(پيرامون تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان در آغازسال دوم دهه نود ترسايی)

 

بخش نخست

 هم ميهنان گران ارج؛ رفقاء، دوستان و فرهنگيان فرهيخته!

 طوری که آگاهی داريد؛ تلويزيون افغانستان انتر نشنل ( وابسته به M.I.6 از مدتی بدينسو در لندن به نشرات آغاز و در مشی نشراتی خود، سياست بزرگترين دستگاههای پروپاگند جهان سرمايه ی بيدادگر را دنبال می کند؛ روز هفتم ثور 1401 خورشيدی ميز گردی را پيرامون چگونگی اين رخداد سازماندهی وبعوض اين که شخصيتهای وارد به مسائل سياسی افغانستان،همچنان آگاه به علل و عوامل سرنگونی جمهوری محمد داوود باشند؛ دعوت نمايد؛ سه تن از عناصر دلخواه خويش را، هريک فقير محمد ودان، عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا( سال های بعد از کودتای ننگين 14 ثور 1365) رئيس شعبه تبليغ و ترويج کميته مرکزی، باند دکتر نجيب الله، که کجروی ها و معامله گری های اين باند برسر اقتدار؛ حزب و حاکميت دولت افغانستان را متلاشی و خود نجيب را به چوبه دار فرستاد؛ سيد اسحاق گيلانی عضو خانواده ی پير سيد احمد گيلانی رهبر پيشين تنظيم بنيادگرای جهادی محاذ ملی ساخت پاکستان و وابسته به شاه سابق؛  و حشمت رادفر روزنامه نگار و جوان تازه کار کشور را به دور ميز فراخواند تا به پرسشهای گرداننده ی برنامه، پاسخ دهند.

 از آن جايی که از آغاز تا فرجام اين گفت و گو دو مهمان اول؛ بويژه فقير محمد ودان؛ نی تنها حقايق تاريخی را مکتوم و دروغهای شاخدار را توأم با جعليات مضحک به خورد بينندگان و شنوندگان داد؛ بلکه فراتر ازآن بر تأسيس و فعاليت 28 ساله ی دوران اپوزيسيون و حاکميت اين حزب؛ (که ارزشها و دستاوردهای ماندگار مادی و معنوی آن در دهه هشتاد ترسايی اظهرمن الشمس است و مهمان سوم برنامه روی آن اندکی مکث نمود) و بر سرنوشت صدهاهزار عضو رسالتمند حزب و شخص خودش تعرض دشمنانه و توهين بی شرمانه نموده گفت:

 « بزرگترين خشت کج در ديوار مسير حرکت بعدی افغانستان پس از تصويب قانون اساسی سال 1343 که يک دوره گذار يک انقلاب اجتماعی بوجود آمده بود گذاشته شد...

  سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:

 1 ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛

 2 ـ  شاخه ی ديگر چپی های افراطی " شعله جاويد" در پيوند با چين...

 3 ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد....»

 بنابرآن نياز است، تا حقايق روشن 28 ساله ی فعاليت حزب از بدو تأسيس تا سقوط جمهوری افغانستان؛ در گام نخست، پيرامون اين ياوه سرايی آقای ودان که آيا ح. د. خ. ا.، واقعاً مانند " جريان " شعله جاويد و اخوانی ها يک جريان افراطی بود؛ برنامه و اساسنامه آن با انديشه های افراط گرايانه تدوين شده بود؟

 آيا اين حزب ازمتن نهضت مشروطيت سوم و ازميان جنبش محصلان کابل برخاسته بود ويا از مسکو؟  برويت اسناد تاريخی و از درونمايه ی گفته ها و نبشته های شخصيت های دانشوری که درمتن رويدادهای تاريخی اين برهه ی زمانی، حضور فعال و پر رنگ داشتند؛ مطالبی بصورت مشرح و بدون کم و کاست، خدمت خوانندگان گران ارج ارائه گردد و مردم مان، بويژه نسل جوان کشور بدانند، که اين حزب ازمتن رنجهای بيکران توده های مليونی مردم ستمديده ی افغانستان برخاسته ويا از قصرهای جهان سرمايه داری؟

 کيها تصادفی آمدند و توسط ويکتورپولونيچکه و بادارش! بالا کشيده شدند! و کيها قدرت را برای آقای گلبدين راکت يار و سپس طالبان پاکستانی تسليم دادند.

 کيها پس از ده سال سکوت، حالا بدستور باداران امريکايی و پاکستانی از روند وحدت و اتحاد باهمی بخشهای حزب دموکراتيک خلق افغانستان و خيزشهای دادخواهانه و حق طلبانه زن و مرد افغانستان، خواب از چشم های شان پريده دچار هذيان گويی؛ تهمت زنی و دروغ پراگنی هستريک شده اند؟  

 سرانجام، کيها در سنگر کاوه ی آهنگرجانبازانه رزميده و می رزمند و کيها درکنار ضحاک ستمگر (سوپرفاشيسم دين سالار و قبيله سالار)، که نه تنها زن و مرد افغانستان؛ بلکه بشريت از چهره های منحوس آنان نفرت دارند؛ قرارگرفته و به نفع آنها در رسانه های همگانی لابيگری می کنند؟

 خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان

 تا سيه روی بود، هرکه درو غش باشد

 طوری که هم ميهنان روشننگر مان آگاهی دارند، درپايان ختم جنگ جهانی دوم سيستم مستعمراتی انگليس فروپاشيد ورهبری سيستم جهانی استعمار کهنه ونو را هم ايالات متحده بنا برتفوق نظامی و اقتصادی نسبت به انگليس، تحويل گرفت؛ همينگونه در جبهۀ مقابل، سيستم جهانی سوسياليزم تشکيل وجنبشهای آزاديبخش ملی درکشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين نضج يافت؛ درکشورما نيز خانواده حکمران درسال 1946 دست به يک عقب نشينی تاکتيکی زده، قدرت و اداره کشور از محمد هاشم خان جلاد، به پاد شاه منتقل وشاه عم ديگرش شاه محمود خان را بحيث صدراعظم برکشيد.

 شاه محمود خان بخاطر روپوشی جناياتی که در زمان صدارت محمد هاشم خان انجام داده بود، نظر به تغيير اوضاع جهانی خواست تا چهره ی ديگری را بر رخ کشد. ازآن رو، ظاهرآ سياست ملايم تری را نسبت به هاشم خان درپيش گرفته، مصمم به تعديل سياست خارجی وتجديد ادارۀ داخلی وريفورمهای اجتماعی شده، برای باراول سخن از آزادی و دموکراسی، ترقی وتجدد زده شد.

 حکومت در سال 1949 انتخابات شورای ملی و شهرداری ها را آغاز و از شهر کابل عبدالرحمان محمودی و غلام محمد غبار با اکثريت قاطع آراء به عضويت شورا انتخاب شدند.

 شورا درسال 1950 قانون مطبوعات را که برای جرايد غيردولتی اجازه انتشار و آزادی محدود می داد به تصويب برساند. پس ازانتشار قانون مطبوعات جرايد غيردولتی انگار، ندای خلق، وطن، نيلاب، ولس و آئينه درکابل و جريده اتوم در ميمنه تاسيس گرديد.(1) 

 همزمان با تأسيس جرايد ويا پيش از آن، روشنفکران آزاديخواه وتحول طلب کشور از يکطرف و حکومت در جانب مقابل آنان؛ دست به تشکيل احزاب سياسی آتی زدند:

   (1 ـ حزب ويش زلميان؛ 2 ـ حزب دموکرات ملی؛3 ـ حزب وطن؛4 ـ حزب خلق؛(2)

  5 ـ حزب سری اتحاد؛6 ـ جمعيت خراسان.)(3)

 درکناراحزاب ذکرشده، اتحاديۀ محصلين دانشگاه کابل نيز درسال 1329 باشرکت فعال ميرعلی احمد شامل، محمديونس سرخابی، ببرک کارمل، اسعد احسان غبار، محمد حسن شرق وديگران تشکيل وهمۀ اين نهادها فعاليت های سياسی را جهت تنوير اذهان مردم ، بيداری جوانان و دفاع ازحقوق و خواستهای مسلم توده های مليونی کشور آغاز نموده؛ استقرار حاکميت قانون ونظام مشروطيت را ازطريق انتشار برنامه های خويش درجرايد حزبی مطالبه نمودند؛ وليک شاه محمود خان جناح باصطلاح معتدل(!) خانوادۀ حکمران تحمل خواستهای برحق نماينده های واقعی مردم را نکرده، فعاليت های سياسی را ممنوع، رهبران و فعالين احزاب واتحاديۀ محصلين را سرکوب و درانتخابات دورۀ هشتم شورای ملی و شهرداری ها دستبرد زده، راه برادران مستبدش را درپيش گرفت وانجام کار بعدی آن را به محمد داوود خان خلف الصدق ، راه و رسم محمدهاشم خان وا گذاشت:

 درسال 1951 جرايد آزاد يکی بعد ديگری بازهم بدون محاکمه توقيف شدند و چون دراخيرسال مذکور وقت انتخابات شورا فرارسيد، حکومت عين روش دوره های قبلی را مبنی برتعيين وکلاء ازطريق ضبط احوالات تجديد نموده از انتخاب شدن شخصيتهای آزاديخواه و اصلاح طلب جلوگيری نمود.

 درکابل غبار و محمودی با يک عدۀ ديگر کانديد شده بودند، اما اکنون اصول رأی گيری کتبی و سری که دردورۀ گذشته تطبيق شده بود، متروک گرديده سعی به عمل آمد تا کانديدهای موردنظردولت به صفت وکيل اعلان شوند... چند روز پس ازآن عبدالرحمان محمودی، ميرغلام محمد غباربا يک تعداد ازهمکاران شان که هيأت های رهبری احزاب وطن و خلق بودند، با شماری ديگر بدين شرح دستگير وزندانی شدند:

 از حزب وطن: ميرغلام محمد غبار، سرورجويا، برات علی تاج، عبدالحی عزيز، دکتر محمد ابوبکر، دکتر عبدالقيوم رسول، فتح محمد خان، علی احمد نعيمی، علی احمد خروش، عبدالحليم عاطفی، سلطان احمد لويناب، دکتر فاروق اعتمادی و ميرمحمد صديق فرهنگ.

 از حزب خلق: دکتر عبدالرحمان محمودی، دکتر نصرالله يوسفی، محمد نعيم شايان، دکتر عبدالرحيم محمودی، محمد عظيم محمودی و محمد امان محمودی.

 از حزب ويش زلميان: حاجی محمد انورخان، قاضی بهرام خان، محمد يوسف خان حضرت، قاضی عبدالصمد خان، غلام جيلانی خان، عبدالهادی خان، حاجی خدای دوست خان، محمد رسول پشتون و فيض محمد انگار.(4)

  از اتحاديه محصلين کابل: ببرک کارمل (در جريان تظاهرات انتخاباتی شورای ملی بازداشت و ازسال 1331 تا 1335 محبوس گرديد. همچنان عده  ای ديگری از اين جنبش دانشجويی نيز زندانی شدند.(5)

 درپايان حکومت شاه محمودخان وسالهای حکومت محمد داوود، عده ای از بقايای آزاديخواهان نهضت مشروطيت سوم، دراثر اعمال فشار واختناق سياسی درزندان از لحاظ جسمی خيلی ها نا توان شده بودند؛ ازجمله عبدالرحمان محمودی درسال دهم درزندان، به امراض مختلف مصاب که درنتيجه او را ازپا افگند؛ حکومت زمانی وی را اززندان رها نمود که فقط دوماه بعد ازآن با اين جهان پرازرنج وداع گفت.

 بدين طرز، سرورجويا که مجموع دوران زند گی مقاومش در زندانهای مخوف ومرگباراين خانوادۀ سفاک درحدود (22 الی 25) سال را دربر ميگرفت، درسال نهم دوره ی دوم زندان، بصورت سؤال برانگيز درمحبس" شهزادۀ سرخ" چشم ازجهان فروبست.

 ولی درهرحال ايده ها واهداف آزاديخواهانه و انديشه های مشروطه طلبانۀ نهضت دموکراتيک جامعه ی افغانستان، دراذهان وروان توده های مردم وتفکر جوانان مبارز و آزاديخواه ميهن ما، بويژه دانش جويان و دانش آموزان دانشگاهها و مدارس کشور وسيعآ نفوذ و جاه گرفت.     

 درست درهمين سالها بود، که رزمنده ترين عناصری ازحلقات مطالعه که درميان گروههای از جوانان ايجاد گرديده بود، بيش ازپيش خصلت سياسی کسب ميکردند.

 درعرصۀ ايجاد حلقات مطالعه وگرايشها برای گسترش آنها، عده ی از روشنفکران دارای انديشه های چپ ودموکراتيک، بويژه ببرک کارمل [ دانشجوی دانشکده ی حقوق دانشکاه کابل پس از سپری نمون حدود پنج سال زندان سردار محمد داوود خان] به فعاليتهای مبتکرانۀ می پرداخت.

 ببرک کارمل درچندين حلقۀ مطالعاتی بطورمتناوب شرکت ميورزيد. اودر برخوردها وصحبتهايش خيلی با احتياط ومتواضع بود، ولی عملآ نظريات سياسی وی به جانبداری جدی ازدموکراسی، که خيلی گيرا و مجاب کننده بود، سرتا پای مباحثات جلسات را احتوا ميکرد.

 کارمل بمثابۀ پلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته وجوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته،

 بنا برشناختهايش ازهردوجانب، زمينه های بازديدها وصحبتهای متداوم رابا شخصيت های سياسی دورۀ هفتم شورای ملی، برای بسياری ازجوانان بوجود آورده بود، که عمدتآ عبارت بودند، از شخصيتهای خانوادۀ عبدالرحمن محمودی، ميرغلام محمد غبار، ميرمحمد صديق فرهنگ، فتح محمد فرقه مشر، براتعلی تاج وساير رهبران سياسی هزاره ها وديگرشخصيتهای حزب وطن، رهبران حزب ويش زلميان، ازجمله نورمحمد تره کی، عبدالرؤف بينوا وبقايای اتحاديۀ محصلان دورۀ هفتم که همقطاران وی بودند وشخصيتهای مستقل ومنفرد مانند ميراکبرخيبرو ديگران.(6)

 واما، از آنحاييکه زند گی وزمان، برخلاف آراده ی اربابان قدرت، توقف را نمی پذيرد، بنابران  رکود و بن بست سياسی ده ساله ی کشور، درنتيجه ی بوجود آمدن شرايط نوين ملی وبين المللی، ازجمله، تغييرات وتحولات اقتصادی واجتماعی درعرصه های پلان گذاری و ايجاد زيرساختهای اقتصای و فرهنگی وبالنتيجه رشد وارتقای سطح آگاهی جوانان، دانش آموزان، روشنفکران وفرهنگيان کشور، نهضت دموکراتيک ضد استبدادی جامعه ی افغانستان را دوباره جان تا زه بخشيد و ازجمله ی پيشگامان اين جنبش، فرزندان برومند و فداکارميهن مان، که از زندانهای مخوف ومرگبار آل يحی، جان به سلامت برده بودند، با آغاز پيکارهای سرنوشت سازخويش، نظام سلطنتی را به دادن بخشی ازخواستهای اساسی وبرحق مردم، ازجمله نظام دموکراسی و شاهی مشروطه وا داشتند که درنتيجه ی آن زمينه های مساعدی برای اعلام دموکراسی بوسيله حکومت معتدل دکترمحمد يوسف وفضای نسبتآ بازی برای تبارز انديشه های ترقيخواهانه و فعاليتهای سياسی نهضت دموکراتيک وعدالتخواه کشور پديد آمد.

 

 تأ سيس جمعيت دموکراتيک خلق و فعاليتهای آن دردموکراسی تاجدار:

ازآن جايی که حزب دموکراتيک خلق افغانستان،(برخلاف چرند گويی ها ودروغ پراگنی های توهين آميزفقير ودان) بمثابه ی وارث بالاستحقاق وادامه دهنده سنن مبارزات دادخواهانه ی جنبش مشروطيت اول- دوم و سوم اين سرزمين، نقش ارزشمند مرکزی رهنمود دهنده و اجراکننده را درزمينه ی رشد وتکامل نهضت دموکراتيک عدالتخواهی در افغانستان، ايفاء نموده است، که بجز مريضان عقده مند؛

 (تنظيمهای بنيادگرای رنگ باخته؛ مائوويستهای شکست خورده و باندهای جنايتکارسرکوب شده ی امين و نجيب که مسؤوليت تمام بدبختی های آتی افغانستان را دردادگاه تاريخ و مردم مان بدوش دارند؛) ودشمنان آزمند و سوگند خورده ی وطن ومردم مان؛ ديگرهيچ انسان واقعبين و صحتمند و روشنفکربا وجدان، متعهد وباورمند به صداقت وعدالت، نمی تواند ازآن انکارنمايد؛ بنابرآن، بجا خواهد بود تا مروری پيرامون تأسيس اين حزب ونقش آن دربسترتحولاتی که درمسير رخدادهای سياسی نيمه ی دوم سده ی بيستم بوجود آمده، توأم باعملکردهايش درامر بيداری وارتقاء آگاهی سياسی توده های مردم و تربيت يک نسلی ازکادرهای فرهيخته ومجرب درعرصه های سياسی- اقتصادی، فرهنگی و نظامی،که دردل تاريخ زنده ی کشور و قلبهای پرتپش هريک ازراه روان اين جاده ی پُر از فرازونشيب مردم اين سرزمين، ثبت و ضبط گرديده است،صورت گيرد؛ تا پاسخی باشد به آن عده از جوانانی که تازه وارد ميدان مبارزات سياسی کشور می گردند و همين گونه جواب محکمی باشد به آن ياوه سرايان هوسباز و مزد بگير هرزه گوی شبکه های استخبارات دول غربی ومنطقه که ازناحيۀ دستاوردهای ماندگار ومشهود گذشته ی آن؛ توأم با آغازفعاليت نوين اين حزب، تب لرزه دربدن آنان مستولی و خواب ازچشم های شان پريده، چرند نويسی وهذيان گويی را در شماری ازرسانه های صوتی، تصويری و نگارشی راه اندازی نموده اند.

 همان گونه که دربخش پيشين اين نبشته تذکار به عمل آمد، بعد ازاستعفاء محمد داوود ازپست صدارت و اعلام نظام مشروطيت و دموکراسی بوسيله ی حکومت دکترمحمد يوسف؛ روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب کشور، که از سلول های زندان خانواده ی حکمران جان سالم بدربرده بودند، حلقات و گروههای معينی را ايجاد و با پخش و تبليغ انديشه های نوينی دست به تشکل های سياسی جديدی زدند، که پيشگامترين و نيرومند ترين آنان جمعيت دموکراتيک خلق بود.

 اين حلقات که مبارزات سياسی را قبلاً بصورت مخفی انجام می دادند؛ با مساعد شدن شرايط نوين و برپايه ی ديدگاههای مشابه و نزديک باهم، پس ازتبادل نظر وتوافق باهمی، بتاريخ 18 سنبلۀ 1342   درنشستی درمنزل کرايی ببرک کارمل شخصيت پرتحرک و مرکزی اين گردهمايی، کميته ی تدارک را برای تدوير کنگره ی مؤسس جمعيت، ازترکيب ذوات آتی ايجاد نمودند: 

 1- ميرغلام محمد غباررئيس حزب وطن دردورۀ حکومات قبلی(درجنبش مشروطيت سوم)؛

2-  نورمحمد تره کی عضو هيأت رهبری فعال حزب ويش زلميان، درهمين دورۀ تاريخی؛

 3-  ببرک کارمل پرچمدار پيشتازجنبش محصلان دانشگاه کابل و شخصيت مرکزی حلقۀ وصل مبارزين نسل جوان با آزاديخواهان دوره های پيشين؛

 4-  ميراکبرخيبردانشمند سياسی واستاد اکادمی پوليس وهم اتاقی دوران زندان ببرک کارمل؛

 5-  علی محمد زهما استاد دانشکده ی ادبيات دانشگاه کابل؛

 6-  محمد صديق روهی شخصيت علمی و فرهنگی کشور؛

 7-  محمد طاهربدخشی  جوان با استعداد ومبارز عدالتخواه. 

 اما پس از مدتی استاد زهما و صديق روهی با استفاده ازبورسهای تحصيلی عازم کشورهای سويدن و لبنان گرديده، شرکت شان درکارکميته ی تدارک پايان يافت.

 با نزديک شدن به پايان کار کميته ی تدارک و رفتن بسوی تدويرکنگره ی مؤسس جمعيت؛ اختلاف های انديشوی روی اصول کلی متن برنامه و اساسنامه، ميان ميرغلام محمد غبار وچهار عضو ديگر آغازو سرانجام اين اختلاف ها که بيشترآن روی انديشه های ايده ئولوژيک؛ افزون براين که مرحوم غبار از نظر سن، دانش وتجارب گرانبهای مبارزات پردرخشش سياسی، در آن برهه زمان، مستحق رهبری جمعيت دموکراتيک خلق بود؛ ولی زنده ياد تره کی آماده نبود تا رهبری مرحوم غبار را بپذيرد.

 ازآن رو، پيش کشيدن انديشه های" باورمندی به سوسياليسم" ازجانب تره کی، که درآن مقطع زمانی جزء اهداف برنامه يی جمعيت نبود و ازجانبی هم، مرحوم غبار،که رنجهای بی شماردوره های طولانی زندان وکبرسن (درعمر نزديک به 70  سال) را، تحمل کرده بود، مطالبات خواستهای نوين را با شرايط پديد آمده وآهنگ شتابندۀ آن زمان، همراهی کرده نميتوانست. بنابرآن همه ی اين اختلاف ها و کنارزدن ها، دست بدست هم دادند، تا موصوف ازشرکت درکارزار مبارزات سياسی پرازفراز و فرود دهۀ 60 خورشيدی کنار رود و مصروف کاردرعرصه ی فرهنگی وتدوين گاهنامه ی «افغانستان درمسيرتاريخ» گردد.

 درمورد اين اختلاف ها تحليل های متفاوتی صورت گرفته وهرکسی مطابق به ذوق خود برآن داوری نموده است.

 به باوراين قلم، بايست روی نظريات اشخاصی اتکاء گردد که درمتن آن رويدادها شخصاً حضور داشته و با شخصيتهای سياسی مطرح،در مخاصمت نبوده اند.

 به باورنگارنده؛ دوشخصيت ذيصلاح: سلطان علی کشتمند نخست وزيرپيشين افغانستان و اکادميسين دستگير پنجشيری سابق رئيس کميسيون تفتيش مرکزی ح. د .خ. ا که هردو اعضای اصلی کميته مرکزی کنگرۀ مؤسس وشرکت کننده گان با صلاحيت اين رويدادهای تاريخساز بودند؛ نظريات خويش را دراين رابطه ابراز کرده اند که ازنظرتاريخ نگاری صائب ديده مي شوند؛ نه نوشته های اشخاصی که درمتن اين رخداد ها حاضرنبودند ويا آنانی که دستهای شان به خون هزاران انسان بيگناه ميهن، بشمول اعضای حزب آلوده بوده وازپاداش اعمال شان" آزرده خاطر" شده، با برچسب زدن های دور ازحقيقت، عقده گشايی کرده اند.

