مورخان هم نظر اند که دولت مدرنِ افغانستان با پادشاهی سردار عبدالرحمن و تعیین حدود قلمروش با خطوط دیورند در شرق و غرب، شمال و جنوب آغاز یافت و دولتهای بعدی افغانستان یکی پس از دیگری ادامۀ آن پادشاهی است.
داؤد خان در اولین دورۀ زمامداریاش با خط دیورند در شرق مخالفت کرد و اساس سیاستی را گذاشت که به خصومت دایمی میان افغانستان و پاکستان مبدل شد.
داؤد خان از تاریخ دیورند بهخوبی اطلاع داشت یا نه، پرسشی است که میتواند بر حق بودن دعوی بطلان خط دیورند را پاسخ بگوید. اما آیا مردم افغانستان و بهخصوص آگاهان و دستاندرکاران موافق و مخالف سیاست دولتهای افغانستان در این زمینه از جزئیات تشکیل و تأسیس دولتی که تهداب تمامیت افغانستان شمرده میشود بهدرستی آگاه میباشند؟
فیلد مارشال سر فردریک رابرتس از شخصیتهای برجسته نظامی بریتانیا در هند فرمانده جنگ دوم افغان و انگلیس بود و در کتابی زیر عنوان «چهل و یکسال در هند» بهتفصیل از مناسبات سیاسی و نظامی انگلستان در افغانستان، انتصاب امیر عبدالرحمن به امارت کابل، شکست ایوب خان در کندهار و تبعات آن گزارش داده است.
من بخشی از ترجمه آن کتاب را که به این دورۀ تاریخ افغانستان و جزئیات بهقدرت رسیدن سردار عبدالرحمن روشنی میاندازد، به ترتیب در این صفحه میگذارم تا شاید پیش از آن که موفق به انتشار آن به شکل کتاب شوم، این بخش که اتفاقاً با جریانات سیاسی و نظامی کنونی افغانستان نیز ارتباط مستقیم مییابد، صاحبنظران را در درک آن شرایط و مبانی بیشتر آشنا سازد.
--------------------------------------
(۱)
اعلام امارت عبدالرحمن در کابل و شکست انگلیس در میوند
۱۸۷۹-۱۸۹۰
بهمنظور برطرف کردن فشار بزرگی که برای اکمالات سربازان رو به تزاید در کابل بر ادارهء کمیساری حکمفرما بود و اندیشه در بارۀ راههای مواصلاتیای که بسیار مورد استفاده قرار داشت و از چند ماه بدینسو کم و بیش موانعی در آنها پیدا شده بود، صواب دیده شد تا لوای نیرومندی به استقامت میدان فرستاده شود و من نیز آن را همراهی کرده، چند هفتهای از کابل دور ماندم. پس از بازگشت خبر شدم تغییرات زیادی در اوضاع سیاسی پدیدار شده است. مستوفی اخراج و به هند فرستاده شده و مراسلات میان عبدالرحمن و آقای گریفن تغییر ناراضی کنندهای یافته بود. برخورد سردار با خوانین عمده و افراد قومی به این هراس قوت میبخشید که اگر وی در دوران اشغال ما به کابل بیاید، بهجای آن که دوست باشد، تنها میتوانست دشمن دیگری برای ما شود.
مستوفی یکی از طرفداران استوار گروه شیرعلی بود و با اطلاع بر این که امیدی برای دوباره بهقدرت رسیدن یعقوب خان نمانده و ما در حال مذاکره با عبدالرحمن میباشیم، جانشینی برادر جوانترش ایوب خان را به میان آورد و درنتیجه به خاطر تحریک خوانین علیه ما، مقصر شناخته شد. اخراج او به این علت بسیار بهجا بود، ولی باوجود آن، راندنش را بداقبالی میشمردم؛ این کار دستۀ یگانه تبری را شکست که میتوانست در مقابل عبدالرحمن به کار برده شود. او به حد کافی زیرک بود و میدانست هر قدر موقعیت ما ضعیفتر باشد، به همان مقدار امکان بیشتری برای قبولاندن شرایط خود بدست میآورد.
از نامههایی که او به دوستان و وابستگانش در شمال افغانستان نوشته بود؛ و اکثر آن شواهد بدست ما افتاد؛ روشن میشد به هر کاری که موقعیتش را، حتی به خرج ما، استحکام بخشد، دست میزند. وی همچنان مفکورۀ جدا شدن کندهار از سلطنت کابل را نمیپسندید. در واقع طی یکی از مراسلاتش به آقای گریفین روشن ساخته بود که میخواهد تمام میراث جدش دوست محمدخان به او سپرده شود.
عدم اطمینان از نتایج روابط با عبدالرحمن، شایعات جاری در مورد تمایلات و طرحهای واقعی او و هیجانات عمومی در کشور، تردیدهای عمیق در مورد صداقت سردار به میان میآورد و در برخی از محافل این سؤال مطرح بود که آیا لازم نیست مذاکرات با او را قطع نموده، یعقوب خان را بار دیگر بهقدرت برسانیم و یا در غیر آن برادرش ایوب خان بهعنوان امیر گماشته شود؟
من شخصاً یکسره با استقرار مجدد یعقوب خان و گماشتن او که از شخصیت و تمایلات او کاملاً بیخبر بودیم؛ و حتی اگر بهقدر کافی به ما نزدیک نیز بوده و با او سروکاری هم داشتیم، مخالف بودم. بر علاوه در راه روی کار آوردن عبدالرحمن نیز که بر حسب خصوصیات افغانی صداقت نداشت بسیار پیش رفته بودیم. بنا بر آن نظرم را اینگونه بیان داشتم که تا زمانی که کنار آمدن با عبدالرحمن ناممکن نشده و یا با نزدیک شدن او به کابل، اکثریت هموطنان وی با فرمانرواییاش مخالفت نشان ندهند، ما نباید تغییر روش بدهیم.
پس از این بهزودی اوضاع رو به بهبود نهاد و در اوایل جولای آقای گریفن موفق شد به دولت هند خبر بدهد که رسیدن به توافقی با عبدالرحمن که به سود ما باشد، بیشتر از آنچه یک هفته قبل تصور میشد، اکنون ممکن به نظر میرسد. گریفن نوشت عبدالرحمن فهمیده است ما کاملاً از بازیاش خبر داریم و اگر هم بالاخره قصد توافق داشته باشد، باید بهجای قبولاندن شرایط خودش، آمادهء پذیرفتن شرطهای ما باشد.
چند روز بعد نامهای از عبدالرحمن رسید که ورودش به کوهستان را خبر میداد. نزدیک شدن او و اطلاعاتی دایر بر اینکه عبدالرحمن مایل است خواستهای ما را بپذیرد، اشتیاق امیدوار کننده و پر شوری را در سراسر کشور برانگیخت زیرا افغانها بالاخره دانستند برای آن که از شر ما آسوده شوند، تنها راه، پذیرفتن هر نوع دولتی است که ما اساس خواهیم گذاشت. آنان از جنگهای بیپایان و نگهداری دستههای غازیان برای مخالفت با ما، که زندگی و هستیشان را غصب میکردند، از تهء دل خسته شده بودند. بهاستثنای گروه شیرعلی که بالاخره منافع شان کاملاً در جهت مخالف او بود، ظهور و ورود عبدالرحمن از سوی مردم مورد استقبال قرار گرفت و شماری از مهمترین افراد به دیدارش شتافتند.
در آستانهء پایان ماه جولای، به سر دونالد ستیوارت اختیار داده شد تمام تدابیر نظامی و سیاسی را بر مبنای خروج از افغانستان شمالی آماده کند. قرار شد عبدالرحمن به حیث امیر کابل شناخته شود؛ مقدار کافی سلاح برای تقویت مؤثر حاکمیت او بر شهر کابل در اختیارش قرار گیرد و پول کافی (حداکثرِ ده لک) {کلدار؟} به مقداری که برای نیازهای فعلی لازم باشد، به او داده شود. قرار بود به عبدالرحمن واضح گفته شود دولت هند خود را مکلف به پرداخت اعانه نمیشمارد و نباید منتظر دریافت منظم سلاح و پول از سوی ما باشد، و این که پس از استقرار در پایتختش، برای نگهداری آن باید به منابع خود متکی باشد. قرار بود معاهدهای در میان نباشد و تمام مسایل مربوط به اشتغال میان دو دولت تا زمان برقراری ادارهای با ثبات و مسئولیت، به تعلیق درآید.
جنرال استیوارت دستور یافت تا مناسبترین تدابیر ممکن را برای حفاظت اقوام و افرادی که با ما همکاری کردهاند با عبدالرحمن به عمل آورد و سردار باید آگاه گردد که اگر خواهان مساعدت ماست، برای ابراز بهتر تمایلات دوستانهاش، ثبوتی بهتر از رفتار مناسب با آن عده از افراد ملت خودش که مورد علاقهء دولت بریتانیا میباشند عرضه نمیتواند.
سردونالد استیوارت به نتیجه رسید که بهترین وسیله برای به اجرا گذاشتن این دستورات، اعلام رسمی عبدالرحمن بهعنوان امیر کابل است و برای این منظور درباری در بیست و دوم جولای برگزار کرد که سرداران و نمایندگان در آن پذیرفته شدند. سر دونالد در چند کلمه دلایلش برای احضار آنان در این دیدار را بیان کرد. گریفن سپس بهتفصیل عواملی را برشمرد که انگیزۀ شناسایی امارت عبدالرحمن از سوی دولت هند بود. بلافاصله پس از دربار، دستور خروج پیش از وقت قوا صادر شد.
