سقوط جمهوریت افغانستان در پانزدهم اگست ۲۰۲۱ میلادی، یکی از تکاندهندهترین تحولات سیاسی-نظامی آغاز قرن بیستویکم بود. این رویداد، صرفاً تغییر یک دولت یا جابهجایی قدرت در کابل نبود؛ بلکه نقطه تلاقی چندین روند پیچیده ژئوپلیتیکی، امنیتی و اطلاعاتی بود که سالها پیش از آن آغاز شده و بهصورت برنامهریزیشده به این لحظه انجامیده بود. افغانستان در این روز از یک کشور به ظاهر متحد غرب، به میدان برخورد مستقیم راهبردهای متضاد قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای بدل شد. این تغییر، پیامد مستقیم شبکهای از تصمیمات، توافقات، مداخلات و بیکفایتیهای داخلی و خارجی بود که بهصورت سیستماتیک بنیانهای سیاسی، امنیتی و اجتماعی کشور را تضعیف کرد.
ریشههای فروپاشی: از توافقات پنهان تا سناریوی نهایی
فرآیند این فروپاشی را نمیتوان بدون بازگشت به سالهای میانی دهه اول قرن بیستویکم فهمید. از حوالی سال ۲۰۰۷ میلادی، ایالات متحده و متحدانش در چارچوب یک رویکرد دوگانه، وارد مرحلهای از تعامل با طالبان شدند که در ظاهر، هدف آن مصالحه و ادغام این گروه در ساختار سیاسی افغانستان بود، اما در واقع، بخشی از طرحی وسیعتر برای بازآرایی معادلات امنیتی منطقه تلقی میشد. بر اساس شواهد موجود، تقویت تدریجی طالبان، ایجاد کانالهای ارتباطی غیررسمی، و حتی هماهنگیهای تاکتیکی در میدان نبرد، بخشی از این سناریو بود. طالبان در این طرح، نه صرفاً یک گروه شورشی، بلکه یک «نیروی نظامساز» تعریف شده بود که میتوانست هم امنیت را در مناطقی تأمین کند و هم در مواقع لزوم، بهعنوان عامل بیثباتسازی منطقهای از طریق پناه دادن به گروههای تروریستی چندملیتی، عمل نماید.
مهندسی فروپاشی جمهوریت از درون
برای رسیدن به این هدف، گام نخست، تضعیف نظام سیاسی موجود بود. قطع تدریجی حمایتهای عملیاتی و اطلاعاتی از دولت افغانستان، بخشی از این روند بود. در همین چارچوب، نصب اشرف غنی بر کرسی ریاستجمهوری، با رویکردهای قومگرایانه و تصمیمات احساسی، زمینه ایجاد شکاف عمیق میان رهبران سیاسی و جهادی را فراهم کرد. غنی با سیاستهای انحصارگرایانه و بیاعتمادی به بخش بزرگی از نیروهای کارآزموده، عملاً قشر قابل توجهی از بازیگران سیاسی را به حاشیه راند و آنان را به سوی دام بازیهای استخباراتی منطقه و فرامنطقه سوق داد. این امر، هم اپوزیسیون داخلی را به سمت تخریب سوق داد و هم زمینه نفوذ بیشتر سرویسهای اطلاعاتی خارجی را مهیا ساخت.
ارتش؛ از ستون فقرات امنیت تا ابزار سیاسی
ارتش افغانستان، که میتوانست بهعنوان ستون فقرات امنیت ملی عمل کند، بهتدریج از یک نیروی حرفهای و ملی به یک ساختار وابسته، سیاسی و شکننده بدل شد. وابستگی مطلق به کمکهای مالی و مشاورههای نظامی آمریکا و ناتو، سبب شد این نهاد نتواند ظرفیت مستقل تصمیمگیری و عملیات را شکل دهد. ترویج قومگرایی در بدنه ارتش، ایجاد شبکههای سیاسی در میانردههای فرماندهی، تقرریهای مبتنی بر روابط قومی و سیاسی، و برکناری افسران و جنرالان با تجربه (اعم از نیروهای چپ، مجاهدین یا افسران بیطرف و حرفهای) ضربهای جدی به کارایی نظامی وارد کرد. جایگزین کردن این افراد با چهرههای انجویی، عناصر وابسته به شبکههای مافیایی، ستون پنجم و افسران بیتجربه، به معنای نابودی ظرفیت عملیاتی ارتش در برابر تهدیدهای پیچیده امنیتی بود. این تغییرات، نهتنها توان رزمی ارتش را تضعیف کرد، بلکه روحیه و انگیزه نیروهای میدانی را نیز بهشدت کاهش داد.
حکومت وحدت ملی؛ وحدت در نام، شکاف در عمل
با تشکیل حکومت وحدت ملی پس از انتخابات جنجالی، نهتنها امیدی به بازسازی انسجام سیاسی شکل نگرفت، بلکه شکافها عمیقتر شد. دولت به دو اردوگاه سیاسی مجزا تقسیم گردید؛ اشرف غنی با سیاستهای استبدادی و لجاجت شخصی، و عبدالله عبدالله با رویکرد منفعلانه و بیعملی، عملاً دو مرکز قدرت موازی ایجاد کردند که در مهمترین مسائل امنیتی و سیاسی، به جای همکاری، درگیر رقابت و تخریب یکدیگر بودند. این وضعیت، فرصت طلایی برای سرویسهای اطلاعاتی منطقهای و بینالمللی فراهم ساخت تا از این گسست برای تضعیف نظام و تسریع روند فروپاشی استفاده کنند.
فساد ساختاری و ناامنی اجتماعی
در این میان، فساد گسترده اداری و نفوذ مافیا در ساختارهای دولتی، به ویژه در نهادهای امنیتی، عملاً ستونهای حاکمیت را از درون پوساند. رشوهستانی، واسطهگری، زورگویی، و بیعدالتی در توزیع منابع، فاصله میان مردم و دولت را بهشدت افزایش داد. اختطاف، دزدی مسلحانه، ناامنیهای شهری و روستایی، و گسترش شبکههای جرایم سازمانیافته، دولت را به نقطهای رساند که حتی در تأمین امنیت شهروندان در پایتخت ناتوان بود. این بحران اعتماد عمومی، یکی از کلیدیترین عوامل سقوط سریع کابل بود.
رسانهها؛ بازیگران پنهان جنگ نرم
نقش رسانهها در این فرآیند نیز قابل انکار نیست. رسانههای موسوم به «آزاد» که بخش قابل توجهی از آنها با منابع مالی خارجی اداره میشدند، بهجای تقویت روحیه ملی و حمایت از ثبات، اغلب با برجستهسازی ضعفها، ناکامیها و فساد دولتی، به تضعیف روانی جامعه کمک کردند. این رسانهها با پوشش هدفمند و بعضاً جهتدار، طالبان را بهعنوان یک نیروی «اجتنابناپذیر» یا حتی «گزینه سیاسی قابل مذاکره» در افکار عمومی معرفی کردند و زمینه ذهنی فروپاشی نظام را فراهم ساختند.
افغانستان در آستانه بازی بزرگ جدید
در مجموع، سقوط جمهوریت افغانستان نتیجه یک توطئه ساده یا یک حادثه اتفاقی نبود، بلکه محصول یک فرآیند چندلایه و پیچیده بود که در آن، بازیگران داخلی، منطقهای و فرامنطقهای هر یک نقش خاص خود را ایفا کردند. افغانستان با این سقوط، وارد مرحله تازهای از «بازی بزرگ» شد؛ بازیای که در آن، طالبان بهعنوان ابزاری در خدمت معادلات امنیتی جدید، هم میتواند ضامن منافع برخی قدرتها باشد و هم ابزار فشار و بیثباتسازی علیه دیگران. در چنین شرایطی، درک دقیق این روندها و نقشآفرینان، پیششرط هرگونه راهبرد آینده برای بازتعریف جایگاه افغانستان در معادلات ژئوپلیتیکی است.
افغانستان؛ قربانی مدیریت بحران از راه دور
طی بیش از دو دهه گذشته، افغانستان میدان آزمایش و اجرای سناریوهای پیچیده ژئوپلیتیکی و امنیتی قدرتهای جهانی بوده است. نه در گذشته و نه امروز، هیچ گروه سیاسی در این کشور توانایی دولتسازی واقعی و ارائه برنامه جامع برای توسعه و ثبات پایدار را نداشته است. گروههای سیاسی موجود، یا درگیر منافع شخصی و رقابتهای قومی و سمتی بودهاند، یا بهصورت عمدی و ناخواسته، به بخشی از پروژههای طراحیشده بیرونی بدل شدهاند. از همان آغاز، سیاست ایالات متحده و غرب بر این پایه استوار شد که تمرکز از ساختارها و برنامهها برداشته شده و به سمت چهرهها منتقل گردد. این انتخاب آگاهانه، افغانستان را بهسوی یک بنبست استراتژیک هدایت کرد، جایی که هر تغییر سیاسی وابسته به بقای یا حذف یک فرد بود، نه یک نظام نهادی و پایدار.
