(به ادامه گذشته)
بخش دوم:
(در این بخش کوشیده شده است تا طرز دیدی کلی از وضعیت کنونی ارائه شده و تنها معنای سمت گیری حوادث مطرح گردد نه حوادث متعدد روز گذر روزمره)
آیا آن طوری که ادعا میشود واقعاً بخشی از دولت دست نشانده (از این به بعد، جهت سهولت فقط دولت گفته خواهد شد) به علت تعلقات تباری، در عالیترین پلههای قدرت نیروی ذخیره و وابسته به طالبان است و یا اینکه همین مقامات عالیرتبه بیزبان و بیچاره قدرت دولتی فقط و فقط عاملین تطبیق سیاستهای امریکاییها هستند و مسئله تعلقات تباری علیرغم اهمیت فوقالعاده آن در جامعه امروزی افغانستان و تب سوزانی را که درمیان محافل سیاسی و اجتماعی و تمام اقشارجامعه به جولان درآورده است، نمیتواند چیزی جز علاقه و تمایل شخصی این عالی جنابان (!) باشد و نه عامل شکل گیری سیاستهای کلی دولت و ارکان آن؟ آیا این درست است که بعضیها ادعا دارند که در پشت همه ترورها و انفجارات و انتحاریها و ضربه زدنهای کشنده به مردم بخش عمده و عالیترین مقامات دولت قرار دارند؟
در این عرصه میتوان بازهم سؤالات ازاین نوع را ردیف کرد که ناشی از تبلیغات عوامفریبانه ای است که بهاصطلاح تحلیل گران، با استفاده از فضای ناشی از عدم آگاهی درست از ماهیت پدیدههای سیاسی، نقش نیروهای اشغالگر را در ذهن عوام تضعیف و حاکمیت دست نشانده را همه کاره عرصه سیاسی افغانستان و عامل شکل گیری بازیهای ارکان مختلف قدرت و نیروهای درگیر همسایه و خارجی در امور افغانستان، وانمود میسازند. درواقع از دو وجه قابل تصور یک سوال مشخص یعنی «تعیین کننده سیاستهای بزرگ دولت افغانستان چه کسی است؟»، این جنابان خواسته یا ناخواسته، آگاه و یا ناآگاه با چنین موضعگیریهای خود تنها دولت افغانستان را نشانی میکنند. درحالیکه اولتر از همه باید بدانیم که سیاستهای عمده دولت افغانستان بهوسیله امریکاییها تعین میشود؛ آنچه در درون این حاکمیت رخ میدهد و همچنان روابط درونی ارکان آن و بازیهای ناشی از این امر جزء همان چهار چوبی است که در درون آن بازیگران صحنه از آزادی عمل نسبی برخورداراند. تنها در چهار چوب همین آزادی محدود و نسبی است که تمام تمایلات، جانب داریها و موضعگیریهای حکام دست نشانده متبارز میشود. حقیقت اینست که امریکاییها انتخاب شان را در زمینه همه مسائل تعیین کننده (به شمول مسأله ملی) انجام داده و چهار چوب دقیق کلی برای عملکرد دولت مداران دست نشانده ایجاد کرده اند. به این ترتیب ارکان بالا رتبه دولت کاری جز تطبیق سیاستهای کلی امریکا نمیتوانند انجام بدهند و الی دیگر نمیتوانند در دولت باقی بمانند.