من باید ستون خود را از مسیر کرم بیرون میبردم، ولی در حالی که امکان در دسترس بود، به خاطر شوق دیدن بخشی از جبههء خیبر، روز بعد سواره از طریق کوتل جگدلک به گندمک، جایی که از سوی جنرال برایت و افسران قرارگاهش پذیرایی شدم، به جلال آباد رفتم و بسیار علاقهمند شدم در محلی که «سر رابرت سیل» آن را تا حدودی به شکستهای اسفناک اولین جنگ افغان و انگلیس مبدل کرد به گردش بپردازم. هنگام عزیمت از کابل قصد داشتم تا کوتل خیبر پیش بروم ولی ناگهان اضطرابی که هرگز نتوانستم در ذهنم توجیهش کنم مرا واداشت از راهی که آمدهام برگردم و با شتاب راهی کابل شوم. اضطراب از پیشامدهای سخت که تنها میتوانم آن را غریزی بشمارم.
این احساس هنگامی مصداق یافت که سردونالد ستیوارت و منسوبین قرارگاهم در نیمه راه کابل و بتخاک با من رو به رو شدند و اخبار حیرت آور شکست کامل لوای «برید جنرال باروز» در میوند به دست ایوب خان و محاصرهء «دگرجنرال پرایمروز» و باقیماندهء قوایش در کندهار را آوردند.
(۲)
حقایق تاریخی از قلم مارشال بریتانیایی
حقیقت آن است که استعمار بریتانیا در شرق، افریقا و امریکا بسیار خاص انگلیس ها نبود، آنان به نمایندگی و مشارکت سایر جامعه حاکمه اروپای غربی که همه را یکجایی استعمار می خوانند فتوحات می کرد؛ عین امریکا و وظیفه ژاندارمری امروزش. نظامی را که با عنوان مدرن نیمی از دنیا پیروی می کند، نظامی است که انتشار افکار و اخلاقش در قرن ۱۸ آغاز شد و در قرن ۱۹ که مطالب این کتاب بدان بر می گردد، ریشۀ یک قرنه داشت و در واقع محتوای شان جز کارنامه های طبقات حاکمه امپریالیستی و طبقات حاکمه همکارشان در منطقه بیش نیست و به ناحق بار ملامتش بدوش ملت ها و اقوام می افتد؛ یکی ما افغان ها می شویم دیگر پاکستان و ایران؛ که در واقع تنها دو سه دولت در میان دول متحد المنافع اند و از هیچ قوم و ملت در واقع نمایندگی نمی توانند، ولی می توانند ده ها اقوام رنگارنگ در یک حوزه بزرگ فرهنگی را بهجان هم اندازد. ما دو قرن است در میان همین جال ماهیگری دو امپریال قدرتمند تولد می شویم، زندگی می کنیم و می میریم و از اول تا آخر برای آنان با یکدیگر مبارزه می کنیم. اگر بدانیم واقعیت چیست، آنگاه معنی اتحاد را در ک می توانیم و همه با هم با یک یا دو جبهه بد خواه رو به رو می شویم.
در تاریکی حقایق تاریخی ناگزیر هر یک در خیال خویشیم و از اصلاح و تغییر بهره برده نمی توانیم
-------
۶ ماه پیش تر
چشم انداز افغانستان در اول جنوری ۱۸۸۰ بالنسبه رضایتبخش بود؛ اخبار شکست و پراگندگی افراد قومی به هرطرف پحش شده و ظاهراَ در محلات، حتی در دوردستهای کندهار که خبر عقب نشینی ما از شیرپور و گزارشهای مبالغه آمیز هموطنان، مردم را به شور و شوق زایدالوصفی درآورده بود، اثر سکون بخشی داشت. اکنون در هیچ جا مشکلی وجود نداشت و به مقصد انجام یک طرح کامل و پیوسته (۱) جهت آرام ساختن کشور و خروج زود هنگام از شمال افغانستان، در جنوب آمادگی برای قوای سر دونالد ستیوارت گرفته میشد تا به استقامت غزنی حرکت نماید. به هرحال، خروج تا زمانی که یک تهداب دوامدار برای امنیت مزید سرحد هند گذاشته نشده و تضمینات قابل اطمینان در مورد رفتار همسایگان افغان هند داده نشود، ممکن نبود. بنا بر این، دوپرسشی که در مورد افغانستان عمدتاَ اذهان مقامات را هم در هند و هم در انگلستان مشغول می داشت، آن بود که با افغانستان، که اکنون بدست ما افتاده است، چه کنیم و چه کسی را می توان بهعنوان فرمانروای آن برقرار کرد.
پرسش دوم بیشتر بسته به رسیدن به تصمیمی در بارهء پرسش اول بود، زیرا پیش از آن که فیصله شود آیا ولایات متعدد افغانستان بار دیگر یک پادشاهی واحد را تشکیل دهند و یا آنکه طرح سیاسی برای ادارهء آیندهء آن بر مبنای جدا شدن چندین دولت استوارگردد، گرفتن تصمیم برای انتخاب یک امیر بسیار مشکل بود. من پس از سنجش زیاد و تفکر دقیق شخصاً به این نتیجه رسیدم که راه دوم برای ما کم خطرترین و پذیرفتنی ترین انتخاب بود. چند پارچه بودن افغانستان، به جز یک دوره کوتاه که در سال ۱۸۱۸ پایان یافت، طبیعی ترین حالت این کشور به شمار می رفت. دوست محمد اولین کسی بود که برای متحد ساختن افغانستان کوشید و پس از بهقدرت رسیدن مجدد او (که نیرومند ترین امیر این کشور در یک قرن گذشته بود) تأمین اقتدار در ترکستان افغانستان هشت سال را دربر گرفت، چهارده سال طول کشید تا قندهار حاکمیتش را بپذیرد و بیست و یک سال دیگر گذشت تا هرات را به دست آورد؛ موفقیتی که تنها اندکی پیش از مرگش میسر شد. شیرعلی، جانشین او، پنج سال تمام کوشید تا خود را مالک افغانستان سازد؛ و اگر کمکهای مادی ما نبود، او هرگز به این مقام نایل نمی گردید.
احساس می کردم در آینده نیز مانند گذشته همواره خطر فرمانروایی در میان بود که به وسیلهء پول و سلاح ما به حاکمیت برسد و مانند شیرعلی، به خاطر بعضی آزردگی ها و یا تحریک یک قدرت خارجی بر علیه ما قرار گیرد. بدون تردید یک افغانستان نیرومند و متحد در صورتیکه مطمئن بودیم منافعش با منافع ما یکسان است بسیار خواستنی بود؛ ولی علاوه بر احتمال آن که یکپارچگی و نیرومندیش علیه ما بکار گرفته شود، این یقین نیز وجود داشت فردی که ما بهعنوان امیر برگزینیم، اگر کاملاً وفادار نیز باقی می بود، با مرگش تاریخ در افغانستان تکرار میشد؛ جانشینی پادشاه مورد اختلاف قرار می گرفت و لازم می افتاد کار وحدت کشور دوباره از تهداب آغاز گردد. به خاطر این دلایل، برای ارائهء دیدگاهم به نفع پارچه شدن افغانستان و این که نباید بار دیگر بکوشیم این کشور تحت فرمان پادشاه واحدی قرار گیرد، تردیدی نداشتم.
باید نظریات من مورد قبول دولت هند واقع شده باشد زیرا آنها در مراسلهء مورخ هفتم جنوری ۱۸۸۰ خویش به وزیر خارجه، یک خط مشیِ را توضیح دادند که می خواستند در راستای تأمین منظور خویش، یعنی امنیت امپراتوری هند و آرامش مرز شمالی آن عملی نمایند. وزیرخارجه با توضیح اصول عمومی ای که باید اساس استقرار دایمی افغانستان باشد، درنامهای بهعنوان من نوشت که کلیه مقدمات برای ایجاد یک دولت دوامدار در کابل بسته به انتخاب فرمانروای مناسبی برای این ولایت است. در نامه همچنان آمده بود که انتخاب فردی از میان سرداران با نسب بهعنوان امیر دولت کابل، که از لحاظ رشتهء خانوادگی باصلاحیت بوده و دارای نفوذ محلی و هواداران شخصی باشد، همچنان برای زدودن هرگونه هراس از نیت دولت انگلیس برای انضمام قلمرو، که ممکن است از خلای طولانی قدرت ناشی شود، ضروری است.
دلیل قوی دیگری نیز وجود داشت که چرا دولت هند خواهان یافتن کسی است که بتوان ادارهء کشور را به سادگی به او سپرد. در اوایل جنوری اولین زنگهای خطر در مورد انتخابات عمومی در هند به گوش رسید؛ قضیهء افغانستان یک سؤال عمده برای حزب شده و خط مشی دولت بیکن فیلد در این رابطه به شدت مورد انتقاد قرار گرفته بود. از این جهت لارد لایتن (وایسرای هند) بسیار وسواس داشت در مورد ادارهء افغانستان فیصله ای قطعی صورت بگیرد و پیش از آغاز اجلاس پارلمان برای خروج عساکر ما از ولایات شمالی تاریخی معیین شود.
