آرمان وحدت
دلم خون گشته بر آرمان وحدت
سر و جان تنم قربان وحد ت
ندا رد جنبش ی میهن پر ستی
بجز راهی سرو سا مان وحدت
زنا مش سنگ دریا میشود آب
که بارد قطره ی باران وحدت
د ر یغا را هیان راه میهن
شده در مانده یی بحران وحدت
ندارد رنج این میهن مدا وا
بغیر از دارو و درما ن وحدت
چه شد همسنگر آ تش زبا نی
که میکرد ناله و افغان وحدت
شود محکوم تاریخی هر آنکو
که بشکست عهدو پیمان وحدت
همه دا نند که کشتی ی جدایی
بگردد غرقه در توفان وحدت
زفرط دوری ها و باهمی ها
همه عالم شود حیران وحدت
وطن در پرتگاه ملت گرو گان
هنوز ما ییم در هجران وحدت
شود محکو م جا ویدان تاریخ
سبو تاٰژان بر جریا ن وحدت
اگر ما ، درعمل ایستاده باشیم
خجل گردد کج اندیشان وحدت
همیش از یکد گر بیزار تاکی
چرابا شیم سر گردان وحدت
بجز یک شمه یی تابنده گیها
نما نده افتخا ر خوان وحدت
اگر ما عزم فولا دین نماییم
همه مشکل شود آسان وحدت
بهر صورت شکر بر ایتلا فها
که فعالند در گردان وحدت
امید واریم که روزی درافقها
دمد خورشید جا ویدان وحدت
خوشا اندر نوید صبحگا هی
بتا بد گو هر تا با ن وحدت
ع گوچی
زبان مادری را پاس میداریم
زبان مادری عالی ترین پیوند انسانهاست
نمیدانم چگونه مقصد این پاسدار یهاست
اگرمنظورازین باشد که صرفاً با نمایشها
بنا م پا سداریها مگر با کینه توزیها
بفرزندان مادر دشمنی و جنگ و چالشها
خلاف خواسته مادر،برای جان فرزندش
به آن توته جگربندش وبرفرزند دلبند ش
جفا هایی بفرزندان ما درها روا دارند
بنام پاسد اریها ، نمایشهای رنگا رنگ
بگویند ما زبان مادری را پاس میداریم
کدامین پاسداری وکجایش حرمت مادر
زبان مادری گفته بقلب ما دران خنجر
زنند ،برقلب فرزند انشان تخم جفا کارند
امید پاک مادر را به بازیهای شیطا نی
به مکر و حیله ها افزار ها سازند
اگر پاس از زبان میهنی و ما دری دارند
چرا اندرز مادر را برای و حدت یاری
به همد یگر پذ یری بر نمی تا بند
چگو نه میتو ان بی پاسی ا ز مادر
واما پاسداری از زبان او،که ممکن نیست
بنا اً پاسداری از زبان هم صدق میخواهد
بنحوی که همه باهم ،بجای «تو» و«من»
با همدگرخواهی وهمسو یی «ما» سازیم
زجمع قطره هادریا موج «بحرها »سازیم
ز مین سو خته را سیرا ب گردا نیم
وآنگاه پاسداری از زبان مادری ومیهنی
با بهترین شکلش شود بر پا
سرم بادا فدای نام مادرها
باعرض حرمت
وکیل کوچی
درما تم هرات
آدمی خواب وجهان می جنبد
سر زمین با ستان می جنبد
بس نبود این تنش نیم قرنه ؟
که هرات خونچکان می جنبد
زختلا فات طبیعت همه جا
شرق غرب همزمان میجنبد
قامت کیف و هری و غزه
در خمآ پیچ زمان می جنبد
جنبش ی نیست زبید ا ریها
خفته در لرزش آن می جنبد
زنده گی رفته به زیر آوار
مرگ در ما تم آ ن می جنبد
مرغ پر پر شده در بین قفس
قفس از آه و فغان می جنبد
رخت بستست بهاران زچمن
غنچه در باد خزان می جنبد
چه تسلی بدهم بهرهرات