در این ارتباط، ما در این روزها شاهد رفت و آمدها و تحرکات زیادی پیرامون مسئله مذاکره با طالبان هستیم. در تمام این سیرک سیاسی آنچه بهطور قاطع گم و نامحرم است، نقش دولت افغانستان میباشد. واقعیت امر اینست که در معرکه کنونی و با چنین وضعی، دولتمردان دست نشانده افغانستان در وضع بغرنج و پیچیدهای قرار دارند: کسانی که آنان را بر اریکه قدرت نشانده اند با داعش و طالب مغازله سیاسی دارند و برای نفوذ به آسیای میانه هر نوع امکانات را در اختیار این نیروهای خشن بنیادگرا قرار میدهند که تا رسیدن به مرحله مداخله مستقیم در آسیای میانه و همچنان برای گرم نگهداشتن تنور جنگ زرگری بخشی از این امکانات در جهت تطبیق استراتیژی امریکا در داخل افغانستان مورد استفاده قرار گرفته و درد سرهای جدی برای دولت ببار میآورد. دولت افغانستان حتی در کادر مذاکرات با طالبان اشراف و حضور ندارند چه رسد به اینکه طرف مورد معامله با آنان باشند. اواخر ماه اکتوبر همین سالی که گذشت زلمی خلیل زاد بدون مشوره و اطلاع دولت افغانستان مستقیماً با طالبان «خودی» خود در قطر به مذاکره پرداخت گوئی دولت افغانستان را با مسئله طالبان کاری نیست. قبلاً در کادر نشست کشورهای منطقه در باره افغانستان که به تاریخ 4 سپتامبر در مسکو راه انداخته میشد و طالبان هم در آن بائیست اشتراک میورزیدند، دولت افغانستان به خاطر گل روی امریکا نتوانست در آن شرکت کند و بنا بر تقاضای آن، این نشست به تعویق انداخته شد. در دور بعدی که به تاریخ 9 ماه نوامبر این نشست در مسکو برپا شد امریکائی ها اجازه دادند تا تنها یک هیات کم اهمیت در این کنفرانس شرکت نماید. بازهم گو اینکه مسئله طالبان مربوط به دولت افغانستان نیست و این حضور کمرنگ این امر را به اثبات رسانید. بد نیست در اینجا موضع گیری طالبان را در باره نقش دولت در زمینه مذاکرات صلح مورخ 29 نوامبر سال 2018 را بیاد بیاوریم:
بعد از پایان نشست ژنو که در مورد افغانستان راه اندازی شده بود، گروه طالبان با انتشار یک اعلامیه، خواستهای رئیس جمهوری افغانستان برای صلح را «بالاتر از صلاحیت» او خوانده و یکبار دیگر تأکید کرد که حاضر به مذاکره با حکومت افغانستان نیست.
به گزارش اسپوتنیک، در یک اعلامیه طالبان آمده که امریکا، به عنوان نیروی تصمیمگیرنده در امور افغانستان، طرف اصلی مذاکرات آنها است.
ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان در این اعلامیه تصریح کرده که: «گروه طالبان مذاکرات با جهت بیاختیار و تحمیلشدۀ بیگانگان را ضیاع وقت میداند، زیرا جهتهای بیاختیار توانایی تصمیمگیری را ندارند»
برگردیم به معضلات درون دولت: از یاد نباید برد که در درون همین حاکمیت باید تفاوتها و مخالفتهای جدی در کادر چهار چوب تعیین شده وجود داشته باشد تا از رنگ تند وابستگی و دست نشاندگی در انظار عوام قدری بکاهد. گذشته از آن باید مدنظرداشت که تمام ارکان سطح بالای دولت، دست نشاندگانی هستند که دارای سلیقهها و طرز دیدهای متفاوت اند و بالاتر از همه پیرو یک ایدئولوژی معین نیستند و در نتیجه تفاوتهای دید و مخالفتهای شدید درونی میان آنان امریست بسیار طبیعی که در درون چهار چوب تعیین شده از جانب امریکاییها فضای کافی برای تبارز را مییابند. تمام جدلهای آشفته بازار صحنه سیاسی افغانستان را از زاویه همین چهارچوب باید دید. آنگاهی که تبارگرایان درون حاکمیت به سیاستهای خشن و ظالمانه قومی رومی آورندوصحنه سیاسی افغانستان را با تناقضات لاینحلی مواجه میسازند، مگر این آقایان صرفاً به اراده خود این کار را میکنند و امریکائی ها فقط نظاره گر هستند؟ و اگرنه؛ پس چنین حوادث و پدیدههایی را باچشم بینا و با منطق درونی آنهابایددید.
