. در کتاب وندیداد در فرگرد اول آمده است: کشورهای آریایی واقع در شمال و مشرق خراسان باستان یا ائیریَنَم وَئجَه: سغد، مرو، بخدی و...است و در قسمت هفتم میگوید: چهارمین کشور با نزهت که من اهورامزدا آفریدم بلخ زیبا با درفشهای برافراشته است.
هرات
هرات بزرگانی چون خواجه عبدالله انصاری، احمد بن رجا یا خواجه ابوالولید، مولانا جامی، سلطان مودود چشتی، ملاحسین واعظ کاشفی، سلطان حسین بایقراء، گوهرشاد بیگم، امیرعلی شیر نوایی، خواجه علی موفق، هلالی جغتایی، استاد کمالالدین بهزاد، استاد شمسالدین حکاک، استاد زینالدین معمار، استاد میرک نقاش، خواند میر و هزاران ستارۀ پر درخشش کهکشان علم و هنر آرمیدهاند که بر اعتبارات و شکوفایی تاریخی هرات افزودهاند.
هرات كه هزاران سال قبل به نامهای ارتاكوانا، ارتاكابنهريو، هرايوه، هري، هرويو، و هرات ذكرشده است همين شهر باستانی است كه اكنون بنام هرات معروف است. نام هري از کلمه آريانا مشتق گرديده است شهر هرات در عصرهای قديم مركز آرياناي كبير و مهد قوم نجيب آریانا است. در کتاب اوستا كه حدوداً یک هزار سال قبل از میلاد نوشته شده (كتاب مقدس زردشتيان) از هرات بنام هريو ياد شده است. هرات مروارید تابناکی است در بحر تاريخ و فرهنگ آسيا كه در قديم بنام هريوا ياد شده است.
هِرات دومین شهر بزرگ افغانستان و مرکز ولایت هرات است که قطب صنعتی افغانستان بشمار میآید. هریرود از کنار این شهر میگذرد. هرات با نفوس ۳۴۹۰۰۰ نفر (برآورد رسمی سال ۲۰۰۶)، دومین شهر پر نفوس افغانستان است؛ و همراه با کابل، قندهار، مزار شریف و ننگرهار یکی از پنج شهر بزرگ افغانستان بهشمار میآید. باشندگان اصلی هرات به زبان پارسی با لهجه هراتی سخن میگویند. هرات را در گفتارهای ادبی و رسمی هرات باستان میگویند. این شهر از بابت منارهها و معماریهای عالی و مجلل خود شهرت دارد و در گذشته یکی از مراکز عمده آموزش شمرده میشد.
به اوستایی: هَرَئیووا (Haraēuua)، در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا
به پارسی باستان: هَریوا (Haraiva)، در سنگنبشتههای هخامنشی
به پارسی میانهٔ ساسانی: هریو، در سنگنبشتههای ساسانی
در دورهٔ اسکندر مقدونی: اسکندریه آرئیا (Alexandria Areia)
به یونانی: آرئیا (Areia)
به لاتینی: آریا (Aria) آید.
هرات پیش از کشف اقیانوس هند در گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت. و نقش بزرگ را در تجارت میان شبهقاره هند، شرق میانه، آسیای مرکزی و اروپا بازی میکرد. هرات از لحاظ موقعیت جغرافیایی در طول تاریخ بستر مناسب تلاقی مدنیتهای شرق و غرب نیز به شمار میرفت. ازین رو هرات یکی از گهوارههای تمدنی تاریخ پربار خراسان شناخته میشود. در گذشتههای دور گفته میشد که «جهان اقیانوسی است و در این اقیانوس مرواریدی هست و آن مروارید هرات است». هرات در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا بنام هَرویو (Harôyu) آمده است که «ششمین سرزمین و کشور نیکی که من، اهورامزدا، آفریدم هرویو و دریاچهاش بود.» "
هرویها (به یونانی: آرینها) دستهای از تیرههای آریایی بودند که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد٬ زادبوم خود در آسیای مرکزی را رها کرده و از ناحیهٔ رودخانهٔ آمودریا (اکسوس یا جیحون) و در سرزمینی بارور، پیرامون هریرود (به لاتینی: Arius) جای گرفتند. نام سرزمینشان را به نام این رودخانه، هریوا نامیدند، که کم و بیش با ولایت هرات امروزین همانند است.
در سدههای واپسین هفتم و آغازین ششم پیش از میلاد٬ هریوا به دست مادها افتاد و پس از انقراض مادها به دست کورش بزرگ، یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بشمار میرفت. مرکز فرمانروایی هخامنشیان در قصری در شهر آرتاکوانا بود. در سنگنبشتههای هخامنشی٬ هریوا (Haraiva) در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمده است
به قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ قبل از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. وقتی اسکندر به این شهر آمد، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهی بود. ساتراپ (والی) هریوه در آن زمان ساتی برزن نام داشت. اگر چه باشندگان هریوا به سختی مقاومت کردند اما سپاهیان اسکندر موفق به فتح شهر شده و آن را ویران و بسیاری از باشندگان آن را به قتل رسانیدند. اسکندر پس از تصرف شهر، در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهر بود. اسکندر سپس شهر را دوباره آباد کرد و نامش را «اسکندریه آرئیا» نهاد و باشندگان بازماندهٔ آرتاکوآنا را بدین شهر که هرات امروزین باشد تحویل کرد.
بعد از مرگ اسکندر (در سال ۳۲۳ ق.م.)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیان درآمد. تا اینکه بعد از سال ۲۴۰ ق.م. دو سرزمین همسایهٔ هریوا یعنی باختر و پارت از اربابان مقدونی مستقل شدند. در این زمان هریوا جزئی از قلمرو دولت یونانی باختری نوبنیاد درآمد. در بین سالهای ۲۰۸ و ۱۹۰ ق.م. آنتیوخوس سوم (ملقب به کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را تا سرزمینهای شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا به دست سلوکیان افتاد.
هرات در دورهٔ ساسانیان در سنگنبشتهای در کعبه زردشت واقع در نقش رستم بنام هریو یاد شده است. در دورهٔ ساسانی از مراکز مهم نظامی و منطقه مرزی در مقابله با هیاطله بوده است. پیش از حملهٔ اعراب مسلمان به خراسان دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. این شهر مرکز شراب سازی هم بود. در سال ۳۱ ه.ق. (حدود ۶۵۰ م.) یا کمی پس از آن با وجود مقاومت سرسختانهٔ هرویها، شهر به دست اعراب مسلمان فتح شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود و بزرگترین شهر باستانی سلطنتهای خراسان شد.
هرات را دل خراسان نیز خواندهاند بیهقی در تاریخ خود میگوید: «در سنه ثمان و اربع مائه فرمود ما را تا هرات رفتیم که واسطه خراسان است». در نزهةالقلوب حمدالله مستوفی آمده است: «هرات هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تا بستان شمال وزد و در خوشی آن گفتهاند: اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است... در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و شش هزار حمام و کاروانسرا و طاحونه و سیصدوپنجاهونه مدرسه و خانقاه و آتشخانه و چهارصدوچهلوچهارهزار خانه مردمنشین بوده است... مردم آنجا (هرات) سلاح ورز و جنگی و عیار پیشه باشند و در آنجا قلعهای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دو فرسنگی شهر بر کوه آتشخانهای بوده است که آن را ارشک گفتهاند؛ و این زمان قلعهٔ امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسهٔ نصاری بوده است». این شهر هم مرکزی برای مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مهم تصوف، یعنی نظریه زاهدانه اسلام به شمار میرفت. افرادی از پیروان «نقشبندیه» و «چشتیه»، انجمنهای اخوت صوفیه به مقامات وزارت و صدارت عظمی رسیدهاند.
هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول در ۱۲۲۲ م. از بنیاد ویران شد و بیش از نیمی از اهالی بومی آن قتلعام و یا آواره شدند. هرات بین سالهای ۶۴۳ تا ۷۸۴ ه. ق. پایتخت دودمان آل کرت بود. تیمور در سال ۷۸۴ هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت. در جریان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد بیگم پایتخت تیموریان را در سال ۱۴۰۱ م از سمرقند به هرات منتقل کردند.
هرات در دوره تیموریان به اوج رونق رسید و سده پانزدهم میلادی دوران طلایی هرات بود؛ زیرا هرات در این دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود به عنوان «فلورانس آسیا» شهرت پیدا کرده بود. در آن زمان مساجد و کاخهای زیبا و مجللی ساخته شد که تا این زمان زینتبخش این شهر است. از جمله مجموعه مصلای هرات، یک مدرسه و مسجدی که دوازده مناره در اطراف خود داشت بیشتر فراوان است. از این مجموعه که به دستور گوهرشاد بیگم بنا شده بود، حالا تنها پنج مناره باقیمانده است.
یکی از شاهزادگان تیموری به نام بایسنقر میرزا که خطاطی هنرمند بود، سرپرستی امور هنری را در شهر هرات در دست داشت. در آن زمان، شهر هرات مرکز تجمع هنرمندان شده بود و معروف است که فقط در یک آموزشکدهٔ نقاشی، شصت استاد به تعلیم هنر جویان و انجام سفارشات محوله اشتغال داشتند. معروفترین استادکاران مکتب هرات کمالالدین بهزاد) است که کتاب مصور و معروفی به نام ظفرنامه تیموری. امیرعلی شیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا که خود نیز نویسنده و شاعر بود به تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی در هرات میپرداخت.
در ۱۵۰۶ شیبانیان (ازبکان) آسیای مرکزی بر شمال افغانستان و هرات مسلط شدند. اندکی بعد هرات به دست صفویان افتاد. در دوران صفوی هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد و همواره مورد طمع ازبکان بود حتی چند بار این شهر به دست ازبکان افتاد؛ اما سلطه ازبکان بر این شهر به صورت کوتاه مدت بود و آنها از دورههای فترت در اوایل سلطنت شاه طهماسب اول و اوایل سلطنت سلطان محمد خدابنده و شاهعباس اول استفاده کردند و هر بار برای مدت کمی این شهر را در اشغال داشتند. گفتنی است شاهعباس کبیر در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.
هرات شهری باستانی است و بناهای تاریخی بسیاری دارد. اسکندر مقدونی، ارگ هرات را که به قلعه اختیارالدین هرات مشهور است، ساخته است و بنای عظیم آن اکنون یکی از کهن ترین و زیبا ترین اماکن هرات است. فارسها، ترکها، مغولها و ازبکها برای تسخیر این قلعه جنگیدهاند.
مسجد جامع بزرگ شهر هرات نیز که به پنجمین مسجد جامع بزرگ جهان شهرت دارد یکی از شگفتیهای این مرز و بوم است. ساختمان این مسجد به این دلیل که پیش از اسلام نیز عبادتگاه آریاییهای یکتاپرست بوده، بیش از ۱۴۰۰ سال قدمت دارد و مساحت آن به ۴۶ هزار و ۷۶۰ مترمربع میرسد. این بنای زیبا و شگفتانگیز که چند هزار سال قدمت دارد در سال ۲۹ هجری بعد از گرایش مردم هرات به دین اسلام، از حالت ساختمان معبدی بزرگ به مسجد مسلمانان بدل شد. گذشته از ارگ هرات و مسجد جامع، گازرگاه شریف (آرامگاه پیر هرات)، شاهرخ میرزا، منارهها، مسجد گوهرشاد بیگم و چش تشریف از جمله بناهای تاریخی هرات است. علاوه بر این مقبرهها و آرامگاههای مولانا، جامی، امام فخر رازی، شهزاده قاسم، شهزاده عبدالله، سلطان آغا، خواجه غلطان ولی، ملأ واعظ کاشفی، ملأ ناسفنج و سید عبدالله مختار، قدمت فرهنگی این شهر را به رخ هر بازدیدکنندهای میکشد.
حوضها و آب انبارهای تاریخی شهر هرات نیز از مظاهر مهم معماری و تمدن این شهر به حساب میآمدهاند. از نظر فن معماری و ارزشهای تاریخی، آب انبارهای هرات، به مهمترین بناهای تاریخی این شهر، همچون مساجد و مزارات آن پهلو میزند. از دیگر آثار تاریخی هرات پل مالان است که یکی از بناهای تاریخی هرات و از پلهای زیبا و تاریخی افغانستان میباشد که بر روی رودخانه هریرود در منطقه مالان ساخته شده است. این پل در سال ۵۰۵ هجری قمری (برابر با ۱۱۱۰ میلادی) و در زمان سلطان سنجر سلجوقی به همین شکلی که اکنون هست، با اندک تفاوت، ساخته شد.
هرات دارای چهار کنیسه بنام آشور، غول، یوآو و چهارمی بدون نام، واقع در شهر قدیم بوده. بعدها کنیسه آشور تبدیل به مکتب و کنیسه غول به عنوان مسجد حضرت بلال نام گرفت.
