(در پیوند به پیام بی بی گوهر شاد ترکمنی)
ــ بخش نخست ــ
تماس ایمیلی مهمی از اسم بانو گوهرشاد ترکمنی داشتم؛ بااینکه نمیدانم نام شان حقیقی است و یا مستعار؛ معهذا برایم خاطرات جریده وزین «پیام وجدان» را زنده کرد که در دوران "دهه دموکراسی" توسط شخصیتی متخلص به «ترکمنی» انتشار مییافت.
بخشی از همین پیغام ایشان در پای مقاله سوم «میخهای و بیخهای طوق لعنت گردن ما» در انترنت نیز انتشار یافته است.
به غرض جلوگیری از درازی نوشتار؛ متن کامل را در فارمت نشر شده؛ میآورم:
محترم افتخار
میخواهم لطف کرده درین باره که گناه و گناه اولیه که مذاهب ابراهیمی ایقدر زیاد در باره آن بالیدهاند با این نظریه انیشتین بزرگ چه ارتباط پیدا میکند و خود این مذاهب استوپیدیای بشر حساب میشوند یا نی ـ و چطور میتوانیم به اینها معرفت پیدا کنیم؛ یک اندازه روشنی اندازید.
با احترام گوهرشاد ترکمنی»
پرسش این بی بی که «چطور میتوانیم به چیزی معرفت پیدا کنیم؟» پرسش بسی مهم و کلیدی است. هر حکم و ادعا در مورد پدیدهها و جریانات جهانِ نا ایستای ما؛ تنها زمانی میتواند صایب باشد و یا سهمی از صائب بودن و حقیقت را بازتاب دهد که بر سیر حرکتی «از مبدأ به مقصد» ابتنا داشته باشد. دریافت «مبدأ معرفتی» ی درست و طرز تحقیق و تتبع مبرا از پیشداوریها و جزمیات در فاصله از این مبدأ تا مقصد؛ احتمال دریافت بهترین نتایج معرفتی را بسیار بالا میبرد.
واژه «مبدأ معرفتی» در زمینههای اجتماعی ـ انسانی؛ مسلماً بارِ زمانی و تاریخی دارد و بهویژه در گسترههای دینی و معنوی؛ این بار؛ حالت تشدیدی را نیز داراست. لذا آیا میتوان مبدأهای تاریخی یا تاریخی خوانده شده مربوط را بهمثابه مبادی معرفتی گرفت؟
چنانکه معلوم است مسلمانان جهان ـ که ما از آن جماعتیم ـ مبدأ «تاریخ یا تقویم» خود را از هجرت پیامبر اسلام گرفتهاند که تا کنون ۱۴۰۰ و اندی سال را احتوا نموده است. آیا همین مبدأ میتواند ((مبدأ معرفتی)) مورد نظر ما باشد؟
البته که میتواند؛ مشروط بر اینکه واقعاً هجرت پیامبر و خود ذات او؛ اولِ اولین بوده و قبل بر آن؛ دنیا و بشری موجودیت نداشته باشد. ولی میدانیم که چنین نیست. پیامبر اسلام؛ آخرین پیامبر از سلسلهء پیامبران ادیان ابراهیمی است. قبل بر وی پیامبر بزرگی (و به سخن باورمندانش: پسر خدایی) چون عیسی مسیح موجود بوده و میلاد او مبدأ «تقویم» پیروان دین بزرگ دیگری موسوم به مسیحیت (یا نصرانیت) قرار گرفته که همین اکنون هم از لحاظ تعداد پیرو؛ دارای نفوس یک و نیم برابر مسلمانان عالم میباشند. از میلاد مسیح تا امروز ۲۰۱۶ سال سپری میشود.
ولی میلاد مسیح نیز به همان علتی که در مورد هجرت و خود پیامبر اسلام موجود است؛ ((مبدأ معرفتی)) مورد بحث ما بوده نمیتواند.
سر سلسلهء ادیان ابراهیمی؛ دین یهود (یا بنی اسرائیل) است (گرچه نظریات قوی دال بر نخستین بودن مسیحیت هم روز افزون میباشد). در تکوین و انکشاف و انبساط این دین کهن؛ پیامبران و رسولان زیادی نقش ایفا کردهاند که عمدهترین آنان؛ موسی و قبل بر او؛ ابراهیم است.