مسألهء مشکل، یافتن فرد مناسب بود. عبدالرحمن، که به خاطر مناسب بودنش برای منسوبین اردو دلیل داشتم، بسیار دور بود؛ نه محل اقامتش را می یافتم و نه اصلاَ از او مناسبتر کسی را سراغ داشتم. بنا برآن در شرایط موجود گشودن باب مذاکره با رهبران متعدد مخالفان اخیر را، که در غزنی اجتماع کرده و موسی خان تنها جانشین موجود را با خود داشتند، به مصلحت یافتم. در اواسط جنوری دو مراسله از این افراد بدست آوردم؛ یکی را ظاهراَ شخص موسی خان نوشته بود و دیگری را هفتاد تن از با نفوذترین خوانین امضا کرده بودند. فحوای هردو نامه یکسان بود؛ آنان برقراری مجدد یعقوب خان را می خواستند و بی گناهی وی را در کشتار سفارت تصدیق میکردند (۲). به پاسخ آنان نوشتم نصب دوبارهء یعقوبخان ناممکن است و باید کنار رفتن او را که به خواست خودش صورت گرفته و آن را اعلام نیز کرده بود (۳)، قطعی بشمارند و چند روز بعد مستوفی را به امید آنکه رهبران را به ارائهء پیشنهادات عملی تری برای ادارهء کشور وادارد، موظف ساختم به غزنی سفر کند.
مستوفی هنوز به راه نیفتاده بود که گزارش ظاهراَ قابل اعتمادی بدستم رسید که عبدالرحمن در راه رسیدن به بدخشان، در کندوز بسر می بُرد و فوراَ این خبر را به لارد لایتن مخابره کردم. پس از چند روز مادر عبدالرحمن، که در کندهار سکونت داشت، به سر دونالد ستیوارت خبرداد ایوب خان نامهای از پسرش گرفته است که در پاسخ دعوتی از سوی ایوب برای پیوستن عبدالرحمن به او در بلخ و حرکت علیه انگلیس بوده است. عبدالرحمن در این نامه جواب داده بود، با کسی از خانوادهء شیرعلی، که او را فریب داده و با وی رفتار خائنانه ای به عمل آورد که نشانگر خصوصیت شیرعلی در معامله با بریتانیا می باشد رابطه نخواهد داشت و علاوه بر آن، باوجود یقین به این که به اندازهء کافی نیرومند نیست، قصد مخالفت با بریتانیا را ندارد و اینکه قلمرو روسها را، که وی زندانی آنان است، بدون اجازه ترک نمیتواند و حتی اگر چنین رخصتی را نیز بدست آورد، بدون دعوتی از سوی ما، به کابل و یا ترکستان آمده نمیتواند. ولی اگر از او چنین دعوتی شود، آن را بهعنوان دستوری اطاعت خواهد کرد. عبدالرحمن در پایان به ایوب خان مشوره داده بود، به دلیل آن که مقاومت بی فایده است، به بریتانیایی ها تسلیم شود. سر دونالد ستیوارت مفهوم این مراسله را به وزیر خارجه تلگرام داده، اضافه کرده بود افراد خانوادهء عبدالرحمن نسبت به ما تمایل زیادی دارند و از طریق آنان ارتباط با سردار مشکل نیست.
پ. ن:
۱– در پاسخ یادآوری ای که در این موضوع به من شده بود بیان کردم، پیش از انجام آن عملیات بزرگ مطابق طرحی که داده شده بود، لازم بود قشلهء کابل و چندین پاسگاه در خط خیبر به وسیلهء یک قطعهء توپچی سواری و یا صحرایی، یک تولی توپهای ثقیل، یک مفرزهء توپچی گارنیزون، یک لوای سوار، سه تولی استحکام، دو غند پیادهء انگلیسی، شش غند پیادهء بومی، و تأمینات کافی برای ایجاد غندهای پیاده در کابل که هرکدام متشکل از ۸۰۰ نفر باشد. به این ترکیب موافقه شد؛ اکمالات افراد به تدریج اعزام گردید و یک فرقهء دوم در کابل نشکیل یافت و تورنجنرال «ژ. راس» دارندهء صلیب ویکتوریا به فرماندهی آن انتخاب گردید.
۲ – منظور قتل عام معروف انگلیسیها در بالاحصار کابل است که در دوران پادشاهی کوتاه یعقوب خان فرزند امیر شیرعلی خان درسوم سپتمبر سال ۱۸۷۹ واقع شد و بهانه ای برای لشکرکشی انگلیس به کابل گردید. ناگفته نباید گذاشت که یعقوب خان سابقهء مخالفت با انگلیس داشت و به دلایلی، از جمله مخالفت او با انگلیس، از سوی پدرش شیرعلی خان زندانی گردید، تا هنگام فرار شیرعلی خان به ترکستان و مرگ او در مزارشریف، از زندان بیرون آمد و چانشین پدرش شد. لشکر کشی انگلیس توسط قوای لارد فردریک رابرتس (مؤلف این کتاب)، از مسیر کرم اجنسی (فعلاَ در قلمرو پاکستان) و از راه جاجی و لوگر به کابل انجام شد. تفصیل گذشتهء این لشکر کشی که در مدت کوتاهی به تصرف کابل از سوی قوای انگلیس انجامید و قضایای پیش از ورود نیروهای لارد فردریک رابرتس آف کندهار به کابل را دربر می گیرد به شکل کتابی با عنوان «روابط بریتانیا و افغانستان در نیمهء دوم قرن ۱۹» در شماره های سال ۱۹۹۸ و ۹۹ جریدهء میزان منتشر شده و در سال ۱۹۹۹ از سوی سفارت کبرای افغانستان در دهلی به چاپ رسیده است. (مترجم)
۳ – به دلیل آن که اخراج یعقوب خان یکی از علل اصلی ناهنجاریهای اخیر بود و به خاطر آن که یک دستهء نیرومند در کشور هنوز هم خواستار بازگشت وی بهعنوان فرمانروای خویش بودند، به من دستور داده شد تا به هواداران وی روشن کنم که امیر قبلی هرگز اجازهء بازگشت به افغانستان ندارد و کناررفتن وی چنانکه خودش در آن هنگام مایل بود، بازگشت ناپذیر تلقی شود. برای تقویت این فیصله به من اطلاع داده شد که مجازات ارتکاب فتل در حکم متفق القول کمیسیون دگروال مک گریگور علیه یعقوب خان به ثبت رسیده و مورد تأیید قاضی القضات و مدعی العموم کلکته قرار گرفته و با آنکه سایر مقامات شواهد را در سطحی که این دو کارگزار عالیرتبه قضاوت کردهاند کافی ندانسته است ولی فی الجمله به این نتیجه رسیده اند که اگر امیر در قتل عام سفارت چشم پوشی به خرج نداده است، هیچگونه اقدامی نیز که از پا درمیانی وی نمایندگی کند به عمل نیاورده و همهء اقدامات او در آن مورد، خیانتی در سرنوشت دردناک سر لویز کیوناری و همراهانش، و نا دیده گرفتن تعهداتی بود که به دولت بریتانیا داده بود.
(۳)
شکست در میوند
تا بیش از شش ماه شایعهء مبنی بر قصد ایوب خان برای حمله به کندهار جریان داشت. ولی مقامات در آن محل تا اواخر ماه می به آنها کمتر توجهی کردند. تا آن که سرداری به نام شیرعلی (۲)، که چند روز قبل رسماَ به حیث والی یا حکمروای کندهار اعلام شده بود، «دگرمن سنت جان» افسر سیاسی را خبر کرد اشغال کابل به وسیلهء بریتانیا سبب ایجاد آشتی میان خوانین مختلف در هرات شده است که زیر قیادت ایوب خان رفته و او را تشویق کردهاند جهادی را اعلام کند.
شیرعلی که ظاهراَ این خبر را موثق می شمرد، معتقد بود سربازان خودش (۳)، که آنزمان مشغول جمع آوری عواید در «زمینداور» بودند، با نزدیک شدن ایوب خان به کندهار، به سوی او خواهند رفت، و تمنا کرد تا اگر یک لوای مرکب از سربازان انگلیسی برای حمایت او به گرشک اعزام گردد. جنرال پرایمروز با ارسال این خبر به قوماندان عمومی در هند توصیه کرد فرقهء احتیاط بمبئی که در «یعقوب آباد»، «حیدرآباد» و «کراچی» مستقر بود تجهیز شود، زیرا به مجرد آن که مسلم گردد ایوب خان واقعاَ درنظر دارد دست به چنین اقدامی بزند، به عقیدهء او پس از آن که لوا برای استقرار در گرشک مجزا گردد، اردوگاه در کندهار به طور خطرناکی ضعیف خواهد شد.
حرکات ایوب خان به همه حال تا بیست و هفتم جون پس از آن که تا نیمه راه به سوی هلمند پیش رفت مشخص نشد و پس از آن نیز فرصتی برای تجهیز سربازان، که تا فواصل یعقوب آباد، حیدرآباد و کراچی دور افتاده بودند و رسیدن به موقع آنان برای جلوگیری از پیشروی ایوب خان باقی نماند. اخبار نزدیک شدن او به سرعت پخش شد و مضطرب کننده ترین اثر را بر کندهار و اطراف آن وارد آورد. اختیارات والی روز تا روز زایل شد و بسیاری از اهالی شهر را ترک کردند.
وقتی ایوب خان در پانزدهم جون هرات را ترک گفت، ۷۵۰۰ نفر و ده توپ بهعنوان اساس یک اردو با خود داشت و حساب می کرد همچنان که به پیش می رود، عده اش با پیوستن افراد قومی، افراد وندی و غازیان، فراوان تقویت خواهد شد.