در عزایش آسمان می جنبد
غم مخورگرچه بخاک افتادی
به نوسازی تو جها ن میجنبد
زربخاک هرچه فتد زر باشد
کوه بر ارزش آن می جنبد
هری ، تنها نگذ ار یم ترا
به نوایت همگان می جنبد
عبدالوکیل کوچی
میهن تابان
در سر هوای میهن تا بانم آرزوست
خاک وطن چوسرمه چشمانم آرزوست
خوش آنکه در رهش سرجانرا کنم فدا
گردم فدای نا مش و قربانم آرزوست
عمریست می تپد دل در جستجو ی آن
درفرقت اش گریه وا فغا نم آرزوست
گفتا کلید راه وطن بسته غایب است
گفتم هرآنچه گمشده است آنم آرزوست
ازبسکه شد صدا وسخن بسته در گلو
فریا د شور نای و نیستا نم آ رزوست
گوش زبان خموشی وانسا نیت به بند
چیزیکه غایب است فقط آنم آرزوست
در را ه ا تحا د و ترقی مرد مان
آزا دی وتحرک ا نسا نم آرزوست
ایکا ش روزهمسویی و با همی رسد
با ا تحاد وحد ت یا رانم آرزوست
برخیز زین ، جهان نوی را بنا کنیم
دنیا ی صلح وحدت آرامم آرزوست
گرباغ سوخت ریشه درآبست تاهنوز
امید وارم میوه بوستا نم آرزوست
عبدالوکیل کوچی
چرخش معکوس
اگرچرخ اینچنین وارونه میچرخدچه خواهد شد
اگر بازی چنین پیچیده میگردد چه خواهد شد
اگر حقوق و ارزش های انسانی شود پا مال
جدا ازجوهر انسا نیت گردد چه خواهد شد
اگر هستی و عدل داد خواهی میشود نابود
فضای زنده گی برکورگنگ کر چه خوا هدشد
اگر جنبنده گانی خفته از خواب زمستا نی
زجای خودنجنبند پس ازین بد ترچه خواهد شد
اگر این چرخش معکوس ، بازیهاچنین چرخد
بروی کره خاکی شود محشر چه خواهد شد
نجات این وطن تنها وتنها وحدت یا ریست
شودگروحدت یاری ازین بهترچه خواهد شد
عبدالوکیل کوچی
پرچم آزادی
نازم بنام و راه پرا فتخارپرچم
جا نم فدای نام بنیا نگذار پرچم
آن مکتب حقیقت زنده یاد کارمل
جا وید باد یاد آموزگار پرچم
اهداف آرزوی خلق شریف میهن
گنجینه رسانش ها انتشار پرچم
آموزه های رهبربنیاددانش ماست
رزمنده گان بیدارو هوشیار پرچم
درس کلام رهبرهشدارجاودانست
رمز پیام وحدت شرح شعارپرچم
درسنگررسانش روزنامه حقیقت
سپیده دم بتابد بر اشتهار پرچم
آثار نخبه گان جمع قلم بدستان
گنجینه کتاب است باابتکار پرچم
جغرافیای انسانی ملهم ازارزشها
انسا نیت وطنیم و از تبار پرچم
درامتحان وحدت جانراکنم فدایش
تا آخرین نفسها ،هستیم یارپرچم
نسل جوان میهن آزاد سر بلند باد
رنج خزان نبیند رنگ بهارپرچم
میهن به صادقان دانشوروهدفمند
دارند چشم امید و انتظا ر پرچم
خیزید ای رفیقان با اتحاد یاری
زیر درفش واحد استوار پرچم
باشدکه تا ببینیم درقله های میهن
افراشته و بلند باد پایدار پرچم
عبدالوکیل کوچی
شمیم عشق
ببین که چرخ فلک با نهیب بی پایان
«ستا ره میکشد ، آفتا ب می روید »
فروغ جلوه ء هستی نمی شود خاموش
غروب می رود و ماهتاب می روید
اگر به کینه لگد مال می کند گل را
ولی زرگ رگ گل عطرناب می روید
به خشم زیر و زبر میکنند گلشن را
مگربه هر وجب آن گلاب می روید