این سؤال فوقالعاده مهمی است که چرا روز تولد یا روز یکی از هجرتها یا مخصوصاً روز قربانی کردن فرزند ابراهیم (چه اسحق، چه اسماعیل!) که بهویژه برای ما مسلمانها؛ معروفیت و قدسیت فوقالعادهای دارد و هکذا روز اساس گذاری خانهء کعبه یا روز اکمال آن؛ مانند دو مورد بالا (هجرت محمد و میلاد عیسی) مبدأ تاریخ مشخصی قرار نگرفته است و بدین جهت با روشنی و دقتِ دو گاهنامهء اسلامی و عیسوی؛ از این زمانها و اصولاً از زمان زندهگانی ی ابراهیم ـ که گویا خیلی طولانی و پر ماجرا و پر نتایج بوده است ـ عددی مانند ۱۴۰۰ سال یا ۲۰۱۶ سال در دست نیست و به سخن دیگر؛ از روز و ماه و سال تولد ابراهیم که بهمثابهء کاشف «وحدانیت و توحید» اساس گذار ۳ دین بزرگ عالم پنداشته میشود؛ خبر و اثر یقینی وجود ندارد؟
معهذا بازهم پاسخ هرگونه سؤال در رابطه میسر نمیشود مگر به مدد همان میتود ((حرکت معرفتی از مبدأ به مقصد)). پس آیا مبدأ همین جای ناپیدا تاریخ است؟
آری! میتواند همین جا هم باشد؛ مشروط بر اینکه ابراهیم؛ اول اولین بوده و قبل بر آن؛ دنیا و بشری موجودیت نداشته باشد. ولی ما میدانیم که چنین نیست. فقط کافیست در نظر گیریم که ابراهیم (به روایت قرآن) فرزند کسی به نام «آزر» بوده است و کودکان 7 ساله هم اغلب میدانند که پدر ابراهیم در زمانی پیش از ابراهیم موجود بوده و نه پس از ابراهیم!
در همین حال؛ پدر ابراهیم تنها بشر آن روزگار نبوده است؛ بنابراین نیاز حتمی داریم که دریابیم: همنسلان پدر ابراهیم کی ها بوده و در کجاها و چگونه به سر میبردهاند؟
برای دریافت کلیدهای گشایندهء این دنیای «نامعلوم؟!» قبل از علم و ساینس و تحقیق و تجربه و اجتهاد و اکتشاف؛ بائیستی متون کتابهای مقدس ادیان ابراهیمی را جستجو کنیم. گرچه گنجینهء اصلی در تورات و بهویژه در تورات است؛ اما به دلایلی از کتاب مقدس قرآن ـ آوردهء محمد عربی خاتم النبین ـ آغاز میکنیم:
درین استقامت آیهء ۴۲ سورهء مریم؛ در بارهء مناظرهء ابراهیم جوان با پدرش که از درباریان نمرود سلطان زمان (؟) میباشد؛ گویای مطالب مهمی است ولی عمدهتر از آن؛ آیهء ۲۵۸ سوره بقره است که اِشعار میدارد: «... نمیبینی آن کسی را که چون خداوند به او پادشاهی داد با ابراهیم در بارهء خدایش به ستیزه جویی برآمد و آن هنگامی بود که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی (؟) است که زنده میکند و میمیراند؛ و آن پادشاه نیز گفت: من هم زنده میکنم و میمیرانم.
ابراهیم گفت:
خداوند آفتاب را از خاور بر میآورد و تو آن را از باختر بر آور؟!
درین جا آنکه خداوند را نشناخته بود فرو ماند و دم در نیاورد.»
با این هم روایات دیگر قرآن بیان میدارد که قضیه پایان نگرفت بلکه آن پادشاه قصد از میان بردن ابراهیم کرد و بدین منظور؛ آتش عظیم افروخت و ابراهیم را؛ بسته در منجنیقی میان آن آتش افگند. ولی آتش طی معجزهای به گلستان مبدل شد و ابراهیم آسیبی ندید!
نمرود که از این رویداد حیران شده بود؛ خواست خدای ابراهیم را در آسمان ببیند. بدین منظور به قومش دستور داد تا برجی عظیم بنا کردند و نمرود از آن بالا رفت ولی در نهایتِ بالای برج نیز آسمان را چنان دید که از زمین دیده بود؛ اما روزانی بعد این برج سرنگون شد و آوازی چنان مهیب برخاست که مردم بیهوش شدند و چون به هوش باز آمدند؛ زبان خود را فراموش کرده بودند و شروع نمودند به زبانهای مختلف سخن گفتن.
چون تبَلبُلِ السنه (اضطراب در زبانها) پیدا شد آن سرزمین را بابل خواندند!
بدین گونه بر وفق روایات بعضاً متضاد کتب مقدس؛ پدر ابراهیم نه فقط یکتا و اولین بشر نبوده بلکه به قوم و حکمروانی ای عظیم (؟) تعلق داشته و علاوتاً از خادمان نزدیک دربار پادشاه قدر قدرت مدعی ی خدایی یعنی «نمرود» هم بوده است.
بنابراین ابراهیم نیز نمیتواند مبدأ معرفتی ی ما حتی از همین کانال دینی و مذهبی باشد.