در چهارم جولای، یک لوا تحت قیادت برید جنرال «باروز» از کندهار به راه افتاد و در تاریخ یازدهم به هلمند رسید و در کرانهء رودخانه در برابر گرشک اردو زد. در آنسوی کرانه افراد شیرعلی موقعیت داشت که با خود شش توپ داشتند. دو روز پس، این افراد یکدست به سوی دشمن گریختند ولی باروز از قصد آنان آگاه شده از دریا گذشت، توپها را قبضه کرد وآنان موفق نشدند توپخانه را با خود ببرند.
موقعیت جنرال باروز اکنون کاملاً دگرگون شد؛ او بجای قوای وفاداری به فرماندهی والی که برای جلوگیری از عبور ایوب خان به هلمند با آن همکاری صورت می گرفت، خود را با عده ای ناکافی از افراد یافت؛ مردان والی به دشمن پیوستتند و خود او فراری ای در اردوگاه انگلیس شد. هلمند در آن فصل از هرسو قابل عبور بود و بستن راه عقب نشینی باروز را برای ایوب آسان می کرد. اولین بیست و پنج مایلی که او را از کندهار جدا می ساخت بیابان بود و به خاطر وضعیت خصمانهء مردم، اکمالات امکان نداشت. بنا بر آن باروز تصمیم گرفت به خُشکِ نخود (کشک نخود. م) که موضع مهمی در میان راه به کندهار بود و آذوقه و آب وافر داشت، عقب نشینی کند.
باروز در شانزدهم جولای به خُشکِِ نخود رسید. در بیست و دوم قوماندان عمومی در هند، به جنرال پرایمروزتلگرامیداد تا بداند آیا از هلمند به غزنی راهی وجود دارد که از شمال بگذرد و ایوب خان بخواهد با توپهایش از آن عبور کند؟ و نوشت: حتماَ می دانید در صورتیکه نیروی خود را برای مقابله با ایوب کافی می پندارید، برای چنین اقدامی آزادی کامل دارید. دولت فروپاشیدن قوای ایوب و جلوگیری از ورودش به غزنی را، به هرقیمتی، دارای اهمیت بزرگ سیاسی می شمارد.
در بعد از ظهر بیست و ششم به جنرال باروز خبر رسید که ۲۰۰۰ سوار دشمن و انبوه عظیمی از غازیان در مسافت یازده مایلی میوند رسیده اند و قرار است ایوب خان نیز همراه با اصل لشکرش برسد.
جنرال باروز برای ممانعت از ورود ایوب خان به غزنی باید یک از این دو کار را می کرد، یا در خشک نخود منتظرش می ماند و یا آن که در میوند راه او را می برید. باروز پس از مشوره با دگروال سنت جان، تصمیم گرفت راه دوم را پیشه کند، زیرا امیدوار بود با غازیان، پیش از آن که ایوب خان به آنان بپیوندد، برخورد نماید. لوا در شروع ساعت شش صبح بیست و هفتم به راه افتاد. حرکت به خاطر مقدار زیاد بارخانه، که باروز نمیتوانست بنا بر طبیعت خصمانهء مردم و کم شدن بخشی از قوا برای محافظت آن ها برجای بگذارد، به مشکل صورت می گرفت.
ساعت ده صبح هنگامیکه در نیمه راه میوند بودند، جاسوسی خبر آورد که ایوب خان به آن محل رسیده است و آن را به زور اشغال می کند؛ لاکن جنرال باروز که می فهمید برای بازگشت دیر شده است، تصمیم گرفت دست به حمله بزند. در ساعت یک ربع به دوازدۀ ظهر، دو قوا به هم درآمیختند و جنگ تا مدتی از ساعت سه گذشته ادامه یافت. افغانها که باروز عدهء آنان را ۲۵۰۰۰ نفر گزارش داد، انگلیسها را بهزودی از جناح عقبی مورد حمله قرار دادند. توپچی ما مهمات خود را به مصرف رسانید، ادارهء بخش سربازان بومی از دست رفت و بر اندک سربازان پیادهء انگلیس که نمیتوانستند مواضع خود را در برابر تعداد چند برابر دشمن نگهدارند، فشار آورد. افراد ما کاملاً شکست خوردند و خوشبختانه به علت بی علاقگی افغانها برای تعقیب شان، از نابودی کامل نجات یافتند.
از ۲۴۷۶ سربازی که در میوند به جدال پرداخت، ۹۳۴ نفر کشته شد و ۱۷۵ تن زخمی و یا ناپدید گردید (۴)، بقیه نیز کشان کشان شبانه راه کندهار را در پیش گرفتند و اولین فراری صبحدم روز بیست و هشتم به آنجا رسید. جنرال باروز که در جریان جنگ دو اسب زیرپایش کشته شد، از جمله آخرین افرادی بود که به کندهار رسید.
این حکایت اسفناک که ستیوارت به من گفت، تقریباَ راه نفسم را بست و همچنانکه هردو باهم در راه بازگشت به شیرپور بودیم، با علاقه اوضاع را مورد مذاکره قرار دادیم. محال بود اثر این اخبار را بر مقدمات اخیری که با عبدالرحمن بعمل آمده است همراه با رفتار افراد قومی پیش بینی کرد، ولی توافق کردیم که هرچیزی در اطراف ما اتفاق افتد، بهترین وسیله فرستادن نیرویی از کابل برای کمک فوری به اردوگاه کندهار است.
به هرحال، بهزودی با رسیدن تلگرامی از سمله روشن شد دولت در مورد راهی که باید در پیش گیرد متردد است و برخلاف برای ارسال کمک مستقیم و فوری به کندهار، به کویته بیشتر از کابل توجه دارد. این امر به هیچوجه قابل حیرت نبود، زیرا مقامات تا هنگامی که موضوعات با عبدالرحمن به نتیجهء نهایی نرسیده است در مورد ضعیف ساختن کابل تردید به عمل میآوردند و از آنچه اخیراَ در میوند رویداد، قابل انتظار بود که از ناحیهء قطع تمام ارتباطات قوا با هند طی مدتی نزدیک به چهار هفته که از کابل تا کندهار دربرخواهد گرفت احساس خطر کنند.
* * *
(۱) - دگر جنرال پرایمروز (Lieutenant-General Primrose) جای سردونالد ستیوارت را به حیث قوماندان قوای کندهار گرفت.
(۲) - سردار شیرعلی پس از معاهدهء گندمک به دستور امیر یعقوبخان والی کندهار شد و از آن زمان سردونالد ستیوارت را در امور ملکی آن ولایت کمک می کرد.
(۳) - افراد وندی محلی.
(۴) – افسر انگلیسی ۲۰ کشته و ۹ زخمی و مفقود؛ سرباز انگلیسی ۲۹۰ کشته و ۴۸ زخمی و مفقود؛ افراد محلی ۶۲۴ کشته و ۱۱۸ زخمی و مفقود، جمله ۱۱۰۹ نفر. ۳۳۱ نفر ملازم قطعه کشته و ۷ نفر لادرک شدند؛ ۴۵۵ ملازم و راننده نقلیات (ترانسپورت) کشته و یا لادرک گزارش داده شد که با توچه بر آن که همه افغان بودند، احتمالاَ به دشمن پیوستند. مقدار زیادی از اسلحه و مهمات به شمول
بیش از ۱۰۰۰ تفنگ و کارابین، و ۶۰۰ یا ۷۰۰ شمشیر و برچه از دست رفته بود.
(۴)
پس از شکست در میوند
در واقع راه دیگری نیز وجود نداشت زیرا تورنجنرال فایر (۱) (فرمانده در بلوچستان) گزارش داد، تعداد کافی افراد برای خدمت عملی در دسترس نیست و حد اقل پانزده روز برای تجهیز آنان نیاز دارد؛ انتقالات وی سازمان یافته نیست و حیوانات از جهت کمبود علوفه و آب به چراگاههای دوردست فرستاده شده اند.
من در مورد وضعیت واقعی سربازان در بلوچستان، به جز این که به خاطر تعلق داشتن به پریزدنسی (ریاست) بمبئی لاجرم مرکب از نژادهای جنگنده نخواهند بود، چیزی نمیدانستم و قویاَ احساس میکردم به هیچوجه عاقلانه نیست بهجای سربازان کاملاً آزمون شدهء محلی، از سربازان دیگری در برابر تعداد افزون افراد ایوب خان، که مغرور از پیروزی خویش در میوند نیز خواهند بود، استفاده شود.
مصیبتی که بر لشکرما وارد شد، چنانکه قابل تشخیص بود، شوروشوق قابل توجهی را در امتداد سرحد به وجود آورد؛ در واقع انتشار خبر در هند مقداری از احساسات نا آرام – چون موج روی آب - را ایجاد کرد، ولی برای کسانی که شورش سربازان هند (Mutiny) را بیاد داشتند کافی بود با بی صبری منتظر اخبار خوشتری از شمال باشند.
من که نجات فوری کندهار و باز گرداندن حیثیت اردوی ما را دارای اهمیت فوق العاده ای میدانستم، به این فکر افتادم تا نظریاتم را از طریق قوماندان عمومی به این امید به وایسرا برسانم تا آگاه باشد که لشکر کاملاً مؤثری آماده است و میخواهد از کابل به راه افتد، دیگر در مورد انجام بهترین کاری که باید به عمل آید تردیدی به خود راه ندهد.
