نیاز به گشایش این بحث را در ضرورتی می بینم که چگونه پیروان، پیشوایان خود را به مدارج الوهیت می رسانند تا در پناه قدسیت آنان برای خود شخصیت کاملتر، واقعیت نگر، حقیقت شناس و راستگو درست کنند. این قهرمانان در یک کشمکش رقابتی میان تمام لایه های اجتماعی در هیئت ابرمردهای سیاسی، قومی، زبانی، منطقوی و دینی طوری بازتولید میشوند که هویت انسانی آنان بحیث موجودات خطاپذیر نفی میگردد، کجروی ها و اشتباهات شان نادیده گرفته میشود و ثمره ارزشهای والای جمعی نثار هیکل نوساخته آنان میگردد. ای بسا که این بت بی عیب آفریده شده در دستگاه زبانی به رهبر، پیشوا و معبود جماعت های معین مبدل شده و عیب جویی از آنان خطای غیرقابل بخشایش محسوب گردد.
مفهوم «قهرمان» یکی از کهنترین و پایدارترین عناصر حیات اجتماعی و فرهنگی بشر است. از اسطورههای باستانی تا رهبران سیاسی مدرن، همواره شخصیتهایی بهعنوان نماد شجاعت، رهایی یا رستگاری جمعی بازنمایی شدهاند. در این نگاشته تلاش میکنم تا با الهام از نظریات اندیشمندان، به چیستی قهرمان، سازوکار قهرمانسازی، نیازهای روانی و اجتماعی انسان به قهرمان و نیز بسترهای فرهنگی تقدیس و معصومسازی قهرمانان توجه گردد و نقش فرهنگ و ادبیات در جاودانهسازی قهرمانان و پیامدهای مثبت و منفی این فرایند مورد بررسی قرار گیرد. توجه به قهرمان بمثابه نه صرفاً یک فرد، بلکه «نماد جمعی» است که نیازهای روانی، اجتماعی و فرهنگی ملتها را بازتاب میدهد، اما قهرمانپرستی افراطی و آفرینش قهرمانان کذایی میتواند به سرکوب نقد، تقویت اقتدارگرایی و بحرانهای هویتی منجر شود. چنین پیامد منفی نتیجه تلاش ابرمرد آفرینانی است که با دشنام، تحقیر، تهمت، اهانت و سرکوب مخالفان به برجسته سازی توتم های ذهنی خود می پردازند و حاضر نیستند با دید نقادانه به حقایق پیرامونی نگاه کنند.
این پرسش که «قهرمان کیست» و چگونه شکل میگیرد، همواره در کانون اندیشهٔ فلسفی، ادبی و اجتماعی قرار داشته است. قهرمانان در حافظهٔ جمعی ملتها نماد ارزشها و آرمانهای مشترکاند. آنها میتوانند اسطورهای (رستم، هرکول)، مذهبی (امام حسین، قدیسان مسیحی) یا تاریخی (ناپلئون، چهگوارا) باشند. در عین حال، قهرمانان محصول شرایط تاریخی و اجتماعی خاص خود هستند و بیشتر در سیمای شخصیتهای پیروز، نه شکست خورده تمثیل میشوند. از دیدگاه روانشناسی تحلیلی، یونگ قهرمان را یکی از «کهنالگوهای» ناخودآگاه جمعی میداند که در فرهنگهای مختلف با روایتهای متفاوت تکرار میشود. در ادبیات فارسی، رستم در شاهنامه نماد قدرت و پاسداری از هویت ایرانی است، در سنت یونانی، هرکول با دوازده خان تجسم مبارزه با نیروهای شر محسوب میشود. قهرمان همواره مرز انسان معمولی و نیروی فراتر از او را در هم میشکند.
قهرمانسازی ترکیبی از عمل فردی و بازآفرینی فرهنگی است. کمپبل در نظریهٔ «سفر قهرمان» نشان میدهد که روایتهای قهرمانی ساختاری مشابه دارند: دعوت به سفر، عبور از آزمونها و بازگشت پیروزمندانه. در تاریخ سیاسی نیز، قهرمانان بدون روایتهای ادبی و رسانهای به نماد جمعی بدل نمیشدند. برای نمونه، رهبران جنگ استقلال افغانستان نه تنها بهواسطهٔ کنش سیاسی، بلکه از طریق بازنمایی در ادبیات و حافظهٔ ملی، جایگاه قهرمانانه یافتهاند. گروه های اجتماعی بخاطر اثبات برتریت باورهای خودی از نظر روانی و اجتماعی به قهرمان نیاز دارد. نامیرایی قهرمان شناسنامه هویتی آنان را مستند سازی میکند. از منظر روانشناسی اجتماعی، قهرمانها پاسخ به نیازهای بنیادین انسانی هستند • در شرایط بحران، قهرمان ضامن بقا و امنیت تلقی میشود. قهرمان تجسم آرزوها و امیدهای تحققنیافته است. قهرمان مسیر اخلاقی و عملی را نمایان میکند که پیروان در زندگی شخصی و اجتماعی از آن الگو میگیرند و بدینسان او به نقطهٔ همبستگی جمعی مبدل میشود. در شرایط ناامنی، انسانها به چهرههای قدرتمند پناه میبرند تا اضطراب از دست دادن امنیت و آزادی را مهار کنند. اسطورهٔ آرش کمانگیر یا روایت کربلا در ادبیات ما از همین نیاز برآمدهاند.
نادیده گرفتن ضعفهای قهرمانان را میتوان با نظریهٔ «اثر هالهای» توضیح داد. هنگامی که فردی در یک بُعد بسیار برجسته میشود، خطاهای او در ابعاد دیگر کمرنگ میشوند. نمونهٔ تاریخی آن الکساندر مقدونیایی است که بهعنوان فاتح بزرگ تجلیل شد و در کتابهای دینی راه یافت، نام سکندر ذوالقرنین در قرآن هم ذکر شده است. آنانی که سکندر قهرمان شان است هیچگاه از ویرانیهای ناشی از خشونتهای او نام نمی برند. چنگیزخان برای مردم منگولیا یا محمود غزنوی برای مردم ما، امپراتوران بی بدیل اند که سخن گفتن از جنایات شان مجاز نیست. ابومسلم که برای تغییر خلافت از بنی امیه به بنی عباس چندصدهزار انسان راکُشت به سردار خراسان ملقب گردید و جنایات او درحق خراسانیان نادیده گرفته شد. در جهان مدرن، چرچیل بهعنوان ناجی اروپا شناخته میشود، اما نقش او در قحطی بنگال (۱۹۴۳) و سهم ویرانگر استعمار انگلیس بر کشورهای دیگر کمتر برجسته شده است. در اروپای متمدن امروزی سازمانهای سیاسی و محافل فرهنگی وجود دارند که هیتلر الگوی رفتاری شان است.
معصومسازی و قدسیت قهرمان وقتی به نیاز گروهی مبدل میگردد که عقده حقارت جمعی در فرهنگ و سیاست مجال تبارز یابد. در فرهنگهای اسطورهمحور یا دینی، قهرمان به مرتبهٔ قدسی ارتقا مییابد. در یونان باستان و فرهنگ دینی یهودی، پادشاهان با صفات الهی معرفی میشدند. در مسیحیت، قدیسان و شهیدان بهعنوان معصوم از خطا شناخته شدند. در سنت شیعی، «چهارده معصوم» نمونهٔ اوج معصومسازی است. در سیاست مدرن، رهبران اقتدارگرا در جایگاه قدسی بازنمایی میشوند. از همین ریشه است که دونالد ترامپ خود را ناجی ملت و نماینده مسیح معرفی می نماید و ملا هبت الله ادعای خلافت بر مسلمانان را دارد.
نقش فرهنگ و ادبیات در ابرمردسازی قهرمان تعیین کننده است. ادبیات و هنر ابزار اصلی جاودانهسازی هویت های اصلی و آفرینشی اند. بدون شاهنامه، بسیاری از پهلوانان ایرانی مجال آفریده شدن نداشتند، این فردوسی بود که (از یلی در سیستان، رستم دستان) آفرید. در یونان، آثار هومر (ایلیاد و ادیسه) شخصیتهای اسطورهای را ماندگار کردند. فرهنگ مدرن نیز قهرمان میسازد: از ستارگان ورزشی تا سوپرمن و بتمن، همه بازتاب نیازهای فرهنگی و روانی جامعهاند. قهرمان در فرهنگ غربی تنها وسیله سرگرمی نیست بلکه عنصر اقتصادی هم است. شرکتهای بزرگ تولیدی و کمپانی های مود و آرایش برای جلب مشتری بیشتر قهرمان را اجاره میگیرند. بازی های ورزشی و شیوه تزئین ورزشگاه ها همه در خدمت بازار قراردارند. سرنوشت دستگاه های تولید فیلم هم از این قاعده بیرون نمی شود. تا جایی که من بخاطر دارم سینمای هندوستان همیشه بر محور یک قهرمان پیروز (نماد عدالت و توانایی) یک مخالف زورمند، شرور و ضرر رسان (نماد بی امنی و رذیلت) و یک خانم (نماد عشق و عاطفه) میچرخد.
ارزیابی نقش قهرمان تنها در میان اندیشمندان دینی و فرهنگهای اسطوره باور مطرح نشده، بلکه پیشگامان اندیشه چپ نیز روی این مسأله حرفهایی داشته اند. مارکس و انگلس در آثار مشترک خود، (بهویژه در ایدئولوژی آلمانی و هیجدهم برومر لویی بناپارت) بر این نکته پافشاری میکنند که تاریخ حاصل عمل آگاهانهٔ افراد نیست، بلکه برآیند شرایط مادی و روابط تولید است. مارکس مینویسد:
«انسانها تاریخ خود را میسازند، اما نه به دلخواه خود، بلکه تحت شرایطی که مستقیماً با آن روبهرو هستند، شرایطی که از گذشته به آنان منتقل شده است».
این موضع بهروشنی در تضاد با نظریهٔ «قهرمانان بزرگ» قرار دارد. از نگاه مارکس و انگلس، قهرمانان فردی، اگر هم نقشی داشته باشند، تنها میتوانند آنچه را محقق کنند که بستر مادی و مبارزهٔ طبقاتی اجازه میدهد. به بیان دیگر، «قهرمان» نه خالق تاریخ، بلکه بازتاب شرایط معین تاریخی شمرده میشود.
مائو تسهتونگ در نوشتههای خود، (درباره عمل و درباره تضاد) بر نقش خلاق تودهها در تاریخ تأکید میکند. این گفته او مشهور است که:
(تودهها قهرمانان واقعی هستند، در حالی که ما خود اغلب نادان به نظر میرسیم). در نگاه مائو، اگرچه رهبران اهمیت دارند، اما نقش آنان صرفاً در هدایت و تمرکز نیروی تودههاست. قهرمان واقعی مردم اند نه رهبران.
پیامدهای منفی قهرمانسازی بخصوص مطرح کردن قهرمانان ناکام وسیله یأس، درجازدگی و رشد مقاومت منفی میگردد. بقول نظامی:
چو عاجز شود مرد چاره سگال
زبیچارگی، در گریزد بفال
وقتی قهرمانان ناکام به الگوی روشنفکران مبدل گردند تنها فرهنگی که از آن سود میبرد عرفان گرایی و تقدیر گرایی است. جستجوی کلید سعادت در آرامگاه اموات، غلو، اسطوره سازی و پیشینه تراشی در تاریخ و فرهنگ ثمره این تربیت معیوب و ناکارآمد است. شاید قهرمانان واقعی بتواند به انسجام و امید جمعی یاری رساند. این یاری در شرایطی عملی است که مردم بطور عقلانی بدانند که قهرمان شان نسبت به جانب مقابل صاحب اندیشه های بهتر برای آزادی، عدالت و پیشرفت بوده است. معرفی قهرمانانی که از مطالبات زمان خود چند صد سال عقب بودند ویا تنها از طریق سرکوب و حذف دیگران برجسته شده اند نسلهای بعدی بخصوص جوانان را به گمراهی اجتناب ناپذیر سوق میدهد. این شیوه رفتار باعث سرکوب نقد و عقلانیت و تحکیم اقتدار گرایی گردیده و به انفعال و وابستگی منتج میگردد. قهرمانان ناکام عامل سرخوردگی اجتماعی اند. با نگرش کوتاه به وضع کنونی افغانستان که محصول اشاعه قهرمان پرستی ها و قهرمان سازی های کاذب است، کافیست بدانیم که راه و رهبران رفته به تاریخ تعلق دارند و آنان هرگز معصوم و قدسی نیستند. ناکارآمدی قهرمانان قومی، مذهبی و سیاسی ما، بر کارایی و اثرگذاری مثبت آنان بر جریانهای اجتماعی تقدم دارد. چگونه میشود آنانی را که به هدایت و یا توسط خودشان انسانهای دیگر از حق زندگی محروم شده اند، داشته های دیگران را سرقت کرده و به غنیمت گرفته اند و به هیچ قاعده و قانونی پابند نبوده اند بمثابه الگوی رفتاری یک جامعه سالم معرفی کرد. فقط ذهنیت های مریض به خلق قهرمانان معیوب توانمند اند نه انسان خردورز.
در نمایشنامه گالیله اثر برتولد برشت جمله زیبایی وجود دارد که چنین آغاز میشود:
(بدا بحال ملتی که به قهرمان نیاز دارد. ملت نیازمند به قهرمان، ملتی است بدبخت، منفعل و خودباخته که از تواناییهای خود غافل است و منتظر منجی است تا او را از تباهی نجات دهد.)
قهرمان پدیدهای فرهنگی، روانی و تاریخی است که همواره در حافظهٔ جمعی ملتها بازتولید میشود. او پاسخی به نیاز انسان به امنیت، معنا و وحدت است، اما در عین حال، قهرمانسازی افراطی و دروغین میتواند به سرکوب آزادی و بحرانهای اجتماعی منجر شود. جامعهٔ سالم به قهرمانان نقدپذیر نیاز دارد، نه به اسطورههای قدسی و دستنیافتنی. منتظر ظهور مهدی نمانیم و به نجات عقلانی خود بیاندیشیم.
⸻
در نگارش این متن از آثار زیرین فیض برده ام:
جلال خالقی مطلق، شاهنامه فردوسی
_ شریعتی، حسین وارث آدم
_ هانا آرنت، توتالیتاریسم
_ کارل مارکس، هجدهم برومر لویی بوناپارت.
_ مارکس و انگلس، ایدیولوژی آلمانی
_ گوستاو یونگ، درسهای روان شناسی
_ احمد کسروی، شیعه گری
_ مائو تسه تونگ، چهار رساله فلسفی
_ عزت الله فولاد وند، خرد در سیاست
_ داکتر اکبر محمودی، رد پای سنتهای مذهبی
_ گ.و. پلخانوف، نقش شخصیت در تاریخ