چون حسب غالب تخمینات؛ ظهور ابراهیم و دوران پیامبری ی او ۱۹۹۶ سال پیش از میلاد مسیح محاسبه شده است؛ لهذا ما در جستجوی مبدأ؛ اینک به ۴۰۰۰ سال و پیشتر از آن رسیدهایم؛ ولی هنوز از گمشدهء ما و گمشدهء همه گان (مبدای معرفتی) خبری نیست!
بااینکه ما از مبدأ مورد بحث خود؛ به طرز قیاس ناپذیری دوریم؛ معهذا ابراهیم نقطهء عطف بسیار مهمی در راستای وصول به مبدأ معرفت (و نه خودِ معرفت!) است؛ چرا که علاوه بر:
۱ ـ مندرجات متعدد قرآن در بارهء ابراهیم و آل ابراهیم؛
۲ ـ این فرضیه که ساختمان خانهء کعبه یا قبلهء مسلمانان؛ به دست ابراهیم انجام شده است؛
اهمیت مقام ابراهیم را واقعیتهای دیگر عملی و ملموس و مشهود برای خواص و عوامِ ما بهصورت دوامدار؛ نشان میدهد و آنها عبارت میباشند از اینکه:
مسلمانان جهان در شبانه روزهای عادی کم از کم ۱۹ بار، در جمعهها و اعیاد ۲۱ بار، در روزهای عادی ماه رمضان ۳۱ بار و در جمعههای رمضان ۳۳ بار عین درودی را که به پیامبر خود: محمد و آل محمد میفرستند؛ به ابراهیم و آل ابراهیم نیز نثار مینمایند؛ و همان برکات (اعلا و اعظم و استثنایی و معجزهای و محیرالعقول!) را برای پیامبر خود: محمد و آل محمد؛ استدعا میکنند که در زمانش ابراهیم و آل ابراهیم ـ به درجهء اول قوم یهود ـ از آن برخوردار شدهاند.
بر علاوه دومین رکن عبادی ی دین اسلام یعنی نماز ـ از لحاظ استقامت گرفتن بلا استثنای مسلمانان به جهت خانهء کعبهء ابراهیمی ـ و پنجمین رکن عبادی ی این دین بزرگ یعنی حج کعبه، مراسم قربانی و عید اضحی در سراسر مسلمان نشینهای عالم با نام ابراهیم و سنت ابراهیم پیوند قطعی دارد!
محققان ذیصلاح معاصر «دورانهای باستان» به ثبوت رسانیدهاند که ابراهیم شخصیت تاریخی داشته است. در همین حال زمان زندهگانی و عملکردهای ابراهیم مصادف به برههای از گاهنامهء عمومی ی بشر میباشد که «تاریخ» و «اسطوره» با هم شدیداً مخلوطاند.
در برههء مذکور (و در خیلی از استقامتها تا همین امروز!) بر قاعدههای اجتماعات هنوز «اسطوره» حاکم و قایم بلا منازع است؛ ولی در رؤس مخروط اجتماعات؛ تازه تازه «تاریخ» به پیدایش و نمو و رسش آغاز کرده است. لهذا نه فقط پیرامون شخصیت تاریخی ی ابراهیم هالههای حجیم و ضخیمی از اسطوره تنیده شده است بلکه خود ابراهیم به ناگزیر ذهن و فرهنگ اسطورهای دارد و در حوزهء فرهنگ اسطورهای عمل میکند و ناگزیر هم هست که عمل کند.
با این هم ابراهیم نقطهِ عطف بزرگی در تطور و تکامل هر دو بخش فرهنگ اسطورهای و فرهنگ تاریخی ی بشر شرق میانه و به اعتباری؛ بشر در مقیاس جهان میباشد.
از این گذشته «نمرود» نیز به گونهء نام دیگر کالح باستانی در جغرافیای تاریخی موجود است. در نتیجهء کاوشها و تحقیقات باستانشناسی از زیر تپهء موسوم و معروف به «نمرود» آثاری برجسته از نخستین تمدن بشری پیدا شده است. تمدنی که به دنبال «عصر حجر» در بینالنهرین ـ وادی ی میان دریاهای دجله و فرات؛ موجودیت و بالندهگی یافت.
از آنجا که اسطورهها و از جمله کتب مقدس ادیان ابراهیمی؛ موضوعات و روایات را قاعدتاً در ابر و غبار وهم و خیال مطرح میسازند و به دقایق هندسی، حدود اربعه و مساحت قلمرو، اندازهء جمعیت تحت حاکمیت و چگونه گیی بافتهای اتنیکی و اقتصادی و فرهنگی و تاریخی ی طبقات حاکم و محکوم، مسایل مربوط به عصر و زمان و غیرهء زمامداران قدیمِ مورد اشارهء خود؛ سر و کاری ندارند و بنا بر علل و دلایل فراوان اصلاً نمیتوانند سر و کار هم داشته باشند؛ ناگزیر برداشت از روایات نسبتاً مشخص آنها نیز جنبههای عام و کلی و انتزاعی پیدا کرده است و پیدا میکند.
