- در پیوند با مرگ شریرترین قاتل مردم ما (جنرال حمید گل) و سه و نیم دهه ویرانی و بربادی افغانستان - (تحقیق و پژوهش استاد صباح)
- > پژوهش مستند در عملکرد سازمان جهنمی و جاسوسی { آی اس آی }
سازمان اطلاعات نظامی پاکستان با نام رسمی «آیاسآی» به انگلیسی ISI توسط اردوی پاکستان اداره میشود. آیاسآی عملیات مخفی و اطلاعاتی عمدهای در بیرون از پاکستان در کارنامه دارد. از جمله تربیه، پرورش و هدایت و رهبری مجاهدین افغانستان در دهه ۱۹۸۰، تشکیل، مسلح سازی و پشتیبانی نظامی و سیاسی به طالبان، و اتهام حمایت نزدیک از جداییخواهان منطقه مورد مناقشه کشمیر و سیاست ترور و هراس افگنی در کشمیر و هند.
پاکستان از بدو استقلال تاکنون به رغم خواسته بنیانگذاران آن که آرزو داشتند پاکستان کشوری باشد برای همه مسلمانان منطقه جنوب آسیا تا در این حدود و ثغور سیاسی بتوانند به دور از همه چالشها و در فضای آزاد مذهبی زندگی کنند، همزاد و همراه بحران بوده و ثبات و آرامش برای مردمان آن سرزمین کماکان یک آرزوست.
وجود دشمنی همیشگی به نام هند در جوار مرز طولانی با این کشور و همچنین تشتت و درگیریهای داخلی که از بدو تأسیس این کشور همواره گریبانگیر پاکستان بوده است، بر انگیزه
این کشور برای داشتن سازمانی اطلاعاتی و ضد جاسوسی قوی بیش از پیش افزوده است. آی اس آی اکنون به عنوان یکی از پنج سازمان برتر امنیتی جهان شناخته میشود که شبکه آن در سطح جهان گسترده شده است.
آی اس آی در سال نوزده چهل هشت میلادی در حالی که هنوز یک سال از نخستین رویارویی هند با پاکستان نگذشته بود، سازمانی تحت نا آی اس آی با تلاش و مغز متفکر یک جنرال انگلیسی که وظیفه لوی درستیزی اردوی پاکستان را بر عهده داشت، شکل گرفت. این سازمان به عنوان یک ارگان امنیتی برای هر سه نیروی دفاعی پاکستان تشکیل شد و وظیفه آن دفاع از مرزهای جغرافیایی و ایدئولوژیکی پاکستان بود. زمامداری جنرال ایوب خان (1969- 1958) را باید دوره انسجام و تبیین حیطه وظایف سازمان اطلاعات پاکستان نامید.
در این دوره نقش این سازمان در تأمین منافع ملی، مانیتورینگ احزاب سیاسی و اپوزیسیون و تحکیم نقش نظامیان در قدرت برجسته و مشخص گردید. دوره حضور جنرال حمید گل در رأس۱۹۸۷ – ۱۹۸۹ آی اس آی را باید اوج دوران قدرت این سازمان دانست. در دوران حضور شوروی در افغانستان، آی اس آی با همکاری سازمانهای اطلاعاتی آمریکایی و اروپایی وطرانی وبربادی افغانستان رابه مرحله اجراگذاشت. آمریکا طی آن دوران پاکستان را خط مقدم جنگ با شوروی اعلام کرده بود و از همین روحمایتهای فراوان لوژستیکی و مالی از اسلامآباد انجام داد. اقدامات این سازمان در افغانستان که از لحاظ مادی و اقتصادی از طرف غرب حمایت میشد علاوه بر به دست آوردن اعتبار جهانی باعث گسترش هرچه بیشتر این سازمان شد. پاکستان نیز با کمکهای غرب دهها هزار جنگجوی بیوطن را در کمپهای درون افغانستان و پاکستان آموزش داد و راهی جبهههای نبرد کرد. اوج همکاریهای سازمان سیا با آی اس آی نیز در همین دوره اتفاق افتاد و عدهای از افسران نظامی و اطلاعاتی پاکستان بهمنظور فراگیری روشهای نوین اطلاعاتی و کسب تجربه از سازمان اطلاعات آمریکا عازم واشنگتن شدند و حتی افرادی از سیا نیز به صفوف و کادر رهبری مبارزه علیه نظامیان شوروی در افغانستان پیوستند.
با پایان جنگ سرد و خروج شوروی از افغانستان، پاکستان مجرای کمکرسانی به مجاهدین گردید و با تغییرات داخلی، به تأسیس هزاران مدرسه دینی با گرایش سلفی دیوبندی اقدام کرد که با حمایت کشورهای عربی حوزه خلیجفارس به ویژه عربستان هم راه بود. نقش پاکستان در ایجاد پرورش و حمایت از گروه افراطی طالبان، کاملاً آشکار است و منافع ملی پاکستان نیز در افغانستان، از ره گذر مجاهدین قبلی و طالبان کنونی تأمین میشود.
از جنرال حمید گل تا کرنیل امام
جنرال حمید گل در سال نوزده سی شش میلادی به دنیا آمد و در اردوی پاکستان خدمت میکرد. حمید گل دو بار در جنگ میان پاکستان و هندوستان جنگیده است. او یکی از حامیان سلاح اتومی در پاکستان برای مبارزه با قدرت اتومی هند بشمار می رفت. حمید گل به عنوان رئیس (آی.اس.آی.)، با همکاری سازمان استخبارات خارجی ایالات متحده امریکا (سی.آی.ای.) جهادگرایان افغان را با پول و اسلحه درمبارزه علیه نیروهای شوروی در افغانستان حمایت کرده است. حمید گل بعدها بطور واضح مخالفت اش را با ایالات متحده آغاز کرده و شبه نظامیان اسلامگرا، از جمله رهبر القاعده اسامه بن لادن را حمایت میکرد.
سال ١٩٧٩ میلادی برای مجاهدین با یک خبر عاجل آغاز شد. به رهبران تمام تنظیمهای جهادی مستقر در پشاور خبر داده شد تا با اعضای شورای اجرائیۀ شان به کمپ جلوزو در پشاور حضور به هم رسانند. این گردهمایی توسط جنرال حمید گل رئیس اداره استخبارات نظامی اردوی پاکستان آی.اس.آی در روز اول جنوری که فقط شش هفته به خروج نیروهای روسی از افغانستان باقی مانده بود، فراخوانده شد. در این جلسه بر علاوه از رهبران هفت تنظیم، یکصد و چهل تن از اعضای شورای اجرائیۀ آن تنظیمها، از هر تنظیم بیست نفر، شرکت کرده بودند.
حمید گل طی سخنانی با تندی بسیار، رهبران مجاهدین را به خاطر اختلافات شان، مورد انتقاد قرارداد و از اعضای اجرائیۀ تنظیمها خواست که بیش از این در انتظار وحدت رهبران شان نمانند و در مدت سه روز طرحی برای آیندۀ افغانستان ارائه داده و دولتی تشکیل دهند. قرار بر این شد تا یک شورای ٤٢٠ نفری که از هر تنظیم ٦٠ نفر در آن شرکت داشته باشند، تشکیل گردد. رهبران جهادی هر کدام در این جلسه صحبت مختصری داشتند. سخنان حمید گل انعکاس از آن داشت که حوصلۀ پاکستان از اختلافات مجاهدین بسر آمده است. وی از عدم موجودیت یک طرح از طرف اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان برای آیندۀ افغانستان اظهار نگرانی شدید نمود.
ولت عبوری مجاهدین تحت نظر حمید گل ساخته شد که عملاً آی.اس.آی. قیضهاش را در دست داشت تا به وسیله آن هست و بود افغانستان را نابود نموده از کشور ما یک ویرانکده بسازد. هفت رهبر جهادی حیثیت مهرههای بیاراده در آن را داشتند. برای اینکه بدانید این به اصطلاح دولت تا چه حد رسوا و دست نشانده بود، به بخشی از مصاحبه با صبغت اله مجددی، رئیس وقت دولت عبوری که در نشریه «مجاهد» (بخش اروپایی، شماره چهارم، میزان ۱۳۶۹ ـ سپتامبر ۱۹۹۰) انتشاریافته است توجه کنید:
ما در این مرحله برای تشدید عملیات خود که باید به پیمانه وسیع صورت بگیرد، به مشکلات روبرو هستیم.
برای اینکه اکثر چیزها به دست برادران پاکستانی ما است و تمام کمکها که میآید به دست آنها قرار میگیرد. من به حیث رئیس دولت اختیارات یک میل کلاشنیکوف را ندارم. اختیار پنچ روپیه کلدار را ندارم که بیک قوماندان کمک کنم. وزارت دفاع ما هیچ کاری کرده نمیتواند تا وقتی که خود برادران پاکستانی ما فیصله نکنند. ما ازبرادران پاکستانی خواهش کردیم که حالا حکومت است، وزارت دفاع است باید این چیزها به وزارت دفاع سپرده شود و مطابق پلان وزارت دفاع باید کار شود. مسئله دیگر اینکه کمکها روزبروز کم شده میرود، ممالک و کشورهائیکه کمک میکنند، میگویند ما تا حال فوقالعاده کمک کردیم. برادران پاکستانی میگویند: نه، کمک نیست ما نمیفهمیم پیش ما حقیقت گم است. تا جائیکه معلومات داریم دیپوها کاملا از مهمات پر است، لاکن آنها به ما داده نمیشود. نظر من اینست که چون روسها رژیم کابل را ماهانه تا ۴۰۰ میلیون دالر کمک میکنند در حالکیه به ما سالانه ۳۰۰ میلیون دالر کمک نمیشود که اگر وضع به همین طور ادامه یابد ما نمیتوانیم در ده سال یک شهر را بگیریم.
و اعتراف قاضی امین «وقاد» از گردانندگان خاین حزب خونخوار گلبدین که در همین شماره «مجاهد» انتشاریافته است: ... متأسفانه ... وجود حکومت موقت و نام نهاد مایه یاس و ناامیدی مردم ما گردیده بخاطریکه حکومت عبوری موجوده بیحیثیت ترین حکومت در جهان معاصر است که از حمایت و پشتیبانی ملت مسلمان و مجاهد افغانستان بهره نداشته و حیثیت و اعتبار سیاسی و بینالمللی را از دست داده فاقد هر نوع ابتکار عمل در میادین سیاسی و نظامی میباشد... با توجه به اینکه این تنظیمها و رهبران شان از ابتدا به چاکری و وابستگی به یک نیروی بیرونی عادت کردهاند، امروز هم هر کدام خود را به این و آن کشور فروخته و بدون حضور نظامی امریکا و مداخله پاکستان و ایران، ادامه حاکمیتشان را ناممکن میدانند.
بعد از مرگ ضیا الحق جنرالهای دیگر پاكستانی مانند حمید گل، ضیاءالدین، مشرف و كیانی به گونه یی راه جنـرال اختر در افغانستان ادامه دادند. این جنرالها توانستند تا زیر نام دفاع از جهاد افغانستان برنامۀ عمق استراتیژی جنـرال اختر را نه تنها تا آنسوی كوه های سلیمان، سفید كوه و سیاه كوه؛ بلكه تا آنسوی هندوكش و بابا و فراترازآن تا آنسوی دریای آمو در بتۀ آزمایش قرار بدهند و نیات شوم شان را زیر نام جهاد افغانها تا حدودی مخفی نگهدارند.
سال ١٩٧٩ میلادی برای مجاهدین با یک خبر عاجل آغاز شد. به رهبران تمام تنظیمهای جهادی مستقر در پشاور خبر داده شد تا با اعضای شورای اجرائیۀ شان به کمپ جلوزو در پشاور حضور به هم رسانند. این گردهمایی توسط جنرال حمید گل رئیس اداره استخبارات نظامی اردوی پاکستان آی. اس. آی در روز اول جنوری که فقط شش هفته به خروج نیروهای شوروی از افغانستان باقی مانده بود، فراخوانده شد. در این جلسه بر علاوه از رهبران هفت تنظیم، یکصد و چهل تن از اعضای شورای اجرائیۀ آن تنظیمها، از هر تنظیم بیست نفر، شرکت کرده بودند.
حمید گل طی سخنانی با تندی بسیار، رهبران مجاهدین را به خاطر اختلافات شان، مورد انتقاد قرارداد و از اعضای اجرائیۀ تنظیمها خواست که بیش از این در انتظار وحدت رهبران شان نمانند و در مدت سه روز طرحی برای آیندۀ افغانستان ارائه داده و دولتی تشکیل دهند. قرار بر این شد تا یک شورای ٤٢٠ نفری که از هر تنظیم ٦٠ نفر در آن شرکت داشته باشند، تشکیل گردد. رهبران جهادی هر کدام در این جلسه صحبت مختصری داشتند. سخنان حمید گل انعکاس از آن داشت که حوصلۀ پاکستان از اختلافات مجاهدین بسر آمده است. وی از عدم موجودیت یک طرح از طرف اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان برای آیندۀ افغانستان اظهار نگرانی شدید نمود.»
دولت عبوری مجاهدین تحت نظر حمید گل ساخته شد که عملاً آی. اس. آی. قبضهاش را در دست داشت تا به وسیله آن هست و بود افغانستان را نابود نموده از کشور ما یک ویرانکده بسازد. هفت رهبر جهادی حیثیت مهرههای بیاراده در آن را داشتند. برای اینکه بدانید این به اصطلاح دولت تا چه حد رسوا و دست نشانده بود، به بخشی از مصاحبه با صبغت الله مجددی، رئیس وقت دولت عبوری که در نشریه «مجاهد» (بخش اروپایی، شماره چهارم، میزان ۱۳۶۹ ـ سپتامبر ۱۹۹۰) انتشار یافت میگوید- ما در این مرحله برای تشدید عملیات خود که باید به پیمانه وسیع صورت بگیرد، به مشکلات روبرو هستیم. برای اینکه اکثر چیزها به دست برادران پاکستانی ما است و تمام کمکها که میآید به دست آنها قرار میگیرد. من به حیث رئیس دولت اختیارات یک میل کلاشنیکوف را ندارم. اختیار پنج روپیه کلدار را ندارم که بیک قوماندان کمک کنم. وزارت دفاع ما هیچ کاری کرده نمیتواند تا وقتی که خود برادران پاکستانی ما فیصله نکنند. ما از برادران پاکستانی خواهش کردیم که حالا حکومت است، وزارت دفاع است باید این چیزها به وزارت دفاع سپرده شود و مطابق پلان وزارت دفاع باید کار شود.
این جنرال کهنهکار پاکستانی یکی از سابقه ترین و قوی ترین افراد در دستگاه استخبارات نظامی پاکستان بود.
حمید گل در پاکستان و افغانستان چهره شناخته شده بود، مجاهدین نام نهاد او را به عنوان حامی مجاهدین میشناختند اما در این سالها او تغییر چهره داد و به یکی از هواداران و حامیان سرسخت طالبان تبدیل شده بود.
سران جمعیت اسلامی و شورای نظار همیشه برای گول زدن مردم اکت و اداهای ضد پاکستانی بدر میآورند. ولی برای همگان روشن است که اینان دستپروردههای دولت پاکستان هستند که پس از حزب اسلامی، بیشترین کمکهای دولت امریکا را از طریق آی.اس.آی به دست میآوردند. بر علاوه، همانند متباقی احزاب هفتگانه پشاوری، استخبارات نظامی پاکستان امکانات وافری را در اختیارشان گذاشته بود. در جریان جنگ ضد روسی، دولت پاکستان کمپ مهاجرین به نام «کمپ خراسان» در مسیر راه چارسده را برای جمعیت اسلامی ترتیب داده بود. در ضمن، قلعه نظامی بده بیر در نزدیکی شهر پشاور را در اختیار این حزب گذاشته بود. بنابراین، پس از به قدرت رسیدن برهانالدین ربانی، او از جنرال حمید گل، رییس آی.اس.آی از ۱۹۸۷-۱۹۸۹، خواست تا به کابل آمده و سمت مشاور او را به عهده گیرد و همچون دوران جهاد به کمکهایش ادامه دهد، چیزی که از جانب حمید گل رد گردید.
اخیراً جنرال حمید گل، این دشمن منفور مردم افغانستان که درگذشته در مصاحبهای با چینل خبری پاکستانی «دنیا نیوز»، آدم کشانی چون گلبدین و حقانی را پاکستانیهای وطنپرست خطاب نموده بود، این بار حمایتش را از دبل عبدالله اعلام نموده است. در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه که در چندین روزنامه پاکستانی به شمول «دی ایکپسریس تریبون» نیز به نشر رسیده، او یکی از پسران عاقشدهاش، عبدالله، را بهترین امید برای صلح افغانستان خوانده است.
به طور عموم، جنرال حمید گل را منحیث پدرخواندهی استراتیژی پاکستان در استفاده از دستنشاندگانش برای اعمال نفوذ بر کشورهای همسایه، میشناسند. ولی هنوز هم بعضی از کارشناسان این جنرال بازنشسته ۷۷ ساله را فرد مهم در عقب تشکل نظامی این کشور میدانستند. جنرال حمید گل مینویسد: عبدالله برتری متمایز برای آینده صلح افغانستان دارد -اگرم قصد همین باشد پس خوب است- او یک جنگجو است... و دیگرانی که در کنارش هستند، نیز جنگجویاناند. بعد علاوه میکند که در جریان جنگهای تنظیمی در کابل نقش میانجی غیررسمی را ایفا میکرد:
در آن زمان [۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵] در مهمانخانه احمدشاه مسعود زندگی میکردم و عبدالله وظیفه داشت که از من مراقبت کند، بنابراین او را تقریبا هر روز ملاقات میکردم.
عبدالله همیشه برای فریب اذهان عامه، اداهای ضد پاکستانی درمیآورد و حتا در آخرین حمله بر جمع شد کارزار انتخاباتیاش در هوتل آریانا کابل، پای پاکستان را دخیل دانست، تا توانسته باشد احساسات میهنی افغانها را به شور آورد؛ اما حمید گل در مصاحبهای دیگر با چینل خبری ایکسپرس نیوز، زمانی که نطاق از او در مورد عبدالله میپرسد، با پوزخند توهینآمیز جواب میدهد:
نکته اولی را باید واضح کنم، این است که نام او داکتر عبدالله عبدالله نیست و فقط عبدالله است.
و پس از آن از روابط تنگاتنگ شان پرده برمیدارد: با من روابط بسیار خوب دارد. برای من پیامهایش نیز میرسد.
اگر تمام این مصاحبه (برنامه «روبرو»؛ ۱۰ اپریل ۲۰۱۴؛ چینل خبری ایکسپرس نیوز) را ببینید، خواهید دید که از شروع تا به اخیر این مصاحبه، حمید گل به دفاع از سران تنظیمی میپردازد و حتا بیشتر از طالبان از آنان به نیکی یاد میکند، که خود نشانگر آن است که هنوز هم دولت پاکستان به خصوص آی.اس.آی از پسرانش دل نکنده و رویشان حساب میکند. آنچه هویداست، عبدالله و نظایرش با چهره گرفتن علیه دولت پاکستان چیزی را پنهان کرده نمیتوانند و معمولاً در برابر افشاگریهای دولت پاکستان هم سکوت اختیار میکنند چون میدانند که آی.اس.آی اسناد کافی از مزدوریها و سرخمیهای اینان در اختیار دارد که اگر آنها را بیرون کشد، آبروی نداشتهی اینان نزد افغانها برای همیشه خواهد ریخت.
بعد از سقوط حکومت دکتور نجیب الله و آمدن تنظیمهای جهادی، افغانستان دیگر خانه بیگانه بود و حزب همبستگی افغانستان مینویسد- در جریان مرور آرشیف اخبار سالهای جنگهای وحشتبار تنظیمی کابل، خبری در روزنامه «فرنتیرپست» پاکستان توجهم را جلب کرد. این روزنامه به تاریخ ۲۳ می ۱۹۹۲ در خبری از حضور رییس سابق «آی.اس.آی» پاکستان جنرال حمید گل و تلاشش برای جمعاوری اسناد «خاد» خبر میدهد. در گزارشی تحت عنوان «گل مدارک خاد درمورد پاکستان را جمعاوری میکند» آمده است که شورای نظار اسناد موردنظر را به وی تسلیم داده است:
مغز متفکر جنگ نیابتی افغان، جنرال حمید گل حالا مصروف کاوش برای دریافت نام آن پاکستانیهایی است که توسط دولت سابق افغانستان حمایت مالی میشدند. گزارش میرسد که رییس سابق آی.اس.آی حال در کابل است و کوشش دارد تا نام آن پاکستانیهایی را به دست آورد که برای رژیم سابق کمونیستی کار میکردند.
بر اساس منبع، رییس سابق آی.اس.آی با داکتر عبدالرحمن از شورای نظار که فعلاً مسؤولیت امنیت کابل را به عهده دارد، تماس برقرار کرده است... منبع افزود که داکتر عبدالرحمن لیست پاکستانیهایی را به او سپرده است که از سوی دولت افغانستان جهت جاسوسی و تروریزم برای شان پول پرداخت میشد.
قابل یادآوری است که احمدشاه مسعود وزیردفاع دفترش را در مرکز کی.جی.بی گونه خاد سابق جابهجا کرده است.
خبر دیگری که به تاریخ ۲۱ می ۱۹۹۲ در روزنامه یادشده انتشاریافته، میرساند که جنرال حمید گل بر اساس دعوت خاص شورای رهبری دولت اسلامی و به خصوص شخص برهانالدین ربانی وارد کابل شده و در میدانهوایی از سوی جمعی از قومندانهای جهادی مورد استقبال گرم قرار گرفتهاست. بر اساس این خبر، برهانالدین ربانی طیاره خاص ساخت شوروی را جهت انتقال حمید گل از پشاور به کابل برای او فرستاده بود.
روزنامههای پاکستان در همان سالها گزارش داده بودند که برهانالدین ربانی از جنرال حمید گل تقاضا کرده بود که منحیث مشاور او در کابل بماند. در ادامه این خبر آمده است: جنرال حمید گل نماز شام را در مسجد تاریخی پلخشتی ادا کرد. با بیرون شدن وی از مسجد جمع وسیع نعرههای اللهاکبر سر دادند. تعداد زیادی از آنان میخواستند که دستان حمید گل را ببوسند ولی رهبری جمعیت اسلامی شتابزده بودند چون باید او را به قصر ریاستجمهوری انتقال میدادند. انجنیر ایوب، قوماندان امنیه گفت: بیایید برویم چون ربانی صاحب مشتاقانه منتظر جنرال صاحب است. قرار معلوم، رهبری این دستبوسان و نعرهزنان جنرال حمید گل را صدیق چکری به عهده داشته است. استقبال اینچنین از جنرال حمید گل این ویرانگر افغانستان از لکههای ننگ به روی سران دولت ربانی است.
كرنیل امام کی بود؟؟؟
روزنامۀ دان چاپ پاکستان مینویسد که امیر سلطان تارر، مشهور به کرنیل امام به تاریخ سوم دلو در وزیرستان شمالی اعدام شد. او که به تاریخ شش مارچ دوهزارده در وزیرستان شمالی با میجر خالد خواجه یکی از فعالان دیگر آی اس آی دستگیر شد، برای هرکسی که شناختی از این کرنیل داشت، تعجبآور بود، زیرا او یکی از طرفداران مهم و پر و پا قرص بنیادگرایی در این منطقه بود.
خالد خواجه بعد از اسارت به زودی توسط ربایندگانش تیرباران گردید، اما این ربایندگان از دولت پاکستان خواستند تا زندانیان شان را در بدل رهایی کرنیل امام آزاد سازد در غیر آن او را نیز تیرباران خواهند شد. در آن زمان کرنیل امام از دولت پاکستان خواست تا به خواست ربایندگانش پاسخ مثبت دهد، ورنه مسایل بسیاری از روابط پاکستان و امریکا را افشا خواهد کرد. حال که ده ماه از دستگیری و خواست ربایندگان میگذرد، کرنیل امام اعدام شد و قاتلان او گفتهاند که جسدش را نیز به کسی تحویل نخواهند داد. اعدام این کرنیل کارکشته پاکستانی نشان میدهد که شبکههای استخباراتی بعد از ختم کار جاسوسان شان با چه بیاهمیتی به آنان برخورد کرده و این جاسوسان چقدر به انسان های غیر مهم و بیمصرفی مبدل میگردند.
امیر سلطان یا کرنیل امام از جاسوسان مهم آی اس آی بود که چون اختر عبدالرحمن، حمید گل، اسد درانی، یوسف و سران دیگر آی اس آی در سالهای اخیر نقش مهمی در اوضاع افغانستان داشت. او در زمان مجاهدین گاهی کویته و گاه پشاور بود، ریش درازی مانده، همیشه واسکت و پکول میپوشید و با اینکه پنجابی بود، به زبان های دری و پشتو صحبت میکرد. با اکثر قوماندانان و رهبران مجاهدین آشنایی کامل داشت و از این بابت یکی از منابع مهم اطلاعاتی و تحلیلی آی اس آی شناخته میشد و در میان سران این شبکه از موقف مهمی برخوردار بود.
کرنیل امام رهبری جنگ جلالآباد را به عهده داشت و نسبت به تنظیمهای دیگر در روابط نزدیکتری با حزب اسلامی قرار داشت و بی هیچ دپلماسی به قومندانان دیگر اعلان میکرد که فقط حزب اسلامی شایستگی رهبری افغانستان بعد از خروج روس ها و سقوط دولت نجیب را دارد. کرنیل امام در جنگ جلالآباد شخصاً حضور داشت و مشکل لوژستیکی این جنگ را خود حل میکرد و بر قومندانان حزب اسلامی در این جنگ اتکای مستقیم داشت. برخی ها یکی از علت های شکست جنگ جلالآباد را به این کرنیل نسبت میدهند، چون بسیاری از سرگروپ های مجاهدین که تا آن زمان مداخلات پاکستان را به این عریانی نمیفهمیدند و دستورات کرنیل امام را دیدند، در جریان جنگ از سنگرها عقب نشسته و به پایگاههای شان در کنر و لغمان برگشتند.
کرنیل امام در جریان احیا و به قدرت رسیدن امارت طالبان در کنار نصیر الله بابر نقش کلیدی داشت، وی بعد از تصرف هرات به وسیلۀ طالبان و شکست اسماعیلخان، قونسل پاکستان در هرات تعیین شد و بسیاری از فعالیت های غرب کشور زیرنظر او صورت میگرفت. این کرنیل در نوزده هشتاد و هشت میلادی قیامی را که مخفیانه علیه طالبان در هرات شکل گرفته بود، کشف و افراد مهم قیام را دستگیر و به دستور او هشت تن آنان را بر درختان ناجو در شهر هرات چپه آویزان کرد. کرنیل امام در این اواخر با اینکه تقاعد کرده بود، اما همچنان به کار های استخباراتی اش در پاکستان ادامه میداد. او که خواهان حمایت دولت پاکستان از طالبان افغانی و سرکوب طالبان پاکستانی شده بود، گروههای بنیادگرای پاکستانی را سخت در مقابلش تحریک کرد. وی همچنان از ملأ عمر خواسته بود که از جنگ دست بردارد و با دولت افغانستان مصالحه کند. گفته میشود که سفر کرنیل امام به وزیرستان به خاطر تهیۀ فلمی از عملیات طیارههای بی پیلوت بود که دستگیر و اینک بعد از ده ماه اسارت تیرباران شد.
کرنیل امام نام ماندگار در سی سال جنگ و درگیری های افغانستان و یکی از مسببان اصلی و مهم ویرانی کشور ما بود. حال که به حیات جنایتبار این کرنیل پایان داده شد، همان ضربالمثل مشهور عوام که «چاه کن خودش به چاهست» را در خاطرها زنده مینماید. این کرنیل که خود در پرورش اشکال مختلف بنیادگرایی در این چند سال نقش مهمی داشت، بالاخره به وسیلۀ همین گروههای بنیادگرایی دستگیر و بعد از ده ماه تیرباران شد و تقاص خونهای که به دستور او در این سالها در افغانستان ریخته شده بود را پس داد.
بخش دوم
اختلافات درونی پاکستان و تشنج در افغانستان
- در پیوند با مرگ شریرترین قاتل مردم ما (جنرال حمید گل) و سه ونیم دهه ویرانی و بربادی افغانستان -
- > پژوهش مستند در عملکرد سازمان جهنمی و جاسوسی { آی اس آی }
پاکستان وسیله آمریکا مسؤول کمکرسانی به مجاهدین گردید و با تغییرات داخلی، به تأسیس هزاران مدرسه دینی با گرایش سلفی دیوبندی اقدام کرد که با حمایت کشورهای عربی حوزه خلیجفارس به ویژه عربستان هم راه بود. نقش پاکستان در ایجاد پرورش و حمایت از طالبان، کاملاً آشکار است و منافع ملی پاکستان نیز در افغانستان، از ره گذر گروههای دستنشانده تأمین میشود.
از آن جایی که احزاب جهادی دیگر نمیتوانست خواستهها و منافع پاکستان را تأمین کند، این کشور در پی ایجاد گروهی جدید برآمد. البته اختلافات تنظیمها، زمینه را برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر پاکستان فراهم ساخت. بدین ترتیب، طالبان در سال 1994 ظهور کردند و تا سپتامبر 2001 نودوپنج فیصد خاک افغانستان را به کنترول خود درآوردند.
پاکستان یک تولید مصنوعی از بیداد خانۀ استعمار انگلیس و امپریالیزم جهانی، کانون توطئههای رنگارنگ در منطقه، محل زایش، پرورش و افزایش بنیادگرایی مذهبی، مهد نظامیگری در سیاست، وسیلۀ فشار و دسیسه سازی در دست ابرقدرتهای جهانی، به حساب میآید که از روز پیدایش خود بدین طرف همیشه درگیر بحران های متعددی سیاسی- اقتصادی- نظامی گردیده و هرگز از استقرار یک دموکراسی باثبات و رعایت پرنسیپهای های حقوق بشر در آنجا، خبری در میان نبوده است. در سال 1962 ایوب خان قانون اساسی جدیدی را به اجرا درآورد و به عنوان رییسجمهور انتخاب شد. او در مارچ 1969 استعفا کرد و یحیی خان، فرمانده اردو، با برقراری مجدد حکومتنظامی به قدرت رسید. سپس در انتخاباتی، عوامی لیگ به رهبری شیخ مجیب الرحمان از پاکستان شرقی، در برابر حزب مردم پاکستان به رهبری بوتو، اکثریت آرا را به دست آورد و در سال 1971 بنگلادش اعلام استقلال کرد که بلافاصله آتش جنگ میان پاکستان و بنگلادش درگرفت. با مداخله هند در این جنگ، پاکستان شکست خورد و یحیی خان پس از این شکست، استعفا کرد و قدرت به ذوالفقار علی بوتو رسید. در مارچ 1977 انتخابات دیگری برگزار شد و حزب مردم پاکستان در برابر احزاب مخالف که با نام «اتحاد ملی پاکستان» ائتلاف کرده بودند، به پیروزی دست یافت و ارتش به رهبری ضیاءالحق و با حمایت «جماعت اسلامی پاکستان»، در 1977 به کودتا دست زد.
هم زمان بوتو و بسیاری از شخصیت های برجسته سیاسی دستگیر شدند. چودری به عنوان رییسجمهور در قدرت ماند. بوتو آزاد گشت اما اندکی بعد دوباره بازداشت شد و سرانجام در هیجده مارچ 1978 به اعدام محکوم گشت و در چهار اپریل 1979 حکم اعدام اجرا شد. طی دوره زمام داری ضیاءالحق (1977 ـ 1988) سیاست اسلامی کردن مؤسسات و نهادهای کشور، تنظیم و اجرا شد. در سال 1986 لایحه شریعت به تصویب رسید که بر اساس مکاتب فقهی حنفی و دیوبندی تنظیم شده بود. این با اعتراض شیعیان و بریلوی ها روبه رو شد. ضیاءالحق در هفده اگست 1988 در یک سانحه هوایی جان باخت. در نتیجه، غلام اسحاق خان، رییس وقت مجلس سنا، به سمت کفیل ریاست جمهوری منصوب شد و شورای ملی حالت فوقالعاده، شامل فرماندهان ارشد نظامی و والی های ایالات و وزیران فدرال، اداره امور کشور را بر عهده گرفتند. سپس انتخابات در نوامبر 1988 برگزار شد و حزب مردم، اکثریت نسبی آرا را به دست آورد و با جنبش قومی مهاجر ائتلاف کرد و بینظیربوتو، دختر ذوالفقار علی بوتو و رهبر حزب مردم، در دسامبر 1988 به نخستوزیری منصوب شد. وی غلام اسحاق خان نخستوزیر را عزل کرد و کابینه را منحل ساخت و دستور تشکیل دولت موقت را صادر کرد.
نخستین عمل خصمانه و ضد بشری زمامداران دولت پاکستان، افروختن آتش اختلافات مذهبی به غرض برهم زدن همزیستی مسالمتآمیز شهروندان، بود که در مقابل حکومت هند در پیشگرفته شد؛ زیرا در هند حکومت جواهر لعل نهرو (1947- 1964) اقدام به جدایی سیاست از مذهب کرد و پروسۀ آن را استحکام بخشید و در عین زمان کلیه ادیان و مذاهب از حقوق قانونی مساوی برخوردار گردیدند و نظام سیاسی در برابر همه رفتار یکسان را پیشه کرد. ولی سیاستمداران انگلیسی مشرب پاکستانی با اتخاذ روش تفرقهافگنانه به تبلیغ نظریۀ جدایی دو ملت پرداختند. هدف آنها این بود تا شهروندان مسلمان ساکن در جنوب آسیا را به دلیل داشتن خصوصیت های کلتوری مشابه، در چوکات یک دولت اسلامی بسیج سازند و با بسر رسانیدن این کار، یک ملت واحد را به نمایش بگذارند.
لیکن برخلاف پلان خرابکارانۀ نظریهپردازان آشوبطلب پاکستانی، بخش اعظم مساحت کشمیر و تعداد قابلملاحظۀ مسلمانان در قلمرو هند باقی ماندند. و درست سقوط پاکستان در لجنزار مداخلهگری پر از حیله و نیرنگ، همسایه ستیزی دیوانهوار و هیستریک، گرایش به سمت استقرار استبداد مذهبی، دنباله روی نوکرصفتانه از سیاست های ارتجاع جهانی و امپریالیسم، شکلگیری کودتاهای عسکری و برقراری حکومتهای خشن و خشک نظامی، ورشکستگی اجتماعی (سیاسی- اقتصادی)... از همین جا آغاز یافت- در دورۀ زمامداری کودتایی جنرال ضیاءالحق به نقطۀ اوج خود رسید و تا امروز بدون کم و کاست به طرز تهدیدآمیز، ادامه دارد.
پاکستان با داشتن (صدوهفتاد) ملیون نفوس پس از اندونیزیا دومین مملکت اسلامی در جهان است. در حال حاضر روشن نیست که این کشور، از لحاظ سیاسی به کدام استقامت سوق داده میشود؛ زیرا در میدان رقابت های سیاسی ناسالم و فاقد شفافیت که گاهگاهی با خشونت و خونریزی همراه بوده است، سه نیروی عمده عملآ بالای لاش قدرت مصروف زورآزمایی هستند: نهادهای افراطی و بنیادگرا، مدافع داعیۀ برقراری دیکتاتوری مذهبی؛
احزاب سیاسی معامله گر با گذشتۀ آلوده و سیاه، فعلآ با ادعاهای کاذب و بلند پروازانۀ بازگشت به روند دموکراسی و حکومت قانون؛
نظامیان کل اختیار و بیمیل به از دست دادن قدرت و صلاحیت به رهبری جنرالان چون پرویز مشرف؛
در لحظۀ بسیار حساس و سرنوشتساز کنونی، تقابل اندیشهها، خواستهها، تمایلات، وابستگیها وزد و بندهای خطرناک این سه نیرو (شایقین حفظ قدرت سیاسی و گروههای تشنه لب با عطش رسیدن به حاکمیت) جامعۀ پاکستان را از درون و بیرون انفجاری ساخته و رخدادهای سال روان کشور را با انارشی روبرو کرد.
ناظران سیاسی در جهان اوضاع جاری در پاکستان را با دقت تمام تعقیب میکنند و از این ناحیه که وضعیت حالت بحرانی را به خود گرفته و برای صلح و ثبات در منطقه وجهان فوقالعاده زیانآور و تهدیدآمیز به پیش میرود، بینهایت نگران میباشند. مزید بر دشواری های (سیاسی - اقتصادی- نظامی) و کشیدگی های داخلی، پاکستان محل زندگی و قرارگاه فعالیت رهبران و فعالین سازمانهای دهشت افگن القاعده و طالبان بوده، آنها از بینظمی بوجود آمده سود فراوان بردند و در تلاش اند تا دوباره در افغانستان حاکمیت را در دستگیرند و پلان طالبستان سازی پاکستان را تحقق بخشند.
هرگاه انارشی و خودکامگی در پاکستان به گونۀ فعلی ادامه و گسترش بیشتر پیدا کند، جلوگیری از آن کار مشکلی خواهد بود، و آنگاه دریک فاصلۀ زمانی درازمدت، هیچکسی با هیچ وسیلهای یارای آن را ندارد تا جامعۀ آشوبزده را آرام سازد.
در درامۀ بینظمی در پاکستان، در دو دهۀ اخیر، در پرده های متعدد، در محیط های متفاوت، پرسوناژهای آتی با استخدام افراد و اشخاص در کرکترهای دومی و سومی، نقش مرکزی را بازی نمودهاند:
خانم بینظیربوتو.
نواز شریف.
جنرال پرویز مشرف.
ترور بینظیر و جابجای زرداری.
قدرت گیری شریف.
در سال 1977، ذوالفقار علی بوتو رییسجمهور پاکستان به دستور کمیتۀ 300، مطابق پلان طرحشده توسط هنری کیسنجر و در نتیجۀ یک کودتای نظامی از قدرت انداخته شد و صحنه سازان، تاج زمامداری را بر فرق جنرال ضیاءالحق سیاه دل، تاریکاندیش و تشنه به خون، نهادند.
جنرال ضیاء، بوتو را روانۀ زندان ساخت. رییسجمهور مخلوع دو سال را در قید نظامیگران خونآشام سپری کرد تا اینکه در سال 1979 از پی یک دادگاه فرمایشی به چوبۀ دار کشیده شد. دیکتاتورمنشانه با شدت و خشونت پیگرد فعالین سیاسی و مخالفین خود را آغاز نمود. بینظیربوتو مجبوربه مهاجرت به خارج گردید و از سال 1980 به بعد به مبارزۀ مصممانه بر ضد جنرال ضیاءالحق برخاست و فکر کنارزدن اورا از قدرت، درسرپرورانید. بینظیربوتو در سال 1986 دوباره به وطن برگشت و به فعالیتهای سیاسی پرداخت. جنرال ضیاءالحق به تاریخ 17/ 8/ 1988 «به علت بالا گرفتن جنگ افغانستان» به هدایت «باشگاه روم به نمایندگی کمیته «300» دریک سانحۀ هوایی با شماری از دوستان امریکایی خود، جان باخت، دیکتاتوری نظامی سقوط کرد و راه به تبارز سیاسی خانم بوتو بازگردید. با سقوط دیکتاتوری نظامی، حزب افراطی رابطۀ اسلامی موقتآ اهمیت خود را از دست داد و گروههای اسلامگرا دچار سردرگمی شدند. ایالاتمتحدۀ امریکا دفعتآ از حمایت نیروهای محافظه کار اسلامی حامی رژیم سرنیزۀ ضیاءالحق مقتول، دست کشید، برعکس حزب مردم پاکستان به رهبری خانم بوتو را در آغوش گرفت و از او پشتیبانی کرد.
خانم بوتو دارندۀ دیپلوم آموزش اکادمیک از پوهنتون (Oxford) به عنوان فرد آگاه و چشم و چراغ آیندۀ مملکت، در رأس حزب مردم پاکستان، به هدف اجرای مأموریت مقدس در مبارزات پارلمانی اشتراک نمود و برندۀ انتخابات شناخته شد و موظف به تشکیل کابینه گردید. بینظیربوتو در مقام صدراعظم انتخابی کشورش، با چالش های جدی در پروسۀ مناسبات رسمی با هواداران رژیم شانتاژ و سرنیزۀ گذشته دست و گریبان گردید:
طرفداران اندیشههای مداخله در افغانستان و هند، جنرال حمید گل رئیس" آی. اس. آی"، جنرال میرزا اسلم بیگ رئیس ستاد نیروهای مسلح، ثابت و قایم در وظایف خود باقی ماندند.
نیروهای متحجر و بنیادگرای اسلامی پیرو خط جنرال ضیاءالحق، به رهبری نواز شریف گورنر ایالت پنجاب به همدستی اعجاز الحق، به بهانۀ نادرست بودن تصمیم بینظیربوتو مبنی بر دست کشیدن از حمایت گروههای مجاهدین افغانی، به تحریک افسران اردو بر ضد رئیس حکومت نوبنیاد ملکی، توسل جستند.
نخستین حرکت منفی، تحریکآمیز و حساسیت برانگیز گروههای اسلامی، حمله به مرکز فرهنگی امریکا در اسلامآباد بود که اختلافات شدید را بین نواز شریف و مقامات امریکایی بوجود آورد و بسود بینظیربوتو تمام شد.
اقدامات خشونتآمیز حزب ارتجاعی رابطۀ اسلامی و سایر گروههای افراطی مذهبی، ظاهرآ به بهانۀ اعتراض در مقابل رمان سلمان رشدی صورت گرفت؛ اما هدف و محل تبارز عکسالعمل فزیکی را قصدی و عمدی غلط تعیین نموده بودند: اصلآ باید یکی از نمایندگی های سیاسی و یا مرکز فرهنگی انگلستان دریکی از شهرهای پاکستان مثلاً در اسلامآباد، کراچی و یا پشاور مورد خشم معترضین واقع میشد؛ زیرا مؤلف رمان شهروند انگلیس و موسسۀ نشر و چاپ کتاب هم شرکت انگلیسی بود. ولی موضوع حمله بر مرکز فرهنگی امریکا بر محور دیگری میچرخید:
در نیمۀ دوم ماه دسامبر 1988، ایالاتمتحدۀ امریکا، حکومت پاکستان را وادار به آن ساخت تا دولت عبوری مجاهدین افغان را تشکیل دهد تا توجه احزاب پشاوری به عوض تداوم جنگ به تعقیب خط سیاسی معطوف گردد. در جریان معاملهگری های کلان و سودآور روی ایجاد حکومت جلای وطن تنظیمها در پشاور، مبالغ هنگفت دالری به جیب افراد و اشخاص میریخت که نواز شریف نیز نمیخواست از این غنیمت بادآوردۀ سخاوت امریکایی ها دور نگه داشته شود، بدین لحاظ به خاطر مطرحشدن در صحنۀ کشمکش های سیاسی با سازماندهی حمله بر مرکز فرهنگی امریکا، توجه سیاستمداران امریکایی و انگلیسی را به خود جلب کرد.
در ماه مارچ 1989، ادارۀ جهنمی آی. اس.آی بدون درنظرداشت مفاد موافقتنامۀ ژنیو مورخ 14/ 4/ 1988 پلان حملۀ نظامی به جلالآباد را در اختیار گروههای جنگی مقیم پشاور، قراردادند که طی یک جنگ خانمانسوز چهار ماهه حرکات نظامی تجاوزکارانه ناکام از آب بدر آمد. تنظیمهای جهادی، آی. اس. آی و سی. آی. ای در این نیت شوم شان شکست خوردند، خوشبختانه برخلاف آرزوهای خام آنها، افتخار مقاومت دلیرانه در برابر تجاوز و دفاع پیروزمندانه نصیب اردوی افغانستان شد.
بینظیربوتو از ناحیۀ این شکست شرمآور، تاب و تحمل را از دست داد. به خاطر فرونشاندن طوفان نوحه از بابت ترکیدن بغض گلو، در ماه جون 1989 جنرال حمید گل را از ریاست آی. اس. آی موقوف ساخت و به جای او شمسالدین کلو جنرال بازنشستۀ دوران ضیاءالحق را مقرر نمود. جنرال شمسالدین کلو به علت این تقاضا که باید رییسجمهور از ریاست لوی درستیزی اردو منفصل گردد، با غضب جنرال ضیاءالحق روبرو گردیده بود و جزای تقاعد به دست آورده بود. بینظیربوتو در واقع در قبال افغانستان و هندوستان همان سیاست دشمنانۀ دوران ضیاءالحق را با اندکی تغییر در طرز برخورد، تعقیب میکرد، اما نتوانست اعتماد کامل اردو و گروههای افراطی اسلامی را به دست آورد، بنابرآن در سال 1990 از مقام صدارت سبکدوش گردید؛ و گل اقبال نواز شریف به شگوفه نشست و به حیث صدراعظم پاکستان تعیین شد تا موصوف خوابها و آرزوهای ضیاءالحق را به حقیقت تبدیل کند.
رئیس حکومت جدید التقرر، نمایندۀ تمامعیار احزاب و گروههای مذهبی بنیادگرا و متعصب که به شدت در مسیر نظامیگری و سیاسی شدن روان بودند، به بحرانهای درون جامعه که قسماً از خلف خود به میراث گرفته بود، افزایش بیشتر بخشید، ولی با حیله و نیرنگ از ایالاتمتحدۀ امریکا، انگلیس و سایر دول غربی، عربستان سعودی و شیخ نشینان حوزۀ خلیج، زیر نام پیروز ساختن اسلام در افغانستان و بر باد کردن هندوستان، جزیه و باج میگرفت.
در گام اول، جنرال جاوید نصیر را در رأس آی. اس. آی نصب کرد تا جهادیها را در افغانستان به قدرت برساند، اما در این پلان ناکام ماند. همچنان پروگرام بازسازی راههای تجارتی به سوی آسیای مرکزی، پس از سقوط اتحاد شوروی، کدام موفقیتی را در قبال نداشت. پاکستانیها به این امید که فساد مالی واداری، بیعدالتی، رشوه ستانی، دستبرد به دارایی عامه و بینظمیها خاتمه پیدامیکند، در وظایف مختلف در خدمت دیکتاتور نظامی درآمدند و به زندگی خود ادامه دادند. صرف رئیس قوۀ قضائیه و رئیس پارلمان از وظایف شان برکنار شدند و جای آنها را اسلامگرایان اشغال نمودند.
بینظیربوتو و شوهرش آصف علی زرداری (چند سالی را به جرم دغلبازی در تجارت و سوء استفاده از امکانات حکومت، در پشت میلههای زندان گذرانید) که متهم به اختلاس و فساد مالی بودند و باید حساب پس میدادند، کشور را ترک گفته در دوبی رحل اقامت گزیدند. نواز شریف با از دست دادن اقتدار در اول نظر بند خانگی شد و بعدآ به زندان انداخته شد، تا اینکه مقامات سعودی به سروقتش رسیدند و وساطت کردند. در نتیجه وی از حبس رها گردید و در عربستان مسکن گرفت. وزرا نیز در ابتدا در منازل شان زیر نظارت قرارگرفته شدند. در حکومتنظامی چند صباحی، نشانههای از بهبود وضع اقتصادی، آزادی مطبوعات و غیره مظاهر زندگی به چشم خورد، ولیک بزودی حاکم نظامی در دنیای عهدشکنی و بیوفایی به وعدهها، فریب دادن مردم پاکستان و جهانیان گام برداشت.
جنرال های کودتاچی به نسلی از افسران تعلق پیدا میکردند که در مدارس آموزش قرآن زیرنظر ملأ های بنیادگرا تربیه شده بودند. بدین لحاظ از ناحیۀ تشدید و بالا گرفتن فعالیتهای بنیادگرایی و دهشت افگنی، نگرانی جدی بوجود آمده بود. چنانچه گذشت زمان نشان داد که نظامیان واقعآ در خدمت به عقب گرایی قرونوسطایی، تا گلو غرق گردیدند.
مشکل عمده برای منطقه وجهان هما نا موضوع دوام وحشت و دهشت طالبان و القاعده در افغانستان بود که از کانال های پاکستانی تغذیه میشدند. زمامداران نظامی نو به دوران رسیده با تمام امکانات داخلی و خارجی در گسترش فعالیت و تحکیم قدرت آنها کوشیدند. حتی پرویز مشرف نسبت به رؤسأ حکومت های قبلی (بینظیربوتو و نواز شریف) گستاخانه و بیشرمانه پا را فراتر نهاده، پشتیبانی و حمایت سیاسی- نظامی- مالی- لوژستیکی از طالبان را ناشی از علاقه مندی پاکستان، دایر بر مسلط شدن و حفظ قدرت در افغانستان، برشمرد. طبعآ این سیاست هیچ نوع کمکی به پروسۀ تشنجزدایی و ثبات در افغانستان و نزدیکی دول همسایه در مسیر دریافت یک راه حل سیاسی، نه نمود. مقارن با کودتای نظامی در پاکستان، در هند نیز حکومت جدید به رهبری اتل بهاری واجپای، حلف وفاداری یاد کرد و مرتبط به انکشاف وضع سیاسی- نظامی در دولت همسایۀ غربی، نیروهای مسلح هند را امر آمادهباش داد.
ایالاتمتحدۀ امریکا، انگلیس، چین (دوست و متحد بسیار بسیار نزدیک، عنعنوی و استراتیژیک پاکستان از زمان تأسیس آن کشور تا به امروز) و عربستان سعودی به مانند گذشته، پایههای نظام دیکتاتوری را در پاکستان با تعمیم و تحکیم روابط نیک و حسنه در کلیه جهات، از تزلزل نجات دادند و استقرار بخشیدند. پاکستان در میان موجی ازنا آرامی های سیاسی، دشواری های اقتصادی و صد ها مشکلات داخلی دیگر، به رهبری پرویز مشرف حاکم نظامی، نفس میکشید تا اینکه حملات تروریستی 11/ 9/ 2001 رخداد. ایالاتمتحدۀ امریکا بخصوص " سی. آی. ای" برپایۀ همکاری های استخباراتی قبلی (دردهۀ هشتاد، در دوران حکومت تنظیمها، پس از ظهور وبقدرت رسیدن طالبان) با " آی. اس. آی" خوب میدانست که هیچ کشوری به ندازۀ پاکستان وهیچ سازمان خدمات اطلاعاتی به ندازۀ "آی. اس. آی" راجع به طالبان و شبکۀ تروریستی القاعده و محل بود و باش اسامه بن لادن و سایر رهبران آن، آگاهی ندارند. بنابرآن کشانیدن پرویز مشرف در پروژۀ مبارزۀ جهانی بر ضد دهشت افگنی یک امر ضروری شمرده شد.
مطابق نقشۀ ایالاتمتحده و انگلیس، پرویز مشرف، با اخذ رشوت کلان، تغییر جهت داد، از ماشین جنگی امریکا در سقوط دادن طالبان حمایت کرد و از هیبت زور و فشار امریکایی ها در روند مبارزۀ جهانی برعلیه تروریزم شریک ایالاتمتحده شد. دریک زد و بند محرمانه «درآن زمان پاکستان مبلغ ده ملیارد دالر کمک مستقیم دریافت نمود، زمینۀ تبدیلی کریدت های سابقه به کریدت های جدید با شرایط سهل وسودمند به آنکشور فراهم گردید. مشرف شخصآ درهمه عرصه های زندگی وعدۀ پشتیبانی سیاسی از سوی ایالاتمتحده را به دست آورد و رییسجمهور امریکا با حاکم نظامی پاکستان، طرح دوستی ریخت.» و اما آنچه را که مشرف پس از سقوط طالبان بر ضد سازمان القاعده و خود طالبان انجام داد، به نظر مقامات امریکایی و متحدین آن کافی پنداشته نمیشود. بنا بر ان مشرف در سیل انتقادات گیر ماند. غربیها علت نارضایتی خویش را از حکومت پاکستان، به خرابی اوضاع امنیتی در افغانستان، ارتباط میدهند.
بعد از عملیات نظامی (صلح دایمی و پایدار) جنگجویان طالبان و القاعده به شمول رهبران آنها (ملأ عمر، اسامه بن لادن و ایمان الظواهری) شماری به استحکامات توره بوره و عدهای به سپین بولدک فرار نمودند و از آن جاها به پاکستان راه یافتند. مناطق قبایلی (آنطرف خط تحمیلی دیورند) قبل از همه وزیرستان جنوبی و وزیرستان شمالی، حوزههای صوات و باجور محل مطمئن و با امن برای جاگزین شدن اسلامگرایان مسلح میباشد؛ زیرا از سال 2002 بدین سو در ایالت صوبۀ شمال غرب ائتلاف بنیادگرایان مذهبی بنام " حزب متحدۀ مجلس عمل " حکومت میراند. در این محلات نفوذ حکومت مرکزی خیلی ناچیز بوده، حق تصمیمگیری و صدور دساتیر را سران قبایل، خوانین و امامان مساجد در انحصار خود گرفتهاند. کارشناسان بر این باوراند که طالبان افغان و پاکستانی و دهشت افگنان خارجی که از حمایت باشندگان محل برخوردار هستند، از همین جا جنگ، انفجارات و حملات انتحاری را در داخل افغانستان سازماندهی میکنند.
در جنوری دو هزار شش دهکدۀ " داما دولا" پناهگاه ایمان الظواهری هدف راکتهای امریکایی قرار گرفت؛ اما او جان به سلامت برد. بعدآ الظواهری دریک پیام وید یویی، ضمن اعلان جهاد برعلیه امریکا، به شکل تمسخرآمیز، بآدرس رییسجمهور بوش این سخنان را حواله نمود: «بوش میخواهی بدانی که من درکجا هستم ؟»
پرقدرت ترین رهبر طالبان پاکستانی در وزیرستان جنوبی، حاجی عمر نام داشت که هیچگاهی پابند تعهدات خود با مقامات در اسلامآباد نبوده است. در اکتوبر دو هزار شش بین حاجی عمر و حکومت مرکزی پروتوکول آتش بس به امضاء رسید. به موجب این قرارداد، اسلامآباد تعهد سپرد که از اعزام نیروهای ارتش به مناطق قبایلی بهمنظور پیشبرد عملیات نظامی، انصراف بعمل میآورد و در مقابل طالبان پاکستانی بایست پروسۀ گسیل جنگجویان و دهشت افگنان را به افغانستان با عبور دادن از سرحد، به غرض خرابکاری وبیثباتی، قطع میکردند.
ولیک تعهدات صلح میان اسلامگرایان مسلح در منطقۀ قبایلی و حکومت مرکزی در اسلامآباد به ناکامی انجامید. حالا خطر آن میرود که این محلات به خط مقدم جبهۀ مبارزه بر ضد تروریزم بدل شود. عمر در سال دو هزار شش در مصاحبهای با یک ژورنالست پاکستانی اظهار نموده بود: «قصد دارد که جنگجویان را بدون وقفه به افغانستان، بفرستد؛ زیرا امریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و دوستان شان، متحد شدند ورژیم اسلامی را در افغانستان سقوط دادند. عمر پلان نموده که هرگاه طالبان دوباره در افغانستان به قدرت برسند، جهاد را به عراق میکشاند و درصورت توافق وآمادگی عراق، جهاد را به لبنان میرساند.» بهر حال، سیاست آزادسازی پرویز مشرف در مناطق قبایلی به سبب اینکه از لحاظ نظامی کدام موفقیتی در پی نداشت، در تمام خطوط به ناکامی انجامید. این سیاست به طالبان اجازه داد تا سر از نو شکلگیری کنند و بدون مزاحمت، مراکز تربیت نظامی را غرض سربازگیری به جهاد، ایجاد نمایند.
اخیرآ " سی. آی. ای" روشن ساخت که شبکۀ القاعده آنقدر نیرومند است که پیش از 11/ 9/ 2001 نبود و این پیروزی دهشت افگنان، نتیجۀ سیاست ناموفق مشرف میباشد. حاکم نظامی پاکستان ترس از آن دارد که عدهای از افسران عالیرتبه و پایین رتبۀ کودتای سال 1999 با اسلامگرایان همدردی نشان میدهند و استخبارات نظامی به دلیل نزدیکی با طالبان و القاعده درگذشته، چندان مورد اعتماد بوده نمیتواند. در وزیرستان شمالی نیز، رهبران محلی طالبان یک سروگردن از دیگران فعال بوده، به آتش بیثباتی و ناامنی در افغانستان و پاکستان، روغن و هیزم میریزند. در این جا جلالالدین حقانی ناآرامیها را رهبری میکند.
حقانی در دهۀ هشتاد قرن گذشته، با استخبارات عربستان سعودی، " سی. آی. ای" و " آی. اس. آی" در ارتباط بود و با آنها در ضدیت با دولت افغانستان همکاری مینمود. این همکاری شرایط آن را میسر ساخت تا مقادیر قابلملاحظۀ سلاح و مهمات به شمول راکتهای ستینگر و ملیونها دالر نصیب حقانی گردد.
به حوالۀ گزارش های نشر شده در رسانههای جمعی دول غربی، جلالالدین حقانی فعلآ دریک بخش بزرگ وزیرستان،" امارت اسلامی" را اعلام داشته است و با استفاده از امکانات گذشته وجدید خود، حملات جنگی را بر ضد عساکر امریکایی و قوای ائتلاف بینالمللی مبارزه برعلیه دهشت افگنی، سازماندهی مینماید. آگاهان سیاسی را عقیده بر آنست که پیشبرد حملات انتحاری در افغانستان، بر طبق پلان و پروژۀ حقانی صورت میگیرد و در نظر دارد که عراق ثانی را برای امریکایی ها در افغانستان بوجود آورد.
ایالاتمتحده با وارد آوردن فشار بالای زمامداران پاکستان، تقاضا کرد تا جلالالدین حقانی، آن همکار وهم پیمان پیشین " سی. آی. ای " را تحت تعقیب قرار دهند و دستگیر کنند و یا هم به قتل برسانند، کاری که تا کنون جامۀ عمل نپوشیده است و نظامیگران پاکستان در تحقق آن کم آمدهاند. پرویز مشرف، افتخار چودری رئیس قوۀ قضائیه را به اتهام رشوه ستانی از وظیفه برکنار ساخت. مردم پاکستان این حرکت حاکم نظامی را یک بازی سیاسی شمرده و آن را شدیدآ محکوم کردند. چودری اشتغال همزمان مشرف را در دو مقام عالی (ملکی و نظامی) دولتی (ریاست جمهوری و فرماندهی ارتش) خلاف قانون اساسی خوانده و اشتراک او را در انتخابات ریاست جمهوری زیر سؤال برده بود. نیروهای سیاسی، حقوقدانان، وکلای مدافع، پس از سبکدوش ساختن رئیس قوۀ قضائیه، به جادهها ریختند و خواهان استعفا مشرف و برگشت مجدد چودری به وظیفهاش، شدند که از سوی مردم پاکستان پشتیبانی بیدریغ شد.
پولیس در شهرهای عمدۀ پاکستان در مقابل تظاهرکنندگان از خشونت کار گرفت که منجر به خونریزی و کشته شدن صدها نفر گردید. تنها «درجادههای شهرکراچی در نیمۀ ماه می 2007 جسد چهل یک نفرقربانی حادثه کشف شد که بطرفداری چودری درراه پیمایی های ضد مشرف، اشتراک ورزیده بودند.» در نتیجۀ تظاهرات، افتخار چودری به سمبول مقاومت مردم بدل شد. عکسالعمل خشن نیروهای امنیتی در مقابل اعتراضات دوامدار و بر حق مردم، خشم و نفرت را برانگیخت و مشرف را وادار به عقبنشینی کرد. همان بود که افتخار چودری دوباره به وظیفه برگشت و قوۀ قضائیه نیرومندی خود را به اثبات رسانید.
با حصول این موفقیت، دیوان عالی قضیۀ کاندیدی مشرف را د دستور کار خود قرار داد تا معلوم کند که آیا با احکام قانون اساسی مطابقت دارد یا خیر؟ سرانجام بعد از غور و مداقۀ همهجانبه، مشرف اجازه یافت که خود را کاندید نماید و در انتخابات اشتراک ورزد.
نقش جهادی ها در استراتیژی خون و آتش پاکستان در افغانستان
در پیوند با مرگ شریرترین قاتل مردم ما (جنرال حمید گل) و سه و نیم دهه ویرانی و بربادی افغانستان
طالبان از طرف برهانالدین ربانی، عبدالرب رسول سیاف و اسماعیلخان نامه هایی مبنی برهم كاری دریافت داشتهاند. ازسویی، برهانالدین ربانی دركارناوال تبلیغاتی كه دوسال قبل به راه انداخته بود و با دیدارازولایات قندهاروهلمند كه ازمراكزسنتی اقتدار طالبان هستند، این شائبه را بیشترتقویت كرد كه تلاش های صورت گرفته از طرف ربانی وهم فكرانش، برای نزدیكی هرچه بیشتر با طالبان بوده است و بس و آزادی گروه بسیاری از اسیران طالبان دربند اسماعیلخان به تقاضای برهانالدین ربانی، میتوانست پیشنهاد یك وجهالمصالحه تلویحی از طرف ربانی و طرف دارانش به طالبان باشد كه از رانده شدن از اریکه قدرت بیم و هراس دارند.
بنابراین، میتوان حمایت های ربانی از طالبان و قول کمک به او را از منظر اختلافات و منازعات قدرت دانست که ربانی به هیچوجه حاضر نبود از قدرت کنارهگیری کند و حتی حاضر بود با طالبان هم
پیمان شود و به هیچوجه باکسانی که تلاش میکردند تا قدرت را از او بگیرند، حاضر به مصالحه نبود، غافل از این که همین طالبان، به زودی به همان نیرویی تبدیل میشد که کابل و قدرتش را از او میگرفت و به
گفته لورل کورنا: «اگرچه دولت ربانی بابت بیرون راندن حکمتیارسپاس گزارطالبان بود، ولی زود متوجه شد که طالبان برای خودش هم تهدیدی جدی به شمار می آید».
لذا همان طوری که در دل تاریخ سیاه و خونین سه دهه اخیر افغانستان نیزجا دارد، درنخستین ماه های ظهور طالبان در سال ۱۹۹۴، دولت وقت مجاهدین که توسط ربانی و مسعود اداره میشد، پشتیبانی همهجانبه شان را از جنبش طالبان ابراز داشتند و حتی در تسخیر مناطق جنوب به طالبان کمک کردند.
فقط علل و عوامل پشت پرده این ائتلاف نافرجام بین دولت ربانی - مسعود و طالبان، هنوز برای مردم رنجدیده افغانستان روشن نیست، فقط سندی که وزارت امور خارجه امریکا فاش کرده، بُعد پنهانی ائتلاف ربانی- مسعود با طالبان را تا حد زیادی آشکار میسازد. این سند در تاریخ هفت دسامبر ۱۹۹۴ از طرف منبعی که نامش درساند نیامده، به ران مک مولن در وزارت خارجه امریکا بخش افغانستان ارسال شده و در آرشیف اطلاعاتی امنیت ملی ثبت است. در این سند، از تصرف قندهار و قلات توسط طالبان و نیت پاکستان در به وجود آوردن طالبان در صحنه سیاسی با عنوان «تحولات در افغانستان» گزارش داده شده است.
مهم ترین بخش سند که از زبان یک منبع موثق از شهر دوشنبه تاجیکستان ابراز شد، معامله پنهانی دولت ربانی و مسعود با آی اس آی پاکستان است. در این بخش آمده که دولت ربانی پذیرفته که از پیش روی های آی اس آی (البته به واسطه طالبان) در مناطق جنوبی و غربی افغانستان پشتیبانی کند تا زمانی که چالشهایی برای اسماعیلخان در هرات ایجاد نکند. هم چنین در سند آمده است که ربانی و مسعود میخواهند که از شکاف های عمیق که در روابط حکمتیار با آی اس آی به وجود آمده و آی اس آی را مطمئن ساخته که حکمتیار دیگر نمیتواند از دروازههای کابل جلوتر برود، با معامله با آی اس آی پاکستان، به نفع خودشان بهرهبرداری کنند. مطالعه این سند روشن میسازد که یکی از عوامل «حرکت خودجوش» خواندن طالبان توسط ربانی و ملاقات های پیدا و پنهان مسعود با طالبان، معامله پنهانشان با آی اس آی پاکستان بوده است.
سقوط کابل و تصرف آن به دست حزب جمعیت اسلامی، موجب شد تا احزاب دیگر، به سلطه جمعیت اسلامی در کابل اعتراض کنند. به توافق نرسیدن احزاب باعث شد تا جنگها ادامه یابد. احمد رشید میگوید:
ادامه جنگهای داخلی افغانستان بیشتر معلول این واقعیت بود که کابل سقوط کرد، آن هم نه به دست احزاب تا دندان مسلح پشتون مستقر در پیشاور که با یک دیگر مشغول نزاع بودند، بلکه توسط نیروهای سازمانیافتهتر و یک پارچهتر تاجیک؛ یعنی نیروهای برهانالدین ربانی و فرمانده نظامیاش احمدشاه مسعود و هم چنین نیروهای شمال به فرماندهی جنرال عبدالرشید دوستم. تسخیر کابل ضربه روانی سهمگین به آی اس آی وارد کرد. تقریباً بلافاصله با محاصره کابل و به توپ بستن بیرحمانه آن توسط حکمتیار، جنگ داخلی بین گروهها آغاز شد. حکمتیار تلاش میکرد صفوف خود را از اقوام خود متحد سازد. جنگهای داخلی و پیامدهای آن، به ستوه آمدن مردم از این وضعیت را در پی داشت تا جایی که کشتهشدگان جنگهای داخلی را بیش از جنگ ده ساله دانستهاند. لورل کورنا در باره پیامدهای جنگ مینویسد: جنگ بین مجاهدین شروع شد؛ وضعیتی که به سرعت به خشونتی به مراتب شدیدتر از آن چه در برابر روس رخ داده بود، تبدیل شد. بر اساس گزارش یکی از منابع، در حمله راکتی سال 1994 که از جانب گلبدین حکمتیار، رقیب اصلی ربانی صورت گرفت، در پایتخت تعداد کشتهشدگان بیش از شمار کسانی بود که طی ده سال جهاد علیه شوروی جانشان را از دست داده بودند.
جنرال چهار ستاره محمد نبی عظیمی در مورد جنگهای اتحاد اسلامی و حزب وحدت مینویسد:
شورای نظار، علاج واقعه را در این میدید که باید حزب وحدت و اتحاد اسلامی را درگیر نماید. هرگاه یک طرف با شکست مواجه گردد، یک عامل منفی را از سر راه خود برداشته است و هرگاه هر دو تضعیف شوند، معنای آن تضعیف دو عامل منفی خواهد بود. علاوه بر این، از این طریق به حساب نیروهای نفوذی حزب اسلامی افغانستان که در پوشش نیروهای اتحاد اسلامی افغانستان وارد شهر کابل شدهاند نیز رسیدگی مناسب شده و درس خوبی بدانها داده شده است. به همین دلیل، اولین عمل شورای نظار در جهت دستیابی به هدف خویش، ترور چهار نفر از مربوطین حزب وحدت و اعلام آن به نام اتحاد اسلامی بود که سه نفر آن از شورای مرکزی حزب وحدت بودند.
این پایان دسیسه مسعود نبود. او در جنگ با سیاف متحد گشت و قتلعام خونین شیعیان را مرتکب شد. پیتر مارسدن در این مورد مینویسد: نبردهای سنگین خیابانی میان نیروهای حزب اتحاد اسلامی به رهبری سیاف و حزب وحدت که پس از سقوط نجیب الله قسمت غربی کابل را تصرف کرده بودند، باعث شد که ساکنین آن مناطق، خانههای خود را رها نموده و به حومه شهرها یعنی شهرک های جنوبی نزدیک کابل و ایران بگریزند. سرانجام پس آن که مسعود به نیروهای اتحاد پیوستند و با ایجاد یک قدرت بزرگ تر، در فبروری 1993 در قسمت شرق کابل با حزب وحدت مجدداً و به شدت درگیر شدند و اقدام به قتلعام و کشتار یک دیگر نمودند که این کشتار وحمام خون را در ردیف قتلعام افشار دانستهاند. درگیری های داخلی و حملات احزاب به گروههای رقیب، تنها درشهر کابل هفتادهزار کشته و صدها هزار زخمی به جا گذاشت. حدود نیم میلیون نفر پایتخت را ترک کردند. شهرکابل عمدتاً به ویرانه ای مبدل شد. میراث های فرهنگی آثار موزیم ملی، آرشیف ملی، گالری ملی و کتابخانه عامه که هر کدام به نحوی عظمت تاریخی کشور را بازتاب میدادند، غارت شد. کشور با صدها هزار کشته و زخمی و اقتصاد ویران شده، اینک رابطه خود را با تاریخ و گذشته اش نیز از دست میداد. در زمان حکومت احزاب و طالبان در افغانستان، حدود دوصدهزارافغانی در اثرمین معلول شدند. زراعت، صنایع و جادههای کشور تخریب گشت و درعوض تجارت مواد مخدر و ترور جای آن را گرفت. بی سوادی و سوء تغذیه در کشور، روند صعودی یافت و متوسط طول عمر چهل سال بود و صندوق بینالمللی پول، درآمد سرانه را بین صد تاصدوپنجاه دالر اعلام کرد.
بنا براین، نبود تنظیم های منظم جهادی و رهبری درست، احزاب جهادی را ازهمان اول به صورت منظم در نیاورد و اختلافات در میان احزاب، از همان ابتدای تصرف کابل شروع شد. هر گروه جهادی برای كسب شهرت و جلب كمك های بیشتر تلاش میکرد. این مسأله، سبب شد تا احزاب جهادی بعد از پیروزی و جنگهای داخلی، پراکنده شوند؛ زیرا اگر همبستگی و صمیمیت بین گروههای جهادی به وجود میآمد، هیچ گاه برای تخریب دیگری فریب کسی را نمی خوردند و وضع به این صورت در نمیآمد البته قتلعام های مردم مظلوم افغانستان به ویژه شیعیان به دست طالبان را هم باید در این زمینه جستوجو کرد.
افغانستان کشور عجیبی است؛ که قدرتمندان آن به هر وسیله مشروع یا نامشروعی که قدرت را به دست میگیرند، دیگر به انتقال مسالمتآمیز قدرت تمایل ندارند. معمولاً حاکمان این کشور با مرگ، ترور و کودتا از قدرت کنار رفتهاند و این مسأله تقریباً به یک سنت سوء در بین حاکمان افغانستان تبدیل شده است. شاید به این دلیل باشد که حاکمان معمولاً، با کودتا و یا دخالت قدرت های خارجی روی کار میآیند و وجهه ملی ندارند.
طالبان هم که در جامعه اسلامی افغانستان خیلی سریع و با شعارهای مردمپسند در عرصه سیاسی این كشور ظاهر شد، با کمک قدرت های بزرگ به قدرت رسید. طی ٢٣ سال جنگ داخلی، نزدیك به شش میلیون افغان از قشرهای مختلف، زندگی پرمشقتی را در دیار غربت در پیش گرفتند. مردم این سرزمین كه از ادامه نبردهای داخلی خسته و ناتوان شده بودند، دنبال شخصی برآمدند تا آنها را از این وضعیت نجات دهد. در این زمان، بستر اجتماعی برای به قدرت رسیدن طالبان كه مورد حمایت پاكستان بود، فراهم شد.
به گفته كارشناسان امور سیاسی، این گروه خیلی سریع در افغانستان رشد كردند و مردم از آنها استقبال نمودند، اما مجامع جهانی چندان به آنها روی خوش نشان ندادند. طالبان حكومت را در افغانستان به دست گرفت و طی مدت كوتاه ٩٥ درصد از ٦٤٩ هزار کیلومترمربع خاك این كشور را تحت كنترل خود درآورد. سید عسکر موسوی پژوهش گر مسائل سیاسی- اجتماعی میگوید: مردم به دولت آقای ربانی به چشم یک دولت ملی نگاه نکردند... مهم ترین دلیل که حکومت چهار ماهه آقای ربانی نتوانست مشروعیت به دست بیاورد مشروعیت ملی، مشروعیت منطقهای مشروعیت بینالمللی بود که ربانی به هیچوجه نتوانست که گروههای مختلف جهادی را به شکلی از اشکال مطمئن بسازد که در یک حکومت مشترک نیاز همه رفع خواهد شد. در واقع مردم افغانستان، به چیزی به نام حکومت مجاهدین با دید ملی نگاه نکردند، بلکه با دید یکی از گروههای بر سر اقتدار نگاه کردند و همین مسأله باعث شد که راه برای ظهور و موفقیت طالبان فراهم شود.
زمینههای ظهور طالبان در زمان حاکمیت احزاب کاملاً فراهم شد و در کشور، حاکمیت مرکزی و گروهی موجود نبود که بتواند بر بیشتر کشور حکم براند. هر گروه بر نقطهای تسلط داشت و در توسعه آن رواج دو نوع پول در کشور، نمونهای از این چنددستگی و تشتت است. بیبندوباری در سطح جامعه، زندگی آرام هم راه با امنیت را از مردم سلب کرده بود. از این رو، به طور طبیعی مردم با شعار طالبان مبنی بر مبارزه با فساد و آشوب و بینظمی و بیقانونی هم آوا شدند. بنابراین، فقدان حاکمیت مرکزی و دولت ملی در افغانستان، زمینه مناسب برای ظهور گروههای مختلف به وجود آورد. در این میان، طالبان با استفاده از شعارهای مذهبی و اعاده صلح و امنیت، موفقیت بیشتری کسب کرد.
دو حزب و جریان عمده، بیشترین سهم را در دامن زدن به جنگهای داخلی داشتهاند که متأسفانه بیشترین امکانات را هم صرف این جنگها نمودند و بالاترین خسارت انسانی و مادی وارد
ساختند.
نخست، حزب اسلامی به رهبری حکمتیار که مستقیم از پاکستان تغذیه میشد و آی اس آی کمک های میلیارد دلاری حوزه خلیجفارس، امریکا و اروپا را در اختیار این حزب قرار میداد. وی از اولین
رهبران جهادی بود که به تندروی و فعالیت های بنیادگرایانه مشهور شد. شهرت دوم او در قدرت نظامی و تدارکاتی وی در دوران جهاد و نیز هم کاری وسیع دولت پاکستان با وی بود که در آن دوره یک امتیاز به شمار
میآمد ولی بعدها به عنوان یک نقطهضعف به رخ وی کشیده شد.
پاکستان از بنیادگرایی حزب اسلامی حکمتیار و جمعیت اسلامی ربانی را در میان احزاب سیاسی دیگر حمایت میکرد. درعینحال، رسول سیاف و یونس خالص هم به بنیادگرایی مشهور شده بودند؛ با این
تفاوت که این دو نفر گرایش های فرقهگرایانه وهابی داشتند ولی حزب اسلامی حکمتیار، از نظر سیاسی و شخصی، دارای روحیه تند و تک روانه بود. حمایت های وسیع دولت پاکستان از حکمتیار به عنوان تنها گلوگاه
توزیع امکانات کشورهای غربی و اسلامی در میان مجاهدین، باعث شد تا حساسیت های خاصی نسبت به حزب اسلامی و شخص حکمتیار ایجاد گردد.
همین امر در مرحله اول، باعث شد تا وی از سایر احزاب منشعب شود و دشمنی های مداوم مسعود و ربانی با وی را موجب گردد. رقابتها و دشمنی های مسعود و حکمتیار تا جایی رسید که به خونریزی های پیاپی این دو رهبر در برخوردهای حزبی و قدرتطلبانه انجامید. برخوردهای خونینی که در تاریخ جهاد و مقاومت اثر گذاشت. تندروی های سیاسی و شخصی حکمتیار هم راه با حمایت های بیدریغ پاکستان و حتی سرویس های سیاسی و امنیتی آی اس آی، باعث شده بود که مسعود، رقیب قومی، زبانی و سیاسی او، به کشورهای رقیب پاکستان روی آورد.
لذا مسعود تصمیم گرفت برای جبران عقبماندگی های تدارکاتی و نظامی خود حتی با شوروی های آشنا در درههای سالنگ نیز هم کاری نماید. مسعود خوب تشخیص داده بود؛ زیرا این مسأله توانست موقعیت سیاسی و نظامی وی را حتی پس از جهاد نیز تقویت کند. هم کاری و دریافت کمک های نظامی و سیاسی جمعیت اسلامی از ایران، هند و برخی از کشورهای اروپایی نیز در همین جهت قرار دارد. تندروی های حزب اسلامی و حکمتیار بیش از آن که خاصیت بنیادگرایانه داشته باشد، از انحصارگرایی قومی، حزبی و حتی شخصی وی تأثیر میپذیرفت. همین روحیه، به اقدامات تک روانه و انحصارگرایانه وی در هم-کاری با کودتای ناقص تنی و جنگ جلالآباد انجامید. این جنگ نه تنها به اهداف سیاسی و نظامی خود دست نیافت، بلکه با تحریک احساسات قومی نیروهای ازبک و تاجیک در دولت نجیب، به شکست مفتضحانه مجاهدین حزب اسلامی و نیروهای پاکستانی انجامید. دولت نجیب در این جنگ، از احساسات قومی و سیاسی نیروهای غیر پشتون به خوبی استفاده کرد و دستدرازی های پاکستان را ناکام گذاشت.
ناکامی پیدرپی نظامی و سیاسی حکمتیار و تندروی های سیاسی و شخصی، موقعیت سیاسی وی را نزد کشورهای حامی نیز به شدت کاهش داد. این کاهش موقعیت و سرخوردگی های سیاسی پشتونها از اداره ربانی و مسعود، باعث شد تا جریان تند قومی و فرقهگرایانه طالبان شکل گیرد. پس از شکلگیری طالبان، پاکستان از حکمتیار روی بر تافته، به تدارک طالبان روی آورد.
حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، پس از اتمام دوره چهار ماهه حکومت ربانی بیشترین مخالفتها را با ربانی و مسعود نمود و بدین منظور ائتلافی را تشکیل داد و مخالفتها گسترده شد. حکمتیار اعلام کرد:
اگر آنها میخواهند با حزب اسلامی تفاهم کنند، بفرمایند استعفا کنند و حاضر شوند تا رهبران بنشینند یک حکومت موقت درست کنند؛ ما با تفاهم حاضریم. با ربانی به عنوان رییسجمهور هرگز به تفاهم حاضر نخواهیم شد.
بدین منظور، ربانی و مسعود برای حل مسأله مشروعیت، در جنوری 1993 شورایی به نام «شورای اهل حل و عقد» تشکیل دادند تا مشکل مشروعیت و ابقای او در مسند ریاست جمهوری حل شود.
از طرف دیگر، حکمتیار با نیروهای جنبش ملی ژنرال دوستم و حزب وحدت عبدالعلی مزاری، اتحادی به نام «شورای هم آهنگی» به وجود آوردند.
دوم، حزب جمعیت و شورای نظار به رهبری ربانی و احمدشاه مسعود در نقشِ یک جنگ سالار برجسته و مدعیِ جدید قدرتِ انحصاری در افغانستان ظهور کرد. تمامی تسلیحات و امکانات نظامی (تانک، هلیکوپتر جنگی و انواع سلاح های سبک و سنگین و مخابرات)، تدا