روز سی جولای با ستیوارت غذا خوردم و ساعتی زودتر از سفره اش برخواسته، راهی قرارگاه خود شدم و تلگرام زیر را به شفر نوشتم، ولی باوجود آن که میدانستم نظریات ستیوارت با من یکسان است، قبل از ارسال به او نیز نشان دادم زیرا بدون آگاهی او انجام چنین کاری را مقرونِ به نزاکت نمیدانستم:
«به تورنجنرال گریفس (۲) اجودَنت جنرال در هند، سیمله.
کابل، ۳۰ جولای ۱۸۸۰. خاص و رأساَ
من قویاَ توصیه می کنم نیرویی از اینجا به کندهار فرستاده شود. ستیوارت نیروی بسیار کاملی را سازمان داده است که متشکل از ۹ غند پیاده، ۳ غند سوار و سه تولی توپچی میباشد. این قوا برای مقابله با هرگونه مقاومت در آن مسیر کافی است، بهترین اثر ممکن را در کشور خواهد داشت و برای رسیدن به کندهار از هر لحاظ مجهز است و آمادهء رفتن از هر راهی خواهد بود. او میخواهد مرا به فرماندهی این قوا بفرستد.
ولی یقین دارم فقط محدودی از قطعات بمبئی قابلیت مقابله با افغانها را دارد و اگر قوای جبههء کابل این کشور را ترک کند، امکان اعزام یک نیروی کاملاً مجهز و قابل اعتماد از دست خواهد رفت. به خاطری که محدود ساختن هرچه زودترساحات تحت مسئولیت ما مطلوب است، حرکت عساکر باقیمانده کابل به سوی هند باید همزمان با پیشروی قوای من بهجانب کندهار به عمل آید. در عین حال ضروری است تا نیرومندی خویش را در سراسر افغانستان به نمایش بگذاریم. به یقین در مورد خروج تمام قوا از کابل به سوی هند در شرایط موجود هم در افغانستان و هم جای دیگر غلط فهمیخواهد شد. در مورد قوای من نباید هراسی به دل راه دهید، زیرا میتواند خود را نگهدارد و طی کمتر از یکماه به کندهار برسد. من مسئولیت وفاداری و احساس نیک افراد بخش بومی قوا را می پذیرم و پیشنهاد می کنم به اطلاع آنان برسانم پس از بهبود رضایتبخش اوضاع در کندهار دوباره به هند بازگردانده خواهند شد. این {تلگرام} را به لایل (وایسرا) نشان بدهید.»
گزارشهای اغراق آمیز در مورد جریان میوند در بازار کابل، که روز تا روز مملو از افراد مسلح هوادار عبدالرحمن میشد، برسرزبانها بود و چشم انداز عزیمت نیروها به کندهار، ایجاب می کرد مذاکرات با امیر جدید به نتیجهء فوری برسد. بنا بر آن قرار شد آقای گریفن در «زیمه Zimma» واقع در ۱۶ کیلومتری کابل با وی دیدار نماید. این مذاکره، که افتخارش بایست کاملاً به آقای گریفن برسد بهترین نتایج را بدنبال داشت و همه به خاطر پایان موفقانهء این مذاکراتِ مشکل و حساس که او با بردباری و مهارت بسیار به انجام رسانید از ته دل به وی تبریک گفتیم.
گریفن هنگام خداحافظی، والاحضرت را دعوت کرد روز بعد به اردوی انگلیس آمده، با سر دونالد ستیوارت تشرف حاصل کند. عبدالرحمن تقریباَ مایل به آمدن بود و برخی از حامیانش نیز این اقدام را می پسندیدند، ولی دیگران به شدت با این فکر مخالفت نمودند و سوگند یاد کردند اگر اصرار به رفتن نماید، او را ترک بگویند. امیر پس از دیداری آتشین با خوانینش، به آقای گریفن چنین نوشت: «اگر شما، قطع نظر از عقیدهء مردم، واقعاَ آمدن مرا می خواهید، سراسر آماده هستم. لطفاَ بنویسید و مرا از خواستهء خویش آگاه سازید. بسیار مشتاق دیدار شما هستم ولی چه می توان کرد؛ من در اختیار جاهلان احمقی هستم که خیر وشر خویش را نمی دانند.»
ستیوارت با وصول این یادداشت به نتیجه رسید که اصرار بر ملاقات با امیر به مصلحت نیست و بهجای تقویت او، که منظور نظر بود، آشکارا اثری معکوس دارد و لهذا این دیدار را لغو کرد.
صبحدم روز سوم آگست تلگرام «لارد ریپون»، که با بیصبری منتظر وصولش بودم، رسید و در آن اعزام قوا به کندهار منظور و دستور داده شده بود من در مقام فرماندهی آن قرار گیرم.
بعدها شنیدم تلگرام من بهعنوان سریاور، در موقع مناسبی به سمله رسیده ولیال آن را بیدرنگ به لارد ریپون رسانید که از اول دوستدار اعزام قوایی از کابل بود، ولی جلالتمآب به خاطر مغایرت با نظریات بعضی از اعضای کابینه اش دستور حرکت نمیداد و تجارب طولانیتر آنان از هند را قابل احترام میدانست.
من بلافاصله برای سر و سامان دادن به ستونی که افتخار بزرگ فرماندهی آن به من تفویض شده بود آغاز کردم. در این مأموریت بسیار گوارا، از سوی ستیوارت هرگونه دستیاری و تشویق ممکن به من رسید؛ او صلاحیت عام و تام به من داد و در صورت بروز نقصان در تجهیز مؤثر هریک از جزوتامها باید خودم را ملامت می کردم. مایل بودم قوا متشکل از جزوتامهایی باشد که در تمام جریان عملیات بامن خدمت کردهاند، ولی از این جهت که برخی از غندها (مخصوصاَ قطعات بومی) علاوه بر تحمل تلفات در جریان عملیات و یا بیماری، مدت دو سال از خانه هایشان دور و بیشتر از سهم خویش جنگیده بودند، مناسب دانستم قبل از توظیف افراد، با قوماندانها مشوره نمایم. بهاستثنای سه تن از فرماندهان که فکر میکردند غندهایشان مدت زیادی از هند دور بوده اند، با مسرت زیاد، همه با اشتیاق دعوت مرا لبیک گفتند و وظیفهء خود شمردم به افراد وعده بدهم در قشلهء کندهار باقی نخواهند ماند و به مجرد آن که جنگ کاهش یابد، به هند فرستاده می شوند.
هنگامی که در مورد چندین غند تصمیم گرفته شد، همه افرادی که فکر میشد تحمل راهپیمایی اجباری و دوامدار را نداشتند از صف بیرون گردیدند و اندازهء بارخانه، خیمه ها و اشیای دست و پاگیر به حداقل رسانده شد.*
من در مورد این که افسران و افراد سهم خود در این مهم را به شایستگی و خوشی به سر برسانند هراسی نداشتم زیرا روزهای زیادی را با هم سپری کرده بودیم، همدگر را درک می کردیم و در برابر هم اعتماد متقابل داشتیم؛ فکر می کردم هنگامی که از آنان به سررساندن مأموریت مهمی را بخواهم، میتوانم بر استقبال گرم و صمیمی هریک حساب کنم.
بزرگترین تشویش من در بارهء اکمالات بود و پس از چندین بار مشوره با جگرن بدکاک افسر کارآزمودهء کمیساری خیالم از این بایت آسوده گردید.
وضع نقلیات، چنانکه قبلاَ نیز گفتم، بهخوبی مرتب بود. خوب بود که افراد در باربستن، هدایت و تیمار حیوانات تمرین داشتند، زیرا خدمتگاران افغان از کابل به بعد در هر منزل یکی دو تا فرار نمودند و هزاره ها نیز با رسیدن به دیار خویش همین کار را کردند. حکایت سر دونالد ستیوارت از تکالیفی که در جریان عزیمت از کندهار با آن مواجه شده بود، مرا دلگرم نمی کرد و اگر میتوانستم مقدار بیشتری خوار و بار با خود داشته باشم، حتماَ مایهء خشنودی بود **. ولی در این مرحله، به دلیل آن که حیوانات بارکش همزمان برای خروج بقیهء لشکر اشغالی تخصیص می یافت، سرخط کار مرا شمار حیواناتی معین می کرد که به ستون تعلق می گرفت.
----------------
پی نوشت ها:
* هر سرباز انگلیسی اجازه داشت سی پوند مواد و لوازم اردو زدن - به شمول بالاپوش و روکش بارانی بردارد؛ هر سرباز بومی بیست پوند و خدمتگاران رسمی و انفرادی هریک ده پوند؛ هر افسر انگلیسی یک قاطر و هر هشت افسر برای خیمهء غذا یک قاطر، هر افسر قرارگاه برای ضرورت دفتر هشتاد پوند و هر افسر بومی سی پوند جواز داشتند.
** مقدار خوار و باری که با قوا انتقال داده شد:
برای سربازان انگلیسی: نان خشک برابر به ضرورت پنج روز، سبزیجات حفاظت شده برای پانزده روز، چای، شکر، نمک و رم Rum برای سی روز؛
سربازان و خدمهء بومی:
آرد برای پنج روز، دال و نمک برای سی روز، رم برای افراد شرابخوار هشت روز.
گوسفند، ده روزه ضرورت سربازان انگلیسی و چهار روزه برای سربازان بومی به اضافهء بیست درصد ذخیره. نزدیک به پنجهزار گوسفند در مسیر حرکت خریده شد. (یادداشت: در افغانستان مواشی شاخدار بهاستثنای حیوانات قلبه ای و بارکش یافت نمیشود.)
علاوه بر اقلام فوق، ذخیرهء اندکی از شربت لیمو، شوربای نخود و گوشتِ قطی شده نیز گرفته شد. داشتن این مواد بسیار مفید به اثبات رسید و اگر وقت و برتری لازم در میسر و وسایط نقلیه در دسترس بود، میشد مقداری بیشتر داشته باشیم. دستور جدی صادر کردم گوسفندها بدون اجازهء مستقیم من مصرف نگردد و تا جایی که میسر است ضرورت خوراک روزانه باید خریداری شود. هرچند گاهگاه مجبور میشدیم به ذخیره ها روی آوریم ولی تقریباَ در سایر نقاط توفیق خرید حاصل میشد و در نهایت با داشتن ذخیره ای کفاف سه روزه به کندهار رسیدیم.
(۵)
نیروی عملیات کابل - کندهار
تعداد نیرویی که در اختیار من قرار داده شد، ٩٩٨٦ نفر از همه قدمه و هژده توپ بود که به سه لوای پیاده، یک غند سواری و سه تولی توپچی کوهی تقسیم میشد. علاوه بر این، هشت هزار خدمتگار (٢١٩٢ نفر دولی گردان، ٤٦٩٨ نفر بخش نقلیات و دیگر ادارات و ١٢٤٤ نفر خدمتگار شخصی و خدمتگاران سوارهء لواهای سواری) و ٢٣۰۰ اسب و قاطر توپکش نیز جزو قوا بود.
به این نیرو عنوان «قوای جبههء کابل – کندهار» داده شد.
میجر جنرال ج. روز دارندهء صلیب ویکتوریا به قوماندانی فرقه پیاده منسوب شده بود و سه بریگادیر جنرالِ وی هربرت مکپرسن، تی دی بیکر، و چارلز مک گریگور بودند. بریگادیر جنرال هیو گو غند سوار و دگروال الیورد جانسن توپچی را فرماندهی میکردند در حالی که دگروال ای پرکینز در مقام فرماندهی انجنیری سلطنتی بود، معاون سرجراح «ج. هانبوری» سرطبیب، و دگرمن ای. اف. کاپمن رئیس ارکان قوا بودند.
از تفصیلی که در زیر در مورد قوا داده شده، روشن میشود که توپهای ارابه دار در تشکیل وجود نداشت و شمار توپها با نیروی سایر شاخهها هماهنگ نبود. این ترکیب را خودم صورت داده بودم؛ اصرار میشد تا توپهای بیشتر و سنگینتری بردارم ولی پس از تأمل زیاد تصمیم گرفتم تنها قطعات توپچی کوهی داشته باشم. گفته نمیشد گارنیزیون کندهار تا چه مدتی مقاومت میتواند؛ بنا بر این رسیدن به آنجا بدون کمترین معطلی باید اولین مقصود ما میبود و توپهای ارابه دار در سرزمینی که عملاً در آن جادهای وجود نداشت، تنها مانع سرعت شده، سفر مدت درازتری را در بر میگرفت.
برای تجهیزات قوا، به شمول وسایط نقلیه سربازان و خدمتگارانی که پای زخمی داشتند و ذخیرهء ده فیصد، بیش از هشت هزار حیوان نیاز بود. خوشبختانه محصول جواری که بسیار پرقوت نیز است در همه جا پخته و شگفته بود و بیشتر اسپ ها و حیوانات بارکش قوای پیاده را استوار به کندهار رسانید.
در جریان سوقیات به خاطر تهیه خوراکی مشکلات عظیمی روی آورد ولی همواره با کمک شایستۀ میجر هستینگ و افسران سیاسیاش و بهوسیلۀ تدابیر قابل توجه دایرۀ کمیساریا و دایرۀ نقلیات که تقریباً خستگی نمیپذیرفتند رفع میگردید و چون لازم بود در پایان رفتار طولانی یک روزِ تمام، برای آغاز رفتار در اولِ صبح آینده نیز آماده باشند، شبها تا دیرهنگام به کار میپرداختند.
یگانه مانع در کار ما دست تنگی از لحاظِ چوب و هیزم بود. در موارد متعدد مجبور میشدیم خانهها را به خاطر چوب بخریم و ویران کنیم و بسا اتفاق افتاد که بهجز ریشههای نازک بوی مادران (قیصوم) هیزمی برای پختن به دست نیاید و افراد کوفته از رفتار طولانی روز ناگزیر شوند برای نان پختن و سیر شدن آن را از زمین درآورند.
جواری برای مصرف یک روز علاوه بر بارِ عادی هر حیوان سرباری شد و تا فاصلۀ غزنی تقریباً غلۀ فراوان میسر بود، لاکن فراتر از آن برای علوفه به محصولاتی وابسته بودیم که هنوز در کشتزار قرار داشت. در پایان هر روز قطعاتِ کشتزارِ علوفه در اختیار هر واحد قرار میگرفت، هرچه به درد خوردنی بود درو میشد و زمینها سپس اندازه گیری و محاسبه شده و خسارات بهوسیلۀ افسران سیاسی که همچنان به دعاوی ویران شدن خانهها و تصاحب میوه، سبزی و غیره نیازمندیهای قوا میرسیدند پرداخته میشد.
قوا روز شنبه هشتم آگست، در حالی که قرارگاه من با کندک اول و سوم پیاده در بینی حصار بود، به قصد حرکت از راه لوگر به ترتیب لواها به اردوگاه انتقال یافت. این استقامت را به دلیل تسهیلات فراوان اکمالاتی، به جای مسیر میدان انتخاب کرده بودم که فاصلهاش کوتاهتر است.
در بعد از ظهر سر دونالد ستیوارت برای خداحافظی با افرادِ قوا آمد و ساعت ۶ صبح روز بعد به حرکت سوی کندهار آغاز کردیم.
----------------------------------
پی نوشت ها:
١- ترکیب قوا:
غند اول پیاده:
نود و دوم کوهستانیها (Highlanders) [سکاتلندی]: انگلیسها - ٦٥١ نفر، بومیها - صفر
بیست و سوم پیشاهنگ: انگلیسها – صفر، بومیها – ٧۰١ نفر
بیست و چهارم پنجاب: انگلیسها – صفر، بومیها - ٥٧٥ نفر
دوم گورکه ها: بومی – ٥۰١ نفر
مجموع: انگلیسها – ٦٥١ نفر، بومیها – ١٧٧٧ نفر
غند دوم پیاده:
هفتاد و دوم کوهستانیها، انگلیسها - ٧٨٧ نفر، بومیها – صفر
دوم پیاده سیکها، انگلیسها – صفر، بومیها - ٦١٢ نفر
سوم پیاده سیکها، انگلیسها – صفر، بومیها – ٥٧۰ نفر
پنجم گورکه ها، انگلیها – صفر، بومیها – ٥٦١ نفر
مجموع: انگلیسها ٧٨٧ نفر، بومیها – ١٧٤٣ نفر
غند سوم پیاده:
کندک دوم شصتم تفنگدار، انگلیسها – ٦١٦ نفر، بومیها – صفر
پانزدهم سیکها، بومیها ٦٥۰ نفر
دوم پیادهء بومی پنجاب - ٦٥۰ نفر
چهارم گورکه ها، بومی ٦٣٧ نفر
مجموع: انگلیسها – ٦١٦ نفر، بومیها – ١٩١٦ نفر
غند سوار:
نهم نیزه دار سلطنتی ملکه، انگلیسی – ٣١٨ نفر
سوم سوارهء بنگال، بومی – ٣٩٤ نفر
سوم سوارهء پنجاب، بومی – ٤۰٨ نفر
سوار هند مرکزی، بومی – ٤٩٤ نفر
مجموع: انگلیسی – ٣١٨ نفر، بومی – ١٢٩٧ نفر
بخش توپچی:
ششم و هشتم توپچی سلطنتی – توپهای جری دار، انگلیسی – ٩٥ نفر، بومی – ١٣٩ نفر، توپ – ٦ دستگاه
یازدهم و نهم توپچی سلطنتی، انگلیسی – ٩٥ نفر، بومی – ١٣٩ نفر، توپ – ٦ دستگاه
نمبر دوی توپچی کوهی، انگلیسی – صفر، بومی – ١٤۰ نفر، توپ – ٦ دستگاه
تعداد کل قوا
سربازان انگلیسی – ٢٥٦٢ نفر
سربازان بومی – ٧١٥١ نفر
افسران انگلیسی – ٢٧٣ نفر
توپ – ١٨ دستگاه
اسبهای سواری ١٧٧٩ رأس
قاطرهای توپکش – ٤٥۰ رأس
برای هر سرباز پیاده دوصد فیر مهمات گرفته شده بود: هر سرباز هفتاد فیر را با خود منتقل میکرد، سی فیر در غند ذخیره بود و یکصد فیر دیگر در پارک قوا بود.
هر بطریه توپچی ٢٦٤ گلولهء معمولی، ٦۰ گلولهء جوره ای، ١٤٤ گلولهء چره ای، ٢٤ گلولهء ستارهای و ٤٨ گلولهء گازدار داشت که جمله ٥٤۰ گلوله میشد و برای هر توپ ٤۰ گلوله در پارک قوا موجود بود.
