رهبری سیاسی و بحران افغانستان؛ بازاندیشی در پرتو نظریه و واقعیت

رهبری سیاسی همواره در علوم سیاسی به‌عنوان یکی از عناصر اصلی تغییر یا تداوم نظم اجتماعی مطرح بوده است. ماکس وبر، رهبری را در قالب سه نوع سنتی، کاریزماتیک و عقلانی–قانونی دسته‌بندی می‌کند و نشان می‌دهد که هر رهبر در بستر زمان و شرایط خاص خود معنا می‌یابد. بر همین اساس، پُرسش اصلی این است که چرا رهبران افغانستان نتوانسته‌اند کشور را از چرخهِ بحران بیرون بکشند و آیا امید به بازگشت آنان پاسخی واقعی برای شرایط کنونی است یا خیر؟

آنتونیو گرامشی تأکید می‌کرد که هیچ رهبر یا روشنفکری بیرون از بستر اجتماعی و تاریخی خویش عمل نمی‌کند. این سخن در مورد افغانستان کاملاً مصداق دارد. رهبران جهادی دهه ۱۹۸۰ و رهبران پیش از آنان، تکنوکرات‌های پس از ۲۰۰۱، و حتی چهره‌های سنتی–قبیله‌ای، همگی مولود شرایط ویژهِ زمانه خود بوده‌اند. آنچه زمانی پاسخ‌گو بوده؛ امروز در برابر بحران‌های پیچیده‌ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان ناکارآمد جلوه می‌کند.

افغانستان طی دهه‌های اخیر با بحران‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زیادی مواجه شده است: اشغال‌های خارجی، جنگ داخلی، انتقال قدرت، فروپاشی خدمات عمومی، بحران حقوق بشر، و از همه مهم‌تر، شکاف عمیق بین مردم و ساختارهای سیاسی قدرت. بسیاری از رهبران گذشته با اتکا به نمادگرایی، سنت قبیله‌ای، یا مشروعیت دینی سعی در اداره کشور داشته‌اند، اما تداوم بحران‌ها نشان می‌دهد که پاسخ‌های دیروز دیگر جواب‌گوی پُرسش ها و نیازهای امروزی نیستند.

 

مقدس پنداری؛ مانع نقد و بازاندیشی

یکی از چالش‌های بنیادین فرهنگ سیاسی افغانستان، قداست‌بخشی به رهبران گذشته است. این روند که ریشه در سنت‌های قبیله‌ای و فرهنگ کاریزماتیک دارد، نقد رهبران را به معنای بی‌وفایی یا خیانت تعبیر می‌کند. در حالی‌که از دیدگاه علمی، رهبران همچون هر انسان دیگر دربند محدودیت و خطا پذیر اند. تفکیک «احترام تاریخی» از «پرستش سیاسی» برای بازکردن راه نقد و بازاندیشی در جامعه افغانستان و حرکت به پیش؛ بسیار حیاتی است.

بحران‌های افغانستان چندلایه و پیچیده‌اند:

١-  بحران مشروعیت سیاسی: سلطه تک‌بُعدی بر قدرت و حذف نیروهای اجتماعی دگر اندیش.

٢- فروپاشی اقتصادی: فقر گسترده، وابستگی به کمک‌های خارجی، و فرار مغزها.

٣- بحران اجتماعی–فرهنگی: محدودیت‌های شدید بر آزادی‌های مدنی، به‌ویژه حقوق زنان و جوانان.

٤- چالش‌های ژئوپلیتیک: رقابت قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی که افغانستان را به میدان بازی های استخباراتی، استراتیژیک و جیوپولیتیک بدل کرده است.

این بحران‌ها را نمی‌توان با ذهنیت و راهکارهای گذشته حل کرد. نظریه «نوگرایی سیاسی» (Political Modernization) تأکید دارد که جوامع در حال گذار نیازمند رهبرانی‌اند که توانایی سازگاری با تغییرات جهانی و درک پیچیدگی‌های نوین را داشته باشند. برای افغانستان، این به معنای رهبری است که بر گفت‌وگو، شفافیت، پذیرش تکثر قومی–فرهنگی و مدیریت علمی تکیه کند.

هیچ رهبرِ مقدس و فرازمینی نیست و هیچ اندیشه‌ای فراتر از نقد قرار ندارد. افغانستان برای خروج از وضعیت اسفبار کنونی نیازمند آن است که گذشته را با نگاه نقادانه بازخوانی کند و به جای بازتولید راهکارهای کهنه، فضا را برای ظهور رهبران نو و اندیشه‌های تازه باز نماید. پرسش‌های امروز این کشور تنها با پاسخ‌های نو و از دل واقعیت‌های عینی حل خواهند شد.

رهبران سیاسی افغانستان هرقدر هم محترم، بزرگ یا الهام‌بخش بوده‌اند، نمی‌توانند با تفکرات و راهکارهای دیروزی، بحران‌های معاصر را حل کنند؛ چرا که این بحران‌ها پیچیده، چندوجهی و تابع شرایط زمانه‌اند. نظریه‌هایی مانند کاریزما و مدرنیزاسیون سیاسی روشن می‌کنند که مشروعیت رهبران نه از قداست بلکه از عملکرد، مشارکت و پاسخگویی به نیازهای واقعی مردم می‌آید.

 

برای آیندهٔ افغانستان، راهبرانِ نو، با سبک مدیریتی متفاوت، با ویژگی‌های ذکرشده، و پذیرای نقادی و بازاندیشی لازم‌اند. همچنان که توسعه انسانی، قانون و نهادهای اجرای قانون تقویت شوند، این امکان فراهم خواهد شد که جامعه از دایره بحران بیرون بیاید و به ثبات و عدالت برسد.