 اول- دستگيرپنجشيری عضو اصلی کميته مرکزی منتخب کنگرۀ موسس و منشی يکی از حوزه های مربوط به کميتۀ تدارک می نويسد: 

 « بیاد باید آورد که تفاوت نظر اصولی میان میرغلام محمد غبار ودیگر اعضای کمیتۀ سرپرست با نزدیک شدن زمان تأسیس کنگره، پیرامون  طرح وتدوین اساسنامه، برنامه وحل وفصل ساختار تشکیلاتی اهداف سیاسی تاکتیکی، ستراتیژیک، غایی وگرایش  بین المللی" جمعیت دموکراتیک خلق " پدیدار گردید.

 درآ ن زمان تعداد مجموعی حوزه های شهر کابل از10تا 12حوزه وشمار اعضای حوزه ها به هیچ صورت از70 عضو بیشتر نبود؛ درنتیجۀ اختلاف نظرمیان این دوگرایش سياسی وسازمانی درون کمیتۀ تدارک کنگره ضرورت دید وبازدید وگفتگوهای روياروي اعضای حوزه ها باغبار فقید وببرک کارمل احساس گردید. دراین شرایط  استاد زهماء و زنده یاد محمد صدیق روهی با استفاده ازفیلوشپ ها وسکالرشپ های کشورهای سویدن و بیروت حضور نداشتند و زنده یاد ببرک کارمل درعمل ازگرایش بخش جوان کمیته ی سرپرست نماینده گی میکرد ونورمحمد تره کی آگاهانه مایل نبود که خود را باغبارفقید مواجه کند. 

 منزل میرغلام محمدغباردرکنار جادهء ولایت کابل موقعیت داشت، من سرحلقه ی کمیته شهرآراء و کارتۀ پروان بودم درآن مرحله فعالیت تشکیلاتی ما، حوزه های جمعیت بنام کمیته یاد میشد، روانشاد حیدرمسعود برای من، هادی کريم ویکی دو رفیق دیگر، زمینه ملاقات را با غبار فقید فراهم  ساحت. این نخستین ملاقات ما با این مرد پخته جوش دوران استقلال شاه امان الله واستبداد کبیروصغیرخاندان سلطنتی بود....

 غبار فقید پرده  از روی استبداد استعماری ونظام شاهی افغانستان برداشت وگفت" شما از افراط کاریهای مستبدانه خاندان سلطنتی هنوزشناخت کافی ندارید ؛ ازدوران محمد نادرشاه (1930) تا امروز (1964) ، صدها مشروطه خواه، جوانان بیدار وترقیخواه این آب وخاک را، به گناه مبارزه در راه آزادی، دموکراسی، شاهی مشروطه به دار آویخته، لقمه ی توپ ساخته،  زندانی تبعید واز مردم تجرید، بد نام  واز صف مبارزه ی فعال ضد استعماری وضد  استبدادی بیرون ریخته وبی نقش کرده اند و در فرجام با شفافیت وبروشنی  گفتند:

 "با همه شناختی که از خاندان حکمران و کشور دارم، باورم نمی آيد که ماهیت استبداد در افغانستان، تغییرکیفی کرده باشد، خاندان حکمران، نسل دیگری ازانقلابيون نورسته ی ما را به میدان خواهند کشید؛ آنان را شناخته شکار وترورسیاسی میکند ودر پل باغ عمومی به دارمی آویزد. من مسؤولیت این گونه بیدادگری و کشتار خونین نسل دیگری ازمبارزان وطن را به عهده گرفته نمیتوانم.

 درپایان این دیدارالهام بخش به نماینده گی ازهمرزمان، ازکاراقناعی وتوضیحی دلسوزانه ی زنده نام غبار فقید سپاسگزاری کردم وبه ایشان با اطمینان محکم گفتم که شما با کارنامه درخشان مقاومت دادخواهانه و قربانیهای بی مانند تاریخی خویش براستبداد استعماری ضربه های کاری وارد آورديد. آرزومندم که ادامه دهنده گان سنن مبارزات ملی وضد استبدادی شما در راه تأمین حاکمیت دموکراتیک کارگران ودهقانان و تمامی زحمتکشان افغانستان با گامهای استواری بازهم به پیش روند وبرنظامات نیمه جان زمینداری اربابی و ارتجاعی کشور، ضربه های دیگری وارد بتوانند.

 درفرجام غبار فقید  آرزومندی خودرا برای سعادت وپیروزی ما ابراز داشتند یاد ایشان به خیر و روان شان شا دباد....

 غبار فقید  پس از روشن ساختن دیدگاه ومواضع خویش وترک شرافتمندانه ی کمیته ی سرپرست "حمعیت دموکراتیک خلق " ازسیاست فعال حزبی درعمل کناره گیری کرد وبه کار طبع ونشرکتاب مشهور" افغانستان درمسیر تاریخ " خود پرداخت....

 پس از کناره گیری داوطلبانه غبار فقید وفرزند فرهیخته ایشان آقای حشمت خلیل از فعالیت سازمانی وسیاسی؛ نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، استاد میراکبرخیبر ومحمد طاهربدخشی ، این چهارعضو کمیتۀ تدارک با کمیته های (حوزه های) انگشت شمار نواحی شهرکابل پیوند منظم سازمانی برقرارکردند وزمینه های تدارک کنگره به تدریج فراهم شد.» (7)    

 دوم- سلطان علی کشتمند جريان تدويرکميته ی تدارک واختلافات بعدی را اين گونه شرح ميدهد:

 « بمنظور انجام کارسياسی درحوزه ها، جلب اعضای جديد و آمادگی برای تشکيل حزب سياسی، کميته تدارک بوجود آمد. درتاسيس اين کميته بويژه ببرک کارمل نقش عمده ايفاء نمود. وی با استفاده از شناختها، درکها ومناسبات وسيع سياسی خويش ضرورت و امکان ايجاد و رشد آن را به حزب سياسی مستدل ساخت.

 کميته تدارک درآغاز متشکل ازشش تن درپائيز1963 ايجاد گرديد واعضای آن عبارت بودند از: ببرک کارمل، ميرغلام محمد غبار، ميراکبرخيبر، نورمحمد تره کی، علی محمد زهما و صديق الله روحی. محمد طاهر بدخشی اندکی بعد بآن پيوست. دوکتورهادی محمودی درچند جلسه اولی کميته تدارک شرکت کرد وبعداً با آن مقاطعه نمود. ميرمحمد صديق فرهنگ که با عضويت نورمحمد تره کی درکميته متذکره اختلاف نظر داشت، پس ازچند جلسه، ازشرکت درآن عملاً ابا ورزيد، ولی مناسبات نزديک خويش را با ببرک کارمل حفظ کرد.

 با تشکيل کميته تدارک هريک ازاعضای آن حلقات، دوستان و علاقمندان خويش را درحوزه ها متشکل ساختند و درآغازسرپرستی آنها را خود برعهده گرفتند ومتدرجاً اعضای برجستۀ اين حوزه ها با همديگر شناسائی حاصل کردند و اعضای کميته تدارک متناوباً با ايشان ديدار بعمل ميآوردند....

 بيشترين حوزه ها واعضاء را ببرک کارمل ازميان جوانان روشنفکرآزاد انديش مربوط به مليتهای مختلف افغانستان، بوجود آورده بود. برای هريک ازحوزه ها، يکتن به صفت منشی بحيث سرپرست تعيين گرديده بود و من نيز اينچنين وظيفه اي را دريکی ازحوزه هائيکه دارای بيشترين اعضاء بود، برعهده داشتم.

 اعضای حوزۀ مربوط به ميراکبرخيبرمشتمل برشماری ازروشنفکران با استعداد ازميان خانواده های نيمه مرفه و متوسط الحال شهری، با ببرک کارمل نيز ازهمان ابتداء شناخت و همکاری نزديک داشتند.

 نورمحمد تره کی با شماری ازجوانان و محصلان که غالباً ريشه های توده يی ودهاتی داشتند و عمدتاً پشتون بودند وبا عده ای ازاشخاص مسن که با وی دارای شناختهای قبلی شخصی بودند، ديد وبازديد داشت. افراد دسته دومی مانند آدم خان، عطا محمد شيرزی، وکيل عبدالله و چند تن ديگراهل حرفه و تجارت پيشه بودند.

 اعضای نزديک به محمد طاهربدخشی را عمدتاً جوانان بادرد روشنفکر وعده ای ازکارگران مربوط به مليتهای تاجک و ازبک، اصلاً منسوب به بدخشان و ولايات شمال کشورتشکيل ميکرد.

 صديق الله روحی وعلی محمد زهماء پس ازمدتی يکی پی ديگر بالترتيب راهی کشورهای لبنان (يونو ورستی بيروت) و يکی از کشورهای اسکاندويائی با استفاده ازفيلوشپهای آموزشی، شدند.

 برغم آنکه اعضای کميته با عزيمت ايشان به خارجه بغرض ادامه ی تحصيل و تجربه اندوزی مخالف بودند، ولی ايشان نپذيرفتند. باين طريق عضويت ايشان درکميته تدارک معوق ماند وعملاً پايان يافت....

 ميرغلام محمد غبارپس ازچندی کميته تدارک را ترک گفت. علت آن تاجائيکه توضيح گرديد، پديد آمدن اختلاف نظردر رابطه به مسأله رهبری درحزبيکه بايد تشکيل ميگرديد وماهيت برنامه يی آن بود. واقعيت اينست که بطورمفهوم شده رهبرآيندۀ حزب ميرغلام محمد غبارتلقی ميگرديد و ببرک کارمل نيزباين امر اذعان داشت. ولی پس ازچندی برملا گرديد که نورمحمد تره کی به هرقيمتی درپی آن بود تا بحيث رهبر حزب شناخته شود. وی خويشتن را درکميته تدارک شخصاً متمايل به سوسياليزم نشان داده بود، درحاليکه مشی رسمی قطعاً چنين نبود. با آشکارشدن چنين گرايشهائی ميرغلام محمد غبار از عضويت درکميته استعفاء نمود و همچنان ازهمينجا اختلاف جدی ميان ببرک کارمل و نورمحمد تره کی ازيکسو و ميان ببرک کارمل و ميرغلام محمد غبارازسوی ديگر، بوجود آمد.» (8)

 کميتۀ تدارک کارخود را با چهارعضو (نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، ميراکبرخيبر ومحمد طاهربدخشی) ادامه داد و کارحوزه ها (کميته های کار) سياسی را تا تدويرکنگره رهبری نمود.

 سرانجام کميتۀ تدارک بعد ازتصويب و انفاذ قانون اساسی جديد افغانستان درميزان سال 1343 تدابير تدوير کنگره را رويدست گرفت وساعاتی قبل ازاول جنوری 1965 ميلادی، مطابق 11 جدی 1343 خورشيدی، کنگرۀ موسس درمنزل نورمحمد تره کی واقع کارتۀ چهارکابل با شرکت 27 عضو نماينده گان منتخب کميته های کار(حوزه ها) و شخصيت های با اعتبارملی و سياسی، متشکل ازهمه اقوام ساکن در وطن،دايرگرديد، اصول کلی واساسی برنامه و ساختارتشکيلاتی جمعيت تصويب و11 تن به عضويت اصلی و علی البدل کميته مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق، برگزيده شدند.

  جريان تدويرکنگرۀ موسس را سلطان علی کشتمند اين گونه شرح ميدهد:

 «درکنگره، 30 نماينده ازهريک ازحوزه های سياسی انتخاب و دعوت شده بودند و27 تن عملاً درآن شرکت کردند. ميراکبرخيبربنابرملحوظات ناوارد سياسی ازجانب يکتن ازاعضای کميته تدارک و دو تن ديگر: محمد اسمعيل دانش و عبدالقدوس غوربندی، به بهانۀ نا موجه کار اداری غائب بودند.

  [دستگير پنجشيری مجموع اين تعداد را 31 تن معرفی و عدم شرکت دکتراناهيتا راتبزاد را نسبت تسلط شرايط مرد سالاری آن زمان بيان می دارد؛ درغيرآن هرگاه دکتر راتبزاد بحيث شخصيت برازنده ومبارز پيشتازرديف اول درمتن اين جمعيت دموکراتيک و آزاديخواه وجود نمی داشت وازحمايت مردم، بويژه قشر زنان و کادرهای مبارزجمعيت دموکراتيک برخوردار نمی بود؛ چگونه می توانست چهارماه بعد ازآن، در مبارزات انتخاباتی دورۀ دوازدهم شورای ملی اشتراک و بحيث کانديد پيروزمند به پارلمان رود و درهمين سال(1344) سازمان دموکراتيک زنان افغانستان را ايجاد و بحيث رهبرموفق آن، خواستهای برحق نيمی ازپيکرجامعه را درمارشها و ميتينگ ها بازتاب دهد و روزهشتم مارچ را برای اولين بار درتاريخ افغانستان، با به پرواز درآوردن کبوترصلح بعنوان سمبول آزادی زنان افغانستان، درپارک زرنگارکابل بمثابه ی روز همبستگی زنان ميهن اعلام و برگزارنمايد." نگارنده"]

 اعضای کنگره که درجلسه شرکت ورزيدند عبارت بودند از: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل ، محمد طاهر بدخشی، دستگيرپنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند، صالح محمد زيری، عبدالکريم ميثاق، شاه ولی، محمد ظاهرجدران، عبدالوهاب صافی، سليمان لايق، نوراحمد نور، محمد حسن بارق شفيعی، ملا عيسی کارگر، عبدالهادی کريم، محمد ظاهرافق، عبدالحکيم شرعی، عبدالحکيم هلالی، محمد اکرم کارگر، عبدالله جاجی، نورالله کلالی، آدم خان جاجی، غلام محی الدين زرمتی، عطا محمد شيرزی، عبدالقيوم قويم و خان محمد خاليار.

 نمايندگان ازلحاظ ملی، قومی و نژادی مربوط به مليتهای عمده مسکون درافغانستان، از لحاظ تشکيلات منطقوی کشورمربوط به 15 ولايت و ازلحاظ منشاء طبقاتی مربوط به اقشار مختلف اجتماعی ميشدند. شمار بيشترشرکت کنندگان، همان منشی های قبلی حوزه های سياسی بودند که بحيث نمايندگان انتخاب و به کنگره فرستاده شدند. ايشان با درنظرداشت ملحوظات و حساسيتهای قومی، منطقوی و زبانی و بخاطرپيش بينی برای فراگيرشدن و سراسری ساختن حزب، قبلاً دستچين شده بودند و باينقرار ترکيب شرکت کنندگان در کنگره و اعضای انتخاب شده درمقامات رهبری حزب بگونه ای با ترکيب ملی کشورتا حدودی همسان به نظر ميآمد.

 بنابرآن، اين حقيقت شايان ذکراست که تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان يک پديده ی تصادفی و شتابزده نبود. برای اين امرکارهای مقدماتی وسيعی ازلحاظ سازماندهی و پيش بينی تمام مراحل تکاملی حزب، انجام گرديده بود که اقدامات زيرين را شامل ميگردد:

 - ايجاد حلقه های مباحثات و مطالعات سياسی بخاطربرگماری بهترين کادرهای مبارز؛

 - انجام تبادل نظروسيع با ادامه دهندگان و پيش کسوتان راه مبارزه دموکراتيک و آزاديخواه دورۀ هفتم شورای ملی بخاطر تداوم مبارزه؛

 - سعی برای ترکيب منطقی کميته تدارک بمنظورپيوند دادن نسلهای پيشين و جديد مبارزان و انديشه های سياسی دموکراتيک و ترقيخواه؛

 - شرکت دادن افراد و شخصيتهای سياسی و اجتماعی مربوط به گروه های قومی مختلف، کهنسالان و جوانان درحوزه ها؛

 - متقاعد ساختن اعضای حوزه ها، بمثابه اعضای بالقوه حزب، به ادبيات دموکراتيک و ايدئولوژی مترقی.

 کنگرۀ ح د خ ا درفضای نيمه مخفی داير گرديد، زيرا بيم آن ميرفت که محافل حاکمه مبادا دست به کدام پيگرد بزنند. به نظرميرسيد که محافل متذکره، موجوديت علنی تجمعی را با بنياد گذاری چنان سازمان سياسی ای که نيروهای دموکراتيک پيرو تئوری انقلابی درآن نقش رهبری کننده داشتند، تحمل نخواهند کرد. اوضاع برچنين احوالی گواهی ميداد و دليل عمده، عدم اعلام قانون احزاب بود. تلقياتی وجود داشت که از ايجاد حزب پيشرو که تأسيس آن در دستور روزقرارداشت جلو گيری بعمل خواهد آمد.

 کنگره بوسيلۀ محمد طاهر بدخشی، عضو کميته تدارک، افتتاح گرديد. وی نورمحمد تره کی و ببرک کامل را بعنوان سازماندهندگان طرازاول سازمان سياسی و کنگره آن، به نمايندگان با قرائت زندگينامه و مبارزات ايشان، به شرکت کنندگان معرفی نمود. باينگونه مفهوم شده تلقی ميگرديد که هردوتن نقش رهبری کننده مساويانه درحزب ايفا خواهند کرد، ولی يک تن ايشان درهرحال رسماً بايد دررأس قرارميگرفت. کارمل اين موقف را داو طلبانه برای تره کی واگذار شده بود....

 بنا به پيشنهاد بدخشی، آدم خان جاجی که کهنسال ترين عضووپشتون بود بحيث رئيس کنگره وعبدالحکيم شرعی که جوان و غيرپشتون بود بعنوان معاون رئيس برگزيده شدند. آدم خان بيانيۀ مختصری قرائت کرد و ازتره کی و کارمل تقاضا نمود که بالترتيب صحبت نمايند. نورمحمد تره کی بيانيه ای دربارۀ گذشته تاريخی افغانستان و اهميت ايجاد حزب مترقی درکشور ايراد نمود و ببرک کارمل درباره اوضاع موجود افغانستان و جهان، سخنرانی نمود. متن اين بيانيه ها را " کميته تدارک" آماده ساخته بود.» (9)

 ازنظريات هردو نويسندۀ وارد دراين رويداد ميتوان چنين نتيجه گرفت: زنده ياد ببرک کارمل درجايگاه

 يک شخصيت دارندۀ خط مشی اصولی چپ مرکزی قرارداشت که ازيکطرف با حرکتهای تند چپ روانۀ پيش ازوقت نورمحمد تره کی و ازجانب ديگر با حرکتهای کُند راست روانۀ ريفورميستی مرحوم غبار مواجه بود که همين موضعگيری متعادل واصولی کارمل در پروسه های بعدی برضد حرکتهای چپ افراطی بعد ازهفتم ثور 1357 وعقبگردهای راست مرگ آفرين بعد ازکودتای 14 ثور 1365 تا آخر سقوط حاکميت دراوايل دهۀ نود ميلادی ادامه يافت. اين اختلاف نظر کارمل با غبار وديگران؛ برخلاف نويسنده های تازه کار وعقده مند؛ دارای پايه های تئوريک، انديشوی و حزبی بوده، نه مقام خواهی و جاه طلبی وی با ايشان. زيرا: بنابه گفته کشتمند:« بطورمفهوم شده رهبرآيندۀ حزب ميرغلام محمد غبار تلقی ميگرديد و ببرک کارمل نيزباين امر اذعان داشت.»

 سرانجام باستناد نظريات تاييد شده؛ درختم صحبتهای نمايندگان دوسند زندگی ساز اين جمعيت، تحت عنوان اصول مرامی و تشکيلاتی سازمان به کنگره ارائه و مورد تصويب قرارگرفته، تجويزبعمل آمدتا اسناد متذکره بمثابۀ نکات اساسی برای طرح و تدوين مرامنامه و اساسنامۀ جمعيت پذيرفته شوند. بمنظور انجام اين کار، کميسيونی به رهبری ببرک کارمل، با عضويت محمد طاهربدخشی، دستگيرپنجشيری و دکتر شاولی برگزيده شد. سپس مطابق آجندا موضوع تشکيلاتی پيرامون انتخاب اعضای اصلی وعلی البدل کميته مرکزی به بحث گذاشته شد. درنتيجۀ ابرازرأی بصورت آزاد، سری، مساوی و مستقيم، هفت عضو کنگره هريک: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، محمد طاهربدخشی، غلام دستگيرپنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند وصالح محمد زيری بصفت اعضای اصلی وعبدالکريم ميثاق، دکتر شاه ولی، محمد ظاهر جدران و عبدالوهاب صافی بحيث اعضای علی البدل کميتۀ مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق انتخاب شدند.

 درختم کارکنگره، نخستين پلنوم کميته مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق با شرکت اعضای اصلی وعلی البدل آن داير ودراين جلسه نورمحمد تره کی بحيث منشی اول و ببرک کارمل بصفت منشی دوم کميته مرکزی اين نخستين سازمان دموکراتيک چپ و ترقيخواه کشور برگزيده شدند.  

 بدين ترتيب برای اولين باردرتاريخ افغانستان، سازمانی ازميان توده های مردم م، بنام" جمعيت دموکراتيک خلق "يگانه سازمان سياسی با انظباط ودارای تشکيلات منظم چپ و مترقی ودارای برنامه علمآ تنظيم شده که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع و نمايندگی می نمود و انجام تحولات بنيادی را دربرابر اعضايش وتمام رزمند گان راه آزادی وترقی اجتماعی قرارمی داد؛  تشکيل وپا بعرصه ی وجود نهاد، که بعدآ به ح.د.خ. ا مسمی وبه کار وفعاليت سياسی آغاز نمود.

 پس ازاعلان موجوديت جمعيت دموکراتيک خلق، جريان های ديگری ازسلطنت طلبان گرفته تا راست ميانه، راست افراطی و چپ مائوويستی به فعاليت آغازکردند که مشهورترين آنان عبارت اند از:

 1- جريان دموکراتيک نوين که ارگان نشراتی اش" شعلۀ جاويد"، مديرمسؤول عبداالرحيم محمودی بود؛

 2- جريان افغان سوسيال دموکرات، ارگان مطبوعاتی آن" افغان ملت" و رهبرآن غلام محمد فرهاد بود؛

 3- سازمان وحدت ملی که ارگان نشراتی اش" جريدۀ وحدت" و رهبری آن بدوش خليل الله خليلی بود؛

 4- سازمان دموکرات مترقی، با ارگان نشراتی" مساوات" برهبری محمد هاشم ميوند وال فعاليت داشت؛

 5- جمعيت صدای عوام با ارگان نشراتی" صدای عوام" تحت رهبری عبدالکريم فرزان فعاليت می نمود؛

  6 ـ جمعيت جوانان مسلمان، ارگان نشراتی آن " گهيز" و مؤسس اصلی آن غلام محمد نيازی بود که در جامعه بنام اخوانی ها ياد می شدند وبعداً به پارچه های جداگانه درکابل وتنظيم های بنياد گری جهادی(!) درپشاور پاکستان تقسيم و مشهورشدند.

 طوری که درجريان زند گی ودر روند رويدادهای تاريخی ديده شد؛ کار وفعاليت اين سازمانها (باستثنای صدای عوام که ازنظر کميت کوچک و ازديدگاه کيفيت آنقدرملموس نبود) ديگران، ازراست افراطی و ميانه گرفته تا چپ افراطی، بيشترينه تبليغات و مبارزه آنان برضد جمعيت دموکراتيک خلق و انديشه های پيشرو عصر و بازتابی نهايت اندک از خواستها و نيازهای مبرم توده های مردم و درکُل، تهی از دورنمای روشن برای زند گی آينده مردم افغانستان بودند.  

  جمعيت دموکراتيک خلق بموجب احکام قانون اساسی نافذ درکشور، درکارزارمبارزات انتخاباتی دوره ی دوازدهم شورای ملی اشتراک کرد وبرپايه ی فيصله کميته مرکزی تعدادی ازرهبران واعضای سازمان براساس محل سکونت و امکانات عينی وعملی بخاطر راه اندازی تبليغات وسيع دربين توده های مردم وارد عرصه ی نوين مبارزه گرديدند.

 برطبق تصميم کميته مرکزی جمعيت: نورمحمد تره کی از" زادگاهش" ولسوالی ناوه ولايت غزنی؛ ببرک کارمل و دکتراناهيتا راتبزاد ازشهرکابل؛ سلطان علی کشتمند از ولسوالی چهاردهی کابل؛ نوراحمد نور از ولسوالی پنجوايی ولايت قندهار وديگران نيز از مناطق محل زيست شان برای وکالت شورا کانديد شدند.

 ازجمله ی تمام کانديدها صرف چارتن: ببرک کارمل، دکتراناهيتا راتبزاد ازشهرکابل، نوراحمد نور از ولسوالی پنجوايی قندهار و فيضان الحق فيضان ازولسوالی رودات ننگرهارموفق به اخذ آراء اکثريت قاطع رأی دهند گان شدند؛ ديگران به شمول نورمحمد تره کی و سلطان علی کشتمند موفق به کسب اکثريت آراء نگرديدند.

 بدين ترتيب فرکسيون پارلمانی جمعيت دموکراتيک خلق دروجود چهارعضو، برهبری ببرک کارمل وارد مبارزات پارلمانی گرديده رسالت تاريخی خود را طی اين دوره جهت دفاع ازمنافع زحمتکشان و ارتقاء رشد آگاهی توده های مردم، بويژه جوانان ايفاء نمود ودر برابر توطئه های دشمنان داخلی و خارجی و تهاجم وحشيانه ی عمال محافل حاکمه، استادگی و مقابله ی تادم مرگ نمود.

 جمعيت، بعد از انجام اين وظيفه ی بزرگ، طرح وتدوين برنامه ی خويش را، که توسط کميسيونی تحت رهبری ببرک کارمل وعضويت فعال محمد طاهر بدخشی، دستگيرپنجشيری ودکترشاه ولی تحريروتنظيم شده بود؛ مورد تصويب قرارداده، با نشرآن درجريده ی خلق، به پيشگاه مردم افغانستان تقديم گرديد.

 برمبنای مرام دموکراتيک خلق، محتوای اصلی وبنيادی نهضت دموکراتيک جامعه ی افغانستان را مبارزه ی قانونمند توده های مردم، جهت حل تضاد آشتی ناپذيرميان فئودالها، تاجران بزرگ محتکر (بورژوا کمپرادور)، بورژوابيروکراتيک ونمايند گان انحصارات بين المللی ازيکسو و زحمتکشان کشورما ازسوی ديگر تشکيل می داد.

 در مرام جمعيت دموکراتيک خلق، ايجاد حکومت ملی ودموکراتيک، بمثابه ی هدف استراتيژيک و يگانه راه حل تضاد موجود تشخيص وچنين تصريح شده بود:« پايۀ اساسی چنين حکومت بايد متشکل از جبهۀ متحد ملی متشکل ازتمام نيروهای ترقيخواه، دموکراتيک ووطنپرست، يعنی کارگران، دهقانان، منورين مترقی، اهل حرفه، خورده بورژوازی و بورژدازی ملی باشد، که درراه استقلال ملی، تعميم دموکراسی درحيات اجتماعی وبه پايان رساندن جنبش دموکراتيک ضد امپريالستی وضد فئودالی مجاهده ومبارزه مينمايند.» دراين برنامه، وظايف داخلی  وخارجی حزب چنين بازتاب يافته است:

 درعرصۀ داخلی:  تحکيم استقلال ملی، دفاع ازحاکميت ملی وتماميت ارضی؛ رفع عقب ماندگی سياسی واقتصادی، رهايی ازقيد وبند مناسبات توليدی پوسيده ی فيودالی، ازطريق ايجاد موسسات صنعتی کوچک وبزرگ ورشد سريع صنايع ملی؛ حل عادلانه ی مسألۀ زمين وآب ونوسازی سيستم های آبياری؛ مبارزه درراه استحکام پايه های وحدت ملی، تعميم اصول دموکراسی وعدالت اجتماعی درجامعه ، تضمين قانونی حقوق وآزادی های فردی واجتماعی مردم؛ اصلاح بنيادی وديموکراتيزه ساختن سيستم عدلی و قضايی؛ رفع تبعيض جنسی و برابری حقوق شهروندان درکليه بخشهای حيات اجتماعی؛ ايجاد و بسط نهادهای مدافع حقوق زحمتکشان، سهمگيری پيگر واشتراک فعال درامرتشکيل اتحاديه های کارگری- کانون ها و انجمن های فرهنگی وادبی- سازمانهای توده يی ودموکراتيک (زنان وجوانان) وتشکل حرفوی اصناف؛ اصلاح وبهبود سيستم آموزش- پرورش وتحصيلات عالی؛ ايجاد شرايط مناسب وفراهم آوری زمينه های مادی و معنوی به هدف عرضه ی بهتر وبيشترخدمات اجتماعی و تعميم بيمه های صحی؛ رونق بخشيدن به پروسه ی فعاليتهای هنری وکلتوری؛ رشد شاخه های علم وفرهنگ درجامعه؛ ارتقای سطح آگاهی اقشار مردم از طريق گسترش شبکه ی خدمات مطبوعاتی واطلاع رسانی درمرکز و ولايات کشور؛ ترميم- بازسازی و مدرنيزه کردن شبکه های مخابراتی ومواصلاتی موجود واحداث خطوط جديد با جلب همکاریهای تخنيکی وفنی دول پيشرفتۀ جهان….

 درعرصۀ خارجی: دفاع ازداعيه ی صلح- ديتانت وامنيت جهانی؛ پابندی به اصول جنبش عدم انسلاک، برقراری مناسبات نيک وحسنه با کشورهای همسايه وکليه ملل جهان برمبنای احترام متقابل وعدم مداخله درامورداخلی همديگر؛ پيروی ازسياست همزيستی مسالمت آميز وضديت با استعمار(کهنه ونو)- استثمار - ارتجاع  بين المللی وامپرياليسم؛ پشتيبانی وحمايت ازخواست برحق ملت های جهان که درراه حصول استقلال سياسی- حق خود اراديت وتحکيم استقلال اقتصادی خويش ميرزميدند؛ تأييد وپشتيبانی ازاعلاميه ی جهانی حقوق بشر وساير قراردادها- مقاوله ها- ميثاق ها وپروتوکول های بين المللی که با منافع خلق های جهان در تضاد واقع نمی شدند؛ احترام به منشور سازمان ملل متحد….

 تحقق اهداف مرامی درگام اول ازوظايف حکومت دموکراسی ملی شمرده شده بود که ميبايستی باتشکيل جبهۀ متحد ملی، متشکل ازهمه نيروهای ملی- دموکراتيک و وطنپرست فعال درجامعه ازطريق اتخاذ راه رشد غيرسرمايه داری و مبارزه بامظاهرنفوذ امپرياليسم، تغييرات ريشه يی را درتمامی بخشها وعرصه های حيات اجتماعی بوجود می آورد وراه را بسوی سمتگيری ساختمان جامعۀ شايسته و مترقی وفاقد استثمار و بهره کشی يک انسان بوسيلۀ انسان ديگر، هموارمي ساخت.

 مبرهن است که پايه گذاری يک حزب انقلابی مدافع صديق آرمانهای مردم براساس اصل نيازمندیهای سياسی ومطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی صورت می گيرد. بنا بران ثمر بخشی کار وفعاليت آن ارتباط مستقيم به درجه ی پختگی سياسی وسطح آگاهی اجتماعی اعضای حزب دارد. ايجاد وحفظ وحدت سياسی وسازمانی درحزب، تکامل واستحکام وحدت ارگانيک درگفتار وکردار(نظروعمل) درتمام سطوح، موفقيت حزب را تضمين ميکند و بالنوبه زمينه های لازم را جهت جلب اعتماد و پشتيبانی توده های مردم ، فراهم ميسازد.

 بربنياد اسناد غير قابل انکار؛ برای اولين باردرتاريخ افغانستان، فقط ح. د. خ. ا بود، که خواستها و نيازهای حياتی مردم رنج کشيده اين سرزمين را دقيقآ تشخيص وپاسخ مثبتی را جهت برآوردن اِين خواستها ازطريق همين برنامه حزب به پيشگاه جامعه ارائه نمود ومردم افغانستان درمتن آن،منافع امروزی خود وبهروزی فردای فرزندان شان را دريافتند وپشتيبانی بيدريغ خويش را درزمينه تحقق اين برنامه اعلام وعملآسرنوشت خود را با سرنوشت پيشاهنگ سياسی شان گره زده، ازطريق تنظيم ومشارکت فعال درحزب وسازمانهای توده يی مربوط آن، حزب را بمثابۀ يک سازمان سراسری توانمند، يک اپوزيسيون قوی والترناتيف دولت، به پيشگاه جامعه ی افغانستان وجهان معرفی نمودند.

 درست بنا بردرک ماهيت سياسی و اهميت بزرگ اين حزب بود، که درداخل وخارج کشور طيف وسيعی ازنيروهای ارتجاع داخلی وبين المللی دست بدست هم داده، فعاليتهای تخريبی خصمانه را عليه آن آغاز کرده، درگام اول جاسوس تربيت يافته ی سازمان" سيا" (حفيظ الله امين) را باکاربرد شيوه ها واساليب مختلف دردرون حزب نفوذ دادند، تا ازطريق وی شعارهای چپ روانه ی مخالف هدف های برنامه ای حزب چون: انقلاب سوسيالستی- ديکتاتوری پرولتاريا وغيره را بالابکشند که سرانجام درکوتاه مدتی توانستند تا نخستين انشعاب را درسال 1346 برحزب تحميل نمايند.

 تفصيل بيشتراين رويدارکمرشکن را ازقلم اکادميسين دستگر پنجشيری، که شخص حاضر وناظردرصحنه بوده است، بخوانش می گيريم:

 « بعد ازنشرمرامنامه ح.د.خ. ا و توقيف جريده خلق، حمله وحشيانه برفرکسيون پارلمانی حزب، تظاهر خيابانی 9 قوس 1345 و پيدايی گرايشهای مخالف و مختلف درداخل حزب، ضرورت طرح و تصويب اساسنامه بيش از پيش احساس گرديد. زيرا رهبری حزب ازتجربه مبارزه طی دوسال اول زنده گی حزب و ديگر احزاب سياسی طرازنو بدرستی دريافته بود، که ح. د. خ. بدون اساسنامه ای که اصول زرين و رهنمای ساختار تشکيلاتی آن "مرکزيت دموکراتيک" باشد اصلاً رشد و انکشاف شايسته گی پيشاهنگی طبقه کارگر و همه زحمتکشان و عاليترين شکل سازمانی را بدست آورده نمی تواند.

 براساس رهنمودهای کنگره مؤسس (کنگره اول) که طرح تطبيق اساسنامه را بعهده کميته مرکزی سپرده بود، موضوع تدوين اساسنامه را طرح کرد. اين طرح هنگامی پيش کشيده شد که اساسنامه و پروگرام حزب دموکرات مترقی محمد هاشم ميوندوال صدراعظم در جرايد رسمی انتشار يافته و زمينه تدوين و نشرآن مساعد شده بود. تا دومين سالگرد کنگره مؤسس، عملاً هر هفته يکبارجلسات پلينوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا. داير می گرديد.»(10)

 «سرانجام درسال دوم تأسیس "جمعیت دموکراتیک خلق" موضوع  تدوین اساسنامه و طرح مسوده ی آن درپلنوم کمیته مرکزی ج.د.خ تصویب شد. برای انجام این وظیفه بازهم کمسیونی به رهبری ببرک کارمل منشی وعضویت محمد طاهر بدخشی رییس تشکیلات، دستگیر پنجشیری رییس کنترول جمعیت ودکترشاه ولی رییس تیوری وتبلیغ  ج.د.خ  موظف گردید.

 طرح نخستین اساسنامه ی جمعیت دموکراتیک خلق  در روشنی اساسنامه های مشروطه خواهان اول، دوم وحلقه های سیاسی دوران استقلال، ویش زلمیان (جوانان  بیدار) احزاب سیاسی" خلق "، "وطن " و احزاب ملی ودموکراتیک کشورهای همسایه منطقه وخاورمیانه ی عربی پس ازسه ماه گفتگو، مشاجره و تعلل و مقاومت در آغاز سال 1346 خورشیدی ازسوی کمیته مرکزی جمعیت دموکراتیک خلق تصویب شد و فیصله به عمل آمد تا پلنوم  کمیته ی مرکزی دعوت ودایرگردد واساسنامه ی مصوب کمیته ی مرکزی، از سوی پلنوم جمعیت دموکراتیک خلق تایید وتصویب شود....

 سرانجام  طرح کمسیون اساسنامه، بر مبنای "مرکزیت دموکراتیک" به اکثریت آرای اعضای اصلی کمتهء مرکزی منتخب کنگره مؤسس تصویب شد وسپس کمیته مرکزی تصویب کرد تا پلنوم کمیتهء مرکزی نیزدعوت گردد تا فرایند تصویب اساسنامه  نهایی وزمینه ء تطبیق آن مساعد شود.

 با شگفتی باید ازاین تصادف و رویدا د تاریخی یاد کرد که: درهمان روزیکه در پارلمان جلسه ء استیضاح [پيرامون کارکردهای حکومت ميوند وال]  ودردانشگاه کابل گردهمایی بزرگی علیه مداخلهC .I .A  جریان داشت. گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق " را به ترک حوزه ها، سازمانها وشعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب  جمعیت دموکراتیک خلق بر اساس نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (14 ثور 1346خورشيدی) اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک، سیاسی و سازمانی، نقد و اعتراف به اشتباهات؛ برعکس با سلاح ارزان اتهام، افتراء، دروغ، لجن پراگنی، دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرور کاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقام جویی ونفرت وکینهء قومی و تعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.... 

 کمیته ی مرکزی" جمعیت دموکراتیک خلق" به تاریخ 14 ثور 1346 به دوفرکسیون"[جناح]"خلق" و"پرچم" و با ترکیب زیرین منشعب گردید: 

 اول - فرکسیون [جناح]  اقلیت:

 1-  نورمحمد تره کی عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و منشی عمومی کمیته ء مرکزی "جمعیت دموکراتیک خلق"؛

 2 - محمد طاهر بدخشی عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و رییس شعبه ی تشکیلات؛

 3- دکتور صالح محمد زیری عضو کمیته ی مرکزی متنخب کنگره ی اول؛

  4 - دکتور شاه ولی عضو علی البدل کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی اول [بعداً ازجانب کميته مرکزی به عضويت اصلی آن کميته ارتقاء نمود] سپس رییس تبلیغ وترویج  فرکسیون "خلق".

  دوم ـ  فرکسیون [ جناح] اکثریت:

 1-  ببرک کارمل عضو کمیته ی مرکزی  منتخب  کنگره مؤسس ومنشی منتخب کمیته ی مرکزی" جمعیت دموکراتیک خلق "؛

 2-  دستگیر پنجشیری عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و رییس شعبه ء تبلیغ " جمعیت دموکراتیک خلق "؛  

 3- شهرالله شهپر عضو کمیته ی مرکزی منتخب  کنگر ه ی مؤسس ورییس شعبه ی کنترول "جمعیت دموکراتیک خلق"؛

 4 - سلطانعلی کشتمند عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس ورییس  شعبه ی مالی " جمعیت دموکراتیک خلق "؛

  : نور احمد نورعضوکنگره ی مؤ سس جمعیت دموکراتیک خلق.[بعداً درپلنوم کميتۀ مرکزی بحيث عضو اصلی آن کميته ارتقاء نمود] واندکی بعد رئیس تشکیلات فرکسیون [جناح اکثريت] پرچم .» (11)

 طوری که ديده می شود، دراين انشعاب ازجملۀ 7 عضواصلی کميته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و دو عضو ديگرکه ازجانب پلنوم کميتۀ مرکزی به عضويت اصلی آن کميته ارتقاء و جمعاً (9) عضو اصلی اند، 4 عضو آن شامل: نورمحمد تره کی، طاهربدخشی، صالح محمد زيری ودکتر شاه ولی، درکنار منشی اول " تره کی" و 5 عضو اصلی ديگر، يعنی اکثريت کميته ی مرکزی حزب شامل:

  ببرک کارمل، دستگير پنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور، بدفاع ازبرنامه و اساسنامه ی حزب وتحقق تحولات ملی ودموکراتيک برطبق مرام نامه ی حزب قرارگرفته، درکنار" کارمل " منشی دوم حزب، موضعگيری اصولی نمودند.

 ازآنجاييکه ازجناح اول، (اقليت) زنده ياد محمد طاهر بدخشی هم بنا برفشارها، تحرِيکات وبرخوردهای طراز فاشستی و ضد حزبی حفيظ الله امين، درهمان سال اول ازميان شان کناررفت وسازمان مستقلی را بنام سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان" سازا" ايجاد نمود؛ ديگران قدرت و توانمندی علمی وسياسی کار فرهنگی را درآن حدودی نداشتند، تا با نشرجريده ای، رابطه ی سياسی وايده ئولوژيک خويش رابا محتوای جريده ی خلق تأمين ورسالت تاريخی خود را درزمينه ی تنويراذهان توده های مردم، بمقياس وسيع و گسترده ايفا نمايند.

 اما درجناح مقابل (اکثريت)، انديشمندان بزرگ، نويسنده گان توانای کشور و نماينده گان اقوام مختلف چون: ببرک کارمل، ميراکبرخيبر، سلطانعلی کشتمند، دستگيرپنجشيری، نوراحمد نور، شهرالله شهپر، اناهيتا راتب زاد وسايرين قرارداشتند، که بزودی به نشردومين ارگان نشراتی حزب " پرچم " مبادرت ورزيدند.

 جريده ی تابناک پرچم اهداف ووظايف دور ونزديک حزب وسياستهای آن را درشرايط واوضاع پس از انشعاب خيلی ها استادانه توضيح و تشريح نمود ووضع دشوار سياسی- اقتصادی وزند گی فلاکتبار توده های زحمتکش را به تصويرکشيد.

  پرچم درزمينه ی مبارزه ی داد خواهانه ی مردم افغانستان از موجوديت طبقات و مبارزه ی طبقاتی؛ از پرابلم های ملی و مسائل بين المللی وازشرايط دشوار اقتصادی و اجتماعی مردم، سخن گفت؛ از بی عدالتی وموقف نا برابر زنان با مردان درجامعه؛ ازبيکاری - بيسوادی و فقرجانکاه؛ ازنبود امکانات بهداشتی مورد نياز شهروندان افغانستان؛ ازعلل و عوامل عقب ماند گی  درعرصه های علم- دانش- فرهنگ-  آموزش و پرورش درکشور، باب صحبت را گشود وراههای برون رفت ازاين سختی ها را، بشمول موضوعات مهم و حياتی ديگر برشمرد؛ سياستهای دور ونزديک حزب را بازتاب روشن داد.

 تمامی موضوعاتی که دربخشهای سياسی، اقتصادی واجتماعی درجريده ی پرچم  به نشر سپرده شده بود، گواهی برآن می دهد که همۀ توجه  درجهت تحقق اين امر بزرگ وانسانی معطوف گرديده بود:

 چگونه به توده های مردم درامر بيداری ورشد آگاهی سياسی شان کمک صورت گيرد تا در مبارزه بخاطر آزادی وعدالت اجتماعی، اعمار جامعه نوين فارغ ازهرنوع ستم وبهره کشی، نقش ورسالت خويش را ايفاء نمايند.

 موجزاين که: جريده ی پرچم نقش بزرگ روشنگرانه، هدايت کننده، توضيح دهنده وبسيج کننده ی نيروهای مترقی را درجامعه عقب نگهداشته شدۀ افغانستان به شايستگی ايفا نمود.

 درمورد انتخابات دوره ی سيزدهم شورای ملی و انشعاب دوم درسال 1348- چشم ديد خود نگارنده: 

 با آغاز مبارزات انتخاباتی دوره ی سيزدهم شورای ملی جمعيت دموکراتيک خلق، برغم کليه موانعی که در پيش روی آن خلق شده بود، حزب با عزم و اراده ی راسخ دراين کارزار مبارزات آگاهی بخش توده يی فعالانه شرکت ورزيد و تعدادی ازاعضای رهبری و کادرهای مجرب را بحيث کانديد وکالت به شورای ملی معرفی نمود. از شهرکابل برای باردوم زنده ياد ببرک کارمل و شمارديگری از ساير ولايات کانديد شدند و به مبارزه ی انتخاباتی آغازنمودند.

 ازآن جايی که هيآت حاکمۀ کشورازدست يافتن کانديد های جمعيت به پيروزی و رفتن نمايده گان آن به پارلمان تشويش بيشتری داشت؛ بنابرآن از تمام قدرت و امکانات دولتی برای جلوگيری ازپيروزی کانديدها استفاده کرد.

 ازاين که جنبش چپ دموکراتيک و نهضت روشنفکری درشهر کابل پايتخت افغانستان نيرومند و سازمان هم امکانات بيشتری درمرکزدراختيار داشت؛ بنابرآن هيأت حاکمه نتوانست به مانند محلات ديگر، درمرکز دخالت آشکار نمايد. ازآن جهت ببرک کارمل وکيل پيشين دوره دوازدهم شورای ملی مانند گذشته با کسب بيش ازنصف مجموع آراء(ازجملۀ 3400 رأی مجموعی- 1734 رأی را کارمل و متباقی رابالترتيب معصومه عصمتی، محمد يونس مهدوی، غلام نبی خاطر، محمد عمرپيلوت و انجنيرمحمد علی اخذ نمودند) را ازنواحی سوم وچهارم شهرکابل بدست آورد و دوباره وارد پارلمان گرديد.

 همين گونه زنده ياد عبدالهادی کريم درحوزه ی اول و دوم ولسوالی پنجشيرکه درآن زمان مربوط ولايت کاپيسا بود، اکثريت قاطع آراء را بدست آورد و درحوزۀ سوم جوش وخروش جوانان و فوتوهای هادی کريم با شعارهای تبليغاتی انتخابات، شور وگرمی نويد بخشی به پيروزی قطعی وی را ميداد.

 اما ازآن جايی که يکی ازکانديدان مقابل وی شيراحمد کاتب احصائيه، فرزند شيريندل، پسرکاکای رحيم پنجشيری، مشهور به رحيم غلام بچۀ شاه سابق بود، که پيروزی هادی کريم با آن موج شتابنده ی مبارزات سياسی و پخش افکار و انديشه های چپ اصولی، دردره ی زيبای پنجشيربرای رحيم غلام بچه و ذات ملوکانه! مأيوس کننده وغيرقابل هضم محسوب ميگرديد. بنابران مقام سلطنت به اراکين دولت، ازجمله به دکتراحمد وليد حقوقی آمرعمومی اداری قوۀ قضائيه و رئيس کميسيون  تدوير ونظارت بر انتخابات سراسری وعزيزاحمد الکوزی معاون دادستان کل کشور(مرستيال لوی سارنوال) و معاون کميسيون و سايرارگانهای ذيربط دستورداد تا دسيسه ای مانند توطئه های قبلی آزمون شده ی خانواده ی حکمران، بسازند و برويت آن پرونده ای برای دستگيرپنجشيری رهبری کننده ی تيم انتخاباتی هادی کريم و شخص خود وی ترتيب دهند، تا هردو به اتهام جرمی که هرگز انجام نداده بودند، دريک محکمه ی فرمايشی مجازات شوند وبدين طريق جلو کار وفعاليت سياسی آنان را درپارلمان وجامعه بگيرند و رحيم غلام بچه ی دربارهم بتواند بشکل آزادانه به پنجشيرسير وسفر وعيش و عشرت نمايد.

 توطئه، مطابق برنامه درعمل پياده گرديد؛ صندوق عیدالهادی کريم با 1600 رأی بسته شد؛ خود وی با دستگيری پنجشيری درمحاکم فرمايشی به اتهام دادن شعارتوهين آميز به سلطنت؛ درحالی که هادی کريم درآن روز درکابل بود؛ به هشت ساله زندان محکوم شدند؛ بخاطرجلوگيری از افشای دخالت سلطنت در انتخابات؛ ملک عبدالقيوم را با شمارش 1200 رأی به مجلس نمايندگان، عوض هادی کريم فرستادند وشيراحمد فقط با 900 رأی توقف کرد.

 همينطورصندوق عبدالقادربهيار کانديدای پيروزمند انتخابات را درولسوالی خان آباد ولايت قندوز بستند و خودش را باتهام توهين به قاضی محمکمه روانه ی زندان ساختند.

 بدين ترتيب هيأت حاکمه ی کشورخواست تا دراين مقطع خاص زمانی با يک تيردوصيد  را شکار نمايد. ازيکطرف دونماينده ی انتخابی ملت و کادرهای پيشتازحزب را ازرفتن به پارلمان بازداشت؛ازجانب ديگر بوسيله شبکه های استخباراتی(ضبط احوالات) اين تبليغات را براه انداخت:«چگونه کارمل درکابل پيروز شد؛ ولی هادی کريم وقادربهياردرحالی که موفق به کسب آراء بيشتر مردم شدند؛ مگر به پارلمان راه نيافتند؛ گويا اين يک سازش و موافقه ی حزب با دولت بوده است».

 دراين ميان دست های ناپاک ديگری نيزبمقصد برهم زدن اعتماد رفيقانه ميان زنده ياد ببرک کارمل و دستگيرپنجشيری فعال شد وآگاهانه خواستند تا يک بدنه ی بزرگ جمعيت دموکراتيک خلق را که پايه های توده يی اش در12 ولايت شمال افغانستان گسترش يافته بود؛ جدا سازند و جنبشهای کارگری که ازگلبهار تا قندز وازپلخمری تا شبرغان شور ومستی را با الهام ازدنيای کاروهستی ايجاد و با مارشها وميتنگهای ظفرآفرين، کاخ استبداد را به لرزه درآورده بود؛ ازمدافعان و سازمان دهندگان آن محروم گردانند.

 گفته می شود، که دربسا اوقات، صحبتهايی که بين طرفين صورت ميگرفت، نه تنها سازنده نبود؛ بلکه بعضاً تفتين آميز و تحريک کننده نيز بود.

 اين عناصر نفاق افگن و آشوب طلب، نقش تخريبی خويش را درسالهای بعدی نيز انجام دادند و تاکنون هم ازتوطئه ودشمنی با حزب دست بردارنيستند. چهره های اين افراد فتنه گر برای هردوطرف افشاء شده است. البته درموقع لازم و در حالت ضرورت به معرفی آنها پرداخته خواهد شد.

 برغم اينکه انشعابهای سالهای 1346 و1348 درح. د. خ. ا ضربۀ مهلکی را بر پيکرآن ولطمه ی بزرگی را برپرستيژ آن وارد نمود؛ وپروسۀ اتحاد نيروهای سياسی سالم جامعه با مشکلات روبروگرديد؛ مظاهر بی ا تفاقی و چند پارچگی درصفوف وطنپرستان انقلابی، مانع بزرگی را درسرراه تشکل همگانی نيروهای ملی ودموکراتيک ايجاد نمود و جامعه ی روشنفکری افغانستان را تا حدودی در سراشيب سردرگمی  يک انتخاب درست قرار داده، رقبای سياسی درکمين نشسته را نيز موقع داد، تا ازشرايط بوجود آمده، بسود خويش بهره برداری نمايند؛ با آنهم حزب ازطريق تشخيص وتوضيح زنده گی اندوهبارتوده های محروم جامعه، توأم با بيان راه علاج وبيرون رفت ازآن، راهش را درميان کارگران، دهقانان وديگر اقشار زحمتکش جامعه باز نموده، همۀ آنان را دردفاع ازحقوق وخواستهای صنفی وتشکل سازمانی شان، ياری ومساعدت لازم وهمه جانبه نموده، بدينطريق پايگاه وسيع توده يی و اجتماعی اش را درميان مردم گسترده تر نموده، پرستيژ واعتبارش را بمثابۀ يک حزب سراسری اپوزيسيون دولت، درجامعه ی افغانستان تثبيت و کميته های حزبی کار را درتمام واحد های اداری شهرها ومحلات تشکيل نمود .

 اين ح. د. خ. ا بود، که بعد ازيک توقف طولانی چندين سالۀ استبداد (آل يحی) برای نخستين بار سکوت را شکست وخواستهای برحق وقانونی محصلان دانشگاه کابل وساير جوانان وروشنفکران را طی تظاهرات شاندارومسالمت آميز، جهت دموکراتيزه کردن نظام پارلمانی واستماع جريان تصميم گيری وکلا برسرنوشت حکومت وجامعه، بتاريخ سوم عقرب 1344 متبارز وراه اندازی نمود. برغم اينکه اين خواست معقول و قانونی آنان بوسيله ی نظاميگران مستبد دربارسلطنت سرکوب خونين گرديد؛ ولی روزسوم عقرب بمثابۀ روزجنبش جوانان درتاريخ مبارزات سياسی افغانستان ثبت وهمه ساله ازآن تجليل بعمل می آمد.

 حزب درطول دهسال اول زنده گی پربار سياسی خويش، درسازماندهی ورهبری جنبش آزاديخواهی وراه اندازی تظاهرات، اعتصابات وميتنگها بدفاع ازحقوق حقه ی اقشارمختلف جامعه، نقش مرکزی وتعيين کننده را بازی نمود، که ميتوان ازراه اندازی تظاهرات سوم عقرب، تجليل ازروز همبستگی زنان(هشتم مارچ) و راه پيمايی درروزبين المللی طبقۀ کارگر(اول ماه می)، بصورت همه ساله ومارش ظفر آفرين کارکران نفت وگازشبرغان الی پلخمری ، تظاهرات 12هزارنفری کارگران نساجی گلبهار، کارخانه جات جنگلک، سيلوی مرکز، نساجی بگرامی، محصلان دانشگاه کابل وغيره، که هرکدام موفقيتهای چشمگيری را درامر بيداری مردم در قبال داشت؛ بگونۀ نمونه يادنمود.

 همچنان شخصيت های برجستۀ حزب با شرکت درمبارزات پارلمانی دوره های 12 و 13 شوراي ملی، خواستهای برحق مردم افغانستان را، چی درپروسۀ انتخابات، چی درجريان اخذ رأی اعتماد به حکومت موظف وچی درجلسات روتين و ابراز نظر براعمال وسرنوشت حکومات وقت، انعکاس داده، ازحقوق مسلم مردمافغانستان دربرابر اعمال سرکوبگرانۀ هيأت حاکمه ی مستبد آن زمان، دفاع نمودند. چنانچه صحبتهای داهيانه ی زنده ياد ببرک کارمل رهبر پيشين اين حزب درجلسات ابرازنظربرعملکرد حکومت ها وهمينگونه صحبتهای تاريخی آن ابرمرد بزرگ، درمورد معامله ی فروش آب دريای هيرمند بدولت ايران وترک جلسه وتالار پارلمان ازجانب کارمل وتمام سامعين دعوت شده، برسم اعتراض برضد اين معامله ی وطن فروشانه، درتاريخ مبارزات پارلمانی افغانستان، بی سابقۀ است.

 ازآنجايی که قانون احزاب سياسی باستناد احکام مصرح درقانون اساسی افغانستان در اجلاس دوره  دوازدهم شوراي ملی ازطرف هردومجلس تصويب وبغرض توشيح به پادشاه ارسال گرديد؛ ولی شاه بعوض توشيح اين قانون، آن را درطاق نسيان گذاشت.

  فقط اين ح. د.خ.ا بود، که اين سکوت را بشکست وبرای اولين بار زنده ياد ببرک کارمل طی يک سخنرانی تاريخی شان درپارک زرنگاردرپيشگاه هزاران تن ازشهريان کابل گفتند:  

 مطابق به احکام قانون اساسی موجود، پادشاه واجب الاحترام وغيرمسؤول وصدراعظم(دکترعبدالظاهر) مستعفی است؛ پس شخص مسؤول کيست که ما با او حرف بزنيم. درحاليکه قانون احزاب سياسی افغانستان ازجانب هردومجلس پارلمان تصويب شده است، پادشاه مطابق باحکام قانون اساسی کشور، صلاحيت توشيح آن را دارد نه صلاحيت معطلی (زندانی کردن) آن را برای ساليان متمادی.

 ازاينکه قانون اساسی افغانستان حق تشکيل وفعاليت احزاب سياسی را برای همه شهروندان کشورداده است و قانون احزاب سياسی هم ازهردو مجلس پارلمان پاس شده است؛ بنابرآن وقت آن رسيده است، تا به پيشگاه مردم شريف وآزاديدوست افغانستان اعلام نماييم، که اين" جمعيت دموکراتيک خلق"،

 "پرچميها " بعد از اين تاريخ؛ " حزب دموکراتيک خلق افغانستان" يعنی حزب زحمتکشان افغانستان،

 مي باشد. همينگونه به ديگران نيز پيشنهاد مينماييم تا رسميت احزاب شان را اعلام نمايند؛ من حاضرم ازاين تصميم درهرمقام وهرمحکمه ای که دايرگردد، قاطعانه دفاع نمايم.

 بعدازاين تاريخ نام حزب ما درنشرات حزبی وشعارهای بزرگ بهمين اسم تحريريافت وساير سازمانهای سياسی نيز به پيروی ازحزب ما دست به عين اقدامات زدند.

 همينگونه برای نخستين باردرتاريخ افغانستان جبهۀ متحد ملی شامل تمام احزاب و سازمانهای سياسی واجتماعی بشمول شخصيتهای مستقل ملی وفرهنگی، بمنظور تشکيل جبهۀ مقاومت دربرابر عمل ننگين معاهدۀ آب دريای هلمند، به ابتکارمستقيم ح. د. خ. ا و دعوت يکروزقبل زنده ياد کارمل، درکابل ايجاد گرديد، که هيچکس نميتواند ازآن چشم پوشی کند.

 بدين منوال، اين ح. د. خ. ا بود، که بمنظوربسيج همه توده های مردم، درروند تحولات دموکراتيک واعمار جامعه نوين درسرزمين افغانستان وپيوند زدن تسمه های ارتباطی حزب با توده های مليونی مردم، اعم از زنان، جوانان، کارمندان دولت وسايرزحمتکشان، به هدف پايه گذاری سازمانهای اجتماعی، صنفی و توده يی گامهای استوار و سازنده برداشت.

 نخست درسال 1344 سازمان دموکراتيک زنان افغانستان به رهبری زن شجاع و رزمنده، دکتراناهيتا

 راتبزاد تأسيس وسپس سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان برهبری برهان غياثی بنا نهاده شد وبه تعقيب آن صندوقهای تعاونی بمنزلۀ اشکال ابتدايی اتحاديه های صنفی، تشکيل وبه فعاليت آغاز نمود.

 بدينگونه حزب طی دهسال اول کارومبارزات سياسی اش درک وآگاهی سياسی وخواست های صنفی توده های مردم را جهت تحقق نيازمنديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقاء بخشيد وجايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا يا ازمداخله ی لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانواده ی منفور سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به اراده مردم، اداره ی حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارنده ی اکثريت درپارلمان وجبهه ی متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا می نمود؛ بشيوه ی قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودرحال زوالش انصراف ورزيده، راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد.

 اما شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان و حمايت توده های مردم را ازآن مشاهده می کرد، دچار تشتت وآشفته حالی شده، انتخابات دوره 14 شورای ملی را طی فرمان مورخ اول ثور 1352 به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وساير نيروهای ملی ودموکراتيک، کمايی کند.

 ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را درگذشته وحال برمردم انجام وکدام خدمتی را جهت بهبود وضع فلاکتبارمردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسرحياتش رادرعياشی درداخل وخارج کشورسپری می کرد؛ بنابرآن بهراندازه که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترمی شد وجوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره می شدند؛ بهمان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده می رفت.

 درست درچنين شرايط واوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شده ی تاجدار سلطنتی در کشور درلبه ی پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترمی گرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناحهای مختلف دربار، تشديد شده می رفت تا ازانتقال قدرت حکومت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد.

 از جانبی گفته می شد که محمد هاشم ميوندوال نيز با حمايت ازجانب ايالات متحده امريکا، تلاشهای را رويدست گرفته بود تا باری روی کرسی قدرت، ولی  بالا تر و محکمتر از دوره ی پيشين قرار گيرد؛

  وليک محمد داؤود، که دهسال تمام درانتظار نشسته بود،ازاين وضع رقتبار و درحال سقوط سلطنت به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده ازاحساسات پاک ووطنپرستانه و اقدامات سرنوشت ساز وجان بازانه شماری ازافسران جوان و تحصيل کرده دراتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده می کردند واز دوام نظام پوسيده ی سلطنت وعملکرد های حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق، رهبر پشت پرده ی اخوان المسلمين! در افغانستان، خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت سلطنتی در26 سرطان 1352 پايان بخشيده نظام نوين جمهوری را به رهبری سردار محمد داوود، نخست وزير پيشين و پسر عم شاه مخلوع، اعلام نمودند.

 (پايان بخش اول)

 مآخذ:

 1-  افغانستان در پنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، جلد 2 صفحه 692 ـ 693

 2 ـ افغانستان درمسير تاريخ، مؤلف، مير غلام محمد غبار، ج 2 صص 239 ـ 258

3 ـ ظهور و زوال ح. د. خ. ا، مؤلف اکادميسين دستگير پنجشيری، صص 131 ـ 132

 4 ـ افغانستان در پنج قرن اخير، مؤلف، ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 2 صص 703 ـ 704

 5 ـ افغانستان درمسير تاريخ، مؤلف، ميرغلام محمد غبار، ج 2 ص 261

 6 ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، مؤلف، سلطانعلی کشتمند، صص 95 ـ 98

 7 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل جمعيت دموکراتيک خلق- مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری بخش دوم- درسايت وزين آريايی سال 2008 .

 8 ـ  ياد داشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند ج 1-2 ص (134- 131)

 9 -  همان کتاب و اثر ـ صص (142- 140)

 10 ـ ظهور و زوال ح. د. خ. ا مؤلف اکادميسين دستگير پنجشيری ج. 1 . 2 ص 171

 11 -  نقش ببرک کارمل... بخشهای ششم و هفتم درسايت آريايی سال 2008 .  

 ادامه دارد...

 ***

https://www.youtube.com/watch?v=ocNzs2qPrXQ

 

 بخش دوم

 خوانندگان گران ارج!

 شما در بخش اول اين نبشته حقايق را از قلم و زبان بزرگترين تاريخ نگاران نامدار اين سرزمين دريافتيد، که رهبران ح. د. خ. ا، برخلاف تهمت زنی های توهين آميز فقير محمد ودان؛ از کاخ کرملين مسکو؛ "برنه خاسته"؛ بلکه از متن نهضت مشروطيت سوم واز ميان جنبش محصلان کابل، پس از رهايی از زندانهای مخوف و مرگبار خانواده ی حکمران (محمد ظاهر شاه و محمد داوود خان) سر برافراشتند و سنگبنای اين حزب را در يک جلسه ی تاريخسار کشور، با شرکت 27 تن نمايندگان منتخب حوزه های حزبی شهر کابل گذاشتند و سپس برنامه ی علمی آن را پيرامون بوجود آمدن تغييرات و تحولات اجتماعی درافغانستان از طريق تشکيل دولت دموکراسی ملی، دروجود سلطنت مشروطه، تنظيم و در جريده ی خلق بدست نشر سپردند.

  در متن مرام نامه حزب؛ سلطنت مشروطه ـ قانون اساسی و ارزشهای دموکراتيک مندرج آن را پذيرفتند و با استفاده ازاين ارزشها در انتخابات دو دوره ی ( 12 و 13) شورای ملی شرکت کردند و زنده ياد ببرک کارمل منشی کميته مرکزی و يک تن از بنياد گذاران هسته ی مرکزی حزب با شماری ديگر بحيث نماينه های انتخابی ازجانب شهريان کابل و شهروندان ولايات به مجلس نمايندگان مردم (ولسی جرگه) ، برگزيده شدند و تا سقوط نظام سلطنتی ازحقوق و آزادی های دموکراتيک مردم و خواستهای مبرم و حياتی جامعه ی افغانستان و موکلين خويش از تربيون شورا و برون ازآن، دفاع نمودند و بخاطر زدودن رنجهای بيکران مردم ستمديده ی کشور، بگونه ی مسالمت آميز و بدون هيچگونه خشونت وستيزه جويی ، کار و پيکار نمودند.

  رهبران ح. د. خ. ا حتا در رويداد خونين دو تن اعضای اين حزب (عبدالرحمان در مرکز ولايت لغمان وعبدالقادر در ولايت هرات) توسط اشرار بی فرهنگ، که از جانب سردارعبدالولی داماد و پسرعم شاه حمايت می شدند، به روز روشن و بصورت بی رحمانه به شهادت رسيدند؛ دست به هيچ گونه حرکت انتقام جويانه نزدند؛ بلکه از حکومت خواستند تا قاتلان اين دو فرزند حزب و ميهن را دستگير و به پنجه ی قانون و عدالت بسپارند.

 فهميده شده نتوانست، که آقای ودان  واژه ی "افراطی" را از کدام حرکت اين حزب برداشت کرده و چگونه آن را بر زندگی قانونمند حزب برچسب زده است. شايد از زبان گردانندگان" بی. بی. سی. ـ صدای امريکا و نشرات آلمان" ويا مطابق سپارش سازمانهای استخباراتی جهان سرمايه (" سياه " ، انتلجنس سرويس ـ موساد و " آی. اس. آی") به نرخ روز برداشت کرده و برای خوشنود ساختن آنها  اين واژه را، مورد استعمال قرارداده است.

 اکنون برمی گرديم به چرندگويی های ديگر آقای ودان که در مورد کودتای 26 سرطان 1352 و قيام مسلحانه ی هفتم ثور 1357، بدون اينکه روی علل و عوامل سقوط سلطنت، که در بخش اول اين مقال پيرامون آن، توضيحات لازم و فشرده ارائه گرديد؛ و همچنان ظهور و زوال نظام جمهوری سردار محمد داوود، مرور کارشناسانه کند؛ با غرور کاذب دانشمآبانه(!) به داوری نشست و درفشانی(!) کرد.

 آقای ودان، آن گونه که قبلاً تذکار بعمل آمد، دريک بخشی از درفشانی هايش اينگونه تهمت را برحزب برچسب زد:

   سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:

 1 ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛

 2 ـ شاخه ی ديگر چپی های افراطی "شعله جاويد" در پيوند با چين...

 3 ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد....»

 وی درادامه پارا فراتر گذاشته گفت: هرسه جريان وفادار به آرمانهای خود نمی مانند؛ بلکه مداخله می کنند در مسائل نظامی....»

 تا جايي که بخاطر دارم و دراثار شمار زيادی از نويسندگان تصريح شده است؛ برای نخستين بار کار سياسی درميان افسران ارتش و پوليس توسط استاد مير اکبر خيبر يکتن از رهبران حزب،( که آقای ودان و ساير باند جنايت پيشه نجيب الله زير نام وی از آغاز دهه هشتاد تا ايندم تجارت سياسی و دستبرد به تاريخ حزب را، پيشه کرده اند)، پس از رهايی وی از زندان و انجام وظيفه بحيث استاد در اکادمی پوليس،با استفاده از روابط باهمی با هم کلاسی هايش در دانشگاه نظامی، آغازکرد و تا سال 1355 و برگزاری کنفرانس حزب ادامه داشت.

 چنانچه جمال الدين موسوی يکی از شخصيتهای معروف کشور، تحت عنوان " ميراکبر خيبر نظريه پرداز سوسياليست"، به تاريخ 17 اپريل 2018 در سايت " بی.بی. سی" چنين می نويسد:

 « میر اکبر خیبر در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در ولایت لوگر در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد. اوبعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان (لیسه) نظامی شد و بعد تحصیلات عالی را در دانشکده افسری (حربی پوهنتون) ادامه داد. خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهه‌های سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد.

 ازاین به بعد او یکی از افرادی بوده است که چه به شکل مخفیانه وچه علنی به نفع جریان‌های فکری طرفدار سوسیالیسم و مارکسیسم فعالیت کرد. این فعالیت‌ها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگری از چهره سیاسی چپ‌گرا آشنا شود.

 بعد از آزادی از زندان تماس‌ها و روابط خیبر با همفکرانش گسترده‌تر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضوگیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند....

 میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن به نام جناح "پرچم" تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبرعضوکمیته مرکزی این جناح و رئیس شاخه نظامی آن بود. ازاین به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح "خلق" و"پرچم" در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت....

 بعد ازاینکه در سرطان/تیرسال ۱۳۵۲ محمد داوود با یک کودتای بدون خونریزی نظام سلطنتی را به نظام جمهوری تغییر داد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان خصوصا جناح پرچم از این اقدام پشتیبانی کرد.

 محمد داوود به عنوان رئیس‌جمهوری جدید نیز متوجه گرایش‌های موجود در دو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و با آگاهی از افکار وعقاید خیبر، تماس‌های نزدیکتری با خیبر داشت.

 در حالیکه رابطه افغانستان و اتحاد شوروی در اواخر حکومت داوود به سردی گراییده بود و اختلافات حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم با داوود روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شد، خیبر در جناح پرچم خواهان حمایت از محمد داوود و حتی انحلال جناح پرچم بود.

 این اختلافات در جناح پرچم به نفع ببرک کارمل رفع شد و مجموع هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان راه مبارزه با محمد داوود را در پیش گرفت....»

 همچنان در يک اثر ديگری در مورد کار درميان ارتش توسط استاد خيبر، چنين آمده است:

 «وحدت پرچم و خلق محدود به سازمانهای غير نظامی بود. هردو جناح هنوز تشکيلات نظامی خود را مستقل نگه داشتند.

 سازمان نظامی جناح پرچم، که از ابتدا ميراکبر خيبر مسئول آن بود و بعداً نوراحمد نور، بسياری از افسرانی را دربر می گرفت، که قبل از کودتای 1973 با اين گروه رابطه داشتند و اکثر آنها در کودتای محمد داوود شرکت کرده بودند.(1)

 آقای ودان! شما ح.د. خ. ا و بنياد گذاران آن را افراطی قلمداد کرديد؛ به تعقيب آن مداخله (روشنگری) آن حزب را که از جانب استاد ميراکبر خيبر، که کار روشنگرانه را در ارتش آغاز کرد، نيز تحت عنوان " مداخله در مسائل نظامی" محکوم می کنيد؟ درحالی که دربسياری نبشته های تان استاد خيبر را در جايگاه رهبرخويش معرفی و از شخصيت وی عليه زنده ياد رفيق ببرک کارمل و اکثريت اعضای حزب استفاده ی سوء و خصمانه نموديد و می نماييد.

 در رابطه به اين دو گرايش و برخورد متضاد و گزافه گويی های تان، که از يکطرف فعاليت درارتش را گناه بزرگ می پنداريد و از جانب ديگر استاد خبيبر را که طراح کار درارتش و مسؤول بخش نظامی حزب تا سال 1355 بود؛ بحيث يگانه رهبرخويش معرفی و از وی تقديس می نماييد، چی جواب داريد؟

 اکنون برگرديم به رويداد 26 سرطان 1352؛ استقرار نظام جمهوريت وعلتهای سقوط آن، که رويداد هفتم ثور 1357 را قهراً و جبراً بر اين حزب تحميل نمود.

 صبح روز 26 سرطان 1352 اعلاميه ای از جانب سردادمحمد داوود، صدراعظم پيشين و پسرعم شاه  مبنی برسقوط نظام سلطنت واستقرا رژيم جمهوری درکشور،ازطريق راديو افغانستان منتشر گرديد.

 فردای آن محمد داوود، تشکلی را تحت عنوان " کميته مرکزی نظام جمهوريت" که رهبری آن را شخص خودش بعهده داشت، شامل ذواتی: 1ـ دکترمحمد حسن شرق 2 ـ سيد عبداللله 3 ـ غوث الدين فايق 4 ـ فيض محمد 5 ـ  ضياء مجيد 6 ـ عبدالحميد محتاط 7 ـ پاچاگل وفادار 8 ـ غلام حيدر رسولی 9 عبدالقدير نورستانی 10 ـ خليل الله 11 ـ محمد سرور نوستانی 12 ـ محمد يوسف 13 ـ مولاداد، فراخواند و دراولين جلسه اين کميته ضمن اعلان نظام جمهوري، خودش بحيث رئيس دولت و صدراعظم افغانستان از جانب اعضای آن برگزيده شد.

 کميته مرکزی دولت جمهوری افغانستان به تاريخ 11 اسد 1352 مطابق 2 اگست 1973 تحت رياست محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم تشکيل جلسه داده، اعضای کابينه را درحالی که مسؤوليت وزارت دفاع و خارجه را شخص محمد داوود به عهده گرفت، تصويب وسپس اعضای کابينه اش را اعلام و بعد از دوسال تغييراتی درآن نيز بوجود آورد.

 در آغاز اين رويداد، درشهرکابل بر مبنای چشم ديد نگارنده، چنان به نظر ميرسيد، که همه ی مردم از تغيير نظام خيلی ها خوشنود هستند وبا برپايی جشن و سرور، خورسندی خويش را ابراز می داشتند؛ شهروندان، اعم ازمرد و زن، پير وجوان نزديک تانک ها رفته به افسران جوان تبريک می گفتند و با تبارز احساسات و انداختن دسته های گل بالای تانکها، حمايت و پشتيبانی خود را از نظام جديد جمهوری به نمايش می گذاشتند. درآن هنگام هيچگونه مخالفت و تبليغات ضد رژيم جمهوری ديده و شنيده نمی شد.

 محمد ظاهر شاه سابق نيز طی نامه ی مورخ 21 اسد 1352مطابق 12 اگست 1973 استعفا اش را از سلطنت افغانستان، از شهر روم ايتاليا، عنوانی محمد داوود به کابل بدين شرح ارسال نمود:

 برادرم جلالتمآب رئيس جمهور!

 از موقعيکه خبر جريانات اخير را شنيدم تا ايندم فکرم متوجه وطن من بود و برای آيندۀ آن نگران بودم. مگر همين که دريافتم مردم افغانستان به غرض اداره ی آينده ی امور ملی خود از رژيم جمهوريت با اکثريت کامل استقبال نموده اند؛ به احترام از اراده ی مردم وطنم، خودم را از سلطنت افغانستان مستعفی می شمارم و بدين وسيله از تصميم خود به شما ابلاغ می کنم.

 درحالی که آرزوی من سعادت و اعتلای وطن عزيز من است خود را به حيث يک فرد افغان زير سايه ی بيرق افغانستان قرار می دهم. دعای من اينست که خداوند بزرگ و توانا همواره حامی و مددگار وطن و هموطنان من باشد.(2)

 درارتباط با تغييرنظام پادشاهی به رژيم جمهوری، احزاب و سازمانهای سياسی ازچپ تا راست افراطی موضعگيری های متفاوتی را اتخاذ نموده، يکی درتاييد و ديگری درپی تخريب آن برآمدند. بيانيۀ خطاب به مردم افغانستان، که درآن ساختمان يک جامعۀ مترقی وپيشرفته، مبتنی برعدالت اجتماعی ومحوهرنوع مظاهرتبعيض ونابرابری را درکشورنويد ميداد، با واکنشهای مختلفی درداخل کشور،منطقه وجهان مواجه گرديد. نيروهای مترقی وتحول طلب حمايت شان را ازنظام جديد ابراز وازآن استقبال بعمل آوردند.

 اما گروههای عقب گرا ومرتجعين داخلی و بين المللی که چنين چرخش وتحول را موافق با منفعت خود نميدانستند، دست به يک سلسله تخريبات و تحرکات نظامی (کودتا های نافرجام درمرکز) وشورشهای عقبگرايانه و ارتجاعی دراکناف ونقاط دوردست کشور زدند، که بعد ازسرکوبی و اضمحلال شان چون تاب مقاومت وتوان مبارزۀ قانونمند سياسی را نداشتند، به پاکستان فرارنموده و درآن جا پناه گزين شدند.

 ازآنجاييکه طرحها واقدامات پيشبينی شده رژيم جديد درعرصه های مختلف زندگی اجتماعی، که در بيانيۀ محمد داوود تحت عنوان« خطاب بمردم افغانستان » بازتاب يافته بود؛ با خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم ونظريات ترقيخواهانه نيروهای پيشرو،ازجمله ح. د. خ. ا توافق کامل داشت،که در صورت تحقق آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را جهت گذاربسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی، ترقی و پيشرفت اقتصادی ـ اجتماعی درکشور فراهم سازد؛ ازاين رو سياستهای رژيم جديد، با برداشتها و تفاوتهای معينی ازوضع و نظام، مورد حمايت هردوجناح اين حزب قرار گرفت.

 ح. د. خ. ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در" خطاب   به مردم افغانستان" ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی ومتخصصين بخشهای مختلف، درمرکز ومحلات، نيزکمک نمود.

 نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی وقوانين ديگر، زد.

 همينگونه اقدامات معين ديگری رادرزمينۀ بهبود شرايط کاروزندگی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطررشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، درجهت بهبود سطح زندگی مردم ورشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د.خ. ا قرارميگرفت.

 اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمدداوود بمثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا در زمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانورهای ملی گرايانه؛ باعوام فريبی ازحمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا و ساير نيروهای ترقيخواه، بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت شخص خود، بهره برداری نمايد.

 گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح.د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا عملکردها وموضعگيريهايش را دررابطه به رژيم مورد تجديد نظرو بررسی دوباره قراردهد.

 علی رغم اين که پرچمداران ح. د. خ. ا، توانمندی تصرف قدرت سياسی را از دست محمد داوود، بدون تلفات و خونريزی داشتند؛ وليک رهبری حزب ( زنده ياد ببرک کارمل همانگونه که قبل ازاين رويداد مخالفت خود و حزب را درزمينه ی راه اندازی کودتا با داوود خان ابراز و خشم جنون آميز داوود را پذيرا شده بود) همچنان کادرهای اين حزب نيز با مطالعه ی ژرف از دانش جامعه شناسی علمی و برداشت از تجارب رويدادهای ساير کشورهای جهان، بدين اصل زرين باورمند بودند، که" تصرف قدرت سياسی کارسهل و ساده است؛ اما حفظ قدرت و دفاع ازآن دربرابر دشمنان داخلی و خارجی و پاسخ دادن به خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم؛ آنهم در کشوری که دربستر مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی فئودالی عقب نگهداشته شده و سخت مذهبی، کاريست نهايت مشکل و زمانگير".

 بنابرآن، درکنفرانس حزبی مورخ 25 دسمبر1975 درمورد تغيير موضعگيری در رابطه با چگونگی برخورد با حکومت محمد داوود، درجناح پرچم ح.د.خ.ا دو مشی متفاوت و مخالف ازهم وجود داشت:

 «مشی همکاری و ائتلاف که ميراکبر خيبرخواستارآن بود و مشی ببرک کارمل مبنی بر مبارزه عليه رژيم.... دراين کنفرانس ازيکی گرايشهای داخل جناح پرچم به رهبری ميراکبر خيبر که معتقد به تاييد و پشتيبانی رژيم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غورزنگ ملی [حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد به عمل آمد وبدين ترتيب کنفرانس به دوگانگی و دودستگی که درجناح پرچم، يکی به رهبری ببرک کارمل و ديگری به رهبری ميراکبر خيبر، درمورد چگونگی برخورد بارژيم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پايان گذاشت. اما تصميم اساسی اين بود که در کنفرانس به اتفاق آراء تصويب شد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان بايد الترناتيو دولت محمد داوود در آينده باشد... درکنفرانس سال 1976 به کميته مرکزی جناح پرچم وظيفه داده شد تا با جناح خلق به خاطرايجاد حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان به توافق برسد.» (3)

 اما سازمان نظامی جناح خلق که کمتر شناخته شده بود، تحت نظر حفيظ الله امين اين گونه پديد آمد:

 « بعد از کودتای محمد داوود خان در سال 1973 ح. د. خ. ا، البته جناح خلق تصميم می گيرد که سازمانهايی را دربخش قوای مسلح ايجاد بکند و کميته مرکزی مسئوليت بخش نظامی را به حفيظ الله امين که درآن وقت عضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود می سپارد....

 کودتای 1973 توجه همه گروههای سياسی افغانستان را به نقش ارتش دربازی های سياسی جلب کرد. گروه خلق که رقبای پرچمی آن با شرکت در کودتای محمد داوود ازآن پيشی گرفته بودند، بعد از سال 1973 به گفته محمد عزيز اکبری به کار گسترده در ارتش آغاز کردند، که هدف از آن آمادگی یرای تسخير قدرت بود.» (4)

 محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم افغانستان طی فرمان مورخ 29 حوت 1354 خ 20 مارچ 1976، يک هيأت بيست عضوی را موظف به تدوين قانون اساسی جديد ساخت.اما پيش ازآنکه مسوده ی اين قانون مورد بررسی کميسيون قرارگيرد، ح. د. خ. ا طرح پيشنهادی خويش را پيرامون مندرجات آن تنظيم و بمقياس گسترده آن را انتشار وپخش نمود. در طرح پيشنهادی حزب، مسوده ی قانون اساسی پيشنهادی رژيم داير برسيستم پرزدنشل وقايل شدن صلاحيتهای بی حد و حصر به رئيس دولت، مورد انتقاد قرارگرفته بود.

 طرح اصلی پيشنهادی ح. د.خ. ا برای تدوين يک قانون اساسی دموکراتيک، مبتنی بود بر سيستم پارلمانی وتشکيل دولت فدرالی که فشرده ای ازمطالب عمدۀ آن قرارآتی است:

 «تضمين آزاديهای گستردۀ دموکراتيک توده های مردم افغانستان؛ شناسايی رسمی وقانونی حق فعاليت آزادانۀ احزاب، سازمانهای توده يی وصنفی؛ تأمين آزادی بيان ومطبوعات و اجتماعات، برمبنای دموکراسی واقعی، که برپايۀ خدمت به مردم افغانستان استوارباشد؛ ممنوع ساختن استفاده ازمعتقدات مردم برای اغراض سياسی وبه سود مسايل حزبی گروهی؛ قانونی ساختن برابری تمام مليتها واقوام افغانستان؛ پيشبينی راههای رشد وپيشرفت اقتصادی- اجتماعی وساختمان جامعۀ مترقی آيندۀ کشور در مطابقت با منافع اکثريت عظيم جامعه؛ درنظرگرفتن استفادۀ مؤثر ازمنابع طبيعی وثروتهای ملی بسود مردم افغانستان...ومسايل عمدۀ ديگر».(5)

  رژيم داوود از انتشار وپخش اين طرح خيلی ها خشمگين شده، دست به بازداشت عده ای از کادرها و فعالان حزب زد. ازجمله رفيق ارجمند محمد نبی شوريده را، که فقط حامل انتقال اين طرح از کابل به ولايت هرات بود، دريک محکمۀ فرمايشی ودرعقب درهای بسته به مدت پنج سال زندان محکوم نمود.

 قدرمسلم اين است، که رو گردانی محمدداوود ازبرنامۀ ترقی خواهانۀ (خطاب بمردم افغانستان) وگرايش سرسام آور به استقامت راست واعمال نفوذ سياه ترين عناصرضد ترقی وپيشرفت و نصب بدنام ترين افراد درپستهای کليدی دولت، توأم با فشار،پيگرد وزندانی ساختن حدود 100 تن اعضای حزب وساير نيروهای ملی ودموکراتيک؛ هردوجناح  ح. د. خ. ا را برآن واداشت تاهرکدام متناسب با برداشتهای خويش ازوضع و احساس مسئووليت در برابراوضاع دشوار کشور ودادن پاسخ مثبت به ندای مادروطن و لبيک گفتن به دستور زمان، گردهم نشسته، روی مسألۀ وحدت مجدد حزب باب مذاکره را بگشايند تا ازاين طريق زمينه های لازم بمقصد اتحاد نيروهای ملی، دموکراتيک و ميهن پرست فراهم گردد.

 سرانجام بعدازدوسال مذاکره و مفاهمه، درحاليکه رهبری جناح های حزب بابرداشتها و انتظارات متفاوت ازوضع، باين نتيجه رسيدند، که وحدت سياسی وسازمانی ح. د. خ. ا يک ضرورت اجتناب ناپذيراست؛ ازاين رو با درک اهميت موضوع اعلاميۀ وحدت ح.د. خ. ا درماه جون1977ازجانب رهبران هردوجناح (نورمحمد تره کی وببرک کارمل) بامضاء رسيد.

 سپس بتاريخ 3 جولای1977 کنفرانس وحدت به اشتراک 90 تن نماينده گان (45 +45) ازهردوطرف درکابل برگزارو درآن سند وحدت حزب تاييد و امضاء شد....

 باينگونه، کنفرانس وحدت تصميم تاريخی مهمی را دربارۀ ختم فعاليتهای جداگانه بوسيلۀ جناحهای دوگانۀ حزب اتخاذ کرد.ولی درعرصۀ نظامی اين امرتحقق نيافت وعلت آن مداخلۀ آشکارحفيظ الله امين برای دستبازی ودستياری دراين زمينه بود.

 درهرحال، وحدت حزب با موفقيت نسبی انجام گرديد، که حادثۀ مهمی درتاريخ پر ازفراز وفرود ح. د. خ .ا بشمارميرفت وزمينه های بسيارمساعد را برای فعاليتهای واقعی دگرگون کنندۀ سياسی، هرگاه ازآن صادقانه وبموقع استفاده ميشد؛ بوجود آورده بود.» (6)

 رژيم محمدداوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد در24 فبروری 1977بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی ، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را درکشور اعلام و"حزب غورزنگ ملی " را بمثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را اعلام و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ " خطاب بمردم افغانستان" نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی، مترقی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابرتمام نيروهای ملی و دموکراتيک قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی واجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری در سرنوشت مملکت واعمار جامعه ی افغانستان، بازداشت.

 ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا در شيوه کارو فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطورسری انجام وازپخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ در برابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پوليسی رژيم به اساليب وميتودهای مختلف و اصولی متوسل شود.

 همينگونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمدداوود بنا برتعهداتش درامرتطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدواربودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن،ازپشتيبانی نظام دست کشيدند.

 بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک وترقيخواه در برابررژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ. ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی ونا بسامانی اوضاع اقتصادی وتعقيب سياستهای خشن وضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود.

 مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه ودربرخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.

 درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ "خطاب به مردم افغانستان" مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران وشخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيت های ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.

 رژيم محمد داوود همزمان با سياستهای نوسانی خويش درعرصه داخلی، درزمينه سياست خارجی نيز دچار سردرگمی شده بود. داوود خان بمنظور بهبود مناسبات خويش با پاکستان؛ سياست جاگزين کردن ايران را دربخش جذب کمک های آن کشور بجای اتحاد شوروی؛ نزديکی با غرب و دوری از اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی را درپيش گرفت.

 بنابرتوضيحات ذکرشدۀ بالا، ميتوان روی نتيجه گيری آتی، پيرامون وضع ناهنجار سالهای اخير حکومت داوود، که منجربه سقوط آن شد، مُهر تاييد گذاشت:

 «درآخرين سالها وماههای حاکميت رژيم جمهوری محمدداوود، سرتاپای جامعه را ازلحاظ اجتماعی و سياسی بحران فراگرفته بود. سوء استفاده از قدرت وهمچنان تبعيض وستم ملی، نژادی، زبانی ومذهبی به واقعيت روزمرۀ جامعه مبدل شده بود.سطح زندگی توده های وسيع مردم روزتازوزپائين می آمد.

 اهالی کشور درشرايط فقدان کامل ابتدايی ترين حقوق اجتماعی- اقتصادی بسرميبردند وازحقوق سياسی، ازجمله ازحق ايجاد وفعاليت احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی محروم بودند. فعاليت احزاب سياسی موجود کشور ممنوع گرديده، نه تنها اعضای آنها، بلکه غالب روشنفکران تحت تعقيبات پوليسی قرار داشتند وتنها حزب انقلاب ملی حاکم ازحق موجوديت وفعاليت برخوردار بود.

 دراين جريان ح. د. خ. ا به فعاليت مخفی خويش ادامه ميداد وازنگاه مردم يگانه مظهراميد برای مقابله با زورگوئيهای رژيم پنداشته ميشد.ولی سياستهای راستگرايانۀ دولت جمهوری وتنگترشدن روزافزون حلقۀ محاصره وپيگرد شديد پوليسی پيرامون حزب، زنگ خطررا مينواخت.

 باينگونه، ازيکسونارضيتی مردم افغانستان ازادامۀ اختناق وبازگشت به استبداد سياسی رسمی، روز تاروز فزونی مييافت وازسوی ديگربی نظمی وفساد درادارۀ دولت، توانايی رژيم را برای تضمين بقای آن به حد اقل رسانيده بود.

 بنابرآن، شرايط جهت وقوع دگرگونی سياسی درکشورفراهم گرديده بود و حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان، بحيث عامل ذهنی مؤثرعمل ميکرد.

 ازآغازسال1977 به بعد، رژيم محمدداوود روند تصفيۀ ادارۀ دولت وارتش را ازوجود شمارزيادی از همکاران خويش که دارای گرايشها، انديشه ها واحساسات دموکراتيک وچپ بودند، تشديد کرد وجاهای ايشان را به شماری ازنمايندگان طبقات واقشاری، که تکيه گاه سياسی حاکميت بودند، واگذارگرديد.

  درنتيجه ازيکسو روحيۀ بی اعتمادی دردستگاه دولت ودرميان مردم تقويت گرديد وازسوی ديگر بوروکراتيزم وفساد درادارۀ دولتی شيوع بيشتريافت. کرسی نشينان وکارمندان بالارتبۀ دولتی صرف در انديشۀ ثروت اندوزی شخصی بودند وبرای مناسبات خانوادگی وتبارگرايی اهميت وارزش بالاتر ازنظم وقانون قايل ميشدند. ادارۀ دولت وسررشتۀ کليه امورمملکتی را شماری از افراد متملق ونزديک به شخص محمدداوود، دردستان خويش گرفتند، که درانديشۀ حفظ خويشتن وثروت اندوزی بودند ودرزد وبند با همديگر، تا به فکرحفظ نظام.

 درامرتعيين اشخاص بمقامات دولتی و بالاکشيدن کادرها باين مقامات، وفاداری شخصی بيشترملاک قضاوت وعمل محمدداوود بود، تا به پاکی، نام نيک وصلاحيت کاری ايشان.

  درنهايت، ادارۀ دولت درمجموع بسوی فساد ميرفت وکمتر اشخاصی درمقامات، خودرا متعهد ومکلف به اجرای وظايف ميدانستند.اين وضع موجب گرديد تا رژيم درانظارمردم بيش ازپيش بی اعتبارشود و ناخوشنوديهای مردم افزايش يابد....

 عقبگرايی حکومت جمهوری ازلحاظ داخلی، درسياست خارجی آن نيز تداوم يافت. رژيم موضعگيريهای بين المللی خويش را ازسالهای1977به بعد بطورقابل ملاحظه ای تغييرداد ومناسبات خود را با کشورها و نيروهای ارتجاعی منطقه، بخصوص با کشورهای اطراف خليج فارس بيش ازپيش گسترش وتحکيم بخشيد. آنچه مربوط به مناسبات با اتحادشوروی ميگرديد، درعرصه های همکاريهای،تخنيکی وتجارتی با آنکشور تغييرات بزرگی بوقوع نپيوست، ولی دررابطه به تربيت کادرهای ملی ونظامی درعوض باکشورهايی چون مصر، ترکيه، هند، ايران وحتی پاکستان موافقتهای حاصل گرديده بود.درعين زمان نظاميان تحصيلکرده در اتحادشوروی بدون تفريق ازاردو تصفيه ميشدند.

 تشديد تضادهای اجتماعی واقتصادی درجامعه، اردو را نيز بگونۀ روزافزون فراميگرفت ودرميان بخش قابل ملاحظۀ افسران ارتش، روحيۀ مخالفت با موضعگيريهای ارتجاعی رژيم، شدت مييافت.

 محمدداوود و اطرافيان وی با ملاحظۀ اين وضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه، ايشان را تابع خويش بسازند.

  بنا برآن، آنان به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمارزيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند، از کادرارتش وازصفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند. شمارزيادی از افسران به جاهای دوردست تبديل واعزام شدند وبرای شمارديگری محاکم نظامی فرمايشی سازمان داده شد ودوسيه ها ودسايس درست گرديد....

 رژيم حتی نزديکترين رفقای کودتاچی خويش (محمد حسن شرق ـ فيض محمد ـ عبدالحميد محتاط ـ پادچاگل وفادار و شمار ديگری را، که در کوتای 26 سرطان 1352 و بقدرت رسيدن داوود نقش مرکزی و تعيين کننده داشتند؛ با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی و همکاری دارند، ويا دارای انديشه های چپ و دارای استقلال رأی هستند، ازمقامات ملکی و نظامی برکنارکرد؛ عده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد و شماری را هم تحت پيگرد شديد پوليسی سرکوبگرانه قرارداد.

 اما رژيم قادرنبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را[که خود آغازکرده بود] متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال 1973 شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد.افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشوربراذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج دراعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند.

 ارزيابيهائيکه ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای 1970 [دهۀ 70 ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند، که محمدداوود تلاش ميورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس درمساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد.

 همچنان درسالهای حاکميت رژيم جمهوری، مبارزه بخاطروارد کردن نفوذ درارتش ازسوی نيروهای راست و راست افراطی نيز شدت يافته بود.

 گروهبنديهای ازاين نيروها تلاش ميکردند تا درميان بخش رهبری وافسران بالا رتبۀ اردواتکاء و پايگاهی برای خود بوجودآورند. درميان برخی ازاعضای کابينه ونظاميان، که پستهای عمده وکليدی را دردست داشتند، مناسبات همکاری با گروهبنديهای متذکره ايجاد شده بود. معهذا آنها نتوانستند، که همانند دهۀ نيمه دموکراسی ابتکارعمل را ازدست اپوزيسيون چپ بگيرند.

  [دراين رابطه يکی از وزرای جناح راست رژيم جمهوری درخزان سال 1371 درمنزلش، که بوسيله زنده ياد محمد موسی اکرمی دعوت شده بودم، گفت: ما تصميم داشتيم تا قدرت را درآخرين ماههای سال روان و قبل ازسقوط رژيم، ازمحمد داوود با انجام يک کودتای آرام وبدون خون ريزی دردست گيريم واز انتقال آن به نيروهای چپ جلوگيری کنيم؛ ولی سير حوادث اين شانس را به ح. د. خ. ا داد وما نسبت اين که ازقدرت ونفوذ اين حزب دراردو، اطلاعات موثق و محاسبۀ دقيق نداشتيم؛ درمجموع همۀ ما غافلگير شديم.]

 آنچه مربوط به شخص محمدداوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردورا به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای 17 جولای 1973 موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدارنيروبرای حفظ وی برقدرت، کافی ميباشد. اوبادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود.

 باينگونه، عقب گرد محمدداوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه دررفع متشنج ترين تضادهای اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيروهای چپ و راست درجامعه ودر درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش وپشتيبانی بخش پيشتازافسران و خُردضابطان ازنيروهای ملی ودموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا – همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.» (7)

 درمورد موضعگيری جناح های ح. د. خ. ا و نحوۀ برخورد  آنان با رژيم محمد داوود، نظريات گوناگونی ازجانب، روشنفکران راستی و چپی، ارائه شده؛عده ای مطابق دلخواه و سليقۀ شخصی خويش عقده گشايی نموده و برخی بربنياد انديشه های سياسی، نظريات  خود را ابراز داشته اند.

 آنچه را که نگارندۀ اين سطوربحيث يکی ازاعضای سابقه دار اين حزب برداشت کرده ام و تعدادی از کادرها و حتا شماربيشتری از هيأت رهبری پيشين حزب نيز برآن باور دارند (اما نسبت هرملحوظی که است، ابراز نظر نميدارند) موضعگيری جناحهای ح. د. خ. ا دراين رابطه، چی پيش از وحدت و چی پس از آن، بدين منوال بوده است:

 الف: اکثريت جناح خلق، تحت رهبری نورمحمد تره کی و نظرمسلط و تعيين کنندۀ حفيظ الله امين مسؤول بخش نظامی اين جناح، دراين رابطه؛ برمبنای همان انديشه های پيشين«انقلاب سوسياليستی» و «استقرار ديکتاتوری پرولتاريا» دريک جامعۀ فئودالی! که منجر به انشعاب اول در حزب گرديد؛ براين باور بودند که رژيم داوود بايد با انجام يک قيام نظامی، بازور اسلحه ازقدرت ساقط و ح. د.خ. ا بصورت مستقل قدرت را دردست بگيرد؛

 ب: ببرک کارمل، با اکثريت قاطع جناح پرچم و شماری از اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق، که پابندی به رعايت از برنامۀ مصوب کنگرۀ موسس حزب و مبارزۀ مسالمت آميز، مطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی وطرفدار بسر رسانيدن انقلاب ملی دموکراتيک، ازطريق تشکيل جبهۀ متحد ملی بودند؛ نظر گروه اول را يک عمل ماجراجويانه و مخالف برنامۀ حزب دانسته؛ عقيده برآن داشتند تا ح.د.خ.ا بحيث يک حزب مستقل چپ مرکزی و اصولی، رژيم محمد داوود را وادار به تطبيق تعهداتش«خطاب به مردم» و رعايت حقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان نمايد وتا مساعد شدن شرايط به يک گذار تاريخی قانون مند که زمان زيادی را نياز دارد، ازاين رژيم حمايت وازلغزيدنش دردامن گروههای راست افراطی وابسته به ارتجاع منطقه وامپرياليسم جلو گيری بعمل آورد. ولی درعين زمان کارمل و طرفداران اين نظر، ازدولت بی پشتوانه و پايه های لرزان رژيم داوود درهراس بودند؛ بمنظور جلوگيری از يورش نيروهای راست افراطی ووقوع حوادث خونبار؛( مانند سرکوب دولت سوکارنو دراندونيزيا و حکومت مصدق درايران...) کارسياسی را ميان افسران جوان اردو وپوليس، که در اواخر دهه دموکراسی نظام سلطنت، توسط استاد ميراکبر خيبر وعبدالصمد ازهر آغاز شده بود؛ سازماندهی نموده، مترصد اوضاع نا آرام کشورگرديده، مصمم برآن بودند تا هرگاه کودتای ارتجاعی ازدرون حاکميت ويا ازبيرون عليه داوود بطور ناگهانی صورت گيرد؛ حزب بايد ابتکارعمل را دردست گرفته، کودتا را ناکام سازد و قدرت را خود دردست گيرد. يعنی مطابق تصميم کنفرانس سال 1976 ح. د. خ. ا بايد التر ناتيوی دولت محمد داوود، مطابق شرايط واوضاع کشور، در آينده باشد، نه سقوط دولت داوود بزور سرنيزه ، مانند کودتای 26 سرطان 1352.

 ج: استاد ميراکبرخيبر، سليمان لايق، بارق شفيعی، قدوس غوربندی و تعداد محدودی ازکادرها مانند  ذبيح الله زيارمل، محمد قاسم حيدری، (رفقای فکری و تباری آقای فقير محمد ودان در دوران حاکميت دکتر نجيب الله وديگران...)، که از روزهای اول رژيم تا اخير رابطۀ نزديک با محمدداوود از طريق دکتراکرم عثمان (يکی از اقارب نزديک و طرف اعتماد داوود) داشتند؛ بر مبنای نظر محمد داوود که«می انگاشت، خيبر يک آدم ملی [ يعنی به باور وی يک ناسيوناليست و پشتون تبار] است و شما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود؛ او تماس های خود را زيادتر با خيبر تنظيم می کرد...»

 بنابرآن ايشان را عقيده برآن بود تا ح. د. خ. ا ، آن گونه که در نگارش بالا ذکرشد، بايست انحلالش را اعلام و تمامی اعضای رهبری، کادرها وصفوف آن درعقب داوود خان قرارگرفته، درحزب «غورزنگ ملی» مدغم گردند.

  استدلال گروه سوم اين بود که چون درمتن " حزب انقلاب ملی" و اطراف دوود خان کادرهای ورزيده و معتقد به برنامه "خطاب به مردم افغانستان" نمی باشد؛ وليک تعداد اعضای رهبری، کادرها و صفوف ح. د. خ. ا يک کميت عظيم واکثريت قاطع بوده همه دارای انديشه های مترقی اند؛ آنها ميتوانند تأثيرات قاطع و تعيين کننده را درمشخص کردن برنامه های ذکر شده دولت و تطبيق آن در جامعه داشته باشند و سرانجام بعد از مرگ داوود، الترناتيف وی جز ح. د. خ. ا، نيروی ديگری بوده نميتواند.

 علی رغم اين که اين نظر درمراحل اول وآغازکنفرانس حزبی که در بالا ذکرشد  به اکثريت آراء رد گرديد؛ ولی اين انديشه تا آخربا قوتش باقی ماند ويک عده عناصر اپورتونيست مانند لايق، بارق و غوربندی و زيارمل و فقير محمد ودان... تا حد نهايی ازاين دونظر درزمينۀ ايجاد سوء تفاهم ميان اعضای حزب، برضد زنده ياد ببرک کامل استفادۀ سوء سياسی و ناشايست نمودند و تا هم اکنون ادامه می دهند.

 درحالی که کارمل براين عقيده بود، که مدغم شدن ح. د. خ. ا با حزب انقلاب ملی داوود خان به ضرر هردو جانب و به زيان جنبش و مردم افغانستان می باشد. زيرا با اين حرکت تمام تبليغات دروغين و گمراه کننده ای را که مائوئيستها و اخوانی ها عليه حزب ما مبنی براين که اين حزب وابسته به سلطنت و داوود خان است؛ به کرسی می نشاند و حزب با اين پيوستن به خانواده حکمران(!) در حقيقت دست به خود کُشی می زند. درعين زمان با اين ادغام، تبليغاتی را که همين نيروها و کشورهای پاکستان وايران وغرب عليه داوود خان بنابردفاع حزب ما ازبيانيه خطاب به مردم افغانستان، براه انداخته و داوود خان را پرچمی گفته و تخريب می کردند؛ ده برابر تزئيد می گردد. بنابرآن اين تقرب و ادغام به نفع هيچ کدام ما نيست. 

 واما شوزبختانه، که اين نظريات و فعاليتهای گروه سوم، ازيکسو بالای محمد داوود و اعضای حکومتش و ازجانب ديگر بالای گروه اول و بويژه حفيظ الله امين، که تشنه ی تصرف قدرت بود؛ تأثيرات معين، متفاوت و تکان دهنده ای را بجا گذاشت و امين برآن شد تا پيش از مدغم شدن گروه سوم به حزب انقلاب ملی و تحکيم پايه های رژيم داوود، بايست، در پيوند و همدستی با جناح راست رژيم، ( ازجمله قدير نورستان ـ حيدر رسولی ...) گليم اين گروه را جمع نمود.

 محمد داوود که همواره طرفدار فرمانروايی مادام العمردرکشور وقرارگرفتنش بحيث فرد اول مملکت بود وهمين موقف، بالاتر ازهرچيزديگری نزدش ارزش داشت، ازنظر گروه سوم تحت رهبری استاد خبيبر  بصورت محتاطانه و بدون سروصدا استقبال نمود.

 دريک کلام: اين تقرب و فعاليتهای گروه سوم؛ ازيکطرف تشويش و درد سر بزرگی را برای جناح راست افراطی رژيم( قدير نورستانی ـ حيدر رسولی و ديگران) درزمينۀ انحصار قدرت توسط اين گروه؛ و ازجانب ديگر نگرانی شديد حفيظ الله امين را درمورد تطبيق پلان های نظامی گری و گرفتن قدرت توسط خودش، ايجاد نمود. زيرا هردو طرف،هم جناح راست افراطی رژيم (قدير و حيدر...) و هم حفيظ الله امين و همفکرانش ميدانستند، که درصورت يکجا شدن خيبر با داوود خان، ولو اگر با تعداد و کميت محدودی از اعضای ح. د. خ. ا هم صورت گيرد؛ جلو فعاليتهای امين را دراردو که خيبر درآن بخش نفوذ داشت، ميگيرد و ازسوی ديگر نقش قدير و حيدر و امثالهم را دررهبری ارگانهای دولت نيز تضعيف و منتفی نموده، بعد از مرگ داوود قدرت  به اين بخش حزب انتقال می يابد.

 اين تشويش، باعث درد و رنج سرنوشت مشترک هردو جانب بود که موجب اتحاد قديرنورستانی و حيدر رسولی با حفيظ الله امين و متحدينش گرديده، هردو گروه با اتخاذ تدابير و تنظيم برنامۀ مشترک، ترورهای سياسی را آغاز نمودند، که با قتل استادخيبر، امين بصورت يکه تاز وارد ميدان شده، گوی سبقت را از ديگران ربود، که درمورد اين اتحادها و چگونگی ترور خيبر دربخش بعدی اين مبحث توضيحات بيشتری بعمل خواهد آمد.

 سر انجام، ازآنچه از آغاز اين بخش تا ايندم گفته آمد، اين نتيجه بدست می آيد:

 ـ استقرار رژيم جمهوری، بجای نظام پوسيده و فرتوت سلطنتی، که شاه درمجموع ازايجاد نهاد های دموکراتيک؛ تشکيل و فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی؛ از نزج و اوجگيری تحولات اجتماعی درکشور وپخش انديشه های ترقيخواهانه بمثابۀ چراغ رهنما، در راستای نجات انسان ازقيد وبند هرگونه ستم و اسارت؛ ازدموکراتيزه کردن حيات اجتماعی و نهادينه شدن حقوق و آزادی های مدنی در افغانستان جلو گيری بعمل آورد؛ازروند رشد يابندۀ تحولات اجتماعی که متضمن براورده ساختن خواستها و نيازهای اساسی مردم بود، سخت هراس داشت؛ منحيث يک ضرورت مبرم زند گی و دستور زمان به حساب می آمد.

 ـ افسران جوان اردو دارای انديشه های ترقيخواهانه و متمايل به چپ دردرون نظام، علی رغم اين که در استقرار رژيم جمهوری، نقش اول را داشتند و عملاً قدرت را ازنيروهای حافظ نظام سلطنتی، بدست گرفته و به محمد داوود، سردار خانه نشين متقاعد، که ازخاطرات همه ياران و اعضای خانواده اش افتيده و به فراموشی تاريخ سپرده شده بود، تحويل دادند؛ نسبت عدم شناخت دقيق از داوود بمثابۀ يک انسان متعصب، ديکتاتور مستبد، مطلق العنان فرورفته درجنون قدرت و شخص خود خواه و جاه طلب که بجز خود و خانواده اش، انسان ديگری را مستحق رهبری جامعه و انجام فعاليتهای مستقل سياسی نميدانست؛ آنان نسبت اختلافات درونی و چند دستگی دراظهار نظر وعمل خود، نتوانستند جايگاه خويش را در دستگاه دولت و رهبری بخشهايی از ادارۀ حکومت که دراختيار داشتند حفظ و تأثيرات معينی را بر داوود درزمينۀ تطبيق خط مشی رسمی دولت (خطاب به مردم ) وارد آورند؛

 ـ موجوديت اختلافات و چند دسته گی ها درميان احزاب و سازمانهای ترقيخواه وچپ، ازجمله جناحهای ح. د. خ. ا و تشديد فعاليتهای تبليغی برضد همديگر وهم موضعگيری آنان در رابطه با تاييد ويا تخريب نظام جمهوری، که منجر به تحريک افکار خود خواهانۀ داوود می گرديد، نيز تأثيرناگوار را درزمينه ی لغزيدن داوود بجانب راست، بجا گذاشت؛

 فعاليتهای تخريبکارانۀ نيروهای راست و چپ افراطی و ارتجاع داخلی، منطقه و جهان؛ شبکه های استخباراتی وابسته به امپرياليسم و ارتجاع منطقه (سيا،انتليجنس سرويس، ساواک ايران، آی.اس.آی پاکستان ...)، برضد نظام جمهوری وسازماندهی کودتاهای نافرجام، بشمول تبليغات خصمانه عليه نيروهای ترقيخواه و چپ دردرون و بيرون نظام؛ جمع عقب ماند گی اقتصادی و اجتماعی افغانستان موجب گرديد تا محمد داوود سر تعظيم را در برابرآنان فرود آورد و راه تسليم را درپيش گيرد.

 شخص محمد داوود نيز بربنياد افکار برتری جويانه ی قومی و تباری که دروجود ساير رهبران دولتی مانند عراق، مصر، ليبی و امثالهم، نيز متبارزبوده است؛ درابتدا بخاطر بدست آوردن قدرت، حفظ و تحکيم مواضعش دربرابرتهاجم نيروهای راست ميانه و افراطی، از مجموع نيروهای دموکراتيک و چپ استفادۀ ابزاری نمود؛ همين که ازتحکيم پايه های رژيم مطمئن گرديد، آنگاه ازنيروهای ترقيخواه دردرون و بيرون نظام، بخاطر اين که آنان همواره برای رشد و ترقی نظام، دولت و زند گی اقتصادی- اجتماعی توده های عظيم مردم، برنامه های منظم علمی، پيشنهاد ها، طرح ها ، نظريات و پلانهای مشخص کاری داشتند و همواره با برنامه به کار می آمدند و مسؤولانه حرف ميزدند، بُريد ؛ زيرا محمد داوود که خود را همه کاره و فهميده تر ازهرشخص ديگری ميدانست، برآن بود تا ديگران خاموش بوده، حرف های عالمانۀ(!) " رهبر(!) " را لبيک گويند وازخود هيچ حرفی برزبان نياورند.

 بنابران داوود با يک تيم بی دانشی مانند عبدالقدير مامور ترافيک، حيدررسولی " مريد آغا صاحب

 جبل السراج "، سيد عبداللله و ديگران، که هميشه " صدقنا " و " آری" و " بلی" ميگفتند؛ غرور کاذب رهبر منشانۀ خود را آرامش خاطرمی نمود، که اين عمل نابخردانه اش، درحقيقت امر مسبب اتکای وی برآنان گرديده؛ يکی ازبزرگترين اشتباه جبران ناپذيرش که درفرجام منجربه سقوط نظام گرديد، بحساب می آيد.

  مزيد برآن محمد داوود از ح. د. خ. ا، به نسبت اين که پس از وحدت مجدد، ازنظر کمي و کيفي، بزرگترين سازمان سياسی درافغانستان بود و تسمه های ارتباطی آن ازطريق سازمانهای اجتماعی درميان توده های مردم درشهرها و روستاها، پيوسته تأمين ميشد و نفوذ آن درميان افسران و خُرد ظابطان جوان اردُو و پوليس تحکيم می يافت، سخت نگرانی داشت و در هراس بسر می برد.

 بنابران وی درصدد آن شد تا اگربتواند بخشی از اعضای اين حزب را که دربالا ازجريان آن تذکر بعمل آمد با خود يکجا سازد و متباقی را سرکوب  و ازسرراهش بردارد.

 ازاين رو موصوف دست به سبکدوشی و زندانی کردن بخشهای وسيع ازکادرهای ملکی و تصفيۀ اردو از وجود کادرهای نظامی اين حزب، زد و عملاً درخدمت نيروهای راست و دشمنان داخلی و بين المللی وطن و مردم درآمد و راه سقوط را بدستهای لرزان و فکرناتوان و خودخواهی های سردارمنشانه اش درپيش گرفت.

 واما، قتل های سياسی بدون بازجويی و بی اعتنايی درزمينۀ دستگيری مرتکبين آن دراين برهه زمان، به بحران قدرت بدين شرح، نقطۀ پايان گذاشت.

 درست درخزان سال1977 شخصی بنام انعام الحق گران پيلوت آريانا با ضرب گلوله درمقابل منزلش واقع مکروريان اول شهرکابل بقتل رسيد.

 ازآنجايي که گران پيلوت با ببرک کارمل دريک بلاک زندگی می کرد وهردو ازقرار معلوم دارای شباهت های فزيکی باهمديگربودند. بنابرآن مبصرين سياسی، اطلاعات اعضای حزب واظهارات اهالی بلاک، حاکی ازآن بود، که هدف اصلی تروريسها، ببرک کارمل بود؛ ولی ازاين که قاتل که مربوط به باند ترورستی حفيظ الله امين و شرکاء بود، نسبت تاريکی شب نتوانست تا دستور رهبران خويش را بصورت درست تطبيق نمايد.

 به تعقيب آن علی احمد خرم وزيرپلان حکومت محمدداوود درروزروشن ازدفترکارش بوسيلۀ ترورستی به اسم مرجان بيرون کشيده شد ومی خواست تا با استفاده ازشخص وزيروموتر وزارت بدفتر رئيس جمهورراه  يابد.همينکه وزيرپلان اين تقاضا را نه پذيرفت، درمحضرعام درکنار موترش با شليک گلوله، بقتل رسيد.

 درمورد اين که مرجان تروريست، کی بود وچرا اين تروررا انجام داد، اکادميسين دستگيرپنجشيری عضو هيأت رهبری ومسئوول امور نظارت وکنترول آن وقت کميتۀ مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان چنين ابراز نظر می نمايند:

 «چهارماه پیش از قیام مسلحانۀ هفتم  ثور بحیث رییس یک هیات کنترول حزبی یکجا با سلیمان لایق ویک عضو دیگر کنترول حزبی موظف شدیم تا به مقصد کشف توطئه ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری حکومت جمهوری سردار داوود، به ولایت کندز برویم....

 ازنتایج تحقیقات بوضوح کامل آشکارشد که مرجان در جمعیت دموکراتیک خلق ازسوی حفیظ الله امین تنظیم ومعرفی شده بود.

 هدف وپلان شخصی حفیظ لله امین احتمالاً این بوده است تا نخست مرجان معلم، خرم رابه اثر تهدید مسلحانه با خود نزد سردار محمد داوود در ارگ جمهوری انتقال دهد سپس علیه رییس دولت حمله ترورستی انجام یابد وبهنگام اعلان حالت اضطرار، قدرت نظامی- سیاسی را توسط  قیام مسلحانه بدست آورد وسرانجام مخالفان ورقیبان سیاسی خود را یک بار وبرای همیشه سرکوب کند. ولی روشن روان "خرم" به امر ونهی وتهدید مسلحانۀ مرجان سر فرود نیاو رد. سینه خودرا سپر تیر تفنگچۀ مرجان قاتل وافزار بی شعور  تاریخ کرد، مرجان گرفتار محاکمه ومجازات سنگین شد.

 درنتیجۀ کشف این توطیه به پیشنهاد کمسیون کنترول حزبی؛ بیدرنگ به تمام سازمانهای حزبی یک "اطلاعیهء شفاهی" پخش شد که: جریان دموکراتیک خلق ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری را تقبیح میکند و[اين عمل را] ضد اصول مبارزه مسالمت آمیزخود ارزیابی مینماید.

 سپس موضوع اخراج حفیظ لله امین ازکمیتۀ مرکزی ودردرجهء اول سلب مسؤولیت و سبکدوشی او ازسازمان " مخفی نظامی " در یک جلسهء دیگر دفتر سیاسی مطرح بحث قرار گرفت.

 کریم میثا ق متن این مصوبه را نیز بقلم خود نوشت؛ ولی نورمحمد تره کی منشی عمومی وببرک کارمل منشی کمیتۀ مرکزی، مانع صدور مصوبه گردیدند. منطق منشیان کمیتۀ مرکزی این بود که مدتی ضرورت است تا رهبرحزب با فعالان سیاسی اردو کارتوضیحی کند و سازمانهای نظامی اردو به فعالان دیگری سپرده شود وپیوند آنان با ح . امین قطع گردد و از زیرنفوذ ح. امین کاملاً  بیرون شوند، آنگاه برکناری او دریک پلنوم کمیته مرکزی به تصویب برسد.». (8)

 ولی باکمال تأسف، حکومت محمدداوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابيرسودمند،علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت، سرعت بيشتر داد.

 درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان و تحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باندهای ترورستی را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتری نمود.

 فرجام اين بخش از سناريوی" سيا"( توسط امين ـ قدير ـ رسولی و قدوس غوربندی) بتاريخ 17 اپريل 1978 همزمان با تروراستاد ميراکبرخيبر عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در جاده ی عمل پياده گرديد. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک ودرمجموع دستگاه دولت وسراسرجامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير بر شعله ور شدن خشم وانزجار عميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود،عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را در درون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون وعدالت بسپارد و مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اشد مجازات آنان را توأم با اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين سياسی آن؛ در سراسرکشور، در26 اپريل 1978 درپيش گرفت.

 سرانجام، با آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند افسران و سربازان اعضای حزب وهواخواه آرمانهای انسانی آن، بساط حاکيت آخرين فرد خانواده ی سلطان محمد خان طلايی درافغانستان برای هميش برچيده شد.

 هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم افغانستان باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام شکست غارتگران نظام سرمايۀ بيدادگر، از مردم آزادی دوست اين سرزمين مستعد به رشد و تکامل گرفته شد.

 دراين رابطه و اين که چرا آقای ودان علت های ذکرشده را يکسره کتمان نموده و بدون در نظرداشت "مقوله ی علت ، به معلول چسپيده و عقده گشايی کرده، در بخشهای بعدی سخن خواهيم گفت.

 پايان بخش دوم

 ادامه دارد...

  ***

       مآخذ:

 1 ـ افغانستان در قرن بيستم، مؤلف ظاهر طنين ، صفحه 205

 2 ـ (کرونولوژی حوادث تاريخی افغانستان،مؤلف، دکترجميل الرحمان کامگار، ص 9)

 3 ـ (افغانستان درقرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين،صص 202 ـ 203)

 4 ـ همان اثر ص 206

 5 - ياد داشتهای سياسی و...، مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1- 2   ص 271 .

 6 - همان کتاب ، صص 283 ـ 286 .

 7 - يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند،ج 1 ـ 2 ، ص 313- 323 .

 8- برداشت ازبخش مقالۀ اکادميسين دستگير پنجشيری، منتشره درسايت وزين آريايی

 9 ـ در مجموع استفاده از بخش شانزدهم" مروری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خراسان ديروز و افغانستان امروز، از خود نگارنده ی اين مبحث. 

  

 

 (بخش سوم)

 

خوانندگان گران ارج!

 جناب فقيرمحمد ودان درآغاز سخنرانی شان دربرابر پرسش گرداننده ی تلويزيون افغانستان انترنشنل و شنوندگان اين رسانه ی معتبر(!) وعده ی "نقد "، يعنی ريشه يابی علتها و عوامل درونی و بيرونی اين دو رويداد را در برهه ی زمانی هريک آن مژده دادند.

 نگارنده ی اين سطور مانند هر بينندی ديگر انتظار داشتيم که آقای ودان، همه زوايای رخدادهای را، که بحيث علت های درونی و بيرونی، اين طفل نوزاد را متولد و منجر به اين معلول شده است؛ همه را موشگافی و از پرويزن نقد بيرون می کشند؛ اما شوربختانه که نی تنها جاده ی روشن نقد را درپيش نگرفت؛ بلکه زحمت کلام را يکسره کم و کوتاه ساخت و فقط همه را در يک جمله خلاصه نمود و گفت: «هفت ثور و هشت ثور هردو منشاء خارجی داشت...»

 آقای ودان در مورد هفتم ثور 1357 نگفت که منشاء اين رويداد از کدام کشور خارجی، چگونه و با کدام اساليب برخاست و برکشورما تحميل شد. آيا در بروز تمام رويدادهای جهان، عامل يا منشاء خارجی نقش مرکزی و تعيين کننده داشته؛ علل و عوامل داخلی هيچ اثری در جا افتادن آن ندارد؟

 ما در دانش جهانبينی علمی خوانده بوديم، که درکل رخدادهای جوامع بشری، نقش مرکزی و تعيين کننده را عوامل داخلی و نقش جناحی، يا دومی را عوامل خارجی دارند؛ فهميده شده نتوانست، که آقای ودان اين دانش نوين(!) را از کدام نابغه ی بزرگ برداشت کرده؛ شايد از دومين نابغه ی بزرگ جهان(!) آقای اشرف غنی، که در صحبت شان "افسوس دوره ی زمامداری اورا نمود" شنيده و آن را نقد آستين خويش کرده باشد.

 من از صحبتهای ديگر جناب ودان مفاهيمی را پيرامون علت های داخلی و خارجی که رويداد هفتم ثور را بر ح. د. خ. ا و مردم افغانستان تحميل نمود، دريافته نتوانستم؛ شما اگر از گفته های وی آن زوايای تاريکی که ما را بجانب پاسخ هزاران پرسش اين رخداد رهنمون گردد دريافته باشيد، شريک سازيد.

 بهرحال، تا جايی که فکر قاصر نگانده کارگر بود؛ در دو بخش اول و دوم اين نگارش پيرامون علل و عوامل سقوط سلطنت نيمه مشروطه ی محمد ظاهر، شاه سابق؛ جمهوری خودکامه ی سردار محمد داوود و انتقال قدرت و اداره ی دولت، با راه اندازی بازی های سياسی و اوپراتيفی سازمان "سيا"، بوسيله ی عمال معلوم الحال آن(قديرنورستانی ـ حيدررسولی ـ حفيظ الله امين ـ سليمان لايق ـ قدوس غوربندی و شرکاء) دردرون و بيرون حاکميت؛ که به گونه ی جبری، بر ح. د. خ. ا، تحميل گرديد؛ برداشت هايم را برپايه نگارشهای انديشمندان اين برهه ی زمان و چشم ديدهای خودم بصورت فشرده با شما عزيزان شريک و همگانی ساختم.

 حالا، در نگارش اين بخش، پيش از آن که روی چگونگی ترور مير اکبر خبيبر؛ علل و عوامل عروج و سقوط حاکميت خونبار امين و آمدن ارتش سرخ در افغانستان توضيحات بعمل آيد، توجه همه عزيزان را به يک مقوله ی معروف کارل مارکس، در مورد " تکرار تاريخ" معطوف می دارم، که می گويد:

 «هگل در جايی می نويسد، که تمام حوادث و شخصيتهای بزرگ تاريخ جهانی، باصطلاح دوبار ظهور می کند[ يعنی دوبار تکرار می شود]؛ ولی او فراموش کرد بيفزايد، که بار اول بصورت تراژيدی و بار دوم بصورت کميدی مسخره". (1)

 اما آن گونه که همه می دانيم، در سرزمين در خون نشسته ی افغانستان، رويدادهای تاريخ با اشتباهات شخصيتهای بزرگ آن؛ به گونه ی سوال برانگيز، نی تنها دوبار؛ بلکه بارـ بار تکرار شده و تکرار آن هم به گونه تراژيدی و هم به گونه ی کميدی و مسخره آميز آن ادامه دارد.

 اگر رويدادهای تاريخی قرن بيستم را درکشور، ازآغاز زمامداری شاه امان الله تاپايان حکومت دکتر نجيب الله، بدقت  مرور و بررسی نماييم؛ بدرستی درمی يابيم که آن اشتباهات بزرگ شاه امان الله که باعث سقوط دولت امانی وناکامی نهضت مشروطيت دوم گرديد؛ عين اشتباهات به گونه ی کمرشکن در روند تحولات بعدی، در زمينه ی رشد و تکامل نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، بوسيله زمامداران بعدی (محمد ظاهر شاه سابق ـ سردارمحمد داوودخان ـ نور محمد تره کی ـ  دکترنجيب الله و حتا بعدتر آن هم)  نيز به گونه ی سوال برانگيزی، به تکرارصورت گرفت؛" که دراين مورد دربخش پايانی و نتيجه گيری از اين مبحث توضيحات لازم و ضروری ارائه خواهد شد.

 حال می پردازيم به بخش سوم اين گفتمان و صحبتهای آقای ودان، که سوگمندانه پيرامون علل و عوامل درونی و بيرونی  هفتم ثور 1357 هيچ توضيحاتی بعمل نياورد:

 الف ـ چگونگی ترور ميراکبرخيبر، علل وعواملی که منجر به قيام هفتم ثور 1357گرديد؛ برغم اين که روی آن دربخش دوم صحبت مختصر بعمل آمد؛ با آنهم بهتر خواهد بود تا گفته هايی را از زبان و قلم شخصيتهای بزرگ و آنانی که در آن برهه زمان درمتن رويدادها و حاکميت آن برهه قرارداشتند؛ با خوانندگان عزيز شريک سازيم؛ تا هم ميهنان عزيز، بويژه روشنفکران رسالتمند؛ پاسخی را دريابند.

 طوري که همگان اطلاع دارند، بتاريخ 17 اپريل 1978 استاد ميراکبرخيبر ازمنزلش واقع مکرورويان اول بوسيلۀ عبدالقدوس غوربندی بعزم قدم زدن بيرون کشيده شد.غوربندی استاد خيبررا الی منطقۀ شيرپوربا خود برده ودربرگشت اورا تنها گذاشت. زمانيکه خيبرپس از دقايقی به منطقۀ مکرورويان دوم کنونی رسيده بود، درسرک عمومی متصل مطبعۀ دولتی کابل با ضرب گلولۀ تروريستان ازداخل موتر به شهادت رسيد وقاتلين فرارنمودند.

 درمورد شهادت خيبروقاتلين وی حدس وگمانهای متفاوتی زده شد. هرکس مطابق ذوق و برداشت و گمانه زنی های خود، روی آن به داوری نشستند.

 رفقا وهمسنگران وی اين جنايت سازمان يافته را کار قاتلان حرفوی و جنايتکاران مسلکی دردرون و بيرون حزب که در ارگانهای دولتی وظايفی داشتند، دانستند. پيش ازهرچيزديگر، به منظور ارزيابی درست و روشن ساختن کيف وکان قضيه، بايست به چند اثر ازمؤلفان خارجی مراجعه صورت گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان، آبرو و حيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی درمعرض برد وباخت گذاشته اند پی ببريم:

 1هنری برادشرتحليل گرسياسی امريکايی وصاحب نظردرمسايل افغانستان، نگاشته است:

 «ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روزبعد به قتل خود محمد داوود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی در رابطه به قتل وی وجود داشت، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد، زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند. اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داوود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود، ميخواست (با هدايت يا بدون نظر داوود) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند، مرمی هاييکه توسط خلقی ها به منظورکشتن کارمل فيرگرديد، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان....

 قتل خيبر نه تنها مهمترين، بلکه مرموزترين قتل هم بود، غالبآ او را بحيث مغزمتفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد. بعضی ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داوود کشته شده است. نظريات اثبات ناشده هم وجود داشت که مرگ اورا ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد. تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داوود را به کشتارهای خاصۀ يک " رژيم فاشستی "و" تروريستی " متهم کرد....» (2)

 2- جارج آرنی می نگارد:«رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داوود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود.هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داوود تندروهای اسلامی را متهم کرد، درحاليکه  حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داوود صورت گرفته بود.اما بعدها پرچمی های برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد»(3)

 3 ـ سليک هريسن محقق پرآوازه و روزنامه نگارقدرت مند وبا امکان ايالات متحدۀ امريکا درمورد علل وعوامل سقوط حکومت داوود وقتل ميراکبر خيبر، اينگونه ابرازنظر می نمايد:

 «وقتی به سال قبل ازکودتای کمونستی به عقب می نگرم، خيلی روشن به يادم می آيد، که مامورين حکومت افغانستان فکرميکردند، که درحالت محاصره قراردارند. داوود خودرا مانند هرديکتاتور ديگر درانزوا قرارداده بود. پافشاری وی به وفاداری شخصی غيرقابل سوال وکنترول کامل حتی برامورخيلی جزئی اداری، يک عده از مشاورين خيلی کارفهم وکارآگاهش را ازحکومت راند.

 درحالی که داوود خودش زندگی زاهد منشانه داشت برکسان نزديکش اتهامات رشوه و فساد اداری، که بعضی ازاين اتهامات به معاملات کمکهای خارجی مربوط ميشد؛ وارد گرديد. اين اتهامات رژيمش را در معرض خطر انهدام ونابودی قرارداد. انکشاف اقتصادی باوجود کمکهای اقتصادی خارجی وافر، به مشکلات مواجه بود. انفلاسيون به بيست درصد بالغ ميشد وحالت اقتصادی روزبه روزبه خرابی ميگراييد. اين حالت بردهقانان وکارگران که ازتنگدستی رنج ميبردند، نسبت به طبقات ديگرفشارزياد تر وارد می نمود. افزودی درمعاشات صاحب منصبان قوای مسلح و سبسيدی های قيم برای مامورين ملکی ، ثبات مالی رژيم را ازبين می برد ونميتوانست آن نارضايتی های را ازبين ببرد، که به سبب صعود قيم دراردو ومامورين کشوری بوجود آمده بود. به سبب آنکه تاجران برحکومت بی اعتماد گشتند، سرمايه گذاری های خصوصی بکلی ازبين رفت.

 داوود، که با انتقاد متزايد وروزافزون مواجه گرديد، دريافت، که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس وقوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داوود در قوای مسلح، پوليس وکابينه، درمقابل آنانی، که خطری به رژيم پنداشته ميشدند،   به کينه جوييهای شخصی دست زدند. فکرميشد، که وزيرداخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدررسولی ومعاون رئيس جمهور عبداللله بمنظورمحو کلی کمونستها ازقدرت، کارميکردند.

 دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروه های بنيادگرا، که درسابق تحت ستم قرار داشتند، مجدداً درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسيهای اسلامی کردن ضياءالحق در پاکستان تشجيع شده بودند.

 دراين حالت متشنج، مبهم واستقطاب، يکی ازرهبران پرجم، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزلش به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره ونمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداوود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی رامتهم ساخت.

 لويی دوپری، که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد، که توطئۀ قتل خيبربه صورت مستقيم ويا غير مستقيم ازطرف وزير داخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عده ای ازدوستانش گفته بود، که وقت آن رسيده، که کمونستان قبل ازآنکه بيش از اين قويتر گردند، محوشوند. دوپری ميگفت که نورستانی" بيريای" وفادار ومردی بود که فکرميکرد همه آنچه را ميدانست که به نفع داوود بود.

 وی خيال ميکرد، که ضرورنيست، که همه چيزهارا با داوود درميان گذاشت.

 عبدالصمد غوث ميگويد که عقيدۀ عامه در کابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند. خيبربه حيث تنظيم کنندۀ افسران درپرچم با حفيظ الله امين که مسئوول شبکۀ مخفی نظامی خلق درقوای مسلح بود، رقابت مستقيم داشت. خيبروامين اکثرآ سعی ميکردند که عين صاحب منصبان را جلب وجذب نمايند. اين دو دروقت مذاکراتی که برای اتحاد خلق وپرچم صورت ميگرفت بر سر کنترول هستۀ حزب درقوای مسلح شديدآ تصادم نموده بودند.طبق اظهارات منابع متعدد، خيبردرزمان مذاکرات تا اخيربخاطرامتزاج هسته های نظامی پرچم و خلق مبارزه کرد. هدف وی اين بود، که به نقش امين درساحۀ نظامی، که خيلی حساس بود، پايان دهد.» (4)

 داکترحسن شرق ميگويد:«درحاليکه ميراکبر خيبردرهمان روز(17 اپريل 1978) قرارگفتۀعبدالهادی مکمل معيين وزارت خارجه وعده داشتند تا 4 عصر با يکديگربه سينما ميرفتند. ميراکبرخيبر که بگفتۀ تعدادی از اعضای حزب، خصوصآ پرچميها به قيام مسلحانه بضد جمهوريت افغانستان سرسختانه مخالفت ميکرد ساعت15 / 3 دقيقه ازخانه به بهانۀ قدم زدن و اشتراک به جلسۀ رفقای حزبی به شهرنوميروند و ازآنجا آقای غوربندی با او تا دوصد قدمی جای قتل او يکجا آمده واز آنجا خدا حافظی کرده پس ميگردند وچند دقيقه بعد ازيک موترجيپ روسی بالايش فيرميشود وبزمين می غلطد بگفته وشهادت رهگذری چند. اما آنچه به موضوع ارتباط ميگيرد روابط حفيظ الله امين و بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی می باشد. وزيرداخله بروز پنج ثور 1375 ازمحمد داوود هدايت ميگيرد تا رهبران ح. د. خ. ا. را دستگير نمايند. اما حفيظ الله امين تا ساعت 9 صبح7 ثورکه برفقای حزبی خود جهت قيام مسلحانه بضد محمد داوود هدايت ميدادند؛ درخانۀ خود بودند به استناد فلميکه درزمان حفيظ الله امين تهيه شده بود.

 جنرال جان نثارخان رئيس استخبارات وزارت دفاع ملی حکومت جمهوری ميگويد:شخصآ به غلام حيدر رسولی بروز6 ثور اطلاع دادم که فعاليت تخريبی دراردو توسط حفيظ الله امين جريان دارد ... به ساعت 10 صبح روز7 ثور به وزير دفاع ملی تلفونی اطلاع دادم که تانکها برخلاف هدايت شما بطرف شهر کابل درحرکت می باشند گفت اطلاع دارم آماده گی گرفته ميشود. دوستی آنها [قديرنورستانی و حيدر رسولی] با حفيظ الله امين! محض بخاطر دشمنی با پرچمی ها بوده وغلام حيدر رسولی بحيث شخصی مسلمان و ملی دشمنی آشتی ناپذير خود را از کمونست هرگز پنهان نميکردند  وشايد دراثر همين توقعات طفلانه بوده باشد که برويداد 7 ثور عبدالقدير شديدآ جراحت برداشته بود و او را بشفاخانۀ 400 بستر اردو اشخاصی شناخته ناشده برای تداوی نقل داده بودند داکتر آدم درمل جراح مشهور اردو گفت که عبدالقدير خيلی آرزو داشت تا از زخمی بودن او به حفيظ الله امين اطلاع داده شود! اما شرايط آنروز امکان تماس را با حفيظ الله امين ناممکن نموده وجراحات عبدالقدير به او اجازه نداد تا بيشتر از چند ساعت محدود زنده بماند. (5)

 هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا، با ژرف نگری، با ديده ی بصيرت، با ضميرصفا، و وجدان پاک قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود، بخوبی قابل دريافت است، که درمتن همه ی آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای ازمطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد، با آنهم به شکلی از اشکال، جزئياتی ازريشه ی حقيقت، که در فرجام دراتحاد باهم، بدنه - جوهر واصل حقيقت را تشکيل ميدهند، بازتاب يافته است.

 بنابرآن، با درنظرداشت گفته های بالا و آنچه را، که تا ايندم گفته آمد اين نتيجه بدست می آيد:

 اول – ترورميراکبرخيبر، باستناد نظريات پژوهشی هنری برادشير، جارج آرنی ، سليک هريسن، عبدالصمد غوث وباورهای داکتر حسن شرق مهمترين رکن کودتای 26 سرطان1352 ونزديکترين ارادتمند شخصی محمد داوود، مبنِی براينکه" امين، قدير و حيدررسولی باهم روابط نزديک داشتند" و همچنان استدلال های صاحب نظران درون ح.د.خ. ا، بدلايل آتی بدستور مستقيم سازمان "سيا "، بوسيلۀ باند ترورستی حفيظ الله امين، به همدستی قدير نورستانی، حيدر رسولی وهمکاری مستقيم و فعال عبدالقدوس غوربندی صورت گرفته است:

 1:- قدرمسلم است، که سازمان سياه درراستای پياده کردن برنامه های غارتگرانۀ اتازونی درقارۀ آسيا، بويژه بعد ازشکست مفتضحانه اش درويتنام، همه توجه خود را درمنطقۀ خاور ميانه تحت عنوان "جلوگيری ازنفوذ کمونيزم به آبهای گرم" که افغانستان قلب پرتپش آن را تشکيل ميداد؛ مبذول داشت. ولی دراين قلب، نهضت دموکراتيک ونوينی مطابق قانونمندی نظام درونی آن درتپش وحرکت بود، که رهبری آن را ح. د. خ. ا. عملآ دردست داشت و روزتا روزدرميان همه طبقات واقشارزحمتکش کشور درمرکزومحلات بشمول ارتش وپوليس، نفوذ ورسوخ چشمگيری حاصل می نمود؛ بنابرآن ايالات متحدۀ امريکا ومتحدينش همينکه، اين حزب ونهضت چپ دموکراتيک را بمثابۀ دشمن آشتی ناپذير مونوپول های غارتگربين المللی، يگانه الترناتيف رژيم محمد داوود تشخيص دادند، سازمان "سيا " وساير شبکه ها را توظيف کردند تا پای اين حزب ونهضت را بجانب ماجراهای خونين بکشا نند تا همه موانعی را که در برابر هدف های امروزی شان درقاره ی آسيا، ديروز می ديدند ازميان بردارند.ازاينرو آنها بعد از وارد کردن فشارهای پيهم بر داوود و انصراف وی از" برنامۀ خطاب بمردم " و انحراف 180 درجۀ او بجانب غرب ودر ضديت با اتحاد شوروی ومجموع نهضت چپ در افغانستان؛ برنامۀ ترورعلی احمد خرم، ببرک کارمل وميراکبر خيبررا بوسيلۀ  حفيظ الله امين، قديرنورستانی ، حيدررسولی و قدوس غوربندی، رويدست گرفتند، که خرم بوسيلۀ مرجان يکتن از اعضای باند امين، طوري که از جريان آن تذکررفت، ترورگرديد؛ همين گونه عوض کارمل، گران پيلوت آريانا، که باهم شباهت چهره داشتند، بقتل رسيد وسرانجام با ترور ميراکبر خيبرخواستند تا باصطلاح مردم ما ، با يک تير دو صيد را شکارکنند، هم پای ح. د. خ. ا. را درمبارزه و مقابله ی روياروی بارژيم داوود، که هرگزصلاح کار وبرنامه ی روز نبود؛ از روی اجبار و"دفاع از زندگی يک حزب" بکشانند وهم داوود را درجهت سرکوب خونين اين حزب ونهضت چپ، باتهام اين که " خيبر دوست طرف اعتماد وی" دردرون نهضت چپ؛ ازدرون حزب بخاطر نزديکی وی با رئيس جمهور، ترورشده است؛  تشويق وترغيب نمايند.

 2- حفيظ الله امين، که بنابرتوضيحات اکادميسين دستگير پنجشيری درارتباط با ترورخرم، درحالت سبکدوشی از کار در بخشهای نظامی و اخراج ازعضويت کميته مرکزی حزب قرارداشت واز جانبی ازنفوذ واعتبار خيبر درمقام رهبری دولت ودرميان افسران ارتش وبخشهای نظامی، که اورا رقيب خود ميدانست؛ سخت درهراس بود و آخرين نفسهای سياسی اش را درحزب ميکشيد، يگانه راه نجات خود را ازاين دومصيبت دامنگيرش! ايجاد حادثه ی سرنوشت ساز و مصيبت بزرگتر وسراسری، يعنی ترور خيبر و برپاکردن ماجراهای خونين ديگری برای ح. د. خ. ا. می ديد.

 3- قديرنورستانی و حيدررسولی، که درتضاد های درونی حاکميت ومسابقۀ احراز قدرت بعد ازداوود، هرلحظه خواب انحصار قدرت وتصرف کامل وهميشگی حاکميت را برای خود درحزب نام نهاد " انقلاب ملی" و دولت، برای مادام العمر ميديدند وحريفان خود (عبد الحميد محتاط ـ پاچاگل وفدارـ فيض محمد ـ جيلانی باختری ـ دکتر نعمت الله پژواک احمد ضياء مجيد و سرانجام دکتر حسن شرق) را از درون حاکميت توسط محمد داوود کشيده و بخارج تبعيد نمودند؛ در مرحله بعدی، ح. د. خ. ا. را بصورت عام و نزديکی خيبر را با داوود خان بصورت خاص، يگانه رقيب سياسی وپهلوان ميدان رزم وجا نشين خويش درجادۀ مبارزۀ سياسی دانسته، برآن شدند تا با ايجاد ماجراهای جديد، ازجمله تحريک داوود خان عليه اتحاد شوروی و نزديکی وی با امريکا، ايران، مصر، عربستان سعودی و پاکستان بآن حدی، که بگفتۀ حسن شرق توازن را برهم زد و محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور« درسپتامبر1977 به يکی ازدوستانش گفت: « قماررا باختيم.» (6)  وطرح وتطبيق پروگرام ترور خيبر، برنامۀ سازمان" سيا " را درايجاد ماجرای دوم و وارد کردن ضربۀ نهايی برحريفان، هم گليم ح. د. خ. ا. را برچيده و هم سرنوشت داوود را که کاملآ دراختيار آنها قرار داشت، آنطوري که خواسته باشند رقم بزنند وپروسۀ وحدت را ميان حزب غورزنگ ملی و بقايای ح. د. خ. ا. وابسته وتسليم شده به حفيظ الله امين، تأمين  و" حزب انقلاب ملی طرازنوين (!)" را ايجاد ونهضت دموکراتيک ضد استعماری را برای هميش سرکوب نمايند.

 4- از آنجايي که مناسبات ميراکبرخيبر با محمد داوود آن طوری که دربخش " شانزدهم " اين مبحث توضيات مفصل ارائه گرديد؛ خيلی ها خوب ودوستانه بود: «او می انگاشت، که خيبريک آدم ملی و

 با مطالعه وتصرف درمورد پشتونستان است وشما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود-

 او تماسهای خود را زيا دتربا خيبرتنظيم ميکرد... و ميراکبرخيبرکه معتقد به تاييد وپشتيبانی ازرژيم داوود وحتی ادغام جناح پرچم به غورزنگ ملی(حزب انقلاب ملی) داوود خان بود...» (7)

 که اين نظرش درکنفرانس دوم حزب رد گرديد؛ ولی اين مناسبات خوب داوود خان و خيبر، برای قديرنورستانی و حيدر رسولی و حفيظ الله امين نسبت اين که خيبر نسبت به آنها شخصيت باتدبير، دانشمند آگاه در امور نظامی وارد بود؛ قابل هضم وتحمل ديده نمی شد.

 5- علی رغم اين که شماری ازمقامات حزبی و دولتی آن وقت را عقيده براين بود، که ترورخيبر بوسيلۀ تروريستهای حکمتيار صورت گرفته و مسؤوليت اين حادثه را بدوش حزب اسلامی گذاشتند؛ اما نگارندۀ اين مبحث با نظر آنان موافق نمی باشد. زيرا ازيکطرف حکمتيار درآن زمان بحيث يک متهم فراری و تحت پيگرد رسمی دولت افغانستان، درپاکستان زندگی می کرد ودرافغانستان آن گونه حضورفعال فزيکی، سياسی، مالی و اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی ای که امکانات تطبيق چنين عمليات جنايی را بصورت موفقانه و به تنهايی انجام دهد، دارا نبود؛ مگر اين که وی با سه تن ديگر( امين- قدير وحيدررسولی) درخفا ارتباط کاری برقرار وبا آنها کمک کرده و همدست شده باشد.ازجانب ديگر خيبر راعبدالقدوس غوربندی ازمنزلش به بهانۀ قدم زدن، بيرون کشيده وتا نزديک شيرپور با خود برده و در بازگشت تا نزديک تروريستان رسانيده است. سپس همين غوربندی بود که بپاس انجام همين وظيفه بحيث وزيرمقتدر و مشاورارشد حکومت حفيظ الله امين تا آخرين لحظات زندگی جنايتبار امين درکنارش قرار داشت و تا پايان عمرخويش دردفاع از تمام اعمال وخونخواری های امين قرار گرفت و برضد مخالفين وی اتهامات واهی بست و سياه مشق نمود.

  بنابرآن اين سه کادرسازمان سيا (امين، قدير وحيدررسولی) بودند که با داشتن حضور فزيکی- سياسی- مالی و اقتصادی- و امکانات نظامی- امنيتی و اطلاعاتی؛ برنامۀ ترور خيبررا بهمکاری غوربندی، انجام وهمين گونه محمد داوود را به قبول اين انديشۀ نادرست واداشتند، که گويا خيبر دوست نزديکش از جانب طرفداران ببرک کارمل ترورشده و اکنون آنها به نمايش قدرت وتهديد رژيم جمهوری نيز دست زده اند.

 ازآن جايی که اطلاعات تا حدودی موثق، حاکی ازآن بوده، که رابطۀ کاری دربسا موارد و مراحل تاريخی  بين امين و حکمتيار وجود داشته است؛ بنابران دور ازامکان نيست که درانجام اين جنايت، حکمتيار هم با امين و ديگران همنوا نشده باشد و امين و شُرکاء افراد تندرو و تروريستهای مربوط حکمتياررا، استخدام نه نموده باشند و بعد از اجرای وظيفه جنايتکارانه و دريافت دست مزد مرخص و به گفتۀ آقای وحيد مژده آنان (لطيف و صمد) درسالهای بعدی شناسايی و سپس درجريان حوادث بقتل رسيده باشند.

 بهرحال، داوودخان هم بعد از دورکردن دوستان حقيقی نظام جمهوريت که درپيروزی آن نقش مرکزی را ايفاء نموده بودند وچشم پوشی ازبرنامه " خطاب به مردم افغانستان، ديگر عملاً دراختيار قدير نوستانی وحيدر رسولی قرارداشت؛ نتوانست درک نمايد که کارمل ازنظرسياسی وعقيدتی، نه تنها به انجام اعمال تروريستی و کودتاها، هيچگونه باور و سازگاری نداشته؛ بلکه اين گونه حرکات ازنظر او جنايت پنداشته می شد.

  چنانچه وی به گفتۀ دکترحسن شرق اين عقيده ونظر خود را بصورت صريح با خود داوود خان گفته بود وهم دربرابرپيشنهاد عبدالوکيل مسؤول کاربا نظاميان، تصرف قدرت سياسی را درآن برهه زمان يک ماجرجويی و مخالف نظم و امنيت و سلامت کشور خوانده، به وی از فکر کردن پيرامون همچو اعمال هشدار داده بود.

  بدين ترتيب، آنان با ترورخيبر، پای ح. د. خ. ا. وداوود خان را مطابق سناريوی سازمان "سيا" در يک زورآزمايی و ماجراهای خونين غيرقابل پيش بينی کشانيدند.

 دوم :- ازآنجايي که داوودخان، دوستان مجرب، مشاورين کارآگاه وشخصيتهای انديشمند و واپسنگر را درميان اعضای کابينه وحزب نام نهاد "انقلاب ملی"با خود نداشت، سازمان "سيا" با استفاده ازاين فرصت درگام نخست، آنعده ازروشنفکران وافسران نظامی بادانش وفعال مانند دکتر حسن شرق، فيض محمد، احمدضياء مجيد،عبد الحميد محتاط، پادچاگل وفادار وسايرين را که در کودتای 26 سرطان 1352 نقش تعيين کننده را ايفا نموده بودند، همه را يکی پی ديگر از وظايف شان سبکدوش نموده، سپس روابط همکاری متقابلی را، که ميان ح. د. خ. ا ورژيم داوود وجود داشت، بدشمنی و مقابله رويارويی مبدل نمود، سرانجام داوود را با اتخاذ تصاميم عجولانه وبالاتر ازقدرت وتوانمندی عملی اش درسفر اخير وی به اتحادشوروی به ژستها و حرکات جاه طلبانه وشئونستی، تحريک نمودند.

 همين که همه نيروها ومتحدين ملی و بين المللی او را ازدور وپيشش دور کردند، آنگاه داوود را در حادثۀ ترورخيبر، که ميبايست با دستگيری قاتلان اصلی (امين- قدير- حيدر وغوربندی) واظهارهمدردی با حزب و فاميل وی، مرهمی برزخمها می گذاشت؛ برخلاف اورا دريک رويارويی نظامی دورازعقل و منطق، يعنی دستگيری رهبران ح. د.خ. ا. و ازميان برداشتن فزيکی هزاران تن ازکادرها وصفوف اين حزب وبرچيدن بساط مجموع نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، شامل همه احزاب وسازمانهای چپ و دموکراتيک، به شمول دموکراتهای آزاد، که بالاتر ازقدرت و توانمندی رژيم پوسيده ومريض ودرحال زوالش بود؛ واداشتند. درحاليکه بگفته ی دکترحسن شرق حين رفتنش بحيث سفير درتوکيو، محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور در فرود گاه کابل، در وقت وداع درحاليکه تعدادی از اعضای حزب انقلاب ملی و وزرا حاضر بودند، گفت: « فکرنميکنم دوام جمهوريت برادرم بيشتر ازيکسال باشد، اگر تصادفآ بيشتر بود سال آينده توکيو نزد تومی آيم.(8)

 همينگونه دکترشرق فروپاشی حکومت داوود را از زبان خودش اينگونه بيان ميدارد:« قبل ازحرکت بسوی جاپان جهت وداع بخانۀ محمد داوود رفته بودم گفت: داکترجان ميدانم ازپيش آمد دوستان خود خوش نيستی، برو بگذار يکی ازدوستانم زنده بماند تاروزی به مردم افغانستان بگويد که محمد داوود شما را دوست داشت.»(9)

 درحاليکه رژيم درسال1356 بحدی ناتوان شده بود، که هردو برادربه دوام عمرحکومت خويش برای يکسال ديگر اعتقاد نداشتند؛ مگربا کمال تأسف که داوود خان يکسال بعد بنابر خودخواهی های خودش و وعده های ميانتهی همکارانش که عنان اختيارشان نزد سازمان"سيا" بود، دست به يک اقدام ماجرا جويانۀ دور ازعقل ومنطق زد، که درحقيقت امر اين تصميم وی، جُزحکم خود کُشی خود واعضای فاميلش و بازی يک قمارسياسی با سرنوشت رژيم وجامعه ی افغانستان، چيز ديگری را افاده نمی کند.

 بنابران قيام 7 ثور1357، برخلاف دروغ پراگنی های ميرمحمد صديق فرهنگ و شرکاء غرب زده ی وی ، تبليغات سازمانهای استخباراتی غرب ازجمله: بی. بی. سی، صدای امريکا، شبکۀ جهانی تلويزيون آريانا افغانستان (درامريکا)؛ افغانستان انترنشنل وسايررسانه های مزدور وابسته به سی.آی. ای و مبلغين و تحليلگران(!) غربی و داخلی؛ يک عمل کودتايی نبوده، که درتاريکی شب، ازجانب هيآت رهبری ارتش (وزيردفاع يا رئيس ستاد ارتش) و جنرالهای بلند پايۀ اردو صورت گرفته باشد؛ بلکه اين حرکت عبارت از يک قيام مسلحانه ی افسران وسربازان مربوط به طبقات و اقشار زحمتکش ونسل بالنده و ترقيخواه افغانستان ويک حرکت خود جوش ودردفاع ازجان و زندگی صدها هزار انسان جامعۀ ما وجنبش دموکراتيک وترقيخواه افغانستان بود، که در روز روشن بر دژ ارتجاع سلاطين ستمگر که دروجب، وجب سنگها وخشت های اين قصر، خون صدها انسان آزاديخواه و وطپرست، نقش بسته بود، بتاخت و بساط ظلم، استبداد و فرمانروايی يک رژيم سفاک وستمگر را، که بجزخود و خانواده وتنی چند ازعناصر نوکرصفت وغلام بچه گان دربار، ديگرهيچ حق وحقوقی را برای مردم افغانستان، احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی ونهادهای مدنی کشور قايل نبود؛ قدرت وحاکميت دولتی را بصورت خاص، مال و دارايی موروثی انحصاری خانوادۀ سلطانمحمد خان طلايی ميدانست؛ برچيد و راه را برای تشکيل جبهۀ متحد ملی، استقرار حاکميت قانون ونظام دموکراسی و پيروزی انقلاب ملی- دموکراتيک باز نمود، که باکمال تأسف کودتای حفيظ الله امين عليه حزب، اين پروسه را برهم زد و دراخير برنامۀ سازمان" سيا " پيروز گرديد.

 سوم:- درحاليکه مقامات امنيتی و استخباراتی رژيم داوود، آن گونه که "جان نثار رئيس استخبارات وزارت دفاع افشاء نمود؛ کاملآ اطلاع داشتند، که امين مسؤول امورنظامی افسران جناح خلق ح.د.خ. ا. است، چرا اورا ازروز25 اپريل الی ساعت 12 ظهر26 اپيل1978 يعنی تا زماني که باصطلاح دستور قيام مسلحانه را برای نظاميان جناح خلق ميدهد؛ زندانی نميکنند ويا ارتباط خود وی وفاميلش را با بيرون قطع نمی نمايند وبرايش اجازه داده ميشود تاچنين تصاميم سرنوشت ساز رابا اطمينان خاطر اتخاذ وپس ازانجام کارش، آماده ی بازداشت گردد.همينگونه، درحاليکه اوخود را ازجانب مقامات رهبری ح. د. خ. ا، رهبر و فرمانده قيام مسلحانه اعلام می نمايد، چگونه قيام سرنوشت ساز کشور را آغاز ميکند؛ ولی عوض اينکه شخص خود و رفقای ارتباطی اش را درمخفيگاههای امنی جابجا کرده، قيام را تا فرجام آن رهبری نمايد، برخلاف، قيام مسلحانۀ نظامی را، که مرگ وزند گی نهضت و جامعه را رقم ميزد، بی صاحب وبدون سرپرست گذاشته، خود را محترمانه به پوليس تسليم می نمايد و داوطلبانه روانۀ زندان می گردد. معلوم نيست که چی اعتمادی برای پيروزی يک قيامی، که رهبر ندارد ؛ ازيک مرکز ومرجع ذيصلاح اشتراک مساعی وسوق وادارۀ قوتهای زمينی وهوايی انسجام و رهبری نميشود وبا رهبران جناح نظامی پرچم ح.د.خ.ا هم تماس واشتراک مساعی بعمل نيامده وحتی نظاميان مربوط خود را ازدادن اطلاع وجلب همکاری نظاميان جناح پرچم، ممانعت می نمايد؛ وجود دارد؟

 علی رغم اين که به ابتکارخود افسران نظامی هردو جناح حزب، درتعدادی ازقطعات اردو، ازجمله در قوای چهار وقوای 15 زرهدار، ميان دگرمن محمد رفيع سرپرست قوماندانی وجگرن محمد اسلم وطنجار فرمانده کندک تانک و تورن غلام عمر" شهيد" قوماندان کندک ماشين محربوی قوای چهار و دگرمن

 محمد يوسف فرمانده قوای 15 زرهدار و دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوماندانی عمومی قوای هوايی و مدافع هوايی وبرخی قطعات ديگر، تفاهم و وحدت نظر، پيرامون قيام نظامی در روزششم  وهفتم ثور، بوجود می آيد و قيام قوت های زمينی تحت رهبری دگرمن محمد رفيع رئيس ارکان و سرپرست قوماندانی قوای چهار وازقوتهای هوايی تحت قومانده ی دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی آغاز، اداره و رهبری می گردد؛ ولی درکُليت خود، رهبری حزب که زير نام آن اقدام نظامی شروع شده بود، در همان لحظه هيچ گونه رابطه ای بين فرماندهان دست اول ذکر شده باهيأت رهبری حزب برقرار نبود؛ چنان می نمايد که اين حرکت سرنوشت ساز از يک دست و يک مرجع واحد دارای صلاحيتهای لازم حزبی و اجرئيوی، اداره و رهبری نمی شد. ازاين لحاظ شماری ازنظاميان جناح پرچم حزب ازاين اقدام بزرگ تا بعد ازظهرهمان روز(هفتم ثور) بی اطلاع مانده بودند. ازاينرو، اين بزرگترين خلاء و نقص مشهود در امر تعيين سرنوشت قيام و خصمانه ترين جفای امين درحق حزب، بويژه افسران دليرکه حرکت انقلابی نظامی را براه انداخته بودند، شمرده ميشود که البته درصورت شکست، نهضت آزادی خواهی در افغانستان به مانند کشورسودان سرکوب خونين ميگرديد و جنبش انقلابی و عدالتخواهی برای ساليان متمادی به عقب می افتيد و صدای حق طلبی و آزادگی درگلوها می خشکيد.

 بهمين منوال، جنرال حيدررسولی بحيث وزيردفاع کشورهمزمان با زندانی شدن رهبران حزب ودادن احضارات درجه يک درقوای مسلح، چرا مشهورترين افسران مربوط به هردو جناح ح د.خ. ا. را

 تحت نظارت ويا بازداشت قرار نميدهد. چی کسی؛ چگونه به او اطمينان ميدهد، که آنها دربرابراين اقدام دولت وزندانی شدن رهبران شان وعواقب بعدی آن بی تفاوت و نظاره گر نشسته، خودها را داوطلبانه آمادۀ رفتن به زير چوبه دار می نمايند وازجنايات نادرخان عم داوود هم درس عبرت نگرفته واين خانواده را نشناخته وازقساوت آنها مگراطلاع ندارند؟

  پس دراين صورت اين صحبت ببرک کارمل، با عبدالوکيل، يک راز نهفته را برملا می سازد که روزی گفته بود:«حفيظ الله امين در طول يک هفته، منتظر زندانی شدن رهبران حزب بود. دراين مدت، دست ها و شبکه های مخفی ومرموز، محمد داوود را تشويق نمود و تحت فشار قرار داد، که دست به زندانی کردن رهبران حزب بزند.

 حفيظ الله امين هم ازطريق اين شبکه ها، قدير وزير داخله ی رژيم را اطمينان داده بود، که درصورت زندانی شدن اعضای رهبری ح. د. خ.ا، هيچگاه عکس العمل نظامی از جانب ح. د. خ. ا، صورت

 نمی پذيرد. به قدير پيام داده بود که رهبری حزب مخالف شورشگری است و شما از جانب آنها مطمئن باشيد. قدير اين اطمينان را به محمد داوود داده بود»(10)

 وپرسش آخر اينکه، چرا حفيظ الله امين، بعد ازپيروزی قيام، باسرعت کامل، مثل داستان فيلم های مافيای امريکايی قديرنورستانی، حيدررسولی وداوود خان را با تمام اعضای فاميل و خانواده اش بقتل ميرساند؟ چرا موقع نميدهد تا ازهريک آنان بازجويی قانونی بعمل می آمد وتمام رازهای نهفته وپاسخ اين "چراها" داده می شد وبرملا ميگرديد، که کيها بودند، که با آنها روابط منظم کاری واطلاعاتی داشتند ومردم افغانستان هم با يافتن پاسخ اين"چراها"، در روشنی کامل اين رويدادها قرار ميگرفتند؟

 درشرايط واوضاع موجود، پاسخ اين چراها مستلزم پژوهش بيشتر وزمان بيشتررا نيازخواهد داشت. واما، به باور آگاهان سياسی حزب ما، کليد اين معما ها وپاسخ اين"چراها " وپرسشها بصورت دقيق دردست کسانی است، که امروزافغانستان را بحيث تختۀ خيزتصرف آسيای ميانه و نفت خليج فارس، بار نخست به گونه مستقيم و سپس توسط مليشای پاکستان و طالبان مزدور آی. اس ای؛ اشغال نموده و حريفان را از صحنۀ رقابت برداشته اند.

 اگرپروسه اينگونه سير نميکرد کشورما ويران و مردم ما قتل عام و فرهنگيان ما آواره نمی شدند؛ امروز در افغانستان بجای حکومت های دست نشاندۀ مافيايی ترور، تفنگ وترياک و طالبان مدارس ديوبند پاکستان، يک نظام دموکراتيک مردم سالار وحافظ منافع زحمتکشان، مستقر می بود وجايی برای حضور نظامی، سياسی و اطلاعاتی اتازونی ومتحدين غربی و منطقوی و بويژه پاکستانی اش و تبليغ انديشه های تابناک (!):" بازار آزاد" بمعنی  آزاد گذاشتن دزدان نکتايی دار مافيايی و طالبان وحشی صفت عصر حجر، برای چور و چپاول دارايی های عامه؛ " گلوباليسم" يعنی جهانی شدن جنگ وغارت کشورها؛ " دموکراسی تاجدارسرمايه  سالاری، بدون اعتقاد به عدالت اجتماعی، درروند توليد، توزيع و مصرف نعمات مادی"؛ که درحقيقت امرتبليغ هرسه واژه بخاطرفريب توده های مردم، پوشاندن  پل پای دزدان و دشمنان حقيقی مردم و درمقياس گستردۀ آن، تقسيم مجدد جهان و تصرف همه منابع طبيعی، بويژه نفت کشورهای آسيای ميانه و حوزۀ خليج ؛ بوسيلۀ مونوپولهای غارتگر بين المللی و پادوهای پاکستانی ميباشد؛ وجود نمی داشت.

 درمورد اينکه عده ای (ازجمله ميرمحمد صديق فرهنگ وشرکاء عقده مند غرب پرست وی درص 913 و 914 افغانستان درپنج قرن اخير) ميگويند، که در قيام 7 ثور1357، شوروی ها دست داشتند ويا برنامۀ قيام بوسيلۀ انهاتنظيم شده بود ويا هواپيماهای نظامی ازتاشکند پرواز کرده، کابل را بمباردمان ميکردند؛ ازريشه وبنياد غلط بوده، تمامی اين تبليغات زهراگين، ساخته وپرداختۀ شبکه های استخباراتی غرب، ازجمله سی. آی. ای. و عمال داخلی شان، که هم درمبارزات سياسی مسالمت آميز دهۀ دموکراسی تاجدار! باختند وبجانب انحلال وفروپاشی رفتند وهم درمبارزات داغ و قيام مسلحانۀ تحميلی، که ديگر سرنوشت بود و نبود صدهاهزار انسان مربوط به نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان باتمام دستاورد های مادی و معنوی آن در معرض خطرنيستی قرار داشت، به شکست مواجه شدند؛ ميباشد.

 آنها ميخواهند تا قدرت، شهامت ومردانگی افسران جوان کشور ما را کم جلوه دهند و شهامت آنها، ازجمله جان باختن پيلوتان قوای هوايی کشورمان را که بهترين ثبوت و گواه حضوررزمجويانۀ خود فرزندان ميهن ماست، بصورت خيلی نامردانه زير سوال قراردهند. دريک کلام، آنها درد شکست خودرا مينالند نه اظهارحقيقت را، که دربالا توضيح شده است.

 اين کوته نظران غرب زده، تفاوتی را ميان " کودتای نظامی بلند پايگان نظام ـ قيام مسلحانه ی تهی دستان نظام ـ جنگهای پارتيزانی و انقلاب اجتماعی برخاسته ازمتن توده های مردم" درک و تحليل نکرده؛هرآنچه را که سازمانهای استخباراتی غرب به رسانه های همگانی جهان سرمايه ی بيدادگر؛

  ازجمله " بی.بی. سی ـ صدای امريکا ـ صدای آلمان ـ تلويزيون آريانا افغانستان درامريکا وافغانستان ـ افغانستان انترنشنل..." هدايت می دهند؛ اين مبلغين غرب پرست آن را ازطريق جيب شريکان داخلی و خارجی (افغانستانی و پاکستانی) آنها در وجود طالبان برخاسته از مدرسه های ديوبند پاکستان ـ جهادی های چوب خطی (راکت يار و سايرين) مربوط به " آی. اس. آی" و افغان ملتی های پ