قندهار
برخی بر آناند که شهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته است. در دورههای ماد و هخامنشیان٬ آراخوزیا (رُخَج) سرزمینی در اطراف رودخانهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بشمار میرفت. در سنگنبشته بیستون داریوش بزرگ، آراخوزیا در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمده است.
در سال ۳۲۹ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخنویسان یونانی آن را پارپامیز گفتهاند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیهای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. در ۳۰۵ ق. م. موریاها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، آراخوزیا و گدروزی (گدروزیا - بلوچستان) تسلط یافتند. در این دوران دین بودایی توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد.
پس از اسلام، قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب میشد. دو بار شهر به طور کامل ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به دستور امیر تیمور گورکانی.
در اوایل سدهٔ شانزدهم میلادی مغولان هند قندهار را گرفتند. طی دو صد سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، صفویان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشهور پشتون علیه سلطهٔ بابریها قیام کرد. دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت میکرد در برابر مخالفت و قیامها از پا در آمد. در ابتدا میرویسخان هوتک از قبیلهٔ غلجایی پشتون به تسلط گرگینخان حاکم گرجی الاصل صفوی در ۱۷۰۹ میلادی در قندهار پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸ میلادی توسط نادر افشار پایان داده شد. نادر افشار سرانجام خود به خاطر تندخوییاش در ۱۷۴۷ میلادی در قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید. پس از این حادثه، احمدشاه ابدالی که یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغان بود، با نیروی شش هزار نفری خود به سوی قندهار رهسپار شد و لویه جرگه را در مزار شیر سرخ قندهار برای انتخاب یک رهبر ملی از میان خود افغانها تشکیل داد و سرانجام بعد از نه روز گفت و شنید، به عنوان پادشاه خراسان تعیین گردید. وی در ۱۷۵۳ یا ۱۷۵۴ شهر کنونی را ساخت و آن را احمدشاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا «دارالقرار» یاد میشود. تیمور شاه بعداً پایتخت خراسان را از شهر قندهار به کابل انتقال داد.
تپه مندی گک
این تپه را میتوان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد که در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلومتری شهر فعلی قندهار واقع است و به صورت دقیق تر در دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ میلی جاده قندهار – گرشک و اگر از طرف ولسوالی (فرمانداری) خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر به طرف ارغنداب در سمت راست جاده قرار گرفته است.
امروزه اراضی زراعتی در این محدوده کمتر است اما احتمال ا در ازمنه گذشته این ناحیه توسط شعبههایی از رود ارغنداب سیراب میشده و آبادیهایی در آن وجود داشته است.
در سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸) موسیو کزال، باستانشناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یازده مرحله حفریاتی پانزده طبقه آبادی دورههای مختلف را یکی پس از دیگری کشف کرد. ۳۱ متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادیهایی پانزدهگانهای صورت گرفته است که در طی سه هزار سال قبل از میلاد بر روی هم آباد شده است. تحقیقات انجامشده باستانشناسان روی آثار به دست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ (برنز) میکند.
شاه نعمتالله کاظمی که از تحصیلکردگان قندهار بوده و روزگاری به حیث معاون پروژه هلمند ایفای وظیفه میکرد میگوید که شاهد کاوشهای گروه فرانسوی در مندی گک بوده و ظروف و سفالها و ابزارهای مکشوفه در این تپه، مشابه به آثار کشفشده در حیدرآباد و سند پاکستان میباشد. وی همچنین موفق شده است در طی مأموریتهای خویش در منطقه، آثار شبیه به مندی گک را بالاتر از مسیر زیارت شاه مقصود قندهار در نواحی نزدیک رودخانه هلمند کشف کند و بدین ترتیب میتوان حدس زد در طول این مسیر، رفت و آمدهایی جریان داشته و قافلهها و کاروانهایی عبور و مرور کردهاند. بزرگان کندهار:
نورجهان همسر جهانگیرشاه
میرویس خان هوتک
محمود هوتکی
اشرف افغان
احمدشاه درانی
عبدالحی حبیبی
ریشه نام
برگرفته از نام گندهارا، نام سرزمین و دولتی در روزگار باستان که شامل حوزۀ جنوبی رود کابل میشده. به باور هنری والتر بیلیو (Bellew)، نویسندۀ بریتانوی، این سرزمین شامل تمامی ولایت امروزی قندهار میشده که در پی یورش هفتالیان در سدۀ پنجم میلادی گسترش پیدا کرده بود.
. فرضیه دیگر، که حتی شامل کاربردهای قدیمیتر این نام میشود، آن را برگرفته از نام فرضی یونانی شهر Gondophareia/گُندُفاریا، برگرفته از نام گُندُفَر، فرمانروای پارتیِ هند میداند، که سکههایش در قندهار پیدا شدهاند.
. برخی نام قندهار را برگرفته از بخش اول نام Condigramma/کُندیگراما میدانند. (بخش دوم، گراما، به زبان سانسکریت به معنای 'روستا' است.)
. برخی نیز این نام را برگرفته از منطقهای در رُخَج بنام Gandutava/گَندوتاوا میدانند؛ که در سنگنوشته بیستون از نبردی در آن منطقه بین ساتراپ هخامنشی آنجا و شورشیان علیه داریوش بزرگ یاد شده است.
نامهای تاریخی: سرزمین قندهار = هَرَووَتیش/اَراخوزیا/رُخَج؛ شهر قندهار = تِگینآباد:
-در منابع پیش از اسلام، در سنگنوشتههای هخامنشی از نام Harauvatiš/هَرَووَتیش (یونانی باستان: Ἀραχωσία/اَراخوزیا یا Ἀραχῶται/اَراخوتای) یاد شده که سرزمینی در پیرامون قندهار امروزی بوده و یکی از ساتراپیهای شرقی هخامنشیان شمرده میشده. در منابع اسلامی، بویژه تا پیش از حملۀ مغول از نام قندهار بجز در معدودی منابع جغرافیایی به زبان عربی اشارات مکرری نشده، و در این منابع نام قندهار به دو سرزمین متفاوت اشاره دارد: یکی قندهار در سِند، یا همان قندهار امروزی، و دیگری قندهار در هند، که به گفتۀ یوزف مارکوارت میتواند همان سرزمین باستانی گندهارا، در شمالغربی هند باشد.
در منابع اسلامی نام رُخَج (یا رُخُد، یا همان اَراخوزیا در منابع یونانی/رومی) است که برای سرزمین پیرامون قندهار امروزی استفاده میشده. کلاوس فیشر بر این باور است که نام قندهار در منابع بین سدههای دهم و دوازدهم میلادی تقریباً ناپدید شده، و در آن دوره پَنجوائی، مرکز اداری، و تِگینآباد دو شهر عمده در رُخَج بودند. ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس روسی احتمال همخوانی تگینآباد با قندهار تاریخی (حدود العالم، مینورسکی، ص. ۳۴۵) را بعید نمیداند. احتمال اینکه نام تگینآباد برگرفته از نام سبکتگین، نخستین فرمانروای غزنوی، که آن منطقه را در سال ۸۹۰ میلادی فتح کرده، باشد رد شده، چون اشارۀ استخری به تگینآباد پیش از ظهور سبکتگین بوده. ریشۀ احتمالی دیگر برای نام تگینآباد نام قراتگین، فرمانده سامانی است که بر امیر نصر سامانی شورید و در سال ۹۳۰ میلادی به بُست گریخت. هِلمز هم برگرفتن نام تگینآباد از نام دودمان تُرکشاه را محتمل میداند که از اواسط سدۀ هفتم تا اواسط سدۀ نهم میلادی بر کابل و گندهارا فرمان میراندند.
نامهای تاریخی گندهارا:
- به زبان سانسکریت: گندهاری، در عبارت Gandhārīnām avikā (به معنای 'میش گندهاریها') در ریگودا؛
- به زبان پارسی باستان: گنداره، در سنگنوشتههای هخامنشی؛
- به زبان عیلامی: کندهره.
نامهای تاریخی اَراخوزیا:
- به سانسکریت ودایی: Sárasvatī-/سَرَسوَتی (برگرفته از سَرَس-، بهمعنای 'دریاچه' است)، یکی از هفت رودی (سَپتهسندو) که در ریگودا اشاره شده و همان رود ارغنداب، شاخهای از رود بزرگ هِلمَند است؛
-به اوستایی: Haraxᵛaitī-/هَرَخوَیتی، آنطور که در فرگرد یکم وندیداد از اوستا آمده؛
-به پارسی باستان: Harauvatiš/هَرَووَتیش، آنطور که در سنگنوشتههای هخامنشی آمده؛
-به یونانی باستان: Ἀραχωσία/اَراخوزیا یا Ἀραχῶται/اَراخوتای؛
-پس از یورش اسکندر مقدونی: Alexandria in Arachosia/اسکندریه اَراخوزیا یا Alexandropolis/اسکندرشهر؛
-به لاتین: Arachosia/اَرَکُسیا؛
-در منابع اسلامی: رُخَج یا رُخُد.
قندهار شهری است در جنوب و سومین شهر پر نفوس افغانستان است که طبق سرشماری رسمی سال ۲۰۰۶ میلادی حدود ۴۵۰۳۰۰ نفر نفوس داشته است. قندهار بین رودهاى ترنگ و ارغنداب واقع شده است. قندهار به شکل یک مربع مستطیل است و چون طبق نقشه ساخته شده بسیار منظم است شهر به چند محله تقسیمشده و هر محله متعلق به یک یا چند قوم و قبیله است و اکثر اهالی آن را (عمدتاً درانی) تشکیل میدهند. در اطراف قندهار باغهای میوه تاکستانها و زیارتگاههای بسیاری است و مردم بیشتر برای تفریح به آنها میروند تا برای عبادت و زیارت.
برخی برآنند که شهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته است.
در دورههای ماد و هخامنشیان٬ آراخوزیا (رُخَج) سرزمینی در اطراف رودخانهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بشمار میرفت. در سنگنبشته بیستون داریوش ٬ آراخوزیا در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمده است. در سال ۳۲۹ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخنویسان یونانی آن را پارپامیز (Paropamisus) گفتهاند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیهای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. در ۳۰۵ ق. م. موریاها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، آراخوزیا و گدروزی (گدروزیا - بلوچستان) تسلط یافتند. در این دوران دین بودایی توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد. پس از اسلام٬ قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب میشد. دو بار شهر به طور کامل ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به دستور امیر تیمور گورکانی.
در اوایل سدهٔ شانزدهم میلادی مغولان هند قندهار را گرفتند. طی دو صد سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، صفویان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشهور پشتون علیه سلطهٔ بابریها قیام کرد. دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت می. در ابتدا میرویسخان هوتک از قبیلهٔ غلجایی به تسلط گرگینخان حاکم گرجی الاصل صفوی در ۱۷۰۹ میلادی در قندهار پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸ میلادی توسط نادر افشار پایان داده شد.
نادر افشار سرانجام خود به خاطر ظلم، بربريت و تندخویی اش در ۱۷۴۷ میلادی در قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید. پس از این حادثه، احمدشاه ابدالی که یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغانستان بود، با نیروی شش هزار نفری خود به سوی قندهار رهسپار شد و لویه جرگه را در مزار شیر سرخ قندهار برای انتخاب يک رهبر ملی از ميان خود افغانها تشکيل داد و سرانجام بعد از نه روز گفت و شنيد، به عنوان پادشاه خراسان تعیین گرديد. وی در ۱۷۵۳ یا ۱۷۵۴ شهر کنونی را ساخت و آن را احمدشاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا «دارالقرار» یاد میشود. تیمور شاه بعداً پایتخت خراسان را از شهر قندهار به کابل انتقال داد.
تپه مندی گک:این تپه را میتوان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد که در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلومتری شهر فعلی قندهار واقع است و به صورت دقیق تر در دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ میلی جاده قندهار – گرشک و اگر از طرف ولسوالی خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر به طرف ارغنداب در سمت راست جاده قرار گرفته است. امروز اراضی زراعتی در این محدوده کمتر است اما احتمال در گذشته این ناحیه توسط شعبههایی از رود ارغنداب سیراب میشده و آبادیهایی در آن وجود داشته است.
در سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸) موسیو کزال، باستانشناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یازده مرحله حفریاتی پانزده طبقه آبادی دورههای مختلف را یکی پس از دیگری کشف کرد. ۳۱ متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادیهایی پانزدهگانه ای صورت گرفته است که در طی سه هزار سال قبل از میلاد بر روی هم آباد شده است. تحقیقات انجامشده باستانشناسان روی آثار به دست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ (برنز) میکند. قندهار در گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت.
و همچنان فاراب یا اُترار نام شهری است کهن در کرانهٔ باختری سیر دریا. فاراب نام کهنتر این شهر است و نام اترار در سدههای میانه بر این شهر نهاده شد. این شهر در کنار راه ابریشم جای داشته.
ابونصر فارابی و اسماعیل بن حماد جوهری از فاراب بودهاند. نام و واژهٔ فاراب (فاریاب، پاریاب) واژهای فارسی دري و به معنی زمینی است که با آب قنات و رود آبیاری میشود و دیم نیست.
عنصری از این شهر یادکرده است:
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه، چه از اوزکند و از فاراب.
سمرقند و بخارا
سمرقند با نفوسي بالغ بر ۴۱۲۳۰۰ نفر (برآورد تخمینی سال ۲۰۰۵)، دومین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز سمرقند است. این شهر در ارتفاع ۷۰۲ متری از سطح دریا واقع است. بیشتر ساکنان این شهر پارسیزبان هستند و به دري تاجیکی صحبت میکنند. نام سمرقند عربی شدهٔ واژهٔ پهلوی «سمركند» است و معنى تركيبى آن سنگدژ میباشد. ريشهٔ جزء اول «سمر» از پارسی باستانی «اسمرا» به معنی سنگ یا صخره و جزء دوم «كند» از پارسی باستانی «کنتا»، سغدی «كنت» به معنی دژ یا شهر است. واژهٔ یونانی آن «مركنده» میباشد.
سمرقند با قرار داشتن در مرکز راه ابریشم، پیونددهندهٔ چین به اروپا در قدیم، دارای اهمیتی چشمگیر بوده است. در روزگار هخامنشیان جزیی از سرزمین سغد باستان بود. در سال ۳۳۰ ق.م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت يونانی غربی گرديد. در سدهٔ ششم م. ترکها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینیها. در سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف كردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود.
سمرقند از بزرگترين شهرهاى ماوراءالنهر و یکی از کانونهای دانش و ادب پس از اسلام است و یکی از کانونهای هنر و معماری منطقه بوده است. در (۱۰۰۰ م). در تصرف سامانیان درآمد. در ۱۰۲۷ سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در دوران خوارزمشاهیان پایتخت بود. در ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ در تصرف تیمور درآمد و سمرقند پایتختش بود. بعد در ۱۵۰۵ در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالأخره در ۱۶۰۰ م. در تصرف استراخان و جانشینان او كه نيز از نژاد ازبكاند درآمد و بالأخره روسها به تصرف آن دست زدند. پس از آن اگرچه در تصرف خانات بخارا بود ولی در حقيقت جزیی از خاک روسیه محسوب مىگرديد.
بخارا، با نفوسي بالغ بر ۲۳۷۹۰۰ نفر (برآورد تخمینی سال ۱۹۹۹)، پنجمین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز بخارا است. شهر بخارا در جلگهٔ واقع در مسیر سفلای رود زرافشان و کنار کانال شاهرود (شهر رود) واقع است.
بخارا (همراه با سمرقند) یکی از دو شهر عمدهٔ تاجیک نشین است. ۸۵ فيصد مردم آن تا امروز نیز به زبان دري با گویش ویژه آسیای مرکزی که امروز به زبان دري تاجیکی معروف شده حرف میزنند.
تعدادی هم ازبک و ترک و یهودی در بخارا زندگی میکنند.
دربارهٔ نام بخارا نظرها متفاوت است. بعضى برآنند که بخارا به معنای علم است و در برخی متون به معنای پرستشگاه است که در زبان سنسکریت به صورت «ویهارا» آمده است. جوینی بخارا را مجمع بزرگانهر دین نامیده و بخارا را مشتق از «بخار» دانسته است. بعقیدهٔ وی این واژه به واژهٔ بتپرستان اویغور و ختای نزدیک است که معابد ایشان را بخار گویند و در زمان گذشته نام شهر بُه مْجِکَث بوده است. به گفتهٔ فرای: شهری به نام بُخار در ایالت بیهار هند وجود داشتکه ریشهٔ هر دو نام را ویهارا گفتهاند که بر معابد بودایی اطلاقمىشود. احتمال دیگر آن است که نام بخارا (در ترکی قدیم بُخارَک - بُقارَق) مشتقاز ویهارا باشد.
چینیان از سدهٔ پنجم آن را «نومی» نوشتهاند که با نام نومیجکت مشهور در عهد اسلامى مطابقت دارد. بخارا که نام چینی آن را «بوخو» نوشتهاند نخستینبار به احتمال در نوشتهٔ هسیوآن تسانگ جهانگرد بودایی چینی که در ۶۲۹ م از بخارا دیدن کرده، آمده است. مقدسی بنا بر قولی ریشهٔ نام بخارا را «کوه خوران» نوشته که گویا «ه» و «و» را برای تخفیف انداختهاند که «کخارا» شد. سپس «ک» را به «ب» بدلکردند تا ریشهاش از مردم پنهان ماند.
بر سکههای مسین بخارا این نام به صورت«پوخار» آمده است. «رویداد نامهٔ مسیحىسغدی» عنوان پارسی«خواتو» را در مورد بخارا به کار برده که به معنای خدا و بزرگ است و حالت جمع آن در متون بودایی به صورت«گودائوته» (قوقائوته) آمده است. عنوان فرمانروایان بخارا، بخار خدات (سغدی: بوکارکودات) بود، که بخار خدات را متأثر از زبان عربی، و اصل آن را بخار خدا دانسته است). عنوان سغدی «گَوْ» (قو) از قدیمترین عنوانهای آسیای مرکزی است که پیش از سدهٔ چهارم بر سکههای ضرب شده در بخارا دیده شده است. بر سکههای مسین بخارا نخست واژهٔ «پوخار» و در سمت چپ آن عنوان«گَو» ضرب شده است واژهٔ پوخار را می توان برآمده از واژهٔ سغدی »فوخار» به معنای نیکبخت دانست. گرشویچ و هنینگ آن را صورتى از واژهٔ «فرخ» در پارسی میانه دانستهاند. در متنهای سغدی مسیحی «فوخار» به معنای فرخ. آگاهى دربارهٔ بخارا به روزگار پیش از اسلام اندک است. در عهد باستان، در اطراف رود زرافشان جایگاهها و شهرهایی داشتند. داستان بنای بخارا با افسانه آمیخته است. در بعضی نوشتههای کهن بخارا دیه و جایگاه پادشاهان بوده که گویا افراسیاب آن را بنا کرده است. پس از آن، به صورت شهر درآمد و پادشاهان در فصل زمستان بدین شهر مىآمدند. مغان گفتهاند که در بخارا آتشکدهای برپا بود و گویا گور افراسیاب به دروازهٔ معبد بر در شهر بخارا بوده است.
وجود اشیائی از عصر مفرغ، نشانهای بر وجود زیستگاههایی در بخارا طی هزارهٔ دوم پیش از میلاد است. نام واحهٔ بخارا در کتیبهٔ داریوش در بیستون، «تاریخ» هرودت و نیز در اوستا نیامده است. میتوان چنین تصور کرد که بخارا در روزگار هخامنشیان جزو ساتراپ نشین سغدیانا (سغد) بوده است. در سال ۳۳۰ ق.م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت یونانی باختری گردید. در سدهٔ ششم م. ترکها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینیها. در سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف کردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود. بخارا از بزرگترین شهرهاى ماوراءالنهر و یکی از کانونهای دانش و ادب پس از اسلام است. در ۱۰۰۰ م. در تصرف سامانیان درآمد و پایتخت سامانیان بود. در ۱۰۲۷ سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ در تصرف تیمور درآمد. بعد در ۱۵۰۵ در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالأخره در ۱۶۰۰ م. در تصرف استراخان و جانشینان او که نیز از نژاد ازبکاند درآمد و بعداً روسها به تصرف آن دست زدند.
شهراوش
اوش شهری در قرقیزستان و در دره باستانی فراغانه است. همچنین اوش مرکز اوش در قرقیزستان است. این شهر در ارتفاع ۸۷۰ تا ۱۱۰۰ متری از سطح دریا، بر کران رود آقبورا که از دامنههای کوه آلای سرچشمه میگیرد نهاده شده است. در منابع اوش در شمار شهرهایی یاد شده است که در اواخر هزاره دوم و ابتدای هزاره یکم پیش از میلاد از فرهنگ پیشرفتهای برخوردار بودند. چه بسا این منطقه نیز مانند دیگر مکانهای فرغانه، در پرورش اسب پرآوازه بوده است. تاریخ اوش در بسیاری موارد با تاریخ فرغانه درآمیخته است. حکمرانان فرغانه در برابر هجوم اعراب سرسختانه پایداری کردند. این شهر در سده نهم هجری تا پیش از پیدایش راههای دریایی، بر سر راههای تجارتي چین و هند واقع بود و همچنین انبار کالاهایی بود که از باختر آسیا و اروپا به چین و هند میبردند و یا از چین و هند میآوردند. اوش در ۱۸۷۶ به امپراتوری روسیه پیوست. وامبری نام دیگر اوش را تخت سلیمان یاد کرده است و گفته است هر ساله شمار فراوانی زایر به آنجا روی میآورند. گویا این همان بنای یادبودی است که اسکندر مقدونی در اوش، واپسین نقطه از متصرفات خاوریاش، برپا کرد.
همچنان فرارود (به عربی : ماوَراء النَّهْر) به سرزمینی گفته میشود که در میان دو رود آمو دریا و سیر دریا جای دارد. در واقع معنی اصلی آن، آن سوی رود آموی (جیحون یا آمودریا) است. این سرزمین بخشی از آسیای میانه است. این سرزمین در دوران هخامنشیان جزو ساتراپی سغد بوده است. برخی از شهرهای این سرزمین عبارتاند از: سمرقند، بخارا، چاچ (تاشکند)، نخشب (قارشی یا نَسَف)، تِرمِذ، خیوه، شهر سبز (کَش)، اندگان (اندیجان)، جیزّخ (دَیزَک یا دِزَک)، خوقند (قوقان) و نمنگان در ازبکستان کنونی و خجند، کولاب، اِستَرَوشن (اُراتپه)، پنجکنت (زادگاه رودکی)، دوشنبه، قُرغان تپه در تاجیکستان کنونی، یسی (ترکستان)، تراز و پاراب (اُترار) در قزاقستان کنونی و اوش و بلاساغون در قرقیزستان کنونی.
بلاساغون
بَلاساغون (نامهای دیگر: بلاسغون، بلاساقون) شهری کهن در سغد بود که بعدها از تختگاههای خاقانهای ترک آسیای میانه شد و بازماندههای آن در محدوده قرقیزستان کنونی قرار دارد. زبان سغدی دست کم تا سدهٔ ۱۱ میلادی در آن رواج داشت. درباره جای دقیق این شهر اختلاف وجود داشته، اما از پژوهشهایی که در سده ۲۰ به انجام رسید چنین برمیآید که بلاساغون در گستره رودخانه چو نهاده است. بارتولد که خود در این نواحی به پژوهش پرداخته این گمانه را مطرح میکند که بلاساغون در محل ویرانههای کنونی آق پشین در منطقه فرونزه قرار داشته است. به نوشته او ویرانههای بورانه در تقماق قدیم، که در پنج-شش کیلومتری این ویرانهها نهاده بوده است، نیز بخشی از بلاساغون کهن بوده است. گویا بورانه تلفظ قرقیزی واژه تازی مناره است. جوینی درباره تاریخ و چگونگی بنای این شهر روایتی افسانهای به دست میدهد. به نوشته او: بوقوخان شخصی پیر را با جامهها و عصای سپید به خواب دید که سنگ یشمی صنوبری شکل بدو داد و گفت اگر این سنگ را محافظت توانی کرد، چهار حد عالم در ظل امر تو شود. وزیر نیز موافق آن خوابی دید. بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجه اقالیم غربی گشت و چون به حد ترکستان رسید، صحرایی متنزه دید، علف و آب بسیار. به نفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساغون که اکنون قربالیغ میگویند بنا نهاد. در سدههای نخستین اسلامی بلاساغون تختگاه خاقان ترکش بود. چون این خاقان ترکش نسب خود را به افراسیاب اساطیری میرسانید، بعدها در متون پارسی و تازی دوره اسلامی دودمان شاهی او آل افراسیاب خوانده میشد.
هارون بغراخان قراخانی (۳۹۲) و طغانخان قراخانی (۴۰۴) آن را تختگاه خویش کردند. آوازه بلاساغون در این زمان چنداد بلند بود که عین القضات در یکی از نامههای خود از آن چنین یاد کرده است:
گویند به بلاساغون مردی دو کمان دارد
گرزان دو یکی بشکست ما را چه زیان دارد؟
به نوشته کاشغری، مردم بلاساغون در این زمان به زبانهای سغدی و ترکی سخن میگفتهاند. زمان دقیق پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون روشن نیست، اما به نظر میرسد این موضوع ربطی به فرآیند خشکسالی عمومی ترکستان نداشته باشد. چنین مینماید که پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون، همچون دیگر شهرهای گستره رود چو و ایله، نتیجه سیاست مغولان در تخصیص گستره این دو رود به کوچنشینان و راندن مردمان شهرنشین به نواحی دیگر باشد. در نیمه سده ۱۳ خانهای خوقند بر آن شدند که زندگی شهری را در بلاساغون بازگردانند، اما این شهر دیگر هرگز رونق گذشته را بازنیافت. مهمترین اثر بجا مانده از معماری بلاساغون، منارهای است که چه بسا در روزگار قراخانیان بنا شده است.
اندیجان
اَندیجان (نامهای دیگر: اندکان، اندگان) از شهرهای ازبکستان است.
اندیجان در جنوب خاوری فرغانه، بر کرانه چپ سیحون بالا در ۴۳/۴۴ درجه طول خاوری و ۲۵/۷۲ درجه عرض شمالی نهاده است. اندیجان به دلیل واقع بودن در مسیر سمرقند، کاشغر از اهمیت فراوان برخوردار است.
پیشینه تاریخی اندیجان و رویدادهایی که در دوره پیش از اسلام بر آن گذشته با تاریخ کهن دره فرغانه درآمیخته است.
درباره این که اسلام چگونه به اندیجان راه یافت در منابع اسلامی آگاهی نیامده است. به نظر میرسد که مهاجمان مسلمان آشکارا به اندیجان لشکر نبردند و اسلام به تدریج در آنجا نفوذ کرد. در ۱۸۷۵ که تاشکند به دست روسها افتاد، مردم اندیجان هیأتی به تاشکند فرستادند و تابعیت روسها را پذیرفتند؛ اما پذیرش تابعیت روسیه مخالفانی داشت، چنانکه در ۳۰ سپتامبر ۱۸۷۵ بر ضد سلطه روسیه در اندیجان قیامی گسترده درگرفت. روسها ناگزیر به گشودن قهر آمیز اندیجان شده، در 1 اکتبر ۱۸۷۵ دستههای نظامی خود را به اندیجان فرستادند. اندیجان در زلزلهای که در ۱۹۰۲ در آن روی داد کامل ویران شد، اما به زودی بازسازی آن آغاز شد و انجام گرفت. پیوستن اندیجان به ازبکستان در سال ۱۹۴۱ رسمیت یافت. زبان مردم اندیجان در زمانهای پیش از اسلام را باید در شمار زبانهای شرقی قرار داد. همزمان با نفوذ قزاقها و قراختاییان، زبان ترکی در این منطقه گسترش یافت. پس از یورش مغول، از سده هفتم به بعد، رفته رفته بر اهمیت زبان ترکی افزوده شد. در پایان سده دهم هجری، چنانچه بابر میگوید:
زبان مردم اندیجان ترکی بوده و در آن حوالی کسی که ترکی نداند، یافت نمیشود.
به نوشته بابر گویش ترکی اندیجانی نماینده گویشهای فرغانه بوده است، چنانچه امیرعلی شیر نوایی آثار ادبی ترکی خود را با این گویش آفریده است؛ بنابراین، گویش ترکی اندیجان در شکلگیری زبان ادبی ازبکی سهمی بسزا داشته است. در پژوهشهای امروزی گویش اندیجانی در شمار گویشهای قرلق، چگل و اویغور قرار میدهند.
علی شیر نوایی نام او علی شیر بن الوس يا كيچكنه يا كيچينه يا كجكنهٔ نوایی جغتائى و ملقب به «نظامالدين» است. وى از مشاهیر درباريان و وزراى سلطان حسین بایقراى گوركانی (۸۷۵ – ۹۱۱ ه. ق.) و از بزرگزادگان خاندان جغتای بن چنگیز خان حاكم ماوراءالنهر و كاشغر و بلخ و بدخشان بود.
او مردى نیک وصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسيارى به دو زبان پارسی دري و تركی جغتایی دارد به همين جهت مشهور به «ذواللسانین» بود. تخلص او در اشعار تركى «نوایی» و در اشعار پارسى «فانى» يا «فنائى» است.
وى در سال ۸۴۴ ه. ق. متولد شد و در خردسالى با سلطان حسین میرزا كه همدرس و هم مدرسه بودهاند، عهد و پيمان بسته بودند كه هر كدام به سلطنت برسد از حال ديگرى تفقد نموده و فراموشش نكند نوایی از آن پس به منظور تحصيل معارف و كمالات خراسان و سمرقند و بسيارى از شهرهاى ديگر را سياحت كرد و در آن ميان گرفتار فقر و فاقهاى سخت شد. در اين هنگام سلطان حسین میرزا در هرات به سلطنت نشست و به حكم همان پيمان قديم، امير علی شیر را از سمرقند فراخوانده منصب مهردارى خود را به وى واگذار كرد و اندكى پس از آن امر صدارت را نيز به او داد و بزرگى مقامش به جايى رسيد كه هر يك از برادران و فرزندان سلطان، ملازمت او را مايهء شرف و افتخار خود ميدانستند و سلطان نيز بی مشورت او به هيچ كارى اقدام نمىكرد؛ اما علی شیر با وجود اين همه مشاغل، از مطالعات علمى و تأليفات مختلف دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضلاى آن روزگار بود و كتابخانهٔ وى نيز عمومى و مورد استفادهٔ علاقمندان بود كه از آنجمله خواندمیر مؤلف تاریخ حبیبالسیر نيز از آن كتابخانه بهرهها برده است. سرانجام وى از امور دولتى استعفا داده منزوى گشت و با ملأ عبدالرحمان جامی مصاحب شد و درويشى را بر همهٔ امور ترجيح داد؛ و در عين انزوا نيز مورد توجه سلطان حسين بوده و شاهزادگان موظف به استفاده از مجالس وى بودند؛ و عاقبت او به سال ۹۰۶ يا ۹۰۷ ه. ق. درگذشت. امير علی شیر علاوه بر مقام علمى و تأليفات بسيارى كه داشت، از آنجا كه شخصى خير و نيكوكار بود آثار خیریهٔ بسيارى از او به جاى مانده است.
اسپیجاب
اَسپیجاب (نامهای دیگر: اسفیجاب، سپیجاب، سیرام و شبران) شهر و ناحیهای در کشور قزاقستان است.
این شهر امروزه در ناحیههای چیمکنت نهاده است. اسپیجاب از شمال باختری به صبران (صبوران)، از باختر به ناحیه کنجیده و از جنوب در ۲۲ فرسنگی، به تاشکند (چاچ) میرسد. اسپیجاب در دوره سامانیان ناحیه پهناوری بود که سرزمینهای حاصلخیز پیرامون رود اریس را در بر میگرفت و از خاور تا دره تلس (طراز) امتداد مییافت و مرکز آن نیز به اسپیجاب آوازه داشت. این شهر در جلگهای بر کران راست رود سیر دریا نهاده بوده.
اسپیجاب مرز بین دو قبیله ترک اغوز (غز) و قرلق (خَرلُخ) بود؛ چنانکه قبیله غز در قلمرو مسلمانان، از کرانه دریای خزر تا اسپیجاب و قبیله خرلخ از اسپیجاب تا دره فرغانه میزیستند. مردم اسپیجاب، مانند اهالی بلاساغون و تراز به زبانهای سغدی و ترکی سخن میگفتند. نوح بن اسد، فرمانروای سامانی سمرقند، کنارههای استپهای ترکنشین قزاقستان امروزی را نیز فتح کرد و در سال ۲۲۵/ ۸۴۰ حصاری به دور شهر اَسپیجاب کشید تا از آن در برابر حملات ترکان حفاظت کند. این شهر به سبب لشکرکشیهای خوارزمشاهیان، به ویژه یورش مغولان در ۶۱۶ ق دستخوش ویرانی و کشتار فراوان شد و پس از آن رونق، ارزش و نام آن از میان رفت. درباره ریشه واژه اسپیجاب دو احتمال وجود دارد. یکی که اینکه اسپیجاب از دو واژه پهلوی اسپیگ (درخشان) و آب ساخته شده و دیگری نزدیکی واژه اسپیج با واژه سپید پارسی است. کاشغری در دیوان لغات الترک از اسپیجاب با نام شهر سفید (مدینةالبیضاء) یاد کرده است. گویا همزمان با یورش مغول به فرارود، اسپیجاب به سیرام تغییر نام داد.
امپراتوری روم شرقی
بنیانگذار امپراتوری بیزانس (امپراتوری هزارساله روم شرقی) کنستانتین یکم است.
روم اشاره به سرزمینهایی در اروپا و آسیای صغیر دارد که مدتی در دست امپراتوری روم و امپراتوری روم شرقی بود. در روزگار کنستانین، پایتخت امپراتوری را از روم به دهکدهٔ بیزانتیوم در کنارِ تنگهٔ بسفر منتقل کردند. این شهر پستر به نام کنستانتین، کنستانتینپول (قسطنطنیه) نامیده شد. پس از چندی تئودسیوس کبیر امپراتور روم این امپراتوری را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد و دو پاره شدن امپراتوری روم در سالِ 395 پس از میلاد را صورت داد. نیم شرقی به آرکادیوس پسر بزرگتر وی رسید و نیمه غربی به هنریوس پسر کوچکتر وی. دو پاره شدن امپراتوریِ روم موجب دو پاره شدن فرهنگ اروپایی و مسیحیتِ اروپایی شد. چنان که دولت روم شرقی نماینده فرهنگ یونانی و کلیسای اورتودوکس بود و خط رسمی در این دولت خط یونانی و سیریلیک. امپراتوریِ رومِ شرقی به دست ترکانِ عثمانی برافتاد.
کنستانتینوپول تا سال ۱۴۵۳ پایتخت امپراتور روم شرقی محسوب میشود. حاکمان امپراتوری روم شرقی همیشه بر این مطلب تاکید داشتند که دولت بیزانس (دولت روم شرقی) دولتی است شرقی. امپراتوری روم شرقی بر کشورهای لبنان و سوریه و فلسطین نیز تسلط داشت. در سال ۱۴۵۳ (میلادی) این دولت از سپاهیان دولت عثمانی به فرماندهی سلطان محمد فاتح شکست خوردند و کنستانتینوپول تصرف شد و بدین ترتیب به عمر امپراتوری هزارساله روم شرقی خاتمه داده شد. شهر کنستانتینوپول پس از تصرف توسط نیروهای عثمانی استانبول (قرائت سنتی پارسی: اسلامبول يا استامبول) یعنی شهر اسلام خوانده شد.
منابع مورد استفاده: اصغر کریمی – جاده ابريشم يا راه ابریشم - دانشنامه جهان اسلام، غرض معلومات به منابع و مأخذ در نوشته اصلي مراجع گردد. «راه های اصلی وفرعی جاده ابریشم»، در مجموعه مقالات دومین اجلاس بینالمللی جاده ابریشم. تارنماي رادیو فارسی چين، ویکیپدیا، احيايي مجدد راه ابريشم، آسياي ميانه و راه ابريشم پژوهشي از محمد جان وف به زبان روسي و پژوهشهاي نويسنده و تصويرها گوگل و آرشيف نويسنده...
ثور ۱۳۹۳
قسمت نخست
طرح توسعه زیربناها راه ابریشم، شامل ساخت شصت هزار کیلومتر سرک، چهار هزار کيلومتر شاهراه و استفاده بهتر از جادههای موجود در این مسیر میباشد. چین قصد دارد تا راه باستانی ابریشم را که زمانی مسیر اصلی تجارت میان چین، آسیای میانه و اروپا و افریقا بود را باری دیگری زنده کند. جاده ابریشم راه تجارت زمینی چین با آسیای جنوبی، غربی و اروپا و آفریقا از راه آسیای مرکزی در روزگار قدیم بود.
به سبب آنکه بسیاری ابریشم و پارچههای ابریشمی چین از این جاده به غرب توزیع میشد، جاده ابریشم نام گرفت. نتایج مطالعات نشان میدهد که این جاده اساساً در سلسله «هان» چین در قرن یکم قبل از میلاد شکل گرفت. در آن زمان جاده ابریشم به افغانستان، ازبکستان و ایران و شهر اسکندریه مصر در غرب امتداد مییافت. راه دیگر این جاده نیز از پاکستان و کابل در افغانستان به خلیجفارس و از کابل به طرف جنوب یعنی شهر کراچی پاکستان امتداد مییافت و اگر به راه دریایی تغییرمیکرد آسيايي مرکزي و رم را شامل میگردید. افغانستان یکی از کشورهایی است که در احیای جاده ابریشم نقش اساسی دارد.