به باغ می شکند قامت صنوبر وکاج
به راغ سروروان بی حساب می روید
به تند باد حوادث بدشت و کو هساران
همای میکشد آنجا عقاب می روید
سرود زندگی هرگز نمی شود ساکت
شمیم عشق درین پیچ وتاب می روید
هنوزریشه درآب است و باغ پا برجا
ثمرزفطرت این خاک وآب می روید
دمیکه کنده شودریشه های کینه وجنگ
نهال صلح به رنگ شباب می روید
خزان سرد سر آید ، شود بهار امید
درخت بار ور ا نقلاب می روید
عبدالو کیل کوچی
موج رستا خیز
زمین را سوختند ای موج رستاخیز با ران شو
برآ از قلهء آفاق خورشید بهاران شو
هوای دیگری میخواهد این او ضاع بی سامان
زبون کن لشکر شب را نسیم صبحگا هان شو
غریو تازه بر پا کن وزین بنبست ها بگذر
بهم شو قطره قطره موج دریای خرو شان شو
فر و رفتن به گرداب بلا هنگامه عشق است
اگرپا بند عشق استی حریف موج وتو فان شو
طلسم دیو را بشکن ، سرآید ظلمت شب ها
چراغ روشن تاریخ اجداد و نیا کان شو
در آنجایی که حق پا مال و آزادی بود در بند
فروغ راه آزادی وحق خواهی و احسان شو
تن بیمار میهن خسته و محتاج در مان است
بروی زخم مرهم کن برای درد درمان شو
علاج درد هجران با شعار و شکوه نتوان کرد
به ملاک عمل ، نوش و نوای این نیستان شو
نجات مردمان در همدلی و وحدت و یاریست
به پا کن جنبش و حماسه پیشآهنگ دوران شو
در ین آشفته با زار سیاست ها مکن بیداد
زجا بر خیز اگر خواهی رفیق داد خواهان شو
اصول کارهمسویی زخودبگذشتن است ای دل
فدای ملت هردم شهید و قهر ما نان شو
جهان کهنه را بگذار با جنگ و جدل هایش
جهان نو به پا کن مشعل ره جوا نان شو
جهان علم مشحون از هزاران آفرینش ها ست
برآ از قعر ظلمت ، افتخار عصر کیهان شو
زمین راسوختند ،امابه عمقش ریشه ها باقیست
بزر کن دا نهء همبستگی ، همرزم دهقان شو
که سوختنها سرآغازیست رویشهای دیگررا
بیا ای با غبان آینده ساز این گلستان شو
عبدالو کیل کوچی
اهدا برهبر عزیزم
رهبرم تا آتش مهرت بدل افرو ختیم
از فروغت راه ورسم زنده گی آموختیم
درس و تعلیم ترا در مکتب آزاده گی
همچو گنج و گو هرا نسانیت اند وختیم
جا ودا نه میشو یم در راه جا و یدان تو
گرچه اندرآتش عشق تو ازجان سوختیم
ازنخستین درسهای وحدت و ایثارگری
گرد هرخود محوری ازخانه دل روفتیم
تا
تورفتی درنبودت ما شدیم بیسرنوشت
سنگ هجران ترا بر سینه وسر کو فتیم
هست میراثت کتا ب ودرس میهندوستی
از پی آموزه ها یت همدم و همسو ستیم
راه ما یکیست تندرو کندرو یا میانه رو
یکهدف راجمعی وفردی بجست جوستیم
شاد باداروح پاک اش نام رهبرجا ودان
زیر سایه ی پرچم زیبا رفیق ودو ستیم
عبدالوکیل کوچی
حکایت عبرت انگیز
شیر در سیری ندرد جان کس
آدمی از فرط سیری خون خورد
آدم ظالم چو غداری کند
از خلایق جوی خون جاری کند
بود مردی یک زمانی پیش ازین
صادق خدمتگذار و راستین
از قضا روزی بدید اندر شکار
زخمیان آدم شاهین ومار
هر سه را آورد خانه ، آن جوان
بهر درمان کردن زخمهای شان
زخم شانرا مرهم و تیمار کرد
بعد شاهین عزم بر پرواز کرد
چون بیامد پس به منزلگاه خویش
لا کتی آورد با منقار خویش
غلغله انداخت جارچی هرکجا ی
لاکت شاهدخت ما گم گشته های
هرکه آنرا یافت سیم وزر دهیم
تحفه ی پرقیمت وبهتر دهیم
مرد زخمی ی که درمان گشته بود
برد سوی شه خبر از بهر سود
گفت اینک لاکت دخت شما
خانه ی صیاد میباشد شها
شاه بگفتا آورند صیاد را
سر بدار آویختند آن راد را
ناگهان بر گردن آن شاهدخت
مار پیچید نمیشد دور وسست
هرکه کوشید بر نجات جان او
دور نشد مار از تن پیچان او
تا بگفتند بهر سلطان ای فتی
زیر چوب دار داریم آدمی
گفت آریدش مگر زین ماجرا
او تواند دختر ما را رها
مار تا دید آن طبیب خویش را
دور کرد عاجل زدختر نیش را
شاهدخت آزاد گشت از چنگ مار
مرد نیکو رسته شد از چوب دار
زین مثل مهمترین عبرت که هست
مار پیشی کرد از انسان پست
باعرض حرمت
عبدالوکیل کوچی
آوای زن
صدای ما در میهن
که فریادش طنین همصدایی هاست میگوید
مگر زن بودنم جرم است ویا مادر بودن تقصیر
که باشم ساکت خاموش پایم بسته در زنجیر
ویا اندر فضای احتناق و حالت دلگیر
برای آنکه بنیاد ترا با شیره جانم ،بصد احساس وارمانم
همش با جوهر انسانیت ، با مهر پروردم
بساط زندگی را با محبت بر تو گستردم
جهان جان خود را در نفسهایت فدا کردم
لبانت را به خندیدن ،زبانت را به گفتن آشنا کردم
مگر زن بودنم جرم است ومادر بودنم تقصیر
که آموزاند مت رفتن بسوی پیش
ولی آنگاه که ایستادی بپای خویش
بدیدم کا ولین فربانی ات زن بود
همه خشم تو بامن بود
که یا محکوم سنگسارم ، ویا از فقر بیمارم
گهی از ظلم واستبداد ، گهی از خویش بیزارم
مگر زن بودنم جرم است ومادر بودنم تقصیر
که از آزادگی زنها ، هراسانی چو اهریمن
چرا سه صد وشصت از تو ، فقط یکروز آن از من
بیاد آور محبتهای مادر را
وفا داریی همسر را ، پرستاریی خواهر را
مکن استیزه با افرشتگان صلح وآزادی
منم فرزند زرغونه ، ثریا و ملالی ها
خروش رهروان راه زهرا و اناهیتا
که از حماسه پیکار شان حماسه ها سازم
چوخورشید حقیقت هرکجا تابم
مگر زن بودنم جرم است ومادر بودنم تقصیر
که بر خیزم ، شوم از قطره ها توفان
زنم آتش بجان دشمنان دانش وفرهنگ
که تا اندر جهان عاری از تبعیض
زن از قید اسارتها رها گردد
وآنگاه صدهزاران پرچم زیبای آزادی
به اوج قله های آرزو در اهتزاز آید
عبدالوکیل کوچی
پیوند جان
من بچشم خویش می بینم که جانم میرود،
وای کز جان وطن، پیوند جانم میرود
هر تسلایی که خود را بر نجاتش میدهم
لیک دردش تا به مغز استخوانم میرود
دشمنان اندر زمین انسانیت را سوختند
اشک حیرت از دماغ آسمانم میرود
هردم از یاد شهیدان مدافع وطن
خون از قلب دوچشم خونچکانم میرود
مردم از فرط تباهی وفضای پر خطر
جوقه جوقه از دیار باستانم میرود
همرهان نیمه راه هم از قرار نرخ رور
با مسیر باد سوی دشمنانم میرود
از پی پیری وغربت هم که بر ما چیره شد
یکه یکه از کنارم دوستانم میرود
پس بگویید ای عزیزانم که راه وچاره چیست
زین خطر تاریخ ونام آریانم میرود
ابتکار مردمی اکنون نیاز مبرم است
ورنه میهن از کف هم میهنانم میرود
در عمل گر اتحاد مردمی گردد حصول
فکر تسخیر ازدماغ دشمنانم میرود
گر بداریم عزم فولادین در همبستگی
فکرت و هوش از سر همسایگانم میرود
ای خوشا روزی که بینم بار دیگر در وطن
پیک شادی سوی خلق قهرمانم میرود
عبدالوکیل کوچی
صدای مردم
همو طن برخیزتا یک راه حل پیدا کنیم
حرف ها راازتیوری درعمل جویا شویم
خواست ماازخلقها بیداری وهمبستگسیت
انتظارمردم اینست تا من و توما شویم
قتل عام شهر وندان نیست اول یا آخیر
سا لها کشتند تا ما مانده و تنها شویم
با پیا مهای تسلی کی کند چیزی تغیر
پس بپا خیزیم تا نیروی بی همتا شویم
سوختندی خلق راچهل سال زیرنام دین
نی که صد سال دگرقربانی سمتها شویم
صلح با بازی غربیها و امریکا نشد
پس چرا بازیچه ی میدان بازیها شویم
ازقطرتا سند ایران زخم ما ناسورگشت
تا کجا ؟ ما انتظار مرهم د نیا شویم
خیز تا با پای خود ایستاده در راه وطن
ازروند قطره قطره موج دریا ها شویم
چکله چکله ازمیان چشمه ساران و فاق
سیل بنیا د ا فگنا ن کاخ ظلمتها شویم
درپیی هشدارهای رهبر، ازاعماق قلب
با وفاق وحدت وهمبستگی یکجا شویم
درد ملت با فروپا شی نمی گردد دوا
در عمل بر خیز تا ما مرهم دلها شویم
عبدالو کیل کوچی
عید آنان و عید مایان
عید آمد و روزه به دها نیم هنوز
غارت شده و گرسنگا نیم هنوز
درآتش جنگ دشمنان میسوزیم
بیمار ومریض بی درمانیم هنوز
قد سیت عید دل خوش میخواهد
ما غرقه به رنج بیکرانیم هنوز
هردزد و شغال خنده دارد بر ما
ما چشم تر دل به فغانیم هنوز
شادی وخوشی عید مال داراست
محتاج بیک لقمه ی نانیم هنوز
در حیرتم از مبارکی گفتن عید
چون پای به زنجیر گرانیم هنوز
آد مکش دزد قا تلان عید کنند
مادرصف ما تمزده گانیم هنوز
درزیرطلسم ریش دستاروپکول
چوب سوخت بازیگرانیم هنوز
با این سر وضع قوت رفتاری
ازآینده ی خود ها نگرا نیم هنوز
یکعمر بفقرروزه داری بگذشت
باز هم ز نفاق نا توانیم هنوز
هشدارابرمرد، گرا میست ولیک
مارفته بپای مورچگانیم هنوز
د نیا بکجا رسید از بیداری
ماخفته درخواب گرانیم هنوز
ازخواب وخیال تا بگردیم بیدار
دربادیه مختاج زما نیم هنوز
این فرصت کوتاه نشودباز تلف
برخیزکزین غم نگرانیم هنوز
گرمتحداً راه به هدف بگشا ییم
نیروی قوی و پرتوانیم هنوز
آنگاه که عید همگان خواهد بود
برسوی همان هدف روانیم هنوز
عبدالوکیل کوچی
مقام مادر
مادرم موجود بی همتا ی من
گوهر پا کیزه ی یکتا ی من
ای گرامی ترز خورشید جهان
ای فروغت برتر از دنیای من
قلب تو آ یینه دار آ سمان
مهر تو پیوسته در رگهای من
جا یگا هت بر فراز کهکشان
ای فرشته روشنایی های من
گر خدا از نیستی هستم نمود
ازتوهستی یافت هستیها ی من
منظرت سر چشمه آب حیات
در بساط زنده گی آوای من
حرف اول را زتو آمو ختم
تا زبان شد مظهر گویای من
او لین آمو زگار من تویی
ای مظا هیر تفکر های من
رسم قربانی به من آموختی
راه تو اندیشه ی پویای من
جنبش عالم همه بردست تست
هم تویی آرامش غمهای من
جنت اندر زیر پای مادر است
خاک پایش جنت ما وای من
نام مادر زنده و جاوید باد
ما درم با میهن زیبای من
عبدالو کیل
فریاد کارگر
از بها ی کار ما آقا شدند
صاحب سر مایه و دارا شدند
خانه ها شان پر زتولیدات ما
لیک بر ما دشمن جانها شدند
زیر بنا و روبنا را سو ختند
دشمن انسا نیت آنها شدند
در قبال غارت نیروی ما
صاحب کرسی کارفرما شدند
وحشیان جاهل دوران سنگ
جا یگزین مردم دانا شدند
جنگ سالاران بیگانه پرست
پیشوای قوم و ملتها شدند
قا تل و دزدان پشت گردنه
تیکه دار دین و دولتها شدند
نوکرمزدورآی اس آی غرب
روی گنج مملکت پاچا شدند
سارق خس دزد لای کوچه ها
قد رت با لای ثروتها شدند
رهزن قاچاقبر سنگ وحشیش
صاحب فابریکه و بنگا شدند
بانکها پر گشت از دزدی شان
کو خجالت هرقد ر رسوا شدند
مفتخوار و فا لبین و کیسه بر
از همه بالا تر و الا شدند
زیر نام د ین جنگیدند ولیک
د شمنان دین و هم دنیا شد ند
میرسدروزی که بینم حال شان
جمله محکوم عدا لتها شدند
عبدالو کیل کوچی
سال نو مبارک
سا ل نو تبریک بادا با هوا و حا ل نو
کاشکی ازکهنه کاری رسته بودی سال نو
لیک دردا، زشتییُ پارینه پیهم جابجاست
درفضای تیره گی کو جلوه های سال نو
سردییُ ماه زمستا ن کله هایی یخ زده
کهنه تر از سا ل پارینه بنام سا ل نو
چرخ در جغرافیای ما توقف کرده است
هر تحول روبرو گردیده با اشکال نو
سنن تاریخی وتجلیل نوروزی خوشست
لیک کو برما مجال جشن و عید سال نو
با دل ی بشکسته چشم خونبار هموطن
ملتی از جنگ خسته از کجا شد سال نو
تا هنوز از رنج پارینه نگشتندی رها
لیک دشمن در پی برنامه ی اشغا ل نو
قلب مردم خونچکانست ازجفای سال پار
پس چی راتبریک باید گفت بهر سال نو
سال نو در واقعیت از نما یشها جداست
خا طر آسوده میخواهد فضای سال نو
هر چه میگوییم در راه رهایی از ستم
باز میبا رد بهر جا ما تم و جنجال نو
پس بگویید وطنداران راه چاره چیست
تا شود حل مشکل ما با نوای سا ل نو
راه حل مستلزم طرح نوین وحدت است
بر امید همچو دستا ورد استقبا ل نو
گر شود ایجاد با هم وحدت و همبستگی
شا هد آسوده گی خواهیم بو درسال نو
پرچم ، آزاده گی آنگاه شود در اهتزاز
در فراز قله ی تاریخ با اجلا ل نو
میرسد روزی بلا خر در وطن بار دگر
تا همه سر شار گردند از هوای سال نو
عبدالو کیل کوچی
به پیشواز هشتم مارچ
رزم وهمبستگی نوای زن است
حق آزادی خواستهای زن است
هر کجا انکشاف و آ با دیست
حاصل دست رنجهای زن است
در ره رزم و درس قربانی
هشتم مارچ خونبها ی زن است
هر کجا جنبش یست در عالم
داد خواهی هم ، آوای زن است
درس و تحصیل و کار و آزادی
فکر و اندیشه و ندای زن است
زیوری جامه نیست زیبا یی
زیور ی علم در لقای زن است
هرکجا ییکه زن ستیزی هست
خانه ها پر زماجرای زن است
ننگ ونفرین به جهل و نا دانی
حیف مردیکه درجفای زن است
در ره ی اعتلا و آزادی
خوش بآ نی که همصدای زنست
زند ه گی و بقا ی خلق جهان
در توانا یی و بقا ی زن است
عبدالو کیل کوچی
گوهر دوست داشتنی
هرسنگ سیه گوهر پرتو فگنی نیست
هر بوی گلی عطر گلاب وطنی نیست
هر زاغ وزغن نیست نواز شگر دلها
هر خارخسی نگهت سبز چمنی نیست
شخصیت انسان ، به انسا نیت اوست
بر چهره تصویر و بشکل بدنی نیست
آنرا که دلش سخت سیه گشته وتاریک
درذروه خورشیدهم روشن شدنی نیست
آنجا که هم اندیشه به همسو نکند رحم
بیگا نه به بیگا نه دلش سوختنی نیست
تا که من و تو ما نشویم ازدل وازجان
این مشکل پیچیده ی ماحل شدنی نیست
از خواب گران تا همه بیدار نگردد
یک صلح صفا هیچ میسرشدنی نیست
تا نیروی آزاد ه نگردد تن واحد
این دشمن مکاره بیرون شدنی نیست
تخریب وسبو تاژ مکن در ره وحدت
هیچ جرم باندازه وحدت شکنی نیست
بر خیز پی جنبش آزاده گی وصلح
کاین جان عزیز باز چنین آمدنی نیست
این خاک نمی ماند جولا نگه ی دیوان
این دشمن مکاره مسلط شد نی نیست
با وحدت و همسو یی آینده ی این خاک
برنسل جو انست به اشخاص دنی نیست
درروی جهان نیست چنین خانه ی زیبا
مثلش به جهان گلشن پیدا شدنی نیست
هر کشور زیبا که بهر جای جهان است
همچون وطنم گوهردوست داشتنی نیست
ماُ یوس مشو ایدل غافل که به دنیا
هیچ مشکل پیچیده حل نا شند نی نیست
عبدالوکیل کوچی
عید در پهنه دود و آتش
در ا نتظار عید م ، اما نمی شود
هرجا شود ، دریغ که آنجا نمی شود
میدانم اینکه عید رسوم مبارک است
اما چه چاره اینکه بهر جا نمی شود
جز بر گروه مقتد ر اما بد یگران
عیدی بجوی خون شهیدا نمی شود
هرجا دلیست درغم نی بسته شهرها
غمها ی ما تکا نه ی د نیا نمی شود
آنجاکه نیست ممکن لقمه نان خشک
رنج ی غریب ما تم دارا نمی شود
غار تگران غا فل از آنند که دایماً
ثروت دلیل خنده بلبها نمی شود
آنجاکه فیرراکت خمپاره و بم است
تجلیل عید و غلغله بر پا نمی شود
جاییکه جوی خون روانست روزشب
عیدی میان ماتم و عزا نمی شود
آنجا که فیر آتش مزدور طالب است
شا دی بروی چکله ی خونها نمیشود
آنجا که مرد خانه برکبار بسته گشت
عیدی برای بیوه ی تنها نمی شود
آنجا که زن بوقت ولادت شهید شد
نوزاد او مسرت دلها نمی شود
جا یی که فیر راکت نوزاد را بکشت
عیدی به اشک خون مادرهانمی شود
آنجا که وضع جامعه درتنا قض است
شادی که با وجود کرونا نمی شود
جا یی کسی بخا طر عیدی نمی رود
پس عید بی اقارب وهمپا نمی شود
بر خیز تا که عید حقیقی بپا کنیم
عید ی که جزبه همد لی ما نمی شود
باید کنون زفرصت موجود بهره برد
کا مروزودی ضمانت فردا نمی شود
فر خنده باد یاد همان عید واقعی
مثلش بروی جامعه پیدا نمی شود
عبدالو کیل کوچی