این سیاست، پیامدهای عمیقی بر روند دولتسازی داشت. وقتی که چهرهمحوری جایگزین برنامهمحوری شد، ساختارها بیریشه و شکننده باقی ماندند. نتیجه این وضعیت آن بود که با تغییر یک چهره، کل سیستم فرو میریخت. به همین دلیل، حتی زمانی که منابع عظیم مالی و نظامی وارد افغانستان شد، ظرفیتهای نهادی و برنامههای ملی هرگز فرصت شکلگیری پیدا نکردند. در چنین شرایطی، نقش عوامل داخلی نیز مهم بود، اما وزن اصلی فروپاشی جمهوریت بر دوش عوامل خارجی، بهویژه ایالات متحده و متحدانش، سنگینی میکند.
پروژه تبدیل افغانستان به «بهشت امن تروریستی» و ترویج افراطیت، از همان ابتدا با طراحی بلندمدت آغاز شد. برای رسیدن به این هدف، لازم بود این تغییرات در قالب یک «دموکراسی مسخره» پیش برود؛ دموکراسیای که تنها پوستهای فریبنده از آزادی و حقوق شهروندی داشت اما در عمل، مسیر رشد بنیادگرایی را هموار میکرد. این گذار تدریجی، سبب شد حساسیت افکار عمومی نسبت به گسترش شبکههای افراطی بهتدریج کاهش یابد و شرایط برای حضور پایدار گروههای تروریستی چندملیتی فراهم شود.
امروز جامعه افغانستان با یک بحران عمیق بیاعتمادی مواجه است. مردم دیگر به هیچ چهره سیاسی بهعنوان نجاتدهنده باور ندارند. تجربه سالهای گذشته نشان داده است که حتی کسانی که با شعار تغییر و نجات به میدان آمدهاند، یا ابزار بازی قدرتهای خارجی شدهاند یا در برابر فشارهای داخلی و خارجی فروپاشیدهاند. رهبران جهادی و فرماندهان مقاومت، همانهایی که روزی فاتحانه وارد کابل شدند، در نتیجه یک اشتباه و غفلت راهبردی و در پی تفاهمات پشت پرده کرزی، غنی و عبدالله با غرب، ناگهان از صحنه حذف و از کشور طرد شدند.
ایالات متحده هیچگاه برنامه واقعی برای دولتسازی، ایجاد ثبات سیاسی و بیرون کشیدن افغانستان از بحران چند دههای نداشت. مأموریت اصلی، اجرای یک استراتژی کنترل بحران از راه دور بود: واگذاری مسئولیتهای امنیتی به بازیگران محلی، مداخله گزینشی در لحظات حساس، و حفظ افغانستان بهعنوان یک نقطه ثبات نسبی برای مدیریت معادلات منطقهای. طالبان در این چارچوب، به بازیگری تبدیل شدهاند که ضمن ایفای نقش نیابتی، امنیت و منافع قدرتهای فرامنطقهای را نیز تأمین میکند.
با تداوم این وضعیت، چشمانداز پنج سال آینده نگرانکننده است. افغانستان بهسوی تبدیل شدن به جامعهای عقدهای، فقیر، وابسته و منزوی در سطح بینالمللی پیش میرود؛ جامعهای که از پیشرفت تکنولوژی و علوم عصری دور افتاده و بیش از هر زمان دیگری در حصار ایدئولوژیهای واپسگرا گرفتار شده است. این روند، نهتنها آینده کشور را نابود میکند، بلکه افغانستان را به یک مرکز صدور بیثباتی به منطقه و جهان بدل میسازد.
شواهد نشان میدهد که استراتژی «بازموازنه از راه دور» آمریکا بهطور کامل نتیجه داده است. کنترل غیرمستقیم از طریق شبکههای محلی، مدیریت منابع و نفوذ استخباراتی، و ایجاد وابستگی ساختاری به بازیگران خارجی، به واشنگتن اجازه داده است بدون حضور گسترده نظامی، میدان افغانستان را در اختیار داشته باشد. طالبان نیز با قرار گرفتن در مدار این بازی، به ابزاری برای اجرای اهداف بزرگتر در منطقه، بهویژه در ارتباط با رقابتهای ژئوپلیتیکی میان آمریکا، چین، روسیه و ایران، بدل شدهاند.
افغانستان امروز نه یک کشور آزاد و مستقل، که بخشی از صفحه شطرنجی است که مهرههایش را دیگران جابهجا میکنند. این واقعیت، اگر درک و با راهبردی منسجم پاسخ داده نشود، آیندهای تاریکتر از امروز را رقم خواهد زد.