متأسفانه در بین نیروهای چپ هم تحلیل و تصور واحدی در باره حاکمیت دست نشانده و حدود و ثغور و نقش و صلاحیت آن در قضایای دارای اهمیت سراسری و ملی وشرایط اشغال افغانستان شکل نگرفته است و این امرباعث سردرگمی بخشی از تحلیلگران در مقام قضاوت درباره ریشه حوادث بزرگی که درکشور رخ میدهد، میگردد. به همین علت است که معمولاً ادعا میشود که در پشت سر هر حمله انتحاری و هر انفجار بالاترین مقامات دولتی قرار دارند (در بسا موارد دیده شده که نه تنها یکی یاد و یا چند چهره نفوذی مورد نظر بوده، بلکه این حوادث به مثابه سیاست رسمی حاکمیت دست نشانده تلقی شده است). عدهای مرکز تمام انفجارات و حملات انتحاری را در زیر سر ارگ (قصر ریاست جمهوری) میبینند و حتی میگویند که ارگ سرچشمه همه این تحرکات و مرگ و میر ناشی از آن است. گاهی نظریه بی نهایت مضحکی پیهم و در همه جا ترویج میگردد که گویا مدافعین و مشوقین داعش و طالب در حاکمیت جا دارند. چنین طرز تفکری بسیار بچه گانه است ولی از آنجائی که این نظریه با طمطراق و هر روز بیشتر ترویج میگردد، اذهان ساده پسند سیاسی را مقداری به خود متمایل ساخته است. چنین ادعاهایی از هیچ راهی با منطق جور در نمیآید. زیرا حاکمانی که با فروختن خود و مردم یکجا به امریکا، مزه قدرت را میچشند و از آن لذت و سود فراوان میبرند تا حدی که به ثروتمندهای بزرگ منطقه ما تبدیل شده اند، چگونه حاضر میشوند تیشه به ریشه خود بزنند؟ دولت چه نفعی در این کار میتواند داشته باشد؟ مگر سنگ بی ثباتی در درجه اول بسر خود همین حاکمیت دست نشانده نمیخورد؟ وانگهی فقط و فقط ابلهان مطلق میتوانند چنین کاری را بر علیه خود انجام بدهند. مگر این طالبان و داعش نیستند که هر روز ساحه تحت «حاکمیت» دولت را محدودتر میسازند؟ محدودتر شدن این ساحه برای دولت جز ضرر و بدنامی بیشتر هیچ ارمغان دیگری نمیتواند داشته باشد. تنها این امریکا است که از این معرکه سود می برد. خوشبینیهای فردی به این و آن گروه و موجودیت افراد نفوذی، سمت اساسی سیاست دولت را نمیتواند تعیین کند.
ارکان عمده دولت که اکثراً رشد یافته امریکا هستند در افغانستان متولدشده اند باضافه اخوانیهایی که در برابر بستههای بزرگ پول نقد گوشههای مختلف افغانستان را در بحبوحه سقوط طالبان به امریکا فروخته اند (1)، از جانب اداره ایالات متحده امریکا مامور اداره کشوری به نام افغانستان شده اند و در این مقیاس، تابع مقررات و الزامات معینی هستند که متأسفانه تحلیل گران ما این واقعیت را نمیتوانند بهروشنی ببینند و یا از مطرح ساختن آن ترس دارند.
کسانی که نقش این دولت نحیف وبی اراده واقعی را در مسائل اساسی برجستهتر از آنچه هست مینمایانند، به خود زحمت داده و با کمی جسارت وطنپرستانه چند قدم دورتر از ارگ بروند تا در سرانگشتان سفارت امریکا سررشته همه کارها و منبع و مرکز این تحولات را ببینند. اینجا قصد برائت دادن به این حاکمیت دست نشانده و دفاع از آن در میان نیست بلکه تاکیدی است در جهت برملا ساختن منشاء تمام مصیبتهای نازله بر کشور ما و دنباله روی حاکمیت و تبعیت تام و تمام آن از سیاستهای برباد دهنده افغانستان بهوسیله اشغالگران. هر روزمی بینیم که امریکاییها برای برخورداری از بهانه برای حضور دراز مدت و دائمی نیروهای خود به این تحریکات، مخالفتها، جنگها و بینظمیها نیاز دارند و به موازات آن برای دست درازی به آسیای میانه تدارک میبینند ولی این حاکمیت دست نشانده علیرغم بد نامی و بیعزتی که از این وضع نصیبش میشود، حق ندارد در برابر آن مخالفت کند. این دیگر با آن تز، که گویا ارگ سرچشمه همه فعالیتهای تخریبی و انتحاری است، از زمین تا آسمان فرق دارد.
جالب است ببینیم که یکی از ارکان همین دولت که از کنفرانس بن تا حالا حول و هوش همین حاکمیت پرسه می زند این روابط را چگونه میبیند: آقای داکتر رنگین دادفر سپنتا وزیر امور خارجه و مشاور شوراى امنيت ملى پيشين به تاریخ نهم سپتامبر سال گذشته در جریان سخنرانی در نشست «صلح در آیينه وفاق ملی» گفت: «طالبان (به) یک شریک قابل قبول برای امریکا تبدیل شده است، امریکا نیز گفتگوهاى مستقیم و غیرمستقیم را با آنان آغاز کرده است. افغانها که باید بخش عمده این گفتگوها باشد، متأسفانه از آن دور مانده اند. امروز جنگ و صلح از آن ما نیست و از نحوه پیشبرد این گونه گفتگو صلح اعتراض داریم...»(خانه پدرش آباد که علیرغم شراکت با همین حاکمیت، لااقل جرئت کرد کلمه اعتراض را به کار بندد). درباره حدودوثغور نقش و صلاحیت دولت فعلی در عرصه حیاتی ترین مسائلی که در برابر تمام جامعه قرار دارد، روشنتر از این نمیتوان گفت.
بد نخواهد بود در باره این امر اندیشیده شود که یکی از وریانتهای نقشه های امریکا شاید این باشد که در آینده بخشهائی از شمال و شمال شرق افغانستان را با استفاده از وضع مغشوشی که براه انداخته است، در اختیار داعش و تا حدودی هم در اختیار بخشی از طالبان قرار بدهد تا آنان با ایجاد پایگاه های مستحکم در پناه نیروی هوائی و مدافعه هوائی نیرومند امریکائی، جنگ را بهطور مطمئن تر بسوی آسیای میانه بکشانند. در صورت تطبیق چنین سناریوئی باز هم دولت کنونی نه تنها نفعی نخواهد برد بلکه با از دست دادن ساحه نفوذ خود یکبار دیگر یکی از بازندگان اصلی این ماجرا خواهد بود. بهرحالی دولت کنونی بهطورعینی هیچ نفعی در این ندارد که طالب و داعش تقویت شوند. طالبان و داعش در بهترین حالت فقط میتوانند به اصطلاح وطنی ما، «امباق» های دولت باشند.
جالب اینست که آن عده از تحلیل گران (!) چپِ خودنمائی که دولت رایگانه مسئول تمام خرابیها، انتحارها و انفجارات میدانستند، در این اواخر متوجه شده اند که باید نامی هم از امریکا و اشغال کشورما بهوسیله آن برده شود. اگر نگاهی به درفشانی های قبلی آنها انداخته شود، این امر را بهروشنی تمام میتوان دید.
از یاد نبریم که در عرصه داخل افغانستان، اصولاً داعش و طالب خطرناکترین دشمنان حاکمیت نیز هستند، اگر افرادی از آنان طالبان را برادر خطاب میکنند، به خاطر ماموریتی است که از جانب امریکاییها به آنان موکول شده و این بازی سراپا خدعه و فریب را براه انداخته اند. از آن جمله آقای کرزی بسیار تلاش میورزد از خود چهرهای بسیار بردبار در برابر طالبان و در عین زمان ضد امریکائی را به نمایش بگذارد. در واقع او تندترین انتقادات را به آدرس امریکاییها حواله میدارد. او تلاش میورزد حتی تا مرز یک رهبر ملی ضد اشغال صحنه سیاسی را پر کند. لازم میافتد در اینجا برداشتی که از این وضع به دست می آید مطرح گردد: منطق ساده حکم میکند که بد نیست سنجیده شود که امریکاییها برای کنترول موضع مخالفت رو در رو با سیاستهایش در سطح شطرنج سیاسی افغانستان این موضع را که خواهناخواه بالاخره نیرویی باید اتخاذ نماید، ترجیع میدهند کسی و یا کسانی اشغال نمایند که وابسته به خودشان باشند. کسی بهتر از آقای کرزی نمیتواند چنین نقشی پر از ظرافت و بغرنج را ایفا نماید. بر اساس تقسیم نقشها آقای کرزی تا دمِ درِ موضع ضدیت با اشغال افغانستان صلاحیت دارد حرف بزند. بدبختی تاریخی مردم ما اینست که او در واقع جای خالی نیروهای چپ را که اصولاً باید رو در رو در ضدیت با اشغالگران بایستند، اشغال کرده است. مسلماً امریکاییها چنین نقشهایی را به قابل اعتمادترین و ماهرترین افراد وابسته به خود واگذار میکنند. موضعگیریهای آقای کرزی وضع مغشوشی را به میان میآورد؛ به این معنی که اصرار او در ضدیت با امریکا و طرحهای امریکایی که هیچ محلی برای اعراب و باور ندارد و از جانب دیگر بخشی از درست ترین شعارهائی است که مردم و اپوزیسیون (اگر اپوزیسیون واقعی نیرومند و استوار وجود میداشت) باید مطرح سازد، نوعی گروگان گرفتن شعار وطنی و ملی ضد امریکایی بهوسیله خود امریکا از طریق مطمئن ترین دوست و دست نشانده خود شان است (2). این ماهرانه ترین ترفندی است که اندیشمندان سازمانهای استخباراتی امریکا سرهم بندی کرده و میدان را از حریفان گرفته اند. در واقع آنچه را آقای کرزی در باره امریکاییها میگوید (او فقط موارد بسیار روشن، محدود و مشهودی را که از نظر هیچکسی پنهان نمیماند، مطرح میسازد) درست است و بسیار درست هم است. با این ترفند امریکاییها یگانه موضع اصولی و وطنپرستانهای را که نمایندگان واقعی مردم افغانستان در قبال و مقابل امریکا میتوانند و میبایست اتخاذ کنند، قبلاً خود امریکا بهوسیله یکی از مطمئن ترین افراد وابسته به خود اشغال و در نهایت بهطور بالقوه خنثی نموده است. به این ترتیب امریکا دو هدف بزرگ را با این تیر می زند:
۱- موضع وطنپرستانهای را که مربوط به مردم افغانستان است، مسخ و از قبل خنثی میسازد.
۲- اگر حرکتی خود به خودی از این موضع (مانند پشتیبانی تودهای از چنین موضع گیری هایی) انجام شود، سررشته آن لااقل تا کنون در دست خود امریکا است و بهآسانی بهوسیله کسانی مانند آقای کرزی که گویا طراح این گفتهها است، بهسادگی به بیراهه کشیده خواهد شد. در اینجا یکبار دیگر فقدان اپوزیسیون جسور و نیرومند واقعی در برابر نیروهای اشغالگر، صدمات جبران ناپذیری را از دید تاریخی به امر استقلال و آزادی افغانستان از زیر یوغ اشغالگران ماورای ابحار، وارد میسازد.
آقای کرزی آدم «نمک ناشناسی» نیست که زمانی بهوسیله امریکاییها آورده شد و به تخت قدرت نشانده شد و امروز که دورانش بسر رسیده گوئی نسبت به ولی نعمت خود «بیوفائی» میکند، بلکه او نقش وفادارانه خود را تا آخر ایفا میکند. اتفاقاً نقشی که امروز به عهده آقای کرزی گذاشته شده است به مراتب با اهمیتتر و بغرنجتر از نقشی است که در دوران زمامداری ایفا نموده بود. ایفای نقش امروزی کار ساده ای نیست و میتواند برا ی امریکاییها دارای اهمیت اساسی و حیاتی باشد.
در چنین اوضاعی، در این پزل (Puzzle) گماشتگان افغانی سی آی ای در این اواخر سر و کله آقای زلمی خلیل زاد نیز در معرکه سیاسی افغانستان بار دیگر پیدا شده است. حضور مجدد آقای خلیل زاد در صحنه مناقشات افغانستان، بخشیدن تنوع به این وسیله خداداد «افغانهای آماده خدمت به امریکا» در سطوح و زوایای متفاوت زندگی سیاسی افغانستان است. ماموریت خلیل زاد وریانت متفاوتتری از سیاست رسمی امریکا است که مکمل واقعی سیاستهای ذوجوانب آن در افغانستان میباشد. این سیاست به نوبه خود ذوجوانب و دارای ابعاد مانوری بسیار پررنگ و متنوعی است که ناشی از «سالهای فراغت» سی آی ای (عدم حضور فعال روسیه و ایران و چین در قضایای مربوط به افغانستان) میباشد. این سالهای فراغت به پایان رسیده اند گرچه سی آی ای تا هنوز هم حاصل همان سالها را میچیند. در واقع اکنون دائره وسیع تحرک و عمل بی واکنش سی آی ای در افغانستان رو به پایان یافتن است و دوره نوینی از تحرک و جنبش دنیای سیاست در افغانستان که ممیزه اساسی آن آغاز مخالفت واقعی وجدی بوسیله کشورهای همسایه، با اشغال افغانستان است، براه افتیده است. این تحرک و جنبش بهسان نسیم نازکی میوزد که در صورت قرار گرفتن نیروهای واقعی ملی و دموکرات و انقلابی چپ در مسیر آن به تدریج به تند باد و بالاخره به طوفانی هولناک مبدل خواهد شد. در چنین وضعی، وجود یک حزب سیاسی جسور و روشن نگر چپ انقلابی ضروری است. تمام خمیرمایه و محملهای ایدئولوژیک چنین حزبی در جامعه ما به صورت پراگنده وجود دارد. متأسفانه مخالفتهای سلیقوی و دید دور از آینده نگری عدهای از فعالین کم سواد، مشکوک و عقب مانده سیاسی مانع نزدیکی نیروهای سالم اندیش چپ امروزی افغانستان میگردد. تبلیغات لجام گسیخته عدهای از افراد مشکوک در جهت منحرف ساختن ذهن روشنفکران چپ افغانستان از معضلات اساسی مطروحه در برابر مردم افغانستان و جنبشی که بائیستی براه افتد، و تبلیغات بیسرانجام و بد نام کننده در برابر رهبران سابق جنبش چنان جنون آمیز و دور از انصاف است که میدان را برای تک تازیهای جریانها و سازمانهای استخباراتی برای مدتهای زیادی تضمین میکند.
از زاویه دید دیگری، عدهای در این توهم گیر مانده اند که گویا افرادی که در کادر همین حاکمیت به نحوی ناراض اند (و در حقیقت در تقسیم غنایم در کشاکش درمانده اند) و اینجا آنجا گاهی (به ندرت) پای خود را از گلیم خود فراتر مینهند، گوئی برای مخالفت در جهت گسترش داعش در شمال افغانستان؛ به علت هم تباری با جمهوریهای آسیای میانه، با بخش دیگری از حاکمیت درگیراند. چنین طرحی جز خودفریبی و فریبکاری روشنفکرانهای بیش نیست. این طرز تفکر اگر هیچ ضرری هم نداشته باشد، لااقل منفعل کننده و گمراه کننده است. در برابر این ادعای بلند بالا باید گفت که اولاً شرط ماندن این «جنابان» در حاکمیت، فرمان بری مطلق از او امر امریکا است و ثانیاً اختلافات درونی مقامات مختلف حاکمیت دست نشانده جدید و دورهای است درحالی که پروژه انتقال داعش به شمال افغانستان به سالهای قبل بر میگردد. داعش مگر پدیده نوینی است که پای نحیف و شکسته این آقایان را در ضدیت با آن دخیل میدانند؟ خوشبختانه این ادعاها در باره پهلوان پنبههای «مجاهد» دیروزی، طوری که دیدیم فقط با پا درمیانی امریکاییها بهسان حباب کوچکی بود که ترکید و تبلیغاتچیهای ولگرد اروپائی هم خاموش شدند. وانگهی لحظهای هم نباید از یاد برد که پروژه داعش فقط و فقط به اراده ارباب اصلی یعنی امریکا تعلق دارد و بس و دست نشاندهها را با آن کاری نیست. وانگهی آنانی که در اقلیم پر برکت حاکمیت تحت اشغال لنگر انداخته اند در این دو سه سال اخیر کجا بودند و چرا برای تقویت داعش غیر مستقیم دلخوشی داشتند و در پای موزیک مرگ عربستان در سوریه می رقصیدند؟
واقعیت این است که گزافه گوئیها در مورد این پهلوان پنبههای یاغی درون حاکمیت را خودشان نه بلکه «هم تبار» های اروپا نشین ولگرد شان سر هم بندی میکنند.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) گری شرون نویسنده امریکایی در کتابی تحت عنوان «ماموریت سقوط» در باره این معامله خرید و فروش مناطقی از افغانستان توضیحات مفصل، مشخص و روشنی دارد.
(۲) در کتاب قطور «۸۸ روز تا قندهار- چرا امریکا به افغانستان آمد؟» که بهوسیله «رابرت ال.گرینییر» رئیس پیشین دفتر ساحوی سی آی ای در اسلام آباد نوشته شده است، نشان داده میشود که سی آی ای با چه بردباری و دقتی، گام به گام آقای کرزی را «میسازند» و بالاخره در کنفرانس بن به تاج پوشی می رسانند.