مهمات هر یک از بطریه های توپچی:
گلولۀ عادی- ۲۶۴
گلولۀ ثقیل – ۶۹
گلولۀ چره ای – ۱۱۴
گلولۀ ستارهای – ۲۴
گلولۀ خمپارهای – ۴۸
مجموع: ۵۴۰ فیر
و برای هر توپ سی فیر در پارک قوا.
۲- شمار حیواناتی که کابل را ترک گفت: یابو یا تتو (اسب کوتاه قد.م) ۱۵۸۹ رأس، قاطر ۴۵۱۰ رأس، تتوی هندی ۱۲۴۴ رأس، خر ۹۱۲ رأس و شتر ۶ نفر (با بار تجهیزات شفاخانه)؛ حیواناتی که در جریان رفتار خریده شد: یابو ۳۵ رأس، قاطر ۱ رأس، خر ۲۰۸ رأس، شتر ۱۷۱ (تنها دو بار حیوانات بدون رضای مالک تصاحب شد و در هردو مورد پایان دوستانه بود)؛ شمار حیواناتی که به کندهار رسید: تتو ۱۱۷۹ رأس، قاطر ۴۲۹۳ رأس، تتوی هندی ۱۱۳۸ رأس، خر ۱۰۷۸ رأس، شتر ۱۷۷ نفر؛ تلفات در جریان راه: تتو ۴۴۵ رأس، قاطر ۲۱۸ رأس، تتوی هندی ۱۰۶ رأس، خر ۴۲ رأس.
۳- میجر هستینگ، کپتان وست ریجوی، میجر یان سمیث سی اس آی و میجر م. پروثیرو.
۴- میجر الف بدکاک، کپتان الف. رِند، و لیوتننت سی. فیتزجرالد، محترم هاوک، محترم لوئیز مونتگمری، همه اعضای ارکان قوا.
۵- سرهنگ را. لوو، اعضای ارکانِ غند بنگال؛ کپتان دبلیو. وِینتراز غند ۳۳ پیاده، کپتان جی. اچ. الیوت و سی. آر. میگریگور از اعضای ارکان بنگال، لیتننت ل. بوث از غند ۳۳ پیاده، اچ. الورسن از لوی دوم پیاده و آر. فیشر از دهم سواری و سی. رابرتسن از هشتم پیاده.
(۶)
مارش بهسوی کندهار
پیش از دمیدن صبح روز یازدهم آگست هنگامی که از اردوگاه به راه افتادم، آخرین پیام از دنیای بیرون را در قالب تلگرامی دریافتم که همسرم از ده کوچکی در «سومرسِت شیر» فرستاده و طی تبریک به من و لشکر، یاری خداوند را برای همه آرزو نموده بود. همسرم چند ماه پیشتر به این گمان که جنگ در افغانستان به پایان رسیده و من نیز زود به او خواهم پیوست، با فرزندانم به انگلستان رفته بود.
چهار روز راهپیمایی ما را به انتهای لوگر رسانید که مسافتی چهلوشش مایل را در برمیگیرد. تا آنجا کشور آرام و تدارکات به فراوانی میسر بود. با وجود آن عاقلانه یافتم تا در آغاز به راهپیماییهای دراز نپردازم و پیش از رسیدن به اراضی قلمروهای بی گیاه در فاصلۀ غزنی و کلاته غلزای، که میدانستم با راهپیماییهای اجباری توأم است و از افراد توان بردباری میخواهد، سربازان و چارپایان را فرصت بدهم تا بهتدریج ورزیده شوند.
از آن گذشته لازم بود عملیات آرام آغاز شده و نظامی به وجود آید که قابلیت جلوگیری از پراگندهگی در اردوگاههای مزدحم را داشته و در حدود امکان از فشار فزیکی بر افراد بکاهد.
وقتی به یاد آورده شود که پس از ورود به اردوگاه برای سیر ساختن شکم ١۸۰۰۰ نفر و ١١۰۰۰ چارپای اکمالات روزانه باید از دهات بدست میآمد، آن خوراکی به هریک پخش میشد و هیزم پختوپز را نیز از راههای دور میآوردیم و در نهایت برای تهیۀ غذا و استراحت وقت کافی باقی میماند؛ بهسادگی میفهمیم چقدر سودمند بود تا حتی لودهترین خدمتگاران نیز باید بهسادگی جایشان را در اردوگاه بیابند و هر فرد دقیقاً آگاه باشد در آن هنگام چه کند و چگونه آن را انجام بدهد.
تا ممکن بود هر روز در جریان رفتار و هنگام صفآرایی عین قاعده به کار بسته میشد. شیپور بیداری در ساعت ۲:۴۵ هر صبح نواخته میشد و تا ساعت چهار خیمهها برچیده شده و با ظروف آلات بر چارپایان بار میشد و همهچیز برای آغاز رفتار آماده میگردید.
مطابق یک هدایت عمومی، هر چهار کندک سواری رفتار را به ترتیبِ دو لوا در جلو و دو کندک دیگر در جناحها از مسافتی در حدود پنج مایل زیر ستر میگرفت. دو تا از لواهای پیاده هریک با یک قطعۀ توپچی کوهی از دنبال بود و سپس شفاخانۀ صحرایی، جبهخانه و تجهیزات انجنیری (استحکام)، خزانه و بارخانه به ترتیب حرکتِ لواها ردیف میشدند. لوای سوم پیاده با قطعۀ توپچی کوهیاش و یک یا دو جزوتامِ سوار امنیتِ عقب را میگرفت.
در پایان هر یک ساعت رفتار ده دقیقه توقف به عمل میآمد و در ساعت هشت به بیست دقیقه مبدل میشد تا برای یک ناشتای سرسری فرصت داده شود. چون بنا به عادت همواره زود به خواب میروم، از این فرصتهای کوتاه برای چشم بستن استفاده میکردم و پس از چند دقیقه خواب عمیق، استوار برمیخاستم.
هنگام رسیدن به محل توقف شب، جناح پیشدار اردوگاه به وظیفۀ محافظت عقب گماشته میشد و این قطعه در رفتارِ روز بعد، کندک پیشدار قطار را تشکیل میداد و بدین ترتیب هر لوا نوبت محافظت عقب را می گذشتاند که بسیار دشوار بود؛ بهخصوص هنگامی که غزنی را پشت سر گذاشتیم و سربازانی که به آن وظیفه گماشته میشدند، در پایان رفتار تا پیش از ساعت شش یا هفت شام و گاهی دیرتر به اردوگاه نمیرسیدند.
یکی از امور پرزحمت کندک عقبدار آن بود تا خدمتگاران را از عقب ماندن بازدارد زیرا چنین پیشامد معنی مرگ حتمی را داشت و کسانی که شب از زیر پوشش امن اردوگاه بیرون میماندند، همواره شکار شماری کافی از افغانها میشدند که به خیالِ غارت و یا به دیار باقی فرستادن یک کافر و یا هندوثی که به همان اندازه مورد نفرت میباشند همواره در کمین بودند. این وظیفه بهخصوص در روزهای آخر رفتار بیشتر کسلکننده بود زیرا خدمتگاران بینوا با پاهای زخمی چنان کسل بودند که در درههای عمیق مخفی گشته و در ذهن خود برای مرگ آماده میشدند و هنگامی هم که پنهانگاه ها یافت میشد، به التماس افتاده میکوشیدند به حال خودشان رها شوند. هر چه چارپای ترانسپورت میسر بود، برای انتقال آن درماندگان به کار رفت؛ با وجود آن و دقت افسران و افراد تا هیچیک از این افراد فراموش نشوند، بیست تن از آن موجودات درمانده و پنج سرباز بومی ناپدید شدند.
تغییر هوا در میان روز و شب (برخی از موارد تا ۸۰ در جه {فارنهایت} سختترین رنج سربازانی بود که ناگزیر بودند لباسی و تجهیزاتی را که میپوشیدند، در سرمای منجمدکنندۀ سحر و گرمایی تا ۱۱۰ درجه فارنهایت در وسط روز نیز بر تن داشته باشند. کمبود آب نیز مشکل بزرگی برای آنان بود درحالیکه وزش پیهم ریگباد و گردوخاکی که از حرکت قطار برمیخاست، به ناسودگی آنان بیشتر میافزود. گزارش روزانه درباره سلامت خدمتگاران و چارپایان بارکش هر شام برایم میرسید و وظیفهام قرار داده بودم تا مطمئن شوم چند نفر در جریان روز از پای افتاده و چه تعداد از چارپایان تلف شدهاند.
روز ۱۲ آگست {۱۸۸۰} قرارگاه و تنه اصلی لشکر توقف داده شد تا پیش از آنکه سایر نیرو راه بالا رفتن از کوتل را به پیش گیرد، سوارهنظام و لوای دوم پیاده را موقع بدهند پیشروی نموده، از کوتل زنبورک (به ارتفاع ۸۱۰۰ فت) بگذرند. این کوتل از موانع جدی در جریان پیشرفت سریع ما بود، میلان سربلندیها در بسیاری نقاط یک ربع بود که در بیشتر موارد برای چارپایان بارکش بسیار توانفرسا بود، اما با قرار دادن افسران برای نظارت هجوم ترافیک در مقاطع معین و با گشودن معبرهای تازه برای کاهش فشار تردد از عهدهاش بدر شدیم و بسیار سریعتر از آنچه توقع داشتیم از آن رد شدیم. در پانزدهم {آگست} به غزنی، در مسافت هشتادونه مایل از کابل رسیدیم، شهر موردعلاقه خاص من و جایی که به خاطر سهم چهلویک سال پیش پدرم در تسخیر آن، مدال CB به او داده شد.
والی به استقبالم آمد و کلید بالاحصار را برایم داد و من پاسبانها را در داخل و اطراف شهر با نگهبانان خود عوض کردم تا از برخورد میان اهالی و سربازانم جلوگیری کنند و همچنان مطمئن شوم خواست ما برای تأمین آذوقه برآورده میگردد. تا این دم از بابت خوراکی، علوفه و آب ذخیره که به شکل رضایتبخش در اختیار داشتیم، آرام بودیم.
پیشروی بعدی ما به مسافت بیست مایل از میان مسیر غیر مسکون و خشکی بود که به محلی به نام «یارغتی» (Yarghati) در راه عبور از احمد خیل منتهی میشد، جایی که سر دونالد ستیوارت در آن به پیروزی دست یافت. نام محل {از آن پس} بهوسیله اهالی به «گورستان شهدا» برگرداند شده و گورهای تازه پوشانده شده، تلفات سنگین غازیان را شهادت میداد. بازمانده اجساد شمار اندک سربازان بریتانیایی که در محل بر خاک غلطیدن شان دفن شده بودند، مورد بیحرمتی قرارگرفته و استخوانها در برابر چشمان رهگذران قرار داشت و به اطراف پراکنده شده بودند.
در توقفگاه بعدی ما چهارده آگست پیامی از کرنیل تانر فرمانده در کلاته غلزایی بهوسیلۀ یک قاصد محلی به دستم رسید. پیام تاریخ ۱۲ آگست فرستاده شده و به من اطلاع میداد آذوقه در کندهار به هیچ نزدیک شده ولی اردوگاه تا دو ماه خواروبار و تا پانزده روز علوفه دارد.
روز بیست و یکم در نقطهای به فاصله سی مایل از کلاته غلزایی رسیدیم که از آنجا رابطه آیینه برقی با آن محل برقرار کردیم و به ما از یک حمله ناکام از سمت کندهار گفته شد که طی آن جنرال بروک و هشت افسر دیگر انگلیسی کشته شدند.
روز بیست و سوم به کلاته غلزایی رسیدیم. گارنیزون کلاته از سوی کرنیل تانر به خوبی سامان یافته و مقدار انبوهی از آذوقه برای افراد و چارپایان فراهم نموده بود. اما فکر کردم نگهداشتن آن محل و بر قرار نگهداشتن ارتباط آن با کندهار عاقلانه نیست و به دلیل آن که منفعتی نیز در آن دیده نمیشود، تصمیم گرفتم افراد را با خود در قطار نگهدارم.
گزارش کرنیل تانر مرا راضی ساخت که تهدید فوری در کندهار وجود ندارد تا به مقابله بشتابیم و بدین جهت قرار گذاشتم یک روز در آنجا توقف کنیم، افراد و چارپایان پس از رفتار بی توقف مسافت ۲۲۵ مایل به استراحت نیاز شدید داشتند.
سعی داشتم دولت هند را از پیشرفت خود بهوسیله پیامهایی از غزنی و دیگری از «اوبه کاریز» در هژدهم آگست با خبر نگهدارم، ولی هیچیک به مقصدش نرسید. اینبار پیامی فرستادم که بیشتر موفق بود و در سیام آگست به سیمله رسید. پیام بدین قرار بود:
کلاته غلزایی
بیست و سوم آگست ۱۸۸۰
نیروی تحت فرماندهی من صبح امروز به این محل رسید. بنا بر آن که مقامات در کندهار به تاریخ ۱۷ آگست ابراز داشتند آذوقه فراوان دارند و علوفه نیز تا اول سپتمبر بسنده است، فردا به خاطر استراحت افراد و بهخصوص چارپایان بارکش و خدمتگاران توقف میکنم. نیرو به تاریخ شانزدهم از غزنی به راه افتاد و در فاصله هشت روز اخیر ۱۳۶ مایل راه پیمودهاند؛ سربازان دارای روحیه خوب و سلامتی اند. از این جهت پیشنهاد میکنم رفتار بهسرعت عادی ادامه یابد تا افراد هنگام رسیدن به کندهار تر و تازه باشند. امیدوارم از رباط در مسافت بیست مایل، بتوانم روز بیست و نهم با کندهار ارتباط هلیوگرافیک (آیینه برقی) برقرار کنم اگر جنرال فییر به تخته پل برسد، آرزو دارم با وی نیز ارتباط برقرار نمایم تا با هم حرکت هماهنگ بهسوی کندهار داشته باشیم. من قطعه کلاته غلزایی را با خود میبرم و قلعه را به محمد صادق خان از ملکان توخی میسپارم که موقع رسیدن ما در سال ۱۸۷۹ فرمانده آن بود؛ والی کنونی سردار شیریندل خان به ماندن موافقت نکرد. در جریان رفتار با هیچگونه مقاومت رو در رو نشدیم و توانستیم برای تدارک آذوقه، بهخصوص علوفه که در این موسم فراوان است ترتیب رضایتبخش بر قرار نماییم. اسبهای سوارهنظام و قاطرهای توپچی در وضع عالی قرار دارند و تلفات تا کنون یک سرباز لوای ۷۲ هایلندر، یک سپاهی از بیست و سوم پیشاهنگ، یک پیاده، یک دفعدار از سوم سواره پنجاب ناپدید بوده، شش تن از خدمتگاران اردو هلاک و پنج تن ناپدید شدهاند و تصور میکنم افراد ناپدید شده به قتل رسیدهاند. من به تاریخ پانزدهم [آگست] از غزنی و هژدهم از «اوبه کاریز» تلگرام فرستاده بودم.
من همچنان به میجر جنرال فییر نوشتم و تاریخ تخمینی ورودم به کندهار را به او خبر دادم و افزودم اگر بدانم آنان نزدیک شدهاند، رفتارمان را طوری ترتیب بدهم تا برای وی مناسب باشد.
بنا بر آن که بیم داشتم آذوقه در کندهار ناکافی باشد، به جنرال فییر یادداشتی محتوی نیازمندی روزانه آذوقه برای نیروهایم فرستادم و از او تمنا کردم هر آنچه از آن ضروریات که معمولاً بیشتر مصرف میشود با خود بردارد. به وی خاطر نشان کردم از ناحیه بوت به مشکل فوری قرار داریم و قطعه نود و دوی هایلندرز تنها صد بالاپوش دارند که در هنگام وظایف شب میپوشند.
روز بیست و پنجم بهسوی جَلدک به راه افتادیم که هفده مایل مسافت دارد و روز دیگر نیز همان مقدار تا «تیر انداز» راه پیمودیم و در آن جا نامهای از دگر جنرال پرایمروز گرفتم که اطلاع میداد روز بیست و سوم ایوب خان محاصره را برداشته و در «مزره» موضع گرفته ست که آنسوی «کوتل بابا ولی» در وادی ارغنداب است.
* * * * * * *
پی نوشت ها:
۶- Companion of The Most Honorable Order of the Bath
۷ - گارنیزون کلاته غلزایی متشکل از دو توپ C-۲ از توپچی سلطنتی، ۱۴۵ تفنگدار غند ۶۶ پیاده ۱۰۰ نفر از غند سوم سواری سیند، و غند دوم بلوچ متشکل از ۶۳۹ سپاهی بود.
۸ - نیازهای تخمینی نیروی جبهه کابل کندهار و کلاته غلزایی:۸۶
اروپایی ۳۲۰۰ نفر
سپاهیان بومی ۸۰۰۰ نفر
خدمتگاران ۸۵۰۰ نفر
اسب سواری ۲۳۰۰
انتقالات: یابو ۱۵۹۲، قاطر و اسپ بارکش ۵۹۲۶، شتر ۴۰۰، الاغ ۴۰۰
گوشت ۴۰۰۰ پوند
نان باب ۴۰ من (هر من ۸۰ پوند)
رم [مشروب الکلی] ۸۰ گیلن
آرد ۳۲۰ من
دال ۵۱.۵ من
روغن ۱۹.۵ من
نمک ۸.۵ من
حبوبات ۷۰۰ من
کلاته غلزایی، بیست و چهارم آگست ۱۸۸۰
امضاء میجر الف آر بدکاک معاون کمیسر عمومی
شبِ پیش از جنگ با ایوب خان در کندهار
صبح روز بیست و هفتم {آگست} با ناخوشی از خواب برخاستم و بهزودی دریافتم زیر هجوم تب قرار دارم. همچنان که بهطرف جنوب پیش میرفتیم گرما در جریان روز همراه با تابش مستقیم آفتاب دمبدم طاقت فرسا تر میشد تا بالاخره فهمیدم بر من گران آمده است. اکنون ناگزیر بودم تن بدهم و مجبور شدم بهوسیله «دولی» (کجاوه) به راه ادامه بدهم که مفتضحترین شیوه سواری برای یک جنرال در حال خدمت به شمار میرفت؛ ولی راه دیگری نبود و من توانِ سواری بر اسب را نداشتم.
در آن روز قطعه سوم بنگال و سوم پنجاب سی و چهار مایل تا رباط راه زدند که بتوانند ارتباط آیینه برقی با کندهار برقرار نمایند. هنگامی که بار دیگر گزارش پیشروی را به شرح زیر مینوشتم، بدنه اصلی لشکر در مسافتی میان راه توقف کرده بود: