وقتی بحران بیرونی پوششی برای بحران درونی میشود
در روزهایی که گلولهها در مرزهای شرقی و جنوبی افغانستان با پاکستان دوباره صدا میدهند، مصیبتِ غزه نیز در افکار عمومی منطقه زنده میشود. بسیاری میپرسند آیا میان این دو بحران پیوندی وجود دارد؟ آیا افغانستان بار دیگر در دایرهٔ توطئه و بازیهای بزرگ منطقهای گرفتار شده است؟
برای پاسخ باید میان روایتهای سیاسی و واقعیتهای میدانی تفاوت قائل شد. در غزه، از زمان حملهٔ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و واکنش نظامی گستردهٔ اسرائیل، دهها هزار غیرنظامی جان باختهاند. اقدام حماس در گروگانگیری غیرنظامیان اسرائیلی، که شاید از نظر رهبرانش اهرم فشار بود، عملاً به فاجعهای انسانی و و یرانی وحشتناک غزه منجر شد. تحلیلگرانی هم آنرا به «توطئهٔ ازپیش طراحیشدهٔ اسرائیل» نسبت دادند. در واقع، آنچه در جریان جنگ غزه بهوضوح دیده میشود، بهرهبرداری سیاسی از درد انسانها است: هم از سوی اسرائیل برای توجیه عملیات سنگین، و هم از سوی برخی بازیگران منطقهای برای تغذیهٔ جیب ها و گفتمانهای مقاومت یا مظلومیت.
در سوی دیگر منطقه، روابط اسلامآباد و کابل به نقطهٔ خطرناکی رسیده است. درگیریهای مرزی اخیر، که هر دو طرف تلفات سنگینی گزارش دادهاند، نشانهٔ شکنندگی فضای میان طالبان و پاکستان است. اما در این میان، یک بُعد پنهانتر نیز وجود دارد: محاسبهٔ سیاسی درونِ پاکستان.
پاکستان امروز با مشکلات اقتصادی شدید، نارضایتی گسترده در داخل پاکستان، بلوچستان و مناطق قبایلی، بحران مشروعیت سیاسی و شکاف عمیق میان دولت و ارتش روبهرو است. در چنین فضایی، ایجاد یک بحران بیرونی میتواند کارکردی دوگانه داشته باشد:
۱. انحراف افکار عمومی از مشکلات داخلی و انتقال تمرکز جامعه از فقر، گرانی و اختلافات سیاسی به موضوعی ملیگرایانه؛
۲. تحکیم حس وحدت ملی در برابر «تهدید بیرونی»، که همیشه در تاریخ پاکستان یکی از ابزار های کلاسیک مدیریت بحران بوده است.
به همین دلیل، تشدید لفاظیها و حملات مرزی میتواند بخشی از تاکتیکهای اسلامآباد برای بازسازی انسجام داخلی و کاهش فشار سیاسی باشد ولو به بهای ناامنی در مرز و آسیب به روابط با افغانستان. طالبان نیز با استفاده از همین درگیریها، میکوشند خود را مدافع حاکمیت ملی و عزت افغانستان نشان دهند و از موج احساسات ملیگرایانه برای تقویت موقعیت داخلیشان بهره ببرند.
شباهت غزه و مرز افغانستان در این است که در هر دوجا، رنج مردم به ابزار سیاست تبدیل شده است. در غزه، هزاران زن و کودک قربانی بازی قدرتها شدند؛ در مرز افغانستان، خانوادههای بیپناه قربانی رقابت نظامیگری و شعارهای ناسیونالیستی میشوند.
از دید راهبردی، این الگو خطرناک است: وقتی دولتها و گروههای سیاسی برای بقا، دشمن خارجی میسازند، حقیقت قربانی میشود و جنگ تداوم مییابد. روایتهای «توطئه» در چنین فضاهایی رشد میکنند، زیرا سادهترین توضیح برای واقعیتهای پیچیدهاند و احساسات را بهجای تحلیل مینشانند.
اکنون بیش از هر زمان دیگر، نیاز است رسانهها و نخبگان سیاسی افغانستان با صدای بلند بگویند که تکرار الگوی غزه در مرزهای شرقی نباید اجازه داده شود. افغانستان به اندازهٔ کافی از جنگ، بازیهای نیابتی و سیاستهای وارداتی رنج دیده است. صلح و ثبات نه از راه دشمنتراشی، بلکه از مسیر شفافیت، گفتوگو و تمرکز بر منافع مردم میگذرد.
در نهایت، چه در غزه و چه در مرز اسپین بولدک یا تورخم، یک حقیقت مشترک وجود دارد:
وقتی قدرتها از بحران برای تثبیت موقعیت خود استفاده میکنند، این مردماند که خاکستر میشوند.