درین سلسله مورد «نمرود» حیثیت نمونهء اعلی را کسب کرده است.
نمرودی که «اساطیر الاولین» در کتب مقدس ادیان ابراهیمی به ما ارائه میدارند؛ یگانه سلطان جهان در زمان ابراهیم است که از بس خود را بیرقیب و بیهمتا مییابد؛ مدعی ی خدایی میشود.
در حالی که اصلاً این خدای آسمانی ـ خدای ابراهیم ـ است که قدرت و پادشاهی را به نمرود داده؛ بااینکه نفس قدرت پادشاهی از آن خودِ خداست و بهمجرد اینکه اراده کند آن را از نمرود و هرکسی گرفته و به کس دیگر و کس بهتر سپرده میتواند؛ معهذا چنین کار بلا واسطه را اراده نمیفرماید و ذرایع و امکانات عمل و عکسالعمل میان ابنای بشر را فراهم ساخته؛ نقشهء ملکوتی را به صحنهء روزگار میآورد و مطابق همین «حکمت بالغه» در برابر نمرود که پادشاهی را به او داده است، به ابراهیم؛ پیامبری را میدهد و ابراهیم را به نبرد علیه نمرود و به قیام برانگیختن ابنای بشر علیه حاکمیت سر کشانه و کافرانهء نمرود مأمور میسازد ...
ولی واقعیت اینست که حماسهء اسطورهای ی ابراهیم در برابر نمرود و نمرودیان اساساً در قرآن آمده و به نظر میآید؛ طی قریب ۲۵۰۰ سالی که میان تألیف تورات و قرآن فاصله وجود دارد؛ این اسطوره در تخیل اهالی ی عمدتاً بیابانگرد و شبان پیشهء خاور میانه بهویژه در صحرای بزرگ عربستان شکل و سامان ویژه گرفته است!
تورات در باب دهم سِفر پیدایش نِمرود را یکی از پسران کوش بن حام بن نوح معرفی میکند که همراه با دو پسر دیگر نوح (سام و یافث) از «توفان ...» نجات یافته و به زاد و ولد پرداختند.
اما آنچه خمیر مایهء اسطورهء رویاروییهای ابراهیم با نمرود و نمرودیان در سالها و قرون پسین میشود؛ نیز در تورات موجود است و آن آیههای ۹ تا ۱۳ همین باب تورات میباشد؛ بدین شرح:
«و کوش؛ نمرود را آورد و او به جبار شدن در جهان شروع کرد * وی در حضور خداوند صیادی جبار بود از این جهت میگویند مثل نمرود صیاد جبار در حضور خداوند * و ابتدای مملکت وی بابل بود و اَرَک و اَکَد و کَلَنه در زمین شنعار * از آن زمین اَشور بیرون رفت و نینوی و رَحوبوت عِبر و کالح را بنا نهاد * و رِیسَن را در میان نینوی و کالح؛ و آن شهری بزرگ بود*»
بااینکه همین آیات نیز اُسطوره است و با محاسبهء تواناییهای بشری ـ آنهم در اوایل تاریخ و پیدایش ـ در حالی که طبق روایات کتب مقدس؛ تمام عالم و بشر سابق هم؛ در توفان نوح نابود گردیده ـ امکان ندارد که نوادهء نوح (نمرود) پادشاه قلمروی دارای هزاران نفوس ـ و چه خاصه یگانه سلطان جبار جهان گردد و آنهمه شهرهای بزرگ بسازد... فقط به غلو و با جولان دادن لجام گسیختهء وهم و خیال است که میتوان چنین پندارهای درست کرد.
در واقعیت اولادهء انگشت شمار هر سه پسر نوح که اتفاقاً بیشترین شان یکه یکه در همان باب دهم و یازدهم تورات نام برده میشود؛ ـ تا این زمان ـ جماعتی جز یک قبیلهء نسبتاً بزرگ! ـ را نمیتوانند تشکیل دهند.
با این هم مورد ابراهیم ـ که گویا همزمان با پادشاهی ی نمرود (که ۲ پُشت از نوح فاصله دارد) پیدا شده و با وی عجب در آویخته است؛ بهمراتب شگفتانگیزتر میباشد. طبق محاسبهء شجره نامهء سام که در باب یازدهم تورات مذکور است؛ ابراهیم پس از ۹ پُشت به نوح میرسد: یعنی ابراهیم پسر تارح «آزر» پسر ناحور پسر سروج پسر رعو پسر فالج پسر عابر پسر شالح پسر ارفکشاد پسر سام پسر نوح میشود!
ناگفته نماند که اگر عُمر سام و ارفکشاد در حدود ۶۰۰ سال و ۵۰۰ سال و متعاقب آن به ترتیب تا ۲۰۰ سال بوده است؛ طبعاً عُمر فرزندان و نوادهگان دیگر نوح نیز در همین حدود ادامه مییافته. بدین دلیل میتوان گفت که همزمان بودن ابراهیم و نمرود واقعاً افسانه ـ و چیزی هم فراتر از افسانه ـ است!
و اما چرا اسطورهای با چنین نا عاقبت اندیشی و محاسبهء حداقل که در افسانهها هم جبراً رعایت میشود؛ پیرامون ابراهیم بهویژه میان اعراب تنیده شده است؟
به نظر میرسد که اینجا نقش یک عقدهء حقارت بلند مدت؛ کار ساز بوده است!
البته فراموش نکنیم که بحث از اسطوره و در اسطوره است! حسب اساطیر؛ ابراهیم پیامبر را از بابت ساره نام خواهراندر و همسر زیبایش؛ درد سرها و در عین حال ثروتهای زیادی حاصل میشود ولی تا پیری و قطع عادات ماهوار؛ فرزندی ـ که وارث؟ نبوت باشد ـ به دنیا نمیآید.
ساره مجبوراً کنیز مصری ی خویش هاجر را (که فرعون به دنبال دست درازی ی نافرجام خود بر این زن زیبا و دلربا؛ توابانه به وی بخشیده بود!) به ابراهیم پیشکش میکند تا به قول تورات «در او درآید» که مگر وارثی برای پیامبری پیدا شود.
از هماغوشیی ابراهیم و هاجرِ کنیز؛ فرزندی نصیب ابراهیم میشود که اسماعیل نام میگیرد. ولی ساره زن ابراهیم؛ دیگر توان دیدن اسماعیل و هاجر را در این مقام پُر امتیاز ندارد و آخرالامر ابراهیم را مجبور میسازد که آنان را از خیمه و خِرگاه و یورت خود؛ دور بیافگند و از همه چیز محروم کند.
یهوه خدای ابراهیم نیز وارد این معرکهء بحرانی میشود و جانب ساره را میگیرد و ابراهیم را مکلف میکند که خواست ساره را برآورده سازد. همان است که ابراهیم؛ اسماعیل و هاجر نو زاد را بر میدارد؛ میبرد و به وادی ی خشک و سوزان مکه در عربستان تک و تنها و بییار و بیکس رها میکند. گرچه ابراهیم بعداً باری در سال؛ به اسماعیل و هاجر سر میزند؛ اما حتی از ساره و لابد از یهوه اجازهء آن را ندارد مثلاً برای شستن پاهایش به نشیمنگاه اسماعیل از مرکوب خود پیاده شود!
خوانندهء معرفت جو و حقیقت طلب؛ نباید حتی برای یک لحظه فراموش کند که متون اساطیری و عرفانی دارای خواص سُکرآور و توهم زا میباشند و مانند شراب به هر پیمانهای که کهنه و دیر مانده شوند؛ اثر یا نشئهء بیشتر و نیرومندتر پیدا میکنند؛ چرا که در مادهء بافتی ی آنها تمام مرکبات (و بهاصطلاح شیمیی امروزین؛ تمام فورمول های) سحر و شعر به کار گرفته شده و به کار گرفته میشود.
مثلاً در اینجا زیر تأثیر این خاصیت سُکرآوری و توهم زایی؛ خوانندهء ساده دچار این اوهام میشود که گویا ابراهیم بزرگ؛ مانند زمامداران و سلاطین و لااقل خوانین گردن کلفت دوران ما؛ شخصی خواهد بود که در ارگها و قصرهای خیره کنندهِ چندین منزله خواهد زیست؛ هر صبح و شام؛ حمام «سونا» خواهد گرفت و در هر بر آمدن از کاخ پیامبری؛ گارد احترام را معاینه خواهد کرد و در هر چند گامی برای سفر و حرکت؛ از جمبوجتهای ویژه و حداقل ـ به سطح رهبران مجاهدان افغانستان! ـ از «کروزین» های ضد گلولهء چندین میلیون دلاری بهره خواهد گرفت، با لشکر زرین کمرِ سوارهء باد پا مشایعت و حفاظت خواهد شد و ثروت و مکنت او هم به سطح راکفیلرها و ملیاردرهای دیگر امریکایی و اروپایی و عربی؛ بانکهای جهان را انباشته خواهد بود ...
در حالی که ابراهیم با همهء آن بزرگی و جلالِ متناسب به زمان و ماحولش؛ در بهترین حالت چیزی؛ بیش از یک شیخ قبیلهء چوپانان نیست و خود نیز علی الرغم مقام و امتیاز و ثروت و مکنت افسانه شده درون خیمه و غژدی میزید؛ تا واپسین ایام عمر دوشادوش غلام یا غلامانش عملاً چوپانی میکند و حتی بر خلاف برادر زادهاش «لوط» که صاحب خانه و چهار دیواری ایست؛ او فراتر از خیمه و صحرا و دوره گردی چیزی ندارد!
حتی وضع ابراهیم در جوامع اطرافش چنان است که از رهگذر زن زیبای خود ـ ساره ـ مداوماً در هراس مرگ میباشد و بدینجهت زنش را همه جا خواهر خود معرفی میدارد و تا حالاتی که: نخست فرعون مصر و بعد مَلِک منطقهء «جرار»؛ ساره را به عقد خویشتن در میآورند؛ یارای دم در کشیدن ندارد!
به هر حال:
اسماعیل بدین گونه؛ در بیمهری ی کامل و حتی ظلم وحشتناک ساره و ابراهیم و یهوه ـ خدا؛ بزرگ میشود و با قبیله عربی موسوم به جُرهُم معاشرت و مرافقت و مزاوجت میکند؛ زبان و فرهنگ عربی فرا میگیرد و به جَد و نیای حقیقی و حکمی ی قبایل عرب مبدل میگردد.
آنسو نزدیک به پانزده ساله گیی اسماعیل؛ یهوه ـ خدا؛ حکمت بالغه را به کار میاندازد و (طبق تورات ـ باب هجدهم) با دو تن از فرشته گان مقربش به خیمهء شبانی ی ابراهیم پیامبر خویش نزول اجلال میفرماید و مژده میدهد که از صلب سارهء نود ساله به وی پسر و وارثی ارزانی خواهد کرد که نامش اسحق خواهد بود و از اسحق هم پسری به دنیا خواهد آمد که نامش یعقوب (بعدها متخلص به اسرائیل) خواهد شد و اولادهء یعقوب؛ اسباط دوازه گانهء اسرائیل ـ قوم برگزیدهء یهوه سبایوت ـ را به دنیا خواهند آورد؛ چیزی که به قول تورات بدواً مورد زهرخند ساره؛ به دلیلی قرار میگیرد که او و ابراهیم هر دو نهایت پیر شدهاند.
اما چه پیرانی؛ که اولی نزدیک به همان ایام ـ چنانکه قبلاً فرعون مصر را اغوا کرده بود؛ اینک عقل و دل از «ابی مِلک» پیشوای (جرار) ـ منطقهء تازهای که به آن کوچ میکنند ـ میرباید تا جایی که ابی مِلک؛ او را برای خود عقد مینماید اما پیش از نزدیکی؛ واقف میشود که وی زن پیغمبر خداست. لهذا (طبق باب بیستم) از سر ترس و ندامت؛ گوسفندان و گاوان و غلامان و کنیزان و هزار مثقال نقره به ابراهیم بخشیده و زوجهاش را مسترد میکند!
و دومی یعنی ابراهیم دهها سال دیگر نیز با ساره زیست مینماید و پس از مرگ ساره؛ زن دیگری از کنعانیان گرفته و از این زن هم؛ شش فرزند میآورد!
گفتنی است که (طبق باب نزدهم) دو فرشتهء همراه یهوه ـ که قبلاً به نزول اجلال ایشان اشاره شد؛ همانگاه ـ به هدایت و حکمت بالغهء اوـ در خانهء لوط میروند و طی درامهء مجازاتی ـ از اثر استدعا و دعای بد لوط پیامبر ـ شهرها (دهکدهها) ی «سدوم» و «عموره» مسکن اُمت فرمان ناپذیر او را به آتش میکشند و خاکستر میکنند!
پس از این ماجراها حکمت یهوه ـ خدا؛ در مورد ساره جامهء عمل میپوشد، ابراهیم را از وی فرزندی به دنیا میآید که اسحاق نام میگیرد، اسحاق جَد اسباط (قبایل) ۱۲ گانهء اسرائیل میشود و در حقیقت همهء ارث ابراهیم به بنی اسرائیل تعلق میگیرد.
میبینیم که:
درین میان اسماعیل فرزند رشید ابراهیم (که رفته رفته نزد قبایل عرب مقام و معنویتِ جد اعلا را یافته بود) در واقع با «هیچ» برابر گردید. اینجا بود که او و فرزندان و مُحبان و مخلصان عربِ او عقدهء حقارت و مغبونیت عظیمی پیدا نمودند و این عقده؛ انرژی ی پیمایش ناپذیری را برای مقابله با حریف و احقاق حق و کسب تساوی یا برتری ی بالاستحقاق؛ در آنان ذخیره نمود.
در حدود ۲۵ قرن بعد؛ محمد پیامبر در واقع همین نیروی نسبتاً خفته و پراگنده را چون آتشفشان عظیم بیدار کرد، تمرکز بخشید و به فوران درآورد؛ یک خود شناسی و خویشتن یابی و اعتماد به نفس و اتکا بر اراده و تصمیم اجتماعی و همه گانی ی به مورد و از حیث زمان کاملاً مناسب را در میان قبایل گوناگون و متضاد عرب که گرفتار خود پرستی ها و فرد پرستی ها و بت پرستی ها و «جاهلیت» بودند؛ خلق نمود.
البته نه خردمندانه بود و نه میسر که آنان با ابراهیم و ساره و یهوه مصاف دهند و یا به نفی و رد مقام و سنت ابراهیم و ربانیت یهوه بپردازند. لذا این مأمول به طریقی جامهء عمل پوشید که در شکل و ماهیت اصلی (و نه تحریف شده و جزمی شده) ء دین اسلام میبینیم.
البته ناگزیر برای تصاحب هرچه بیشتر میراث معنوی ی ابراهیم به غلو و اغراق صد چندان بیشتر در مورد او و شخصیت او پرداخته شد. ساره نیز بی یاد و تذکار نماند ولی نام یهوه از لوح سینهها و صحیفههای ذریتِ اسماعیل محو گردید و به جای آن اسم «الله» گذاشته شد.
«الله» بااینکه ماهیتاً همان یهوهء خدای ابراهیم، خدای یهود، خدای بنی اسرائیل، خدای عبرانیان و خدای قوم مشخص است؛ اما در نام جدید؛ دیگر آن صفات و مختصات ناشیگرانه و دمدمی مزاج را ندارد و خیلی هم خویشتن را از تماس بلا واسطه با بندهگان دور میگیرد و از کردههای خود (چونانی که در تورات آمده است) زود به زود پشیمان نمیشود و اگر هم پشیمان شود؛ بر روی نمیآورد و هوسِ با توفان درو کردن و مانند «سدوم» و «عموره» به آتش کشیدن و خاکستر ساختن جانداران و بشر را نمیکند!
اینست که دین اسلام چندین مرتبه بیشتر از ادیان یهود و نصارا؛ آئین ابراهیمی شده است!
البته قوانین تکامل که طی زمان؛ عملکرد آنها نیرومندتر میشود؛ درین استقامتها به حدی اثرگذار بوده که نه تنها دین و آئین کاملتری ـ در وجود تعالیم محمدی ـ پا به عرصهء وجود گذاشته است بلکه حتی یهوه ـ خدا و ملکوت او نیز تکامل و تعالی پذیرفته است!
معهذا و علی الوصف تمام این باورهای اساطیری؛ مبدأ؛ که ما در جستجوی آنیم فراتر از ابراهیم و آل ابراهیم و حسنات و برکات منسوب به آنان است. اگر بخواهیم سخن کوتاهتر کنیم؛ پیش از ابراهیم ردههای نسلی ایکه غالباً سردستهء هرکدام پیامبر هم بودهاند؛ نسبتاً زیادند ولی بالاخره به نظر میرسد که مبدأ مورد نظر و هدف ما ابوالبشر یعنی آدم باشد. باری ببینیم قضیه از چه قرار است؟
بازهم از قرآن و منابع منبعث از قرآن آغاز میکنیم:
به حیث یک حاشیهء هم ارز با متن؛ یاد آور میشویم که در اقتباسها و استنادهای آتی و الی نهایه حمد و درود و صلوات و تحیاتی که در مأخذ به وفور وجود دارد؛ حذف و صرف نظر میشود. چنین مواردی در فضای تحقیقی و اکادمیک جا ندارد، به حساب دین و مذهب هم؛ امری شخصی است؛ اجتماعی و جهانی و همه بشری و همه زمانی و همه مکانی نیست!
به هر حال؛ کتاب «قصص القرآن» اثر روح الله ماهزاره به ترجمهء محمد حنیف «حنیف» بلخی را مورد تمسک قرار میدهیم که صاحب اثر و مترجم اثر هر دو اشخاص همروزگار ما اند. مترجم اثر که در ۳۰ برج عقرب ۱۳۵۶ کار ترجمهء آن را تکمیل کرده است؛ طی مقدمهء خود گفتنیهایی دارد که شنیدنی و مؤید اقدام ما در انتخاب این اثر به صفت مأخذ است:
«مترجم در مورد «قصص القرآن» بسا کتب و رسایل را که در اینجا و آنجا به زبانهای تازی و دری تألیف، ترجمه و به طبع رسیده است مطالعه کردهام. بعضی از نگاه طبع، قطع و صحافت زیبا و دلپذیر اما از نظر محتوا آن چنانکه لازم است نگارش ژرفانه نداشت و برخی هم از نگاه موضوع و مضمون مفصل و حاویی مطالب عدیده دیده میشد؛ مگر از لحاظ مدارک، منابع، استدلال و استناد ضعیف و ناتوان به چشم میخورد، حتی به عدهای از کتب قصص قرآنی برخوردم که به اثر محتوای موضوعات ضعیفه و اسرائیلیات ارج و قیمت اصلی خود را از دست داده اکثراً شکل افسانههای نا باور را به خود گرفته بود که بخصوص این روش اخیرالذکر به نظر پژوهشگران عمیق نگر سست و بیمایه جلوه کرده لکهای میباشد به دامان پاک شریعت.»
در سر آغاز اثر ترجمه شده توسط مترجم چنین «ژرف نگر» و «پژوهشگر» اعداد تقویمیای از پیدایش آدم تا بعثت محمد به پیامبری قرار زیر آمده است:
«وهب ابن منبه آورده که آدم هزار سال زنده بود؛ و ثعلبی گفته که از فرود آمدن آدم به زمین تا هجرت رسول اکرم (۶۱۳۰) سال سپری شده است. وهب ابن منبه گفته که از وفات آدم تا طوفان نوح (۲۲۴۰) سال، بین ابراهیم و موسی (۶۰۰) سال، بین موسی و داؤد (۵۰۰) سال، بین داؤد و سلیمان و بعثت عیسی (۱۱۰۰) سال و بین رفتن عیسی به آسمان و مبعوث شدن محمد مصطفی (۶۰۰) سال فاصله میباشد.»
قصهء آدم در هفت سورهء قرآن که عبارت از سورههای بقره، اعراف، حجر، اسری، کهف، طه و ص میباشد؛ به تکرار و تأکید و تفصیل آمده است. در اثر مورد نظر؛ عمدهء آیات مذکور از متن و زبان قرآن در یکسو اقتباس گردیده و ترجمهء تحتاللفظی در مقابل آن قرار داده شده است. فشردهء قصه چنین است:
((خداوند به فرشته گان گفت: من در زمین خلیفهای میآفرینم. فرشتگان گفتند: آیا کسی را که فساد میکند و خونها میریزاند بر زمین میگماری؟
خدا فرمود: من میدانم آنچه را که شما نمیدانید؛ و آدم را آفرید بر وی علمها یاد داد و نامهای اشیا را آموخت. آنگاه فرشته گان را گفت: برای من نامهای اشیا را بگوئید. فرشته گان گفتند:
خداوندا! جز آنچه تو به ما آموختهای ما چیزی نمیدانیم! پس عین حکم را بر آدم کرد و آدم از اینکه نامها را از خدا یاد گرفته بود؛ همه را باز گفت.
خدا به فرشته گان عتاب کرد: نگفته بودم که آنچه را من میدانم شما نمیدانید (یعنی اینکه آدم داناتر و برتر از شماست!) پس سجده کنید او را. همه سجده کردند؛ مگر ابلیس که داناترینِ فرشته گان و معلم ملکوت بود؛ و لهذا کافر شد و مغضوب خداوند قرار گرفت!
چون خدا اراده داشت ابلیس را مجازات کند؛ او دریافت و التماس نمود که مرا تا پایان جهان و پایان کار آدم مهلت بده؛ و خدا او را مهلت داد.
ابلیس؛ وقتی از مهلت مطمین شد؛ به خدا گفت: من از آتش بودم و آدم از خاک؛ لهذا از حکم تو در سجده کردن به او سرباز زدم و تو مرا خوار کردی؛ اینک آدم و اولادهء او را از چپ و راست و پیش و پس چنان سازم که دائماً اکثر ایشان را نسبت به خود شکر گذار نیابی.
خدا گفت: بیرون شو؛ ای مردود! قسم است از آنانی که ترا پیروی کنند یکجا با تو؛ دوزخ را پُر میسازم.
خدا به آدم گفت: ساکن شوید تو و زوجهات در بهشت؛ و از همه نعمتهای بهشتی به فراوانی بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید که بر خود ظلم خواهید کرد و ابلیس دشمن شماست؛ فریفتهء او نشوید!
ولی ابلیس آدم و زنش حوا را فریفت؛ آنان از درخت ممنوع خوردند. خدا به جرم این نافرمانی ایشان را از بهشت بیرون و بر زمین پرت کرد.»
طبق حکمت بالغه با چنین تشریفاتی خلیفهء خدا بر زمین تشریف فرما گردید!
ولی آدم چگونه ساخته شد؟ (برای پاسخ لطفاً تا هفته آینده صبر کنید!)
لینک کوتاه برای دریافت مجموع مقالات مربوط: